كرامات امام رضا(عليه السلام) به روايت اهل سنت
محسن طبسى
دوران پر بركت و همراه با كرامات و وقيعى كه قبل و بعد از ولادت امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو و مدت امامت ايشان رخ داد، جملگى دلالت بر عظمت بيكران امام رضا (عليه السلام) دارد. رويت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنيدنى و البته شگفتانگيز است. آنچه پىش روى داريد، گوشهى از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است كه در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثير به سزايى در نزديك كردن ديدگاه اهل سنت به ديدگاه شيعه درباره كرامت، شفاعت، توسل و زيارت قبور و… دارد.
بزرگان اهل سنت با اعتراف به جايگاه والى امام رضا (عليه السلام)، سخنان و اعترافهاى شگفتى درباره ابعاد معنوى آن حضرت داشتهاند كه آنها را نقل ميكنيم.
1. مجدالدين ابن اثير جَزَرى (606ق): «ابوالحسن على بن موسى… معروف به رضا…، مقام و منزلت ايشان همانند پدرشان موسى بن جعفر است. امامت شيعه در زمان على بن موسى به ايشان منتهاى ميشد، فضايل وى قابل شمارش نيست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ايشان بفرستد». [1]
2. محمد بن طلحه شافعي(652ق): «سخن در اميرالمؤمنين على و زين العابدين على گذشت و ايشان على الرضا سومين آنهاست. كسى كه در شخصيت ايشان تأمل كند، در مييابد كه على بن موسى وارث اميرالمؤمنين على و زين العابدين على است، و حكم ميكند كه ايشان سومين على است. ايمان و جايگاه و منزلت ايشان فراوانى اصحاب ايشان، باعث شد تا مأمون وى را در امور حكومت شريك كند و ولايت عهدى را به ايشان بسپارد… ». [2]
3. عبدالله بن اسعد يافعى شافعى (768ق): «وى امام جليل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل كرم ابوالحسن على بن موسى الكاظم است. وى يكى از دوازده امام شيعيان است كه اساس مذهب بر نظريات ايشان است. وى صاحب مناقب و فضايل است». [3]
4. ابن صبّاغ مالكى (855ق) به نقل از بعضى از اهل علم: «على بن موسى الرضا دارى والاترين و وافرترين فضايل و كرامات و برخوردار از برترين اخلاق و صورت و سيرت است كه از پدرانش به ارث برده است… ». [4]
5. عبدالله بن محمد عامر شبراوى شافعى (1172ق): «هشتمين امام على بن موسى الرضاست كه مناقب والا و صفات اوليا و كرامت نبوى وى قابل شمارش و توصيف نيست… ». [5]
6. يوسف بن اسماعيل نبهانى (1350ق): «على بن موسى از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بيت نبوى و معدن علم و عرفان و كرم و جوانمردى بود. وى جايگاه والايى دارد و نام وى شهره است و كرامات زيادى دارد… ». [6]
7. شيخ ياسين بن ابراهيم سنهوتى شافعى: « امام على بن موسى الرضا (رضى الله عنه) از بزرگان و از بهترين سلاله است و خداوند با خلق چنين فردى قدرت خود را به نمايش گذاشته. هيچ فردى على بن موسى را نميتواند درك كند. وى والا مقام و در فضايل شهره است و كرامات بسيارى دارد… ». [7]
8. ابوالفوز محمد بن امين بغدادى سُوِيدى: «ايشان در مدينه به دنيا آمد و كرامات ايشان بسيار و مناقبش مشهور است؛ به گونهى كه قلم از وصف تمامى آن عاجز است… ». [8]
9. عباس بن على بن نور الدين مكّى: «فضايل على بن موسى هيچ حد و حصرى نداشته… ». [9]
گوشه اى از كرامات امام رضا (عليه السلام)
1. بشارت پىامبر به حميده
امام رضا به بركت سفارش پىغمبر و عنايت ايشان به دنيا آمدند. در نقلهاى اهل سنت چنين آمده: زمانى كه حميده مادر امام كاظم، كنيزى به نام نجمه را از بازار خريدارى كرد، پىامبر را در خواب ديد كه به ايشان فرمود: «اين كنيز را به فرزندت (امام كاظم) هديه كن؛ همانا از اين كنيز، فرزندى به دنيا خواهد آمد كه بهترين اهل زمين است». حميده نيز چنين كرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغيير داد. [10]
2. معجزه در دوران حمل
مادر بزرگوار ايشان ميفرميد: هنگام حاملگى، سنگينى حمل را احساس نكردم و هنگام خواب، صداى تسبيح و تهليل و تقديس وى را ميشنيدم. [11]
3. مناجات امام در دوران طفوليت
مادر بزرگوار امام در ادامه ميفرمايد: زمانى كه ايشان به دنيا آمد، درعلم غیب حالى كه دستانش را روى زمين گذاشته و سر مباركشان را به طرف آسمان بلند كرده بود، لبانش تكان ميخورد، گويا مناجات خدا ميكرد. در اين حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنيئا لك كرامة ربَّكِ عزّوجل؛ مبارك باد بر تو كرامت خداوند». در اين حال فرزند را به ايشان داد و ايشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات كام دهانش را برداشت. [12]
4. هارون بر من چيره نميشود
صفوان بن يحيى ميگويد: بعد از شهادت امام كاظم و امامت على بن موسى الرضا (عليه السلام) از توطئه دوباره هارون عليه امام رضا (عليه السلام) ميترسيديم. موضوع را به امام گفتيم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام ميدهد، ولى كارى از پىش نميبرد.
صفوان ميگويد: يكى از معتمدين برايم نقل كرد: يحيى بن خالد برمكى به هارون الرشيد گفت: على بن موسى ادعاى امامت ميكند (و با اين سخن قصد تحريك هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام داديم، بس است. آيا ميخواهيم همه آنها را بكشيم؟![13]
5. محل دفن من و هارون يكى است
موسى بن عمران ميگويد: روزى على بن موسى الرضا را در مسجد مدينه، در حالى ديدم كه هارون مشغول سخنرانى بوده امام به من فرمود: روزى را خواهى ديد كه من و هارون در يك جا به خاك سپرده ميشويم. [14]
امام در مكه نيز به اين مهم اشاره ميكند. حمزه بن جعفر ارجانى ميگويد: هارون الرشيد از يك درب و على بن موسى الرضا از در ديگر مسجد الحرام خارج شدند. در اين هنگام امام رضا (عليه السلام) به هارون اشاره كرد و فرمود: الآن از هم دور هستيم، ولى ملاقاتمان نزديك است. اى طوس! همانا من و او را يك جا جمع ميكنى. [15]
6. مأمون، امين را ميكشد
حسين بن ياسر ميگويد: روزى على بن موسى الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امين) را خواهد كشت. از امام پرسيدم: يعنى عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد كشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امين را خواهد كشت. طبق پىشگويى امام اين اتفاق افتاد. [16]
7. همسرت دوقلو ميزايد
بكر بن صالح ميگويد: نزد امام رضا (عليه السلام) رفتم و به وى گفتم: همسرم ـ كه خواهر محمد بن سنان از خواص و شيعيان شماست ـ حامله است و از شما ميخواهم دعا كنيد تا خداوند فرزند پسرى به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پىش خود گفتم: اسم يكى را محمد و ديگرى را على ميگذارم. در اين هنگام امام مرا فراخواند و بدون اينكه از من چيزى بپرسد، به من فرمود: اسم يكى را على و ديگرى را امّ عمرو بگذار. وقتى كه به كوفه رسيدم، همسرم يك پسر و يك دختر به دنيا آورده بود و اسم آنها را همان گونه كه امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنى امّ عمرو چيست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت. [17]
8. جعفر به زودى ثروتمند ميشود
حسين بن موسى ميگويد: عدهى از جوانان بنى هاشم بوديم كه نزد امام رضا نشسته بوديم كه جعفر بن عمر علوى با شكل و قيافه فقيرانه بر ما گذشت. بعضى از ما با نگاه مسخرهآميزى به حالت وى نگريستيم. امام رضا (عليه السلام) فرمود: به زودى ميبينيد زندگى وى تغيير كرده، اموالش زياد، خادمانش بسيار و ظاهرش آراسته شده است.
حسين بن موسى ميگويد: پس از گذشت يك ماه، والى مدينه عوض شد و او نزد ين والى مقام و منزلت خاصى پىدا كرد و زندگياش همانگونه كه امام فرموده بود، تغيير كرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوى را احترام و براى وى دعا ميكرديم. [18]
9. خود را برى مرگ آماده كن!
حاكم نيشابورى به سند خودش از سعيد بن سعد نقل ميكند كه روزى امام رضا (عليه السلام) به مردى نگهاى كرد و به او فرمود:
«يا عبدالله اوص بما تريد و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلك بثلاثة يام[19]؛ ى بنده خدا! وصيت خود را بكن و خود را برى چيزى كه گريزى از آن نيست (مرگ)، آماده كن». راوى ميگويد: آن مرد پس از سه روز از دنيا رفت.
10. خواب ابوحبيب
حاكم نيشابورى به سند خود از ابوحبيب نقل ميكند: روزى رسول الله را در خواب ـ در منزلى كه حجاج در آن اتراق ميكنند ـ ديدم، به ايشان سلام كردم. نزد ايشان ظرفى از خرمى مدينه ـ كه خرمى صيحانى نام داشت ـ بود. ايشان به من هيجده خرما دادند و من خوردم. پس از پايدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو ميكردم دوباره از آن بخورم. پس از بيست روز ابوالحسن على بن موسى الرضا از مدينه به مكه آمد و در آن مكان نزول كرد و مردم براى ديدار وى شتافتند. من نيز به آنجا رفتم و ديدم يشان در همانجيى كه پىامبر را در خواب ديدم، نشسته است: در حالى كه ظرفى پر از خرمهاى مدينه و خرمى صيحانى نزد او بود. به امام سلام كردم و يشان مرا نزد خود فراخواند و مشتى از خرما به همان مقدارى كه پىامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ايشان عرض كردم: زيادتر خرما بدهيد. امام فرمود: اگر رسول الله زيادتر ميداد، من هم به تو زيادتر ميدادم. [20]
11. سقوط دولت برمكيان
مسافر ميگويد: در سرزمين منى نزد امام نشسته بوديم. ناگهان يحيى بن خالد برمكى، در حالى كه صورتش پوشيده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اينها بيچارگانى هستند كه نميدانند در اين سال چه اتفاقى برى آنها رخ خواهد داد. مسافر ميگويد: در همان سال برمكيان سقوط كردند و پىشگويى امام محقق شد. مسافر در ادامه ميگويد: امام فرمودند: و از ين عجيبتر من و هارون هستيم كه شبيه اين دو انگشت هستيم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را كنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معنى سخن امام در مورد هارون را نفهميدم؛ تا اينكه امام رضا (عليه السلام) رحلت كرد و كنار هارون به خاك سپرده شد. [21]
12. وليتعهدى من پىدار نيست
مدينى ميگويد: هنگامى كه امام رضا (عليه السلام) در مجلس بيعت وليتعهدى با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت ميكردند، نگهاى به بعضى از اصحاب خود كردند و ديدند يكى از اصحابشان از اين جريان (ولايتعهدى امام) بسيار خرسند و خوشحال است. امام به وى اشاره كرد و او را نزد خود طلبيد و درگوشى فرمودند: قلب خود را به اين وليتعهدى مشغول نكن و به آن دل نبند و خوشحالى نكن؛ چرا كه اين امر باقى نميماند. [22]
13. توطئهگران رسوا ميشوند
زمانى كه مأمون، امام رضا (عليه السلام) را وليعهد و خليفه بعد از خود قرار داد، اطرافيان مأمون از كار خليفه ناراضى بودند و ميترسيدند كه خلافت از بنى عباس خارج شود و به بنى فاطمه بازگردد. لذا كينه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت برى ابراز ين نفرت و كينه بودند؛ تا ينكه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خليفه ميشود و خادمان پرده را كنار ميزنند تا آن حضرت وارد شود، احدى به امام سلام نكند و به يشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ين تصميم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصميم خود، ناخودآگاه پرده را كنار زدند تا امام عبور كند. آنها همديگر را ملامت كردند كه چرا پرده را كنار زدهاند. قرار شد كه روز بعد چنين نكنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وى سلام كردند؛ اما پرده را برنداشتند. در اين هنگام باد شديدى وزيد و پرده را از حد معمول خود نيز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نيز همين اتفاق افتاد. آنان دانستند كه امام نزد خداوند جايگاه ويژهى دارد و سپس قرار گذاشتند كه به آن حضرت خدمت كنند. [23]
14. رام شدن درندگان در برابر امام
قضيه زينب كذاب مورد اتفاق ناقلان شيعه و سنى است و گوشهى از عظمت و مقام والى امامت و وليت تكوينى را به نميش ميگذارد. در نقل اين جريان اختلافاتى وجود دارد كه به اصل آن لطمه وارد نميكند. اختلاف در اين است كه يا اين جريان در دوران امام رضا (عليه السلام) رخ داده يا امام هادي7؟
در خراسان زنى به نام زينب ادعا ميكرد كه علوى و از نسل فاطمه زهرا3 است. اين خبر به امام رضا (عليه السلام) رسيد. امام آن زن را احضار كرد و علوى بودن وى را تاييد نفرمود. آن زن امام را مسخره كرد و با كمال بيادبى به امام گفت: تو نسب مرا زير سؤال بردى، من نيز نسب تو را زير سؤال ميبرم. در آن دوران سلطان مكانى داشت كه در آن درندگان بودند. آن مكان براى انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (عليه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر كرد و فرمود: اين زن دروغگوست و بر على و فاطمه دروغ ميبندد و از نسل اين دو نيست. اگر اين زن راست گفته و پاره تن فاطمه و على باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در ميان درندگان بيندازيد. اگر راستگو باشد، درندگان به وى نزديك نميشوند و اگر دروغگو باشد، وى را ميدرند. وقتى كه زينب كذاب اين سخن را شنيد، پىش دستى كرد و به امام گفت: اگر راست ميگويى، خود تو داخل اين گودال شو. امام نيز بيهيچ سخنى وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظارهگر ين جريان بودند. زمانى كه امام وارد گودال شد، گويا درندگان رام شدند و يك يك نزد امام آمدند و دمهاى خودشان را به نشانه تسليم در برابر امام به زمين گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسيدند. امام از آنجا بيرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بيندازند. زن امتناع كرد. سلطان دستور داد تا وى را داخل گودال بيندازند و طعمه درندگان شود. بعدها اين زن در خراسان به زينب كذاب مشهور شد. [24]
مسعودى معتقد است: اين قضيه برى امام هادى اتفاق افتاده است. [25] با اين حال اين واقعه به تعبير اهل سنت، خبر مشهور نزد شيعه است. [26] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هيثمى اين قضيه را از بعضى حفاظ اهل سنت نقل كرده[27] و ابو على عمر بن يحيى علوى نيز اين جريان را قطعى دانسته و نقل آن از طريق اهل سنت را تاييد كرده است. [28]
البته با توجه به بعضى قرائن ممكن است گفته شود اين جريان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (عليه السلام) و هم در زمان امام هادي7) اتفاق افتاده است.
15. پىشگويى چگونگى شهادت
زمانى كه مأمون به سبب بيمارى نتوانست نماز عيد را بخواند، از امام رضا (عليه السلام) درخواست كرد تا نماز را اقامه كند. امام در حالى كه پىراهن كوتاه سفيد و عمامه سفيد پوشيده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در ميان راه با صداى بلند ميفرمود: «السلام على ابوى آدم و نوح، السلام على ابوى ابراهيم و اسماعيل، السلام على ابوى محمد و على، السلام على عباد الله الصالحين». مردم به طرف امام هجوم ميآوردند و دست ايشان را ميبوسيدند و ازايشان تجليل ميكردند. در اين هنگام به خليفه خبر رسيد كه اگر اين وضعيت ادامه يابد، خلافت از دست تو خارج ميشود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانيد و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبى مهم به هرثمة بن اعين ـ كه از خادمان مأمون، اما محب اهل بيت و در خدمت امام رضا (عليه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه ميگويد: روزى سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبيد و فرمود: اى هرثمه! ميخواهم تو را از مطلبى آگاه سازم كه بايد نزد تو پنهان بماند و تا زمانى كه زنده هستم، آن را برى كسى فاش نكنى، اگر فاش كنى، من دشمن تو پىش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم كه تا او زنده است، سخنى نگويم. امام فرمود: اى هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزديك شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنيا خواهم رفت. خليفه ميخواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشيد قرار دهد، اما خداوند نميگذارد و زمين اجازه چنين كارى را نميدهد و هر چه بكوشند تا زمين را حفر كنند (و مرا پشت قبر هارون دفن كنند)، نميتوانند و اين مطلب را بعد خوهاى ديد. ى هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهايز من برى دفن، مأمون را از اين مسائلى كه گفتم، آگاه كن تا مرا بيشتر بشناسد و به مأمون بگو كه هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز كردند، كسى بر من نماز نخواند؛ تا اينكه عرب ناشناسى به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دويد و در حالى كه گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مركبش ناله ميزند، بر جنازه من نماز ميخواند. شما نيز با او به نماز بايستيد و پس از نماز مرا در مكانى كه مشخص كردهام، دفن كنيد. اى هرثمه! واى بر تو كه اين مطالب را قبل از وفاتم به كسى بگويى.
هرثمه ميگويد: مدتى نگذشت كه تمامى اين جريانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خليفه انگور و انار مسموم خورد و از دنيا رفت. هرثمه ميگويد: طبق فرمايش امام رضا (كه فرمود بعد از وفات و تجهيز جنازهام اين مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، ديدم كه وى در فراق امام رضا (عليه السلام) دستمال در دست دارد و گريه ميكند. به وى گفتم: اى خليفه! اجازه ميدهيد مطلبى را بگويم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام)رضا سرّى را در دوران حياتش به من فرمود و از من عهد گرفت كه آن را تا هنگامى كه زنده است، براى كسى بازگو نكنم. آن گاه قضيه را براى مأمون تعريف كردم. وقتى كه مأمون از اين قضيه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهيز و آماده شود و همراه وى آماده خواندن نماز برايشان شديم. در اين هنگام فردى ناشناس با همان مشخصاتى كه امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هيچ كس صحبتى نكرد و بر امام نماز خواند و مردم نيز با وى نماز خواندند. خليفه دستور داد كه وى را شناسايى كنند و نزد وى بياورند، اما اثرى از وى و شتر او نبود. سپس خليفه دستور داد پشت قبر هارون الرشيد قبرى حفر كنند. هرثمه به خليفه گفت: يا شما را به سخنان على بن موسى الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: ميخواهم ببينم سخن وى راست است يا خير.
در اين هنگام نتوانستند قبر را حفر كنند و گويا زمين از صخره سختتر شده بود؛ به گونهى كه تعجب حاضران را برانگيخت. مأمون به صدق سخن على بن موسى الرضا پىبرد و به من گفت مكانى را كه على بن موسى الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وى نشان دادم و همين كه خاك را كنار زديم، قبرهاى طبقه بندى شده و آماده را ديديم، با همان مشخصاتى كه على بن موسى الرضا فرموده بود.
زمانى كه مأمون اين وضعيت را ديد، بسيار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمين فرو رفت و آن مكان خشكيد. سپس امام را داخل قبر گذاشتيم و خاك روى آن ريختيم. بعد از اين جريان خليفه هميشه از چيزى كه ديده و از من شنيده بود، با شگفتى ياد ميكرد و تأسف و حسرت ميخورد و هر گاه با وى خلوت ميكردم، از من تقاضا ميكرد تا قضيه را تعريف كنم و با تأسف ميگفت: )انا لله و انا اليه راجعون(. [29]
مشهد الرضا در كلام اهل سنت
ذهبى در مواضع متعدد از تأليفات خود دربارهى مشهد الرضا چنين اظهار نظر ميكند: «و لعلى بن موسى مشهدٌ بطوس يقصدونه بالزياره»[30]، «و له مشهدٌٍ كبير بطوس يزار»[31]، «و مشهد مقصودٌ بالزياره»[32].
ابن عماد حنبلى دمشقى نيز ميگويد: «و له مشهدٌ كبير بطوس يزار». [33]
برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (عليه السلام) نيز جالب و شگفتانگيز است؛ مانند بسيار زيارت كردن قبر امام رضااز سوى ابن حبان بستى (354ق) و ابو على ثقفى (328ق) و تواضع و تضرعات بسيار ابوبكر بن خُزيمه (311ق) كه موجب شگفتى شاگردان وى شده بود.
1. ابوبكر بن خزيمه (311ق) و ابو على ثقفى (328ق): حاكم نيشابورى ميگويد:
«سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسين بن عيسى يقول خرجنا مع امام اهل الحديث ابى بكر بن خزيمه و عديله ابو على الثقفى مع جماعة من مشيخنا و هم اذ ذلك متوافرون الى زيارة قبر على بن موسى الرضا بطوس، قال: فريت من تعظيمه (ابن خُزَيمه) لتلك البقعه و تواضعه لها و تضرعه عندها ماتحيرنا؛ [34] حاكم ميگويد: از محمد بن مؤمل شنيدم: روزى با پىشوى اهل حديث ابوبكر بن خزيمه و ابو على ثقفى و ديگر مشيخ خود به زيارت قبر على بن موسى الرضا به طوس رفتيم؛ در حالى كه آنها بسيار به زيارت قبر يشان ميرفتند. محمد بن مومل ميگويد: احترام و بزرگداشت و تواضع و گريه و زارى ابن خزيمه نزد قبر على بن موسى همگى را شگفتزده كرده بود.
ابن خزيمه نزد اهل سنت جايگاه ويژهى دارد؛ به گونهى كه از وى «شيخ الاسلام، امام الائمه، حافظ، حجه، فقيه، بينظير، زنده كننده سنت رسول الله»، تعبير كردهاند و او در علم حديث و فقه و اتقان ضرب المثل است. [35]
در مورد ابو على ثقفى نيز ـ كه از نوادگان حجاج بن يوسف است ـ تعابيرى چون: «امام، محدث، فقيه، علامه، شيخ خراسان، مدرس فقه شافعى در خراسان، امام در اكثر علوم شرعى، حجت خدا بر خلق در دوران خودش»[36] به كار رفته كه نشان دهنده اهميت و جايگاه اين شخصيت نزد عامه است.
2. ابن حبّان بُستى (354ق): «على بن موسى الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بيت و بنى هاشم است. اگر از وى روايتى شود، واجب است حديثش معتبر شناخته شود….. من به دفعات قبر يشان را زيارت كردهام. زمانى كه در طوس بودم، هر مشكلى برايم رخ ميداد، قبر على بن موسى الرضا را ـ كه درود خدا بر جدش و خودش باد ـ زيارت ميكردم و براى برطرف شدن مشكلم دعا ميكردم و دعايم مستجاب و مشكلم حل ميشد. اين كار را به دفعات تجربه كردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفى و اهل بيتش ـ كه درود خدا بر او اهل بيتش باد ـ بميراند». [37]
ابن حبان بستى نيز از اهل سنت جايگاه والايى دارد؛ به گونهى كه از وى به «امام، علامه، حافظ، شيخ خراسان، يكى از استوانههاى علم در فقه و لغت و حديث، و از عقلى رجال» تعبير كردهاند. [38]
اين جملات حاكى از نفوذ معنوى امام رضا (عليه السلام) بر قلوب است و پس از گذشت ساليان از شهادت ايشان، قبر و بارگاه ملكوتى ايشان مورد توجه خاص و عام است و كسانى چون ابن خزيمه و ابن حبان علاوه بر زيارت قبر امام رضا (عليه السلام) به ايشان متوسل ميشدند و براى رفع مشكلات مادى و معنوى خود به اين مكان مقدس پناه ميبردند.
سخن پايانى
از مطالب ياد شده به دست ميآيد كه نه تنها ساخت بنا بر قبور و زيارت و توسل، امرى جايز وكاملاً مرسوم بوده، بلكه مورد تاييد قولى و عملى بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزيمه و ابن حبان بستى و… بوده و مكرر اين اعمال از آنها سر ميزده است و آنان از خوان گسترده كرامات آن امام همام نيز بهرهمند ميشدند و اين امر اساساً به عنوان يك باور و فرهنگ صحيح در ميان مسلمين مطرح بوده و اين موارد بهترين گواه بر واهى بودن تفكرات و باورهاى سست حزب سياسى وهابيت است. از طرف ديگر، جايگاه اهل پىامبر9 و ميزان درخشندگى اين خاندان پاك را در ميان امت اسلامى به ويژه علماى اهل سنت آشكار ميسازد.
پىنوشتها:
[1]. تتمى جامع الاصول، ابن اثير جزرى، مكتبى النجاريى، مكه، عربستان، چاپ دوم، ج2، ص715، 1403ق.
[2]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعى، مؤسسه البلاغ، بيروت، لبنان، چاپ اول، ص295، 1419ق.
[3]. مرآة الجنان، يافعى، دارالكتب العلميى، بيروت لبنان، چاپ اول، ج2، ص10، 1417ق.
[4]. الفصول المهمى، ابن صباغ مالكى، اعلمى، تهران، يران، ص263.
[5]. الاتحاف بحب الاشراف، شبراوى شافعى، دارالكتاب قم، يران، چاپ اول1423ق.
[6]. جامع كرامات الاولياء، نبهانى، ص311، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، ص312و313، 1414ق.
[7]. الانوار القدسيه، سنهوتى شافعى، ص39، انتشارات السعادى، مصر.
[8]. سبائك الذهب فى معرفى قبائل العرب، ابوالفوز سؤيدى، المكتبه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، ص334.
[9]. نزهة الجليس، عباس بن نور الدين مكّى، قاهره، مصر، ج2، ص105.
[10]. روضة الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شيرازى، ص43، استامبول، تركيه؛ مفتاح النجاة فى مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشى، مخطوط، ص176، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص364؛ تاريخ الاسلام و الرجال، شيخ عثمان سراج الدين حنفى، ص369، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص348.
[11]. روضة الاحباب، ج4، ص43؛ مفتاح المعارف، مولوى عبد الفتاح حنفى هندى، مخطوط، ص79، بنقل از احقاق الحق، ج12، ص553.
[12]. احقاق الحق، شهايد قاضى نور الله شوشترى، ج12، ص343، به نقل از محمد خواجه پارسى بخارى، فصل الخطاب.
[13]. الفصول المهمى، ص245؛ نور الابصار، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول1418ق، ص243؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص311؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314.
[14]. الفصول المهمه، ص246؛ نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312.
[15]. نورالابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص313؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص315، 316.
[16]. الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص319.
[17]. الفصول المهمه، ص246، نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، عراق، بيتا، ص114؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص313، الاتحاف، بحب الاشراف، ص316.
[18]. نور الابصار، ص243؛ مفتاح النجاة، ص76؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318.
[19]. الصواعق المحرقه، ابن حجر هايثمى، دارالفكر، بيروت، لبنان، ص122؛ الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص311؛ نتيج الافكار القدسيه، سيد مصطفى بن محمد العروس مصرى، دمشق، سوريه، بيتا، ج1، ص80؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318؛ الانوار القدسيه، ص39.
[20]. الصواعق المحرقه، ص122؛ الفصول المهمه، ص246؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ مفتاح النجاة، ص376؛ وسيلة المال، ابن كثير حضرمى، مكتبه الظاهريه، دمشق، سوريه، بيتا، ص212؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاوليا، ج2، ص311؛ نتيج الافكار القدسيه، ج1، ص80؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص316؛ وسيلة النجاة، محمد مبين هندى، الكهنو، هند، بيتا.
[21]. الفصول المهمه، ص245؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314.
[22]. الفصول المهمه، ص256؛ مفتاح النجاة، ص178.
[23]. نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312؛ مطالب السؤول، ص297؛ الفصول المهمه، ص244 ـ 245؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص313.
[24]. لفرج بعد الشدى، قاضى ابو على تنوخى، دارالصباعى المحمديى قاهره، مصر، چاپ اول 1375ق، ج4، 172ـ173؛ مطالب السؤول، ص297.
[25]. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، ج4، ص86.
[26]. الفرج بعد الشده، ج4، ص172.
[27]. الصواعق المحرقه، ص205.
[28]. الفرج بعد الشده، ج4، ص173.
[29]. الفصول المهمه، ص261؛ نورالابصار، ص244؛ مطالب السؤول، ص300؛ الكواكب الدريه، شيخ عبد الرؤوف مناوى، الازهريى، مصر، بيتا، ج1، ص256؛ مفتاح النجاة، ص82؛ الانوار القدسيه، ص39.
[30]. سير اعلام النبلاء، موسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ يازدهم 1417ق، ج9، 393.
[31]. العبر، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، ج1، ص266.
[32]. تاريخ الاسلام، حوادث، 201 تا210، دارالكتاب العربى، بيروت، لبنان، چاپ اول 1420ق، ص272.
[33]. شذارت الذهب، دار بن كثير، دمشق، بيروت، چاپ اول 1406ق، ج3، ص14.
[34]. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانى، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1404ق، ج7، 339.
[35]. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبى، ج14، ص365و377.
[36]. سير اعلام النبلاء، ج15، ص280ـ282.
[37]. كتاب الثقات، ابن حبان بستى، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1393ق، ج8، ص475.
[38]. سير اعلام النبلاء، ج16، ص92؛ النجوم الزاهره، ابن تغرى، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1413ق، ج3، ص342؛ الوافى بالوفيات، صفدى، جمعى از مستشرقين، بيتا، 1411ق، ج2، ص317؛ الطبقات الشافعيه، سبكى، دار احياء الكتب العربية، بيروت، لبنان، بيتا، ج3، ص131؛ الانساب، سمعانى، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1408ق، ج2، ص209.
منبع: فصل نامه – كوثر – شماره 71