نقش خانواده در بزهکاری اطفال و نوجوانان
خانواده، کوچکترین واحد اجتماعی است که به وسیله ازدواج زن و مرد تشکیل میشود و با تولد فرزندان تکامل مییابد…
اهمیت زندگی خانوادگی برای کودکان به مراتب از افراد بالغ بیشتر است. چرا که در اینجا است که کودک اولین تجربیات خود را در زیستن با دیگران میآموزد. در محیط خانواده است که پایه رشد و فعالیتهای آینده کودک گذاشته میشود.
این که در روابط ما با سایرین، عشق و محبت حکمفرما است یا خصومت و نفرت، تا حد بسیار زیادی به تربیت خانوادگی بستگی دارد.
اصولا کلیه رفتارهای دوران نوجوانی، جوانی و بالاتر، چه اجتماعی باشد ویا ضد اجتماعی، در نتیجه تجربیات گذشته به وجود میآید و با توجه به این تجربیات است که میتوان این حالات و رفتارها را توجیه کرد.
امّا این که فرزندان چگونه پرورش یابند تا به این تناسل بقا ادامه دهند و صحت و سلامت جامعه را تأمین نمایند، خود زائیده ی تفکر، تلاش و روشهای تربیتی خانواده است.
پیامبر اسلام، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در تاکید بر اهمیت دورههای مختلف رشد و تحول شخصیت فرزندان، به ویژه هفت سال اول زندگی، فرموده اند: فرزند در هفت سال اول زندگی “محبت پذیر است”، در هفت سال دوم “آموزش پذیر است” و در هفت سال سوم حیات خود ” مشورت پذیر است”.
ویژگیهای زیستی و روانی- اجتماعی کودکان در سالهای اولیه رشد (هفت سال اول حیات) به گونهای است که بیشترین تعلق خاطر را به پدر و مادر دارند و میخواهند همواره همه وجود پدرو مادر خود را در قبضه مهر خود داشته باشند. از همین رو زیباترین و موثرترین روش پرورش فرزند در این دوران، حاکمیت مهر و محبت وسیطره عاطفی کودک بر پیکره شخصیت پدر و مادر است.
بنابراین محرومیتهای عاطفی، تنبیه، اعمال رفتارهای خشونتآمیز با کودک و تحمیل آزردگیها و ناکامیهای مکرر بر احساس فرزندی با شاکله محبت پذیر، میتواند آسیبهای اجتماعی همراه داشته باشد.
گزل، پدر روانشناسی کودک میگوید: شخصیت کودک در پنج، شش سالگی، نسخه کوچکی از جوانی است که بعدا خواهد شد.
کودکانی که از مهر و محبت پدری و مادری محروم مانده و عموما در عین برخورداری از نعمت پدر و مادر، دچار بد سرپرستی شدهاند و به گونهای که انتظار میرود از تعامل عاطفی خوشایند و دوست داشتنی با والدین بهرهمند نمیشوند، با دنیایی از نگرانی و ناکامی، بیانگیزه و شکننده وارد مدرسه میشوند.
بزهکاری در کودکان و نوجوانان هر چند میتواند به عوامل بسیار، از جمله مشکلات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و غیر وابسته باشد. امّا در گام نخست این خانواده است که کودک را به مسیر صحیح هدایت میکند یا بستر گناه و جرم و انحراف را برای او مهیا میسازد.
انسان به دلیل ویژگی اجتماعی بودن خود، از بدو تولد تحت تأثیر افکار، عقائد و رفتار اطرافیان قرار میگیرد و بعدها به تقلید از این رفتارها و گفتارها الگوهایی را که به نحوی در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاری خود قرار خواهد داد.
کودکان و نوجوانان بزهکار معمولاً دارای والدین بسیار خشن و سختگیر یا بسیار بیتفاوت و بیتوجهی هستند عدم توجه و اهمیّت به نیازها و خواستههای جسمی و روحی کودک، ذهن و فکر او را مغشوش کرده و دچار ناآرامی و التهاب مینمایند.
از طرفی خشونتها، سرزنش و سرکوفتهای بیمورد، بیلیاقتی، سرخوردگی و در نهایت اضطراب دائمی را به ناخودآگاه فرد انتقال میدهد. در چنین وضعیتی کودک که جایگاه مشخصی برای خود در خانواده نمییابد، کم کم از حالت عادی خارج شده و به اعمالی روی میآورد تا شاید از این طریق توجه دیگران را به خود معطوف دارد.
تربیت کودکان در روزگاران پیشین، امری سهل و ساده و طبیعی بوده است ولی در عصر ما به گونهای فوقالعاده دشوار تجلی کرده است. در جوامعی که به مکتب نرفته و یا خط ننوشته بودند و هر پدر و مادر بر حسب اصول ساده و هم آهنگ تربیت میشدند که والدین نیز بدانسان تربیت شده بودند. به این ترتیب شخصیت کودک تحت تأثیر تربیت منظم و متجانس والدین و افراد خانواده و اطرافیان بدون تلاش فوقالعادهای به خود شکل میگرفت و از هر گونه تعارضی مصون بوده است.
اما این امر در جامعه کنونی غیر ممکن است زیرا کسانی که عهدهدار تربیت کودکان هستند اغلب خودشان کاملاً منطقی نیستند به این معنی که مجموعهای از تناقضات هستند: پدر با مادر ناسازگار است. این یکی آن دیگری را قبول ندارد و هر یک با اجداد مربیان و با دیگران دچار تعارض و کشمکش هستند، گویی زندگی عصر ما صحنه جنگ و ستیز همه با همه و هر کس با خودش است. پدر و مادر کنونی هر یک برای این که بیش از دیگری در دل کودک راه یابد و مقام نخست را به خود اختصاص دهد احتمالاً بیش از پیش دچار تعارض میشوند.
در چنین وضعی محال است که اولیای امور بتوانند بدون تناقض در تربیت صحیح کودک توفیق یابند همچنین برای هر یک از والدین محال است که با خودش در کشمکش و جدال نباشد تناقض گویی نکند، زیرا رفتار هیچیک نمیتواند متکی بر یک فرهنگ متجانس باشد تا او را در صراطی مستقیم و غیر قابل تغییر حفظ کند. این تناقض گوییها و تضادها بیگمان خالی از تأثیر ناروا و انعکاس نامطلوب در فرزندان نخواهد بود. نخست آن را به عدم اطاعت از والدین سوق میدهد زیرا کودک در برابر تناقض گویی پدر و مادر بلاتکلیف میماند و نمیتواند تضمینی عاقلانه اتخاذ کند.
ناگریز ترجیح میدهد از او امر و نواهی آنها سرپیچی کند به این ترتیب نه فقط از میزان اطلاعت فرزندان از والدین کاسته میشود و خللی در انضباط کودکان راه مییابد بلکه به رابطه والدین نسبت به فرزندان لطمه شدید وارد میشود. به علاوه اطاعت فرزندان و اقتدار والدین تا حدود وسیعی به اعتبار و شان این دو بستگی دارد و در عین حال تابع وضع و موقع اجتماعی والدین و هماهنگی انتظارات و توقعاتی است که از فرزند خود دارند.
فقر و بیچارگی، ظواهر مادی، میل به هم چشمی، روحیه سبقتجویی، درجه توفیق و کامیابی، وضع اجتماعی والدین در مقایسه با اشخاص دیگری که کودک آنها را میشناسد از جمله تعارضها و تناقضات و تضادهای اجتماعی است که میتواند اعتبار و شان والدین را در نظر کودک، خوار و خفیف سازد.
رفتار والدین که باید سر مشقی برای کودکان باشد، تحت تأثیر عوامل یاد شده بالنسبه بیاثر میماند. تعارض بین اعضای خانواده به وحدت و یگانگی آن لطمه میزند. شدت تعارض موجب بروز نفاق و پرخاشگری و ستیزهجویی و سرانجام انحلال و زوال خانواده میگردد.
کانون خانواده که بر اثر تعارض و نفاق و جدال بین پدر و مادر آشفته است، آثاری در روان کودک میگذارد که چندین سال بعد به صورت عصیان جوانی و سرکشی از مقررات اجتماعی بروز میکند. وجدان اخلاقی هر کس، مرهون طرز زندگی شخص در کودکی و رفتار پدر و مادر و برادران و خواهران و سایر اطرافیان در آن دوران است اگر این الگوی رفتار، سالم و متحد و روشن باشد، کودک مکانیسم یکسان سازی را به راحتی عینیت میدهد و در زندگی دچار تزلزل و اضطراب و تردید و دلهره نخواهد بود.
بررسی تبهکاری کودکان ثابت کرده است که نفاق و ستیزه جویی میان پدر و مادر در بروز آن، نقش عمدهای داشته است نه فقط ستیزهجویی و نفاق و رفتار خشونت آمیز مفاسد خطرناک برای کودک و جامعه به بار میآورد بلکه خونسردی و سکوت دایمی والدین و کانون سرد و بیفروغ و خالی از محبت و مهر و نوازش آنان نیز پیامد شومی در برخواهد داشت. بسیاری از مجرمین خطرناک و سنگدل و مجرمان به عادت کسانی هستند که در کودکی از نوازش مادری و محبت پدری محروم مانده و از این محرومیت رنج برده اند.
تعارض زوجین مستقیماً یا غیر مستقیم منجر به بزهکاری میشود. فردی که تحت تأثیر چنین تعارضی قرار گیرد به سوی جرایم گوناگون سوق داده میشود. شوهری که با همسرش توافق نداشته باشد، کانون خانوادگی را مرکزی برای تحریک اعصاب تشخیص میدهد، ترجیح میدهد که از آنجا رو برتابد و به محیط آرامتر و مطبوعی رو آورد که از نظر جرمزایی، مخاطره آمیزتر است. از خانه به مراکز تفریحات ناسالم و فساد میرود.
کانون نامنظم یا غیر متحد که در آن توافق والدین حکومت ندارد مولد اختلالها و یا دگرگونیهای نابهنجار تقریباً غیر قابل درمان برای کودکان کم سن است و عواقب شوم آن در بزرگسالی نیز نمایان خواهد بود.
نویسنده: سجاد جودکی
منبع: vekalat.org