اشاره:
على آن جوانمردى است که پناه تمام حقجویان و عدالتخواهان است. او داراى شخصیتى است که از هر جهت براى مردم شگفتانگیز است و تمام افرادى که در مورد این شخصیت داد سخن دادهاند در یک چیز با هم متفقالقولند که «على علیهالسلام نمونه والاى فکر و بیان است.»(۱) جبران خلیل جبران على علیهالسلام را آن موجودى میداند که با عالیترین معانى هستى پیوند خورده است و به کمال روحى نائل آمده است. به نظر جبرانخلیل نه او از روح کلى جهان لحظهاى دور میشود، و نه روح کلى جهان از او. (۲)
پیشبینى شهادت امیرالمومنین (علیه السلام) توسط پیامبر (صللی الله علیه و آله)
پیامبر در گذشته از به شهادت رسیدن حضرت على(علیه السلام) در آینده ایشان را مطلع ساخته بودند که در ذیل به دو مورد از آن اشاره شده است: اولین پیشبینى در جنگ احد بود، هنگامى که حضرت على(علیه السلام) پس از پایان جنگ با حسرت به یاران به شهادترسیدهاش نگاه میکرد و تأسف میخوردند که چرا شهادت نصیب او نشده است. حضرت محمد(صللی الله علیه و آله) به او فرمودند: «على جان! تو در آینده به شهادت خواهى رسید.»
دومین پیشبینى در روز جنگ خندق بود و در آن روزى که سر مبارک حضرت توسط شمشیر عمرو شکافته شد و از سر مبارکشان خون میرفت. پیامبر در حالى که زخم سر حضرت را پانسمان میکردند، میفرمودند:
«أینَ أنَا یومٌ یضربک أشقى الاخرین على رأسک و یخضب لَحْیتُک من دَم رأسِک»؛
علیجان، آنگاه که شقاوتپیشهترین انسانها با شمشیر ستم و تجاوز فرق مبارکت را هدف قرار میدهد و محاسنت را با خون سرت رنگین میسازد، من کجا هستم تا زخم سرت را چون امروز پانسمان کنم؟(۴)
مستدرکالصحیحین از حیات اسدى روایت کرده است که گفت: على علیهالسلام فرمود، رسول خدا صلیالله علیه و آله به من خبر داد که بهزودى بعد از درگذشت من است که با تو نیرنگ خواهند کرد. تو بر ملت و دین من زنده خواهى ماند، و بر سنت من کشته خواهى شد. هرکس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکس دشمنت بدارد، مرا دشمن داشته و بهزودى این (اشاره به محاسن) به وسیله این (اشاره به فرق سر) خضاب میشود.(۵)
در کنزالعمال، ج ۶، ص ۵۷ آمده است که رسول خدا فرمود:
«على(علیه السلام) هرگز نخواهد مرد مگر بعد از آنکه دلش مالامال از غیظ و خشم و اندوه باشد و نمیرد مگر آنکه او را به قتل برسانند.»(۶)
ابنجریر در تاریخ طبرى، ج ۲ و متقى در کنزالعمال، ج ۶ روایتى آوردهاند که روزى رسول خدا فرمودند: شقیترین جنس بشر دو نفرند، یکى آنکه در قوم ثمود بود و ناقه صالح را کشت؛ دوم آنکه تو را با خون سرت رنگین میکند.(۷)
پیشبینى خود حضرت در مورد شهادت خویش
آمده است که امیرالمومنین هر زمان ابن ملجم را میدید به این بیت اشاره میکردند:
ارید حیاته و یرید قتلى
عذیرک من خلیلک من مرادى
( من خیر او را میخواهم و او درصدد کشتن من است، کیست که از جانب این دوست مرادى تو عذرخواهى کند.
زمانى که حضرت على این سخنان را میگفتند، دیگران به آن حضرت عرض میکردند: براى چه او را نمیکشی؟ و ایشان میفرمودند:
چگونه قاتل خود را بکشم؟ و این سخن نشان دهنده آن بود که پیامبر قبلاً کشته شدن حضرت على علیهالسلام را به دست ابن ملجم به ایشان گفته بودند. (۸)
و گفتهاند که امیرالمومنین همواره نسبت به ابنملجم با مهربانى و نیکى رفتار میکردند. در روایات آمده که وقتى ماه رمضان سال چهلم هجرى فرا رسید على علیهالسلام شبى را نزد امام حسن علیهالسلام و شبى را نزد امام حسین علیهالسلام و شبى را نزد دخترانش بهسر میبردند و در هنگام صرف غذا هم بیش از سه لقمه نمیخوردند و میگفتند: این یک شب یا دو شب، سرانجام فرمان خدا فرامیرسد و درون من تهى است و سرانجام هم بعد از سپرى شدن چند شب ایشان به شهادت رسیدند. (۹)
در طبقات ابنسعد، ج ۳ آمده که امجعفر سریه روایت کرده است که گفت: «من آب به دست حضرت على علیهالسلام میریختم، ناگهان سر به آسمان بلند کردند. ریش خود را با دست گرفتند و تا برابر بینى بالا آوردند و به آن خطاب کردند: واهاً لک، واى بر تو، بهزودى با خون رنگین خواهى شد. این را گفت و روز جمعه همان هفته ضربت به فرق سر مبارکشان فرود آمد. (۱۰)
و آوردهاند که امیرالمومنین در سال آخر زندگى خویش همواره مردم را از شهادت خویش آگاه میساختند و به آنها میفرمودند:
شمایان در سال جارى همگى به طواف خانه خدا میروید، اما نشان آن این است که من در میان شما نخواهم بود «و آیت ذلک أنى لست فیکم.» (۱۱)
روایاتى از روز آن اتفاق شوم
اسدالغابه روایتى را درباره حسن بن على علیهالسلام آورده، و ابنعبدالبر هم از عبدالرحمانسلمى روایت کرده است که گفتهاند: صبح آن شبى که على علیهالسلام شهید شدند، به نزد حسن بن على رفتم و ایشان احادیثى برایم فرمودند که از آن جمله ایشان فرمودند: هنگام سحر از پدرم شنیدم که میفرمودند:
پسرم، امشب رسول خدا را در خواب دیدم، و برایش نقل کردم که از امتت بعد از رحلتت چه مصیبتها دیدم، پیامبر فرمودند: نفرینشان کن. من عرضه داشتم بارالها، عوض این مردم چیزى به من بده که بهتر از ایشان باشد و عوض من امیرى بر آنان مسلط کن که بدتر از من باشد. در همین حال موذنش آمد که نماز حاضر است. پدرم برخاست و به مسجد رفت و دو نفر به او حمله کردند که شمشیر یکى بر طاق خورد و ضربت دیگرى فرقش را شکافت. (۱۲)
صواعق محرقه نقل کرده آن شبى که صبحش على علیهالسلام ضربت خوردند، بسیار از حجره بیرون میآمدند و به آسمان نظر میانداختند و بسیار میفرمودند:
بهخدا سوگند دروغ به من نگفتهاند، این همان شب است که به من خبر دادهاند. همین که هنگام سحر بیرون رفت ابن ملجم او را ضربت زد. (۱۳)
انگیزه ابنملجم مرادى از به قتل رساندن حضرت على (علیه السلام)
ابنملجم از گروه خوارج بود. روزى او با دو نفر از دیگر خوارج گردهم جمع شدند و در باره دوستان و یارانى که در جنگ نهروان به دست حضرت على علیهالسلام کشته شده بودند گفتوگو میکردند و میگفتند که بعد از رفتن یاران و رفقاى ما زندگى براى ما هیچ سودى ندارد. سپس قرار گذاشتند که ۳ نفر را بکشند که شامل على علیهالسلام، معاویه و عمروعاص بود. ابن ملجم گفت: من على را به قتل میرسانم. دیگرى گفت من معاویه را میکشم و سومى گفت: من هم عمرو عاص را میکشم. آن دو نفر که مسئول کشتن عمر و عاص و معاویه بودند در کار خود ناکام ماندند و بعد هم به قتل رسیدند و فقط ابنملجم بود که توانست حضرت على علیهالسلام را به شهادت برساند که او هم بعد از به شهادت رسیدن امیرالمومنین کشته شد. (۱۴)
چگونگى به شهادترسیدن امیرالمومنین (علیه السلام)
آنگونه که نقل شده است حضرت على سپیده دم نوزدهم رمضان به مسجد آمدند، ایشان مدتى را به خواندن نماز گذراندند، سپس بر بام مسجد رفتند و اذان گفتند و بعد از گفتن اذان به درون مسجد آمدند. با مهربانى افرادى که در مسجد خوابیده بودند را بیدار کردند و این آیه شریفه را تلاوت میکردند «ان الصلوه تنهى عن الفحشا و المنکر…»(۱۵) و در میان کسانى که در مسجد خوابیده بودند ابنملجم مرادى بود که به رو خفته بود و شمشیرش را هم در زیر لباس پنهان کرده بود. حضرت رو به او کرد و فرمود:
اى بنده خدا، برخیز، چرا اینگونه خوابیدهای؟ مگر نمیدانى خدا اینگونه خوابیدن را دوست ندارد؟ برخیز که اینگونه خوابیدن شیوه شیاطین است و از این به بعد یا بر پهلوى راست یا چپ و یا بر پشت بخواب که خواب دانشوران و فرزانگان اینگونه است. سپس بعد از نصیحت ابنملجم، دوباره رو به او کردند و فرمودند:
گویى تو در اندیشه کارى هستى که گناه آن به گونهاى است که آسمان و زمین و کوهها نیز توان دیدن آن را ندارند، چرا که در صورت انجام آن چیزى ماند که آسمانها و زمین از هم بشکافند و کوهها از هم بپاشند و اگر بخواهم هم اینک تو را از آن چه زیر جامهات پنهان داشتهاى آگاه میسازم. سپس به طرف محراب رفتند و به نماز مشغول شدند. ابنملجم که تصمیم داشت هنگام برخاستن از رکوع و یا هنگام سر برداشتن از سجده حضرت را مورد هدف قرار دهد، پس از آغاز نماز به صورت مخفیانه خود را به کنار ستونى که حضرت على به نماز ایستاده بودند، رساند تا بتواند در بهترین فرصت بزرگترین جنایت تاریخ را انجام دهد و زمانى که حضرت سر از سجده برداشتند ابنملجم کار پلید خود را به انجام رسانید و فرق مبارک حضرت را با شمشیر زهرآگین خود شکافت.
در همین هنگام حضرت(علیه السلام) با صورت مبارکشان به محراب افتادند. در حالیکه زمزمه میکردند:
«بسم الله و بالله و على ملت رسول الله»، «فزت و رب الکعبه»؛به خداى کعبه رستگار شدم.
سپس حضرت نام قاتل خود را با صداى بلند گفتند تا حقیقت روشن شود و مردم مظلومى را گرفتار نکنند و ایشان در آن حالت درد و فشار میفرمودند «فزت و رب الکعبه، هذا ما وعدالله و رسوله! و صدق الله و رسوله»؛
به پروردگار کعبه که رستگار شدم. این رویداد همان است که خدا و پیامبرش به من وعده فرموده بودند و به راستى که خدا و پیامبرش درست وعده داده بودند.» (۱۶) و بعد از آن اتفاق ناگوار مردم به شیون و زارى پرداختند و این مصیبت بیش از همه براى امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام سخت و ناگوار بود. در چهره امام حسن علیهالسلام در آن موقع غم و ناراحتى موج میزد؛ غمى که او را در اوج جوانى به صورت پیرمردى سالمند درآورد و او چه خوب شرایط پدر را درک میکرد. موقعى که دیدند پدر به صورت تصنعى خود را طورى نشان میدهد که گویى اتفاق خیلى تلخى برایشان پیش نیامده است تا بتوانند محنت این واقعه را از دوش مردم بردارند، سپس در حالی که سعى میکردند آرامش خود را حفظ کنند، سوى پدر رفتند تا به او کمک کنند، سپس در همین حال حضرت را به سوى خانهشان بردند. (۱۷)
امام حسین علیهالسلام گریه میکردند و میفرمودند:
هان اى پدر، ما پس از تو به چه کسى دل خوش داریم؟ پس از رحلت جانسوز پیامبر هیچ سوگ و فاجعهاى براى ما سختتر از شهادت تو نیست و اى پدر، گویى که گریه را براى تو و روز شهادت تو آموختهام و پدر جان، به خدا بر من خیلى سخت است که تو را بر این حالت نظاره کنم. سپس حضرت دست مبارک خود را بر قلب مبارک امام حسین گذاشتند و فرمودند:
پسرم، خدا به قلب توفانزدهات آرامش بخشد و پرشکوهترین پاداش را بر تو و برادران و خواهرانت ارزانى دارد. (۱۸)
این اتفاق ناگوار براى بسیارى از یاران حضرت و مومنین سخت و گران بود. چنانکه بعد از این اتفاق در چهره بعضى از صحابه ناراحتى کاملاً هویدا شد، به عنوان نمونه در چهره پسر ابى الصباح در کنار تعجب و بهت از این اتفاق پشیمانى هم پیدا شد. زیرا او بود که کمى پیش از امام خواست به نماز صبح حاضر شود. اگر او چنین درخواستى نکرده بود و اگر او امام را به نماز نخوانده بود شاید امام از خانه بیرون نمیآمدند، زیرا همه میدانستند که امام از چند روز پیش بیمار است و همینطور صحابه دیگر چون حجربن عدى ، عبدالله بن محمد الازدى، مغیره بن الحارث بن عبدالمطلب … (۱۹)
مردم ابن ملجم (لعنتالله علیه) را محاصره کردند. او خاموش ایستاده بود و گمان میکرد که باید این همه بلا و آزارى را که از طرف مردم میبیند تحمل کند، زیرا او خود را همانند شهیدى میدید که از شکنجه احساس لذت میکند.(۲۰)
بعد از اینکه حضرت امیرالمومنین را به خانه بردند درخواست نمودند که ابن ملجم را نزد ایشان بیاورند. وقتى ابن ملجم به نزد على علیهالسلام آمد، حضرت رو به او کرده و فرمودند:
اى دشمن خدا! آیا من بر تو نیکى نکردم؟ گفت: آرى یا امیرالمومنین و حضرت فرمودند: پس چرا دست به این کار زدی؟ ابنملجم گفت: من چهل صبح شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که بدترین خلق خدا با آن کشته شود و حضرت به او گفتند: تو با این شمشیر کشته خواهى شد، زیرا تو از جمله بدترین خلق خدا هستى.(۲۱)
سپس بعد از اینکه پزشکان از درمان حضرت ناامید شدند حضرت فرمودند: «نفس در برابر نفس. اگر مردم او را به همانگونه که مرا کشته است بکشید و اگر سلامت رستم خودم دانم چه کنم.» در همین حال ابن ملجم حالتى داشت که گویى فتح بزرگى کرده است و با اشاره به شمشیر خود گفت: «آن را هزار درهم خریدهام و با هزار درهم زهرآگین کردهام، خدا او را دور دارد اگر بخواهد با وجود این به من خیانت کند.» که در این هنگام سر و صداى حاضرین بلند شد و حضرت دستور دادند تا قاتل را بیرون برند و سپس حضرت به دیدار حق و به دیدار محبوبش رسول الله(صللی الله علیه و آله) شتافت.(۲۲)
در موقع شهادت حضرت امیرالمومنین علیهالسلام رو به فرزندان بزرگوارش امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام کردند و فرمودند:
سفارشتان میکنم که از خدا بترسید و به دنیا رو مکنید، اگر چه به شما رو کند. به چیزى که از دست رفته مگریید، جز حق مگویید، به یتیم رحم کنید، درمانده را کمک کنید، با حق مدارا کنید، دشمن ستمکار باشید و یاور ستم کش. به دستورهاى قرآن عمل کنید و در کار خدا از ملامت ملامتگر بیم مکنید. (۲۳)
على علیهالسلام در سال ۴۰ هجرى شهید شد، در حالیکه دنیا تا همین روزگار هم در حسرت کسى چون او که پرورش یافته دامان رسول خدا (صللی الله علیه و آله) و محرم او باشد ماند.
کسى که تنها او لایق همسرى زهرا (س) و پدرى حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) سرور جوانان اهل بهشت را دارد و بندهاى که خداوند به وجودش سخت افتخار میکند.