قبرهاى ديگر شهيدان كربلا
آنها به امام عليهالسلام ملحق شدند و راهنماى آنها طرماح بود؛ و صاحب «حدائق» او را در شمار شهداى حلمه اول ذكر كرده و ديگران گفتهاند با پدرش در يك جا شهيد شدند و اين قبل از حلمه اول در آغاز جنگ بوده است.[29]
ان تنكرونى فانا ابن كلبحسبى ببيتى فى عليم حسبى *** انى امر ذو مرة و عصبو لست بالخوّار عند الحرب *** انى زعيم لك ام و هببالطعن فيهم مقدما و الضرب[59]
قد علمت كتيبة الانصارانى ساحمى حوزة الذمار ضرب غلام غير نكس شارىدون حسين مهجتى و دارى.[75]
ان تنكرونى فانان ابن الجملى دينى على دين حسين بن على.[81]
انى انا الحر و مؤوى الضيفاضرب فى اعراضكم بالسيف عن خير من حل بلاد الخيفا ضربكم ولا آرى من حيف.[93]
انا حبيب و ابى مظهر فارس هيجأ و حرب تسعر انتم اعدّ عدًّْ و اكثرو نحن او فى منكم واصبر.[103]
(وسيلة الدارين 168).
(وسيلة الدارين 154).
و لم تر عينى مثلهم فى زمانه مولا قبلهم فى الناس اذ انا يافع اشد قراعا بالسيوف لدى الوغا الا كل من يحمى الذمار مقارع؛ «از آن روزى كه بالغ شدم، ديدگانم همانند آن رادمردان را نه در آن زمان و نه قبل از آن نديد؛ شديدترين ضربات را با شمشيرها در صحنه كارزار مىزدند، آرى هر آن كس كه حمايت از حوزه مسئوليت خود كند چنين است.» الا كل من يحمى الذمار مقارع.
(وسيلة الدارين 149).
تميمى سؤال كرد: چرا از من جدا نمىشوى؟ قاسم گفت: اين سر پدر من است، او را به من بده كه آن را دفن كنم. گفت: امير به اين راضى نمىشود، و من مىخواهم تا از او جايزهاى نيكو بگيرم!! قاسم گفت: خدا تو را به خاطر اين جنايت، بدترين پاداش خواهد داد؛ و شروع به گريستن نمود و از او جدا شد. بعد از گذشت مدت زيادى، آن فرزند حبيب وارد سپاه مصعب بن زبير شد و قاتل پدر خود را هنگام ظهر در حالى در خيمهاش خوابيده بود، كشت. (ابصار العين، 59).
ابو مخنف مىگويد: چون مسلم بن عقيل به كوفه آمد و در خانه مختار مستقر گشت و شيعيان نزد او گرد آمدند، مسلم نامه امام را بر آنها قرائت كرد، همه گريستند و هجده هزار نفر يا بيشتر با او بيعت كردند، عابس بن شبيب بپاخاست و گفت: من شما را از مردم خبر نمىدهم زيرا نمىدانم در دلهاى آنها چه قصدى است ولى از خودم مىگويم، من دعوت شما را اجابت كرده و با دشمن شما مىجنگم و در يارى شما شمشير مىزنم تا اين كه خدا را ملاقات نمايم و هدفى جز تحصيل رضايت خدا ندارم، آنگاه حبيب برخاست و كلام عابس را تأييد نمود. هنگامى كه مردم با مسلم بن عقيل بيعت كردند، نامهاى به امام عليهالسلام نوشته و آن را توسط عابس بن شبيب به مكه ارسال داشت. (وسيلة الداين، 158).
بعضى او را فرزند مسلم بن عوسجه مىدانند و گفتهاند: چون به ميدان آمد اين رجز مىخواند: اميرى حسين و نعم الامير سرور فواد البشير النذير على و فاطمة والدا هو هل تعلمون له من نظير(نفس المهوم، 293)