چگونگی مواجهه علمای شیعه با تفکر و تمدن نوین غرب، مبحث بسیار پراهمیتی در مطالعه تاریخ تحولات معاصر جامعه ما است که بازگشایی بسیاری از مغلقات فرهنگی و تمدنی ما به همین مبحث مربوط می شود.
اینکه چه طیفی از روحانیون شیعه از چه زمانی به غرب شناسی پرداختند و چه راهبردهایى را پیشنهاد یا اتخاذ کردند، به پژوهشهای تاریخى دامنهدارى میانجامد که صرفا ارزش کتابخانهای ندارند، بلکه مشخصا در وضعیت فعلی و آینده ما تاثیرگذار هستند؛ بهویژه آنکه انقلاب اسلامى ایران به رهبرى حضرت امامخمیى(ره) طلایه دار نوعی تعامل ویژه در رویارویى با غرب بود که بنا دارد در جوهر تمدن جدید غربى به نفع جوامع مسلمان و بلکه همه ملل محروم عالم تصرف کند و سرآغاز دوران تاریخى تازهاى باشد.
اندیشهها و جریانات نوپدید، در برخورد با اندیشهها و جریانات موجود به یکی از سه شکل زیر عمل میکنند: ۱ــ بر اندیشهها و جریانات موجود تاثیر می گذارند و آنها را در خود حل می کنند؛ چنانکه اسلام به هنگام ورود ایران تمامی مناسبات اندیشهاى و رفتارى ایرانیان را به رنگ خود درآورد.
۲ــ در اندیشهها و جریانات موجود حل می شوند؛ چنانکه مغولان فاتح پس از مدتی کوتاه در کشورهاى اسلامى حل شدند
۳ــ با اندیشه موجود وارد نزاعی نسبتا طولانی می شوند؛ چنانکه اندیشه تجدد و مدرنیته با اندیشه اسلامی ــ بهویژه با نوع شیعی آن ــ درافتاد و در این نزاع، گاه، شاهد غلبه اندیشه تجدد هستیم (در مشروطه دوم) و گاه برتری با اندیشه و تفکر شیعی می باشد.
(در جریان پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن).
از زمان ورود اندیشه و تکنیک غرب به کشورهای شرقی و از جمله به ایران، روشنفکران اسلامی، برای تعامل میان اندیشه شیعی و تفکر غرب ــ که نوعاً از آن به تعامل سنت و تجدد تعبیر کردهاند ــ عمدتا یکی از دو راه را پیشنهاد کردهاند:
۱ــ تسلیم محض، که در اندیشههای میرزا ملک خان ناظمالدوله، تقی زاده، آخوندزاده و… قابل مشاهده است ۲ــ اخذ و اقتباس گزینشی، که نمود آن را در بیشتر روشنفکران متاخر میبینیم.
اما جریان روحانیت شیعه در سیر موضعگیری خود در قبال غرب، ضمن اینکه هیچگاه پیشنهاد «تسلیم محض» را نپذیرفت، علاوه بر پیشنهاد «اخذ و اقتباس گزینشی»، دو پیشنهاد دیگر نیز ارائه داد: ۱ــ طرد مطلق اندیشه غربی، که بیشتر در ابتدای ورود اندیشه غربی از جانب برخی علمای شیعه ارائه شد ۲ــ تصرف در اندیشه غربی، که اوج آن در اندیشه و نظام سیاسی امام خمینی(ره) قابل مشاهده است.
تصرف، نه تسلیم است، نه اقتباس و نه طرد، بلکه راه مستقلی است که اندیشه روحانیت شیعه در سیر تکامل غربشناسی خود بدان رسیده است.
این نوشتار درصدد است به کلیاتی از موضعگیری علمای شیعه در قبال اندیشه و تفکر غرب و ورود آن به ایران بپردازد.
قومیت، استبداد، دین و تجدد
از گذشته بسیار دور تا قبل از ورود اسلام به ایران، مهمترین عنصر قوام بخش جامعه که بیشترین نقش را در ائتلاف افراد و گروههای متکثر ایفا میکرد، عنصر قومیت بود که غالبا در قالب «ایل فاتح و مستبد» حضور تاریخی خود را ثبت و ضبط میکرد.
با ظهور اسلام ــ ولو برای مدتی محدود ــ این عنصر تا حد زیادی به حاشیه رانده شد و جای خود را به عنصر دین و اعتقاد مذهبی داد و ازآنپس، عامل دین و مذهب در محوریت ائتلاف افراد و اقوام در جهان اسلام قرار گرفت.
با تحریف جریان «امامت» و تبدیل آن به «خلافت» و سپس «سلطنت»، هرچند عنصر «قومیت» به محور ائتلافات افراد و اقوام اسلامی بازنگشت، اما به عنوان عنصری مهم و تاثیرگذار در کنار و در عرض عنصر دین و مذهب جلوه یافت.
این عنصر بیش از ده قرن در عرصه قدرت و سیاست تاریخ ایران نقشی فعال بازی کرد و به تناسب پیچیدگی روابط اجتماعی، یک استبداد پیچیده را رقم زد.
با ظهور سلسله صفویه و محوریت یافتن دوباره عنصر دین و مذهب، عنصر قومیت، قدرت اجتماعی خود را تا حد زیادی از دست داد و دوباره به حاشیه تاریخ قدرت در ایران رانده شد. توأم با پیمانها، ائتلافها و تعاملات ویژه سلسله صفویه با جریان و تفکر نوین غرب، جریان فکری غرب جدید بهعنوان عنصر سوم به مناسبات اجتماعی ایران راه یافت و سه سده پس از ظهور سلسله صفویه، به رقیب قدرتمندی در برابر دو عنصر «قومیت» و «مذهب» تبدیل گردید.
در اوایل عهد قاجار، هر دو عنصر «قومیت» و «مذهب» تا حدّ زیادی تضعیف شده بودند.
عنصر قومیت استبدادی، علاوهبراینکه در فاصله بیش از دو قرن حکومت دینی صفوی تضعیف شده بود، با زوال و سقوط سلسله صفویه به دلیل فقدان یک دولت و حکومت مرکزی ــ بهعبارتدیگر در شرایط فقدان حضور یک «ایل فاتح» ــ و همچنین بهخاطر شکلگیری جنگهای متعدد قومی، حتی ضعیفتر نیز شد و تنها عاملی که می توانست بار دیگر به این عنصر جانی تازه ببخشد، برتری یافتن قوم قاجار توسط آغا محمدخان قاجار بود.
عنصر دین نیز به دلیل مهاجرت علما و نگهبانان دین از ایران به سایر کشورهای اسلامی در پی سقوط صفویه و فشارهای افغانان و حتی نادرشاه و…، تا حد قابل توجهی تضعیف شده بود.
درست در شرایط ضعف دو نیروی قدیمی مذهب و قومیت، عنصر سوم از طریق افرادی به نام «منورالفکر» کمکم جای پای خود را بهویژه در عرصه مناسبات اجتماعی ایران محکم و محکمتر می کرد.
درهمان حال برخی وقایع تاریخی، از جمله جنگهای ایران و روس و نتیجه شوم شکست ایرانیان در این جنگها، برخی گزارشات مبالغه آمیز از نظم و پیشرفت غربیها توسط کسانی که در هندوستان و دیگر نقاط با انگلیسیها و فرانسویها در تعامل و رفت و آمد بودند، نوب ودن عنصر سوم و تاثیر روانی «لکل جدید لذّهًْ» و…
، تاحد زیادی زمینه اجتماعی ــ روانی برای پذیرش این عنصر سوم و تامل در آن را آمادهتر میساختند.
مطابق نوشته یکی از محققان تاریخ معاصر، «با پیدایش نیروی منور الفکری، سه نیرو در جامعه ایران که بر اساس سه نوع معرفت و شناخت، وحدت و انسجام یافته اند، رودرروی یکدیگر قرار می گیرند و هرکدام به تناسب خصوصیات معرفتی و موقعیت اجتماعی، به طریقی خاص، قدرت خود را تأمین کرده، با وسایلی متناسب اعمال قدرت میکنند.
دو نیروی مذهبی و استبداد در تاریخ گذشته ایران از سابقهای طولانی برخوردارند و فرازونشیبهای زیادی را طی کردهاند، ولی نیروی منورالفکری، نیروی تازه بنیادی است که هویت معرفتی و آرمانهای اجتماعی آن نه تنها برای دو نیروی دیگر، بلکه برای کسانی که در متن آن قرار میگیرند، چندان مشخص نیست.»[i]
اینجا بود که دو عنصر «قومیت» و «مذهب» بر خود لازم دیدند نحوه تعامل خود با این میهمان تازهوارد را مشخص کنند.
شرایط تاریخی عنصر قومیت به گونهای بود که چندان نتوانست با قوّتی درخور، با این عنصر جدید (غرب) به تعارض یا گفتوگو بنشیند، اما عنصر مذهب ــ که با آگاهی دقیق از شرایط جدید به وجود آمده، احساس خطر میکرد و این امر به نوبه خود، باعث نوعی خودآگاهی ویژه و انسجام درونی بیشتر از سوی آن می شد ــ در برابر این عنصر جدید موضعگیری کرد و به تناسب شرایط تاریخی متفاوت، مواضع مختلفی را از گفتوگو تا درگیری از خود نشان داد.
[ii] با نگاهی بیرونی به کلیت این موضعگیری، نکات حایز اهمیت زیر بهدست می آیند:
۱ــ ضرورت جریانشناسی غربشناسی علمای شیعه: فهم جریان شناسی یک اندیشه به دلایل متعددی بر فهم خود آن اندیشه تقدم و ضرورت دارد؛ اولا جایگاه تاریخی و سیر اندیشه (تکاملی یا غیرتکاملی) بهتر فهم می شود؛ به عنوان مثال جریان شناسی اندیشه ولایت فقیه باعث می شود به این اندیشه صرفا از زاویه آخرین دلایل اقامه شده بر آن نگریسته نشود، بلکه به نتایج عملی این اندیشه در یک بستر تاریخی نیز توجه شود.
چنین نگرشی به اندیشه، وزن و ارزش واقعی آن را بهتر نمایان می سازد و موافقت و مخالفت با آن را از منطقی قوی تر برخوردار میسازد.
ثانیا نظر به ریشه دار بودن اندیشه ها، فهم جریان شناسی یک اندیشه باعث می گردد گام و مرحله بعدی آن بهگونهای بهتر پیش بینی، برنامهریزی و محاسبه شود.
بسیاری از اهل اندیشه و فکر در مواجهه با امور به ظاهر مستحدث، تلاش می کنند رگههای تاریخی این امور را پیدا کنند و با تجربهای که از امور محقق پیشین دارند، تصمیم عملی مناسبی نیز برای این امور مستحدث بگیرند؛ به عنوان مثال تجربه رویارویی با مردم، فقها و عالمان دینی، مقدسات، مؤلفههای فرهنگی ریشهدار و باسابقه و…
از سویی، و تجربه رویارویی با استعمار خارجی، استبداد داخلی، عناصر بیریشه و هویت و…
ازسوی دیگر، درسهای بزرگ تاریخی هستند که جریان شناسی هر کدام آنها می تواند منشور و مانیفیستی برای اعمال حال و آینده ما باشد.
ثالثا فهم نسبت تاریخی یک اندیشه با اندیشه محوری عصر (مثل اندیشه شیعه در تاریخ معاصر ایران) درجه اصالت و اعتبار آن اندیشه را معین میکند.
این نگاههای کلان به اندیشههای تاریخی، باعث می شوند حتی فهم گزارههای جزیی آن اندیشه شفاف تر و بهتر صورت گیرد.
متاسفانه تاکنون هیچ تحقیقی درباره جریان شناسی غربشناسی علمای شیعه در تاریخ معاصر ارائه نشده و بسیاری از قضاوتهای نویسندگان تاریخ معاصر درباره کیفیت ارتباط و تعامل علمای شیعه با غرب، حداقل به یکی از چند مشکل زیر دچار هستند:
الفــ موضوع تحقیق، جزئی و موردی است؛ مثلا تنها به بررسی غربشناسی یک عالم خاص اشاره کرده است.
نتیجه چنین تحقیقی ما را صرفا به قضاوت درباره کیفیت غربشناسی همان شخص رهنمون میسازد.
مقاله درجشده در کتاب «دیدهبان بیدار» با عنوان «زمان آگاهی و غربشناسی شیخ فضل الله»، نمونهای از این رویکرد را نشان میدهد.[iii]
بــ موضوع مورد تحقیق، هرچند فردی و جزئی نیست، اما ناظر به نحوه تعامل علمای شیعه با بخشی از غرب (مثلا برخورد علما با پدیده استعمار) می باشد.
چنین تحقیقی نیز نمی تواند ما را به قضاوت صحیحی در باب غربشناسی علما رهنمون سازد.
تحقیق سلیم الحسنی در کتاب «دور علماء الشیعه فی مواجهه الاستعمار»[iv] در این دسته قرار میگیرد.
ج ــ موضوع مورد تحقیق، علیرغم ناظربودن به تمامی ابعاد غرب و اشاره به قضاوت طیفی از علما درباره غرب، صرفا نوع نگاه علمای یک مقطع تاریخی به غرب را بررسی می کند.
دیدگاه فریدون آدمیت درباره غربشناسی علمای شیعه، بهویژه در کتاب «ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران»، در این دسته جا میگیرد.
وی تنها به نحوه رویکرد علمای یک مقطع تاریخی (علمای کمی قبل و بعد مشروطه) به غرب می پردازد و سپس نتیجه تحقیقات مربوط به این مقطع را به کل تاریخ معاصر ایران تعمیم می دهد.
د ــ میتوان به نوع چهارمی از تحقیق و بررسی درباره موضوع غربشناسی علمای شیعه اشاره کرد که هرچند تاکنون اتفاق نیفتاده است، اما تصویر و ترسیم فضای آن به تبیین دیدگاه مختار در این خصوص، کمک میکند.
در این روش، ممکن است به کیفیت رویکرد علمای شیعه در طول تاریخ معاصر به همه ابعاد غرب، اشاره شود اما به نقاط عطف این نگاه تاریخی یا بهعبارت دیگر به سیر تکامل و یا تنزل آن اشاره نگردد بلکه در هر مقطع خردتر تاریخی، تنها به نحوه برخورد علمای شیعه با ابعاد مختلف غرب پرداخته شود، بی آنکه زنجیره تاریخی این نگاه را نشان دهد، زنجیرهای که همه نگاههای خرد را به مثابه نخ تسبیح در کنار یکدیگر میگذارد و نسبت هر کدام به دیگری را روشن می سازد و به عبارتدیگر مشخص میکند هر نگاه متقدم، چه میراثی برای نگاه متاخر از خود میگذارد.
چنین تحقیقی هرچند به مجموعهای از رویکردهای متفاوت علمای شیعه به غرب، اشاره میکند اما باز هم مسلما به جریان شناسی غربشناسی علمای شیعه در تاریخ معاصر نپرداخته است.
اشکالات و نواقص مذکور باعث شدهاند نتوانیم زنجیره دقیقی از جریان تاریخی غربشناسی علمای شیعه ارائه دهیم.
راه چاره آن است که به مجموعه دیدگاههای علمای شیعه، نگاهی بیرونی، جامع و خطی داشته باشیم تا بتوانیم در آن نگاه، سهم هر دیدگاه در تاثیرگذاری بر کلیت این جریان را مشخص کنیم.
۲ــ ضرورت تحفظ بر نام علما
در بحث غربشناسی علمای شیعه و ارزیابی و قضاوت درباره آن، باید بر نام «علما» تحفظ داشت.
بحث غربشناسی علمای شیعه آنگاه به درستی ارزیابی خواهد شد که به تعریف عالِم، پایبند باشیم.
در برخی تحلیلها، از جمله تحلیلهای فریدون آدمیت، مفهوم عالِم تا مرز کسانی که صرفا به تحصیل در علوم دینی مشغول بودهاند، تقلیل یافته است.
واقعیت آن است که غالب تحولات مهم تاریخ معاصر ما از سیصد سال گذشته تاکنون خواه ناخواه تا حد قابلتوجهی با دنیای غرب ــ اعم از تکنولوژی، سیاستهای منطقهای و منافع استعماری آن ــ در ارتباط بودهاند و در نوع این تحولات مرتبط با غرب، قبل از اینکه علمای بزرگ شیعه به قضاوت نشسته باشند، بسیاری از مردم و از جمله روحانیون مستقر در شهرهای مختلف به قضاوت نشسته اند.
شاید در روزگار ما نیز هنوز این قضیه به همین نحو باشد؛ چه، بسیاری از مردم قبل از اظهار نظر متخصصان، خود به اظهارنظر میپردازند و تنها زمانی احساس نیاز جدی به نظر متخصص میکنند که کاملا به بنبست رسیده و بحران را به وضوح دریافته باشند.
در گذشته نیز چنین بوده است.
بسیاری از مردم قبل از اظهار نظر متخصصان دین، در امور مختلف و از جمله در مسائل مربوط به غرب، به ویژه در ارتباط با تکنولوژی غربی به اظهارنظر می پردازند و این مساله متاسفانه باعث شده است قضاوت متخصصان دین درباره این موضوعات در معرض بدترین تحریفها و تهمتها قرار بگیرد.
پافشاری بر برخی از این اظهار نظرها ــ که اغلب اشتباه و غلط بودهاند ــ منفی و زیانبار و گاه حتی بحران زا ــ حداقل در حوزه معرفت ــ بوده است.
بدترازآن این که این نظرها و بحرانها به عالمانی منتسب می شوند که نهتنها در آن نظریهها و بحرانها سهیم نبودهاند، بلکه خود از مخالفان و معارضان آن دیدگاهها به شمار میروند.
در حقیقت، چنین اتهام و تحریفی به دو گونه صورت گرفته است: گاه صاحبان نظریات اشتباه که در مواردی از طلاب و روحانیان علوم دینی بودهاند، در سلسله مراتب دینی یا اجتماعی ارتقای مرتبه یافته و در اشتباهی تاریخی ــ عامداً یا غیرعامداً ــ نام عالم به خود گرفتهاند و گاه نظریات افرادی که در حقیقت جزو علما نبودند، به علما نسبت داده شده است.
به عنوان مثال میتوان این قول تحریفی را شاهد مثال آورد که می گوید «علمای شیعه در استفاده از ابزار تکنولوژی از جمله بلندگو تردید داشته و بلکه فتوا در عدم استفاده از آن از باب احتیاط میدادند.»
حالآنکه علمای مطرح و صاحب فتوای شیعه (مراجع و مجتهدین) نهتنها هرگز چنین فتوایی ندادهاند، بلکه آنگاهکه برخی روحانیون غیر صاحب فتوا به عدم جواز استفاده از این ابزار فتوا دادند، آنها به جواز استفاده از آنها تصریح کردند:[v] «افراد انجمن [تبلیغات اسلامی (دهه ۱۳۲۰٫ش)]
در مجالس خود از بلندگو استفاده میکردند که برخی اعتراض و حتی شایع کرده بودند که مراجع فتوا منع استفاده از بلندگو را دادهاند.
این مساله به حدّی شهرت یافت که شعبه انجمن در اصفهان، در اینباره پرسشی از آیت الله بروجردی کرد که ایشان جواب داد استفاده از بلندگو فاقد اشکال است.»[vi]
قول تحریفی دیگری را نیز میتوان شاهد مثال آورد که میگوید: «علمای شیعه از زمان خود عقب بودند و نوعا به مباحث سطحی می پرداختند.»
شاید برخی و یا حتی بسیاری از روحانیون شیعه در گذشته چنین بوده باشند، اما علمای بزرگ شیعه ــ کسانی که مردم دین و دیانت خود را از آنها می آموختند و آنها بیشترین تاثیر را در هدایت جامعه داشتند، نه تنها از زمان خود عقب نبودند بلکه حداقل در مقایسه با جامعه روشنفکری ــ که از بد اتفاق، تهمت عقب ماندگی به عالمان شیعه بیشتر از جانب همین افراد زده شده است ــ حتی در مسائل روز، بسیار جلوتر بودند.
بهعنوانمثال میتوان به کتاب سه جلدی آیتالله شیخ محمد رضا نجفی اصفهانی مسجد شاهی (ابوالمجد)[vii] (1287ــ۱۳۶۲٫ق)
تحت عنوان «نقد فلسفه داروین» اشاره کرد که آن را در سال ۱۳۳۱٫ق (قریب به یک قرن قبل) تالیف کرده است.
[viii] علاوه براین، کتاب «تاریخ مختصر نفت در دنیا» اثر آیت الله زند کرمانی که کمی بعد از جنگ جهانی اول تالیف شد[ix] و نیز کتاب «الحیاهًْ و الهیئهًْ» که بیش از نیم سده قبل آن را آیتالله سید هبهًْ الدین شهرستانی در تطبیق میان آیات کیهانی با مباحث و مسائل نجوم جدید نگاشت، از دیگر آثار قابلتوجه در این راستا هستند.
یکی از محققان تاریخ معاصر در این خصوص مینویسد: «یکی از معروف ترین آثار وی [آیتالله سید هبهًْ الدین شهرستانی] ــ که شمار آنها بالغ بر یکصد عنوان است ــ کتاب ”الهیئهًْ و الاسلام“ است که گویا برای نخستین بار متن عربی آن در سال ۱۳۲۸٫ق
در بغداد ([توسط انتشارات] مطبعهًْالاداب) به چاپ رسید.
وی در این کتاب، دانش نجوم را از زوایای مختلف با اطلاعات قرآنی، روایی و آنچه که در فرهنگ علمی مسلمانان آمده، مورد بررسی قرار داده است.
درباره آن گفته شده است: ”کتاب یبحث فی استخراج مسایل الهیئهًْ الجدیدهًْ من ظواهر الکتاب و السنهًْ“.»[x]
ضرورت تحفظ بر نام علما زمانی بیشتر احساس خواهد شد که بدانیم علمای شیعه از نوعی سلوک عملی خاص برخوردار بودند که آگاهی به نمونه ها و بلکه قواعد آن، بهخوبی میتواند پذیرش بسیاری از رفتارها و افکار منتسب به آنها را مورد تردید قرار دهد و یا بسیاری از افراد مشهور به عالم بودن را از صف عالمان جدا کند.
متاسفانه از آنجا که تاریخ نگاری معاصر ما تا حد قابل توجهی تحریفی و بیگانه با واقعیت تاریخی است، باید اذعان کرد بسیاری از رتبه های تاریخی در حقیقت غیر واقعی هستند؛ چه، بسیار عالمان وارستهای که بیشترین سهم را در تحولات عصر خویش داشتهاند اما کمترین اثر و نامی از آنها در صفحات بی شمار تاریخ معاصر ما یافت نمی شود.
در مقابل، چه بسیار افراد نالایقی که تنها هنر آنها بهره برداری از امواجی بوده است که دیگران خلقش کردهاند، اما بخشها و برگهای مختلفی از تاریخ ما را به خود اختصاص دادهاند و از بد اتفاق به نام عالم نیز شهرت گرفتهاند.
امثال ملک المتکلمین که در کتابهای تاریخ معاصر ما به غلط از وی به اولین شهید مشروطه یاد می شود، شریعت سنگلجی و…
از زمره این عالمان کذایی هستند.
غفلت از ممیزگذاری دقیق میان عالمان واقعی و حقیقی با عالمن مایان بی علم و بهکارگیری لفظ عالم بر آنچه معمول تاریخ نگاری معاصر ما میباشد، خلط میان این دو گروه و حمل اشتباه ویژگیهای یکی بر دیگری را در پی خواهد داشت.
۳ــ سیر تکاملی غربشناسی علمای شیعه
غربشناسی علمای شیعه از زمان تعامل دولت ایران با غرب جغرافیایی ــ که به تبع آن، اندیشه غرب برای عنصر ایرانی به مساله تبدیل شد ــ سیری تکاملی داشته است؛ چنانکه با مطالعه تاریخ مناسبات فکری ــ رفتاری علمای شیعه با جریان تجدد و مدرنیته در ایران، به وضوح درمی یابیم که چگونه نگاه ابتدایی و نخستین علما به غرب در فرایند زمان به نگاهی عمیق و پخته تبدیل شده است.
نگاههای نخستین و اولیه علمای شیعه به غرب، تا حدی ابتدایی و ساده بود و یکی از علتهای اساسی کاستی ها و نقص های غربشناسی علما ــ و بلکه همه غربشناسیهای اولیه ــ این بود که در آن شرایط، خود غرب نیز هنوز در تمام ابعادش ظاهر نشده بود و از آنجا که خود ظهور غرب، ناقص بود، شناخت آن نیز ناقص جلوه میکرد.
درواقع ناقص بودن غربشناسیهای اولیه صرفا امروز مشخص شده است که مدتها از آن زمان گذشته و غرب فرصت لازم یافته است تا خودش را کاملا نشان دهد.
در شرایط اولیه ظهور غرب، حتی خود غربیها نیز تا حد قابل توجهی نمی دانستند که چه فکر و چه ابزاری خلق کرده و آفریدهاند و نتایج این پدیده نو ظهور چه خواهد بود.
بههمین علت، تقریبا چهار قرن پس از ظهور تفکر جدید غرب (از قرن ۱۵ تا قرن ۱۹)، پس از اینکه هم علم و هم تکنیک غرب تا حد زیادی وارد زندگی بشر شد و بشر غربی را گمان آن رفت که با این علم و تکنیک می تواند بر تمامی مشکلات و گرفتاریهای بشر فایق آید، کمکم نقصها و پیامدهای منفی علم و تکنیک، خود را نشان داد و در خود غرب نیز عدهای از دانشمندان به مخاطرات آن هشدار دادند.[xi]
در شرق و از جمله در ایران، این مشکل برای شناخت غرب جدید، به ویژه در شرایط اولیه ظهور آن، وجود داشت.
در ایران نیز نیاز بود علم و تکنیک ــ که از قضا در اینجا، تکنیک غرب بسیار زودتر از علم آن مورد توجه قرار گرفت ــ تا حدی فراگیر شود تا نتایج و پیامدهای منفی آن آشکار شوند.
ازاین رو رویکرد علما به رویه دانش، علم و تکنیک غرب، ابتدا همراه با تمجید و تحسین بود و علما در این شرایط بیشتر رویه استعماری غرب را نقد میکردند.
البته این امر تا حد قابل توجهی معلول شرایط خاص آن زمان نیز بوده است.
یکی از نویسندگان تاریخ معاصر، مشکل شناخت اولیه غرب توسط علما را اینگونه بیان میکند:
«بههر روی، مجتهدان شیعه دشمنانی کم و ناتوان نداشتند و ناچار بودند برای پاسداری از موضع و موقع خویش در چند جبهه پیوسته در ستیز باشند.
در شرایطی از این دست، و به ویژه باتوجه به اینکه دولت ایران در جنگ با روسیان درگیر بود، خردمندانه نمینموده است که رهبران مذهبی ستیز سازمان یافته و گسترده ای را بر ضد دانش نوین غرب رهبری کنند.
بهسخن دیگر، در آن مقطع ویژه زمانی، فرصتی درخور برای رهبران سرشناس مذهبی دست نداد تا به شیوهای یکپارچه و روشن، موضع و باور خویش را در برابر نوسازی اعلام دارند.
چنین می نماید که اگر این ویژگیهای ویژه آن روزگار در میان نبود و رهبران مذهبی و مجتهدان اصولی در موضع و موقعی استوارتر قرار داشتند و ایران با کشوری نیرومند و نامسلمان مانند روسیه در حال جنگ نبود، مجتهدان با آشنایی ایرانیان با دانشها و کارشناسی هایی که از اروپای نامسلمان ریشه می گرفت، همنوایی چندانی نشان نمی دادند.
برخی از نوشته های مربوط به آن روزگار گواهی روشن بر این امر است.»[xii]
درهرحال از آنجا که غرب هنوز ماهیت خود را نشان نداده بود، غربشناسی اولیه علما بسیار با احتیاط و دقیق بوده است. آنان ــ به ضرورت شرایط و بهویژه در پس شکست ایران از روسیه ــ گرچه از پیشرفتهای علمی و تکنیکی غرب با دیده تکریم یاد میکردند، درعینحال اخذ و اقتباس بدون منطق و تعریفنشده آنها را جایز نمی دانستند و سخت بر نتایج اسفبار این تقلید کورکورانه می شوریدند.
البته پیش از جنگ ایران و روس و یا در متن آن جنگها نیز نقدهایی ناظر به سطح بیرونی غرب از جانب علمای شیعه بر غرب وارد شده است.
بهعنوان مثال میتوان به نوع رساله های جهادیه از جمله «جامعهًْ الشتات» میرزای قمی و «کشفالغطاء» آیتالله شیخ جعفر کاشف الغطاء و… اشاره کرد که در آنها به نتایج چهره استعماری غرب بهویژه در امور مربوط به عفت و ناموس و… اشاره شده است.
اما در دورههای بعد، کمکم علما به نقدهای جدی تر و عمیقتری درباره غرب پرداختند.
آنها ابتدا تنها به نحوه اخذ و اقتباس تکنولوژی غرب توسط ایرانیها و سپس همزمان به نقد مبانی معرفتشناسی، هستی شناسی و انسان شناسی غرب پرداختند.
بهعنوان مثال میتوان به نقد ماهنامه «درّهًْ النجف» که در زمان مشروطه (۱۳۲۸٫ق) به عنوان ارگان فکری حوزه علمیه نجف در شهر نجف به چاپ می رسید، در خصوص نحوه استفاده از علم و تکنیک غربی اشاره کرد:
«امیر عبدالرحمن خان افغان در کتاب تاریخ خود میگوید که ما برای اطلاع به علوم لازمه که در خارجه است، بایست که از آن بلاد مستخدم بخواهیم و مدت خاصی برای خدمت آنها مقرر داریم و با آنها شرط مؤکد کنیم که پس از انقضای مدت، تمام شاگردهایی که به او سپرده ایم، امتحان بدهد که خود آنها بدون مداخله او مباشر عمل شوند و از امتحان درآیند تا معلوم شود تمام عمل را بدون خیانت تعلیم داده؛ و شرط مؤکد کنیم که اگر غیر از این شد، مستحق اجرت نباشد.
اگر همچه کردیم، در زمان کمی از خارجه مستغنی خواهیم شد.
و نبایست که از اول جوانان ساده خود را به آن بلاد بفرستیم که هر چه اخلاق رذیله که خوی آن بلاد است و طبع جوانان به او راغب است، اخذ کنند و تخم آن را در مملکت ما آورده در بپاشند.
بلی درصورتی که جوانان ما در مملکت خود تربیت شدند و معنای استعمار ملکی و شرف قومی و حُب وطنی را درست فهمیدند و در قلب آنها رسوخ یافت، آن وقت که اگر به خارجه رفتند، از محاسن اخلاق آنجا هرچه را که مناسب تمدن مملکت خود دید، برای آنها به رسم ارمغان خواهد آورد نه آنچه را که موجب خرابی ملک و ملت او است.
کرورها از مال این ملت بدبخت خرج مدرسه دارالفنون شد و کرورها مصرف کسانی شد که برای تعلیم به اروپا مسافرت کردند، هنوز سر هر کاری که می آییم که به علوم جدیده محتاج است، بایست از اروپا مستخدم بگیریم و پس از دو قرن تعلیم و تعلم، کسانی در بین ما پیدا نشدند که اقلاً صورت هر یک از این علوم را ولو تقلیداً کامل نه ناقص اخذ کرده باشند که در مقام حاجت به کار ببرند و ما را از احتیاج به استخدام از خارجه مستغنی کنند، چه جای آنکه در مقام اجتهاد و استنباط مطالب تازه و اختراعات جدیده باشد.»[xiii]
نیز میتوان به نقد شیخفضلالله نوری بر برخی مبانی تفکر غرب اشاره کرد.
به عنوان مثال وی در برابر این ایده که مقتضیات عصر را باید حتی در برابر اصول اسلامی اولویت داد، سخت مقاومت میکرد؛ چراکه معنی این ایده، تقدم و اصالت عقل بشری بر آموزههای وحیانی و دینی بود.
عینالسلطنه در خاطرات خود می نویسد: «شیخ، خاصه در اواخر عمر، با قاطعیت هر نوع برخورد انفعالی در برابر امواج فکری و سیاسی جدید را محکوم می کرد و شریعت جاوید نبوی (ص) را تحت هیچ عنوان و بهانهای نظیر عنوانِ فریبای ”مقتضیات عصر“، تغیی رپذیر نمی دانست.
سخن او این بود که: من حکم خدا و رسول را مینویسم، نه مقتضیات عصر را.»[xiv]
شیخفضلالله خود در رساله تذکرهًْ الغافل مینویسد: «اگر کسی را گمان آن باشد
که مقتضیات عصر تغییردهنده بعض مواد قانون الهی است یا مُکَمَّلِ آن است، چنین کس هم از عقاید اسلامی خارج است، بهجهت آنکه [پیغمبر ما] خاتم انبیا است و قانون او ختم قوانین است و خاتَم، آن کسی است که آنچه مقتضی صلاحِ حالِ عباد است، إلی یوم الصّور به سوی او وحی شده باشد و دین را کامل کرده باشد.
پس جعل قانون کلاً ام بعضاً منافات با اسلام دارد… والله، ابداً گمان آن نداشتم که کسی جعل قانون را امضا کند و از برای مملکت اسلام، قانونی جز قانون الهی بپسندد و مقتضیات عصر را مُغایرِ بعضی مواد قانون الهی بداند و معذلک او معتقد به خاتمیت و کمال دین محمد(ص) باشد.»[xv]
شیخ فضل الله حتی تلاش می کرد از جزئیات مطروحه در اروپا از جمله مندرجات نشریات مهم آنجا نیز اطلاع حاصل نماید.
یکی از محققان تاریخ معاصر در این خصوص مینویسد: «اوراق و نشریاتی که در خارج از کشور نشر یافته و ربطی به اسلام و ایران داشت، به وسیله مرحوم نجمالدوله (دانشمند ذوفنون عصر قاجار) ترجمه و تحویل شیخ میگردید.
شیخ، همچنین برای تهیه و ترجمه مندرجات جراید اروپا درباره ایران، از میرزا محمدخان قزوینی معروف بهره می گرفت که نزد شیخ درس خوانده بود و در صدر مشروطه در اروپا به سر میبرد.»[xvi]
نیز میتوان به نقد غرب در نامه آیت الله شیخ الشّریعه اصفهانی به کلنل ولسن، فرماندار انگلیسی، عراق اشاره کرد.
این نامه مربوط به دوران انقلاب عراق علیه سلطه انگلستان ــ که تحت اشراف و مدیریت علمای دینی صورت گرفته است ــ میباشد.
قضیه از این قرار است که پس از رحلت مرحوم آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی، کلنل ولسن، فرماندار انگلیسی عراق، خطاب به آیت الله شیخ الشّریعه اصفهانی، رهبر انقلاب مردم عراق، نامهای نوشت و در آن از عدالت و لیبرالیسم و آزادی غربی سخن به میان آورد.
بخشی از نامه وی چنین است: «مصائبی که بر عراق و اهالی عراق وارد گردیده، نتیجه آرای سلف شما مرحوم میرزامحمدتقی شیرازی میباشد.
ایشان در یکی از مذاکرات اخیر خود ادعا نمود که خواهان صلح بین حکومت و ملت هستند و از خونریزی و قتل اجتناب می نمایند و امکان ندارد که مانند حضرت عالی به این مسائل توجه ننمایند.
حکومت بریتانیای عظمی، همیشه متکی بر سه اصل بوده است: اصل ترحم، اصل عدالت و اصل آزادی دین و عقیده.»
آیت الله شیخ الشّریعه اصفهانی در جواب کلنل ولسن، نامه ای بسیار مفصل و حاوی مطالبی بسیار صریح و روشنگر نوشت و در آن به نقد باطن غرب و شعارهای ادعایی آن پرداخت.
بخشی از آن نامه چنین است: «برای اینکه از تقاضاهای مردم مطلع نشوید، در گوشها پنبه گذاشته اید.
بعد از وعدهها و امیدواریها، مردم را می ترسانید.
پس از آرزوها، سخن از عدم موفقیت می گویید.
شدت عمل به خرج دادید؛ عدهای را تبعید نمودید، جمعی را کشتید؛ بعضی را نیز به زندان افکندید.
نسبت به رؤسای عشایر، اهانت روا داشتید.
شما می خواهید کسانی را که به آنها ستم شده و به اموالشان خسارات وارد آمده، مجازات کنید؟ آیا آنها چارهای جز دفاع از خانه و کاشانه خود داشتند؟ آنها به واجب خود عمل کردند؛ دفاع نمودند.
شما برای هوای نفس به آنها حمله و هجوم آوردید.
[رحلت] مرحوم آیت الله شیرازی را به من تسلیت می گویید و [درهمانحال] مصائبی را که به عراق و مردم وارد نموده اید، نتیجه آرای مقدس ایشان میدانید.
با این نسبت، احساسات من و عواطف مسلمین را جریحه دار نمودید.
شما منکرید و خود را کاملا بیاطلاع جلوه میدهید.
کشتیهای پر از اسباب تخریب و آلات جنگ میفرستید و قوای خود را برای بیچارگی این ملت مظلوم و پایمالکردن حقوق آن کامل می نمایید.
در اعلامیه و نامه خود ادعا می نمایید همیشه اساس حکومت انگلستان مبتنی بر سه رکن ترحم، عدالت و اصل آزادی دین و عقیده است.
بهنظر من، منظور از اصل اول (ترحم)، این است که هر وقت ملت عراق استقلال خود را مطالبه نماید، سربازانتان را بر علیه آن وارد کارزار نمایید و رؤسای آن را بکشید و علما و زعما و نمایندگان مردم را تبعید و زنان و اطفال را هدف گلوله قرار دهید و منازل و مزارع و اموال کسانی را که مخالف قیمومیت انگلستان و خواهان تشکیل حکومت ملی هستند، بزنید و هتک حیثیت و آبرو بنمایید و اموال بیگناهان را مصادره کنید و شهرها را برای تلف شدن مردم از گرسنگی محاصره نمایید و تجهیز شهرستانها را برای دفاع مخالف قوانین اعلام کنید.
اصل دوم یا عدالت، یعنی کشتار و اعدام، بدون جرم و محاکمه و تبعید، به مجرد مطالبه استقلال و استعمال سرنیزه در زندان به اندک شبه های و عدم استماع دعوایی که بر علیه انگلستان باشد و غیر اینها از اموری که نه موافق عقل است و نه مطابق قانون.
اصل سوم یا آزادی دین و عقیده، عبارت است از تیراندازی هواپیماها و کامیونها بر مساجد و کشتن عبادت کنندگان و زنها و بچه ها و تشکیل دادگاه نظامی برای مجازات کسانی که جهت ذکر مناقب رسول اکرم (ص) به جهت سوگواری حضرت امام حسین(ع) مجالسی برپا سازند مگر با اجازه فرماندار نظامی.
نظر ما این است که به عراقیها استقلال تام داده شود؛ استقلالی که خالی از هر عیب و قیدی باشد.»[xvii]
آنچه از نامه شیخ الشریعه اصفهانی برمی آید، غیر از نوع نگاهی است که علما در مراحل اولیه غربشناسیشان داشتند.
اگرچه این نامه و جواب آن، دارای سیاق و محتوای سیاسی است، اما مطالب ارزنده شیخ الشریعه اصفهانی در جواب ولسن، در حقیقت نقدی بر لایه های باطنی تر تفکر غرب جدید را به نمایش میگذارند.
ایشان بهخوبی موفق شدهاند با ادبیاتی سیاسی، نقدی علمی بر دو ادعا از سه ادعای بزرگ ولسن درباره انگلیس ــ و بلکه روح حاکم بر تفکر اروپایی ــ ارائه دهند.
آن دو ادعا، یکی اصل عدالت و دیگری اصل آزادی عقیده و مذهب می باشد که امروزه به عنوان دو اصل مهم در منشور جهانی حقوق بشر حضور دارند.
شیخ الشریعه اصفهانی، با تفسیری که از عدالت و آزادی در نزد غربیها ارائه میدهد، در حقیقت روح و باطن غرب را به چالش کشیده است.
۴ــ جهت رسالت علمای شیعه در تعامل با غرب
ریچارد رورتی[xviii] برای تبیین هویت افراد از مفهوم «واژگان نهایی» کمک می گیرد.
وی مینویسد: «همه افراد وقتی از آنها خواسته می شود از امید، عقاید و آرزوهای شان تبیین هایی ارائه دهند، مجموعهای از کلمات و عبارات را دارند که بدانها متوسل می شوند.
اینها همان ”واژگان نهایی“ هستند.
ما داستان خودمان را به وسیله این واژگان نقل می کنیم.
آنها به این دلیل نهایی هستند که فراتر از آنها، تکرار مکررات، جزمیت، یا سکوت وجود دارد.»
[xix] اصل اساسی در تعامل علمای شیعه به عنوان طلایه داران و نگهبانان محوری عنصر دین، با دنیای غرب، حفظ واژه اسلام و یا تشیع به عنوان واژگان نهایی در توصیف عنصر ایرانی بوده است.
بهعبارت دیگر علمای شیعه در همه مناسبات و تعاملاتشان با دنیای غرب ــ اعم از شکل رفاقت یا رقابت و ستیز یا سازش ــ تلاش کردهاند بر واژگان نهایی خودشان که همان اسلام (مذهب تشیع) است تحفظ داشته باشند و اساسا این تحفظ، ملاک ستیز و سازش آنها بوده است.
البته به لحاظ تجربه تاریخی، در اکثر موارد کار آنها با غرب به ستیز می کشید تا به سازش.
در طول تاریخ یکی از دغدغه های مهم علمای شیعه، آگاهی دادن به مردم در راستای حفظ اسلام بود؛ به ویژه آن که پس از عصر غیبت، عصر مهجوریت تاریخی تفکر شیعه شروع شد و تا ظهور سلسله صفویه (قریب به هشت قرن) ادامه یافت.
در این مدت طولانی، شرایط شیعیان بیشتر شرایط تقیه، انزوا، فرار، عزلتنشینی و…بود.
جامعه شیعه در این مدت طولانی، بیشاز هر چیز دغدغه حفظ جان، مال، آبرو و ناموسش را داشت.
علمای شیعه با لطایف الحیل، بیشتر در قالب اصل «جواز العمل مع السلطان الجائر» توانستند این شرایط طولانی را به گونهای حفظ کنند که اساس اسلام و تشیع باقی بماند و از بین نرود.
البته در همین مدت طولانی، در گوشه و کنار قلمرو وسیع اسلامی، در مقاطعی قبایل، خاندان و حتی حکومتهایی شیعی و یا حداقل دارای مماشات با شیعه نیز بهوجود آمدند و علمای اسلام بیشترین بهره برداری را از آنها نمودند؛ اما واقعیت آن است که این فرصتها و مقاطع در مقایسه با تهدیدهای طولانیتر و گسترده تری که رخ می دادند، بسیار ناچیز و اندک بودند.
با ظهور سلسله صفویه و بهویژه با رونق یافتن حوزه علمیه اصفهان که تقریبا چهارصد سال پس از این تاریخ را تغذیه فکری نموده است، تفکر شیعی فرصتی برای ظهور و بروز و بالندگی یافت، اما پارهای عوامل مانع از آن شدند که شیعیان با فرهنگ غنی خود ارتباطی عمیق بیابند.
جریان انحرافی اخباریگری و نحلههایی مانند شیخیه و…،
وجود نظام سلطنتی و پادشاهی که صرفا در سطح خاصی نشو و نمای اندیشههای اسلامی را برمی تابید، و نیز بازشدن پای غرب به کشور که علاوه بر ناشناخته بودن، بسیار سریع، تهاجمی و فراگیر عمل کرد و درعینحال مدعی میراث خواری شرق و از جمله اسلام بود، مهمترین این موانع بهشمار میر وند.
این مشکل زمانی به طور دقیق فهم می شود که توجه داشته باشیم خیزش و نفوذ غرب در میان مسلمانان در ابتدا نه از طریق اندیشه و فکر، بلکه از طریق ابزار زندگی ــ اعم از آلات جنگی، صنعت و تکنولوژی و…
ــ بود و ضمنا مبارزه با اندیشه غرب تا حدودی مبارزه با نوع، سبک و سیاق زندگی جدیدی را می طلبید که مدتها مسلمانان بهغلط به آن خو گرفته بودند.
رسالت ویژه علمای اسلام در این مرحله آن بود که ضمن حفظ حمایت مردم، به نقد تفکر رقیب بپردازند.
البته علیرغم ورود و نفوذ غرب در ظاهر زندگی مسلمانان، ریشه های اسلام در تار وپود حیات مسلمانان همچنان عمیق بود و علمای اسلام می توانستند از این پتانسیل برای بیدارکردن مردم و آگاهی دادن به آنها استفاده کنند.
ازهمین رو در مقاطع مختلف حادشدن درگیری علمای شیعه با غرب، آنان با به کارگیری عمیقترین عناصر و مؤلفههای دینی، از سویی به تحریک احساسات مردم می پرداختند و ازسویدیگر مردم را به عمق فاجعهای که شاید به ظاهر چندان مهم جلوه نمی نمود، رهنمون می ساختند.
استفاده از پتانسیل کربلا و شهادت عاشورایی در برخی اعلامیهها، فتاوا و رسالههای جهادیه علما به هنگام جنگ ایران و روس و نیز استفاده از مؤلفه مهدویت و امامت ــ به عنوان یکی از مهمترین آموزههای اعتقادی مسلمانان و بهویژه شیعیان ــ در نهضت تنباکو و حتی نهضت مشروطه، خود نشان از چنین روشی دارد و بهروشنی سطح و عمق مبارزه و فاجعه را نشان میدهد.
این در حالی بود که به هر میزان که غرب گرایی در جامعه بیشتر رواج پیدا میکرد، مبارزه علنی با اسلام و نیز دفاع علنی از غرب بیشتر میشد.
چنین رفتارهایی بهطور طبیعی واکنش علما را در پی داشتند.
بهعنوان مثال می توان به مقاله «لزوم تشکیل انجمن دانش» اشاره کرد که در عصر نهضت تنباکو در جریده اختر چاپ شده است:
«آی از فنون جدیدالاختراع علم سودمند طبیعت رویگردان و گریخته و به دامن پوسیده علم بینتیجه شریعت کهنه هزار واند ساله سخت درآویخته! آخر تا به کی از مستی حقپ رستی هوشیار و تا به چند از خواب خرگوشی غفلت و بیهوشی از لذایذ شهوت پرستی و دنیا پرستی بیدار نخواهید شد؟ آخر مگر نه، هزارواندی سال است پیشوایان ملت و پیروان والا همت، همت گماشته و به کمال سعی و کوشش، تمامی عمر عزیزشان را در تکمیل علوم و معارف این شریعت مصروف داشته اند و هنوز تاکنون دیده و شنیده نشده است که در ضمن این مقوله علم و آگاهی، یک آلت جزیی بی قابلیت چون شاخه کبریتی ساخته شده باشد، تا چه رسد به اختراع آلات و ادوات بسیار عمده جلیل الخطر عظیمالقدر محیرالعقول که هیات جمعیت انسانی را در سهولت و رفاه عشرت و کامرانی به کار است…
شماها در این کنج بی غوله های عتبات و غیرعتبات، به گوشه فراغتی و توشه قناعتی، آن هم اگر دست دهد، ساخته و به پاره خیالات سودایی و اوهام مالی خولایی، طبع لطیف را به هیچ قانع و نفس شریف را نقد از خطوط و لذایذ زندگانی مانع و به وعدههای یوم المعاد خاطر مبارک خودتان را بدین گونه ریشخند و دل را خرم و خرسند داشته، عمر گرانبهای خودتان را به تحقیق حلال و حرام و آیین بیرنگ و رونق اسلام به باد هدر میدارید.
به رسم و آیین متمدنه روی زمین که امروز نیّر نیکبختی و سعادت در آفاق آنان ضیاءپاش است، گرایید و از وضع و روش و رفتار سودمند و نتیجه دار آن نیکبخت مردمان که سراسر موافق احکام وجدان سلیم است و سلیقه مستقیم، نقشه گیرید تا نیز شما مانند آنان نیکبخت و شرفیاب سعادتمند و کامیاب گردید و از افکار عالی و مطالب جلیله مدنیّه و نوعیه این باخردان که مدار شریعت الهیه بر آن است، پیروی نمایید و از انوار علوم و معارف حقیقی این دانشمندان استفاده و استضائه نمایید.
از تنگنای رسوم و عادات و قیود و تکلفات این ملت و شریعت که سبب عمده و منشأ اصلی این حالت رذیله و حیات دانیه و وحشی بودن سریر، که درد بیدرمان ما ایرانیان است، بالمرّه جسته و رسته و به فضای واسع عالم حریت و آزادی که فنون گوناگون لذت و شهوت و آرزو و آمال، مالامال است، پیوسته نیکبخت و شرفیاب سعادتمند و کامیاب، با رفاه حال و راحت خاطر زیست و زندگی نماییم و بدین وسیله، رفته رفته مانند سعادتمندان همسایه در اندک زمانی کار این خانه و زندگانی خود و برادران بیساز و سامان خودتان را ساز کرده، نقایص امور ملکی و نوعیتان، تماماً به اصلاح آید.»[xx]
چنانکه ملاحظه می شود، جریان غرب گرا و غرب زده مستقیما پیکان حمله خود را معطوف به دین اسلام و آموزه های آن میکردند.
واژه هایی از قبیل «علم بی نتیجه شریعت کهنه»، «کنج بیغوله های عتبات و غیرعتبات»، «پاره خیالات سودایی و اوهام مالیخولایی»، «وعدههای نسیه یوم المعاد»، «آیین بیرنگ و رونق اسلام»، «حالت رذیله و حیات دانیه» و…
در توصیف دین و عالمان دینی بهخوبی مؤید این ادعا می باشد.
ازاین رو است که در برابر این تلاشهای مخرب و گزنده، علما تلاش می کردند با نوشتن نامه، بیانیه، فتوا و…
نگاه مردم به غرب را در جهت عزت اسلام و دین سوق دهند.
در زیر به برخی از این گونه تلاشهای آنها که بهنوعی در نقد غرب و به منظور دفاع از اسلام نوشته شدهاند اشاره می کنیم:
۱ــ گزیدهای از اولین نامه طولانی میرزای شیرازی به ناصر الدین شاه در خصوص قرارداد رویتر که در آن میرزای شیرازی علت اصلی مخالفت خود با قرارداد مذکور را، مخالفت آن با دین و قرآن اعلام می دارد:
«اگرچه احقر تاکنون در مقام تصدیع برنیامده و در امورات مملکتی دخالتی نکرده، ولی نظر به تواصل اخبار به وقوع وقایعی چند که توانی از عرض مفاسد آنها خلاف رعایت حقوق دین و دولت است، عرضه می دارد که اجازه مداخله اتباع خارجه در امور داخله مملکت و مخالطه و رفتوآمد آنها با مسلمین…
از جهاتی چند منافی صریح قرآن مجید و نوامیس الهیه و موهن استقلال دولت و مخل نظام مملکت و موجب پریشانی عموم رعیت است…
دعاگو هیچ در مقام دولت خواهی هم رضا نمیدهد…
این امور که مفاسد آنها در اعصار لاحقه دامن گیر دین و دولت و رعیت است، در این عهد همایون جاری شده.»[xxi]
۲ــ بخشی از نامه ملاعلی کنی به ناصر الدین شاه پس از امضای قرارداد رویتر: «ما… عموم اهل ایمان عرض میکنیم که شخص ملکمخان را ما دشمن دین و دولت دانسته ایم و بههیچ وجه صلاحیت وکالت از دولت و سلطنت و انتظام ملک و مملکت ندارد که به خطاب و لقب نظام الملکی مخاطب و مقلب باشد و هرکس باعث این امر شده است، خیانت کلی به دین و دولت نموده است که چنین دشمن جانی را مداخله در کارهای بزرگ دولت داده است…
اعلی حضرت شاهنشاهی را به باطن همان عنصری که محل و مظهر اقتدار و سلطنت ایشان میباشد، قسم میدهم که اهتمام بر حفظ دین و دولت و دفع هر خائن از مملکت و ملت بفرمایید؛ بخصوص همین شخصی را که قرار راه آهن داده و عهدنامه آن را بر وفق صلاح دشمن دین و دولت نوشته، بدون اینکه از عقلا و خیرخواهان دولت اجازت و مشورتی نماید.»[xxii]
۳ــ قسمتی از نامه آخوند خراسانی به مظفرالدینشاه در حمایت از شرکت اسلامیه: «چه بسیار شایسته است که اعلی حضرت شاهنشاه اسلامیان پناه، بذل مراحم ملوکانه در مشیت این شرکت اسلامیه که خشنودی حضرت امام عصر ــ ارواح العالمین له الفداء ــ و ترویج ملت بیضاء و تقویت دولت عظمی… است، خواهند فرمود، خود آن وجود اقدس در لبس البسه مصنوعه اسلامیه مقدم و به صدور امر ملوکانه در مساعدت این مطلب مهم وزرای عظام و اولیای فخام دولت ابدمدت را مفتخر فرمایند.
و بر عموم رعایا و قاطبه مسلمین لازم است به مقتضای ”الناس علی دین ملوکهم“ تأسی و متابعت نمایند و خلع لباس ذلت را از خود بلبس لباس عزت البسه اسلامیه صاحب شرع را خوشنود دارند (کهن جامه خویش پیراستن/ به از جامه عاریت خواستن).»[xxiii]
۴ــ جواب میرزای شیرازی به استفتای شیخ فضل الله نوری در خصوص عدم جواز استفاده از قند و چای خارجی: «در جواب سوال از قند و غیره، آنچه نوشته بودید از ترتب مفاسد بر حمل اناس از بلاد کفره به محروسه ایران، صواب، و همیشه ملتفت به آنها و اصناف آن، که مایه خرابی دین و دنیای مسلمین است بودهام و از اقدام شما در تهیه دفع آنها که باید از محض غیرت دین و خیرخواهی مسلمین باشد، زیاده مسرور شدم.
و البته به هر وسیلهای که ممکن باشد رفع این مفاسد باید بشود.»[xxiv]
۵ــ بخشی از بیانیه تحریم امتعه روسیه توسط آخوند خراسانی و ملاعبدالله مازندرانی: «هرچند به بعض ملاحظات و انتظار فراهمی تمام مقدمات، هنوز حکم به حرمت امتعه روسیه، به عموم مسلمین اعلان نشده، مترصد موقع هستیم، لیکن عموم غیرتمندان اسلام به رأی العین می بینند که استعمال امتعه خارجه در بلاد اسلامیه تاب ه حال به چه درجه موجب تسلط کفار بر مسلمین داخله شده.
حالا به ذهاب بیضه اسلام و زوال اسلامیت و استقلال مملکت هم العیاذباللَّه تعالی نوبت رسیده.
بقای سالدات روس به بهانه حفظ تجارت روسیه در ایران، تدریجا به کنیسه شدن مساجد و تبدیل اذان به ناقوس و پامال شدن روضه منوره حضرت ثامن الائمه(ع) خدای نخواسته مؤدی خواهد بود.
انشاءالله تعالی عموم آقایان علما و امراء و تجار محترم و طبقات غیرتمند اسلام تمام این مفاسد را نصب العین خود فرموده، به همان فطرت پاک ایمانی و به شرافت طبع اسلام پرستی از این امتعه خبیثه و فصول عیش که موجب ذهاب دین مبین و استیلای کفر بر ممالک اسلامیه است، بهکلی اغماض، در فوز به فیض این جهاد اقتصادی که به منزله جهد و شهادت در رکاب امام زمان ارواحنا فداه است، مسارعت و بر همدیگر مسابقت خواهند فرمود.»[xxv]
۶ــ قسمتی از نامه آخوند خراسانی به احمدشاه قاجار: «الفــ بر شما شایسته است که در حفظ شریعت مطهره و مبانی مقدس اسلام از بذل جان و مال دریغ نورزید و برای حفظ مقام حکومت معلمی را انتخاب کنید تا علوم شریعیه را به شما یاد دهد.
بر شما واجب است مواظبت کامل از عبادات عملیه و بدانید که بهجا آوردن فرایض اولیه موجب دوام حکومت و عظمت سلطنت شما بر ملت خواهد بود.
بــ در توسعه عدالت اجتماعی و مساوات حقیقی بکوشید و این امر امکان پذیر نیست مگر آنکه شخص شاه با ضعیفترین افراد ملت از نظر حقوق اجتماعی برابر باشد.
احکام شرعی اسلام باید بر جمیع افراد مملکت بدون استثناء حاکم باشد.
اگر شخص شاه در این امر ثابتقدم باشد و در اجرای این تکلیف بکوشد، بی تردید دشمنان ایران سرشکسته خواهند شد و اساس عدالت مستحکم خواهد شد.
البته این امر مهم نباید فقط جنبه حرف و وهم داشته باشد.
جــ با مراجعه به تاریخ برای خاطر ملوکانه مکشوف می شود که پادشاهان ایران، چه قبل و چه بعد از اسلام، به تبع آنان کارگزاران مملکت، همّ عمر خود را در خوش گذرانی و پیروی از شهوات و لهو و لعب سپری کردند و نتیجه آن شد که مملکت ناتوان، ملت خوار و زبون، ثروت ملی نابود و اوضاع کشور نابسامان شد.
اگر یکی از آنان چشم از شهوت رانی می پوشید و همت خود را صرف ترقی و توسعه مملکت و تربیت ملت و نشر علوم و صنایع می کرد و ارتشی آراسته برای مملکت مهیا میساخت، پیشرفت و عظمت ملی در اندک زمانی حاصل میآمد.
امیدوارم انشاءالله تعالی ذات ملوکانه از راه اول دوری کنید که راهی فاسد و مردود است و بیشک راه دوم را برگزینید و نصب العین خود قرار دهید تا نتایج پسندیده آن را به زودی به دست آورید.
دــ انتظار داریم که مقام شامخ علم و علمای عاملین و فقهای مصلحین همیشه منظور نظر قرار گیرند که اگر خدای ناکرده در بزرگداشت این امر مهم کوتاهی شود، مملکت و ملت در معرض هلاکت و نابودی قرار خواهند گرفت و دراین صورت برای همیشه برای انگشت حسرت و ندامت به دندان خواهیم گرفت و آنگاه است که دیگر پشیمانی سودی ندارد.»[xxvi]
۵ــ مبانی فقهی ــ کلامی علمای شیعه در نوع تعاملشان با غرب: تحفظ علمای شیعه در تعامل با غرب بر اسلام و مذهب تشیع به عنوان واژگان نهایی، در حوزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بر اصول متفاوت فقهی ــ کلامی شیعه استوار بوده است.
برخی نویسندگان به اشتباه گمان بردهاند که بسیاری از برخوردها و ستیزهای علمای شیعه با غرب از گرهخوردن منافع آنها با تجار و سایر گروههایی ناشی می شد که منافع آنها نیز توسط غرب تهدید شده بود.
بهعنوان مثال نیکی کدی در کتاب معروف خود به نام «ریشه های انقلاب ایران» نهضت عظیم دینی تحریم تنباکو را نتیجه «اتحاد موفقیت آمیز میان علما، اصلاح طلبان متجدد و جماعت ناراضی ایران بخصوص تجار»[xxvii] و فریدون آدمیت، نتیجه «مسائل اقتصادی و سیاسی محض با محوریت تجار توتون»[xxviii] میدانند.
حسین بشیریه نیز نهضت مشروطه ایران را معلول «حرکتی به رهبری روشنفکران مترقی» میداند.
[xxix] با این همه، برخی اصول فقهی ــ کلامی که معتقدیم مبنای تصمیمگیری علما در قبال غرب بودهاند، ما را در دفع این شبهات و اعتقاد راسخ به دینیبودن تصمیمات علما در قبال غرب، کمک میکنند.
برخی از این اصول عبارتند از:
الفــ اصل
«الاسلام یعلو و لایعلی علیه»:
بر طبق این اصل، اسلام دین جامع و کاملی است که هیچ نسخه برتر از آن، برای هدایت و کمال انسانی وجود نخواهد داشت.
تعامل با دنیای غرب، از آنجا که تا حد قابل توجهی مستلزم پذیرش سلطه آن بر مسلمین بوده است ــ به ویژه با توجه به مقطع مورد بحث (تاریخ معاصر = قرون اخیر) که غرب در مقایسه با جوامع اسلامی بهنوعی تفوق تکنیکی دست یافته است ــ به شدت مورد انکار علمای شیعه بوده است.
بدبینی علما نسبت به این تعامل، با نظر به نوع تعاملات گذشته جوامع اسلامی با دنیای غرب که بیشتر در قالب قراردادهای تحمیلی و زورگویانه رقم میخورد، تشدید می شد.
ازهمین رو بود که علمای شیعه در خصوص غرب، اصل را بر انکار و طرد میگرفتند تا پذیرش و قبول.
اگر هم آنها در مواردی به قبول و پذیرش می رسیدند، کاملا با آن موارد محتاطانه برخورد میکردند.
بــ اصل «حرمت دوستی با کفار»: در قرآن کریم، آیات فراوانی در نهی دوستی با کفار و این که مسلمانان کفار را «اولیاء» خود قرار دهند، وجود دارد.
در تفسیر المیزان ذیل آیه ۲۸ سوره مبارکه آل عمران ــ که ناظر به همین معنی مورد نظر است ــ آمده است: «ولایت در اصل به معنی مالکیت در تدبیر است…
غالبا ولایت، مستلزم تصرف یک دوست در امور دوست دیگر است…
در نتیجه اگر ما کفار را اولیای خود بگیریم، خواه ناخواه با آنان امتزاج روحی پیدا کردهایم.
امتزاج روحی هم ما را می کشاند به اینکه رام آنان شویم و از اخلاق و سایر شئون حیاتی آنان متأثر گردیم… ولایت موجب اتحاد و امتزاج است… و وقتی یک فرد مؤمن نسبت به کفار ولایت داشته باشد و این ولایت قوی هم باشد، خود به خود خواص ایمانش و آثار آن فاسد گشته و به تدریج اصل ایمانش هم تباه می شود.» [xxx]
وی در ذیل آیه ۵۱ سوره مبارکه مائده نیز می فرماید: «ولایت یک نوع خاصی از نزدیکی چیزی به چیز دیگر است به طوری که همین ولایت باعث شود که موانع و پردهها از بین آن دو چیز برداشته شود…
ولی به معنی کسی خواهد بود که در طرف مقابل خود امر و نهی میکند و به او طبق دلخواه خود دستور می دهد.»[xxxi]
چنانکه از مطالب مذکور پیدا است، دوستی با کفار زمینه ساز امتزاج روحی مسلمانان با کفار خواهد شد و سلطه و حاکمیت آنها بر مسلمانان را در پی خواهد داشت.
یکی از علتهای اصلی مخالفت علمای شیعه در تعامل با غرب، پرهیز و اجتناب از وصول به چنین نتیجه شومی بود.
جــ اصل
«لاضرر و لاضرار»: یکی از قواعد مشهور فقهی که از آن، احکام و فروعات فراوانی استخراج میشود، «قاعده لاضَرر و لاضرار» است.
قاعده مزبور، منبعث از روایات فراوانی است که از ضرر به خویش و اضرار به دیگران ــ اعم از ضرر جانی، مالی و عِرضی ــ نهی کرده و آن را حرام میداند.
برخی روایات ناظر به این معنی عبارتند از:
۱ــ قال رسولالله(ص)
لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام، فالاسلام یزید المسلم خیرا و لایزیده شرا.[xxxii]
۲ــ قال الرضا(ع): ان الله ــ تبارک و تعالی ــ لم یبح أَکلا و لا شربا الا ما فیه المنفعهًْ والصلاح و لم یحرم الا ما فیه الضرر و التلف و الفساد.[xxxiii]
بر اساس این قاعده، تحلیل علمای شیعه از رابطه با دنیای غرب ــ به ویژه که تجربه تاریخی تعامل ما با غرب به خوبی نشان از خیانت غرب به ما دارد ــ ضرر و ضرار است.
در حقیقت، آنها خیر و برکتی در تعامل با غرب برای ملت ایران نمی دیدند.
دــ اصل «حرمت تشبه به کفار»
[xxxiv]
یکی از مهمترین اهداف غرب در جوامع شرقی و بهویژه در جوامع اسلامی، همسان سازی اعتقادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است.
غرب برای چپاول بهتر جوامع شرقی، درصدد تبلیغ و تحمیل معیارها و ارزشهای خود بر دیگر ملتها و اقوام بوده است.
این همسان سازی، ضمن تهیکردن ملل و اقوام از اصالت و امتیازات دینی و قومی شان، زمینه را برای هرگونه سلطه غرب فراهم میکند.
اخذ تجدد و محصولات آن، به هر میزان و در هر عرصهای که باشد، ــ به ویژه اگر بدون معیار و بدون توجه به شرایط دینی باشد ــ به تحقق این همسان سازی کمک میکند.
اگر در متون و منابع، به دنبال نظرگاه دین در این باره باشیم، به تعبیر «تشبّه به کفّار» برخورد می کنیم.
روایات متعددی از شیعه و سنی، تشبّه به کفار و رفتار بر طبق سلوک و سیره آنان را نهی کرده اند و همگی بر حفظ اصالتهای دینی (اعم از ارزشها و روشها) در همه ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تاکید ورزیده اند:
۱ــ قال رسولالله (ص): لیس منا من تشبه بغیرنا، لا تشتبهوا بالیهود والنصاری.
[xxxv] یکی از علمای اهل سنت در توضیح این روایت می نویسد: «یعنی از عمل کنندگان بر اساس هدایت ما و حرکت کنندگان بر طریق و سنت ما نیست هر کسی که در نحوه پوشش، آرایش، خوراک، نوشیدن، سلام، عبادت، نیایش و امثال آن، همانند کفار اهل کتاب باشد.»
[xxxvi] 2ــ قال علی(ع): من تشبّه بقوم عدّ منهم.[xxxvii]
ابنکثیر، در تفسیر خود می نویسد: «این روایت مشتمل بر هشدار شدید نسبت به تشبّه به کفّار در سخنانشان، پوشششان، عیدهای شان، عباداتشان و دیگر اموری است که در شریعت ما موجود نیست.»
[xxxviii] ابنحجر عسقلانی نیز میگوید: «حدیث مزبور، بدین معنا است که هر کس شبیه به فُسَّاق یا کفار و یا اهل بدعت در هر چیزی که جزء ویژگیهای آنان است شود، مثل لباس، مرکب و شکل و شمایل، در زمره آنان خواهد بود.»[xxxix]
۳ــ قال الصادق(ع): اوحی الله الی نبی من الانبیاء: قل للمومنین لایلبسوا لباس اعدائی و لا یطعموا مطاعم اعدائی و لا یسلکوا مسالک اعدائی فیکونوا اعدائی کما هم اعدائی.[xl]
در بعضی کتب روایی که به نقل حدیث فوق پرداخته اند، تعابیر دیگری چون «لاترکبوا مراکب اعدائی» (بر مرکبهای دشمنان من سوار نشوید)، «لاتشربوا مشارب اعدائی» (نوشیدنیهای دشمنان من را ننوشید)، «لاتسکنوا مساکن اعدائی» (در خانه های دشمنان من سکونت نکنید)، «لا تشاکلوا بما شاکل اعدائی» (به شکل و شمایل دشمنان من در نیایید) و «لا تدخلوا مداخل اعدائی» (از ورودگاههای دشمنان من داخل نشوید)، نیز آمدهاند.[xli]
آیت الله شیخ ابو الحسن شعرانی (ره) درباره مفاد روایت فوق می نویسد: «عبارت ”و لاتسلکوا مسالک اعدائی“ شامل هرگونه مشابهت و همسانی با کفار میشود.
دیدگاه متفکران اجتماعی مثل ابن خلدون و نیز دریافت غریزی اهل ورع و تقوا که خطا در آن راه ندارد و از هر شعار و کرداری که متخّذ از کفار است تنفر دارد، مؤیّد مضمون این حدیث است.
ابنخلدون میگوید: تشبّه به کفار دلیل ضعف و ذلت و زمینه قبول حاکمیت آنان است.
ابنخلدون وقتی دید مردم مسلمان اندلس رفتارشان مانند مسیحیان شده است، پیشبینی نمود که بهزودی در زیر سلطه کفار قرار خواهند گرفت و پیشبینی او به تحقق پیوست.
و اما اهل تقوا از هر کس که به زیّ کفّار درآید، از او اجتناب میکنند و به او با دیده نفرت مانند نفرت از مرتکبان گناهان کبیره می نگرند و این بدان جهت است که با الهام فطری دریافته اند که آنها اسباب خواری مسلمین و نشانه سستی حاکمیت دین هستند، و ازهمین رو اهل ورع و پرهیز در مقابل هر چیز نو و جدیدی که از سوی کفار می آید، مقاومت و مخالفت میکنند، اگرچه آن چیز از جهتی نیکو و مفید هم باشد؛ چراکه از جهت دیگر علامت شرّ و بدی است.»[xlii]
با توجه به مطالب مذکور، می توان گفت یکی از دلایل مهم مخالفت علما با غرب، پرهیز از همسانی فرهنگی مسلمانان با کفار بوده است.
ترس از همسانی فرهنگی مسلمانان با کفار به طور واضح در بخش قابل توجهی از رسائل جهادیه علمای ساکن در نواحی مسلمان نشین روسیه ــ در عهد امپراتوری تزاری ــ انعکاس یافته است.
البته توضیح این نکته لازم است که حرمت تشبّه به کفار و سلوک بر طبق شیوههای آنان، مربوط به موارد، شیوهها و آدابی است که ابداع خود آنها و اَحیاناً شعار و شاخصهای برای آنان محسوب میگردد و یا به آداب و تعالیم دینیشان (در مورد اهل کتاب) مربوط می شود اما از سوی اسلام نسخ شده است، اما آن دسته از شیوههای تمدنی و معیشتی که منشا فطری یا انبیایی و وحیانی دارند (مثل بخش عمده طب گیاهی و سنتی رایج در بین یهود و نصاری و دیگر ملل و یا غالب فنون رایج معیشتی سنتی) و بین کفّار و مسلمین مشترک هستند، از شمول این حکم خارج است.
هـ ــ اصل «نفی سبیل»: این اصل که متخذ از آیه شریفه: «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا» (نساء/۱۴۱) می باشد، از مهمترین اصولی است که مبنای رویارویی علمای شیعه با غرب بوده است.
بر اساس دستور آیه شریفه، کفار نباید هیچ سلطه و تفوقی بر مسلمانان داشته باشند.
از این اصل، فروع فقهی زیادی در خصوص تعامل با کفار گرفته شدهاند.
بهعنوان مثال، هیچ مسلمانی نمی تواند برده کافر باشد و یا فرزندی که یکی از والدینش کافر و دیگری مسلمان است، به پدر یا مادر مسلمانش تعلق خواهد داشت و حکما مسلمان تلقی خواهد شد و… . بهطورکلی این دستور دین اسلام ــ بهویژه به ضمیمه اصل «حرمت القای نفس در تهلکه» که متخذ از آیه شریفه «لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه» (بقره/۱۹۵) می باشد ــ این است که نباید مسلمانان کاری کنند که کفار بر آنان سلطه یابند.
علمای شیعه متوجه بودند کشورهایی که با دنیای غرب دارای تعامل بودند، اغلب پس از مدتی تحت سلطه آنها قرار گرفتند و این تجربه علمای مذکور را در برابر برنامه ها و پیشنهادات غرب به احتیاط وا می داشت.
وــ سایر اصول
اصول متعدد دیگری نیز مبنای تصمیم گیری علما در برابر غرب بودهاند که به جهت پرهیز از طولانی شدن بحث، تنها به ذکر آنها اکتفا میشود: اصل «الاهم فالاهم»، اصل «حفظ بیضه اسلام»، اصل «المیسور لایترک بالمعسور» (اصل قدر مقدور)، اصل «الایسر فالایسر»، اصل «حرمت القای نفس در تهلکه» و… . اکثر اصلهای مذکور به لحاظ عینی مورد تصریح علما قرار گرفتهاند.
از اصول مذکور برخی مثل اصل «حفظ بیضه اسلام» اصل «قدر مقدور» و اصل «نفی سبیل» بیشتر از سایر اصول مورد استناد علما قرار گرفتهاند.
قابل ذکر است این اصول در شرایطی مورد استناد علما قرار می گرفتند که دولتهای جوامع اسلامی در نهایت ضعف و سستی خود قرار داشتند.
مسلما اگر شرایط دولت اسلامی عوض شده باشد و دولتهای اسلامی از استقلال نسبی و قدرت مناسب برخوردار باشند ــ مثل شرایط پس از انقلاب اسلامی ــ بسیاری از این اصول به دلیل تغییر موضوع یا نتیجه آنها، نمی توانند مورد استناد قرار گیرند.
بهعنوان مثال در شرایط شکلگیری دولتهای مستقل پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران که تعامل با دنیای غرب ضرورتا به تسلط آنها بر ما نمی انجامد، استناد به اصل «حرمت القای نفس در تهلکه» موجه نخواهد بود.
پی نوشت ها
[i]ــ حمید پارسانیا، حدیث پیمانه (پژوهشی در انقلاب اسلامی)، قم، معارف، چ ۴، ۱۳۷۹، ص ۲۱۷
[ii]ــ البته قابل ذکر است غیر از دو جریان قومیت استبدادی و مذهب، در ابتدا، برخی افراد دیگر نیز «به طور فردی» و خارج از این دو جریان تلاش کردند غرب را بشناسند، اما آشنایی این افراد با تمدن اروپایی، هرچند درهرحال اثرات مثبت و ارزندهای داشت و بیداری و جنبوجوشی عجیب را در برخی از نخبگان ایجاد کرد، اما ازآنجاکه این تماس و آمیختگی، متقابل نبود و از روی برنامهریزی دقیق و کنترلشده و مضبوط انجام نمی شد، اکثر کسانی که در برخورد با این تمدن و فرهنگ قرار می گرفتند، هویت اسلامی و سنتی و ملی خود را یکسره از دست میدادند و آگاهانه یا ناآگاهانه، وحدت دینی و فرهنگی ــ اعتقادی جامعه را دچار ضعف و سستی می ساختند.
[iii]ــ رک: علی ابوالحسنی (منذر)، دیدهبان بیدار، تهران، عبرت، ۱۳۸۰، صص ۳۸ــ۲۷
[iv]ــ رک: سلیم الحسنی، نقش علمای شیعه در رویارویی با استعمار، ترجمه: محمد باهر و صفاءالدین تبرّائیان، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر، ۱۳۷۸
[v]ــ البته ناگفته نماند در مواردی هم که علما با مصنوعات غربی مخالفت کردهاند، علت مخالفت آنها با این مصنوعات، نه مخالفت با صرف مصنوعات است، بلکه این بود که آنها بسیاری از این ظواهر را مظهر میدانستند.
کراوات و دیگر لباسهای غربی، نوع مو و ظاهر، برخی لوازم غربی مانند بلندگو و… از نگاه آنها نهتنها ظاهر، بلکه مظهر غرب به حساب میآمدند. بهعنوانمثال انگلیسیها به سیدکاظم یزدی پیشنهاد دادند اجازه دهد به منزل وی یک خط تلفن بکشند.
ایشان اجازه ندادند، نه به این دلیل که مخالف با مصنوعات غرب باشند، بلکه به این دلیل که اجازه ندادند تحت سلطه انگلیس قرار گیرند.
[vi]ــ آیین اسلام، س ۶، ش ۴، ص ۱۵، نقل از: رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی ــ سیاسی ایران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۸۰، صص۳۲ــ۳۱
[vii]ــ وی از متفکران و فقیهان بزرگ شیعه در دوران معاصر و از استادان حضرت امام خمینی(ره) و صاحب آثار علمی زیادی است.
[viii]ــ رک: هادی نجفی، قبیله عالمان دین، قم، عسگریه، ۱۳۸۱، صص ۱۱۵ــ۸۷، نقل از: قیام آیتالله حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی، ص۷۱
[ix]ــ برای اطلاع از اصل رساله، رک: موسی نجفی، تعامل دیانت و سیاست در ایران، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۷۸، صص ۳۹۴ ــ۳۵۷
[x]ــ رک: رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی ــ سیاسی در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ ۵، ۱۳۸۳، صص ۱۲۷ و ۱۳۱
[xi]ــ برای اطلاع بیشتر از سیر تکنیکی شدن زندگی و تفکر انسان غربی، رک: مهدی گلشنی، علم و دین و معنویت در آستانه قرن بیست و یکم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۹
[xii]ــ عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران، تهران، امیرکبیر، چ ۳، ۱۳۷۸، صص ۳۶۳ــ۳۶۲
[xiii]ــ ماهنامه درّهًْ النّجف، جزء ۲، س ۱ (۲۰ ربیع الثّانی ۱۳۲۸)، نقل از: موسی نجفی، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۷۹، صص ۳۳۱ ــ ۳۱۵
[xiv]ــ مسعود سالور و ایرج افشار (به کوشش)، روزنامه خاطرات عین السلطنه، ج ۳، تهران، اساطیر، چ ۱، ۱۳۸۰، ص۲۲۹۱
[xv]ــ غلامحسین زرگری نژاد، رسایل مشروطیت، تهران، کویر، چ ۲، ۱۳۷۷، رساله تذکرهًْ الغاقل، صص ۱۷۶ــ۱۷۵
[xvi]ــ علی ابوالحسنی (منذر)، همان، ص ۲۷
[xvii]ــ برای اطلاع از متن کامل این دو نامه، رک: موسی نجفی، اندیشه دینی و سکولاریسم در حوزه معرفت سیاسی و غربشناسی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، چ ۳، ۱۳۷۷، صص ۱۹۷ــ۱۸۹
[xviii] – Final Vocabugary
[xix]ــ بابی سعید، هراس بنیادین، ترجمه: غلام رضا جمشیدی و موسی عنبری، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۹، ص ۷
[xx]ــ سده تحریم تنباکو، دفتر دوم ص۴۱ ــ ۴۰، نقل از: موسی نجفی، تعامل دیانت و سیاست در ایران، همان، ص ۲۱
[xxi]ــ حسن اصفهانی کربلایی، تاریخ دخانیه، به کوشش رسول جعفریان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ ۱، ۱۳۸۲، صص ۱۰۲ ــ ۱۰۱
[xxii]ــ موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چ ۴، ۱۳۸۱، صص ۱۳۶ و ۱۳۸
[xxiii]ــ روزنامه ثریا، س۲، ش ۱۳، سنه ۱۳۱۷٫ق.
[xxiv]ــ سیدمحمدتقی آیتاللهی، ولایت فقیه زیربنای مشروطه مشروعه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳، بخش ضمائم، صص۱۷۷ــ۱۷۴، نقل از: متون، مبانی و تکوین اندیشه تحریم در تاریخ سیاسی ایران، صص ۵۷ ــ۵۶
[xxv]ــ متون، مبانی و تکوین اندیشه تحریم در تاریخ سیاسی ایران، صص ۵۹ ــ۵۸
[xxvi]ــ مظفر نامدار، مبانی مکتبها و جنبشهای سیاسی شیعه، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۶، صص۱۹۵ــ۱۹۱
[xxvii]ــ نیکی آر. کدی، ریشههای انقلاب ایران، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، تهران، قلم، ۱۳۶۹، ۱ و ۲۰؛ نقل از: حسین آبادیان، اندیشه دینی و جنبش ضد رژی در ایران، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، چ ۱، ۱۳۷۶، ص ۸۷
[xxviii]ــ فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، ۱۳۳۵، ص ۳۵
[xxix]ــ حسین بشیریه، جامعه شناسی سیاسی، تهران، نی، ۱۳۷۴، صص۲۵۸ــ ۲۵۷
[xxx]ــ علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج ۳، ترجمه: سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، بیتا، صص۲۰۸ــ۲۰۶
[xxxi]ــ همان، ج ۵، ص۶۰۴
[xxxii]ــ پیامبراکرم(ص): در اسلام، ضرر رساندن به خود و دیگران مشروع نیست، اسلام مایه افزایش خیر مسلمان است نه ضرر و زیانمندی او. من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۲۹۷؛ وسائل الشیعه، ج ۲۶، ص ۱۴
[xxxiii]ــ امام رضا(ع): خداوند، خوردن و نوشیدن چیزی را حلال نکرده است مگر آنچه در آن سود و صلاح انسان است و نیز چیزی را حرام نکرده است مگر آنچه مایه ضرر و تلف و تباهی است. بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۶۶
البته روایات زیاد دیگری نیز که مضمون لاضرر و لاضرار را می رساند وجود دارد که جهت پرهیز از اطناب از ذکر آنها خودداری می شود.
برای اطلاع از برخی از آنها می توان به مآخذ ذیل رجوع کرد: کافی، ج ۶، ص ۲۴۵؛ بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۳۴؛ وسائل الشیعه، ج ۲۵، ص ۸۴
[xxxiv]ــ عمده مطالب مربوط به این اصل، از مأخذ ذیل گرفته شده است: مهدی نصیری، اسلام و تجدد، تهران، کتاب صبح، ۱۳۸۱، صص۲۰۱ــ۱۹۷
[xxxv]ــ پیامبر گرامی اسلام(ص): هرکس به اجانب شبیه شود، از ما نیست. مانند یهود و نصاری عمل نکنید. مستدرک سفینَهًْ البحار، ج ۵، ص ۳۴۶؛ سنن ترمذی، ج ۴، ص ۱۵۹؛ الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۴۶۵؛ کنز العمّال، ج ۹، ص ۱۲۸
[xxxvi]ــ فیضالقدیر، ج ۵، ص ۴۹۰
[xxxvii]ــ علی(ع): هر کس شبیه قومی شود، از زمره آنان محسوب خواهد شد. مستدرک الوسایل، ج ۱۷، ص ۴۴۰
[xxxviii]ــ تفسیر ابنکثیر، ج ۱، ص ۱۵۳
[xxxix]ــ سبل السَّلام، ج ۴، ص ۱۷۴
[xl]ــ امام صادق(ع): خداوند به یکی از پیامبران وحی نمود که به مؤمنان بگو: جامه های دشمنان من را نپوشند، غذاهای آنها را نخورند و شیوه های آنها را به کار نگیرند که در این صورت مانند آنان، دشمن من میشوند. من لایحضرهُ الفقیه، ج ۱، ص ۲۵۲ ؛ عیون اَخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۶؛ علل الشرایع، ج ۲، ص ۳۴۸؛ قصص الانبیای راوندی، ص ۲۷۸؛ منتهی المطلب، ج ۲، ص ۹۹۷؛ ذکری، ص ۱۴۷؛ جامع المقاصد، ص ۱۰۷؛ روض الجنان، ص ۲۰۸؛ ذخیرهًْ المعاد، ج ۲، ص ۲۲۸؛ کشف الغطاء، ج ۱، ص ۲۰۳؛ الحدائق الناضره، ج ۷، ص ۱۱۷؛ رسائل سیّد لاری، ج ۱، ص ۳۷۳
[xli]ــ رک: تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۱۷۲؛ النوادر، ص ۲۳۲؛ وسایل الشیعه، ج ۱۵، ص ۱۴۶؛ مستدرک الوسایل، ج ۳، ص ۲۴۸
[xlii]ــ وسایل الشیعه (چاپ اسلامیه)، ج ۱۷، پاورقی ص ۲۹۱ .
منبع: زمانه شماره ۴۵