حسن زیّاتِ بصری نقل می کند: با یکی از دوستانم خدمت امام(باقر علیه السلام) رسیدیم. او را در خانهای زیبا، با لباس زیبا در حالی که سرمه کشیده بود، دیدیم. سپس سؤالاتی از آن حضرت نمودیم، ایشان متوجّه شد که ما از وضع لباس و خانه آن حضرت شگفت زده شدهایم. حضرت فرمود: فردا با دوستت نزد من بیا. همان طور که حضرت فرموده بود، روز بعد در منزلی که او بیشتر وقت ها آنجا تشریف داشت، رفتیم. مشاهده کردیم که در خانه، جز حصیر، چیزی نیست و حضرت لباس زبر و خشن به تن دارد.
حضرت فرمود: دیروز شما پیش من آمدید، در حالی که من در خانهای بودم که مربوط به همسرم بود و آن وسایل موجود در خانه، متعلّق به اوست. او خود را آرایش کرده بود که من هم خود را برای او آراسته و مزیّن نمایم.
سپس به من فرمود: شبههای در ذهنت ایجاد نشود.
گفتم: به خدا سوگند! برایم شبههای ایجاد شد؛ ولی الآن متوجّه شدم حقیقت آن است که شما فرمودید و خداوند، شبهه را از قلبم بیرون نمود.
منبع: شیخ کلینی؛ اصول کافی، ج ۶ ص ۴۴۸ و ۴۴۹، ح ۱۳