حبَّة بن جُوَين عُرَني
اميرمؤمنان علي(عليه السلام) پيش و پس از نيل به خلافت ظاهري، اصحاب و دوستان زيادى داشت که البته درجه ايمان، اخلاص و بينش آنان درباره جايگاه بلند و بيبديل آن حضرت، متفاوت و گوناگون است. گروه اندکى از ياران آن حضرت مانند سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، مالک اشتر، خلافت بلافصل و امامت و رهبرى معصومانه و خطاناپذير او را باور داشتند. يکى از ياران امام علي (عليه السلام) که در اين گروه قرار داشت، حبَّة بن جُوَين عُرني است. او چهره ى گمنام است و کتابهايى که در شرح زندگى اصحاب ائمه: نگارش يافتهاند، کمتر نامى از او برده ميشود.
نياکان و تبار حبِّه فرزند جوين از سرزمين يمناند و بدين سبب، به او «يمني» و چون در کوفه زندگى ميکرد، «کوفي» و از آنجا که منسوب به طيفه عُرَينه است، بدو «عُرَني» گفته ميشود و کنيهاش ابوقدامه است.[1] از عصر تولد و حيات فرهنگى و اجتماعى و سياسى او اطلاعاتى بسيار اندک در دست است؛ ولى آنچه مُسَلّم است، او از تابعين به شمار ميرود که پيامبر اکرم(ص) را درک نکرده بود.
حبه بنا بر صراحت تمام دانشوران رجال، يکى از اصحاب اميرالمؤمنين بود و بعد از به شهادت رسيدن آن حضرت از ياران امام حسن مجتبي(ع) به شمار ميرفت.[2]
منزلت والا
تمام دانشوران شيعى تصوير زيبايى از علوّ مقام و جايگاه بلند او ارائه داده و به ارزشهاى معنوى او اشاره کرده و آن را پاس داشتهاند.
حبة بن جوين شخصيتى بود که پيوند ناگسستني و ژرف و محکمى با ولايت اهل بيت داشت و در تمام نبردهاي حضرت اميرمؤمنان، با دشمنان حق و عدالت و آزادى از معاويه گرفته تا طلحه و زبير و مقدسنميان نادانى چون خوارج، حضور داشت.
او جهاد و مقاومت و شجاعت را با معرفت عميق و بصيرت و بينش ژرف درآميخته بود. ضمن اينکه سربازى شجاع براى پيشواي شيعه بود. نيز حبه محدثى والامقام و موجه نيز به شمار ميرفت.[3]
همسو با عالمان شيعي، طيف گستردهى از دانشمندان غير شيعى نيز به تکريم و پاسداشت او پرداخته و از حبّه به عنوان ياور امام على (عليه السلام) که در تمام جنگهاي آن حضرت حضور داشت، ياد کرده و گفتهاند که او انساني، با صداقت، راستگو، و در نقل اخبار، محدثى معتبر و قابل اعتماد است.[4]
ولى سوگمندانه برخى از اينان حرمت قلم و انصاف در نگارش را پاس نداشته، به اين چهره معروف شيعى ناجوانمردانه اتهام زدند که او از جمله ياران على بن ابيطالب است که درباره منقبتهاي مولا يش باورهاى غلوآميز و انديشههاى افراطى و تندروانه داشته است.[5]
اما علت اين رويکرد چيست؟ شايد بدين دليل است که حبّه، على (عليه السلام) را ميشناخت، او را امام معصوم و وصى پيامبر اعظم(ص) ميدانست و اخبار بسيار والايي از فضايل و مناقب آن حضرت بازگو کرده است.
جلوههاى کمال
1. محدث بودن
اين صحابى ولايتمدار، افزون بر آنکه مجاهدى في سبيل الله بود و در جبهه نبرد حق بر ضد باطل، از خود رشادتها بروز ميداد، بعد از شهادت مولى و سرور خويش اميرمؤمنان ـ که درود خدا بر او باد ـ با سلاح بيان و قلم به بازگو کردن اخبار پرداخت، چه خبرهايي که مستقيم از پيشوى خود آموخته و شنيده بود و چه اخباري که با واسطه فراگرفته بود و از اين منظر است که او را در شمار محدثان صدر اسلام نام بردهاند.
حبة بن جوين افزون بر امام على (عليه السلام)، از بزرگانى همچون حذيفة بن يمان و عبدالله بن مسعود نيز روايت ميکند و کسانى که از حبه روايت اخذ و نقل کردهاند، عبارتاند: از سلمة بن کهايل، حکم بن عتيبه، مسلم اعور، اجى المقدام.[6]
2. توجه به ذکر و نماز
سلمة بن کهايل از پدرش چنين بازگو ميکند: من هر زمان که حبة بن جوين را ميديدم، به يکى از ين سه امر مشغول بود: يا ذکر خدا بر لب داشت، به ويژه ذکر: سبحان الله و الحمدلله ولا اله الا الله و الله اکبر، يا در حال خواندن نماز بود و يا به بازگويى اخبار ميپرداخت.[7]
امام على (عليه السلام) درآ يينه اخبار
از اين صحابى گرانقدر روايات زيادى در بيان فضيلتهاى اميرمؤمنان در کتابهاى دانشمندان شيعي و سنى به يادگار مانده است که به بازگو کردن آنها ميپردازيم.
على و راهب مسيحى
حبّه ميگويد: هنگامى که على (عليه السلام) وارد سرزمين «رقّه»[8] در عراق شد، در نقطهى به نام بليخ بر کناره رودخانه فرات، فرود آمد. در اين موقعيت راهبى از صومعه و عبادتگاه خودپایین و نزد امام على (عليه السلام) آمد. به حضرتش گفت: نزد ما کتابى است که از نياکان خود به ميراث بردهايم و آن را اصحاب و حواريون حضرت عيسي(ع)نوشتهاند. من آن را بر تو عرضه دارم؟
امام فرمود: بله. راهب شروع کرد به خواندن کتاب:
به نام خداوند بخشنده مهربان؛ خدايى که مقدّر فرموده آنچه را مقدر کرده و مکتوب داشته آنچه را که بايد نوشته شود. که: من در ميان مردمى که بهرهى از خواندن و نوشتن ندارند، پيامبرى را بر خواهم انگيخت که به آنان کتاب و حکمت را آموزش دهد و آنان را به راه حق راهنمايى کند، بد خلق و سختگير نيست، در ميان کوچه و بازار راه ميرود، او اهل عفو و گذشت و احسان است، امت و پيروان او خداوند تبارک و تعالى را در همه حال حمد و ثنا ميگويند و زبان آنان به گفتن: الله اکبر، لا اله الا الله و سبحان الله رسا و بلند است، خداوند آن پيامبر را بر دشمنانش پيروز ميکند. هنگامى که از دنيا ميرود، امت او دچار اختلاف ميشوند و اين پراکندگي استمرار دارد تا هنگامى که دگر بار وحدت و اتحاد (آغاز حکومت حضرت علي (عليه السلام)) ميرسند؛ ولى بار ديگر اختلاف رخ ميدهد. مردى از امّت او به کناره فرات مييد، امر به معروف و نهاي از منکر ميکند و به حق قضاوت و حکومت ميکند، دنيا و زرق و برق آن نزد او از خاکستر در روز طوفان، بيارزشتر، و مرگ و شهادت نزد از آب شيرين نزد تشنه، گواراتر است، خيرخواه مردم است، از سرزنش ملامتکنندگان هراسي ندارد. پس کسى که آن پيامبر را درک کند و به او يمام آورد، پاداش آن يمان، خشنودى من و بهشت خواهد بود. و کسى که آن عبد صالح و بنده شيسته خدا را درک کند (على (عليه السلام))، لازم است که او را يارى کند؛ چه کشته شدن هنگام يارى او، پاداش «شهادت» دارد.
سپس راهب به امام عرض کرد: برابر اين کتاب، من از تو جدا نخواهم شد، مگر آنچه به تو برسد ـ شهادت ـ به من برسد. حضرت وقتى که سخنان راهب را شنيد، گريست و فرمود: سپاس خدا را که من نزد او فراموش شده نيستم و در کتابهاي نيکان و خوبان مرا ياد فرموده.اينجا بود که راهب اسلام را اختيار کرد و در شمار ياران حضرت قرار گرفت و در جنگ صفين به درجه شهادت نيل شد. چون مردم به جستجوى شهداى خود پرداختند، حضرت فرمود: آن راهب مسلمان را جستجو کنيد. چون او را يافتند، حضرت بر بدن او نماز خواند و سپس او را به خاک سپردند. آن گاه امام افزود: «هذا منّا اهل البيت؛ اين از ما اهل بيت است». سپس برايش استغفار و طلب غفران و بخشش کرد.[9]
حبّ على (عليه السلام)
باز ميگويد: حضرت اميرالمؤمين(عليه السلام) فرمود: هر کس که مرا دوست بدارد، با من خواهد بود، سپس افزود: اگر تمام روزها را روزه بدارى و شب ها را تا سحر با نماز و عبادت سپرى کني، آن گاه بين صفا و مروه و يا بين رکن خانه خدا و مقام ابراهیم ـ که از مقدسترين مکانهاى جهان است ـ کشته شوي، خداوند تو را در قيامت مبعوث نخواهد کرد، مگر با آن کس که او را دوست داري. اگر او خوب و پاک باشد، جايگاهت بهشت و اگر خبيث و بد باشد، جايگاهت جهنم خواهد بود.[10]
نهايت ايثار
باز همين حبه است که اين قطعه تاريخى و مشعشع را از جلوههاى عدالت و ايثار حضرت على (عليه السلام) را باز ميکند:
بعد از پايان يافتن جنگ جمل و فتح شهر بصره، امام علي (عليه السلام) در تقسيم بيت المال بصره بدين طريق رفتار کرد که آن را پانصد درهم، پانصد درهم، در ميان مجاهدان و رزمندگان سپاه خويش تقسيم کرد و سهم خود آن حضرت نيز مانند ديگر مجاهدان يعنى پانصد درهم بود.
در اين ميان، شخصى به حضور آن بزرگوار آمد که در جنگ با اصحاب جمل، حضور نداشت. به امام عرض کرد: اى اميرالمؤمنين! گر چه جسم و بدنم در جبهه جنگ غيب بود، ولى جانم با تو بود. دوست داشتم که تو را يارى کنم، ولى به سبب موانعى نتوانستم در جبهه حضور يابم. به من از بيت المال و اين اموال سهمى عطا کن. حضرت على (عليه السلام) پيشواى ايثارگران، سهم خويش را به او بخشيد و خود از آن همه اموال و غنايم بهرهاى نبرد.[11]
منزلت عمار
ميگويد: من با اتفاق و همراه ابومسعود، به مدائن نزد حذيفه بن يمان رفتيم و به او گفتيم: به دليل بروز اختلاف و درگيري در دنياى اسلام، موقعيت بسيار خطير و حساس است. در اين جنگ به کدام سمت برويم و کدام جبهه را يارى کنيم؟
حذيفه در پاسخ گفت: بر شماست که با آن سپاه و گروهاى باشيد که پسر سميه ـ عمار ـ در آن حضور دارد؛ چون من از سرورم رسول خدا(ص) شنيدم که ميفرمود: عمار را گروه متجاوز و ستمگر ـ معاويه و لشکر گمراه او ـ ميکشند و آخرين روزى او از دنيا، مقدارى شير است.[12]
نشان مؤمن و منافق
باز از حضرت على (عليه السلام) نقل ميکند که فرمود: پروردگار جهان از هر مؤمن راستين عهد و پيمان گرفته بر دوست داشتن من، و از منافقان نيز پيمان گرفته بر بغض و کينه ورزيدن بر من. اگر من بر روى مؤمن شمشير کشم، دوستى مرا رها نخواهد کرد و اگر تمام دنيا را در کاسهى بر سر و روى منافق بريزم و به او ببخشم، مرا دوست نخواهد داشت.[13]
على در وادى السلام
همو گويد: من به همراه حضرت اميرالمؤمين(عليه السلام) به وادى السلام رفتيم. امام در گوشهى ايستاد؛ گويي دارد با جمعى سخن ميگويد.ايستادن آن بزرگوار بسيار به درازا کشيد؛ به گونهى که من به شدت خسته شدم.ایستاده بودم، نشستم، باز بلند شدم. همين گونه حضرت يستاده بود. من جلو رفتم و عرض کردم: من بر جان شما ميترسم از اين ايستادن طولاني، لختي استراحت فرما. من عبای خويش را پهن کردم تا حضرت بر آن بنشيند. آن گاه فرمود: اين ايستادن من نبود، مگر براى سخن گفتن با مؤمنان و يا انس و الفت گرفتن با آنان.[14]
حزب الله و حزب شيطان
حبة بن جوين ميگويد: اميرالمؤمين(عليه السلام) فرمود: ما اهل بيت برگزيدگان خدا هستيم. پيشينيان ما، پيامبران اند، حزب ما حزب الله است و گروه متجاوز و ستم پيشه ـ معاويه و دار و دستهاش ـ حزب شيطاناند.[15]
موعظه على (عليه السلام)
سيد بن طاووس با واسطه از حبّة بن جوين نقل ميکند که او گفت: شبى من به اتفاق نوف بکالي، از اصحاب ويژه امام علي (عليه السلام)، در دارالاماره ـ مرکز خلافت اميرالمؤمين(عليه السلام) در کوفه ـ خوابیده بوديم. متوجه شديم که حضرت در اواخر شب از جى خود برخاسته و دست به ديوار نهاده و همانند انسانهاي متحير و شيدا، مشغول تلاوت اين ايه قرآن است: )اِنّ في خلق السموات و الارض( تا آخر آيات، آن حضرت با لحنى دلانگيز و عارفانه اين يادت را زمزمه ميکرد. به نزديک من رسيد، فرمود، ى حبه! خوابى يا بيدار؟ گفتم: بيدارم. به حضرت عرض کردم: با ين همه عبادت و پرستش و بندگى خدا، ين حالات بر شما غالب است و اين گونه به فکر قيامت و جهان آخرت هستيد. پس ما چه کنيم؟ حضرت چشمان مبارک را فرو افکند و گويى غم و غصه تمام وجودش را گرفت. شروع به گريه کردن کرد و اشکهايش بر محاسن مبارک جارى شد. آن گاه افزود: برى خداى متعال بعد از مردن، موقفهايي است که ما انسانها بايد نزد پروردگار خود بيستيم و پاسخگوي اعمال و کردارهاى خود باشيم؛ خدايى که هيچ يک از رفتارهاى ما بر او پنهان نيست. اى حبة! بدان که خداوند تبارک و تعالى به تو و من نزديکتر از رگ گردن به انسان است. يا حبة! ما همه در محضر خدا هستيم، چيزى از نيات و اعمال ما بر خدا محجوب و پنهان نيست.[16]
رحلت
حبة بن جوين پس از سالها مجاهدت در سال 76 چشم از جهان فروبست. زندگى اين صحابى بعد از امام حسن(ع) در هاله ابهام قرار دارد.