مال و فرزند
اشاره:
خداوند متعال در آیه چهل و پنجم سوره کهف فرموده است «مال و پسران آرایش زندگانى این جهانى است و چیزهاى پایدار شایسته نزد پروردگار تو از لحاظ پاداش و امید بهتر است.» و در آیه شانزدهم سوره شصت و چهارم (تغابن) فرموده است «جز این نیست که اموال و فرزندان شما بلا و موجب آزمایش است و خداوند نزد او مزد بزرگ است.» گویند مردى از نیازمندى خود به امیر المؤمنین على (علیه السّلام) شکایت کرد، فرمود: بدان آنچه بیش از روزى و قوت خود در دنیا بدست آرى، همانا که در آن مورد گنجور دیگرانى[۱].
امیر المؤمنین على (علیه السّلام) فرموده است که پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودهاند: دینار و درهم، کسانى را که پیش از شما بودند، نابود کردند و همان دو نابودکننده شما هم هستند[۲].
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودهاند: آدمى زاده پیر مىشود و دو خصلت در او جوان مىشود آزمندى در مورد مال و آزمندى در مورد طول عمر[۳].
عیسى بن مریم (علیهما السّلام) فرموده است، دینار درد دین و عالم پزشک دین است و چون دیدید که پزشک درد را به خود مىکشد به او بدگمان شوید و بدانید که او براى غیر از خود، خیرخواه نیست.
امام صادق (علیه السّلام) فرموده است، روزى على (علیه السّلام) به حضور پیامبر آمد و جامه رسول خدا کهنه شده بود، در این هنگام دوازده درهم براى پیامبر (صلّى الله علیه و آله) آوردند. ایشان فرمودند اى على! این پول را بردار و براى من جامهیى بخر که بپوشم. على (علیه السّلام) مىگوید به بازار آمدم و پیراهنى به دوازده درهم خریدم و آن را به حضور پیامبر آوردم چون به آن نگریستند، فرمودند: اى على! جامهیى غیر از این را بیشتر دوست مىدارم. آیا فکر مىکنى فروشندهاش آن را از ما پس مىگیرد؟ گفتم: نمىدانم. فرمودند: برو ببین پس مىگیرد. من پیش فروشنده رفتم و گفتم: پیامبر این جامه را خوش نداشتند و جامه دیگرى مىخواهند، لطفا آن را پس بگیر. او دوازده درهم را به من پس داد و آن را نزد رسول خدا آوردم و آن حضرت با من به بازار آمدند که خود پیراهنى بخرند.
چشم پیامبر (صلّى الله علیه و آله) به کنیزکى افتاد که کنار راه نشسته بود و مىگریست. از او پرسیدند تو را چه مىشود؟ گفت: اى رسول خدا! افراد خانه چهار درهم به من دادند که براى آنان چیزى بخرم، آن را گم کردم و یاراى بازگشت به خانه ندارم. پیامبر (صلّى الله علیه و آله) چهار درهم از آن پول را به او دادند و فرمودند به خانه برگرد. آنگاه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) به بازار آمدند و پیراهنى به چهار درهم خریدند و پوشیدند و سپاس و ستایش خدا را بجا آوردند.
میان راه مرد برهنهیى را دیدند که مىگفت هر کس جامهاى به من بپوشاند، خدایش از جامههاى بهشتى بر او بپوشاند. پیامبر، همان پیراهن را که خریده بودند بیرون آوردند و به آن مرد پوشاندند و دوباره به بازار برگشتند و با چهار درهمى که باقى مانده بود، پیراهن دیگرى خریدند و با سپاس و ستایش خداوند پوشیدند و به سوى خانه خود برگشتند. آن کنیزک همچنان کنار راه نشسته بود و مىگریست. فرمودند؟ چرا به خانهات نمىروى؟ گفت: اى رسول خدا! تأخیر کردهام و مىترسم مرا بزنند، فرمودند: حرکت کن و مرا به خانهات راهنمایى کن. و پیامبر (صلّى الله علیه و آله) آمدند و بر در خانه ایستادند و سلام دادند، ولى کسى پاسخ نداد. بار دوم سلام فرمود و پاسخى نیامد و چون براى بار سوم سلام دادند، پاسخ آمد که اى رسول خدا! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد! فرمودند:
چرا بار اول و دوم که سلام دادم، پاسخ ندادید؟ گفتند: سلام شما را شنیدیم، ولى خوش داشتیم که مکرر بشنویم. فرمودند: این کنیزک تأخیر کرده است، او را بر این گناه مگیرید. گفتند: اى رسول خدا! به پاس آمدن شما او در راه خدا آزاد است. پیامبر فرمودند: خدا را شکر، هیچ دوازده درهمى پر برکتتر از این ندیدهام که خداوند
با آن دو برهنه را پوشاند و بردهیى را از بردگى آزاد فرمود[۴].
امام سجاد (علیه السّلام) فرموده است، حق فرزند تو این است که بدانى او از توست و نیکى و بدى او در این جهان مضاف به تو است و از تو در باره تربیت او و راهنمایى او براى شناخت خداوند عز و جل و کمک به فرمانبردارى او از خداوند پرسیده مىشود و در مورد او چنان رفتار کن که بدانى اگر به او نیکى کنى، پاداش داده مىشوى و اگر بدى کنى، عقاب مىشوى[۵].
امام صادق (علیه السّلام) فرموده است، عیسى بن مریم (علیهما السّلام) همراه سه تن از یاران خود پى کارى مىرفت، در راه از کنار چند خشت زرین گذشتند. عیسى (علیه السّلام) به یاران خود گفت: این طلا مردم را مىکشد و به راه خود ادامه داد. یکى از آن سه تن گفت: مرا کارى است و برگشت و پس از او، آن دو تن دیگر هم برگشتند و هر سه تن خود را کنار آن خشتهاى زرین رساندند. دو تن از ایشان به سومى گفتند برو خوراکى براى ما بخر. او رفت، خوراکى خرید و آن را زهر آلوده کرد تا آن دو را بکشد و با او در برداشتن طلاها شریک نباشند. آن دو هم گفتند، چون او باز آید بکشیمش تا شریک ما نباشد و چون باز آمد، برخاستند و او را کشتند و سپس خوراک را خوردند و آن دو هم کشته شدند. عیسى (علیه السّلام) پیش آنان برگشت و هر سه را کنار آن خشتهاى زرین مرده یافت. عیسى (علیه السّلام) به فرمان خداوند ایشان را زنده کرد و به آنان گفت، مگر نگفتم که این زر مردم را مىکشد.
ابن عباس مىگوید: نخستین درهم و دینار که در زمین سکه زده شد، ابلیس به آن نگریست و چون درهم و دینار را دید، برگرفت و بر چشم نهاد و سپس به سینه خود چسباند. آنگاه فریاد کشید و از شادى، دوباره آنها را به سینه فشرد و گفت: شما دو چیز، موجب روشنى چشم منید و میوه دل من هستید. اگر آدمیزادگان شما را دوست بدارند، اهمیتى نمىدهم که بت پرست نباشند. براى من همین کافى و بس است که آدمیان شما را دوست بدارند[۶].
برخى از یاران پیامبر (صلّى الله علیه و آله) گفتند: اى رسول خدا! چگونه است که ما نسبت به فرزندان خود سخت اندوهگین مىشویم و آنان به آن اندازه بر ما اندوهگین نمىشوند.
فرمودند: زیرا آنان و وجودشان از شماست (از شما پدید آمدهاند) و شما از ایشان پدید نیامدهاید.
پیامبر فرمودهاند: عیسى بن مریم (علیهما السّلام) از کنار گورى عبور کرد که کسى را که در آن گور بود عذاب مىدادند. سال بعد از کنار همان گور گذشت و دید او را عذاب نمىدهند. عرضه داشت: پروردگارا! سال گذشته از کنار این گور گذشتم، صاحب آن را عذاب مىدادند، امسال که از کنار این مىگذرم عذابش نمىدهند. خداى عز و جل به او وحى فرمود که اى روح الله! او را پسرى نیکو کار در رسید که راهى را اصلاح و یتیمى را پناه داد و من به سبب آنچه پسرش انجام داد او را آمرزیدم.
و همان حضرت فرمودهاند: هر کس به بازار رود و هدیهیى بخرد و آن را خود براى عیال خویش حمل کند، همچون کسى است که براى مردمى نیازمند صدقهیى حمل کند و در دادن هدیه، نخست از دختران شروع کند که هر کس دختر خود را شاد کند، همچون کسى است که بردهیى از فرزندان اسماعیل (علیه السّلام) را آزاد کرده است و هر کس چشم پسر خویش را روشن کند، چنان است که از بیم خداوند گریسته است و هر کس از بیم خدا بگرید، خدایش به بهشت در مىآورد[۷].
امیر المؤمنین على (علیه السّلام) فرموده است، گرفتارى و اندوه فراوان خود را در مورد اهل و فرزندانت قرار مده که اگر آنان از دوستان خدا باشند، خداوند دوستان خود را تباه و رها نمىفرماید و اگر دشمنان خدایند، چرا باید اندوه و همت تو در باره دشمنان خدا باشد[۸].
همان حضرت گفتهاند که پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودهاند: فتنه و گرفتارى امت من، مال است.
پیامبر فرمودهاند: پروردگارا! هر کس به تو ایمان آورده و گواهى داده است که من پیامبر تو هستم، دیدار خودت را محبوب او قرار بده و قضاى خود را بر او آسان بگیر و مال او را اندک قرار بده.
و همان حضرت فرمودهاند: اگر آدمى را دو صحراى طلا باشد، در جستجوى سومى بر مىآید و درون آدمى را چیزى جز خاک انباشته نمىکند و خداوند توبه هر کس را که توبه کند مىپذیرد[۹].
و فرمودهاند: آدمى پیر و فرتوت مىشود و دو چیز از او باقى مىماند، آز و آرزو[۱۰].
و نیز فرمودهاند: دل شخص پیر، در دوستى دو چیز، جوان است، جمع کردن مال و دوست داشتن عمر طولانى.
و فرمودهاند: اگر دو گرگ گرسنه میان گله گوسپندى رها شوند، زیان بخشتر از آزمندى در مورد مال و شرف براى آدمى نیستند[۱۱].
و فرمودهاند: هر امتى را فتنه و گرفتارىیى است و آزمون امت من در مورد مال است.
و فرمودهاند: چون آدمى بمیرد، فرشتگان به یک دیگر مىگویند، چه چیزى پیش فرستاده است و آدمیان مىگویند، چه چیزى از خود به جا گذاشته است[۱۲].
مردى از انصار گفت: اى رسول خدا! مرا چه مىشود که مرگ را دوست ندارم؟ فرمودند: آیا مال دارى؟ گفت: آرى، فرمودند: آن را پیش بفرست که دل آدمى با مال اوست، اگر آن را پیش بفرستد، دوست مىدارد به آن ملحق شود و اگر آن را نگهدارد، دوست مىدارد که خودش همراه آن باشد[۱۳].
شاعر چنین سروده است «براى اندوختهکنندگان مال خیرى نیست مگر براى بخشندگان آن. مال به دارندگان خود گاهى چنان مىکند که باده نسبت به میگساران.» دیگرى گفته است:
«هان! اى کسى که با آزمندى نسبت به دنیا مال را جمع مىکنى، آیا از پرسش در آن باره نمىترسى؟ آیا آن را به حرام و ناروا جمع مىکنى و روا و حلال براى وارث وامىگذارى مىگذارى؟ آن کس که براى او جمع مىکنى، کامیاب مىشود و خود بدبخت مىشوى همانا که این مال بدتر و زشتتر اموال است.»
پی نوشت:
[۱] . نهج البلاغه، ص ۱۱۶۵، چاپ مرحوم فیض الاسلام. م.
[۲] . در اصول کافى مترجم، ص ۴، ج ۴، با ذکر سلسله اسناد و ذیل شماره ۲۵۸۰، آمده است. م.
[۳] . خصال صدوق، ص ۱۰۵، ج ۱٫ م.
[۴] . این روایت در خصال، ص ۲۶۳، ج ۲، چاپ آقاى کمرهیى، آمده است. م.
[۵] . ضمن رساله حقوق امام سجاد، در تحف العقول ابن شعبه حرانى، ص ۱۸۹، آمده است. م.
[۶] . نظیر این روایت با کلمه« و گفته شده است» در محجه البیضاء، ص ۴۳، ج ۶، آمده است. م.
[۷] . در ثواب الاعمال صدوق( رضی الله عنه)، ص ۲۳۹، با ذکر سلسله سند، آمده است. م.
[۸] . ذیل حکمت شماره ۳۴۴ در نهج البلاغه، ص ۱۳۴۱، چاپ مرحوم فیض الاسلام، آمده است. م.
[۹] . در احیاء علوم الدین، ص ۱۷۶۵، چاپ دار الشعب مصر، آمده است. م.
[۱۰] . خصال، ص ۱۰۶، ج ۱، چاپ آقاى کمرهیى. م.
[۱۱] . دو روایت نظیر این، در اصول کافى مترجم، ص ۳، ج ۴، آمده است. م.
[۱۲] . محجه البیضاء، صفحات ۴۲ و ۴۳، جلد ۶، م.
[۱۳] . محجه البیضاء، صفحات ۴۲ و ۴۳، جلد ۶، م.