ورزش در قرآن(۲)
طالوت نیز با دیدن لیاقت، شایستگى و شجاعت داود، دختر خویش را به عقد ازدواج وى درآورد.[۱]
نکته قابل توجهى که در اینجا به چشم مىخورد، این است که قدرت و توان بدنى و جسمانى به تنهایى براى تکمیل شخصیت انسان کافى نیست؛ به همین خاطر مىبینیم خداوند متعال درکنار قدرت جسمانى و حکومت بر مردم، حکمت و دانش نیز به داوود آموخته و مطالب فراوانى را نیز به او تعلیم مىدهد.[۲]
«و ایتهُ اللهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکمَهَ و عَلَّمَهُ مِمّا یَشاءُ»
مسابقه ورزشى، عذرى موجّه
در داستان حضرت یوسف(علیه السلام) و برادرانش ـ که در قرآن آمده و خداوند متعال آن را نشانههاى هدایت براى سؤالکنندگان و مطالعهکنندگان آن معرفى مىکند ـ[۳] به نکات آموزنده فراوانى در زمینههاى مختلف زندگى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و… برمى خوریم.
یکى از این نکات آموزنده، مسأله لزوم ورزش، بازى وتحرک، به ویژه براى جوانان و کودکان مىباشد.
حضر ت یعقوب(علیه السلام) دوازده پسر داشت که دو نفر از آنها (یوسف و بنیامین) از یک مادر بودند که «راحیل» نام داشت.[۴]
یعقوب به جهاتى نسبت به این دو فرزند، محبت بیشترى ابراز مىنمود و همین مسأله باعث برانگیخته شدن حس حسادت در سایر برادران شد. آنان به یکدیگر گفتند: با این که ما ده برادر، گروهى نیرومند و تواناییم، ولى باز هم پدرمان به یوسف و برادرش بنیامین علاقه بیشترى دارد.[۵]
از آنجا که این علاقه نسبت به یوسف خیلى شدیدتر بود، براردان ناتنى تصمیم گرفتند یوسف را بکشند و یا این که از پدر دورسازند.
براى اجراى این نقشه، نزد پدر آمده و با قیافههاى حق به جانب و زبانى نرم و همراه با یک نوع انتقاد ترحّم برانگیز گفتند: پدر جان! چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمىکنى و به ما نمىسپارى؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمىدانى، در حالى که ما به طور قطع خیرخواه او هستیم؟![۶]
آنگاه ادامه مىدهند:
«اَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ و یَلْعَب وَ اَنّا لَهُ لَحافِظونَ[۷]؛
او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا در چمن و متراتع بگردد و بازى کند و البته ما (از هر خطرى) حافظ و نگهبان اوییم.»
پدر از این که مبادا یوسف در اثر غفلت آنان طعمه گرگ شود، ابراز نگرانى مىکند، پسران در پاسخ مىگویند:
«لَئنْ اَکَلَهُ الذَّنْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ اِنّا اذاً لَخاسِرونَ[۸]؛
اگر او را گرگ بخورد، با این که ما گروه نیرومندى هستیم، ما از زیانکاران خواهیم بود (و هرگز چنین چیزى ممکن نیست.)
بالاخره پدر را قانع ساخته و یوسف را با خود به صحرا برده و در مخفیگاه چاه قرار مىدهند، تا کاروانیان رهگذر او را با خود به دیارى دوردست برده و از یعقوب دور گردانند.
اکنون که از دست یوسف راحت شدهاند، مىباید عذر موجهى براى پدر بیاورند که چرا یوسف را با خود نگرداندهاند. نقشهاى کشیدند و آن این که صحنهسازى به پدر وانمود مىکنیم یوسف را گرگ دریده است. پیراهن یوسف را به خونى دروغین (از حیوانات یا پرندگان) آغشته و شبهنگام با چشمى گریان به سوى پدر بازگشتند:
«وَ جاؤُا اَباهُمْ عِشاءً یَبْکوُنَ[۹]؛
و شبهنگام در حالى که گریه مىکردند به سراغ پدر آمدند.»
و براى این که دلیل قانع کنندهاى براى غفلت خود از یوسف ارائه دهند، گفتند:
«یا اَبانا اِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسفُ عِنْدَ مَتاعِنا فَاکَلَهُ الذِّئْبُ [۱۰]؛
اى پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد!»
و براى این که این دروغ را به پدر بباورانند، پیراهن یوسف را که به خون آلوده بودند، به عنوان سند و مدرک به پدر ارائه نمودند:
«وَ جاؤُا عَلى قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ[۱۱]؛
و پیراهن او را با خونى دروغین (نزد پدر) آوردند.»
برخى از نکاتى که از این داستان به دست مىآید، عبارتند از:
۱ . نیرومندى و ورزشکار بودن، یک مزیت و فضیلت است و به همین دلیل برادران یوسف در دو جا مطرح مىکنند که ما گروهى نیرومند و ورزشکاریم.
الف) هنگامى که برادران با یکدیگر توطئه مىکنند، مىگویند: «وَ نَحْنُ عُصْبَهُ» و آن را دلیل برترى خویش از یوسف مىدانند.
ب) هنگامى که پدر از این که گرگ یوسف را بخورد ابراز نگرانى مىکند، آنان در پاسخ مىگویند: «وَ نَحْنُ عُصْبَهًُ»[۱۲] و داشتن نیرو و توان جسمى را مشخصه یک محافظ و پاسدار مىدانند که به خوبى مىتواند به مأموریت پاسدارى و حفاظت عمل کند.
۲ . بازى کردن و تحرک را ـ که خود نوعى ورزش است ـ براى کودکان لازم و ضرورى مىداند. به همین جهت، برادران یوسف به بهانه بازى کردن، یوسف را از پدرش ـ که خود یک پیامبر الهى و معصوم و داراى بینش کافى است ـ جدا مىکنند و او به این که بازى براى کودک لازم است، اعتراض نمىکند.
۳ . بازى، تحرک و ورزش، بهتر است در هواى آزاد، محیط باز و فضاى سبز صورت گیرد، نه در هواى آلوده و پر از دود گازوئیل و یا محیط دربسته و تنگ و به دور از طبیعت؛ بدین جهت برادران یوسف به پدر مىگویند: «یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ؛ تا یوسف در چمن ومراتع بگردد و بازى کند.»
۴ . در حالى که برادران یوسف، بزرگترین و نابخشودنىترین گناهان را مرتکب شده و به قول خودشان برادرشان را از روى غفلت به کشتن دادهاند، بهترین و پیامبر پسندترین عذرى که ارائه مىکنند، اشتغال به ورزش و مسابقه ورزشى است و مىگویند:
«یا اَبانا اِنّا ذَهَبنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَاَکَلَهُ الذّئِبُ؛
اى پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاشتیم و گرگ او را خورد!»
و آن پیامبر هم به آنان خرده نمىگیرد که چرا به ورزش و مسابقه ورزشى پرداختید.
حضرت موسى(علیه السلام) جوانى نیرومند
در قرآن کریم، درباره حضرت موسى(علیه السلام) چنین آمده است:
«وَ لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَ اسْتَوى اتَیْناهُ حُکْماً وَ کَذلِکَ نَجْزى الْمُحسِنینَ[۱۳]؛
هنگامى که (موسى) نیرومند وکامل شد، حکمت و دانش به او دادیم، و این گونه نیکوکاران را جزا مىدهیم.»
«اشد» از ماده شدت، به معناى نیرومند شدن است، و «استوى» از ماده استوا، به معناى کمال خلقت و اعتدال آن است.[۱۴]
گویا یک نحو ارتباط بین سلامتى و نیرومندى جسمانى و یادگرفتن حکمت و دانش وجود داشته باشد، و شنیده نشده که هیچ یک از پیامبران الهى ـ که تعداد آنها در روایات اسلامى ۱۲۴۰۰۰ نفر ذکر شده است ـ ضعیف و یا ناقصالخلقه بوده باشند.
در مورد جانشینان دوازده گانه پیامبر عظیمالشأن اسلام نیز چنین است. به همین جهت است که در آیه مذکور فرمود: هنگامى که موسى نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم.
در ادامه این داستان مىخوانیم که موسى(علیه السلام) از قصر فرعون ـ که در خارج از شهر قرار داشت ـ خارج شده و وارد شهر مىشود. به محض ورود به شهر، متوجه مىشود یکى از پیروان او با یکى از مأمورین فرعون ـ که مىخواست از او بیگارى بکشد ـ درگیر شده و توان کافى براى دفاع از خویشتن را ندارد.
هنگامى که چشم شخص باایمان به موسى(علیه السلام) مىافتد (و با توجه به این نکته که مىدانست موسى مردى نیرومند و ورزیده است) از او یارى مىطلبد.
«وَ دَخَلَ الْمَدینَهَ عَلَى حینِ غَفْلَه مِنْ اَهْلها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدٌوِّهِ فَاسْتَغائَهُ الَّذى مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذى مِنْ عَدُوِهِ[۱۵]؛
(موسى) در موقعى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دیدند که در جنگ و نزاع مشغولند؛ یکى از پیروان او بود و دیگرى از دشمنانش. آن یکى که از پیروان او بود، از وى در برابر دشمنش تقاضاى کمک کرد».
موسى که داراى روحیه دفاع از مظلوم در برابر ظالم بود، بلافاصله به کمک مظلوم شتافته، با ظالم درگیر مىشود. او تنها با زدن یک مشت به سینه دشمن، او را از پاى درمى آورد.
نکته قابل توجه در این جا این است که حضرت موسى(علیه السلام) قدرت و توان خویش را در جهت دفاع از مظلوم با ظالم به کار مىگیرد، همانگونه که شیر خدا، حضرت على(علیه السلام) بود و به فرزندان خویش وصیت فرمود:
«کُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلوُمِ عَونا[۱۶]ً؛
همواره دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید
آنگاه موسى به خاطر این قتل ناخواسته که انجام داده به درگاه خدا استغفار مىکند.
پس از این که توبهاش پذیرفته مىشود، به شکرانه این نعمت، با خداى خویش پیمان مىبندد که هیچگاه پشتیبان مجرمان نباشد؛ یعنى با فرعونیان همکارى نکند و در کنار ستمدیدگان باشد.
پس از این ماجرا، موسى(علیه السلام) مجبور مىشود از آن شهر بگریزد. وسیله نقلیه در اختیار ندارد و از طرفى باید به سرعت از شهر خارج شود. پیاده به راه مىافتد و آن قدر پیادهروى مىکند که کفشهایش پاره مىشود.
با پاى برهنه و شکم گرسنه به راه ادامه مىدهد و این راهپیمایى، هشت روز به طول مىانجامد. وى براى رفع گرسنگى، از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده مىکند.[۱۷]
کمکم دورنماى شهر «مدین» در افق نمایان شده و موجى از آرامش بر قلب او مىنشیند.