سیره امام صادق (ع) در حج
اشاره:
جعفر بن محمد معروف به امام جعفر صادق(ع) (۸۳-۱۴۸ق) ششمین امام شیعیان امامی بعد از پدرش امام باقر(ع) و پنجمین امام اسماعیلیه است. او به مدت ۳۴ سال (۱۱۴ تا ۱۴۸ق) امامت شیعیان را بر عهده داشت که با خلافت پنج خلیفه آخر اموی یعنی از هشام بن عبدالملک به بعد و دو خلیفه نخست عباسی سفاح و منصور دوانیقی همزمان بود. امام صادق(ع) به جهت ضعف حکومت اموی، فعالیت علمی بسیار بیشتری نسبت به دیگر امامان شیعه داشت. شمار شاگردان و راویان او را ۴۰۰۰ نفر دانستهاند. بیشتر روایات اهل بیت(ع)، از امام صادق(ع) است و از اینرو مذهب شیعه امامی را مذهب جعفری نیز میخوانند.
سیره امام صادق(ع) در حج، معیار و الگویى سازنده در حجِ همه شیعیان و مسلمانان به شمار مى رود. آنچه ما در این زمینه بدان دست یافتیم و متون تاریخى و روایى ما را به آن راهنمایى میکند، موارد ذیل است:
۱. مناظرات
حج، کنگرهاى عظیم و بسترى مناسب براى گفتگو و مناظره با همه اقوام و ادیان است. به همین جهت، امام صادق(ع) از این زمینه براى ارشاد همگان استفاده کرد.
هشام بن حکم میگوید: در مصر زندیقى بود که خبرهاى امام صادق(ع) به او رسیده بود. او خود را به مدینه رساند تا با حضرت مناظره کند. وقتى وارد مدینه شد، حضرت را نیافت. به او گفته شد که آن حضرت در مکه است. او نیز به طرف مکه حرکت کرد. هشام میگوید: ما در خدمت امام صادق(ع) در حال طواف بودیم که با آن زندیق برخورد کردیم. او شانهاش را به شانه امام(ع) زد . امام پرسید: اسمت چیست؟
ـ عبدالملک.
ـ کنیهات؟
ـ ابوعبدالله.
ـ این ملکى که عبد او هستى، کیست؟ ایا از ملوک آسمان است یا زمین؟ ایا فرزند تو، بنده خداى آسمان است یا زمین؟
زندیق در جواب فرو ماند.
آنگاه حضرت به او فرمود:
ـ طوافم که تمام شد، بیا.
پس از طواف، زندیق نزد امام آمد و رو به روى ایشان نشست و ما (هشام و جمعى از شیعیان) هم در خدمت حضرت بودیم. امام صادق(ع) به زندیق فرمود:
ـ ایا میدانى زمین، تحت و فوق دارد؟
ـ بله.
ـ تو زیر زمین رفتهاى؟
ـ نه.
ـ چه میدانى زیر زمین چیست؟
ـ نمیدانم، گمان میکنم چیزى زیر زمین نباشد.
ـ گمان، عجز است. پس تو یقین ندارى.
ـ به آسمان رفتهاى؟
ـ نه.
ـ میدانى در آسمان چیست؟
ـ نه.
ـ تعجب است از تو! نه به مشرق رفتهاى و نه به مغرب، نه درون زمین رفتهاى و نه به آسمان، اما وجود چیزى را در آنها انکار میکنى؟ ایا عاقل میتواند چیزى را منکر شود که نمیداند؟
ـ تا کنون کسى با من چنین سخن نگفته بود!
امام(ع) ادامه داد:
ـ پس تو، شک دارى که شاید آنچه فکر میکنى، همان باشد و شاید نباشد؟
ـ بله، شک دارم.
ـ اى مرد! عالم بر غیر عالم حجت ندارد و براى جاهل حجتى نیست. اى برادر مصرى! بدانکه ما در خدا شک نداریم. مگر نمیبینى خورشید و ماه و شب و روز میروند و به جاى خود برمیگردند و اشتباه نمیکنند. اگر اینها به اختیار خود میروند و باز میگردند و از خود توانایى دارند، چرا شب تبدیل به روز و روز تبدیل به شب نمیگردد.
اى برادر اهل مصر! به خدا قسم اختیار آنها به دست دیگرى است و او از آنها بزرگتر و تواناتر است.
ـ راست میگویى.
امام(ع) ادامه داد:
ـ اگر گمان میکنید «دهر» این امور را انجام میدهد، پس چرا قادر بر تغییر نیست؟ چرا آسمان مرتفع است و بر زمین فرود نمیاید و زمین گسترده است و بالاتر از سطح خود نمیرود و این دو به یکدیگر متصل نمیشوند؟
زندیق گفت:
ـ این دو را خدایشان نگه داشته است!
هشام میگوید: مرد زندیق به دست امام صادق(ع) مسلمان شد. و حمران بن اعین به امام(ع) گفت: جانم فدایت! اگر زنادقه به دست شما مسلمان میشوند، کفار نیز به دست پدر شما مسلمان شدند.
آنگاه زندیق تازه مسلمان شده، به امام صادق(ع) عرض کرد: مرا از شاگردان خودت قرار ده. امام(ع) خطاب به هشام فرمود: «او را تعلیم ده». آن مرد نیز خود معلم اهل شام و اهل مصر گردید و موفقیت او تا بدان حد رسید که مورد رضایت حضرت قرار گرفت.[۱]
مناظره دیگر، میان امام صادق(ع) و ابن ابیالعوجاء صورت گرفت. روزى عبدالله بن مقفع و ابن ابى العوجاء در مسجدالحرام نشسته بودند. ابن مقفع به ابن ابى العوجاء خطاب کرد:
این مردم را میبینى؟ (با دست اشاره به طواف کنندگان) کرد. هیچیک از اینها شایسته نام انسان نیستند، مگر این مردى که نشسته است؛ یعنى امام صادق(ع)، و بقیه، چهارپایاناند.
ابن ابى العوجا: چرا فقط او شایسته نام انسان است و بقیه چنین نیستند؟
ابن مقفع: من چیزى در او میبینم که بقیه ندارند.
ابن ابى العوجاء: باید آنچه را در مورد او میگویى، امتحان کنیم.
ابن مقفع: این کار را نکن (با او مناظره نکن)؛ چرا که عقایدت را از تو سلب میکند.
ابن ابى العوجاء: چنین نیست، تو میترسى توصیفاتى را که از او کردى، نتوانى براى من اثبات کنى!
ابن مقفع: حال که چنین است، بلند شو و نزد او برو، ولى مواظب باش و عنان خود را رها نکن که تو را به بند خواهد کشید.
ابن ابى العوجاء نزد امام صادق(ع) رفت و پس از مدتى که با ایشان گفتگو کرد، پیش ابن مقفع برگشت و خطاب به وى گفت: اى پسر مقفع! او بشر نیست. اگر در دنیا روحى وجود داشته باشد که هر گاه بخواهد ، در قالب جسد ظاهر شود و هر گاه بخواهد، غایب شود، او همین مرد است.
ابن مقفع: چگونه؟
ابن ابی العوجاء: وقتى نزد او نشستم و دیگران رفتند، او شروع به سخن کرد و گفت: اگر امر چنان باشد که مسلمانان میگویند (یعنى مبدأ و معاد وجود داشته باشد)، آنان در اماناند و شم هلاک خواهید شد و اگر امر چنان باشد که شما میگویید که چنین نیست، شما و موحّدان مساوى هستید.
گفتم: سخن ما و اینها، یکى است.
حضرت فرمود: چگونه گفته شما و اینها یکى است و حال آنکه آنها میگویند: معاد و ثواب و عقاب در کار است و دنیا نظم و نظام و خدایى دارد، ولى شما معتقدید خدایى نیست و جهان بینظم است.
ابن مقفع: تحویل بگیر!
ابن ابى العوجاء ادامه داد: به او گفتم: اگر امر چنان است که اینها میگویند، چرا خدا براى خلقش ظاهر نمیشود تا در وجود او اختلاف نشود؟ او خود را مخفى کرده و پیامبران را میفرستد. اگر خود را بنمایاند، بهتر به او ایمان خواهند آورد.
حضرت پاسخ داد: چگونه کسى که قدرتش را به تو نشان داده، از تو مخفى است؟ تو را به وجود آورد، در حالى که نبودى.
آنگاه قدرت خداوند را یک به یک براى من شمرد، آنقدر که نتوانستم از خود دفاع کنم و چنان شدم که گویى الآن خدا در حضور ما ظاهر میشود.[۲]
موردى دیگر از این دست، هنگامى بود که چهار تن از زندیقها در مسجد الحرام گردآمده و قرآن را به سخره گرفته بودند. هشام بن حکم میگوید:
ابن ابى العوجاء گفت: بیایید هر کدام از ما یک چهارم از قرآن را نقض کنیم. فردا در همین مکان جمع میشویم و تمام قرآن را ابطال میکنیم؛ چرا که با نقض قرآن، نبوت محمد باطل میشود و در ابطال نبوت محمد، مهر بطلان بر اسلام میخورد و سخنان ما هم اثبات میشود.
آنها رفتند و روز بعد، به کنار کعبه آمدند. ابن ابى العوجاء گفت: از دیروز که از یکدیگر جدا شدیم، در این ایه فکر میکنم: )فَلَمّا اسْتَیأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیا(.[۳] من نتوانستم در فصاحت و معناى بلند این ایه جملهاى مانند آن را بیابم و تفکر در این ایه، مرا از ایات دیگر بازداشت.
عبدالملک گفت: من از دیروز که از یکدیگر جدا شدیم، در این ایه تفکر میکنم: )یا أَیهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنّ الّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یخْلُقُوا ذُبابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یسْلُبْهُمُ الذّبابُ شَیئًا لا یسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ(.[۴] نتوانستم مثل این ایه را پیدا کنم.
ابوشاکر گفت: من از زمانى که از یکدیگر جدا شدیم، در این ایه فکر میکنم: ) لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ إِلاّ اللّهُ لَفَسَدَتا(.[۵] ولى نتوانستم مثل آن را بیاورم.
ابن مقفع گفت: این قرآن از جنس کلام بشر نیست و من از زمانى که از شما جدا شدم، این ایه فکرم را مشغول کرده: ) وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعى ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعى وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِى اْلأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِ وَ قیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمینَ([۶]. نه به نهایت معرفت این ایه رسیدم و نه توانستم مثل آن را بیاورم.
هشام میگوید: در این هنگام، جعفر بن محمد صادق(ع) از کنار آنان میگذشت که فرمود: ) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنّ عَلى أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا(.[۷]
این چهار نفر به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: اگر براى اسلام حقیقتى باشد، امر وصایت محمد نباید منتهى شود، مگر به جعفر بن محمد. به خدا قسم، مانند او را هرگز ندیدیم و به خدا قسم که پوست ما از هیبت او میلرزد. سپس پراکنده شدند؛ در حالى که به عجز خود اقرار میکردند.[۸]
دیگر مناظره، با سفیان ثورى بود که خود را زاهد زمان خویش میدانست. او روزى از مسجدالحرام میگذشت که دید امام صادق(ع) لباسهاى گرانقیمت و زیبا پوشیده است. گفت: نزد او میروم و او را توبیخ میکنم. پس نزد امام آمد و گفت: مثل این لباس را نه رسول الله(ص) پوشید و نه على(ع) و نه هیچ کس از پدرانت.
امام(ع): رسول الله(ص) در زمان گرفتارى و فقر زندگى میکرد و آن حضرت با اینکه قدرت داشت، ولى ساده میزیست. بعد از ایشان وسعت بر مردم روى آورد و از این رو، سزاوارترین مردم به نعمتها، ابرار هستند. آن حضرت سپس این ایه را خواند: )قُلْ مَنْ حَرّمَ زینَهَ اللّهِ الّتى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ([۹]. فرمود: براى بهرهمند شدن از نعمتهاى خداوند، ما از همه سزاوارتر هستیم.
آن گاه حضرت، دست سفیان را گرفت و به سمت خود کشید، فرمود: این لباس را به خاطر مردم پوشیدهام و لباس زیر آن را که زبر و خشن است، براى خودم؛ ولى تو لباس رویین را که زبر است، به خاطر مردم (ریا) پوشیدهاى و لباس زیرین را که نرم و راحت است، به خاطر خودت.[۱۰]
۲. حاجت مؤمن
پرداختن به نیازهاى برادران و خواهران دینى از دستورهاى اکید امام صادق(ع) است. این فرمان در سفر و به خصوص سفر حج اهمیت بیشترى مییابد.
ابان بن تغلب میگوید: به همراه امام صادق(ع) در حال طواف بودم که مردى از شیعیان نزد من آمد و درخواست کرد با او به دنبال کارى بروم، ولى من دوست نداشتم که امام(ع) را رها کنم و به سوى او بروم. در حال طواف، آن مرد بار دیگر به من اشاره کرد. امام صادق(ع) دید و فرمود: اى ابان! این شخص با تو کار دارد؟
گفتم: بله.
امام(ع): او کیست؟
عرض کردم: یکى از یاران ماست.
امام: شیعه است؟
گفتم: بله.
امام: برو.
عرض کردم: پس طوافم را قطع کنم؟
حضرت: بله.
گفتم: هر چند طواف واجب باشد؟
امام: بله.
ابان میگوید: به همراه آن مرد رفتم و سپس نزد امام برگشتم و از ایشان در مورد «حقّ مؤمن» سؤال کردم.
حضرت: اى ابان! وارد این مطلب نشو.
عرض کردم: جانم به قربانت! میخواهم بدانم، و پیوسته اصرار کردم.
امام: بخشى (نصفی) از مال خودت را باید با او تقسیم کنى.
حضرت نگاه به چهره من کرد که چگونه متغیر شدم، و فرمود: اى ابان! مگر نمیدانى که خداى عزوجل، ایثارکنندگان را یاد فرموده؟
گفتم: آرى، جانم به فدایت!
امام(ع): مالت را که با برادرت تقسیم کنى، هنوز ایثار نکردهاى. ایثار، وقتى است که از نصف دیگر مالت نیز به او بپردازى![۱۱]
در موردى دیگر، امام صادق(ع) اهمیت پرداختن به امر مسلمان (و نه فقط شیعه) را گوشزد کرده است.
یکى از شیعیان آن حضرت به نام ابواحمد میگوید: با حضرت صادق(ع) در طواف بودیم و دست ایشان در دست من بود. در این هنگام مردى نزد من آمد و کارى داشت. با دست اشاره کردم که صبر کن تا طوافم تمام شود.
امام(ع) به من فرمود: موضوع چیست؟
گفتم: شخصى آمده و کارى با من دارد.
امام(ع): مسلمان است؟
گفتم: بله.
امام(ع): برو به کارش رسیدگى کن.
عرض کردم: طوافم را قطع کنم؟
فرمود: بله.
گفتم: حتى طواف واجب؟
فرمود: بله، حتى طواف واجب را.
آنگاه فرمود: «من مشى مع أخیه المسلم فى حاجته کتب الله له ألف ألف حسنه و محى عنه ألف ألف سیئه و رفع له ألف ألف درجه؛ کسى که با برادر مسلمانش براى رفع حاجت او حرکت کند، خداوند یک میلیون حسنه در حق او مینویسد و یک میلیون گناه را از او محو میکند و یک میلیون درجه او را بالا میبرد».[۱۲]
۳. حرمت مسجد الحرام و کعبه
سیره امام صادق(ع) و همه امامان معصوم(ع)، بر حفظ حرمت «مسجد الحرام» و اولویت بخشیدن به آن بوده است.
زمانى منصور دوانیقى تصمیم گرفت که خانههاى اطراف مسجدالحرام را بخرد و به مسجدالحرام بیفزاید و آن را توسعه دهد، ولى مردم امتناع ورزیدند. او خدمت امام صادق(ع) رسید و مشکل خود را با آن حضرت در میان گذاشت. حضرت فرمود: اندوهگین مباش؛ چرا که حجت تو بر آنها آشکار است.
منصور: چگونه بر آنان احتجاج کنم؟
امام(ع) به کتاب خدا.
منصور: به کدام ایه؟
امام(ع): با این ایه که خدا فرموده: )إِنّ أَوّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذى بِبَکّهَ مُبارَکًا.([۱۳] خداوند از اولین خانه به تو خبر داده است. اگر در این سرزمین اول آنان ساکن شدند، خانههاى آنان از آنِ خودشان است و اگر اول کعبه بنا شده، پس حق تقدم با کعبه است.
منصور دوانیقى پس از شنیدن سخنان امام(ع)، صاحبان منازل اطراف مسجد الحرام را دعوت کرد و همین دلیل را براى آنها بیان داشت. آنان وقتى حجت را بر خود تمام دیدند، به او گفتند: هر چه دوست دارى، انجام ده.[۱۴]
مورد دیگر در این زمینه، این پرسش و پاسخ است.
ابى الصباح کنانى میگوید:
از امام صادق(ع) پرسیدم: اسلام برتر است یا ایمان؟ زیرا بعضى میگویند اسلام افضل از ایمان است.
امام: ایمان بالاتر از اسلام است.
ابى الصباح: این مطلب را براى من اثبات کن.
امام: چه میگویى در مورد کسى که عمداً در مسجدالحرام محدث گردد؟
ابى الصباح: به شدت او را میزنند.
امام: درست گفتى. چه میگویى درمورد کسى که در کعبه عمداً محدث گردد؟
ابى الصباح: کشته میشود.
امام: درست گفتى. مگر نمیبینى که کعبه از مسجد الحرام افضل و شریک با مسجدالحرام است، ولى مسجد الحرام شریک کعبه نیست. همین گونه ایمان نیز شریک اسلام است، ولى اسلام (در فضیلت) شریک ایمان نیست.[۱۵]
جمیل بن درّاج از امام صادق(ع) نقل میکند که حضرت فرمود: «للجنب أن یمشى فى المساجد کلّها …إلاّ المسجد الحرام و مسجد الرسول(ص)؛[۱۶] جنب میتواند از همه مساجد عبور کند… مگر از مسجد الحرام و مسجد النبى».
محمد بن یحیى با یک واسطه از امام صادق(ع) نقل میکند: «همگان براى نماز عید فطر و قربان، باید به بیرون شهر بروند، مگر اهل مکه که باید نماز را در مسجدالحرام بخوانند».[۱۷]
حلبى از امام صادق(ع) نقل میکند: از حضرتش در مورد اعتکاف سؤال شد. ایشان فرمود: «اعتکاف صحیح نیست، مگر در مسجد الحرام یا مسجد الرسول(ص) یا مسجد کوفه یا مسجد جامع، و در حال اعتکاف پیوسته باید روزهدار بود».[۱۸]
حماد بن عثمان از امام صادق(ع) حدیث میکند که حضرت فرمود: «یکره الاحتباء للمحرم و یکره فى المسجد الحرام؛[۱۹] نشستن به شکل احتباء (گرفتن زانو در بغل) براى محرم و در مسجد الحرام، مکروه است». شیخ صدوق میگوید: «و انما یکره الاحتباء فى المسجد الحرام تعظیما للکعبه؛[۲۰] علت کراهت احتباء، بزرگداشت کعبه است».
معاویه بن عمار، در مورد کیفیت ورود به مسجدالحرام از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: «اذا دخلت المسجد الحرام فادخله حافیاً على السکینه و الوقار و الخشوع…؛ آن گاه که داخل مسجد الحرام میشوى، با پاى برهنه و با آرامش روحى و جسمى و خشوع وارد شو. کسى که با خشوع داخل مسجد الحرام شود، خداوند به خواست خودش او را میآمرزد».
به امام عرض کردم: مقصود از خشوع چیست؟
امام فرمود: «السکینه لا تدخله بتکبّر؛ آرامش بدون تکبر است». سپس فرمود وقتى به در مسجد رسیدى، بایست و بگو: «السلام علیک ایها النبى و رحمه الله و برکاته، بسم الله و بالله و من الله و ماشاء الله…».[۲۱]
امام صادق(ع) فرمود: «یجوز أخذ حصى الجمار من جمیع الحرم الا من المسجد الحرام و مسجد الخیف؛[۲۲] جمع کردن ریگ براى جمرات از تمام حرم جایز است، مگر از مسجد الحرام و مسجد خیف».
صامت میگوید: امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش نقل فرمود: «الصلاه فى المسجد الحرام تعدل مأه الف صلاه؛[۲۳] نماز در مسجد الحرام، برابر صدهزار نماز است».
ابوبصیر میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: در چهار مکان نماز تمام است: مسجد الحرام، مسجد الرسول، مسجد کوفه و حرم حسین(ع).[۲۴]
اما خوابیدن در مسجدالحرام، در برخى از روایات به طور مطلق جایز شمرده شده؛ مثل روایت معاویه بن وهب که میگوید: از امام پیرامون خواب در مسجدالحرام و مسجد پرسش کردم. فرمود: «نعم فاین ینام الناس؛[۲۵] بله (جایز است)، مردم کجا بخوابند؟»
از امام کاظم(ع) نیز روایاتى در این زمینه نقل شده است.[۲۶] اما با وجود این، در روایت دیگرى اسماعیل بن عبدالخالق از امام صادق(ع) درباره خوابیدن در مسجدالحرام میپرسد و آن حضرت میفرماید: «چنانچه چاره ندارد، اشکال ندارد».[۲۷]
این روایت میتواند شاهد بر این باشد که جواز خوابیدن، مختص به صورت اضطرار است. البته میتوان بین این روایات به گونهاى دیگر جمع کرد و گفت: عدم جواز خوابیدن مربوط به قسمتهایى از مسجد الحرام و مسجد النبى است که در زمان پیامبر(ص) بنا شده است؛ چنان که زراره میگوید: از امام باقر(ع) پرسیدم که چه میفرمایید در مورد خوابیدن در مساجد؟ آن حضرت فرمود: «اشکالى ندارد، مگر در مسجدین (مسجدالحرام و مسجدالنبی)».[۲۸]
پینوشت:
[۱] .الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج۱، ص۷۲، دار الکتب الاسلامیه؛ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج۳، ص۵۱، مؤسسه الوفاء بیروت؛ التوحید، شیخ صدوق، ص۲۹۳، انتشارات جامعه مدرسین.
[۲] . الکافى، ج۱، ص۷۴؛ بحارالانوار، ج۳، ص۴۲.
[۳] . یوسف/۸۰.
[۴] . حج / ۷۳.
[۵] . انبیاء / ۲۲.
[۶] . هود / ۴۴.
[۷] . اسراء / ۸۸.
[۸] . الاحتجاج، احمد بن على الطبرسى، ج۲، ص۳۷۷، نشر مرتضى، ۱۴۰۳؛ الصراط المستقیم، على بن یونس نباطى، ج۱، ص۴۳، کتابخانه حیدریه، نجف.
[۹] . اعراف / ۳۲.
[۱۰] . الکافى، ج۶، ص۴۴۳، باب اللباس.
[۱۱] . همان، ج۲، ص۱۷۱؛ التهذیب، شیخ طوسى، ج۵، ص۱۲۰، دار الکتب الاسلامیه؛ وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۲۰۹؛ ج۱۳، ص۳۸۰ ـ ۳۸۳، مؤسسه آل البیت.
[۱۲] . الکافى، ج۴، ص۴۱۴، باب الرجل یطوف فعرض له الحاجه؛ التهذیب، شیخ طوسى، ج۵، ص۱۱۹، دارالکتب الاسلامیه، تهران؛ الاستبصار، شیخ طوسى، ج۲، ص۲۲۴، دارالکتب الاسلامیه، تهران؛ وسائل الشیعه، ج۱۳، ص۳۸۳.
[۱۳] . آل عمران / ۹۶.
[۱۴] . التفسیر، محمد بن مسعود بن عیاش السلمى، ج۱، ص۱۸۵، انتشارات علمیه اسلامیه؛ وسائل الشیعه، ج۱۳، باب وجوب بناء الکعبه ان انهدمت.
[۱۵] . الکافى، ج۲، ص۲۶، باب ان الایمان یشرک الاسلام… .
[۱۶] . همان ،ص۱۹۸؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۰۸، انتشارات جامعه مدرسین، قم؛ التهذیب، ج۱، ص۱۲۵؛ وسائل الشیعه، ج۲، ص۲۰۵.
[۱۷] . الکافى، ج۳، ص۴۶۱، باب صلاه العیدین؛ التهذیب، ج۳، ص۱۳۸.
[۱۸] . الکافى، ج۴، ص۱۷۶، باب المساجد التى یصلح الاعتکاف فیها.
[۱۹] . همان، ص۳۶۶، باب ادب المحرم.
[۲۰] . همان. ممکن است این جمله ، بخشى از روایت باشد.
[۲۱] . همان، ص۴۰۱، باب دخول المسجد الحرام.
[۲۲] . همان، ص۴۷۸؛ من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۴۷۳.
[۲۳] . الکافى، ج۴، ص۵۲۶، باب فضل الصلاه فى المسجد الحرام.
[۲۴] . همان، ص۵۸۶.
[۲۵] . التهذیب، ج۳، ص۲۵۸؛ الکافى، ج۳، ص۳۱۹؛ وسائل الشیعه، ج۵، ص۲۱۹.
[۲۶] . قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر حمیرى قمى، ص۱۲۰، انتشارات کتابخانه نینوا.
[۲۷] . بحارالانوار، ج۹۶.
[۲۸] . علامه مجلسى نیز با این روش میان این دو دسته روایت، جمع کرده است. ر.ک: بحارالانوار ، ج۸۰، ص۳۵۸.
منبع :کوثر ، پاییز ۱۳۸۷، شماره
سید جعفر ربانى۷۵