آيين زردشت و خويدوده
یکی از بدعتهای بسیار معروفی که در ایران باستان رواج داشت و موبدان آن را به اصل دین زردشت نسبت میدادند، خویدوده یا ازدواج با محارم بود. تقریباً همۀ متون مفصل پهلوی که ناظر به احکام دینی دورۀ ساسانی هستند، خویدوده را تحسین کرده و از ثواب زیاد آن و اینکه کمر اهریمن را میشکند سخن گفتهاند. در کتاب دین کرد، به تفصیل علل دینی، عقلی و طبیعی آن توضیح داده میشود. در اوستا بهاین نوع ازدواج اشاره شدهاست.[1] در دورۀ هخامنشیان، کمبوجیه یکی از پادشاهان متهم بهاین بدعت گذاری است. در کتیبههای مربوط به دورههای اشکانی و ساسانی، برخی شاهان اشاره میکنند که ملکۀ آنها خواهر آنها نیز هست.[2] اردشیر، موسس سلسلۀ ساسانی با دخترش دینَک خویدوده میکند و دخترش، همسر و شهبانوی او میشود. شاپور پسر اردشیر نیز با دختر ارشدش آذرناهید ازدواج میکند.[3] کردیر، روحانی بزرگ ساسانی در کتیبهای که بر کعبۀ زردشت دارد، در جملۀ 45 مینویسد: «بسیار ازدواج ها میان محرمان برقرار نمودم».[4]
خویدوده یکی از برترین اعمال ثواب در آیین زردشت شمرده میشد. طبق گزارش متون پهلوی، زردشت از اهورامزدا پرسید: «کسی که مرد را از خویدوده کردن باز دارد چه عقوبتی دارد؟ هرمزد داد زد: جای او در دوزخ است.»[5]
این رسم پس از ورود اسلام بهایران، و به مرور زمان از بین رفت. در متنی پهلوی که در حدود قرون دهم هجری نگارش یافته آمدهاست: «اگرچه مردم از خویدوده برگشتهاند اما نمی بایست باز می گشتند.»[6]
سوالاتی که باید به آن پاسخ داده شود عبارت اند از:
با وجود اینکه جواز خویدوده به زردشت منسوب نیست چرا زردشتیان این عمل را به آیین زردشت نسبت می دهند؟
آیا وجود خویدوده در متون زردشتی دلیل بر این نمی شود که آموزه های این آیین مورد دستبرد قرار گرفته و تحریف شده است؟
با وجود این آموزه و امثال آن چه اعتباری برای متون زردشتی باقی می ماند؟
در خویدوده و ازدواج با محارم چه چیزی وجود دارد که عامل آن به بهشت رفته و بازدارندگان از خویدوده وارد دوزخ می شوند؟
پی نوشت ها:
[1]. ویسپرد، کردۀ 3 بند 3 و یسنا 12 بند 9.
[2]. کریستینسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ص234، ترجمۀ رشید یاسمی، نشر صدای معاصر، تهران، 1378.
[3] . 108 لوکونین، ولادیمیر گریگورویچ، تمدن ایران ساسانی، ص48 و 108، ترجمه عنایت الله رضا، نشر علمی و فرهنگی، 1384.
[4] . هاشم رضی،. رضی، هاشم، وندیداد(2جلدی)، ص33، تهران، بهجت، 1385ش.
[5]. همان، ص502.
[6].رضی، وندیداد: 498 تا 499.