اشاره
هر كس به چيزى علاقهمند است، بعضى به مال عشق مىورزند، بعضى ديگر به جمال، گروهى خواهان كمالند، ولى جمعى طالب مقامند و اين گروه اخير را جاهطلب مىنامند، دوست دارند مردم همه به آنها احترام بگذارند، و به خانه آنها رفت و آمد داشته باشند، و به اصطلاح از ديگران يك سر و گردن برتر باشند، آخرين سخن، سخن آنها باشد و كسى روى حرف آنها حرف نزند، هر چند عقل و كفايت و درايت لازم براى اين امور را نداشته باشند. اين گونه افراد را جاه طلب و طالب اسم و آوازه و مقام مىنامند.
اين صفت غالباً در افراد بزرگسال پيدا مىشود، و در جوان و نوجوان كمتر است، و گاه تا آخر عمر از انسان جدا نمىشود، تمام نيروهاى او تحليل مىرود؛ ولى جاهطلبى همچنان در اعماق قلبش به قوت خود باقى است، بلكه با افزايش سن قوىتر و گستردهتر مىشود.
اين صفت رذيله سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى و اجتماعى است، انسان را از خدا و خلق خدا دور مىكند و او را براى وصول به مقصدش به دنبال گناهان خطرناكى مىفرستد، و از همه بدتر اين كه در بسيارى از اوقات با صفات نيك مانند
احساس مسؤوليت و تصميم بر انجام وظيفه اجتماعى و لزوم مديريت صالح در جامعه و امثال اينها اشتباه مىشود. در حديث آمده است: «آخِرُ ما يَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّيقينَ حُبُّ الْجاه؛ آخرين چيزى كه از محبت دنيا از قلب مؤمنان راستين خارج مىشود، جاهطلبى است».
اين حديث به خوبى نشان مىدهد كه تا چه حد اين رذيله اخلاقى خطرناك است.
لازم به يادآورى است كه اين صفت، پيوند نزديكى با رياكارى و تكبر و عُجب و خودپسندى دارد كه گاه به همين جهت اشتباه مىشود، با اين اشاره به آيات قرآن باز مىگرديم، و چهرههايى از جاهطلبى و عواقب آن را در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار مىدهيم:
1- در ماجراى سامرى كه در سوره طه از آيه 85 تا 98 آمده است استفاده مىشود كه مسأله جاهطلبى او سبب گمراهى خودش و گمراهى گروه كثيرى از بنى اسرائيل، و بر باد رفتن جمع عظيمى از آنها شد. «قالَ فَانَّا قَد فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ اضَلَّهُمُ السَّامِرِىُّ … فَاخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا الهُكُمْ وَ الهُ مُوسَى فَنَسِىَ … قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ- قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى»[1].
2- وَ اذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَاخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ انْتُمْ تَنْظُرُونَ. (بقره- 55)
وَ قالَ الَّذِيْنَ لا يَرْجُوْنَ لِقائَنا لَوْلا انْزِلَ عَلَيْنا الْمَلائِكَةُ اوْ نَرَى رَبَّنا لَقَد اسْتَكْبَرُوا فى انْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً كَبِيراً. (فرقان-
3- وَ نادَى فِرْعَوْنُ فِى قَوْمِهِ قالَ يا قُومِ الَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْانْهارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى افَلا تُبْصِرُونَ- امْ انا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِى هُوَ مَهِيْنٌ وَ لا يَكادُ يُبِيْنٌ (زخرف- 51 و 52)
4- قالَ انَّما اوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِى … فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِيْنَتِهِ- قالَ الَّذينَ يُرِيْدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتِىَ قارُونَ انَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ. (قصص- 78 و 79)
5- قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ الهاً غَيْرى لاجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِيْنَ. (شعرا- 29)
6- اوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اوْ تَرْقَى فِى السَّماءِ وَ لَنْ نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلُ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَئُهُ. (اسراء- 93)
تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرةُ نَجْعَلُها لِلَّذيْنَ لا يُرِيْدُونَ عُلُوّاً فِى الْأرِضِ وَ لافَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِيْنَ. (قصص- 83)
ترجمه:
1- فرمود: (اى موسى!) ما قوم تو را بعد از تو آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت! … و براى آنان مجسّمه گوسالهاى كه صدايى همچون صداى گوساله داشت پديد آورد و (به يكديگر) گفتند (اين خداى شما و خداى موسى است!) و او فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود!) … (موسى رو به سامرى كرد و) گفت: تو چرا اين كار را كردى اى سامرى؟! گفت:
من چيزى ديدم كه آنها نديدند، من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم پس آن را افكندم و اين چنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!
2- (به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتيد: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مىكرديد! … و كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (و رستاخيز را انكار مىكنند) گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدهاند و يا پروردگارمان را با چشم خود نمىبينيم؟!» آنها درباره خود تكبر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند!
3- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آنِ من
اخلاق در قرآن، ج3، ص: 16
نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارند؟ آيا نمىبينيد؟!- مگر نه اين است كه من از اين مرد (موسى) كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمىتواند فصيح سخن بگويد برترم؟!
4- (قارون) گفت: «اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آوردهام! …- (و يك روز قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!» (اما هنگامى كه قارون و گنجهايش در زمين فرو رفت از گفته خود پشيمان شدند).
5- (فرعون) خشمگين شد و (به موسى) گفت: اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!
6- (مشركان گفتند ما به تو ايمان نمىآوريم تا) خانهاى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى، يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت ايمان نمىآوريم مگر آنكه نامهاى بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم! … (آرى،) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مىدهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند، و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است.
تفسير و جمعبندى
جاه طلبان منفور!
همان گونه كه در بالا اشاره شد جاهطلبى يعنى علاقه افراطى به جاه و مقام و تلاش و كوشش براى رسيدن به آن به هر قيمت و به هر صورت، از رذايل خطرناكى است كه نه تنها به پيشرفت انسان در جنبههاى معنوى لطمه وارد مىكند، از نظر ظاهرى و اجتماعى نيز او را منفور و منزوى مىسازد.
در طول تاريخ انبياء و اقوام پيشين و دشمنان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قسمتهائى ديده مىشود كه همه حاكى از گستردگى دامنه نكبت بار اين رذيله اخلاقى است كه بخشى از آن در آيات بالا منعكس شد.
در ضمن بايد توجه داشت كه بسيارى از رذايل اخلاقى، مفاهيمى نزديك به هم دارد و به اصطلاح ديوار به ديوار همند، و ممكن است يك حركت زشت فردى و اجتماعى از چندين صفت توأم با يكديگر ناشى شود، و در آيات قرآن نيز گاه بازتابهاى چند صفت همراه با هم منعكس مىشود؛ تكبّر، غرور، خودخواهى و خودپسندى، و رياكارى همچنين جاهطلبى از اين قبيل است.
به هر حال در نخستين آيات به ماجراى «سامرى» برخورد مىكنيم كه داستانش را همه كم و بيش شنيدهاند، او در تاريخ بنى اسرائيل چهره بسيار زشت و منفور و منفى از خود به يادگار گذارده است. او كه مردى بسيار جاه طلب بود از رفتن موسى عليه السلام به كوه طور با گروهى از سران بنى اسرائيل براى شنيدن پاسخ به تقاضاى مشاهده پروردگار استفاده كرد، و از زينت آلاتى كه از فرعونيان به دست بنى اسرائيل افتاده بود، بهره گرفت و گوسالهاى طلايى ساخت كه وقتى آن را در مسير باد قرار مىداد صداى مخصوصى از آن بر مىخاست و يا اين كه قسمتى از خاك زير پاى جبرئيل يا مركبش را كه در ماجراى غرق فرعونيان ظاهر شده بود بر گرفته بود و درون گوساله طلايى ريخت، و اين سر و صدا از بركت آن بود. سپس مردم را به پرستش آن دعوت كرد و چيزى نگذشت كه گروه زيادى در برابر آن گوساله به سجده افتادند، و آن را نيايش كردند.
قرآن در آيات بالا به اين معنى اشاره كرده مىگويد: «خدا به موسى عليه السلام گفت: ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم و سامرى آنها را گمراه كرد» (قالَ فِانَّا قَدْ فَتَنَا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ اضلَّهُمُ السامِرِىّ).
موسى عليه السلام سخت عصبانى شد و با شتاب به سوى قوم خود باز گشت و بر آنها فرياد زد و برادرش هارون را مورد باز خواست قرار داد، قوم موسى عليه السلام اظهار بىتقصيرى كردند، و عامل اصلى اين انحراف و بت پرستى را سامرى معرفى نمودند كه «براى آنها مجسّمهاى از گوساله كه صدايى همچون صداى گوساله داشت تهيه كرده بود و (به يكديگر) و گفتند: اين خداى شما و خداى موسى عليه السلام است و (پيمانى را كه با خدا بسته بودند) فراموش كردند» (فَاخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا الهُكُمْ وَ الهُ مُوسَى فَنَسِىَ).
در اينجا موسى عليه السلام روى سخن را به سامرى به عنوان عامل اصلى اين فساد بزرگ نموده و گفت: «چرا اين كار را كردى اى سامرى! گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند، قسمتى از آثار رسول (جبرئيل) را گرفتم سپس آن را (درون گوساله) افكندم و اين چنين نفس (جاه طلب) من اين كار را در نظرم جلوه داد»: (قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ- قالَ بَصُرْتُ بِما لَم يَبْصُرُوا بِه فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى).
ولى على رغم اين موضوع كه سامرى مىخواست كه از اين طريق به جاه و مقامى برسد، خداوند چنان مجازاتى در اين جهان براى او قرار داد كه او را كاملًا منزوى و از جامعه مطرود كرد و آن گونه كه قرآن مىگويد موسى به او گفت: «برو (و از ميان مردم دور شو و با كسى تماس نگير) و بهره تو در مدّت حياتت اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهى گفت: با من تماس نگير»: (قالَ فَاذْهَبْ فَانَّ لَكَ فِى الْحَيوة انْ تَقُوْلَ لا مِساسَ).
آيا اين يكى از قوانين جزائى شريعت موسى عليه السلام بود كه اگر كسى گناه سنگينى مرتكب مىشد، به منزله موجودى پليد و نجس و ناپاك بود، كه نه كسى با او تماس مىگرفت، و نه او حق داشت با كسى تماس بگيرد، و يا اين كه به كيفر عملش خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه هيچ كس با او تماس نمىگرفت چرا كه اگر تماس مىگرفت گرفتار بيمارى مىشد، و يا اين كه سامرى گرفتار يك نوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از انسانها شد، به طورى كه اگر كسى به او نزديك مىشد فرياد مىزد لامِساسَ (با من تماس نگير).
آرى اين است كيفر اعمال جاه طلبانى كه حتّى دين و آيين حق را ملعبه جاهطلبى خود مىكنند.
در دوّمين بخش از آيات قرآن، به چهره ديگرى از جاهطلبى بنى اسرائيل برخورد مىكنيم، آنها در يك تقاضاى عجيب از موسى عليه السلام درخواست كردند كه: بايد خدا را با چشم خود آشكارا ببينند وگرنه ايمان نخواهند آورد، سرانجام گرفتار صاعقه وحشتناكى شدند كه اگر لطف خداوند دست آنها را نمىگرفت، براى هميشه نابود شده بودند، در اين آيات قرآن مجيد چنين مىگويد: « (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدا را (با چشم خود) آشكارا ببينيم، سرانجام صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مىكرديد (امّا توان تماشاى برق صاعقه و صداى مهيب آن را نداشتيد و مانند برگ خزان به روى زمين افتاديد) سپس ما شما را بعد از مرگتان حيات بخشيديم تا شكر نعمت او را بجا آوريد»: (وَ اذْقُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَاخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ انْتُمْ تَنْظُرُونَ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
صاعقه چيست؟ جرقّه و برقى است كه از ميان يك قطعه ابر كه داراى بار الكتريسيته مثبت است به هنگام نزديك شدن به زمين كه داراى الكتريسيته منفى است جستن مىكند حرارت آن در حدود پانزده هزار درجه سانتيگراد، و صداى آن بسيار عظيم، و به هر جا اصابت كند آن را نابود مىسازد.
در داستان بنى اسرائيل هنگامى كه صاعقه به بالاى كوه خورد، آن را از هم متلاشى كرد و لرزه عجيبى به كوه افتاد و همه آن گروه هفتاد نفرى كه با موسى عليه السلام براى شنيدن پاسخ ديدار پروردگار به كوه آمده بودند سخت به لرزه در آمدند و جان باختند، تنها موسى عليه السلام بود كه بيهوش افتاد، و هنگامى كه به هوش آمدند، از خدا براى آنها تقاضاى عفو و تقاضاى حيات كرد و خداوند دعوتش را اجابت نمود و اين متعصّبان لجوج و جاه طلبان خودخواه كه از ديدن يك جرقّه آسمانى، همه چيز را از دست دادند، خود را در برابر عظمت پروردگار بسيار حقير و كوچك يافتند و به روشنى فهميدند كه اينجا، جاى جاهطلبى نيست و انسان جاه طلب در برابر قدرت خدا، خودش را رسوا مىكند.
قرآن مجيد در جاى ديگر به همين داستان اشاره كرده و مىگويد: «اهل كتاب از تو تقاضا مىكنند كه كتابى از آسمان بر آنها نازل كنى» (يَسْئَلُكَ اهْلُ الْكِتابِ انْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ).
ممكن است انگيزه اين تقاضا بهانه جويى يا جاهطلبى و يا هر دو باشد، قرآن مجيد مىگويد: «اينها از موسى عليه السلام چيزهايى بزرگتر و عجيبتر از اين، خواستند و گفتند: «خدا را آشكارا به ما نشان ده،» سپس صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم، آنها را فرو گرفت».[2] (فَقَدْ سَئَلُوا مُوسَى اكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا ارِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَاخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ).
اين تعبيرات نشان مىدهد كه روح جاهطلبى و كبر و غرور و تعصّب و لجاجت بر آنها حكم فرما بود؛ به همين دليل پيوسته بهانه جويى مىكردند، و اين صفات رذيله، همان است كه اكنون نيز در گروه كثيرى از آنان مىيابيم، خود را نژادى برتر و انسانهاى ويژه مىدانند و در فكر اين هستند كه با نداشتن كفايت و لياقت، اقتصاد و سياست جهان را در قبضه خود بگيرند.
جاهطلبى، مخصوص بنى اسرائيل و سامرى نبود، فرعونها و نمرودها نيز از مصاديق بارز آن بودند همان گونه كه در سومين بخش از آيات مىخوانيم: «فرعون در ميان قوم خود ندا داد: اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان دارد؟ آيا نمىبينيد؟!
– به يقين من از اين مرد كه از طبقه پستى است و هرگز نمىتواند فصيح سخن بگويد برترم!
– اگر او راست مىگويد چرا دست بندهاى طلا به او داده نشده؟ يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامدهاند؟! (تا سخنش را تأييد كنند)» (وَ نادَى فِرْعَوْنُ فِى قَومِه قالَ يا قُوْمِ الَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْانْهارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى افَلا تُبْصِرُونَ- امْ انَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذى هُوَ مَهِيْنٌ وَ لا يَكادُ يُبيْنُ فَلَولا الْقِىَ عَلَيْهِ اسْورَةٌ مِنْ ذَهَبٍ اوْجاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقتَرِنِيْنَ).
فرعون در اين گفتار خود در واقع ميان چند صفت رذيله جمع نمود، غرور،
خودبزرگبينى، جاهطلبى، و عوام فريبى، و عجب اينكه او معجزات عظيم موسى عليه السلام را كه با چشم خود ديده بود و اطرافيانش نيز شاهد و ناظر آن بودند رها كرد و به مسأله دست بند طلا و طبقه اجتماعى و لكنت زبان چسبيد (در حالى كه لكنت زبان موسى عليه السلام مربوط به گذشته بود و بعد از مبعوث شدن طبق تقاضائى كه از خداوند كرد و خداوند خواسته او را اجابت فرمود لكنتش برطرف گرديد).
ولى به هر حال همان گونه كه در آيه بعد از آن آمده است فرعون با اين سخنان قوم خود را تحميق و خام كرد تا از وى اطاعت كنند.
در بخش چهارم از اين آيات به داستان «قارون» برخورد مىكنيم كه او هم يكى از نمونههاى بارز جاهطلبى بنى اسرائيل بود، همان صفت زشتى كه سرانجام او را بدبخت و بيچاره نمود و به قعر زمين فرستاد!.
عجب اينكه غرور و جاهطلبى چنان حجاب ضخيمى بر ديده و درك انسان مىافكند كه بديهىترين مسائل را به فراموشى مىسپارد.
هنگامى كه آگاهان بنى اسرائيل او را اندرز دادند كه خدا اين همه نعمت به تو داده است، چه بهتر كه با اين نعمتهاى خدا داد، سراى آخرت را براى خود آباد سازى و بهرهات را از دنيا فراموش نكنى كه عمر انسان كوتاه است و ثروتها در مسير زوال، مبادا اين ثروت عظيم را دست مايه فساد در زمين قرار دهى و به مبارزه با پيامبر خدا برخيزى!.
آن مرد مغرور خيرهسر، در پاسخ گفت: «اين ثروت عظيم را با علم و دانش خودم (و لياقت و كفايت و تدبيرم) به دست آوردهام (شما حق نداريد دراينباره براى من تعيين تكليف كنيد) (قالَ اوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِى …).
اين سخن را گفت و به سركشى خود افزود و براى اينكه حس جاهطلبى خود را ارضاء كند «با تمام زينت خود (با اسبهاى گران قيمت و كنيزان و غلامان بسيار كه بر زينهاى طلايى سوار، و در انواع زينت آلات طلا غرق بودند) در ميان قوم موسى ظاهر شدند» (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ).
منظره چنان زيبا و فريبنده بود كه دل و دين و دنيا را از دل بنى اسرائيل ربود به گونهاى كه گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است داشتيم، به راستى كه او بهره عظيمى دارد (و زندگى پر از لذّت)» (قالَ الَّذِينَ يِرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتِىَ قارُونَ انَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ).
ولى همان گونه كه در ذيل اين آيات آمده است خداوند قارون و قصرها و اموالش را در زمين فرو برد، زلزلهاى ظاهر شد، زمين شكاف برداشت و همه اينها در كام زمين فرو رفت، آنچنان كه گويى نه قارونى بود و نه آن تشكيلات پر زرق و برق خيرهكننده!
در اين هنگام آرزوكنندگان جايگاه قارون، تكان سختى خوردند، از خواب غفلت بيدار شدند و از گفته خود پشيمان گشتند و به خدا پناه بردند، آرى جاهطلبى و غرور و غفلت چنان غافل كننده است كه انسان را از بديهىترين مسائل حيات غافل مىكند تا آنجا كه انسان ضعيف و ناتوان كه دائماً در معرض حوادث گوناگون است و از نسيمى دفتر حيات زندگيش بر هم مىخورد و همه چيز او دستخوش فنا مىگردد، دعوى قدرت و استقلال و حتّى دعوى الوهيت مىكند.
در پنجمين بخش از آيات، سخن از فرعون است كه با بلند پروازى جنونآميز و جاهطلبى، ديوانه وار خطاب به موسى كرده گفت: «اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!» (لَئِنْ اتَّخَذْتَ الهاً غَيرِى لاجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ).
بى شك، فرعون كه بر كشور پهناور مصر حكومت مىكرد اين قدر ساده لوح نبود كه خود را خالق آسمان و زمين بپندارد و دعوت موسى را كه با معرفى ربّ العالمين شروع شد و در آيات قبل از اين آيه با منطقى بسيار روشن دنبال شده است، درك نكند.
به يقين خودخواهى، برترى جويى، جاهطلبى به او اجازه نمىداد كه حق را پذيرا شود و در برابر منطق پيامبر خدا موسى عليه السلام سر تعظيم فرود آورد.
آرى راه و رسم طغيان گران جاهطلب هميشه اين بوده كه در برابر حق تكيه بر زور كنند و پاسخ برهان را با زندان بدهند!
ممكن است تصور شود كه مجازات زندان در برابر قيام موسى بن عمران كه اركان حكومت فرعون را به لرزه در آورده بود چيز كمى بود ولى به گفته بعضى از مفسّران زندان فرعون زندانى نبود كه كسى از آن جان به سلامت بيرون ببرد، تنها در زندان مىماندند تا با رنج و شكنجه جان بدهند.
در ششمين بخش از اين آيات، سخن از مشركان عرب است كه به جاى طلب دليل و برهان و معجزه زنده از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به انواع بهانهجوييها دست مىزدند؛ گاه از او چشمههاى جارى در سرزمين خشك و سوزان حجاز مىخواستند و گاه باغى پر از خرما و انگور كه نهرها در ميان آن جارى باشد و گاه فرود سنگهاى آسمانى بر آنان و گاه حضور خداوند و فرشتگان نزد آنان و گاه خانهاى از طلا و سرانجام گفتند: «ما به تو ايمان نمىآوريم مگر اين كه به آسمان بالا روى حتى به آن هم ايمان نمىآوريم مگر اينكه نامهاى (از خدا بر ما نازل كنى)؛» (أوْ يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَءُهُ).
آنها در اين تعبيرات، نهايت خود بزرگ بينى و جاهطلبى خود را نشان دادند و ثابت كردند انسان تحت تأثير اين صفات پليد تا چه حد از منطق و عقل دور شدهاند.
در اينكه مراد از «بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» چيست؟ مفسّران دو احتمال دادهاند نخست اينكه: منظور خانهاى است پر از طلا يا اشيائى كه از طلا ساخته شده باشد، يا منظور خانهاى است كه پر از نقش و نگار (نقش و نگارهاى طلايى) باشد و تفسير اول با توجه به تعبير «مِنْ زُخْرُفٍ» صحيحتر به نظر مىرسد.
در هفتمين و آخرين بخش از اين آيات كه در ذيل آيات مربوط به قارون آمده است، به عنوان يك دستور كلّى مىفرمايد: «آن سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مىدهيم كه قصد برترى جويى در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزگاران است؛ (تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةِ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُريُدونَ عُلُوّاً فِى الْارْضِ وَ لافَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ).
آرى عاقبت جاه طلبان مستكبر همان عاقبت قارون است كه همه چيز خود را بر سر جاهطلبى و استكبار گذاشت و خشم خدا او را گرفت و به زندگى ننگينش پايان داد و براى هميشه مورد لعن و نفرين واقع گشت.
ممكن است از عطف كردن فساد به علو فى الارض چنين استفاده شود كه افراد برترى جو و جاهطلب سرانجام دست به فساد در ارض مىزنند و براى سيراب كردن عطش خود از هيچ جنايتى فرو گذار نمىكنند.
جالب اينكه در حديثى از على عليه السلام مىخوانيم كه به هنگام خلافت ظاهرى شخصاً در بازارها قدم مىزد، افراد گمشده را راهنمائى مىكرد، ضعيفان را كمك مىنمود و از كنار فروشندگان و كسبه رد مىشد و اين آيه را براى آنها تلاوت مىنمود «تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةِ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُريُدونَ عُلُوّاً فِى الْارْضِ وَ لافَساداً؛ سپس به تفسير آن مىپرداخت به گونهاى كه نه تنها شامل زمامداران مىشد، بلكه همه صاحبان قدرت را (بهر شكل و هر صورت) شامل مىشد».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: هنگامى كه اين آيه را تلاوت نمود گريه كرد و فرمود: «ذَهَبَتْ وَاللَّهُ الْأَمانِىُّ عِنْدَ هذِهِ الْآيَةِ؛ با وجود اين آيه همه آرزوها بر باد رفته است».[3]
شايد منظور امام عليه السلام اين است: با توجه به اينكه خداوند سراى آخرت را تنها از آن كسانى مىداند كه حتى اراده برترى جويى در دل ندارند و بذر جاهطلبى در سر نمىپرورانند كار بسيار مشكل است.
از مجموع آياتى كه در بالا ذكر شد و بعضى ديگر آيات مشابه به خوبى استفاده مىشود كه جاهطلبى مخصوصاً اگر با صفات زشت ديگر همچون كبر و غرور و تعصّب و لجاجت توأم شود آثار مرگبار در زندگى انسانها دارد و مىتواند نه تنها يك فرد بلكه جامعهاى را به سقوط بكشاند.
حبّ جاه در روايات اسلامى
در روايات اسلامى از اين صفت رذيله نكوهش شديد شده گاه تحت عنوان «حب جاه»، گاه تحت عنوان «حبّ رياست» و گاه تحت عنوان «شرف» كه به عنوان نمونه، روايات ذيل از ميان انبوه روايات گلچين شده است:
1- تأثير مخرّب اين رذيله اخلاقى در دين انسان به قدرى شديد است كه در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «ما ذِثْبانِ ضارِيانِ ارْسِلا فِى زَرِيبَةِ غَنَمٍ اكْثَرُ فَساداً فِيها مِنْ حُبِّ الْمال وَ الْجاهِ فِى دِينِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ درنده كه در آغل گوسفندان رها شوند فساد و خرابى آنها بيشتر از حبّ مال و مقام در دين انسان مسلمان نيست».[4]
مطابق اين بيان، جاهطلبى و مقام پرستى، دين و ايمان انسان را بر باد مىدهد، آنگونه كه گرگ گرسنه گوسفندان را.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «حُبُّ الْجاهِ وَ الْمالِ يُنْبِتانِ النِّفاقَ فِى الْقَلْبِ كَما يُنْبِتُ الْماءُ الْبَقْلَ؛ علاقه شديد به مقام و مال، نفاق را در قلب انسان مىرويانند همان گونه كه آب سبزه را مىروياند».[5]
3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «مَنْ طَلَبَ الرِّئاسَةَ هَلَكَ؛ كسى كه طالب مقام باشد (و دلباخته آن گردد) هلاك مىشود».[6]
4- اين مسأله به قدرى اهميت دارد كه در روايات اسلامى نسبت به ظهور كمترين نشانههاى آن هشدار داده شده است از جمله در حديثى از همان امام بزرگوار مىخوانيم كه فرمود: «ايَّاكُمْ وَ هؤلاءِ الرُّؤَساءِالَّذِين يَتَرأَّسُون فَوَاللّهِ ما خَفَفْتِ النِّعالُ خَلْفَ رَجُلٍ الّا هَلَكَ وَ اهْلَكَ؛ از اين گروه رياست طلب بپرهيزيد، به خدا سوگند صداى كفشها پشت سر كسى بلند نمىشود مگر اينكه هم خودش هلاك مىشود و هم ديگران را هلاك مىكند».[7]
توجه به اين نكته لازم است كه محرومان در آن زمان غالباً پابرهنهها بودند و كفشهاى صدادار مربوط به دنياپرستان و ثروتمندان بود، بديهى است كه اينگونه افراد براى خدا و معنويت دنبال كسى نمىروند.
5- در حديث ديگرى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله درباره ريشههاى اصلى گناهان چنين آمده است: «اوَّلُ ما عَصِى اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى بسِتِّ خِصالٍ حُبِّ الدُّنْيا وَ حُبِّ الرِّياسَةِ وَ حُبِّ الطَّعامِ وَ حُبِّ النِّساءِ وَ حُبِّ النَّوْمِ وَالرَّاحَةِ؛ نخستين گناهانى كه در جهان در برابر فرمان پروردگار انجام گرفت به سبب شش چيز بود: دنيا پرستى، عشق به مقام، علاقه شديد به غذاهاى رنگين، علاقه شديد به زنان و علاقه به خواب و راحتى»[8].
6- از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «انَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَ الذِّكْرِ لا يَكوُنانِ فِى قَلْبِ الْخائِفِ الرَّاهِبِ؛ علاقه به مقام و اسم و آوازه در قلب كسى كه خوف خدا دارد و از او ترسان است نخواهد بود»[9].
7- از همان امام معصوم مىخوانيم كه فرمود: «مَنْ طَلَبَ الرِّئاسَةَ بِغَيْرِ حَقٍّ حُرِمَ الطَّاعَةُ لَهُ بِحَقٍّ؛ كسى كه رياست را به ناحق طلب كند از اطاعت خداوند به حق محروم خواهد شد»[10].
اين تعبير به خوبى نشان مىدهد كه جاهطلبى و حب مقام با حقپرستى در تضاد است.
از اين حديث اين نكته نيز استفاده مىشود كه رياستطلبى بر دوگونه است.
رياست حق و باطل
در بعضى از آيات قرآن مىخوانيم كه يكى از خواستههاى بندگان خاص خدا (عِبادُالرَّحْمانِ) اين است كه مىگويند: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ اماماً؛ خداوندا! ما را پيشواى پرهيزگاران قرار ده»[11].
از اين تعبير به خوبى استفاده مىشود كه رياستطلبى هميشه مذموم نيست، بلكه به گفته «علّامه مجلسى» (رضوان الله تعالى عليه) در «بحار الانوار»، رياست بر دو گونه تقسيم مىشود، حق و باطل، سپس براى رياست حق مثال به متصدى شدن مقام فتوا و تدريس و وعظ مىزند و مىگويد: كسى كه اهليت اين كار را دارد و عالم به متون كتاب و سنت است و هدفش هدايت خلق و تعليم مسائل دين باشد اين از نوع رياست حق است كه گاه وجوب عينى يا كفائى دارد، ولى كسى كه آگاهى از اين امور ندارد يا آگاهى دارد ولى هدفش تنها شهرتطلبى و جلب قلوب و تحصيل مال و مقام است اين از نوع رياست باطل است و اين كار كسانى است كه به صفت رذيله جاهطلبى گرفتارند.
سپس از بعضى از محققان نقل مىكند كه معنى «جاه» همان تملك دلها و نفوذ در آنهاست. و حكم آن حكم تملك اموال است، اينها همه از امورى است كه جزء اهداف زندگى دنيا مىباشد و با مرگ پايان مىيابد و دنيا مزرعه آخرت است؛ پس كسى كه از اين امور زاد و توشهاى براى آخرت برگيرد سعادتمند و خوشبخت است و كسى كه آن را وسيله هوسرانى قرار دهد بدبخت و بيچاره است[12].
در واقع كسانى كه مقام را براى رسيدن به اهداف مقدس اجتماعى و انسانى و به تعبير ديگر براى اهداف الهى مىطلبند نه جاه طلبند و نه مقام پرست؛ آنها در خط امير مؤمنان على عليه السلام حركت مىكنند كه مىفرمايد: «امَا وَالَّذى فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأَ النّسَمَةَ لَوْ لا حُضُورُ الحاضِرِ وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ ما اخَذَ اللَّهُ عَلَى العُلَماءِ الّايُقَارُّوا عَلى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غَارِبِها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأسِ اوَّلِها؛ آگاه
باشيد! به خدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كردهاند و از اين جهت، حجت تمام شده است، اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرف نظر مىنمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مىكردم»[13].
نشانههاى جاهطلبى
افراد جاهطلب را غالباً مىتوان از حركات و كلمات و رفتارشان شناخت؛ آنها تمايل دارند تمام كارهاى نيكى را كه انجام مىدهند تابلو كنند و همه از آن آگاه شوند تا در نزد مردم مقام و منزلتى پيدا كنند.
به همين دليل جاهطلبان غالباً به رياكارى نيز كشيده مىشوند چرا كه بدون رياكارى حسّ جاهطلبى آنها اشباع نمىشود لذا بعضى از بزرگان اخلاق جاهطلبى و رياكارى را همراه يكديگر در كتابهاى خود عنوان كردهاند[14].
بسيارى از جاهطلبان حتى علاقه دارند كارهايى را هم كه انجام ندادهاند به حساب آنها بگذارند و به مضموت آيه شريفه: «وَ يُحِبُّونَ انْ يُحْمَدُوا بِمالَمْ يَفعَلُوا؛ دوست دارند نسبت به كار نيكى كه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار گيرند!»[15]
هدف آنها كسب وجاهت عمومى و اسم و آوازه است از هر طريقى كه باشد نه براى اينكه وجاهت عمومى را مقدمهاى براى انجام اصلاحات اجتماعى و كارهاى خير قرار دهند، بلكه به اين منظور كه مردم آنها را بستايند و در برابر آنها خضوع كنند، و به مدح ستايش آنها بپردازند.
جاهطلبان سعى مىكنند به سراغ كارهايى بروند كه اسم و آوازه و شهرتى در آن
است، هر چند بازده ضعيف داشته باشد و هرگز به كارهايى كه سروصدا و آوازهاى ندارد تمايل نشان نمىدهند هر چند فايده آن براى جامعه فوقالعاده زياد باشد.
جاهطلبان توقع و انتظار دارند دائما مدح آنها شود، كمترين نقد و نكوهش از آنها به عمل نيايد، انتظار دارند در مجالس همه آنها را احترام كنند و كسى بالاتر از آنها ننشيند، در اثناء سخنان آنها سخن نگويد و به اصطلاح سخن آخر، سخن آنها باشد.
افرادى كه آنها را تكريم و تعظيم مىكنند در نظر آنها افراد با معرفتى هستند و افرادى كه نسبت به آنها اعتنايى ندارند، افرادى بى معرفت و نمك نشناسند؛ به همين دليل اين افراد غالباً مورد تنفّرند و اگر نيازمندانى به آنها مراجعه كنند از روى اجبار و ناچارى است.
اين افراد بسيار زود شناخته مىشوند حتى در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: «انَّ شِرارَكُمْ مَنْ احَبَّ انْ يُوَطَّأَ عَقِبَهُ؛ كسانى كه دوست دارند مردم پشت سر آنها بيفتند بدترين شما هستند».[16]
در حديث ديگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «مَنْ احَبَّ انْ يُمَثَّلَ لَه الرِّجالَ فَلْيُتَبَؤ مَقْعَدُهُ مِنَ النَّارِ؛ كسى كه دوست دارد مردم دست به سينه در مقابل او بايستند خود را مهياى آتش دوزخ كند!»[17]
ديگر از نشانههاى آنها اين است كه آنها در دنيائى از وهم و خيال به سر مىبرند و آنچه را در واقعيت عينى از مقام و منزلت به دست نمىآورند، در عالم اوهام و خيالات براى خود فراهم مىسازند.
اسباب و انگيزههاى حبّ جاه
مرحوم «فيض كاشانى» در بحث «حبّ جاه» سخن جالبى دارد، مىگويد: «تعلّق خاطر مردم به جاه و مقام، و يا به تعبير ديگر مالكيت قلوب و دلها بيش از تعلّق خاطر آنها به مال و ثروت است؛ زيرا رسيدن به مال از طريق جاه آسانتر است از رسيدن به جاه از طريق مال، چه اينكه بسيارند كسانى كه اموال زيادى دارند ولى بر قلوب مردم حاكم نيستند، اما كسانى كه بتوانند در دلهاى مردم نفوذ كنند به دست آوردن مال و ثروت براى آنان آسان است».
ثانياً اموال در معرض تلف قرار دارد و نگهدارى آن آسان نيست ولى اگر كسى بتواند مالكيت قلوب را براى خود فراهم سازد حفظ آن آسانتر است (هر چند در اين راه آسان است).
ثالثاً معمولًا مالكيت دلها روز به روز گستردهتر مىشود بىآنكه نياز به زحمت فراوانى داشته باشد و همان ثناخوانى مردم براى گسترش آن كافى است در حالى كه براى افزايش مال معمولًا زحمت فراوانى لازم است».[18]
گرچه مرحوم «فيض» مطالب بالا را براى بيان محبوبيت «جاه و مقام» ذكر كرده ولى از يك نظر مىتوان آنها را انگيزههاى «حبّ جاه» شمرد چرا كه وقتى جاه و مقام سبب افزايش مال و رسيدن به آرزوها و هوا گردد و اضافه بر آن سبب خضوع و تواضع مردم شود، طبيعى است كه نظرها به سوى آن جلب مىشود به طورى كه مىتوان گفت كمتر كسى است كه از حب جاه هر چند به صورت ضعيف و كمرنگ خالى باشد و در عبارت معروفى در السنه بزرگان آمده است: «آخِرُ ما يَخْرُجُ مِنْ قُلُوب الصّديِقينَ حُبُّ الْجاهِ؛ آخرين چيزى كه از دلهاى انسانهاى راستين خارج مىشود، جاهطلبى است».[19]
ديگر از اسباب «جاهطلبى» «حبّ ذات» افراطى است كه انسان براى اشباع آن به هر كارى دست مىزند و سعى مىكند با دست و پا كردن مقامات بالاترى در اجتماع، خود را راضى كند.
عقده حقارت و خودكمبينى نيز، عكسالعملهاى متفاوتى مىتواند داشته باشد
از جمله «جاهطلبى» است؛ افرادى كه به هر دليل تحقير شدهاند و حقارت آنها را رنج مىدهد سعى مىكنند از طريق جاهطلبى و بلند پروازى اين شكست درونى خود را جبران نمايند. حسادت نسبت به ديگران و همچنين كينه توزى و انتقامجوئى نيز مىتواند از اسباب اين صفت رذيله باشد تا از اين طريق ديگران را در موضع پستتر قرار دهد و حسادت خود را عملى كند يا از افراد مورد نظر انتقام بگيرد.
كوتاه سخن اين كه جاهطلبى از صفات رذيله پيچيدهاى است كه ريشه در بسيارى از رذيلههاى ديگر دارد.
طرق درمان جاهطلبى:
با توجه به بحثهايى كه در گذشته براى پيشگيرى يا درمان رذائل اخلاقى داشتهايم يك اصل كلّى براى ما روشن شده است كه اگر گرفتاران در چنگال رذايل اخلاقى به پيامدهاى سوء اين صفات بينديشند غالباً به فكر درمان و ترك آن خواهند افتاد.
اين اصل در مورد جاهطلبى نيز صادق است، اگر جاه طلبان بدانند اين صفت رذيله نه تنها آنها را از خدا دور مىسازد، بلكه در نظر خلق خدا نيز منفور مىشوند، مردم از آنها مىگريزند و دوستان خود را به آسانى از دست مىدهند، اين صفت، آنها را به رياكارى كه از خطرناكترين گناهان است مىكشاند، و حتى گاه همچون «سامرى و قارون» به كفر و مقابله با پيامبران الهى سوق مىدهد، آنها اگر بدانند كه جاهطلبى همچون گرگى كه در ميان گله گوسفندان بى دفاع، وارد شود دين و ايمان انسان را بر باد مىدهد، و نفاق را در دل مىروياند همان گونه كه آب، گياهان را در زمين مىروياند، به يقين در كار خود تجديد نظر خواهند كرد.
آنها اگر به ناپايدارى دنيا و كوتاه بودن عمر و عاريتى بودن نعمتها بينديشند، و به گفته بعضى از بزرگان اخلاق، بدانند كه اگر تمام كسانى كه در شرق و غرب جهان هستند سالها براى انسان سجده كنند چيزى نمىگذرد كه نه سجده كننده باقى مىماند و نه مسجود؛ مسلماً بيدار مىشوند.
مطالعه حالات فرعونها، نمرودها، قارونها، سامريها، و پايان اسفانگيز زندگى آنها نيز درس ديگرى براى بيدارى و هوشيارى جاه طلبان است اينها از يكسو، و از سوى ديگر جاهطلبى از ضعف ايمان مخصوصاً اعتقاد به توحيد افعالى سرچشمه مىگيرد و با تقويت پايههاى ايمان برطرف مىشود، كسى كه آگاه از عظمت خدا باشد مىداند كه تمام عالم آفرينش در برابر ذات پاك او ذره ناچيزى است، به علاوه مىداند عزت و ذلت، عظمت و حقارت در دست او است و از همه مهمتر دلهاى بندگان در كف با كفايت او مىباشد از همه اينها گذشته اقبال مردم كه افراد جاهطلب به آن دل بستهاند و ادبار آنها كه از آن بيم و هراس دارند به قدرى ناپايدار است كه براى آن حسابى نيست و به گفته بعضى، ادبار و اقبال دلها همچون ديگى كه در حال جوشيدن است دائماً در حال تغيير است و كسى كه بر اساس آن برنامهريزى كند مانند كسى است كه بخواهد روى امواج دريا بنائى بسازد و سرمايه گذارى در اين راه قطع نظر از زيانهاى آخرت در دنيا نيز عاقلانه نيست.
اينها همه طرق درمان از جنبههاى علمى بود، اما در جنبههاى عملى راه درمان اين است كه خود را در شرايطى قرار دهد كه «حب جاه» را بشكند، مثلًا در مجالس در جايى بنشيند كه افراد عادى و نه شخصيتها مىنشينند، لباس خود را لباسى انتخاب كند كه افراد متوسط يا نيازمند آن را مىپوشند، و همچنين در مركب و خانه و تغذيه و مانند آن.
بعضى از بزرگان علم اخلاق معتقدند بهترين راه براى قطع حب جاه، دورى گزيدن از مردم و روى آوردن به گمنامى است مشروط بر اين كه انتخاب اين روشها نيز ناخودآگاه وسيلهاى براى كسب جاه در نظر مردم نباشد.
بسيارى از متصوّفه و مدّعيان عرفان براى شكستن حبّ جاه به كارهايى روى آورده و مىآورند كه هرگز با موازين شرع سازگار نيست و عجب اين كه گاه نام اين گناهان بيّن را «گناهان صورى»! مىگذارند كه قابل اغماض و جبران است! مرحوم «فيض كاشانى» نقل مىكند يكى از شاهان قديم قصد كرد به حضور يكى از زهّاد
زمان برسد، آن زاهد هنگامى كه احساس كرد او دارد نزديك مىشود سفارش كرد نان و سبزى براى او حاضر كنند و با ولع و حرص به خوردن نان و سبزى پرداخت، در حالى كه لقمههاى بزرگ بر مىداشت هنگامى كه شاه اين منظره را ديد زاهد از چشم او افتاد و بدون گفتگو بازگشت، زاهد گفت: «الْحَمْدُللّهِ الَّذى صَرَفَكَ عَنّى؛ شكر خدايى را كه تو را از من منصرف ساخت».
از بعضى ديگر نقل مىكنند كه گاه مشروبات غير الكلى را در ظرفى كه رنگ شراب به آن مىداد مىنوشيد تا مردم گمان كنند شرابخوار است و از چشم آنها بيفتد!
و از ديگرى نقل مىكنند كه در منطقهاى به زهد معروف شده بود و مردم به او اقبال كردند، او وارد حمام شد و عمداً لباس شخص ديگرى را مخفيانه پوشيد و بيرون آمد و سر راه ايستاد، تا مردم او را شناختند و گرفتند و زدند و لباس را از او باز پس گرفتند، و گفتند: اين مردى است كلاه بردار و از او دورى مىكردند!!
بى شك اينگونه كارها در بعضى از موارد حرام مسلّم و مواردى مكروه است و هرگز شرع اسلام اجازه نمىدهد كه انسان خود را با ارتكاب اين اعمال زشت بد نام كند و از چشم مردم بيندازد، همان گونه كه سوء ظن به خلق خدا از نظر اسلام ممنوع است، ايجاد عوامل سوء ظن نيز مجاز نيست.
بنابراين براى درهم شكستن حبّ جاه بايد راههايى را برگزيد كه با موازين شرع و معيار عقل سازگار است و با وجود طرق مشروع، معنى ندارد كه انسان با اين بهانهها به سراغ امورى برود كه نامطلوب و يا نامشروع است.
و عجب اين كه مرحوم «فيض كاشانى» بعد از ذكر نمونههايى از آن چه در بالا آمد (خوردن مشروب حلال در ظرفى كه آن را به صورت مشروبات الكلى نشان مىدهد) مىافزايد از نظر فقهى مجاز بودن ارتكاب چنين عملى محل تأمّل است ولى اهل حال گاهى خود را به امورى درمان مىكردند كه فقيه هرگز به آن فتوا نمىدهد و اين را راه براى اصلاح قلب مىشمردند، و سپس اين گونه گناهان صورى را به اعمال نيك جبران مىنمودند، سپس داستان دزد حمام را ذكر مىكند.[20]
اگر اين سخن را بعضى از متصوّفه مىگفتند چندان جاى تعجب نبود؛ اما از فقيه معتبرى همچون فيض كاشانى، اين سخن بعيد است، تصرّف در اموال ديگران و لباس ديگرى در حمام، مخصوصاً براى ايجاد سوء ظن و بدبينى، گناه مسلّمى است نه گناه صورى و ارتكاب گناه نه مناسب اهل حال است نه مايه اصلاح قلب، اضافه بر اين، با وجود طرق مشروع و مباح چه دليلى دارد كه انسان به سوى اين كارهاى زشت و غير منطقى كشيده شود. به نظر مىرسد كه اين عالم بزرگوار در اين بخش از كلمات تحت تأثير سخنان «غزالى» در «احياء العلوم» واقع شده و غزالى از اين گونه سخنان بسيار دارد، و شايد هم نظر مرحوم «فيض» فقط نقل قول بوده نه تأييد.
فرقه «ملامتيّه»[21] كه يكى از فرق معروف صوفيه است در انتخاب اين روش براى گمنامى و بدنامى، افراط مىكردند، و به همين دليل به عنوان «ملامتيّه» معروف شدند؛ ولى اسلام هرگز با اين كارهاى غير عاقلانه و دور از منطق عقل و شرع موافقت نمىكند و براى رسيدن به اهداف مطلوب اسباب مشروع را توصيه مىكند.
البته بايد توجه داشت كه مرحوم فيض در ديگر از سخنانش اعمال و روشهاى ملامتيه را كه سعى داشتند با ارتكاب گناهان كبيره خود را از چشم مردم بيندازند نفى مىكند، و آن را مجاز نمىشمرد.
[1] . طه، آيات 85 و 88 و 95 و 96.
[2] . نساء، آيه 153.
[3] . تفسير على بن ابراهيم، ذيل آيه مورد بحث.
[4] . ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 492( حديث 3034).
[5] . المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 112.
[6] . اصول كافى، جلد 2، صفحه 297، حديث 2.
[7] . همان مدرك، حديث 3.
[8] . خصال، جلد 1، صفحه 330.
[9] . اصول كافى، جلد 2، صفحه 69، حديث 7.
[10] . تحف العقول، صفحه 237.
[11] . فرقان، آيه 74.
[12] . بحار الانوار، جلد 70، صفحه 147 به بعد( با تلخيص).
[13] . نهج البلاغه، خطبه 3.
[14] . به محجة البيضاء، جلد 6، صفحه 106 به بعد مراجعه شود كه در حدود صد صفحه درباره اين دو بحث نموده است.
[15] . آل عمران، آيه 188.
[16] . اصول كافى، جلد 2، صفحه 299، حديث 8.
[17] . مكارم اخلاق، جلد 1، صفحه 26.
[18] . محجة البيضاء، جلد 6، صفحه 115- 116 با تلخيص.
[19] . اين عبارت را به عنوان روايت در كتب روائى مانند بحار، وسائل و مستدرك الوسائل با بررسى كامل نيافتيم.
[20]. المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 130.
[21] . ملامتيّه طايفهاى بودند از صوفيه كه در قرن سوم هجرى و بعد از آن در خراسان شهرت يافتند، آنها بدگمانى در حق نفس را نخستين قدم حسن ظن به حق كه اصل معرفت است مىدانستند از اين رو بر خلاف صوفيان پشمينه پوش عصر خويش، سعى داشتند از حيث لباس و رفتار و احوال ظاهرى با ساير مردم تفاوت نداشته باشند مخصوصاً سعى داشتند كه هرگز در اظهار خير و اخفاء شرّ نكوشند و براى اين كار به پندار خود گرفتار ريا و جاهطلبى نشوند، از اظهار قبائح و معايب نفس در نزد توده مردم اباء نداشتند، و خويشتن را عمداً در معرض ملامت خلق قرار مىدادند تا مغرور نشوند( و مرتكب اعمالى مىشدند كه انسان از آن وحشت مىكند.
شرح بيشتر در اين زمينه را در كتاب جلوه حق، صفحه 63 و 64 مطالعه فرمائيد.