افسردگی و رابطه آن با خیانت به همسر(۱)
در این مقاله ما اختصاصا روی قضیه افسردگی و رابطه آن با خیانت به همسر متمرکز شدهایم. برای اختصار در گفتار، ما از بیان علائم دیگر مثل تشویش خاطر یا اختلالات استرسی آسیب رسان که ممکن است یک یا هردوشان در همراهی با افسردگی باشند، عبور میکنیم و آنها را مطرح نمیکنیم. در این مقاله ما سه مورد را پوشش میدهیم و راجع به آنها به نتیجه میرسیم: ما مروری بر تحقیقاتی که روی زوجین – افسردگی و ارتباط بین این دو هست، میکنیم. به بررسی تاثیر درمان میپردازیم و برای تحقیقات آتی پیشنهاداتی چند ارائه میدهیم.
زوج درمانگرها باید انتظار برخورد با زوجینی که یک یا هر دوی آنها پیوسته افسردگی و خیانت به رابطه زناشویی دارند – را داشته باشند.
از آنجایی که تحقیقات رابطه واضحی را بین خیانت به همسر و افسردگی نشان میدهد، درمانگرها باید به رابطه ی پیچیده ی درمان خیانت به همسر – درمان افسردگی و زوج درمانی توجه داشته باشند. در این مقاله ما ابتدا مروری میکنیم بر تحقیقاتی که در حوزه افسردگی و خیانت به زناشویی وجود دارد و سپس به ارتباط بین این دو میپردازیم.
سپس به بررسی تاثیر درمان زوجین میپردازیم و نهایتا چالشهای موجود پیش رو برای محققین و متخصصین این کار را وقتی که هر دو مشکل با هم رخ میدهند بررسی میکنیم.
افسردگی و خیانت به همسر
زوج درمانگرها میتوانند اغلب انتظار برخورد با زوجینی که یک یا هر دوی آنها پیوسته افسردگی و خیانت به رابطه زناشویی دارند – را داشته باشند. آمارها در مورد میزان شیوع خیانت به رابطه زناشویی متغیر است اما ۲۵ درصد یا کمتر میزان تخمین جهانی آن در جمعیت عمومی زوجین است که در این بین مردان به نسبت بیشتری به این امر رو آوردهاند. در رابطه با زوج درمانی گاتمن پیشنهاد میدهد که حدود ۲۵ درصد دغدغههای حاضر به مسئله خیانت به همسر بر میگردد.
این در حالیست که ویکس، گامبسیا، و جنکین اظهار میدارند که بیش از نیمی از زوجین تحت درمان درجاتی از خیانت به همسر را چه در گذشته چه در زمان حال از خود بروز میدهند.
به طور خلاصه باید گفت که در امر زوج درمانی، مسئله خیانت به همسر و دغدغههای متعاقب آن به مشکل بزرگ بسیاری از مراجعه کنندگان تبدیل خواهد شد.
یک دسته شواهد موجود در حال گسترش وجود دارد که ارتباط میدهد مساله خیانت به زناشویی را با افسردگی – در بعضی مراجعین به عنوان حالت پیش گویی کننده خیانت به همسر(مرحله قبل خیانت به همسر) – در بعضی به عنوان پاسخی در برابر خیانت به همسر (مرحله بعد از خیانت به همسر ) – و در بعضی به عنوان نیرو محرکهای برای به جنبش در آوردن افسردگی زمینهای فرد که از قبل داشته. این امر باعث میشود که در حین کار کردن با زوجینی که الگوی خیانت به همسر دارند، احتمال وجود افسردگی توأمان زیاد باشد.
مروری بر پژوهشی که روی زوجین درباره افسردگی و ارتباطش با خیانت به همسر انجام شده:
تحقیقات یک همبستگی بین افسردگی و خیانت به همسر را نشان میدهند. اولیری چنین نتیجهگیری کرد که ۳۸ درصد از زنانی که متوجه خیانت همسرانشان نسبت به آنها شدند در عرض یک ماه اول دچار افسردگی شدند. حتی با آن وجود که آن زنان هیچ سابقه افسردگی در گذشته نداشته بودند.
اعداد و ارقام برای خانمهایی که سابقه افسردگی در گذشته داشته اند، بسیار بالاتر و وحشتناک تر است و در این میان ۷۲ درصد آنها افسردگی خاموش شده در بدنشان بعد از پی بردن به خیانت همسرشان دوباره فعال شده است.(اولیری) این اعداد و ارقام رابطه مستقیم بین افسردگی و کشف خیانت به همسر را نشان میدهد.
الگوی ملی مرتبط با افسردگی
الگوهای ملی درمان افسردگی در تحلیلی که توسط اولفسون – مارکوس – دروس و همکاران انجام شده، آمده است. آنها دادههایی را که از تیم تحقیقات پزشکی ملی در سال ۱۹۸۷ و هیئت تحقیقات پزشکی ملی در سال ۱۹۹۷ گرد آمده بود را مورد استفاده قرار دادند.
آنها در دو مقطع زمانی مختلف الگوهای درمانی کشوری را در گروههای مختلف بیماران سرپایی بیمارستانی مورد بررسی قرار دادند. در کارازمایی بالینی مدل سال ۱۹۸۷ تعداد ۱۵۵۹۰ خانم خانهدار بود و در مدل سال ۱۹۹۷ تعداد ۱۴۱۴۷ نفر زن خانهدار حضور داشتند.
نکته مهم این بررسی آن بود که درمان کلی افسردگی از ۰٫۷۳ افراد در گروه ۱۰۰ نفره در سال ۱۹۸۷ به ۲٫۳۳ نفر در ۱۰۰ نفر در سال ۱۹۹۷ ارتقا یافته بود. به طور قابل ملاحظهای بیشترین ارتقا سطح درمانی از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۷ در مورد بانوان طلاق گرفته یا جداشده بوده است. این گونه افراد شانس دو برابری نسبت به افراد متاهل برای دریافت درمان افسردگی داشتند.
درمان دارویی افسردگی از ۴۴٫۶ درصد در سال ۱۹۸۷ به ۷۹٫۴ درصد در سال ۱۹۹۷ ارتقا یافت. (اولفسون – مارکوس – دروس و همکاران ) داروهای ضد افسردگی معمولترین داروهای تجویز شده در بررسیهای بعدی بود و دلیل آن افزایش وجود دسته خانواده داروی SSRIs بود که از بعد از سال ۱۹۸۷ تولید شد.
در سال ۱۹۹۷ این دسته دارویی به ۵۸٫۳ درصد افرادی که تحت درمان افسردگی قرار داشتند داده شد. در همان زمان درصد افراد نیازمند به روان درمانی برای درمان افسردگی از ۷۱٫۱ درصد به ۶۰٫۲ درصد کاهش یافت.
اولفسون – مارکوس – دوروس و همکاران – این سوال را مطرح کردند که آیا پزشکان با تجویز داروهای ضد افسردگی آستانه بروز علائم افسردگی را کاهش دادهاند یا خیر ؟ – شرکتهای داروسازی رقابتهای بینظیری به راه انداختهاند که هر دو دسته پزشکان و عموم مردم را مورد هدف قرار دادهاند.
در سال ۱۹۸۷ دولت با هدف شناسایی و درمان افسردگی رقابت بهداشتی برای عموم به راه انداخت. تغییر در مزایای مراقبتهای بهداشتی همچنین بر روند درمان افسردگی موثر بوده است. که در آن مسئولین ارائه خدمات بهداشتی ارجح شمردن دارو درمانی توسط پزشکان بر روشهای دیگر را مطرح کردهاند.
علاوه بر الگوهای ملی در درمان افسردگی، یک سری الگوهای جهانی وجود دارد که ضامن آگاهی انسان است. مطالعات جهانی سطح تحمل بیماریها که توسط موری و لوپز در ۱۹۹۶ انجام شد، هدف ابتدایی اش ارتقأ دستیابی به تخمین ۱۰۷ دلیل اصلی مرگ و میر بود. در این مطالعه از ۲۰ کشور جهان و بالغ بر ۱۰۰ دانشمند برای جمع آوری دادههای خام ۱۳٫۸ میلیون مرگ از ۵۰٫۵ مرگ و میر کلی جهانی در سال ۱۹۹۰ استفاده شد.
برای مقایسه ی بین فاکتورهای خطر و شرایط مختلف، ابزار ترکیبی مقیاس مشکلات پزشکی به نام دالی طراحی شد.(موری و لوپز – ۱۹۹۶). نکته قابل توجه در این بررسی، افسردگی تک قطبی ماژوری بود که چهارمین عامل اصلی دالی در ۱۹۹۰ را تشکیل میداد. موری و لوپز در ۱۹۹۶ پیشبینی کردند که تا سال ۲۰۲۰ افسردگی تک قطبی ماژور دومین عامل اصلی ناتوانی در کل جهان خواهد بود.
وقتی زوجین با مشکلات زناشویی آزار دهنده و شرم آوری چون خیانت به همسر یا نخستین گامهای از هم فروپاشی زندگی متاهلی مراجعه میکنند، روان درمانگر باید متوجه این قضیه بوده و علائم احتمالی افسردگی را بررسی کند.
تیم دی – اس – ام آی – وی – تی – آر در سال ۲۰۰۰ معیارهای درمانی برای اختلالات افسردگی ماژور را خلاصهبندی کردند. پنج مورد از نه گزینه زیر باید در بیمار وجود داشته باشد که یکی از آنها خلق کسل و افسرده و از دست دادن شور و شوق و هیجان در فعالیتهای مهیج است.
*خلق و خوی کسل و بیحال داشتن در بیشتر ساعات روز – که تقریبا هر روز تکرار شود.
*کاهش چشم گیر سطح علاقه و هیجان نسبت به فعالیتهای مهیج.
* کاهش یا افزایش قابل توجه وزن که به رژِم غذایی ربطی نداشته باشد.
*بی خوابی یا تمایل شدید به خواب در کل روز.
* آشفتگی ذهنی – خستگی ذهنی – ناتوانی در تمرکز ذهنی و عقلایی
* احساس بیحالی – خستگی – جان نداشتن – از پا افتادگی…
* احساس گناه کردن یا احساس بیارزش بودن داشتن
* ناتوانی در تمرکز و تصمیمگیری
*فکر کردن به خودکشی یا تفکری مداوم درباره مرگ.
این علائم اگر در همراهی با یک داغ یا عزاداری باشند به عنوان اختلال افسردگی ماژور شناخته نمیشوند. این توجه به غم و عزاداری سوگ کسی کمی کنایهآمیز است در برابر سایر تروماهایی که ممکن است شخص متحمل شود از جمله خیانت زناشویی – جدایی زوجین از یکدیگر – طلاق – قهر – که ممکن است برای سالها شخص را درگیر کند به خصوص اگر پای بچهای در میان باشد.
در موارد خیانت به همسر، مرد یا زنی که به او خیانت شده، غم و دردش را طوری توصیف میکند که اگر همسرش مرده بود، برایش قابل تحمل تر بود. بعضی علائم افسردگی شامل احساس بدبختی و ناراحتی کردن – احساس خستگی و جان نداشتن – دیگر از چیزهایی که قبلا لذت میبرده، لذتی نمیبرد و هیجانی ندارد – احساس تشویش خاطر و پریشان حالی – همگی به خاطر کاهش سطح رضایتمندی از رابطه زناشویی میباشند.
(ویسمن ۲۰۰۱). علاوه بر آن از آنجایی که یکی از تاثیرات خاص داروهای ضد افسردگی کاهش میل جنسی است، همین مسئله میتواند ناخواسته مشکلاتی را در رابطه ایجاد کند.
عوامل استرس زای نسبی پیش گویی کننده افسردگی
بیشتر تحقیقاتی که روی موضوع افسردگی و خیانت به همسر تمرکز دارد به مطالعه ی رابطه ی بین افراد متاهل هتروسکشوال میپردازد. مطالعات نشان میدهد که در این روابط حس تحقیر یا بیارزش شمرده شدن میتواند نهایتا منجر به اختلال افسردگی حاد شود.
( کانو و اولیری – ۲۰۰۰، گلاس و رایت – ۱۹۹۷ ) به عنوان مثال پی بردن زن به رابطه خارج زناشویی شوهرش – تهدیدهای او به طلاق – آزار و اذیت و خشونت جسمی از جمله دلایلی هستند که نهایتا به افسردگی کلینیکال منجر میشوند. ( اولیری – ۲۰۰۵). کانو و اولیری در سال ۲۰۰۰ به مقایسه بین دو گروه، که در یک دسته وقایع تحقیرآمیز و شرمآوری در زندگی زناشوییشان رخ داده بود و در دسته دیگر دعوا و نزاعهای زناشویی بدون وقایع شرمآمیز مثل خیانت جنسی و… رخ داده بود، پرداختند.
آنها مطالعه را از چندین حیث مثل سابقه افسردگی یا تاریخچه خانوادگی افسردگی تحت کنترل قرار دادند. مطالعه نشان داد که زنانی که در زندگی زناشوییشان وقایع تحقیرآمیز و شرم آور رخ داده بود علائم افسردگی را به مراتب بالاتری نسبت به گروه دیگر بروز دادند.
در حقیقت سه چهارم افرادی که با وقایع شرمآمیز در زندگی زناشوییشان مواجه شده بودند به افسردگی بالینی دچار شدند. یکی از توضیحات این نرخ بالای افسردگی در این افراد این بود که بعضی زنان میل دارند وقایع شرمآمیزی که در زندگیشان رخ داده را درونی کنند و در خودشان بریزند، خودشان را سرزنش کنند و مقصر بدانند و کارهای زشت همسرشان را مثل آتیشی به جان خودشان بیندازند و خود را بیشتر مستعد افسرده شدن کنند. ( اسپیرینگ – ۱۹۹۶).
باورهای دوران تاهل هر کسی میتواند به سلامت روانی وی در مراحل انتقالی زندگی اش از یک بازه ی سنی به بازه ی دیگر خیلی کمک کند. (سیمون و مارکوسن – ۱۹۹۹). سیمون و مارکوسن به مطالعه ازدواج – سلامت روانی و تصورات شخصی هر فرد درباره ی باورهایش از اهمیت و نقش ازدواج روی سلامت روانی فرد در هنگام مواجه با حوادث غیر قابل کنترل زندگی مثل طلاق و جدایی پرداختند.
آنها در مطالعهشان به این نتیجه رسیدند که در افرادی که به ازدواج به چشم یک تعهد و پایبندی مادام العمر نگاه میکنند، سطح آسیب پذیری و افسرده شدن در مقایسه با افرادی که چنین دیدگاهی ندارند بسیار بالاتر است. آنها نتیجه گرفتند که وقتی افکار با اعمال همخوانی دارند سلامت روانی در سطح بالاتری قرار خواهد داشت.
لیست در حال گسترشی از اعمال استرس زای زندگی که با شروع افسردگی در ارتباطند گرد آوری شده است. (کریستین هرمن – اولیری – آوری لیف ۲۰۰۱ ) چیزی که برای این گروه تحقیقاتی معما بود این بود که آیا مسائل و دغدغههای شدید زندگی متاهلی نیز میتواند به عنوان عاملی برای شروع افسردگی در زنانی که قبلا اصلا سابقه افسردگی را نداشتهاند باشد یا خیر. ۵۰ زن بین سنین ۱۸ تا ۴۴ سال در این کارازمایی گنجانده شدند.
نتیجه مطالعهشان نشان داد که ۳۸ درصد شرکت کنندگان با شرایط روبرو برای اختلال افسردگی مواجه هستند. و از میان ۱۱ نفری که جدایی و طلاق ذز همسر را بعنوان یک عامل استرس زا بیان کرده بودند ۶۳ درصد آنها شرایط مواجه با افسردگی را داشتند.
این مطالعه برای ۳۸ درصدی قابل اهمیت است که با فاصله کوتاهی از یک واقعه منفی از ازدواجشان دچار افسردگی میشوند با وجود آنکه پیشتر هیچ گونه سابقه افسردگی نداشتهاند.
رابطه ی بین خیانت به همسر – طلاق و سلامت روانی بشدت پیچیده است. گزارش شده که روابط خارج زناشویی عامل ۲۰-۲۷ درصد طلاقها میباشند. ( گاتمن – ۱۹۹۹). سوئینی و هورویتز در ۲۰۰۱ چنین مطالعهای را ترتیب دادند تا رابطه ی بین خیانت زناشویی – همسری که به وی خیانت شده – شروع فرایند طلاق و سلامت روانی بعد از آن را مورد ارزیابی قرار دهند. آنها دادهی خام خود را از آنالیزگر ملی تحلیل مسائل خانوادگی گرفته و مورد بررسی قرار دادند. در سالهای ۱۹۸۷-۱۹۸۸ تعداد ۱۳۰۰۷ شرکت کننده و در بین سالهای ۱۹۹۲-۱۹۹۴ تعداد ۱۰۰۰۵ شرکت کننده در کارازایی حضور داشتند.
سوئینی و هورویتز در ۲۰۰۱ به بررسی این که کدامیک از زوجین آغازگر پروسه طلاق باشد در مواردی که خود فرد یا همسرش خیانت زناشویی افشا شده داشتهاند و افسردگی متعاقب آن در آنها پرداختند. آنها فقط به بررسی زوجینی که طلاق گرفته بودند پرداختند، بنابراین دادههای تحلیلی آنها شامل وضعیت روانی افرادی که هنوز در رابطهای که به آنها خیانت زناشویی شده یا بالعکس نیست.
نتایج کار آنها پیشنهاد داد که سلامت روانی فرد در رابطهای که همسرش به وی خیانت کرده بیشتر و بالاتر است اگر خودش ابتدای امر پیشنهاد دهنده ی طلاق و جدایی باشد نه همسر خیانت کار درخواست کننده جدایی.
چنین به نظر میرسد که کنترل داشتن روی زندگی کسی فوایدی نیز دارد. علاوه بر آن تحقیقات آنها نشان داد که زنانی که به خاطر خیانتهای همسرشان طلاق گرفتهاند بیشتر از مردان در این قضیه در ریسک افسردگی قرار دارند. در این بانوان دو سال اول بعد از طلاق از حیث گرفتن افسردگی بسیار حائز اهمیت است.
سوئینی و هورویتز ۲۰۰۱ اذعان داشتند که مردان اگر مردد باشند که همسرشان به آنها خیانت کرده یا نه بیشتر در معرض افسردگی قرار میگیرند تا این که نسبت به این قضیه یقین پیدا کنند. در این رابطه به نظر میرسد مردان بویژه از احساس تشویش خاطر ناشی از نگرانی در مورد اعمال همسرانشان هراسانند.
همچنین به نظر میرسید که مردان در مقایسه با زنان بیشتر در برابر افسردگی حساسیت نشان میدهند در مواردی که خودشان شروع کننده فرایند جدایی باشند. داشتن فرزند در خانواده در این شرایط به افسردگی مردان کمک میکند.
سوئینی و هورویتز چنین تخمین زدند که ممکن است علت آن کاهش تعداد دفعات ملاقات فرزندان بعد از جدایی باشد. عوامل ثانویه کمک کننده به کاهش سلامت روانی بعد از ازهم فروپاشی زندگی زناشویی به شرح زیر است: درآمد کم خانواده – حضور بچهها در خانه – کاهش حکایت اجتماعی – همگی این عوامل ممکن است در مراحل انتقالی زندگی نقش چشمگیری داشته باشد و استرس زیادی را در زندگی افراد ایجاد کند.
اولسون – روسن – هیگینز کسلر – و میلر در ۲۰۰۲ یک مطالعه کیفی برای بررسی عواقب بعدی خیانت به رابطه زناشویی ترتیب دادند. بعد از ۱۳ مصاحبه تلفنی با افرادی که یک طرف خیانت به رابطه زناشویی بودند یا همسرشان به آنها خیانت کرده بود، آنها چنین نتیجه گرفتند که این کار نهایتا ایجاد یک آشفتگی شدید روانی در فرد خواهد کرد.
ادامه دارد…