- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : محقق شماره 1
- 0 نظر
قرآن، فصل جوانى را فرصت استثنایى عمر انسان میداند. این واقعیت در آیات متعدد، با تعبیرات گوناگون مطرح شده است. گفتههاى قرآن در باب شناخت نیرو و استعداد جوانى، به دو بخش گزارش و ارزشگذارى، قابل تقسیم است:
گزارش ها
در بخش گزارش، قرآن از رخدادهاى تاریخى یاد میکند که به دست جوان طرّاحى و اجرا شده است. در این قسمت، هم اتفاقات تلخ و هشداردهنده که اشاره به آسیب پذیرى فوقالعاده این قشر دارد، مطرح میشود و هم از شاهکارهاى مثبت و سرنوشتساز آنان سخن به میان میآید.
اقدام همراه حضرت موسى (علیه السلام) به نابودى غلامی(یعنى جوانى که تازه صورتش موى و سبیل در آورده بود)، به این دلیل که به نیروى تهدید شده نسبت به پدر و مادرش تبدیل شده بود، گواهى است بر آسیبپذیرى جوان. قرآن میگوید: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ»(کهف /۷۴)
«پس آن دو، به راه خود ادامه دادند تا این که به نوجوانى برخوردند، پس معلم، موسى او را کشت».
همراه حضرت موسى (علیه السلام) راز و رمز این اقدام به ظاهر ناخوشایند را، این گونه توضیح داد:
«وَ أَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَ کُفْراً»(کهف /۸۰)
«اما آن نوجوان(که کشتم)، پدر و مادر با ایمان داشت و ترسیدیم که آن دو را به طغیان و کفر بکشاند.
ماجراى پسر نوح و هلاکت او به دلیل مخالفت با پدرش، نمونه دیگرى است براى آسیبپذیرى جوان؛ چه آن که تعبیر «بُنَىّ» به معناى جوان است. چنانکه در آیات: یوسف /۵ و لقمان /۱۳ و صافات /۱۲ به همین معنا میباشد. و سیره قوم نوح نیز این بود که روحیه مخالفت با نوح (علیه السلام) را در سنین جوانى در فرزندانشان پرورش میدادند. در روایتى آمده است:
«کان الرجل منهم یأتى بابنه و هو صغیر فیقفه على رأس نوح فیقول یا بنى ان بقیت بعدى فلا تطیعن هذا المجنون» ۱
«سیره هر مردى از قوم نوح، این بود که پسرش را در خردسالى میآورد بالاى سر نوح (علیه السلام) و میگفت: اگر بعد از من زنده بودى، از این مرد دیوانه پیروى مکن».
سیره تبلیغاتى تربیتى قوم نوح، چونان جا افتاده بود که نوح (علیه السلام) در مقام مناجات با پروردگارش عرض کرد:
«إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَ لاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً»(نوح /۲۷)
«همانا اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه میکنند و جز نسل فاجر و کافر به دنیا نمیآورند».
موج سیره تبلیغاتى مخالفان کنعان، پسر نوح را نیز در سنین جوانى به دور از دید پدرش به کام خود برد، به گونهاى که ترس از طوفان هم نتوانست او را به همراهى با پدر وا دارد.
«وَ نَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَ کَانَ فِى مَعْزِلٍ یَا بُنَىَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَ لاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ. قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ»(هود /۴۳ – ۴۲)
«نوح فرزندش را که در گوشهاى بود، صدا زد: پسرم! همراه ما سوار شو و با کافران مباش. گفت: به زودى به کوهى پناه میبرم تا مرا از آب حفظ کند».
در بخش گزارشهاى مثبت، قرآن به نقل مواردى میپردازد که جوان صرفاً به دلیل روحیه فضیلتپذیرى ویژه این مقطع سنى، به اقدام تاریخى و آموزنده دست یازیده است:
نمونه یک
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در جوانى به رشد لازم دست یافت و بر اساس آن، به سراغ بتشکنى و پیامد منفى آن شتافت.
«وَ لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عَالِمِینَ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ»(انبیاء /۵۱ – ۵۲) «ما رشد ابراهیم را از پیش به او دادیم و به او آگاه بودیم، آن هنگام که به پدر و قوم او گفت این مجسمههاى بى روح چیست که همواره آنها را میپرستید».
«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ»(انبیاء / ۵۸-۶۰)
«همه بتها را قطعه قطعه کرد مگر بزرگ آنها را، بدین منظور که شاید به سراغ آن بیایند. گفتند: که با بتهاى ما چنین کارى را کرده است؟ بى تردید او از ستمگران است. گفتند: شنیدهایم که جوان ابراهیم نام درباره بتها سخن میگفته است».
نمونه دوم
اسماعیل، در سنین نوجوانى در اوج بردبارى و حلم، قدم نهاد و در پاسخ مشورت خواهى پدرش که خواب دیده بود وى را سر میبرد، گفت: به مأموریتت عمل کن و خواست خداوند را انجام بده مرا ثابت قدم خواهى یافت:
«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نَادَیْنَاهُ أَن یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ»(صافات /۱۰۱ – ۱۰۵)
«ما به ابراهیم بشارت نوجوان حلیم و بردبار را دادیم، هنگامی که آن غلام در عرصه فعالیت، همکار پدرش شد، ابراهیم گفت: پسرم! خواب دیدهام که تو را ذبح میکنم، نظرت در این باره چیست؟ گفت: پدرم! دستورى که به تو داده شده اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت. وقتى هر دو تسلیم شدند و ابراهیم، جبین اسماعیل را بر زمین گذاشت، او را ندا دادیم که اى ابراهیم، آن مأموریتى که در عالم خواب به عهدهات گذاشته شده بود، انجام دادى، ما این گونه نیکوکاران را پاداش میدهیم».
نمونه سوم
حضرت یوسف (علیه السلام) در سال هاى جوانى، ظرف وجودش مالامال حکمت و علم شد و در پناه خداوند از آزمون جنسى به بهاى سال ها زندگى در زندان، سربلند بیرون آمد،
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»(یوسف /۲۲ – ۲۴)
«وقتى یوسف به کمال جسمی و روحى رسید، به او حکم و علم دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش میدهیم و آن زن که یوسف در خانهاش بود، از او تمناى کامجویى کرد و درها را بست. گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده و مهیاست، یوسف گفت: پناه میبرم به خداوند و او پروردگارم است که مقام مرا گرامی داشته است. همانا ستمگران به رستگارى نمیرسند و آن زن قصد او را کرد و او نیز – اگر برهان پروردگار را نمیدید – قصد وى را میکرد. این گونه کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم، زیرا او از بندگان مخلص ما بود».
نمونه چهارم
موسى (علیه السلام) در جوانى رنگ کاخ نشینى که رفاه زدگى و مسؤولیت نشناسى است، بر خود نگرفت؛ بلکه بر عکس در پى همکارى با مظلومان و ستیز با ستمگران بر آمد:
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ. وَ دَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلَى حِینِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِیعَتِهِ وَ هذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ»(قصص /۱۴ – ۱۵)
«وقتى موسى به کمال جسمی و عقلى رسید، ما به او حکمت و دانش دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش میدهیم. او موقعى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دید که با هم میجنگیدند، یکى از پیروان او بود و دیگرى از دشمنانش، آن کس که از پیروان او بود، مدد خواست، موسى مشت محکمی بر سینه آن دیگرى زد و به حیات او پایان داد».
نمونه پنجم
موسى (علیه السلام) پس از بعثت و رسیدن به مقام رسالت، وقتى به مصر بازگشت و مشغول دعوت به دین و مبارزه با دستگاه خودکامه فرعونى شد، با استقبال صادقانه جوانان مواجه گردید و تنها مجموعهاى از کم سن و سال ترهاى قوم بنى اسرائیل، راه او را پیش گرفتند. در حالى که ترس شکنجه فرعون و اشراف خودى، بر آنها سایه افکن بود.
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّیَّهٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ»(یونس /۸۲)
«پس به موسى ایمان نیاوردند جز جوانانى از قوم او، در حالى که میترسیدند از این که در معرض شکنجه فرعون و سران خودشان قرار بگیرند».
نمونه ششم
در ماجراى اصحاب کهف، قابل مطالعه است که تعدادى از کاخ نشینان جوان، به جنگ و مخالفت با محیط آلوده به شرک، بت پرستى و خود کامگى برخاسته و به قصد حفظ ایمان و باورشان به زندگى در آسایش و رفاه پشت پا زده و راه هجرت و آوارگى را در پیش گرفته و با انتخاب زندگى جدید، خواب و مرگ ویژه خود، معجزه یاد ماندنى را در تاریخ به ثبت رساندند:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدىً وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً»(کهف /۱۴ – ۱۳)
«ما داستان آنها را به حق، براى تو بازگو میکنیم، آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت شان افزودیم. ما دل هاى آنها را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمین است، هرگز غیر او معبودى را نمیپرستیم که [اگر چنین گوییم] سخنى به گزاف گفتهایم».
موسى (علیه السلام) پس از بعثت و رسیدن به مقام رسالت، وقتى به مصر بازگشت و مشغول دعوت به دین و مبارزه با دستگاه خودکامه فرعونى شد، با استقبال صادقانه جوانان مواجه گردید و تنها مجموعهاى از کم سن و سالترهاى قوم بنى اسرائیل راه او را پیش گرفتند. در حالى که ترس شکنجه فرعون و اشراف خودى، بر آنها سایه افکن بود.
تمامی داستان هاى بالا، بیانگر نوعى رابطه بین سنین جوانى و پاىبندى به ارزش ها، پاکیها و پرخاش بر ضد گرایش ها و سنت هاى باطل است.
واژههاى: «غلام»، «بلغ اشدّه»، «ذریه» و «فتیه» که همه به مقطع سنى معین اشاره دارد، قطعیترین دلالتش این است که در این فصل از زندگى، انسانها گرایش نیرومندى نسبت به گزارههاى یاد شده دارند و باید آن را پاس داشت.
منبع: فصلنامه پژوهشهاى قرآنى؛ شماره ۴۶؛ سید ابراهیم سجادى