حیات عارفانه امام على (علیه السلام)
اشاره:
حقیقت حیات، به معرفت توحید است. على (ع) درباره حیات مىفرماید: «التوحید حیاه النفس»(۱) (زنده بودن جان آدمى، به توحید الهى است). موحد زنده است و غیرموحد مرده. کسى که توحید متکلمانه و حکیمانه دارد، زندگىاش نیز متکلمانه و حکیمانه است و اگر توحیدش عارفانه بود، از حیاتى عارفانه برخوردار است. تفاوت حیاتها، به تفاوت معرفتها است.
زندگى حکیمانه و متکلمانه از مدار مفهوم نمىگذرد. زیرا حکیم یا متکلم، هر برهانى بر توحید اقامه کند چیزى جز رهتوشه ذهنى و مفهومى نیست. حتى برهان «صدیقین»(۲) که حکیم متألّه آن را اقامه مىکند، تا آن هنگام که در فضاى علم حصولى است با مفهوم مأنوس است. چنین متفکرى همواره به سراغ معلوم مىرود ولى علم نصیب او مىشود و هرگز به معلوم بار نمىیابد؛ مانند کودکى که تصویر درختى را در آینه مىبیند، به طرف میوه آن دست دراز مىکند اما جز شِماى میوه نصیبش نمىشود.
صدر و ساقه زندگى حکیم و متکلم را مفهوم تأمین مىکند، لذا حیات ایشان حداکثر یا عابدانه است یا زاهدانه، و یا تلفیقى از این دو. آن دو هرگز طعم حیات عارفانه را نمىچشند، همینطور هم صاحبنظران رشتههاى دیگر. ولى اگر کسى معلوم را خواست و در منطقه عرفان پاى نهاد و توحید شهودى نصیب او شد آنگاه حیات وى، چون جانش، عارفانه است. عارف مىکوشد تا آغاز و انجام جهان را ببیند و به سراغ معلوم برود، و آن را مىیابد.
شعاع دید على (ع)
ثمره حیات عارفانه را باید در هویت علوى جُست. على (ع) خود را برترین عرفا معرفى مىکند و درباره آغاز و انجام جهان، دیدى عرفانى دارد. آن کس که مبدأَ و معاد عالم و بین این دو، یعنى وحى و نبوت، را عارفانه شناخت، مصداق «یوءمن بالشهاده» است نه چون دیگران که به غیب ایمان دارند.
معرفت شهودى على (ع) به مبدأ على (ع) در پاسخ به پرسش ذِغْلِب درباره مبدأشناسى فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره».(۳) من آن نیستم که با برهان به خدا ایمان بیاورم، و تا او را نبینم ایمان نخواهم آورد. سپس در ذیل آن، کلامِ خود را اینگونه شرح مىکند: «لا تدرکه العیون بمشاهده العیان، ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان».(۴) من خدا را به چشم جان دیدم، نه با بَصَر.
چشمان را ببندم یا بگشایم و یا اینکه حتى به خواب روم، باز او را مىبینم! آنگاه مىفرماید: «فهم و الجنه کمن قد رآها فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون»(۵)، و این عبارت مربوط به شاگردان آن حضرت است که به مقام «کأنّ» رسیدهاند و آن که از مقام «کأنّ» ترقى کرده و به مقام «أنّ» رسیده باشد، مانند خود حضرت، تحقیقاً مىبیند.
باز فرمود: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً»(۶) (اگر پردهها کنار رود، بر یقین من چیزى افزوده نمىشود). چه آنکه ایمان او به معاد از سنخ ایمان به شهادت بود:
خود هنر آن دان که دید آتش عیان نه گپِ دلّ على النار الدخان
حکیم و متکلم گپ مىزنند و فىالمثل دلیل مفهومى مىآورند که بهشت و جهنّم حق است، ولى هنر آن است که انسان خود آتش را ببیند نه اینکه از راه دود به آن پى بَرَد.
آن کس که در یقینْش نگنجد زیادتى صد بار اگر ز پیش برافتد غطا، على است
معرفت شهودى على (ع) به معاد
على (ع) درباره معادشناسى مىفرماید: «نظرت فى الملکوت بإذن ربى فما غاب عنى ما کان قبلى و لا ما یأتى بعدی»(۷) (به اجازه پروردگارم در ملکوت نگریستم، چیزى از من نهان نشد، نه در گذشته دور و نه در آینده)، و کسى جز على (ع) بر چنین داعیهیى جرأت نکرد که: «سلونى قبل أن تفقدونى، فلأنا بطرق السماء أعلم منى بطرق الأرض»(۸) (از من سوءال کنید پیش از آنکه مرا نیابید، چه من به راههاى آسمان داناترم تا به طرق زمین) و هر که جز او چنین گفت، رسوا شد.
او با کجا مرتبط است که فرمود: من صاحب بصرم نه صاحب نظر، من دیدم نه آنکه فهمیدم! «ما شککتُ فى الحق مذ أُریتُه!»(۹) (از لحظهیى که معلم غیبىام، ذات اقدس اله، حقایق را به من نمود هیچگاه شک نکردم).
انسان به جایى مىرسد که چیزى جز حق در آنجا نیست، پس تردید معنا ندارد؛ زیرا شک، میان دو چیز باشد.
معرفت شهودى على (ع) به وحى و نبوت
دیدگاه على (ع) درباره آغاز و انجام جهان، روشن شد. آن حضرت در باب موضوع فى ما بین مبدأ و معاد، یعنى مسئله وحى و نبوت، در خطبه قاصعه فرمود: «أرى نور الوحى و الرساله، و أشم ریح النبوّه»(۱۰) (من نور وحى و رسالت را دیدم و رایحه نبوت را بوییدم)، سپس در ادامه مىفرماید: رسول اکرم (ص) درباره من فرمود: «[یا على!] إنّک تسمع ما أسمع، و ترى ما أرى، إلاّ أنک لست بنبیٍّ…»(۱۱) [اى على!] همانا تو آنچه را که من مىشنوم، مىشنوى و آنچه را که مىبینم، مىبینى، با این تفاوت که تو پیغمبر نیستى).
على (ع) عارفانه زندگى مىکند، نور وحى را مىبیند و بوى رسالت را استشمام مىنماید و همانگونه که رسول اکرم (ص) به قرآن و نبوت و رسالت خود ایمان شهودى دارد، ایمان او نیز به ولایت و امامت خویش، همچون ایمانش به توحید و معاد، شهودى است نه از گونه ایمان به غیب.
على (ع) در کلام رسول اکرم (ص)
مدح نبوى از عنصر علوى، از حدود قرآن کریم تجاوز نمىکند و نبى اکرم (ص)، على (ع) را در محدوده «قل هو اللّه أحد» ارزیابى، و چنین مىفرماید: یا على! تو چون «قل هو اللّه أحد» هستى که اگر کسى آن را یکبار بخواند ثواب یکسوم قرآن، و اگر دو بار بخواند ثواب دوسوم آن، و اگر سه بار بخواند ثواب کل آن را مىبرد. یا على! اگر کسى تو را با قلب دوست بدارد مانند آن است که یکسوم قرآن را خوانده باشد و اگر، افزون بر محبت قلبى، با زبان هم از تو سخن بگوید و تو را یارى کند گویى دوسوم قرآن را تلاوت کرده، و اگر با قلب مِهرت را بپذیرد و با زبان از ولایتت حمایت کند و با اعضا و جوارح در راهت قدم بردارد، گویى که تمام قرآن را خوانده است.(۱۲)
على (ع) درباره خود مىفرماید: «ما للّه نباء أعظم منّی»(۱۳) (براى خداوند خبرى در عالم مهمتر از ولایت من نیست). نیز فرموده است: «ما للّه آیه اکبر منّی»(۱۴) (براى خداوند آیت کبرایى غیر از من نیست).
ابن ابىالحدید مىگوید: تاریخ قبل از توفان نوح را در دست نداریم ولى پس از توفان، اطمینان دارم مردى به عظمت و شجاعت على (ع) نیامده است!(۱۵) و البته چنین باشد آن که قدرت، عزت و عظمت مطلقه را مىبیند و «للّه جنود السموات و الارض»(۱۶) و «ما یعلم جنود ربک إلاّ هو»(۱۷) مشهود او است، از کسى هراسى ندارد.
تفاوت عادل و عارف
بین انسان عادل که مىتوان به او اقتدا کرد با فرد عارف فرق است؛ عادل در فضاى درون بین عقل و نفس، عقل را غالب مىکند و در جهاد اوسط پیروز مىشود، و آنجا که عقل کارآمد شد، نفس را رام کرد و «هى نفسى أروضها بالتقوى»(۱۸) را پشت سر گذاشت و عاقل گردید؛ عاقلى که «ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان»(۱۹) در کف او است، عادل است و جهاد اوسط را هم پشت سر گذاشته است. بعد از آن مرحله که جنگ بین قلب و عقل است جهاد اکبر آغاز مىشود. پس قلب به عقل مىگوید: تو معارف را مىفهمى، ولى من مىخواهم آنها راببینم. تو به دنبال علم هستى، اما من به دنبال معلوم. و تو با برهان سخن مىگویى، در حالى که من به دنبال وجدانم. یعنى آنجا درگیرى بین عقل و قلب و حکمت و عرفان است، و امیر موءمنان على (ع) در آن بخش قرار دارد. زاهدى که خلیفه مسلمین است و بیش از یک پیراهن ندارد ــ که آن را هم بهتازگى شسته و به تن کرده است تا آنجا که به هنگام قرائت خطبه، براى خشک کردن، آن را حرکت مىدهد(۲۰) ــ البته براى او این امر مهم نیست، چون دلش جاى دیگر است و دنیا را ترک فرمود ولى نه براى رسیدن به آخرت! خلاصه اینکه عارفِ متوسط، از عقل مىرهد تا به دل برسد و عارف کامل، از دل مىرهد تا به دلدار وصل شود.
تفاوت عارف و زاهد
کسى که دنیا را براى رسیدن به آخرت ترک مىکند، به تعبیر مرحوم بوعلى، «مستعیض» است نه زاهد واقعى.(۲۱) زیرا او عوض مىطلبد و تاجر و سوداگر است، نه خداپرستى راستین.
زندگانى عارفانه با زندگى کسى که نماز را براى رفتن به بهشت یا فرار از جهنّم مىخواند، تفاوت دارد و على (ع) را بنگرید که درباره نماز چهگونه مىاندیشد. وقتى از آن حضرت مىپرسند که جمله «قد قامت الصلاه» یعنى چه؟ مىفرماید: یعنى «قد حان وقت الزیاره و المناجات»!(۲۲) وقت زیارت و مناجات فرارسید، لحظه ملاقات با خدا پیش آمد! آنها که حکیم یا متکلماند، ضریح ربوبیت را زیارت مىکنند لیکن عارف وقتى از مفهوم گذشت و «از علم به عین آمد و از گوش به آغوش»، مصداق را زیارت مىکند.
از مناجات على (ع) نیز مىتوان به زندگى عارفانهاش پى برد که مىفرماید: «هبنى صبرت على حرّ نارک فکیف أصبر…»،(۲۳) و هم او بود که در مناجات شعبانیه فرمود: خدایا من از تو کمال انقطاع را مىخواهم،(۲۴) یعنى ماسواى تو بهگونهیى از من جدا شود که نفهمم، چون آنقدر غرق در جمال و جلال توام که ماسوا را به ذهن نمىآورم و این همان حیات عارفانه است.
حیات عارفانه على (ع)، هم در مسائل سیاسى اثر مىگذارد که مىگوید: «و انه لیعلم أنّ محلّى منها محلّ القطب من الرحى»،(۲۵) و هم در مسائل فرهنگى که مىفرماید: «ینحدر عنى السیل، و لا یرقى إلى الطیر».(۲۶) من آن کوه بلند سیلزایم، همّام خود را در معرض سیل او قرار داد و سیل او را برد.
پىنوشت:
۱. آمدى، عبدالواحدبن محمد. ۱۳۳۹-۱۳۴۶ ه ش. غرر الحکم و درر الکلم. شرح جمالالدین محمد خوانسارى. با مقدمه و تصحیح و تعلیق میر جلالالدین حسینى ارموى (محدث). تهران: انتشارات دانشگاه تهران. ج ؟. ص ۵۴۰.
۲. براى تفصیل مطلب درباره برهان «صدیقین»،: صدرالدین شیرازى، محمدبن ابراهیم. ۱۳۵۴ ه ش. المبدأ و المعاد. با مقدمه و تصحیح جلالالدین آشتیانى. تهران: انجمن فلسفه ایران. ص ۱۲۱.
۳. کلینى، محمدبن یعقوب. ــــ . اصول کافى. ترجمه و شرح جواد مصطفوى. تهران: علمیه. ج ۱. ص ۱۳۸؛ شریف الرضى، محمدبن حسین.. نهج البلاغه. ترجمه و شرح علینقى فیضالاسلام. تهران: ــــ. «خطبه ۱۷۹».
۴. نهج البلاغه. «خطبه ۱۷۹».
۵. همان. «خطبه ۱۹۳».
۶. مجلسى، محمدباقربن تقى. ۱۴۰۳ ه ق / ۱۹۸۳ م. بحارالانوار. بیروت: دار احیاء التراث العربى. ج ۴۰. ص ۱۵۳.
۷. همان. ج ۲۶. ص ۱۴۱. خداوند در قرآن (اعراف / ۱۸۵) فرموده است: «او لم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض…» (آیا اینان [در مُلک نظر مىکنند ولى] به ملکوت آسمانها و زمین نمىنگرند؟).
۸. نهج البلاغه. «خطبه ۱۸۹».
۹. همان. «خطبه ۴».
۱۰. همان. «خطبه ۱۹۲».
۱۱. همانجا.
۱۲. ابن بابویه (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن على. ۱۳۴۸ ه ش. کتاب الخصال. صحّحه و علّق علیه علىاکبر الغفارى. تهران: مکتبه الصدوق. ص ۵۷۲. ح ۱.
۱۳. قمى، ابوالحسن علىبن ابراهیم. ۱۳۱۳ ه ق. تفسیر علىبن ابراهیم قمى. طهران: ــ . ج ۲. ص ۴۰۱.
۱۴. همانجا.
۱۵. ابن ابىالحدید، عزالدین. ــــ . شرح نهج البلاغه. تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم. قم: موءسسه اسماعیلیان للطباعه و النشر و التوزیع. ج ۷. ص ۳۰۱.
۱۶. «… لشکریان آسمانها و زمین از آن خدا است.» (قرآن: فتح / ۴).
۱۷. «… شمار سپاهیان پروردگارت را جز او نداند.» (قرآن: مدثر / ۳۱).
۱۸. «نفس خود را به تقوا خوار مىدارم.» (
á
: نهج البلاغه. «نامه ۴۵»).
۱۹. اصول کافى. ج ۱. ص ۱۱.
۲۰. ثقفى، ابواسحاق ابراهیمبن محمد. ۱۳۵۴ ه ش. الغارات. به اهتمام میر جلالالدین حسینى (محدث). تهران: انجمن آثار ملى. ص ۶۲؛ بحار الانوار. ج ۸. ص ۷۳۹.
۲۱. ابن سینا، حسینبن عبداللّه. ۱۹۵۷-۱۹۶۸ م. الاشارات و التنبیهات. با شرح نصیرالدین طوسى. به تحقیق سلیمان دنیا. مصر: دارالمعارف. ج ۳. ص ۱۴۹.
۲۲. ابن بابویه (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن على. [۱۳۴۶ ه ق] التوحید. صحّحه و علّق علیه هاشم الحسینى الطهرانى. بیروت: دارالمعرفه. ص ۱۲۴.
۲۳. «دعاى کمیل».
۲۴. قمى، حاج شیخ عباس. ۱۳۹۰ ه ق. مفاتیح الجنان. تهران: محمد.
۲۵. نهج البلاغه. «خطبه ۳».
۲۶. همانجا.
منبع :فصلنامه قبسات، شماره ۱۹.