عشق صوفیانه و تفاوت آن با محبت
اشاره:
تصوف در ابتدای شکل گیری به عنوان جریانی زهد محور عرض اندام کرد و بعد از ظهور «رابعه عدویه» تغییر رنگ داده و به مکتبی شوق محور تبدیل شد. با آغاز نهضت ترجمه، جامعه اسلامی به خصوص فلاسفه و صوفیان با افکار و آراء گوناگون یونانیان آشنا شده و در این میان به علّت قرابت و مشابهت زیاد افکار تصوف اسلامی با نوافلاطونیان، صوفیه با اقتباس از آموزه های آنها توانستند جهان بینی عرفان عاشقانه خود را نظام مند و مبنا دار کنند. محبت پدیده است است که در آموزه های قرآن و احادیث جایگاه خاصی دارد. در این نوشته تفاوت بین این دو مقوله مورد بحث قرار گرفته است.
محبت از ماده حبّ گرفته شده است که در لغت به معنای میل و رغبت به شناختن چیزی است[۱] و در اصطلاح به معنای دوست داشتن در برابر تنفر و بغض می باشد.
اما برای عشق تعاریفی شده است که همه آنها به یک معنی برمیگردد. گفتهاند عشق افراط در محبت و دوستی را میگویند.[۲] و یا عشق عبارت است از تجاوز حدّ در محبت[۳] و یا میل مفرط به هر چیزی را عشق به آن چیز گویند.[۴]
فلاسفه و عرفا عشق را بر سه نوع تقسیم کردهاند:
۱. عشق حقیقی: و آن عبارت است از ابتهاج تام در هنگام تصور حضور ذات معشوق[۵]
۲. عشق مجازی: عشق مجازی برخلاف عشق حقیقی، عشق به غیر ذات خداوند را میگوید و این عشق را بر دو نوع تقسیم کردهاند:
الف) عشق عفیف یا عشق نفسانی که زیبایی مطلق و شمائل و کمالات معشوق منشأ آن میباشد، و به آن عشق ربانی نیز گفته شده است.
ب) عشق حیوانی یا عشق شهوانی و وضیع و آن عشقی است که منشأ آن شهوت و طلب لذت حیوانی است و عاشق فریفته صورت معشوق و خلقت و رنگ و اعضاء بدنی او میگردد.
این عشق توأم با فجور و زوال عقل و استیلاء نفس امّاره میباشد. اما عشق عفیف چونکه موجب نرمی و رقت نفس و در نتیجه موجب انقطاع نه مشغولیت دنیوی و باعث اعراض از غیر معشوق میشود، عارف را در مسئله ریاضت و لطیف نمودن باطن کمک میکند.[۶]
مسئله عشق بالخصوص عشق حقیقی از مسائل فلسفی و خصوصاً در فلسفه افلاطونی و اشراق ریشه مستحکم دارد. و در کلام معصومین (علیهمالسلام) ا زاصطلاحات فلسفه و تصوف که معنی روشنی ندارند استفاده نشده است. پس عشق و سایر مفاهیم فلسفی مانند اصطلاحات عرفانی در روایات و احادیث معصومین (علیهمالسلام) محلّی برای خودش باز نکرده است.
در قرآن کریم محبت و حب نسبت به خداوند و بندگانش زیاد به کار رفته است اما از کلمه عشق حتی یک بار هم استفاده نشده است.
تفاوت اساسی عشق با محبت چنانچه که در تعریف عشق ذکر شد از این نکته روشن می گردد که قوام عشق با افراط و زیادهروی در محبت و خروج از حالت اعتدال است و لازمه آن این است که عشق باید ملازم با زوال عقل در عاشق باشد حالا میخواهد عشق حقیقی باشد یا عفیف یا حیوانی و صفتی که ملازم با زوال عقل باشد نه تنها در نزد ائمه معصومین (علیهمالسلام) بلکه در نزد عقلاء عالم ممدوح نمیباشد. اگر عشق امر ممدوح بود در قرآن کریم به جای مودّت و دوستی نسبت به اقرباء رسول خدا (صلیالله علیه و آله) باید از کلمه عشق استفاده میشد. و عدم استعمال عشق در متون اسلامی ناشی از این است که اسلام دین اعتدال است نه افراط میپذیرد و نه تفریط. پس میتوانیم بگوییم که عشق نسبت به محبت به منزله تهور نسبت به شجاعت است. محبت و شجاعت ملازم باعقل بوده و از صفات پسندیده در موضوعات خودشان به شمار میآیند. اما تهور و بیباکی چونکه موجب زوال عقل است در زمره امور قبیح قرار دارد. و لذا ائمه طاهرین (علیهمالسلام) مظهر کامل شجاعت و مظهر کامل محبت در موضوع خودش میباشند و لکن هرگز از طرف ائمه (علیهمالسلام) کارهای متهورانه صادر نشده است و به هیچ یکی از معصومین (علیهمالسلام) نسبت عشق و عاشقی داده نشده و نمیشود.
فرق دیگر محبت با عشق در این است که عشق یک امر ارادی و معمولا منشاء آن زیبایی دوستی می باشد و لذا در نزد عرف و عقلاء عشق انصراف به عشق حیوانی دارد. و از طرف دیگر هر چیز زیبا نمیتواند موضوع عشق قرار بگیرد مثلاً عشق نسبت به یک مجسمه زیبا اصلاً معنی ندارد پس در قوام عشق علاوه بر حس زیبائیدوستی، وجود یک نوع رابطه زنده نیز بین عاشق و معشوق لازم است. و این رابطه درونی و غیرمرئی در اثر عواملی خاص باید بین آنها ایجاد شود. و عامل و علت ایجاد این رابطه جز امور شهوانی و امیال مفرط نفسانی چیزی دیگری نمیتواند باشد. و لذا هیچ کسی عاشق پدر، مادر، برادر، خواهر، پسر و دختر و امثال اینها نمیشود ولو در کمال زیبائی باشند با اینکه همه آنها را از صمیم قلب دوست دارند و این دوستی توأم با اختیار، عقل و عاری از هرگونه احساسات جنسی و شهوانی میباشد. و لذا محمدبن زکریا رازی می گوید: «عشاق از حدّ حیوانات تجاوز میکنند… و از هوا و امیال شهوانی خودشان اطاعت میکنند و اکثر آنها سر از دیوانگی در میآورند و از خورد و خوراک باز میمانند…»[۷] پس عشق آن هم عشق جنسی و شهوانی نمی تواند مقدمه عشق به خدا باشد چه اینکه خود عشق با خدا هم معنا و مفهومی روشنی ندارد. اثبات این مدعا از مطالب زیر روشن می گردد:
مطلب اول:
خداوند در در آیه ای که می فرماید: «من جن و انس را نیافریدم جز برای این که عبادتم کنند».[۸] هدف خلقت را عبادت خدا قرار داده است و لذا برای همین هدف پیامبران را ارسال فرموده که می فرماید: «ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که ـ خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید، خداوند گروهی را هدایت کرد و گروهی ضلالت و گمراهی دامن گیرشان شد.»[۹] پس تکوین و تشریع کاملاً در این هدف با هم اتحاد دارند از یک طرف خداوند بشر را خلق کرده است تا عبادت خدا را انجام دهد و توسط عبادت به خدا نزدیک شده و به کمال برسند و از طرف دیگر برای تحقق این غرض و هدایت بشر به سوی این کمال پیامبرانی فرستاده است.
مطلب دوم:
از نظر تکوین عقل محبوبترین مخلوق در پیش خدا است. امام باقر (علیهالسلام) میفرماید: «چون خدا عقل را آفرید از او بازپرسی کرده، به او گفت: پیش آی، پیش آمد. گفت بازگرد، بازگشت. فرمود: به عزت و جلالم سوگند مخلوقی که از تو پیشم محبوبتر باشد نیافریدم و تو را تنها به کسانی که دوستشان دارم بطور کامل دادم. همانا امر و نهی کیفر و پاداشم متوجه تو است.»[۱۰]
از نظر تشریع عقل چیزی است که خداوند با آن پرستش میگردد. از امام صادق (علیهالسلام) پرسیده شد عقل چیست؟ فرمود: «چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش و عبادت شود و بهشت به دست آید.»[۱۱] و حضرت آدم (علیهالسلام) وقتی که از طرف خداوند بین، عقل، دین و حیا مخیر گردید. عقل را برگزید. و دین و حیا گفتند هر جا عقل باشد ما با او هستیم.[۱۲] در مسئله جهان بینی و شناخت، عقل حرف اول را میزند و در قرآن کریم آیات زیادی دلالت بر این مدعی دارند تا حدی که در حدود سیصد آیه شریفه متضمن بر دعوت مردم به سوی تفکر، تذکر و تعقل میباشد. در بعضی از این آیات کسانی که تعقل نمیکنند و به تفکر نمیپردازند و یا از این جهات نقص دارند شدیداً مذمت شدهاند.
اگر به آیات شریفه و روایات و احادیث معصومین (علیهمالسلام) توجه شود به دست میآید که اسلام دین تعقل و تفکر است نه دین عاطفه و احساس و نه دین عشق بازی و لذتگرایی. علامه طباطبایی میفرماید: تفکری که قرآن به سوی آن هدایت میکند همان صراط مستقیم است و صراط مستقیم راه روشنی را میگوید که هیچ اختلافی در آن نباشد و با حق تناقض نداشته باشد و این تفکر اصلاً در کتاب معین نشده است مگر این که آن را حواله داده است. به آنچه که انسانها بر اساس عقول فطریشان میشناسد. و اضافه میکند که اسلام مبتنی بر ادراکات عقلی است و مراد از ادراکات عقلی راه صحیح فکر کردن است و آن چیزی است که به فطرت و خلقت از آن یاد میکنیم.[۱۳]
نتیجه این دو مطلب این شد که عبادت خداوند و به کمال رسیدن انسان بدون عقل ممکن نیست و نیز قرآن بشر را با تفکر و ادلّه عقلی به سوی حق و شناخت از هستی دعوت میکند و با مردم با منطق تعقل سخن میگوید.
مطلب سوم:
در آیات و روایات پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهمالسلام) که از حیث کمال در قله جامعه بشری قرار دارند و محبّ خدا هستند و هم چنین در کلمات فقهاء و مراجع تقلید و علمای بزرگ دین که جانشینان معصومین هستند عامل تکامل انسان که هدف تکوین و تشریع را تشکیل میدهد فقط در عبادت خدا منحصر میشود. و راه و روش عبادت را خود شارع توسط پیامبر و ائمه طاهرین (علیهمالسلام) بیان فرموده است و با وجود قرآن و روایات و احادیث معصومین (علیهمالسلام) هیچ نیازی به راههای ابداعی بعضی از عرفا و صوفیه که عشق موجب کمال و رسیدن به خدا می پندارند، وجود ندارد.
مطلب چهارم:
در قرآن کریم و احادیث معصومین (علیهمالسلام) حتی در یک مورد هم دیده نمیشود که عشق باعث تکامل انسان میشود و یا لااقل انسان را به سوی عبادت تحریک میکند و یا خود عشق عبادت شمرده میشود. پس عشق در این حوزه یک مفهوم غریب و بیگانه است. بلی در قرآن کریم و هم چنین در روایات کلمه حبّ، مودّت و ولایت به طور فراوان ذکر شده است. حتی در قرآن کریم آیاتی داریم که تعلق حبّ را به خداوند به طور حقیقی ثابت میکند. مثلاً میفرماید «بگو اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد».[۱۴] و حبّ از امور مشکک است که دارای مراتب مختلف شدت و ضعف میباشد. علامه طباطبایی (ره) وجود صیغه افعل تفضیل در آیات و روایات و آیهای «و آنهایی که ایمان دارند حبّ شان نسبت به خداوند شدیدتر است «اشد حبّاً لله»[۱۵] دلیل بر این مدعی گرفته است و میفرماید: حبّ دارای مراتب است چون حبّ یک رابطه وجودی است و وجود در مراتب خودش مشکک است. و خداوند اهل حب است و مخلوقات خود را دوست دارد و لزوم شعور و علوم در مورد حبّ به حسب مصداق است. و امّا حقیقت حبّ متوقف بر شعور و علم نیست پس برای مبادی طبیعی نیز حبّ وجود دارد.[۱۶]
مشکک بودن محبت دلیلی بر این نمیشود که عشق نیز یکی از مراتب آن است چون بین عشق و محبت اختلاف ماهیتی وجود دارد همان طوری که این اختلاف بین تنفر و محبت وجود دارد. و علت آن این است که میل وقتی که از حدّ محبت تجاوز کرد به عشق تبدیل میشود چنان چه که در مجمع البحرین تعریف عشق را چنین نقل کرده است: «هو تجاوز الحدّ فی المحبّه»[۱۷] همین طور اگر صفت محبت از مراتبش کاسته شود و از حدّ صفر بگذرد تبدیل به تنفر و بغض میشود و لذا محبت یک امر ارادی است و با کمال وجود نیروی عقلی در نفس انسان قابل تحقق است برخلاف عشق که یک امر غیرارادی است و وقتی که در نفس انسانی موجود شود نیروی عقل تضعیف و حتی زائل میگردد. پس همین طوری که تنفر و بغض از مراتب حبّ به شمار نمیآید عشق نیز از مراتب محبت خارج است. و لذا علامه طباطبایی حبّ را خالصترین عامل عبادت شمرده و فرموده است[۱۸] که عبادت با یکی از سه طریق حاصل میشود که عبارتاند از خوف، رجاء و حبّ. و عبادت به انگیزه حبّ و رضای خدا خالصترین عبادت است امّا عبادت با انگیزه خوف و رجاء خالی از شرک نیست و عبادت مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به انگیزه حبّ است که میفرماید: «من تو را نه به خاطر خوف از عذابت عبادت میکنم و نه به خاطر میل به بهشت، بلکه من تو را اهل عبادت یافتهام پس تو را عبادت میکنم.»[۱۹]
از مهمترین آثار محبت خداوند لذت بردن از نماز و سایر عبادات الهی می باشد. کسی که خداوند را دوست داشته تسلیم اوامر و نواهی اوست و هر گز در برابر او از خود مخالفت و تمرد نشان نمی دهد و انبیاء و امامان اهل بیت(علیهمالسلام) در محبت با خداوند در قلهی کمال قرار داشتند و کوچک ترین مخالفتی با دستورات الهی نداشته اند. و به همین علت معصوم بودند.
اما صوفیه و برخی عرفا برخلاف این مطالب عشق را برتر از عقل و عامل اصلی قرب به خدا می دانند. دکتر عباس کی منش در این رابطه میگوید: صوفیان عشق را صفت حق تعالی و لطیفه عالی و روحانی انسانیت میدانند و سلامت عقل و حس را به آن میسنجند و نیز عشق را وسیله تهذیب اخلاق و تصفیه باطن میشمرند و میگویند عشق آرزوها و آمال آدمی را به یک آرزو تبدیل میکند.[۲۰]
استاد شهید مطهری میفرماید: در نزد عرفا و صوفیه ارزش انسان در عشق خلاصه میشود و به ارزشهای دیگر حتی عقل هم اعتنا نمیکنند بلکه گرایش افراطی ضد عقل دارند و با آن مبارزه میکنند.[۲۱]
ملاصدرا درباره عشق عرفا و صورتهای زیبای جوانان احوالی را ذکر میکند و خود وی چنین نظر میدهد: التذاذ شدید به صورت زیبا و محبت مفرط به سوی کسی که در آن شمائل لطیف و تناسب اعضا و ترکیب بدنی قشنگ وجود دارد متحسن و محمود است و غایات شریف بر آن مترتب میگردد. در ادامه میگوید: وجود این عشق در انسان از فضائل و محسنات شمرده میشود نه از رذائل و بدیها. و این عشق باعث میشود که معلمین پسران زیبا روی را به خاطر رغبتی که در آنها به سوی این پسران وجود دارد به طور احسن تعلیم دهند. و گفته است که این عشق انسان را به عشق حقیقی میرساند به دلیل اینکه «المجاز قنطره الحقیقه».[۲۲] یعنی عشق مجازی(عشق به صورت های زیبا) مقدمه عشق حقیقی(عشق به خدا) می باشد.
اما رفتار و کردار برخی عرفاء و صوفیه بنابر آنچه که از احوالات و زندگی نامههای آنها نقل شده اکثر آنها عملاً به عشق حیوانی و مادی مبتلا بودهاند.[۲۳]
صوفیه و عرفا به این باور اند که عشق مجازی پلی است که عاشق را به عشق حقیقی میرساند و در این رابطه ملاصدرا چنین میگوید: «… استعمال این محبت (عشق) در اواسط راه عرفانی و در حال ترقیق نفس و تنبیه از خواب غفلت و اخراج نفس از بحر شهوات حیوانی سزاوار است. اما در زمان استکمال نفس به علوم الهیه و اتصال او به عالم قدس دیگر برای او سزاوار نیست که دوباره خود را به این عشق مشغول کند».[۲۴]
البته این عامل توجیه و بهانهی خوبی برای صوفیه میباشد و لکن اصل مسئله دارای اشکالات متعددی است. چون اولاً، عشق حقیقی نسبت به خداوند قابل تحقق نیست تا عشق مجازی پلی برای رسیدن به آن قرار بگیرد. ثانیاً شخص عارف وقتی مشغول عشق مجازی با زیبا رویان است چگونه برای او ممکن است که از عشق حیوانی به عشق حقیقی منتقل گردد و چگونه این حد و مرز بین عشق حقیقی و عشق مجازی در او ایجاد میشود تا او درک کند که به مقام وصال رسیده است و دیگر باید از عشق مجازی اجتناب کند؟ آیا اجتناب از عشق مجازی بعد از اینکه غرق در آن شد برای او ممکن است؟ ثالثاً اینکه بعد از وصال به عالم قدس دوباره برای عارف برگشت به سوی عشق مجازی احتمال داده میشود و چنانکه خود ایشان فرموده این خود دلیلی است بر اینکه عاشق اصلاً به عشق حقیقی و وصال نرسیده است و نمیرسد.
به هر صورت این مسلم است که در نزد عرفا و صوفیه عشق تنها عامل تکامل انسان میباشد و بطلان این نظر از مقدماتی و مطالبی که بیان شد روشن میگردد چون اولاً عشقی که مراد عرفا و صوفیه یا عشق حقیقی که آن یک امر مبهم و غیرقابل درک و اثبات برای عامه مردم است، و یا عشق مجازی است که از امور تخیلی و احساسی است منافات با عبادت و کمال انسانی دارد.
ثانیاً: اگر در مسلک عرفا و صوفیه هدف رسیدن به عشق خدا است این که منافی عبادت و همساز با شرک است و اگر مراد رسیدن به خدا و نزدیک شدن به او باشد این که با عبادت مخلصانه قابل تحقق است و راههای رسیدن به او از طرف شارع مقدس بیان شده و خداوند خودش راه رسیدن به خودش را بهتر از دیگران میداند.
ثالثاً: با توجه به این که خود عرفا و صوفیه در ضدیتشان با عقل صراحت دارند و نیز ماهیت و حقیقت عشق ملازم با عقلزدایی است، پس چگونه با چیزی که عقل آن را نمیپذیرد و او هم با عقل جمع نمیشود کمال حاصل میشود و عبادت خدا تحقق پیدا میکند؟ بنابراین عشق در عبادت خداوند و در حصول کمال انسانی کمترین جایگاهی ندارد. پس آن را باید از این حوزه خارج دانست و در محدودههای مختص به خودش قرار داد.
پی نوشت
[۱]. مهیار رضا، فرهنگ ابجدی عربی – فارسی، ص۳۱۶.
[۲] . طوسی، نصیرالدین محمد، شرح اشارات، ج ۳، ص ۳۶۰.
[۳] . طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج ۳،ص ۱۸۷.
[۴] . سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم عقلی، ص ۳۵۷.
[۵] . شرح اشارات، ج ۳، ص ۳۶۰.
[۶] . شرح اشارات، ج ۳، ص ۳۸۳.
[۷] . رازی، محمد بن زکریا، مسائل فلسفیه، ص ۳۹.
[۸]. ذاریات، ۵۶.
[۹]. نحل، ۳۶.
[۱۰]. کلینی، محمد، اصول کافی، ج ۱، ص ۱۰، کتاب عقل و جهل، حدیث اول.
[۱۱]. ، اصول کافی، ج ۱، ص ۱۱.
[۱۲]. همان.
[۱۳]. علامه طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج ۵، ص ۲۵۴ و ۲۵۵.
[۱۴]. آل عمران، ۲۱.
[۱۵]. بقره، ۱۶۵.
[۱۶]. علامه طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج ۱، ص ۴۱۱.
[۱۷]. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، ج ۳، ص ۱۸۷.
[۱۸]. المیزان، ج ۱۱، ص ۱۵۸ الی ۱۶۷.
[۱۹]. امیر المؤمنین (علیهالسلام) ، نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت ۲۹۰، ترجمه سید جعفر شهیدی.
[۲۰]. کی منش، دکتر عباس، پرتو عرفان، ج ۲، ص ۷۱۶.
[۲۱]. شهید مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص ۲۶.
[۲۲]. صدرالدین محمد شیرازی، اسفار، ج۳، ص ۱۷۱- ۱۷۳.
[۲۳]. رجوع شود به خیراتیه، ج ۱، تألیف آقا محمدعلی بهبهانی.
[۲۴]. صدرالدین محمد شیرازی، اسفار، ۳/۱۷۵.