- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : محقق شماره 1
- 0 نظر
در این مقال برآنیم تا با نگاهی گذرا به مشکلات خانواده در ایران و نگرانیهایی که بیشتر از ناحیه سیاستها و برنامهها متوجه خانواده است، برخی نکات کلیدی و مهم قابل توجه را مد نظر قرار دهیم.[۱]
۱. افزایش سن ازدواج و تجرد زیستی
تغییر نگرشها در سالهای اخیر سبب افزایش سن ازدواج در دختران و پسران و افزایش آمار دختران مجرد شده است. بالا رفتن سن ازدواج هم میتواند به افزایش اضطرابها و فشارهای عصبی، کاهش انگیزه فعالیتهای اقتصادی[۲] و آسیبپذیری جنسی بیانجامد و هم با سپری شدن دوران شور جوانی، انگیزه تشکیل خانواده را کم و دخترانی را که به سنین بالا رسیدهاند از دسترسی به تشکیل خانواده مأیوس نماید.
کم شدن انگیزه ازدواج و بالا رفتن سن آن میتواند پیامد عوامل متعددی باشد. شاید بتوان مهمترین عامل را حاکمیت فرهنگ مادی دانست که آثار خود را در فردگرایی مفرط، محاسبهگریهای کوته نظرانه و مواردی مشابه نشان میدهد. بنابراین مهیا نبودن شرایط مناسب اقتصادی و اشتغال به تحصیل از موانع ازدواج برشمرده میشود و شروع زندگی را تا زمان کسب دارایی مناسب و اتمام تحصیل به تأخیر میاندازد.
کسانی هم که قبل از تأمین اقتصادی کافی مبادرت به ازدواج کرده اند، به دلیل آنکه نه مهارتهای لازم را برای سپری کردن زندگی در شرایط حداقلی فراگرفته اند و نه خود را از دام فرهنگ مصرف زده رهانیدهاند، گرفتار معضلاتی در زندگی خواهند شد که حیات خانوادگی آنان را تهدید میکند.
از سوی دیگر با کاهش همبستگی خانوادگی و ترویج فرهنگ استقلالطلبی و خودمحوری، از آنجا که خانوادهها در نظارت و حمایت از زوجین نقشی کم تر از گذشته ایفا میکنند، زمان ازدواج جوانان تا زمانی که در اصطلاح به رشد مدیریتی و اقتصادی معروف شده است، به تأخیر میافتد.
کم شدن قبح تک زیستی و تجرد و کاهش قداست و اهمیت تشکیل خانواده نیز در افزایش سن ازدواج موثر است و انتظار است که در دهههای آینده، اگر تحول اساسی در نگرشها و سیاستها رخ ندهد، صدها هزار زن و مرد مجرد ایرانی در خانههای مستقل، به شکل تک زیست، ادامه زندگی دهند.
در سالهای گذشته چنین مطرح شد که تعداد دختران مجرد در سن ازدواج نزدیک به دو میلیون نفر بیش از پسران است. بدین ترتیب اگر تمامی پسران موفق به ازدواج شوند، این تعداد از دختران زمینه ازدواج را از دست خواهند داد. هر چند برخی از مسئولان اداره ثبت با رد این ادعا آمار پسران را در سنین ۲۰ تا ۳۰ سالگی بیش از دختران اعلام کردند، اما به نظر نمیرسد چنین تفاوتی غیرقابل انکار باشد.
هرگاه رشد جمعیت را در کنار تفاوت سن ازدواج دختران و پسران، به عنوان مثال ۴ سال، در نظر بگیریم، به گونهای است متولدین ذکور هر سال با متولدین چهار سال پس از خود ازدواج نمایند، آمار سه درصدی رشد جمعیت در دهه شصت به ما نشان میدهد که دختران جوان در آستانه ازدواج در دهه هشتاد بسیار بیش از پسران اند و جامعه ما با دختران مجرد زیادی مواجه خواهد بود.
این معضل تا زمانی که شاهد رشد جمعیت و تفاوت سن ازدواج در کشور باشیم و فرهنگ مسلط و سیاستهای حاکم نیز تعدد زوجات را تقبیح نماید ادامه خواهد داشت و البته باید به این مشکل، مسئله مهاجرت را نیز افزود. به گونهای که پدیده مهاجرت به شهرها که اغلب جنس مذکر به آن اقدام میکند، احتمال ازدواج را در دختران روستایی کاهش میدهد.
اگر به این نکته هم توجه کنیم که اشتغال، اتمام تحصیلات، طی دوران سربازی و توانایی اقتصادی برای برگزاری مراسم ازدواج برای آمادگی پسران لازم شمرده می شود، میتوان حتی در فرض برابری تعداد پسران و دختران، تفاوت آمار پسران آماده ازدواج را توجیه نمود. از سوی دیگر میتوان انتظار داشت مخارج سنگین مراسم ازدواج، سخت گیریهای قانونی از جمله تنصیف داراییها و مهریه به نرخ روز که به ظاهر به نفع زنان اعمال میگردد و بالا رفتن میزان طلاق که سن همزیستی در قالب ازدواج را کاهش داده است،[۳] رغبت به ازدواج را کم کند.
از دیگر مشکلات خانواده میتوان به روش همسرگزینی در میان نسل جوان اشاره نمود. در شیوه سنتی همسرگزینی، والدین نقطه شروع اقدامات بودند و به طور طبیعی گزینش همسر در محدوده جغرافیایی محل سکونت و یا طایفه صورت می گرفت. بدین ترتیب هم تناسبات فرهنگی و اقتصادی تا حد زیادی رعایت میگردید و هم انگیزه حمایت و هدایت والدین نسبت به زوجهای جوان بیشتر بود. اما در شیوه جدید انتخاب توسط خود جوانان و غالباً تحت تأثیر هیجانات جنسی و عاطفی انجام میشود نه براساس ملاحظه تناسبات اقتصادی و فرهنگی.
بنابراین با گذشت چند ماه از شروع زندگی شکافها خود را نشان می دهد و البته فرهنگ مسلط نیز حضور والدین در زندگی جوانان را که در جامعه سنتی غالباً به معضلات حادی منتهی نمیشد بلکه گاه میتوانست از عوامل استحکام و کارآمدی خانواده به حساب آید، به زمینهای برای تشدید اختلافات تبدیل کرده است.
۲. تزلزل خانواده
در سالیان اخیر رشد آمار طلاق دو رقمی بوده است. این در حالی است که به دلیل قبح طلاق موارد طلاق عاطفی در خانوادهها هم کم نیست. اعتیاد، بیکاری و ترک انفاق، عدم تمکین، فقدان تجانس فرهنگی، عدم سازش زوجین و مصرف زدگی از دلائل طلاق عنوان می شود.[۴] در این میان اعتیاد، عامل فروپاشی تقریباً نیمی از خانوادهها بوده است.[۵]
برخلاف انتظار، آمار اعتیاد در میان متأهلان بیش از مجردان و افرادی که همسرشان را از دست دادهاند، گزارش شده است و بیکاران بیشترین جمعیت معتادان را تشکیل میدهند. بنابراین بیکاری میتواند سرپرست خانواده را در معرض چنین آسیبی قرار دهد؛ چنان که اختلافات خانوادگی میتواند زمینههای میل به اعتیاد در اعضای خانواده را افزایش دهد.[۶]
گرچه میتوان وجود اضطرار در پایان بخشیدن به بسیاری از زوجیتها را پذیرفت و بر این نکته اذعان کرد که طلاق میتواند در مواردی نقطه پایانی بر دوران پرمخاطرهای از روابط تنش زا باشد، اما آنچه نگران کننده به نظر میرسد آنست که حیات خانوادگی چون گذشته از قداست و احترام برخوردار نیست و طلاق چون گذشته قبیح نمینماید.
دیگر آنکه در جامعه سنتی بزرگان و ریش سفیدان طایفه در حل و فصل مشکلات خانوادگی از جایگاهی خاص برخوردار بودند و در حد امکان با الزامات و توصیههای اخلاقی طرفین را به ادامه زندگی ترغیب میکردند و در موارد خاص نیز طلاق را به عنوان آخرین چاره برمی گزیدند. بنابراین اقدام به طلاق هم تحت نظارت افراد دلسوز و دارای تجربه انجام میگرفت.
متأسفانه در جامعه کنونی ما هم از تأثیرگذاری بزرگان کاسته شده، هم تعهدات اعضای خانواده نسبت به یکدیگر کاهش یافته (به عنوان مثال میل به تأمین تمام هزینههای زندگی از سوی مرد و میل به تمکین از ناحیه زن کاهش یافته است) و هم روحیه سازش، صبر، توکل و رضایتمندی کم شده است.
از سوی دیگر افزایش انتظار از زندگی و نگاه غیرواقع بینانه به ازدواج که در نسل جوان مشاهده میشود و گمان میشود که ازدواج می تواند منشأ هر تحول مثبتی باشد، نیز در تزلزل زندگی آینده موثر است.
افزایش آمار طلاق، مشکلاتی را بر فرد و جامعه تحمیل می کند که میتوان از جمله آنها به افت تحصیلی فرزندان طلاق، افزایش خانوادههای تک سرپرست که درصد بالایی از آنان گرفتار فقر و بی سوادی تمام اعضا هستند، اجبار به کار، کاهش وابستگی فرزندان به خانه و افزایش فرار کودکان، روسپی گری و بدنامی[۷] بچههای طلاق که باعث اختلال شخصیتی آنان و کم شدن زمینه ازدواج دختران طلاق میشود، اشاره نمود.
۳. ضعف کارآمدی خانوادهها
جامعه شناسان کارکردهای مهم خانواده را تنظیم رفتار جنسی، تولیدمثل، حمایت و مراقبت، ایجاد آرامش روانی، ارضای نیازهای عاطفی، جامعه پذیری و کنترل و نظارت می دانند. البته به این موارد باید نقش بی بدیل خانواده در پرورش معنوی را نیز افزود. تحولات خانواده در دهههای اخیر تمامی کارکردهای ذکر شده را در معرض آسیب قرار داده است.
افزایش زمینههای تحریک جنسی که به ویژه با توسعه ابزارهای جدید تکنولوژی شاهد آن هستیم، به افزایش آستانه رضایتمندی جنسی منجر شده است.
در این صورت باوجود برقراری رابطه جنسی متعارف با همسر، رضایتمندی جنسی حاصل نمیشود. نتیجه این نارضایتی، تمایل به برقراری رابطه جنسی خارج از چارچوب ازدواج با افراد متعدد و یا به شیوههای غیرمتعارف (خشونت جنسی و…) است. چنان که افزایش فشار ناشی از تعدد مشاغل در آقایان و فشار مضاعف ناشی از جمع میان کار خانگی و مشاغل رسمی در زنان، همراه با افزایش استرسها و ضعف مهارت زوجین در برقراری ارتباط جنسی نیز کارکرد جنسی خانواده را تضعیف مینماید.
ضعف خانواده در تربیت جنسی فرزندان را نیز نباید از نظر دور داشت. در گذشتهای نه چندان دور آموزش جنسی، هر چند به شکل بسیار کمرنگ، از طریق والدین به فرزندان منتقل میشد[۸] و آنان خود را موظف به نظارت بر رفتار جنسی فرزندان میدانستند. امروزه با جانشینی ناصحیح نهادهای رقیب، خانواده رفته رفته، حساسیت خود را در زمینه آموزش جنسی و نظارت از دست میدهد.
فرزندآوری در طول تاریخ از کارکردهای مهم خانواده بوده است. اتخاذ سیاستهای توسعه در کشورهای مختلف سبب کاهش سریع نرخ رشد جمعیت شده است؛ چنان که در کشور ما نرخ رشد جمعیت از بیش از سه درصد در دهه شصت به حدود یک درصد در دهه هشتاد رسیده است.
این در حالیست که رشد منفی جمعیت در کشورهایی چون روسیه و برخی کشورهای اروپایی، زنگ خطر پایان اقتدار را برای آنان به صدا درآورده است و آنان پیامد اختلاف نرخ رشد جمعیت در خاورمیانه اسلامی و اروپا را، تغییر تناسب جمعیتی به نفع مسلمانان در سال ۲۰۵۰ میدانند. این بدان معناست که سهم مسلمانان در تحولات جهانی، باتوجه به جمعیت جوان این کشورها، بیش از پیش افزایش مییابد.
باوجود آن که فرزندآوری از عوامل مهم ایجاد آرامش روانی مادر،[۹] نشاط افزایی در خانواده و عامل استحکام آن است، هم اکنون تمایل به فرزندآوری در زوجهای جوان کمتر از گذشته است و فاصله میان ازدواج و اولین بارداری افزایش یافته است. این موضوع گرچه در شرایط فعلی که خانوادهها به طور متوسط ۲ تا ۳ فرزند را پذیرا می شوند مطلوب نیز شمرده میشود، اما ادامه این روند نزولی میتواند در آینده کشور را با مشکل رشد منفی جمعیت مواجه سازد.
کاهش تمایل به فرزندآوری بیش از آن که ناشی از تبلیغات مستمری باشد که مفاد آن کم اهمیت شمرده شدن مادری، تأثیر کاهش جمعیت خانواده در افزایش سطح زندگی و رضایتمندی از آن، و با اهمیت دانستن اشتغال و فعالیت اجتماعی نسبت به فعالیت خانگی است، به مشکلات فرهنگی و ساختاری از جمله تضعیف سیستمهای حمایتی در خانواده، تغییر فرهنگ اقتصادی و پیچیده شدن فرآیند تربیت باز می گردد.
خانوادههای امروز مشاهده میکنند بسیاری از نگرانی هایشان در مورد آینده فرزندان (از نظر اقتصادی، اخلاقی و…) تحقق مییابد و نه فضای عمومی جامعه برای پرورش صحیح نسل آینده مناسب است و نه نهادهای جایگزین خانواده نقش خود را به خوبی ایفا می کنند.
ادامه دارد…