فلسفه خاتمیت پیامبر
مقدمه
اساساً مسأله خاتمیت خود یک مسألهاى است که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعت دیگر به جاى آن فقط و فقط به زمان بستگى دارد. همه علما این را قبول دارند که رمز یک شریعت تا زمان معینى هست و سپس از طرف خدا نسخ میشود، تغییر پیداکردن اوضاع زمان و باصطلاح امروز مقتضیات زمان است.
حال این سؤال پیش میآید که اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضاى زمان شرایع تغییر بکنند، بنابراین هیچ شریعتى نباید شریعت ختمیه باشد و نبوت نباید در یک نقطه معین ختم شود. علت عمده اینکه شریعتى میآید و شریعت قبل را نسخ میکند، این است که در زمان شریعت پیش مردم استعداد فراگرفتن همه حقایقى که از راه فهم باید به بشر ابلاغ شود را ندارند. تدریجاً که در مردم رشدى پیدا میشود، شریعت بعدى به صورت کاملترى ظاهر میشود، و هر شریعت بعدى از شریعت قبلى کاملتر است. تا بالاخره به حدى میرسد که بشر از وحى بینیاز میشود، دیگر چیزى باقى نمیماند که بشر به وحى احتیاج داشته باشد. یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست، محدود است. به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظ دستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل است که از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است. یعنى بشر با نیروى علم نمیتواند آنها را دریابد چون علم و عقل قاصر است، وحى به کمک میآید. دیگر لازم نیست که بینهایت مسایل از طریق وحى به بشر القا شود. حداکثر آن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا میشود که او قدرت و توانایى دریافت آن را داشته باشد و ثانیاً بتواند آن را حفظ و نگهدارى کند. یکى از درجات احتیاج به شریعت بعدى این است که مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکل دیگر درآمده است در حقیقت یکى از کارهاى هر پیغمبر احیاء و زنده کردن تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخ شده است و این را میتوان گفت که تقریباً لازمه طبیعت بشر است که در هر تعلیمى که از هر معلمى میگیرد کم و زیاد میکند، نقص و اضافه ایجاد میکند و به عبارت دیگر آن را تحریف میکند.
این مسألهاى است که خود قرآنکریم آن را قبول دارد، تجارب بشر هم به درستى آن را شهادت میدهد؛ مثلاً خود قرآنکریم که آمد، تورات و انجیل را نسخ کرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیاء و زنده نمود.
یعنى بعد از اینکه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنکه تورات و انجیل واقعى گفته است این نیست که در دست این مردم است.
پیش از آنکه بخواهیم دلائلى براى اثبات نبوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در واقع خیلى بیشتر از آن است که در توان ما باشد ارائه نماییم، لازم است به چند نکته اشاره شود.
هنگامى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از این جهان به ابدیت پرگشود و رحلت کرد هیچکس از ساکنان جزیره العرب، در پیاثبات نبوت او نبودند؛ زیرا پیش از آن، این مسأله مورد اتفاق و اجماع ایشان قرار گرفته بود.
آن روز که اعراب به این آیه گوش فرا میدادند که «در امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کرد و اسلام را به عنوان دین شما پسندیدم.»
اعراب نبوت پیامبر را همگان پذیرفته بودند، و اثبات نبوت براى مردم جزیرهالعرب و همچنین براى فرزندان و نوههاى آنها محتاج به دلیل نبود، اما براى مردم زمانهاى دیگر بدیهى است که سخت مورد حاجت است. اثبات خاتمیت از طریق منطق وحى و آیات قرآنى محکمترین سند و برهان و دلیل براثبات خاتمیت حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى (صلی الله علیه و آله) است و موارد آن بسیار است. از جمله آیاتى که در قرآن تصریح بر خاتمیت آن حضرت دارد این آیه مبارکه است:
«وما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الـ … بکل بشى علیما»
بنابراین پس از ختم نبوت و رسالت به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) تا قیامت هرکس مدعى نبوت شود ادعایش کاذب و باطل است و گفتارش هیچ رسمیت و اعتبار ندارد و هرکس او را تصدیق نکند کافر است و نیز کافر است کسى که شک و تردید در نبوت و رسالت و خاتمیت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) نماید، زیرا انکار نص کتاب آسمانى قرآن را نموده است پس به حکم نص صریح منطق وحى قرآن خاتمیت آن حضرت ثابت و محرز است. اگر کسى بگوید (خاتم) در لغت به معنى زینت و نگین هم آمده است و نیز خاتمیت آن حضرت مورد تأیید و تثبیت و مطلوب ما نیز است. زیرا آنکه وجودش زینت کشور، هستى و زیور کونین در قوسین نزول و صعود در دائره وجود باشد، زینت بخش سلسله انبیاء رسل است.
و در نهجالبلاغه در مورد بعثت پیامبر اکرم چنین آمده است:
«ثُمَّ الله بَعَثَ مُحَمداً صلى علیهع و اله بالحقِ حینَ دنا الدُنیا الاِنقطاعُ و اَقبَل من الآخرِه الاصلاعُ…»
«پس خدا محمد را که درود وى بر او و یاران او باد به حق برانگیخت، آنگاه که پایان دنیا نزدیک بود و آخرت روى آورد جهان پس از روشنى و زیبایى به تاریکى.»
زندگى مردمش دشوار، و آرام جاى آنان ناهموار، جهان به نیستى و فرو ریختن نزدیک گردیده، مدت آن به سر رسیده، و نشانههاى آن پدید و پیوند مردمش با آن بریده، و حلقههاى پیوندشان از هم دریده، و اسباب از هم گسیختگیشان بسیار و نشانههاى رستگارى ناپایدار، و زشتیهاى دنیا آشکار، رشته عمرش کوتاه و به سر رسیدنش نمودار. این هنگام خدا او را مأمور رساندن شریعت به مردمان کرد و موجب ارجمندى امت و بهار مردم زمانش و مایه سربلندى یارانش و موجب شرف یاورانش.
خاتم در اصطلاح
اصل معنى در لغت خاتم عاقبت هر چیز و وسیله اتمام است ولی گاه به معناى انگشترى هم استعمال شده که از باب مجاز و اصلاقات ثانویه است.
و همچنین در آیه شریفه خاتمالنبیین با استفاده از معنى اصلى و لغوى آن و قرائن کثیره دیگر از کتاب و سنت و اجماع مسلمین مییابیم که مراد حق متعال اراده معنى اصلى و حقیقى از لفظ خاتم و اعلاى اتمام نبوت به وجود حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) میباشد و با وجود قرائن موجود دیگر مجالى براى انصراف لغت از معنى حقیقى به معناى مجازى وجود ندارد و هیچگاه کلمه خاتم به معنى زینت و تصدیق نیامده تا به این نتیجه بگوییم پیغمبر اسلام زینت و انگشترى انبیا، و تصدیق کننده پیغمبران سلف است. و از این جهت به انگشتر خاتم گویند چون آخر نامه را مهر پایان میزدند و بعدها براى مفقود نشدن مهر آن را به نگین انگشتر حک کرده و در دست میکردند، از آن جهت به انگشترى خاتم گفته شد.
و کلمه خاتم به فتح معناى هر چیزى است که با آن چیزى را مهر کنند، مانند طابع و قالب که به معناى چیزیست که با آن چیزى را طبع نموده، یا قالب زنند، مراد خاتم النبیین بودن آن جناب این است که نبوت به او ختم شده و بعد از او دیگر نبوتى نخواهد بود.
«ما کان ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شى علیماً»
«محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبود ولیکن او رسول خدا و پیام دهنده پیامبران است.»
خاتم را در آیه شریفه فقط عاصم به فتح تاء خوانده بقیه قراء به کسر تاء خواندهاند و آن بنابر قرائت فتح به معناى آخرالنبیین است.
نبى در اصطلاح
نبى در اصطلاح کسى را گویند که از جانب خدا مردم را به وظایفشان خبر دهد و از جانب پروردگار بر او وحى میشود، خواه داراى شریعت مستقله و دین تازه باشد، خواه تابع شریعت نبى صاحب شریعت پیش از خود بوده و مردم را به شریعت قبل بخواند؛ شرط در نبوت، وحى الهى است، اعم از اینکه وحى رویارویى یا الهامى و یا وحى به وسیله فرشته و غیره باشد و هرکس از جانب خداوند به وسیله وحى به نبوت برگزیده شد نبى است.
«النبوه الاخبار عن الله و ما یتعلق به تعالى ـ النبى المجنر عن الله و ما یتعلق به تعالى»
«و اطلاق لفظ رسول نیز به نبى اعتبار رسالت و سفارت او نزد پروردگار به افراد صحیح است».
به عبارت دیگر پیغمبران نبى هستند به اعتبار وحى که از جانب پروردگار به آنها نازل میگردد و رسولند به اعتبار قیام به دعوت مردم و ابلاغ احکام شریعت و واجد بودن شریعت، مستقل یا نبودن آن تغییرى در اطلاق لفظ نبى بر پیغمبر نمیدهد.
و اعم از اینکه صاحب شریعت باشند و یا تابع شریعت سالفه باشند به حقیقت نبى است. زیرا میزان در صدق نبوت اخبار از ناحیه خداوند از طریق وحى است و نکته دقیق و قابل توجه اینکه نبوت صفت خاص پیغمبران است و نبى مفهوماً و استعمالاً اعم از رسول میباشد، زیرا نبى از نظر مفهوم لغوى خبر دهنده از خداوند و غیب است به وحى الهى نه هر خبر دهندهاى.»
ـ رسالت پیامبر اسلام
الف: اثبات رسالت
پیامبر اسلام ادعای نبوت کرد و خداوند ـ تعالى ـ بر این ادعا، هم شهادت قولى و لفظى داد و هم گواهى فعلى. گفتنى است که ثبوت شهادت لفظى خدا، متوقف بر آن است که قرآن کلام خداوند باشد؛
زیرا در این حال است که میتوان آیه قرآن را شهاد ت قولى خداوند دانست، چون معجزه است و اعجاز ـ به ویژه اگر جاوید باشد ـ شاهد صادق است. شهادت خداوند در آیات فراوانى از قرآن بیان شده است مانند:
«یس و القرآن الحکیم، انک لمن المرسلین» (یاسین، سوگند به قرآن حکمتآموز که قطعاً تو از جمله پیامبرانی)!
«لکن الله شهید بما اُنزل الیک…» (لیکن خدا به حقانیت آنچه بر تو نازل کرده، گواهى میدهد)، بنابراین او پیامبر است و خداوند بر حقانیت کتاب نازل شده بر او گواهى داده است.
آیاتى که خداوند با عبارتهاى «یا ایها الرسول» و «یا ایها النبى» به پیامبر اکرم خطاب فرموده یا مستقیماً او را نام برده است بر پیامبرى ایشان گواهى میدهد، مانند:
«یا ایها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فى الکفر…»
(اى پیامبر اندوهناکت مسازند آنان که در وادى کفر میشتابند.)
اینها چند نمونه از آیاتى که براى اثبات رسالت بیان شد. براى اثبات این امر خطیر (رسالت پیامبر اکرم ص) چند امر دیگر لازم است که اعجاز و نوید پیامبران پیشین میباشد که به شرح مختصر آن میپردازیم.
ـ معجزات پیامبر اسلام:
گفتنى است که معجزه کار خارق عادت است، نه کارى برخلاف قانون علّیت، و نیز معجزه تابع اراده و قداست نیرومند صاحب اعجاز و معجزهگر است، آنسان که بدن در اختیار روح مجرد قرار دارد، یعنى این کردار ناتوانساز به دستورات خداوند صورت میگیرد و بنیان یک آئین و مذهب را استوار میکند و نشانگر قدرت و توان نامحدود خداوند قادر است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) با این عمل هم پیشنهاد و هم خواسته منکران را پاسخ مثبت گفته و هم خداوند او را تصدیق و تأیید کرده و معجزه را به دست او اجرا فرموده است. هدف از معجزه، آشکار ساختن صدق کسى است که مدعى رسالت از جانب خداوند است، مانند گلستان شدن آتش بر حضرت ابراهیم و خشک شدن رود نیل براى عبور حضرت موسى و زنده شدن مردگان به دست حضرت عیسى و آوردن قرآن با دست و زبان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله).
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) معجزات فراوانى داشتند ولى بزرگترین و با عظمتترین معجزه ایشان قرآنکریم است که در قلمرو اعجاز قرآن، مرز جغرافیایى و تاریخ زمان را در نوردیده است. برخلاف معجزات پیامبران پیشین که در مقطع خاص، و تنها بر مخاطبان ویژه خود کارگر افتاده است. ولى قرآن هیچ مقطع زمانى و مکانى خاصى ندارد و براى تمام افراد بشر تا روز قیامت فرستاده شده است.
ـ نوید پیامبران پیشین:
دلیل دیگر بر رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نویدهاى پیامبران پیشین بوده است.
قرآن که از هرگونه تحریف مصون مانده است، چنین میفرماید: حضرت مسیح پس از آن که معجزاتش را باز گفت، افزود، من از آنچه در خانههایتان میخورید و از آنچه ذخیره میکنید به شما خبر میدهم. و از رخدادهاى آینده نیز خبر داد:
«واذ قال عیسى ابن مریم یا بنیاسرائیل انى رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدى من التوریه و مبشرا برسول…»
الف: اگر غیر از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) پیامبر یا پیامبران دیگر نیز ظهور میکردند، بشارت در خصوص حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) وجهى نداشت.
ب: مقام حضرت محمد برتر از مقام پیامبران پیش از آن حضرت، و دین او کاملتر از دین قبلى است؛ چون واژه «بشارت» گذشته از آن که علم غیب به آینده را در بردارد برترى آینده نسبت به حال را هم میفهماند زیرا، حال رخداد و آینده، اگر مساوى، یا پائینتر از حال موجود باشد، اعلام محقق شدن آن در آینده، بشارت نیست. مژده را همواره براى امر شادمانى آفرینى به کار میگیرند که انسان فاقد آن است. بنابراین، باید کمال در دین پیامبر خاتم باشد که دین پیامبر پیشین فاقد آن است، چنان که برتریهایى در اسلام هست که مسیحیت آنها را ندارد. و قرآن و اسلام بر همه ادیان، نظارت و اشراف و سلطه دارد و نیز پیامبر اسلام بر دیگر پیامبران برترى دارد.
بزرگترین دلیل بر حقانیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیان ویژگیهاى پیامبر و اوصاف او و یاران او در کتابهاى تورات و انجیل و زبور است و اهل کتاب بارها با پیامبر (صلی الله علیه و آله) به سخن و مجادله و مصاحبه پرداختهاند و هیچیک، این ادعاى پیامبر و پیشوایان دین را تکذیب نکردند.
ـ بشارتهاى تورات:
تورات در مورد متعدد، نوید فراوان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را خاطر نشان کرده است:
در تورات مثنى میخوانیم:
(۱۵) «خداوند خدایت»، از میان شما از برادرانت پیغمبرى را مثل من مبعوث میکند، او را بشنوید،
(۱۶) موافق هر آنچه که از خداوند خدایت در حوریب در روز جمعیت درخواستى و هنگام گفتنت که قول خداوند خداى خود را دیگر نشنوم و این آتش عظیم را دیگر نبینم مبادا که بمیرم.
(۱۷) و خداوند بمن فرمود: آنچه که گفتند نیکوست (۱۸) از براى ایشان پیغمبرى را مثل تو از میان برادران ایشان مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت تا هر آنچه که به او امر میفرمایم به ایشان برساند.»
و صاحب أنیس که از کشیشان برجسته و دانشمند نامى مسیحیت بوده و به دین اسلام مشرف شده است، معتقد است این بشارت مژده به حضرت یوشع نیست و چنان که یهودیان میپندارند ـ و بشارت به حضرت مسیح نیست ـ آنگونه که کشیشان گمان دارند ـ بلکه بشارت به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است.
– نویدهاى انجیل:
در انجیل یوحنا میخوانیم:
(۲۶) أینَ ایمن داتى پارقلیطاد هوِد…، یعنى «لیکن چون فارقلیطا آمد که او را از جانب پدر نزد شما میفرستم. روح حق که از پدر صادر میشود، او بر من شهادت خواهد داد، منظور حضرت محمد است که بر حقانیت حضرت عیسى شهادت داد.»
فلسفه ختم نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله):
یکى از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیلهایى است که درتعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ میداده است و به همیت جهت آن کتابها و تعلیمات صلاحیت خود را براى هدایت مردم از دست میدادهاند. غالباً پیامبران احیاء کننده سنن فراموش شده و اصلاح کننده تعلیمات تحریف یافته پیشینیان خود بودهاند. گذشته از انبیایى که صاحب کتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یک پیغمبر صاحب کتاب و شریعت بودهاند، مانند همه پیامبران بعد از ابراهیم تا زمان موسى و همه پیامبران بعد از موسى تا عیسى، پیامبران صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر مقررات پیامبران پیشین را تأیید میکردهاند.
ظهور پیاپى پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگى و نیازمندی بشر به پیام نوین و رهنمایى نوین نیست، بیشتر معلول نابودیها و تحریف و تبدیلهاى کتب و تعلیمات آسمانى بوده است.
بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمى و دینى ناتوان بوده است و از او جز این انتظار نمیتوان داشت. آنگاه که بشر به مرحلهاى از تکامل میرسد که میتواند مواریث دینى خود را دست نخورده نگهدارى کند، علت عمده تجدید پیام ظهور پیامبر جدید منتفى میگردد و شرایط لازم (نه شرط کافی) جاوید ماندن یک دین موجود میشود. چنانکه میدانیم در میان کتب آسمانى جهان تنها کتابى که در دست رشد و قابلیت بشر این دوره است که دلیل بر نوعى بلوغ اجتماعى انسان این عهد است، در حقیقت، یکى از ارکان خاتمیت، بلوغ اجتماعى بشر است به حدى که میتواند حافظ و نگهبان مواریث علمى و دینى خود باشد و خود نیز به نشر و تبلیغ و تفسیر آن بپردازد. و در سراسر قرآن اسرار عجیبى هست که دین، از اول تا آخر جهان، یکى بیش نیست و همه پیامبران بشر را به یک دین دعوت کردهاند، در سوره شورى آمده است:
«شَرَعض لکُم من الدینِن ماوَصى به نوحاً والذى اوحَینا اَلیک وَ ماوَّصینا بِهِ ابراهیمَ و موسى و عیسى»
«خداوند براى شما دینى قرار داد که قبلاً به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحى کردهایم، و به ابراهیم و موسى نیز و به عیسى توصیه کردهایم.»
قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت میکردهاند، اسلام مینهد، مقصود این نیست که در همه زمانها به این نام خوانده میشده است، مقصود این است که دین داراى حقیقت و ماهیتى است که بهترین معرف آن لفظ «اسلام» است. در سوره آلعمران درباره ابراهیم میگوید:
«ما کانَ ابرِاهیمُ یهودیاً و لا نصرانیاً ولکِن کانَ حنیفاً مسلماً»
«ابراهیم نه یهودى بود نه نصرانى، حق جو بود و مسلم بود».
آیات قرآن در این زمینه زیاد است، البته پیامبران در پارهاى از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشتهاند. قرآن در عیناینکه دین را واحد میداند، اختلاف شرایع و قوانین را در پارهاى مسائل میپذیرد، در سوره مائده میگوید:
«لکل جعلَنْا مِنْکُم شَرعه و مِنهاجا»
«براى هر کدام (هر قوم و امت) یک راه ورود و یک طریقه خاص قرار دادیم.»
ولى از آنجا که اصول فکرى و اصول عملى که پیامبران به آن دعوت میکردهاند، یکى بوده، همه آنان مردم را به یک شاهراه و به سوى یک هدف دعوت میکردهاند.
اختلاف شرایع و قوانین جزئى در جوهر و ماهیت این راه که نامش در منطق قرآن «اسلام» است تأثیرى نداشته است، تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یکدیگر از نوع اختلاف برنامههایى است که در یک کشور هرچند یکبار به مورد اجرا گذاشته میشود و همه آنها از یک «قانون اساسى» الهام میگیرد. تعلیمات پیامبران در عین پارهاى از اختلافات، مکمل و متمم یکدیگر بوده است. اختلاف و تفاوت تعلیمات آسمانى پیامبران از نوع اختلافات مکتبهاى فلسفى یا سیاسى و اجتماعى یا اقتصادى که مشتمل بر افکار متضاد است نبوده است؛ انبیاء تماماً تابع یک مکتب و یک تز بودهاند و تفاوت تعلیمات انبیاء با یکدیگر، یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاسهاى عالیتر با کلاسهایدانیتر، یا از نوع تفاوت اجرائى یک اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است.
«توحید» اصل و سنگ اول ساختمانى است که پیامبران دست در کار ساختنش بودهاند، اما همین توحید، درجات و مراتبى دارد. آنچه یک عامى به نام خداى یگانه در ذهن خود تجسم میکند با آنچه در قلب یک عارف تجلى میکند یکى نیست. عارفان نیز در یک درجه نیستند «اگر ابوذر بر آنچه در قلب سلمان است آگاه گردد، گمان کفر بر او میبرد و او را میکشد».
بدیهى است که آیات اول سوره حدید و آخر سوره حشر و سوره «قل هو الله احد» براى بشر چند هزار سال پیش ـ بلکه بشر هزار سال پیش قابل هضم نبوده است، تنها افراد معدودى از اهل توحید خود را به عمق این آیات نزدیک مینمایند.
در آثار اسلامى وارد شده است که: «خداوند چون میدانست بعدها افراد متعمق و ژرفاندیشى خواهند آمد، آیات (قل هو الله احد) و پنج آیه اول سوره حدید را نازل کرد».
شکل اجرایى یک اصل کلى نیز در شرایط گوناگون متفاوت میشود بسیارى از اختلافهایى که در روش انبیا بوده است از نوع تفاوت در شکل اجرا بوده است نه در روح قانون.
قرآن هرگز کلمه دین را به صورت جمع ادیان نیاورده است، دین در قرآن همواره مفرد است؛ زیرا آن چیزى که وجود داشته و دارد دین است نه دین ها. و قرآن نیز تصریح میکند که دین مقتضاى فطرت و نداى طبیعت روحانى بشر است:
«فَاَقِم وجهکَ للدینِ حنیفاً فِطره الله التى فَطر الناسُ علیها»
«حق جویانه چهره خویش را به سوى دین، همان فطرت خدا که مردم را بر آن آفریده، ثابت نگهدار.»
اینکه دین از اول تا آخر جهان یکى است و وابستگى با فطرت و سرشت بشر دارد، که آن نیز بیش از یکى نمیتواند باشد تصور خاصى درباره فلسفه تکامل به ما میدهد. زیرا همه جا سخن از تکامل است. (تکامل جهان، تکامل جانداران، تکامل انسان و اجتماع) از نظر قرآن سیر تکاملى جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایت و هدفدار است و بر روى خطى است که صراط مستقیم نامیده میشود و از لحاظ مبدأ و مسیر و منتهى مشخص است. انسان و اجتماع، متحول و متکامل است، ولى راه و خط سیر، مشخص و واحد و مستقیم است:
«وَ اِن هذا صِراطى مستقیماً فَاتبعوِهُ و لاَتَتبعوا السُبُل فَتَفرق بِکُم عَن سَبیله»
«این راه راست است پیروى آن کنید و از راههاى دیگر که موجب تفرقه شماست جز از راه خدا متابعت نکنید.»
اما اگر همانطور که خود بشر در تکاپوست و هر لحظه در یک نقطه است، خط سیر او نیز دائماً دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد و مسیر، مشخص نباشد و در هر برههاى از زمان بخواهد در یک جاده حرکت کند، بدیهى است که ختم نبوت معقول و متصور نخواهد بود، رسالت پیامبر اسلام با همه رسالتهاى دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است نه برنامه، قانون اساسى بشریت است، مخصوص یک اجتماع تندرو یا کندرو راست و یا چپرو نیست.
از نصوص اسلامى برمیآید که همه پیامبران بر حکم اینکه مقدمه ظهور و نبوت کلى و ختمى و قانون اساسى یگانه الهى بودهاند، موظف بودهاند که نوید اکمال و اتمام دین را در دوره ختمیه به امتهاى خود بدهند. از پیغمبر اکرم دو جمله لطیف در این زمینه وارد شده است:
«نَحنُ الاِخرونُ السابِقون یومَ القیطِه»
«ما در دنیا پس از همه پیامبران و امتها آمدهایم، اما در آخرت در صف مقدم هستیم و دیگران پشت سر ما هستند.»
دیگر اینکه فرمودهاند:
«ادم و من دونه تحت لوائى یوم القیامه»
«تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من هستند.»
علت این سبقت و تقدم در قیامت و علت اینکه همه پیامبران در آن جهان در زیر پرچم این پیامبر هستند این است که همه مقدمهاند وایشان نتیجه، وحى آنان در حدود یک برنامه موقت بوده و وحى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در سطح قانون اساسى کلى همیشگى است. پیوند نبوتها و رابطه اتصالى آنها میرساند که نبوت یک سیر تدریجى به سوى تکامل داشته و آخرین حلقه نبوت، مرتفعترین قله آن است.
عرفاى اسلامى میگویند: «الخاتم من ختم المراتب باسرها» یعنى پیامبر خاتم آن است که همه مراحل را طى کرده و راه نرفته و نقطه کشف نشده از نظر وحى باقى نگذاشته است.
و با کشف آخرین دستورهاى الهى جایى براى کشف جدید و پیامبر جدید باقى نمیماند، مکاشفه تامه مهدیه کاملترین مکاشفهاى است که در امکان یک انسان است و آخرین مراحل آن است. بدیهى است که هر مکاشفه دیگر بعد از آن مکاشفه، جدید نخواهد بود، از قبیل پیمودن سرزمین رفته است و سخن و مطلب جدید همراه نخواهد داشت.
سخن آخر همان است که در آن مکاشفه آمده است.
«وَ تَمَت کَلمهُ ربکَ صِدقاً و عدلاً لامبدلَ لکلماتِه وَ هُوَ السمیعُ العلیمُ»
«و سخن راستین و موزون پروردگارت کامل شد، کسى را توانایى تغییر دادن آنها نیست او شنوا و دانا است».
پس معلوم شد که اندیشه ختم نبوت بر این پایه است که اولاً مایه دین در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه انسانها یکى است، سیر تکاملى بشر یک سیر هدفدار و بر روى یک خط مشخص و مستقیم است، از این رو حقیقت دین که بیان کننده خواستههاى فطرت و راهنماى بشر به راه راست است یکى بیش نیست.
ثانیاً: یک طرح به شرط فطرى بودن، کلى بودن و به شرط مصونیت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله اجرا میتواند براى همیشه رهنمون، مفید، مادر طرحها و برنامهها و قوانین جزئى و بینهایت واقع گردد.
اثبات خاتمیت پیامبر از طرق آیات قرآن:
مسأله پیامبر واینکه ایشان آخرین پیامبر الهى است از مسائلى است که همه مسلمین از هر گروه و مذهبى به آن معتقدند و از ضروریات اسلام است که هر کسى که مختصر معاشرتى با پیروان این کتب داشته باشند، بزودى در مییابد که آنها پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را آخرین پیامبر الهى میدانند.
و این مسأله چیزى نیست که تنها به دلائل عقلى بتوان اثبات کرد. بلکه سرچشمه این اعتقاد به قرآنمجید و روایات اسلامى باز میگردد. به همین دلیل نخست به سراغ آیات قرآن میرویم و به آنها میپردازیم. آیه عمدهاى که به وضوح گواه بر این معنى است. آیه ۴۰ سوره احزاب است:
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شى علیما»
«محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبود ولى رسول خدا و خاتم پیامبران است و خداوند بر همه چیز آگاه است».
در این آیه به داستان زید اشاره شده که به اصطلاح پسرخوانده پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود و پیامبر با همسر مطلقه او ازدواج کرد تا سنت نادرست «پسرخواندگى» را در هم بشکند و زنى که با وساطت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به همسرى زید درآمده بود و بر اثر ناسازگارى جدا شده بود بیسرپرست نماند. میفرمایند: محمد (صلی الله علیه و آله) پدر هیچ یک از مردان شما نبود بنابراین ازدواج با همسر مطلقه زید، همچون ازدواج با همسر فرزندان محسوب نمیشد.
ولى او رسول خدا و خاتم پیامبران است در این آیه نسبت پدر و فرزندى جسمانى و نسبى را به طور کامل نفى میکند، ولى در جمله بعد ارتباط معنوى حاصل از مقام نبوت و خاتمیت را اثبات مینماید. یعنى او پدر جسمانى شما نیست، بلکه پدر روحانى است، آن هم پدرى براى شما و نسلهاى آینده تا پایان دنیا.
باید توجه داشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) چند پسر نسبى به نام «قاسم»، «طیب»، «طاهر» و «ابراهیم» داشت که همه آنها پیش از بلوغ چشم از جهان فروبستند به همین دلیل نام «رجال» «مردان» بر آنها اطلاق شد.
و رابطه دیگرى بین مسأله ختم نبوت و نداشتن فرزند پسر نیز وجود دارد و آن اینکه بسیارى از اولاد انبیاء پیامبر بودن و چون پیامبر دیگرى باشد، بنابراین نداشتن فرزند پسر، تأکید و اشاره است بر ختم نبوت و در پایان آیه میفرماید:
خداوند بر هر چیز آگاه است و آنچه از معارف و علوم و مسائل اصول و فروع لازم بوده در اختیار پیامبر خاتم گذارده است. و بین آغاز و پایان آیه پیوند داده شده که در آغاز پدر بودن جسمانى آن حضرت نسبت به امت نفى شده و در آخر آیه ازدواج با زنان پیامبر نفى شده زیرا او خاتم پیامبران و پایاندهنده پیامبران است لذا حفظ احترام او لازم است و ترک ازدواج با همسران او بعد از وفاتش گوشهاى از این احترامات میباشد. مفسر معروف «محمد بن جریر طبرى» که در قرن سوم میزیسته، و تفسیر او از قدیمیترین تفاسیر است در ذیل آیه فوق مینویسد:
«و خاتم النبیین الذى خَتم فَخَتَم عَلَیها فَلا تُفْتَحُ لا حدٍ بعَدهُ الى قیامِ الساعهٍ»
«او خاتم پیامبران است کسى که خداوند نبوت را به او پایان داد و بر آن مهر نهاد و براى کسى بعد از او تا قیامت گشوده نخواهد شد».
مفسر بزرگ «طبرسى» که تقریباً یک قرن بعد شیخ طوسى میزیسته، با صراحت همین معنى ذیل آیه فوق آورده و آن را توضیح داده است.
«ابوالفتوح رازى» که از مفسران عالى مقام قرن ششم است، و تفسیر خود را به فارسى نگاشته در تعبیر جالب ذیل «خاتم النبیین» مینویسد «و بازپسین پیامبران تا پندارى که او مهر نبوت است، به نبوت او در بعثت انبیاء را مهر کردهاند». و همین معنا در آیات متعددى از قرآن مجید به کار رفته و قرآن در مورد گروهى از کفار میگوید:
«ختم الله على قُلُوبِهِم و على سَمْعِهِم»
«خداوند بر دلها و گوشهاى آنان (منافقان مهر نهاده) ودرک و شنوایى آنها نسبت به حق پایان گرفته است».
این آیه نه تنها پایان دهنده نبیان است بلکه پایان دهنده رسولان نیز هست چون کسى که خاتم الانبیاء است به طریق اولى خاتم رسولان نیز هست، زیرا هر رسولى نبى است و مرحله رسالت مرحلهاى فراتر از نبوت است. از جمله آیات دیگرى که دلالت بر جامعیت و خاتمیت حضرت ختمى مرتبت محمد (صلی الله علیه و آله) دارد اولین آیه مبارکه سوره «حمد» است. «الحمد لله رب العالمین» ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است.
چون «الله» اسم جامع است و «رب» هم در این آیه مبارکه رب مطلق است و «عالمین» هم جمع است و شامل جمیع عوامل جبروتیه و ملکوتیه و ناسوتیه و عوالم طوطیه و عرضیه و عوالم عنبیه و شهودیه اطلاق میگردد. و از آنجا که خاتم الانبیاء حضرت محمد مصطفى (صل الله علیه و آله) مظهر اسم جامع «الله» و مظهر «رب مطلق» است مربى جمیع عوالم است، وجودش رحمت است براى تمام عوالم لذا در این آیه آمده است «و ما أرسلناک الاّ رحمَه للعالمین» یعنى «نفرستادیم تو را مگر رحمت از براى تمام عالمیان».
و این رحمت سعى احاطى شامل من سبق و من الحق میباشد. بدلیل اینکه حقیقت محمدیه صادر نخستین و اولین جلوه ربالعالمین است. چنانکه عقل و نقل و برهان مثبت این حقیقت است. که آن حضرت فاتح است در قوس و نزول و خاتم است در رأس صعود.
در آیه مبارکه «اقتَربَت الساعَهُ و انشق القَمَر»
انشقاق قمر یعنى شکافتن ماه توأم با اقتراب ساعت قیامت ذکر گردیده و علامت و نشانه آن است که دوره نبوت و رسالت با بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) منتفى گردیده و نبوت بوجود حضرت ختمى مرتبت به انتها مراتب کمال رسید و بعد از بعثت آن حضرت نباید دیگرى پیغمبرى بیاید زیرا مافوق مرتبه خاتمیت که مرتبه کمال نهایى در نبوت است مرتبهاى نیست مگر مرتبه احدیت محضر مطلقه.
پس این آیه مبارکه خود برهان ساطع و دلیل قاطع بر خاتمیت آن حضرت است. در آیه «و یومَ نَبْعَثُ فى کلِ اُمهِ شهیداً علَیهم من اَنْفُسَهُم و جئِنابِکَ شهیداً على هَولاء و نَزلَنا عَلَیک الکَتاب تبیاناً لکل شى و هُدى و رَحمَه و بُشرى لِلمُسلمینَ»
«روزى میآید که در میان هرامت و طائف شاهدى بر آنان مبعوث میکنیم (مراد روز قیامت است که از هرامت آن شخصى که از جهت روحانیت و معرفت و بصیرت تفوق بر افراد آن امت دارد بر آنان شاهد میشود) و تو را نیز بر این شاهدین شاهد قرار میدهیم و براى تو کتابى نازل کردهایم که در آن بیان هر چیزى هست و هدایت و رحمت و بشارت است بر مسلمین».
این آیه از دو جهت بر خاتمیت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) دلالت میکند:
از جهت اینکه پیامبر اسلام شاهد میشود بر تمام شاهدینى که براى امتها معین خواهند شد، و چون شاهد محیط و ناظر و حاکم بر دیگران است، و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در روز قیامت بر همه شاهدین امم جهان شاهد خواهد بود: پس برترى و حکومت و فضیلت آن حضرت بر همه طوائف و امم گذشته و آینده ثابت میشود.
از جهت اینکه قرآن مجید بیان کننده هر چیز است، و در قرآن احتیاجات بشر تأمین شده و کلیات حقائق و معارف و علوم مبدأ و معاد و سیر و سلوک، تدبیر منزل و مدینه، وظائف انفرادى و اجتماعى و… در این کتاب آسمانى مندرج شده است معناى ختم نبوت و خاتمیت هم همین است، زیرا وقتى که در دسترس بشر کتابى باشد که محتوى کاملترین قوانین اجتماعى و جامعترین وظایف صلاح و سعادت افراد است دیگر نیازى به کتاب و شریعت دیگر نیست.
اثبات خاتمیت پیامبر از طریق روایات:
همانگونه که قبلاً اشاره شد اعتقاد به جاودانى بودن اسلام، مورد اتفاق همه علما و دانشمندان اسلامى است و سرچشمه این عقیده علاوه بر آیات قرآنى روایات بیشمارى است که از پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) و دیگر پیشوایان معصوم رسیده است که به مختصرى از آنان اشاره میکنیم.
۱- در حدیث مشهورى که در بسیارى از منابع حدیث و تفاسیر نقل شده از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میخوانیم که میفرماید:
«مثلى و مثل الانبیاء کمثل رجل بین دار افاتمها و اکملها الاموضع لبنه فجعل الناس بدخلونها و یتعجبون منها و یقولون: لولا موضع اللبنه قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) فانا موضع اللبنه جئت فختمت الانبیاء»
مثل من در مقایسه با پیامبران پیشین همانند فردى است که خانهاى (بسیار زیبا وجذاب) بسازد و مردم وارد بشوند و از زیبایى آن در شگفتى فرو روند و بگویند (بنایى بهتر از این ندیدم) جز اینکه جاى یک خشت آن خالى است، پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: من جاى آن خشت خالى هست، آمدم و سلسله پیامبران را پایان دادم. این حدیث در مجمع البیان ج ۷ و ص ۳۶۲۸ نیز آمده است.
از جمله در اصول کافی میخوانیم:
«حلال محمد حلال ابداً الى الى یوم القیامه و حامه حرام ابد الى یوم القیامه لایکون غیره و لا یجئى غیره»
«حلال محمد(صلی الله علیه و آله) حلال است تا ابد تا روز قیامت، و حرام او حرام است تا ابد تا روز قیامت غیر آن نخواهد بود و این چیزى است که جز با «خاتمیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) سازگار نیست، زیرا با آمدن پیامبر دیگرى حداقل قسمتى از احکام پیامبر پیشین نسخ میشود».
مرحوم مجلسى نیز این حدیث را در بسیارى از مجلدات بحار نقل کرده است.
در کتاب اکمالالدین صدوق (در باب ۳۷) مذکور است که حضرت عبدالعظیم حسنى به محضر حضرت علیبن محمدالنقی(ع) مشرف شده، ایمان و عقیده خود را این طور عرض میکند. و ان محمد ابن عبدالله عبد و رسول پروردگار متعال بوده و خاتمالانبیاء است و پیغمبرى پس از آن حضرت نخواهد آمد تا روز قیامت و شریعت او ختم کننده شریعتها و باقیست تا روز قیامت.
دین خاتم پاسخگوى علوم نوین:
در این قرن بیستم که اصول و تمدن جدید از اسرارى پرده برداشته که قبلاً در توانایى بشر نبوده است، هرگاه به دقت در قرآن ملاحظه کنیم، بسیار تعجب خواهیم نمود براى هر یک از علماى اروپا و امریکا و آسیاى شرقى که در ایشان فطرت سالم بشرى وجود داشته باشد مسائل قرآن تعجبآورتر است زیرا آنها معمولاً به تجربه ایمان دارند و امورى را قابل تعقل میدانند که از مقدمات تجربى و نتیجهنهایى رسیده باشد، در واقع معادله اصل زندگى و علوم از نظر ایشان حتى در علومى مثل ریاضى، شیمى، فیزیک هم مبتنى بر نتیجهگیرى از آزمایشها و تجربههاست. اگر این علماى غربى و شرقى اندکى در بعضى از آیات قرآن بیندیشند و از خود بپرسند که چگونه براى محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله) که در صحراى شن زیسته و درس و کتابى نخوانده است و تحت تأثیر هیچیک از تمدنهاى ملل گذشته نبوده است امکان بیان اینگونه نظریات علمى فراهم بوده است، و با مقایسه بین آنچه که قرآن میگوید و نتایج شگرف تجربى خود سخت دچار حیرتند و تعجب خواهند کرد. میدانیم که ظاهراً نه محمد (صلی الله علیه و آله) و نه پیروان او ماده را به معنى امروز نمیشناختند و خواص تحلیلى عناصر مرکب را نمیدانستند چگونه استمداد الهى و وحى براى محمد (صلی الله علیه و آله) امکان داشته است که در قرآن بگوید «من الماء کل شى حى» «هر چیز زنده از آب است».
حال آنکه شیمیدان و درس نخوانده است و میدانیم که در این روزگار این معادله را از مهمترین معادلات و به منزله معادله مادر براى همه جانداران میداند، شک نیست که فقط در پناه الهام و کمک آسمانى است. باید در نظر بگیریم که کسى که نه آزمایشگاهى داشته و نه شیمیدان بوده است چگونه به یارى خدا و وحى امکان دارد «عسل را مایه شفاى بیماریها بداند» و امروز پس از اینکه آزمایشگاههاى آمریکا و روسیه و اروپا آن را تجزیه نمودهاند مؤسسات عالى ارزش مواد غذایى اعلان میکند که عسل براى شفاى بیشتر بیماریهاى انسان داروى بسیار خوبى است و کمتر داروى مرکبى در جهان میتوان پیدا کرد که به پاى آن برسد.
همچنین در قرآن به زبان محمد (صلی الله علیه و آله) آمده است:
«و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمومى السحاب صنع الله الذى اتقن کل شى انه خبیر بما تفعلون»
«وکوهها را میبینى و آنها را ساکن میپندارى و آنها حرکت میکنند همچون مرور کوهها صنع پروردگارى که همه چیز را در دست ساخت و به درستیکه او آگاه است به آنچه میکنید».
هزار سال پس از نزول قرآن علماى فلک کشف کردند که سیاره زمین با همه کوههایى که بر آن قرار دارد و بسیار سنگین و داراى بیشترین وزن مخصوص هستند در فضا میچرخند و همچون مرور ابرها مرور میکند و اگر چشمها حرکت خورشید و ماه را از خاور به باختر میبیند نتیجه حرکت زمین از باختر به خاور است. از نخستین افرادى که این مطلب را کشف کرد و بر آن اقامه دلیل کرده (کپرنیک) است که در قرن شانزدهم میلادى بوده است و پس از او اکتشافهاى دیگر نظریه او را تأیید نموده است، میبینید که چهارده قرن قبل به چه زیبائى این نظر را بیان داشته است، چگونه محمد (صلی الله علیه و آله) این مطلب را دانسته است و قرآن حاکى ا ز آن است، آیا میتوان غیر از وحى طریق دیگرى براى آن قائل شد؟
«والشمس تجرى لمستقرلها ذلک تقدیر العزیر العلیم و القمر قدرناه منازل… و کل فى فلک یسبحون»
«آفتاب در قرارى که براى اوست سیر میکند و این قرار خداى چیره و داناست و براى ماه هم منازلى را مقرر داشتیم و هر یک در دگرگونى رفت و آمد مینمایند، شناورند».
اکنون پس از هزار سال یا بیشتر، دانشمندان علوم فلک کشف کردهاند که خورشید هم در حرکت دائمى است و با ابزار و مقایسههاى جدید حتى معدل سرعت آن را هم به دست آوردهاند و معتقد شدهاند که خورشید و منظومه شمسى در مدار خود و در جهت برخ نسر با سرعتى معادل یک میلیون و نیم میل در هر روز حرکت میکند. و با وجود این سرعت پس از یک میلیون سال ممکن است بر برج اصلى خود، برسد، در اختیار دانشمندانى که چنین نظریهاى داشتهاند هم وسائل جدید قرار داشت امواج الکترونى در این مسأله کمک کرده است و موفق شدند با دوربینهاى مجهز بعضى از امور را مشاهده نمایند، آیا در هزار سال پیش چنین ابزار و وسایلى در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است؟
نتیجهگیرى:
اثبات خاتمیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از طرق مختلف ثابت شد و در اینجا یک نتیجهگیرى کلى بیان میشود. ما میدانیم که عمر پیامبر اسلام دائمى نبوده و ایشان هم مثل سایر پیامبران عمر محدود داشتند ولى دین ایشان ضمانت بقا تا قیامت را دارد و همین کافى است که پیامبر جدید لازم نباشد چون هنگامى بعثت پیامبر جدید لازم هست که وحى در دسترس مردم نباشد. اما اگر دینى ضمانت بقا داشته باشد، همیشه وحى دردست مردم باقى میماند و به پیامبر جدید نیازى نیست. اگر دین اسلام به دست پیغمبر با کمک امامان معصوم در سراسر دنیا منتشر شود و امکان نشر معارف اسلام فراهم شود میتوان گفت که بعثت پیامبر جدید از این جهت هم لزومى ندارد.
و دیگر اینکه اگر قرآن از تحریف مصون بماند و ضمانتى براى سلامت از تغییر و تحریف داشته باشد این حکمت هم منتفى میشود، چرا که براساس این حکمت، پیامبر جدید براى تصحیح تحریفات در کتاب آسمانى لازم است و وقتى تحریفى نباشد ضرورتى براى آمدن پیامبر جدید وجود ندارد.
و امر دیگر براى کافى بودن پیامبر اسلام و احکام ایشان تا قیامت این است که پیچیدگى روابط اجتماعى در زندگى بشر به حدى برسد که احکام دین سابق، پاسخگوى آنها نباشد. اما اگر همه قوانین اجتماعى که براى زندگى بشر لازم است، در زمان تلقى وحى به مردم ابلاغ گردد ـ خواه به صورت جزئى و خاص بیان شود و یا به صورت کلى ـ و این قوانین ضمانت بقا داشته باشد، یعنى خداى متعال، که داناى به همه چیز است، تمام تحولات آینده در زندگى بشر را ملاحظه کند و بداند که این تحولات به گونهاى خواهد بود که قوانین بنیادى جدیدى را ایجاب کند تا لازم باشد که قوانین اسلام نسخ شود، دیگر احتیاجى به پیامبر جدید نمیباشد.
البته باید توجه داشت که این فرض، مربوط به مقام ثبوت است و براى اثبات آن باید دلیل اقامه کنیم و در مقام اثبات این فرض، عقل راهى ندارد، زیرا عقل نمیتواند بفهمد که آیا شرایط جدید در زمانهاى آینده، مقتضى قوانین جدید هست یا نه. علت قصور عقل در این مسئله این است که:
اولاً: عقل ما قادر نیست که حکمتها و علل حقیقى قوانین را به دست آورد تا بعد از کشف این حکمتها حکم کند که تا چه زمانى این حکمتها هست تا قوانین باقى بماند و در چه زمانى این حکمتها منتفى است تا قوانین قبلى فسخ شود و قوانین جدید وضع شود. البته ما میتوانیم حکمت بعضى قوانین الهى را بفهمیم و یا دست کم به آنها ظن پیدا کنیم ولى در مورد همه احکام این کار امکان ندارد.
ثانیاً: ما قدرت پیشبینى آینده را نداریم تا بفهمیم که چه زمانى این حکمتها لا حکمت میشود و یا نمیشود. پس باید به دلایل نقلى معتبر، تمسک کنیم، یعنى آن را از راه تعبد، کشف کنیم.
وقتى که از راه دلیل معتبر فهمیدیم که خدا اسلام را آخرین دین و پیامبر اسلام را خاتم الانبیاء و قرآن را آخرین کتاب آسمانى قرار داده است و از طرف دیگر چون حکمت الهى و کار خدا حکیمانه است، میفهمیم که حتماً شرایط جدیدى تا ابد پیش نمیآید که قوانین جدیدی را ایجاب کند و باعث نسخ قوانین اسلام گردد. البته ممکن است در زمانهاى بعد از ظهور اسلام شرایطى پیش آید که احکام جزئى بطلبد، اما چون این احکام جدید براساس یک سلسله قواعد کلى است که آن قواعد کلى از ابتداى پیدایش اسلام وضع شده وضع احکام جدید به معناى نسخ احکام قبلى اسلام نیست. باید توجه داشت که احکام لازم براى شرایط جدید را هر کس نمیتواند از اصول و قواعد کلى اسلام استنباط کند، بلکه این کار بر عهده کسانى است که صلاحیتش را داشته باشند و فقیه جامعالشرایط باشند این احکام جدید به عنوان احکام حکومتى شناخته میشوند.
در چنین موارد، فقیه جامعالشرایط که مبانى کلى فقه اسلام را میداند با توجه به آن مبانى و قواعد و تطبیق آنها بر موارد خاص، حکم حکومتى صادر میکند که این حکم حکومتى، مقرراتى است که تا زمانى که شرایط ایجاب میکند، معتبر خواهد بود و این حکم حکومتى قانون اسلامى است، چرا که براساس قواعد اسلامى تدوین شده است و معناى نسخ قواعد و احکام اسلام نیست.
فهرست منابع:
قرآن کریم
جعفرى ـ محمد تقى ـ ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه ـ جلد دوم ـ تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
افرام البستانى فؤاد ـ المنجد: فرهنگ جدید عربى به فارسى (ترجمه منجد الطلاب) ترجمه مهدى بندربیگى ـ انتشارات حد.
امیرپور، على ـ خاتمیت، سازمان مطبوعاتى مرجان، چاپ دوم.
دانشمند معظم دکتر ح ـ م ـ ت، محاکمه و بررسى باب و بهاء، انتشارات مصطفوى ـ تهران (۱۳۴۴، هـ . ش).
خلخالى ـ انیس الاعلام، نشر مرتضوى (۱۳۱۹، هـ .ق).
مکارم شیرازى ـ ناصر ـ قرآن و آخرین پیامبر ـ چاپ سوم ـ دار الکتب الاسلامیه مرتضى آخوندى ۱۳۴۹٫
مکارم شیرازى ـ ناصر ـ تفسیر نمونه ـ دارالکتب الاسلامیه.
علامه طباطبائى ـ سید محمدحسین ـ المیزان فى تفسیر القرآن ـ نشر بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبائى و مرکز نشر فرهنگى رجاء و انتشارات امیرکبیر.
طبرسى امین الاسلام فضل بن حسن ـ مجمع البیان فى تفسیر القرآن: (۴۶۸-۵۴۸ هـ .ق) دار المعرضه البیروت (۱۴۰۸ هـ .ق).
قرشى ـ سید علیاکبر ـ قاموس القرآن ـ دار الکتب الاسلامیه ـ (۱۳۷۸ هـ . ق).
کلینى ـ محمد بن یعقوب ـ اصول کافى: دار الکتب الاسلامیه تهران (۱۳۶۳ هـ . ش)
مجلس شیخ الاسلام محمد باقر ـ بحارالانوار ـ تألیف، دار الکتب الاسلامیه، تهران.
مطهرى ـ مرتضى ـ مجموعه آثار جلد سوم (ختم نبوت) انتشارات صدرا.
بیهقى ـ ابوبکر ـ احمد بن حسین ـ دلائل النبوق.
ترجمه تفسیرى انجیل عیسى مسیح.
منبع :زهرا خدمت گزار خوشدل پژوهشکده فرهنگ و معارف