پیامبر(صلی الله علیه و آله) حسین(علیهالسلام) را میبوسید.
اشاره:
بنابر گزارشهای تاریخی شیعه و اهل سنت، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) هنگام تولد او از شهادتش خبر داد و نام «حسین» را برای او برگزید. رسول خدا، حَسَنَین (امام حسن و امام حسین) را بسیار دوست داشت و همه را به دوست داشتن آن دو سفارش میکرد. امام حسین(علیه السلام) از اصحاب کِساء و از حاضران در ماجرای مُباهله و یکی از اهل بیت پیامبر است که آیه تطهیر درباره آنان نازل شده است.
یکی از مظاهر محبّت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسیدن اوست. در جاهلیت، و پیش از ظهور آفتاب درخشان هدایت اسلام ارزش عاطفه و احساسات
پاک انسانی مخصوصاً در بین عربها از میان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را یک نوع ضعف نفس شمرده، و سختدلی را افتخار میدانستند، و وحشتناکترین مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زندهبهگورکردن دخترها بود که پدرها با دست خود دختران خود را زنده در گور میکردند.
بوسیدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصاً اگر دختر بود عار و ننگ شمرده میشد و اگر کسی فرزند خود را میبوسید دیگران از آن تعجّب میکردند.
گردنکشان و متکبّران از بوسیدن طفل و به دوش سوارکردن او ـ که یک عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صوری مردمانی که با ریاکاری و تشریفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان میدهند میکاهد ـ خودداری میکردند.
پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله) رحمت عالمیان بود، و از ریا و نفاق مبرّا، و مانند یک فرد عادی زندگی میکرد، و جزو برنامههای مهمّ دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبّت نسبت به همه مردم، بشردوستی، ایثار و هدایت عقل و احساسات بود، و در آغاز سورههای کتاب آسمانی او (غیر از سوره توبه)، خدا به رحمانیّت، و رحیمیّت یاد شده است.
و همانطور که نسبت به مردم مظهر تمام و کمال عواطف عالی انسانی بود، عاطفه پدرانهاش نسبت به فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و فرزندان او نیز در حدّ کمال بود، و وجود حسن و حسین(علیهماالسلام) را امتداد وجود خود، و بقا و زندگی آنها را بقای زندگی خود میدید.
دکتر بنتالشّاطی بانوی دانشمند مصری و استاد دانشگاه عینالشّمس راجع به شدّت حُبّ و عاطفه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به فرزندان دختر عزیزش زهرا÷ فصل بلیغی نگاشته و درضمن آن میگوید:
پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از روزی که به مصیبت مرگ خدیجه، یگانه همسر عالیقدرش مبتلا شد تا سال سوّم هجرت غیر از ابراهیم ـ که آنهم در دنیا چیزی زیست نکرد ـ صاحب فرزندی نشد، و در مدّت هفده سال بعد از خدیجه بااینکه با زنان متعدّد، ازدواج نمود، هیچیک را از پیغمبر خدا فرزندی روزی نگشت.
لذا (علاوه بر وحی آسمانی) بر همه آشکار بود که باید نسل پیغمبر از فاطمه زهرا(علیهاالسلام) باقی بماند، پس تعجّبی ندارد، اگر دل پیغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست میداشت، دل نبی(صلی الله علیه و آله) برای دو فرزند عزیز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانهای که دل بزرگ و وسیع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس یافت، و نام حسن و حسین برای او آهنگ خوش و صدای دلنوازی بود که پیغمبر از تکرار آن خسته نمیشد، آنها را پسران خود میخواند، و بااینکه شخص پیغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.
خداوند زهرا را به نعمتی بسیار بزرگ برگزید که ذریّه پیغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و علی را به این کرامت مخصوص گردانید که نسل خاتمالانبیا(صلی الله علیه و آله) را در صلب او گذارد، و از این شرف، عظمت جاودانی و پایداری و عزّت همیشگی را به علی اختصاص داد.
زهرا از میان تمام دختران پیغمبر باقی ماند تا پیغمبر فرزندی داشته باشد که او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقی ماندند تا پیغمبر از تکرار اسم شیرین و لفظ گوارای «پسرهایم» لذّت ببرد.[۱]
ابنعبدالبر قرطبی از ابوهریره روایت میکند که گفت: این چشمهایم دید و گوشهایم شنید که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) هر دو دست حسین را گرفته بود، و پاهای حسین بر روی پاهای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بود، و پیغمبر میفرمود: «تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّهٍ»، حسین بالا رفت تا پاهایش را بر سینه پیغمبر گذارد، پس پیغمبر فرمود: دهان باز کن! پس بوسیدش، و سپس گفت: خدایا او را دوست بدار، زیرا من او را دوست میدارم.
قَالَ أَبُوهُرَیْرَهَ: أَبْصَرَتْ عَیْنَایَ هَاتَانِ، وَسَمِعَتْ أُذُنَایَ رَسُولَ اللهِ، وَهُوَ آخِذٌ بِکَفَّیْ حُسَیْنٍ وَقَدَمَاهُ عَلَى قَدَمِ رَسُولِ اللهِ وَهُوَ یَقُولُ: «تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّهٍ». قَالَ: فَرَقِّیَ الْغُلَامُ حَتَّى وَضَعَ قَدَمَیْهِ عَلَى صَدْرِ رَسُولِ اللهِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ الله: «اِفْتَحْ فَاکَ». ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ: «اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ».[۲]
علایلی این حدیث را روایت کرده و میگوید: «عَیْنَ بَقَّهٍ» کلمهای است که در روح طفل طراوت و سبکی و ملاحت میآورد.
پیغمبر(صلی الله علیه و آله) حسین را به آن بوسه شیرین و لذیذ میبوسید چون جانش گنجینه معانی و حقایق بزرگ بود، و آنگاه که میفرمود:
«اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ»؛
«خدایا او را دوست بدار چون من او را دوست میدارم».
گویی درحالیکه به حسین(علیهالسلام) اشاره میکرد به مردم میفرمود:
«أَنَا هُنَا»؛
«من اینجا هستم».
یعنی مرا پیش حسین(علیهالسلام) بجویید.
سپس میگوید: فرق حبّ و عاطفه این است که عاطفه کمتر از حبّ بوده و شرایط محبّت در آن ملاحظه نمیشود اما حب وقتی پیدا میشود که محبوب برگزیده باشد، و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) حسین(علیهالسلام) را به حقیقت دوستی و حّب، دوست میداشت زیرا حسین برگزیده او بود، و خدا حسین(علیهالسلام) را دوست میداشت زیرا که شفق آفتاب نبوّت بود.[۳]
ابناثیر و سبط ابنجوزی و طبری نقل کردهاند که: وقتی سرهای شهدا را نزد ابنزیاد آوردند با شمشیر یا چوبدستی به لبهای مبارک حسین میزد؛ زید بن ارقم وقتی دید (ابنزیاد) دست از این بیادبی و ستم بر نمیدارد، گفت: چوبت را برگیر! قَسَم به آنکس که غیر از او خدایی نیست، لبهای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را بر این لبها دیدم که آنها را میبوسید. سپس گریست.
ابنزیاد گفت: خدا چشمهایت را بگریاند اگر پیری خرف نبودی، گردنت را میزدم.
زید بیرون آمد و میگفت: ای گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهید بود، حسین پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود نمودید تا نیکان شما را بکشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.[۴]
در البدء و التّاریخ نقل شده که یزید امر کرد تا پردهنشینان حرم حسینی، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدی که اسیران را نگاه میداشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببینند؛ و خودش سر مبارک حسین(علیهالسلام) را در جلو خود گذارد و با چوب یا شمشیر به آن روی مطهّر میزد و میگفت:
لَیْتَ أَشْیَاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا
لأَهَلُّوا وَاسْتَهلُّوا فَرَحاً
جَزَعَ الْخَزْرَج مِنْ وَقْعِ الأَسَل
وَلَقالُوا یَا یَزِیدُ لا تَشَلِ[۵]
ابوبرزه اسلمی برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعی میخورد که مکرّر دیدم پیغمبر(صلی الله علیه و آله) میبوسید.[۶]
ابناثیر[۷] و ترمذی و طبری[۸] روایت کردهاند، که ابوبرزه گفت: آگاه باش ای یزید که تو روز قیامت میآیی درحالیکه ابنزیاد شفیع توست، و این (حسین(علیهالسلام) ) میآید درحالیکه محمّد(صلی الله علیه و آله) شفیع اوست. پس برخاست و بیرون رفت.
پی نوشت:
[۱]. بنتالشّاطی، بناتالنّبی، ص۱۹۶ – ۲۰۲ (ترجمه به اختصار و نقل به معنا).
[۲]. ابنعبدالبرّ، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۷ ـ ۳۹۸؛ ر.ک: سیوطی، الجامعالصّغیر، ج۱، ص۵۷۳٫ وکیع در غرر و ابنسنی در عمل یوم و لیله روایت نموده است؛ همچنین خطیب و ابنعساکر (تاریخ مدینه دمشق، ج۱۳، ص۱۹۴) از ابوهریره به این لفظ حدیث کرده: «حُزُقَّهٌ حُزُقَّهٌ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّهٍ». ر.ک: متّقی هندی، کنزالعمّال، ج۱۶، ص۴۶۰٫ ابنمنظور نیز در لسانالعرب (ج۱۰، ص۲۴) به همین لفظ روایت کرده و از عبارت او استفاده میشود که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به حسن و حسین(علیهماالسلام) همواره اینگونه ملاطفت اظهار مینمودهاند.
«حُزُقَّه» (به فتح حاء و ضم زاء، یا به ضم هر دو) چنانچه در قاموس گفته به کسی گویند که بهواسطه ضعف یا خردی و کوچکی، قدمهایش کوتاه و به هم نزدیک باشد. «تَرَقَّ» به معنای «اصعدْ» است، یعنی بالا برو! و «عَیْنَ بَقَّهٍ» چنانچه علایلی گوید کنایه از کوچکی جسم و خردی جثّه است. این جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او میگوید.
[۳]. علایلی، سموّالمعنی فی سموالذات، ص۷۶ ـ ۷۷٫
[۴]. ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج۲، ص۲۱؛ همو، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱؛ سبط ابنجوزی، تذکرهالخواص، ص۲۶۷؛ نیز ر.ک: طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۴۹٫
[۵]. ای کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند میدیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه و شمشیر برنده؛ بیگمان از شادی فریاد میزدند و میگفتند ای یزید دستت شَلْ مباد.
[۶]. مقدّسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۲٫
[۷]. ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۵؛ همو، اسدالغابه، ج۵ ص۲۰٫
[۸]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۵۶٫