حیات دوباره امام (علیه السلام)
اشاره:
یکی از معجزه مهم حضرت ابراهیم (علیهالسلام) احیای مردگان میباشد، آن گاه که به دستور خدا چهار مرغ ( کرکس، مرغابی، طاووس و خروس ) را پس از ذبح، قطعه قطعه میکند و درهم میآمیزد و سپس بخشی از آن را بر کوهی میگذارد، آن گاه آنها را صدا میزند، اجزای پراکنده هر یک از مرغان، جدا و جمع شده و به هم میآمیزند و زندگی را از سر میگیرند. انچه در این نوشته بیان شده معجزه امام رضا(علیهالسلام) است که شباهت به معجزه حضرت ابراهیم(علیهالسلام) دارد.
هر ثمه بن اعین گوید: روزی بر امام رضا (علیهالسلام) وارد شدم و حضرت در منزل مأمون سکونت داشت. با ورود به منزل مأمون متوجه شدم که اطرافیان او اظهار میکنند امام رضا (علیهالسلام) وفات کرده است. بی درنگ خود را به اتاق آن حضرت رساندم و اجازه ورود خواستم.
در آن هنگام یکی از غلامان مورد اعتماد مأمون که«صبیح دیلمی» نام داشت از محبان امام (علیهالسلام) بود. او به من گفت: اول شب مأمون مرا با سی غلام مورد اعتماد خود طلبید و من به خدمت او رسیدم در حالی که از وفور شمعهایی که روشن کرده بود شب همانند روز شده بود و در جلوی او شمشیرهایی کشیده و آغشته به سم وجود داشت.
ما را یک به یک دعوت کرد و از هر کدام پیمان گرفت که به دستور او وفادار باشیم و مخالفت نکنیم و در برابر، ده کیسه پر از درهم و ده ملک مستقل دریافت کنیم و از هدایای دیگری همواره در زمان حیات اوبهرهمند باشیم. اما درخواست او این بود که هرکدام از ما شمشیر زهرآلودی را برداشته و به علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) حمله کنیم و او را قطعه قطعه کرده، گوشت و استخوان و موی او را مخلوط نمائیم و برگردیم. شمشیرها را گرفته به اتاق او رفتیم و دیدیم که در رختخواب خوابیده است و سخنی میگوید که نمیفهمیدیم. اطراف او را با شمشیرها محاصره کردند و من هم به او نگاه میکردم تا کار به پایان رسید و او را در رختخوابش پیچیدند و همگی بر مأمون وارد شدیم. مأمون سوال کرد چه کردید؟
گفتند: به آنچه دستور داده بودی عمل کردیم. آنگاه گفت: آنچه را انجام دادید مخفی کنید.
وقتی صبح شد مأمون با حالت عزادار و لباسهای عزا در مجلس نشست و عزاداری کرد. سپس پا برهنه برخاست تا به امام (علیهالسلام) بنگرد و من هم جلوی او بودم. وقتی به اطاق او نزدیک شد صدائی شنید، لرزان شد و گفت: چه کسی نزد اوست؟
گفتم: نمیدانم.
گفت بشتابید و بررسی کنید و نتیجه را به من خبر دهید.
«صبیح» گوید: بی درنگ به اتاق امام (علیهالسلام) رفتم و مشاهده کردم که امام (علیهالسلام) در محراب خود نماز میگذارد و تسبیح خدا میگوید.
برگشتم و به مأمون گفتم: شخصی در محراب او نماز میگذارد مامون شرمنده گردید و لرزان شد و گفت: مرا فریب دادید. آنگاه به من توجه کرد و گفت: تو امام (علیهالسلام) را میشناسی ببین چه کسی در محراب او نماز میگذارد؟
صبیح گوید: وارد اتاق امام (علیهالسلام) شدم. حضرت فرمود: ای صبیح! عرض کردم: بله مولای من! گفت: «یریدون ان یطفوا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لوکره الکافرون.»؛ (آنها میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند اما خداوند نورش را کامل میکند اگر چه کافران نپسندند).
نزد مامون رفتم و گفتم: والله او در اتاقش نشسته است و این سخنان را با من گفت: مامون هم لباسهای عزا را در آورد.
هر ثمه گوید: با شنیدن این قضیه و سلامتی امام (علیهالسلام) خداوند را بسیار شکر کردم و به حضور سرورم امام رضا (علیهالسلام) رسیدم. وقتی مرا دید فرمود: ای هرثمه! آنچه را صبیح برای تو گفت به دیگری مگو مگر آنکه خداوند قلب او را به ایمان و محبت و ولایت ما سرشار کرده است.[۱]
پی نوشت:
[۱] . عیون اخبار الرضا،ج۲،ص ۲۱۴،بحار، ج ۴۹، ص ۱۸۶.