محمّد شریف نجیب کاشانى
نورالدین محمّد شریف (نجیب) کاشانى (متوفاى ۱۱۲۳هـ . ق) ملقب به «فصاحت خان» از شعراى نام آشنا و تواناى سده یازدهم و نیمه اول سده دوازدهم هجرى است.
نجیب تا حدود بیست سالگى در زادگاه خود کاشان به سر برده و سپس به همراه افراد خانواده خود به پایتخت آن روز ایران، شهر اصفهان کوچ مى کند و در پیشه بزازى دستیار پدر مى شود و سرانجام در حوالى ۲۵ سالگى (۱۰۸۸ هـ . ق) رهسپار هند مى گردد و به خاطر شایستگى هایى که از خود نشان مى دهد در کشمیر به دربار سلطان جلال الدین اکبر (چهارمین فرزند اورنگ زیب) راه مى یابد و به سمت ملک الشعرایى نایل مى آید۱. و به خاطر حوادثى که در کشمیر پیش مى آید، ناگزیر از بازگشت به اصفهان مى گردد (۱۰۹۱ هـ . ق) و پس از آشنایى با میرزا ابراهیم مستوفى الممالک، توسط همو به دربار صفوى راه مى یابد و مورد عنایت شاه سلیمان صفوى (۱۰۷۷ ـ ۱۱۰۵هـ . ق) و سلطان حسین صفوى (۱۱۰۵ ـ ۱۱۳۵هـ . ق) قرار مى گیرد و در سال ۱۱۱۰ هـ . ق به مقام ملک الشعرایى مفتخر مى گردد۲.
آثارى که نجیب کاشانى به نظم و نثر نگاشته، عبارتند از:
۱ ـ مثنوى تعویذ العارفین، که منظومه اى بوده عرفانى در ۲۰۰۰ بیت.
۲ ـ مثنوى گلدسته نجیب که شاعر آن را بر وزن شاهنامه فردوسى سروده، پیرامون رخدادهاى روزگار سلطان حسین صفوى.
۳ ـ تاریخ کشیک خانه که آن را نجیب کاشانى به فرمان وحید الزمانى (وزیرشاه سلطان حسین) در تاریخ ۱۱۰۹هـ . ق نگاشته است۳.
وى در انواع قالب هاى شعرى، خصوصاً غزل، تجربه هاى بسیار موفقى دارد و در شیوه شعرى اصفهانى (معروف به هندى) آثار فاخرى آفریده است.
ازوست:
تو کز این جسم خاکى پا برون نگذاشتى هرگز *** به عرش قرب، معراج محمّد را چه مى فهمى؟!
تو مسکین کز ازل نامحرم عشق ابد بودى *** وصال جاودان، حسن مؤبّد را چه مى فهمى؟ …
تو کز ردّ و قبول اهل عالم شاد و غمگینى *** قبول حضرت دل، معنى رد را چه مى فهمى؟
(نجیب)! از سرّ مدِّ فانى دنیا نیى آگه *** بقاى سرمدى و، سرّ سرمد را چه مى فهمى۴؟
در میلاد نبوى(صلى الله علیه وآله)
بر شرق و غرب مژده، که دیگر از آسمان *** چون صبح، شد گشوده درِ فیض بر جهان
نور محمّدى است که از منبع وجود *** فوّاره مى کشد ز زمین تا به آسمان
بر خاک، سجده واجب از آن شد که آن جناب *** بگذاشت در تولدش اول قدم بر آن
آن صبحِ دولتى که نهان در حجاب بود *** چون آفتاب، کرد طلوع از سپهر جان
آن گوهرى که منشأ هستى بحر بود *** آمد ز موج قلزم ایجاد بر کران
کردند روز و شب ز پى تهنیت نثار *** خورشید و مه طبقْ طبقِ نور بر جهان
گلبانگ تهنیت به زمین و زمان فکند *** مولود با سعادتِ ختم پیمبران
این افتخار بس ز زمین بر نُه آسمان *** کاوّل قدم گذاشت پیمبر قدم بر آن
یک پرده، پرده دار کشید از رخ وجود *** خورشیدْپوش گشت دو کون از فروغ آن
ابر محیط رحمت یزدان، به کاینات *** گردید از وجود پیمبر گهر فشان
سر لوح آفرینش حق، ختم انبیا *** یعنى: محمّد عربى، سَرور جهان
چل سال کرد آمد و شد، تا که بار یافت *** جبریل در حریم درش بال و پر زنان
سر پنجه اى است پنج نمازش، که تا به حشر *** بر تخته بسته دست دعاى مسیحیان
هر جاده اى، دلیل بود بر رونده اى *** باشد دلیل رفتن معراج، کهکشان
رو بر فلک نمود و، زمین پایمال گشت *** پا بر زمین گذاشت و شد رشگ آسمان
تا حشر، زر به مَقدم او مى کند نثار *** خورشید از نیابت عیسى، ز اختران
چون مژده تولد او بر فلک رسید *** از سر قدم نموده، بزرگان قدسیان
چندین هزار صف، همه از کبریاى عرش *** بر هیأت رکوع، سرازیر از آسمان
در سر هواى سجده و، بیعت به روى دست *** تقریبْ جو شدند پىِ پاى بوسِ آن …
طول سخن به عرض دعا ختم کن (نجیب)! *** بگذار روى سجده آمین بر آستان۵
در تهنیت عید غدیر
عیدست ساقیا! دو قدح را چو مهر و ماه *** پر کن به طاق ابروى سلطان حسین شاه! …
یک جام از آن شراب که جانْ داروى۶ غم ست *** وقف دل فسرده من کن به عشق شاه
آن مى که جبرئیل امین و خم غدیر *** پیمود بر پیمبرش از جانب اله
یعنى: مىِ ولاى علىّ، مایه نجات *** آن مى که در دو نشأه، گنه راست عذرخواه
آن مى که هر که کرد به پیمانه امید *** بودش علىّ و آل، شفاعتگر گناه
پیمانه اى بیار که محکم کنیم باز *** پیمان خود به ساقى کوثر، چو مهر و ماه
آرایش حریم خدا، قبله گاه خلق *** کش۷ کعبه، خانه بود و خدا بود خانهْ خواه
محرم پس از رسول در آن خانه مرتضى است *** نه آن که منع کرده رسولش ز نیمهْ راه
صاحبْ سریر عید بزرگ غدیر خم *** مولا و مقتداى جهان، شاه دینْ پناه
عیدى که عیدهاى جهان در غلامى اش *** هر یک نموده نقش نگین: عبده فداه۸!
هستند انس و جن همه این روز را شهود *** هستند وَحش و طیر بر این ماجرا گواه
کان بت شکن که پاى به دوش رسول داشت *** بر روى دست او چو دعا کرد جلوه گاه
روح روانِ «جِسْمُکَ جِسْمى»۹ که مصطفى *** در شأن او نموده بیان «عادِ مَن عَداه»۱۰!
شکّى درین نشد که نبىّ بود با علىّ *** خورشید و ماه را ننمودند اشتباه …
در مصر اعتبار، عزیزى به جا نماند *** اى یوسف امید، برون آ ز قید چاه
چون در کسى ندید امانت به جز علىّ *** خود را به او سپرد پیمبر به خوابگاه
تا حشر، در تمام زمین غدیر خم *** روید به جاى سبزه، زبان هاى عذرخواه
انگشت شاهدى است برآورده سر زخاک *** بر صدق این روایت و آن روز، هر گیاه۱۱ …
رباعى هاى نبوى(صلى الله علیه وآله)
باللّه که آرزوى طاعت دارم *** بر هر چه نبىّ گفته، اطاعت دارم
چون زمزم و حج، قسمت و آبشخور نیست *** این را چه کنم که استطاعت دارم؟!۱۲
* * *
اى صاحب علم انبیا تا آدم *** اى وارث تخت عرب و تاج عجم
از شش جهت است دین اثنى عشرى *** قائم به تو، همچو فتح نصرت به علَم۱۳
* * *
یا رب! به محمّد و امام مظلوم *** یعنى به شکافنده اسرار علوم
کز شوکت این علَم، صف دشمن را *** بشکاف، چنانچه مهر، صف هاى نجوم۱۴
* * *
در مولود نبىّ، لطف خداوند رحیم *** بنشاند به آب مرحمت نار جحیم
امروز فرستاده به خلق این رحمت *** یعنى که: به فردا ندهد وعده کریم۱۵
* * *
مولود نبى چو شد، خداوند کریم *** بخشید به امتش گناهان عظیم
ننمود به او روى سیاهى زین قوم *** هر چند که بود رو نما رسم قدیم۱۶
* * *
پی نوشت ها:
۱ ـ کلیات نجیب کاشانى، به تصحیح اصغر دادبه و مهدى صدرى، تهران، مرکز نشر میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۸۲، ص ۴۶ تا ۵۰٫
۲ ـ همان، مقدمه، ص ۵۲ تا ۵۶٫
۳ ـ همان، مدمه، ص ۸۴ تا ۸۷٫
۴ ـ کلیات نجیب کاشانى، ص ۴۷۹ ـ ۴۸۰٫
۵ ـ همان، ص ۵۵۵ ـ ۵۵۹٫
۶ ـ جانْ دارو: نوش دارو، داروى شفا بخش.
۷ ـ کِش: که او را.
۸ ـ عَبْدُه فداه!: اگر این جمله دعایى را دو جمله حساب کنیم در معناى آن خللى وارد نمى شود. عَبده: بنده او باد! فداه: فداى او باد! ولى اگر آن را یک جمله دعایى حساب کنیم معناى درستى پیدا نمى کند: بنده او فداى او باد! و در حکم از کیسه خلیفه خرج کردن و از دیگران مایه گذاشتن است! مگر این که ضمیر «عبدهُ» را به مرجع اعیاد برگردانیم که با مشکل جمعِ اعیاد مواجه مى شویم و ضمیر مفرد (عبدهُ).
۹ ـ جِسمُکَ جِسْمى: بدن تو بدن من است.
۱۰ ـ عادِ مَن عداه!: در متن دیوان به این صورت آمده: عاِ من اعداه! که شعر را با اختلال وزنى مواجه مى کند. شاعر اشاره دارد به دعاى رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم که فرمود: عادِ مَن عاداه! یعنى: خداوندا! دشمنان علىّ را دشمن بدار!
۱۱ ـ کلیات نجیب کاشانى، ص ۵۷۴ ـ ۵۷۸٫
۱۲ ـ همان، ص ۷۰۰٫
۱۳ ـ همان.
۱۴ ـ همان، ص ۷۰۱٫
۱۵ ـ همان، ص ۷۰۲٫
۱۶ ـ همان.
منبع : سیری در قلمرو شعر نبوی