الگوهای رفتاری؛ تفریحات سالم در اسلام
فرهنگ عمومی، نیازمند الگوهای رفتاری مناسب است که میبایست از سوی رهبران و مسئولان جامعه، ارایه و به کار گرفته شود تا به عنوان یک عادت دوم، به شکل غیر ارادی از سوی همه افراد جامعه یا اکثریت آنان در آید. جامعه اسلامی، نیازمند الگوهای رفتاری مبتنی بر فرهنگ اسلام و ارزشهای آن است. هدف نویسنده از نگارش این مطلب، آن است تا گوشهای از سبک زندگی اسلام را معرفی کند و الگوهای رفتاری در حوزه تفریحات را بیان دارد. با هم این مطلب را از نظر میگذرانیم.
فرار از برخوردهای گزینشی
سبک زندگی اسلامی، یک سبک مبتنی بر آموزههای وحیانی اسلام است. فرهنگ اسلامی تنها آموزههایی برای رهایی از دوزخ یا ورود به بهشت نیست که اختصاص به آخرت و سرای دیگر داشته باشد و هیچ گونه ارتباطی را میان دین و دنیا نبیند یا در کمترین سطح این روابط را تعریف یا محدود سازد؛ چرا که از نظر اسلام، آخرت در همین دنیا ساخته میشود و انسان آنچه را در دنیا کشت میکند در آخرت درو میسازد. از نظر اسلام، انسان خودش را برای ابدیت میسازد و بهشت و دوزخ چیزی جز نتیجه و تجسم و تمثل همین زندگی دنیوی نیست و انسان هر آنچه از خود در این جا میسازد، همان را در آخرت میبیند.
بنابراین، اسلام به همه جنبهها و ابعاد زندگی بشری توجه داشته و برای آن برنامه و احکام و قوانین خاصی دارد. پس نمیتوان جایی از زندگی را شناسایی کرد که اسلام درباره آن سخنی نداشته و الگویی را معرفی نکرده باشد.
مشکل اساسی در شناخت و معرفی الگوی اسلامی زندگی، آن است که به دلایلی چند، نگاهی جامع به آموزههای وحیانی مبذول نمیشود؛ چرا که یا اسلام شناسان اندک هستند، یا آن که برخی گمان میکنند برخی از مسایل مطرح شده در اسلام برای زندگی بیابانی است و برای جامعه معاصر کارآیی ندارد، یا آن که بخشی از آموزههای آن، جزو امور ثابت نیست بلکه متغیراتی است که در چارچوب مقتضیات بیان شده است و میتوان از آن چشم پوشید یا حتی اگر از ثابتات است ولی میتوان آن را تعطیل کرد تا شرایط فراهم آید.
این نگاه گزینشی به آموزههای اسلامی موجب شده است که تاکنون الگوی کامل زندگی اسلامی ارایه نشود یا اگر ارایه شده باشد به کار گرفته نشود و با اما و اگرهای بسیار کنار گذاشته شود.
این در حالی است که اسلام به عنوان کاملترین و جامعترین دین از سوی خداوند به انسانهای هدیه شده است و هیچگونه کم و کاستی برای تطبیق در هیچ عصر و زمانی ندارد، بلکه بر اساس فطری بودن آموزههای اسلامی و مطابقت با عقل و فطرت انسانی، قابلیت عمل در همه ازمنه و امکنه را داراست.
نسبت لغو و لهو با تفریحات
یکی از مشکلاتی که نگرش گزینشی به اسلام برای عدم امکان ارایه الگوی اسلامی زندگی به دنبال دارد، این است که نمیتوان آموزههای اسلامی را به گونهای معرفی کرد که همه نیازهای بشری را برآورده سازد. انسان همان گونه که دارای نیازهای مادی است، دارای نیازهای معنوی است که اسلام در لباس و جامه گزینشی هرگز نمیتواند آنها را برآورده سازد. از جمله نیازهای معنوی و روحی بشر، نیاز به تفریح است که اسلام نمیتواند الگوی مناسبی برای آن ارایه دهد.
این تنها ادعایی بیش نیست؛ زیرا با نگاهی جامع به آموزههای اسلامی و با بهرهگیری از اصول استنباط اسلام از کتاب و سنت و استفاده از ناسخ و منسوخ، مطلق و مقید، عام و خاص، مجمل و مبین و مانند آن میتوان الگوی رفتاری مناسب را در حوزه تفریحات سالم شناسایی و معرفی کرد.
کسانی که نگاه گزینشی به آموزههای اسلامی داشته و یا جامعیت و کمال آن را نمیپذیرند، بر این باورند که اسلام هر گونه تفریحات سالم را در قالب لغو و لهو، ناپسند و مردود دانسته و به عنوان عمل حرام و زشت با آن مبارزه کرده است؛ در حالی که این تحلیل و تبیین و در نتیجه توصیههای مبتنی بر نگرش گزینشی، فاقد عناصر علمی تحقیق و تحلیل و توصیه است.
از نظر اسلام، عملی لغو و لهو دانسته میشود که هیچ سود و منفعت عقلانی یا عقلایی نداشته باشد. سخنان بیهوده و لغوی که انسان میشنود یا اموری لهو و بیهودهای که انسان به چشم خویش میبیند، از آن نظر حرام و باطل دانسته شده است که هیچ منفعت و سود عقلایی بر آن مترتب نباشد.
بر اساس آموزههای اسلامی و اصول کلی و کلان آن، همه احکامی که مکلف را در محدود خود محاصره میکند و مکلف را ملزم میکند تا در آن چارچوب عمل کرده و سبک زندگی خود را سامان دهد، مبتنی بر مصالح و مفاسد است. این بدان معناست که هر چیزی حرام و باطل و گناه شمرده میشود که مصلحتی نداشته یا مفسده آن بیش از مصلحت آن باشد. به عنوان نمونه خمر و شراب مستکننده به سبب آن که مضرات و مفسده آن بیش از مصلحت و منفعت آن است، حرام و گناه شمرده شده است.(بقره، آیه ۲۱۹)
البته برخی از اشیاء و امور در دورهای دارای منفعت و زمانی دارای مفسده است یا بر عکس ممکن است اتفاق بیافتد؛ ولی از آن جایی که احکام مبتنی بر مصالح و مفاسد است، حکم موضوعات با توجه به این تغییرات نیز تغییر میکند؛ مثلا زمانی برای خون هیچ منفعت حلالی نمیشد فرض کرد، از این رو، خرید و فروش آن جایز و مباح نبود و خون نمیتوانست یکی عوض و معوض باشد و یکی جزء از دو جزء معامله قرار گیرد، اما با استفاده حلالی که اکنون برای خون و ترزیق آن است، میتوان خون را معامله کرد و به عنوان معوض در برابر پول پرداخت کرد. فقیهان اسلام در گذشته هر گونه خرید و فروش خون را حرام میدانستند؛ در حالی که اکنون آن را جایز میشمارند. همچنین خرید و فروش جانور مرده جایز نبود، چون منفعت حلالی برای آن متصور نبود، ولی اکنون برای اموری چون تبدیل به کود و بهرهگیری در افزایش بهرهوری خاک مثلا میتوان آن را خرید و فروش کرد.
به هر حال، در زمان حاضر، خون منافع فراوانی دارد که بر کسی پوشیده نیست. بیشک همان گونه که خون در بدن انسان عامل حیات به شمار میآید، در بسیاری از مراکز درمانی نیز عامل حیاتی است و بدون استفاده از خون، بسیاری از درمانها مختل میگردد. بنابراین، منافع و فوائد خون غیر قابل انکار است و میتوان به عنوان یک چیز دارای مالیت و منفعت خرید و فروش کرد.
این بدان معناست که امری میتواند در زمانی لغو و لهو و در زمانی دیگر امری دارای هدف و حکمت عقلایی و منفعت و سودمند باشد. اگر در زمانی آموزش سوارکاری و شنا و تیراندازی با تیر و کمان به سبب استفاده از آن در جنگ، امری لغو و لهو شمرده نمیشد، امروز شاید به یک معنا لغو و لهو باشد، در حالی که امروز مثلا آموزش رانندگی و تیراندازی با اسلحههای این گونه نیست، زیرا دارای منافع و مصالح بسیاری است. از سوی دیگر، کسی که با تیر و کمان به تیراندازی مشغول میشود، یا به سوارکاری به جایی رانندگی میرود، او را آدمی میشمارند که به کار لغو و لهو میپردازد.
پس آنچه در روایات و آیات به عنوان امر لغو و لهو یا ضد آنها معرفی میشود، مبتنی بر اصل وجود مصلحت و منفعت یا مفسدت و مضرت است.
تفریحات سالم، پاسخی به نیازهای مادی و معنوی
بر این اساس، تفریحات سالم، آن دسته از تفریحاتی است که دارای منفعت و مصلحتی است. از آن جایی که تن و روان آدمی نیازمند چیزهایی است که میبایست به آن پاسخ داده شود، اسلام به حکم دین فطرت، به همه این امور پاسخهای مناسبی داده است.
خداوند در آیه ۱۲ سوره یوسف میفرماید که حضرت یوسف(علیه السلام) برای تفریح و بازی با برادران به دشت و صحرا میرود. این بدان معناست که کودک نیازمند بازی و لعب است و پاسخگویی به این نیاز طبیعی کودکان، امری لازم است. با آن که لعب به معنای بازی بیهوده است که هدفی در آن برای بزرگترها نیست، ولی برای کودک این لعب و بازی شکل دیگری پیدا میکند؛ چرا که به نیازهای جسمی و روحی و روانی کودک به این شکل پاسخ داده میشود. علوم روانشناسی و روانشناسی اجتماعی معلوم داشته است که بازی برای کودک تا چه اندازه حیاتی است.
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: اَلْغُلامُ یلْعَبُ سَبْعَ سِنینَ وَ یتَعَلَّمُ الْکِتابَ سَبْعَ سِنینَ و یتَعَلَّمُ الْحَلالَ و الْحَرامَ سَبْعَ سِنینَ؛ طفل هفت سال بازی کند، هفت سال خواندن و نوشتن بیاموزد، هفت سال حلال و حرام و احکام الهی را یاد بگیرد.(الکافی، ج ۶، ص ۴۶)
آن حضرت همچنین میفرماید: دَعِ ابْنَکَ یلْعَبْ سَبْعَ سِنینَ؛ فرزند خود را هفت سال آزاد بگذار تا بازی کند.(همان)
پس بازی برای کودک، نیازی است که میبایست برآورده شود؛ در حالی که اگر بزرگ تر به همان شکل و شمایل که کودک انجام میدهد بدان مشغول شود، امری لغو و بیهوده است.
اکنون دانسته شده است که کودکان بسیاری از مهارتهای زندگی را با بازی میآموزند؛ چنان که بازی کودک با رایانه یا تلفن همراه او را با این ابزارها و دانش امروزی آشنا میسازد و مهارتهای او را در به کارگیری از آن افزایش میدهد. در زمان حضرت یوسف(علیه السلام) رفتن کودکان به صحرا همراه با بزرگ ترها و گله و رمهها این امکان را به آنان میداد تا آنان با چگونگی گله داری و مواظبت از آن و چریدن رمه آشنا شوند.(یوسف، آیه ۱۲)
همین بازی را میتوان در مورد آموزش مسایل دینی و مهارت مربوط به آن مورد استفاده قرار داد. شکی نیست که کودک نمیتواند نماز و یا روزه را چنان که واجب است به جا آورد؛ استفاده از روش آموزشی دین و مهارتها از طریق بازی این امکان را میدهد تا کودک با آن آشنا شده و عادت کند و امری که به ظاهر بازی و تفریح است به یک روش آموزشی و تعلیمی در آید. در روایات است که هنگامى که کودک به سه سالگى رسید، او را وادار کن تا هفت مرتبه (لاالهالاالله) بگوید؛ بعد او را آزاد بگذار تا چهار سال او تمام شود آن گاه او را به گفتن هفت مرتبه (صلى الله على محمد و آل محمد) وادار کن. پس او را آزاد بگذار تا هنگامى که پنج سالش تمام شد، آنگاه دست راست و چپش را به او یاد بده. وقتى آنها را شناخت، او را به سمت قبله بنشان، و به او بگو:(سجده کن)؛ سپس او را تا شش سالگى آزاد بگذار و بعد از آن، به او نماز خواندن و رکوع و سجود را یاد بده. هنگامى که هفت سالش تمام شد، آنگاه به او بگو: (دست و صورتت را بشوى) و هنگامى که شست، به او بگو:(نماز بخوان)؛ و بعد او را تا تمام شدن نه سالگى آزاد بگذار و سپس به او وضو را یاد بده.(وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۱۹۳؛ انوار نعمانیه، سید نعمت الله جزایرى، ج ۲ ص۱۹۳).
این شیوه آموزشی تدریجی و فرآیندی که به نوعی بازی شباهت دارد، موجب میشود که کودک مهارتهای را بیاموزد که در آینده به عنوان یک عمل مفید و سازنده در زندگیاش نقش کلیدی را ایفا میکند.
بدن انسان از یک کار تکراری خسته میشود و نیاز دارد تا حرکات دیگری را انجام دهد تا از خستگی در آید. ورزشهای گوناگون این امکان را برای رفع خستگی بدن فراهم میآورد. بنابراین، حرکات ورزشی که به عنوان تفریحات سالم شناخته میشود، از مصادیق امر لغو و لهو نیست، بلکه امری مطلوب بلکه در برخی از موارد، واجب و لازم است و آن زمانی است که عدم توجه به حرکات ورزشی باعث آسیب جدی به بدن شود و شخص را به هلاک بیاندازد؛ چون زمانی که عروق و رگهای شخص به سبب کمتحرکی بسته شود. پس لازم است برای رهایی از هلاکت ورزش کند و تفریحات سالم داشته باشد.(بقره، آیه ۱۹۵)
همان گونه که بدن، نیازمند تفریحات سالم است تا خستگی از آن بیرون رود، روان آدمی نیز نیازمند تفریحات سالم است. امیرمومنان علی(علیه السلام) میفرماید: ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان، فابتغوا لها طرائف الحکمه؛ این دلها همانند تنها خسته میشوند، برای نشاط آن به سخنان تازه حکمیانه رو بیاورید.(نهج البلاغه، حکمت ۱۹۷)
لطیفهگویی که دارای بیان نکات نغز و لغزها و لطایف حکیمانه است، میتواند ذهن و روان را از خستگی برهاند و شادی و سرور را دوباره به روان بازگرداند و او را برای کارهای مهمتر آماده سازد.
از نظر اسلام، مقدمه واجب، همانند واجب، لازم و ضروری است. اگر انسان میبایست بدون حالت سستی و مستی به عبادت بپردازد لازم است تا این سستی و مستی را از خود دور سازد، بنابراین، اگر تفریحات سالمی چون ورزش و لطیفهگویی جسم و روان او را برای انجام درست عبادت آماده میکند، این امور به عنوان مقدمه واجب، واجب میشود؛ چنان که جهاد دفاعی لازم و ضروری است پس مقدمات آن چون آمادگی در رانندگی و تیراندازی و رزمآوری لازم است؛ پس انجام این ورزشها به این هدف لازم و ضروری است.
نمونههای از تفریحات سالم در گزارشهای روایی
با نگاهی به گزارشهای قرآنی، انسان به طور طبیعی به تفریحات سالم از جمله برگزاری جشنها و آیینهای شادی و سرور گرایش دارد. خداوند گزارش میکند که مردم مصر جشنهایی را برگزار میکردند که در آن، ساحران به جادوگری میپرداختند و آن را روز زینت میدانستند؛ چون به آذینبندی و آرایش اماکنی که در آن جشن برگزار میشد میپرداختند و خود را نیز زینت کرده و میآراستند.(طه، آیه ۵۹)
حواریون حضرت عیسی بن مریم(علیه السلام) نیز همانند دیگر مردمان گرایش به جشن و عید داشتند و از آن حضرت خواستند تا برای عید ایشان یک غذا و سفره بهشتی فراهم آورد تا ایشان آن روز و روزهای همانند آن را جشن بگیرند و عید بدانند.(مائده، آیه ۱۱۴)
در اسلام نیز سه عید بزرگ فطر و قربان و غدیر است که مردم در آن با آیینهای خاصی جشن میگیرند و سرور و شادی خود را در جسم و جان به نمایش میگذارند. فرح مومنان در اعیاد، جایز است و میتوانند نشانههای سرور خویش را به نمایش گذارند.
نکتهای که بارها در اسلام مورد تاکید قرار گرفته است، ادخال سرور در دلهای مومنان است. این بدان معناست که نوعی شادی میبایست در میان جمع مومنان تحقق یابد که ایشان را از درون شاد و مسرور کند و غم و اندوه را بزداید.
امیرمومنان علی(علیه السلام) میفرماید: ما من احد اودع قلبا سرورا الا و خلق الله له من ذلک السرور لطفا فاذا نزلت به نائبه جری الیها کالماء فی انحداره حتی یطردها عنه کما تطرد غریبه الابل؛ هر کسی دلی را شاد کند، خداوند از آن شادی لطفی برای او قرار دهد که به هنگام مصبیت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید چنان که شتر غریبه را از چراگاه دور سازند.(نهج البلاغه، حکمت ۲۵۷)
اسلام هرگز مخالف شادی و فرح نبوده و نیست. البته از آن جایی که قهقهه و خندههای صوتدار و بلند، شخصیت انسانی را تحت تاثیر منفی خود قرار میدهد، از مومنان خواسته شده که اعتدال نگه دارند و با صدای بلند خنده نکنند. از این روست که آن حضرت(علیه السلام) میفرماید: و ان ضحک لم یعل صوته؛ اگر میخندد، صدای او به خنده بلند نمیشود.(نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳).
انسان مسلمان، انسانی است که اندوه را در دل و سرورش را در چهره نشان میدهد. امام علی(علیه السلام) در ضرورت گشادهرویی میفرماید: «بُشْرُ المُؤمن فی وَجْهِهِ وَ حُزْنِهِ فی قَلبِهِ؛ شادی و گشادگی مؤمن در چهره او آشکار و غمش در دل او مخفی است.(محمد التمیمی الآمدی، غررالحکم و دررالکلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۶۴ ه. ش، حدیث ۴۴۶۰) از این روست که همواره تبسم بر چهره و لبان نقش بسته است چنانکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این اسوه نیک و حسنه این گونه بوده است.(احزاب، آیه ۲۱).
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به روی اصحابش بیش از همه تبسم داشت و میخندید و به گفته آنان، به دیده اصحاب مینگریست و با آنها معاشرت داشت و چه بسیار اتفاق میافتاد که آن قدر میخندید تا دندانهای آسیایش دیده میشد، ولی خنده اصحاب در خدمت ایشان به پیروی از آن حضرت و برای احترام او، تبسم بود.(صحیح، مسلم، ج ۳، ص ۱۱ و نیز ج ۷، ص ۷۸) بیشترین خنده او را تبسم تشکیل مىداد،(بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۸) و زمانى که صحبت مىکرد، تبسم بر لب داشت.(مناقب امیرالمومنین(علیه السلام)، محمد بن سلیمان، ج ۱، ص ۲۱).
آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) برای گردش و تفریح به صحرا و بوستان میرفت و پیک نیک برگزار میکرد. امیرمومنان(علیه السلام) نقل میفرماید: شبی در مدینه باران فراوانی بارید و بیابانها و گودالها پر از آب شد. صبح آن روز رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: بیا تا به صحرای عقیق برویم و طراوت و صفای آبهای جمع شده در گودالها و درهها را تماشا کنیم. همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به تماشای بیابان رفتیم و منظرههای زیبای طبیعت را تماشا میکردیم، گفتم: ای رسول الله! اگر دیشب اطلاع میدادید غذایی را آماده میکردم.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آن کس که ما را تا این جا آورد، نمیگذارد گرسنه بمانیم. ناگاه ابری آمد و خود را پایین کشید و سفره غذایی را در پیش روی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشت. در آن سفره، انارهای زیبایی بود که به آن طراوت و زیبایی هیچ چشمی ندیده بود. از آن انارها خوردیم و مقداری هم برای فاطمه(سلام الله علیها) و فرزندان خود برداشتیم.(مناقب الفاخره و ثاقب المناقب فتوح ابن اعثم کوفی،ص۵۱۲).
امیرمومنان علی(علیه السلام) به شنا میپرداخت و آن را به عنوان یک تفریح سالم در دستور کار زندگی خود قرار داده بود. اشعث بن عبد میگوید: یک روز جمعه، علی(علیه السلام) را دیدم که در رودخانه فرات شنا میکرد و غسل جمعه انجام میداد و در آن روز با پیراهنی نو، نماز جمعه خواند.(منهاج البرائه خویی، ج ۲، ص ۲۰۸).
حضرت علی(علیه السلام) به دو نوع از سرگرمیهای خوب آن زمان توجه داشت و کودکان را به آموزش آن دعوت میکرد؛ زیرا این امور هر چند که به ظاهر لعب و لهو مینامید ولی افزون بر سرزندگی و تفریح سالم، یک نوع آمادگی رزمی نیز بود. آن حضرت میفرمود: “علـِّموا اولادکم، السباحه و الرمایه؛ به کودکان و نوجوانان خود، شنا و تیراندازی بیاموزید.(فروغ کافی، ج۶، ص ۴۷، ح ۴).
آن حضرت هنگامی که برای جنگ صفین میرفت، وقتی به سرزمین بلیخ رسید در آن جا به لشکر فرمان استراحت داد. بلیخ جای خوش آب و هوایی بود و رودخانه بزرگ و پر آبی هم داشت. مناظر زیبای آن سرزمین، امام علی(علیه السلام) را مجذوب کرد و آن حضرت(علیه السلام) دستور داد تا سپاهیان در آنجا مدتی بمانند و از آب و هوای دلنشین و گوارای آن سامان بهرهمند شوند و استراحت کنند تا این گونه روحیه پیدا کنند. آن حضرت زمانی این فرمان برای استفاده هوای خوش آن سامان را میدهد که جنگ بزرگی در پیش رو بود، ولی آن حضرت(علیه السلام) از نشاط و افزایش روحیه سربازان خود با استفاده از هوای لطیف و آب خوشگوار بلیخ غافل نشد و خود و سربازانش در آنجا به نشاط و بهرهمندی از طبیعت پرداختند.(مناقب الفاخره و ثاقب المناقب، فتوح ابن اعثم کوفی، ص ۵۱۲).
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در فرصتهای مناسب اصحاب و یاران خود را میخنداند و آنان را شاداب و سرحال نگه میداشت. یک روز رسول خدا به پیرزنی فرمود: چرا تلاش میکنی، پیرزنها به بهشت نمیروند! آن زن ناراحت شد و گفت: یا رسول الله! من به بهشت نمیروم؟! رسول خدا در حالی که میخندید فرمود: همه جوان شده و وارد بهشت میگردند.
روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با امام علی(علیه السلام) در مجلسی، خرما تناول میفرمود و هستههای خرما را مقابل علی(علیه السلام) میگذاشت، به گونهای که اگر کسی وارد میشد فکر میکرد همه خرماها را علی(علیه السلام) خورده و آن حضرت چیزی تناول نفرموده است. پیامبر خطاب به حضرت علی فرمود: «شما زیاد خرما خورده اید؟!» حضرت علی جواب داد: «آن کس زیادتر خورده که خرما را با هسته آن تناول کرده است.» و لبخند بر لبان پیامبر نقش بست.(شرح نهج البلاغه خویی، ج ۶، ص ۹۴).
حضرت علی(علیه السلام)، همواره از شوخیهای زشت و بیمعنا پرهیز میفرمود و عمروعاص را در مورد پخش این گونه شایعات مورد نکوهش قرار داد و در خطبه ۸۴، مرز میان شوخیهای ناروا و روا را روشن ساخته و فرمود: «شگفتا از عمروعاص پسر نابغه! میان مردم شام گفت من اهل شوخی و خوشگذرانی بوده و عمر، بیهوده میگذرانم!! حرفی باطل است و گناه را در میان شامیان انتشار داده است. مردم! آگاه باشید بدترین گفتار، دروغ است. عمروعاص سخن میگوید، پس دروغ میبندد. وعده میدهد و خلاف آن مرتکب میشود. درخواست میکند و اصرار میورزد. اما اگر چیزی از او بخواهند، بخل میورزد. به پیمان خیانت میکند و پیوند خویشاوندی را قطع مینماید. پیش از آغاز نبرد در هیاهو و امر و نهی، بیمانند است تا آنجا که دستها به سوی قبضه شمشیرها نرود. اما در آغاز نبرد و برهنه شدن شمشیرها، بزرگترین نیرنگ او این است که …، فرار نماید. آگاه باشید! به خدا سوگند که یاد مرگ، مرا از شوخی و کارهای بیهوده باز میدارد، ولی عمروعاص را فراموشی آخرت از سخن حق باز داشته است. با معاویه بیعت نکرد مگر بدان شرط که به او پاداش دهد و در برابر ترک دین خویش، رشوهای تسلیم او کند».
حضرت علی(علیه السلام) در حکمت ۴۵۰ نهج البلاغه شوخیهای ناروا را تذکر میدهد و میفرماید: «هیچ کس شوخی بیجا نکند جز آن که مقداری از عقل خویش را از دست بدهد.»
روزی ابوبکر و عمر، دو طرف حضرت علی(علیه السلام) راه میرفتند، چون قد آن دو نفر کمی بلندتر از آن حضرت بود، عمر جملاتی را به شوخی و طنز مطرح کرد و خطاب به حضرت گفت: اَنت فی بَینِنَا کَنُونِ «لَنا». علی! تو در میان ما، مثل حرف ” نون” در ” لنا” هستی. حضرت علی(علیه السلام) بلافاصله پاسخ داد که: اِن لَم اَکُن اَنا اَنتُم «لا». یعنی اگر من نباشم، شما چیزی نیستید چون “لا” یعنی “هیچ”.
– قبول هدیه حلوا و شوخی کردن: روزی یکی از دوستان امام علی(علیه السلام) حلوایی تهیه کرد و از آن حضرت خواست تا تناول فرماید. امام فرمود: مناسبت آن چیست؟ جواب داد: امروز نوروز است.(روز عید است). حضرت از آن حلوا میل فرمود، خندید و چنین شوخی کرد که: اگر میتوانی همه روز را نوروز قرار ده.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۱، ص ۲۷۴).
روزی پیرزنی از صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که زنی مؤمن و پاکدامن بود، برای عرض ارادت تصمیم گرفت نزد پیامبر رود. پیرزن لنگ لنگان نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد تا در مورد بهشت از او بپرسد. سلام کرد و در مورد بهشت از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کرد. پیامبر به او فرمود: «پیرزنان به بهشت نمیروند!». پیرزن از این پاسخ یکه خورد و بسیار غمگین شد و برخاست و رفت. بلال حبشی نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میرفت و دید پیرزن با چشمان اشکبار از نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باز میگردد. از او پرسید: «ای مادر! چرا گریه میکنی؟» پاسخ داد: «زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرموده پیرزنها به بهشت نمیروند!». بلال نیز از این سخن، بسیار تعجب کرد. با پیرزن خداحافظی نمود و نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و درستی خبر را دوباره از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: «حتی سیاهها نیز به بهشت نمیروند!». بلال نیز غم دلش را فرا گرفت و در گوشهای نشست. اندکی گذشت و عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که پیرمردی سالخورده بود، بلال را گریان دید. نزد بلال رفت و پرسید: «چرا گریه میکنی؟» بلال اشک از چشمانش پاک کرد و گفت: «پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود سیاهان به بهشت نمیروند!». عباس پیش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عباس رو کرد و فرمود: «بدان که پیران نیز به بهشت نخواهند رفت!». او نیز بسیار غمگین شد. اندکی گذشت. برای این که خبر شادمانی، بیشتر در دل آنان تأثیر گذارد، هر سه آنان را نزد خود فرا خواند و با تبسمی فرمود: «پروردگار، اهل بهشت را ابتدا به صورت جوانی آراسته در حالی که تاجی به سر دارد درمیآورد و سپس وارد بهشت میسازد نه به صورت انسان پیر یا سیاه چرده». هر سه از این مزاح شاد شدند.(بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۸۴)
روزی زنی از نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ایشان آمد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با صدای بلند به گونهای که او میشنید فرمود: «آیا این، همان زنی نیست که در چشم شوهرش سفیدی است؟» زن سراسیمه شد و گفت: «نه در چشم شوهر من سفیدی نیست!» سپس پریشان به سوی خانه دوید و آنچه از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بود به شوهرش گفت. مرد منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را فهمید و به سخن زن خندید و چشمش را به همسر خود نشان داد و گفت: «مگر نمیبینی که سفیدی چشمانم بیشتر از سیاهی آن است».(همان، ج ۱۶، ص ۱۹۴).
پیرزنی که دندانهایش در اثر پیری ریخته بود، نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) او را دید فرمود: «پیرزن بیدندان وارد بهشت نمیشود!». پیرزن بسیار ناراحت شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که دید او بسیار ناراحت است پرسید: «چرا گریه میکنی؟» با بغض پاسخ داد: «ای رسول خدا! من دندان ندارم!». پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز با خنده فرمود: «غمگین مباش! منظور من این بود که تو با این وضع، وارد بهشت نمیشوی».(همان، ص ۲۹۸٫)
دیگر اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) نیز مزاحهایی با اطرافیان خاص خود مینمودند و موجبات شادی و سرور همدیگر را فراهم میآوردند و یا از شوخطبعی یاران خود مسرور میشدند.
نوشتهاند مردی در مدینه دوست امام مجتبی(علیه السلام) بود و زبان گویایی در شوخی و مزاح با دیگران داشت. او بیشتر اوقات نزد امام مجتبی(علیه السلام) میرسید و با شوخیهای خود امام را میخنداند. مدتی امام او را ندید. روزی پس از مدتها نزد امام آمد. امام از او پرسید: «حالت چه طور است؟» او آهی کشید و گفت: «ای فرزند رسول خدا! حال من بر خلاف آن چیزی است که خودم و خدا و شیطان آن را دوست میداریم» امام خندید و پرسید: «چه طور؟ توضیح بده!» مرد گفت: «خدا میخواهد من از او اطاعت کنم و معصیت کار نباشم، من چنین نیستم. شیطان دوست دارد من در برابر پروردگار خویش سرکشی کنم و پا بر دستورات خدا بگذارم اما من چنین نیستم. و خودم هم دوست دارم همیشه در دنیا باشم اما این چنین هم نخواهم بود و روزی از دنیا خواهم رفت. حال، شما بگویید حال من چگونه باید باشد». امام مجتبی(علیه السلام) از شوخی او خندید و شاد گردید.(همان، ج ۴۴، ص ۱۱۰).
نوشتهاند روزی یکی از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که در جمع یاران در محضر ایشان نشسته بود، از جایش برخاست و خداحافظی کرد که برود. یکی دیگر از اصحاب کفشهای او را برای شوخی برداشت و زیر خود قرار داد و بر روی آن نشست. مرد اندکی به دنبال کفشهای خود گشت اما آن را نیافت. برگشت و پرسید: «کفشهای مرا ندیدید؟» گفتند: «نه! ندیدیم». در این لحظه مردی که کفشها را مخفی کرده بود گفت: «بیا! این کفشهایت» و اصحاب خندیدند. در این لحظه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چهره در هم کشید و فرمود: «[خیال میکنید] مؤمن چگونه برتری مییابد؟» کنایه از این که مؤمن باید همواره مواظب اعمال خود باشد. مرد شوخیکننده خجالتزده شد و عرض کرد: «ای رسول خدا! من فقط خواستم با او شوخی کنم [نه این که او را ناراحت نمایم]». اما پیامبر پاسخش را نگفت و فقط دو یا سه مرتبه جمله پیشین خود را تکرار کرد.(محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، قم، مکتبه الاعلام الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ ه.ق، ج۹، ص ۱۴۳)
نوشتهاند در بین یاران امام رضا(علیه السلام) مرد شوخطبعی بود که گاه دیگران را میخنداند. روزی با خود گفت بهتر است این مسئله را از امام رضا(علیه السلام) بپرسد تا ببیند آیا کارش درست است، یا نه؟ خدمت امام رضا(علیه السلام) رسید و از امام پرسید: «گاه پیش میآید که جمعی در جایی نشستهاند و با هم شوخی مینمایند و میخندند. آیا بر مردی که در میان آنان نشسته است رواست که در شوخی و خنده آنان شرکت نمایند یا خیر؟» امام لبخندی زد و فرمود: «اشکالی ندارد به شرطی که گناه نباشد». مرد دانست که منظور امام فحش و شوخیهای زشت است. امام برای این که او منظورش را بهتر بفهمد داستانی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد و فرمود: «پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز این گونه بود. گاه عربی بیابان نشین نزد ایشان میآمد و هدیهای برایشان میآورد و وقتی هدیه را میداد به شوخی به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میگفت: پولش را بده! رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز میخندید و از مزاح او شادمان میشد و گاه که او را اندوهگین میدیدند میفرمود: کجاست آن عرب بذلهگوی بیابانگرد؟ کاش اکنون نزد ما بود و شوخی میکرد».(الاصول من الکافی، ج ۲، ص ۶۶۳، حدیث۱).
اینها تنها نمونههای کوچک از تفریحات سالم و متداول آن روزگار بود، با توجه به افزایش ابزارها و موارد و مصادیق تفریحات سالم در این روزگار، توجه به آن برای افزایش توان جسم و جان و افزایش روحیه و نشاط روانی، لازم و ضروری است. این همان الگوهای رفتاری است که میبایست مورد توجه و تاکید قرار گیرد و به عنوان یک فرهنگ عمومی در جامعه اسلامی نهادینه شود و فرهنگ رفتاری مسلمانان را تشکیل دهد.
منبع: سماموس(پایگاه نشر آثار آیت الله خلیل منصوری)؛