عصمت بخارایى.
اشاره:
خواجه عصمت بخارایى (متوفاى ۸۴۰ ه. . ق) از شاعران چیره دست سده نهم هجرى است. وى نامش عصمت الله، تخلّص شعرى اش (عصمت)، پدرش خواجه مسعود و زادگاهش بخارا بوده است و بنا به نوشته امیر شیرعلى خان لودى مؤلّف مرآت الخیال نسَب وى به امام جعفر صادق(علیه السلام)مى رسیده۱، و برخى از مورخان نسب او را به جعفر بن ابى طالب «جعفر طیّار» مى رسانند و به این بیت او استناد مى کنند:
گر چه گمنام است (عصمت) لیکن از روى نسَب *** هم ز آل جعفر است و، هم ز نسل مرتضى۲
بنا به نوشته دکتر ذبیح الله صفا، خواجه عصمت بخارایى در شعر از دو تخلّص استفاده مى کرده: یکى (عصمت) که مخفّف نام اوست، و دیگرى (نصیرى) که این تخلّص دوم را از لقب نخستین ممدوح خود نصیرالدین خلیل سلطان فرزند میران شاه و نواده امیر تیمور لنگ اخذ کرده بود. تخلص اول غالباً در غزل که از اوزان نسبتاً کوتاهى برخوردارند، استفاده مى کرده و تخلص دوم را که سه هجایى است اغلب در قصاید به کار مى برده است.
خلیل سلطان شاهزاده اى خوشرو و نیکْ خوى و اهل شعر و ادب بوده و خواجه عصمت بخارایى سمت استادى به وى داشته و از این جهت خواجه را بزرگ مى داشته و در احترام از او مى کوشیده است۳.
با مرگ نابهنگام خلیل سلطان به سال ۸۱۴ ه. . ق و در سن ۲۸ سالگى، خواجه عصمت از بیم دشمنان به سمرقند گریخت و زمانى که شاهرخ میرزا عموى خلیل سلطان زمام امور حکومت را در سمرقند و بخارا به دست گرفت، پس از دو سال سرگردانى مجدداً به سمرقند بازگشت و پس از توقفى کوتاه در آن شهر به بخارا رفت تا از امور دیوانى کناره گیرد و به طاعت حق روزگار خود را سپرى کند، ولى الغ بیگ امیرزاده ادیب و دانشمند تیمورى او را به سمرقند دعوت کرد و خواجه دعوت او را پذیرفت و مدتى از عمر خود را در خدمت او به سر برد، ولى باز به بخارا رفت و رابطه خود را با امیرزادگان گسست و تا پایان عمر در همان شهر به سر برد و به سال ۸۴۰ه. . ق درگذشت۴.
برخى از تذکره نویسان مانند دولت شاه سمرقندى و تقى الدین کاشانى وفات وى را به سال ۸۲۹ ه. . ق ثبت کرده اند، ولى خواند میر با استناد به این بیت، سال درگذشت وى را در سال ۸۴۰ه. . ق مى داند:
تاریخ وفات خواجه عصمت *** هر کس که شنید گفت: «تَمَّت»
و کلمه تَمَّت به حساب ابجدى ۸۴۰ مى شود و مؤلّف مخزن الغرایب نیز همین تاریخ را تأیید کرده است۵.
احتمالا مذهب خواجه عصمت بخارایى تشیّع بوده و ارادت قلبى وى را به خاندان نبوى(صلى الله علیه وآله) مى توان از اشعار او دریافت، ولى چون امرا و شاهزادگان تیمورى به مذهب حنفى معتقد بودند و خواجه نیز از ملازمان آنان بوده، لذا على رغم اعتقاد قلبى خود ناگزیر از تقیّه بوده است. از بیت دوم شعر زیر، این امر کاملا آشکار است:
دست در فتراک آل مصطفى باید زدن *** هر دو عالم را به همت پشت پا باید زدن
تا به کى طبل ارادت مى زنى زیر گلیم؟ *** بعد ازین کوس محبّت بر مَلا باید زدن
(عصمت)! از حبّ علىّ چون مست گشتى دم به دم *** تا قیامت گِرد این گلشن نوا باید زدن۶
ابیات برگزیده اى از اشعار نبوى(صلى الله علیه وآله) او را براى ثبت در این دفتر برگزیده ایم:
تعالَى اللّه زهى قیّوم دانا *** تَعالَى اللَّه زهى حَىّ توانا
زهى گوینده بى نطقْ ناطق *** زهى بیننده بى دیدهْ بینا …
خداوندا! گنهکار است (عصمت) *** اجل نزدیک و، مرگش در تقاضا
گنهکار است و گم کرده ره راست *** دلْ افکار است و محروم از مداوا
سیه رویى، بدى، بدْ روزگارى *** نه امروز ایمن از آتش، نه فردا
به حقّ آنکه تشریف تو آورد *** به قدّش خلعت «لولاک» زیبا
خداوندا! به حقّ آنکه پیشش *** حصا۷ تسبیح خوان شد، بَرّه۸ گویا
به حقّ آنکه راند از قاف قربت *** براق عزم در اوج «اَو اَدْنى»
به حق آنکه تا جایى بر آمد *** که جبریل امین وا ماند آنجا …
به حقّ آنکه کز انگشت هلالى *** دو نیمه کرد جِرم مه به ایما
به صدرى کز دَه انگشت جوادش۹ *** به یک دم کرده او ده چشمه اجرا۱۰
به حقّ روى سرخ آل یاسین *** به حقّ آب روى آل طاها
به حقّ روى زیباى محمّد *** به اقبال دو نور چشم زهرا
به حقّ خواجه قنبر که در حشر *** ز کوثر اهل جنّت راست سقّا
که: آن ساعت که با صد نا امیدى *** همه بار سفر بندم ازین جا
مرا جز نام خود، حرفى میاموز *** مرا جز یاد خود، کارى مفرما۱۱ …
* * *
اى واسطه وجود عالم *** کز عالم و آدمى مقدّم
ارواح مقرَّبان قدسى *** جمله به طُفیْل تو مکرّم
یک حرف ز دفتر تو، کونَین *** یک طفل ز مکتب تو، آدم
صد نقش چو خاتم سلیمان *** در مُهر نبوّت تو مُدْ غَم
در معرض معجز کلامت *** موساى کلیم گشته اَبْکَم
از گلشن خُلق تو نسیمى است *** آثار دم مسیح مریم
از لطف تو، نفخه اى است فردوس *** وز قهر تو، لَمعه اى جهنّم
اى آب شفاعت تو شسته *** نقش گنه از بساط عالم …
اى رفته به عالمى که آنجا *** جبریل امین نمانده مَحرم
یک نکته ز سرّ آفرینش *** بر دانش تو نمانده مبهم …
اى مُلک دو کون را سعادت *** بر نام تو داشته مسلّم
سلطان سُرادق حقیقت *** اى بر فلک و مَلک مقدم
سر دفتر انبیا محمّد *** کز توست بناى شرع محکم …
از ذوق وجود خاک پایت *** بگرفته قدِ نُه آسمان خم …
وز مهرِ دو میوه کمالت *** باغ دل و جان خوش ست و خرّم
اى ساقى جام لایزالى *** دل تشنه جام توست، جان هم …
تا هست و به هر دو کون باشد *** فیض تو بر اِنس و جان دمادم
هر ذرّه به جان درود خوان باد *** بر روح تو تا به حشر اعظم۱۲
* * *
اى دیده اسرار به دیدار تو بینا *** خورشید در انوار تو چون ذره هویدا
از خجلت آیات کلامت، شده بر باد *** چون دفتر گل نسخه اعجاز مسیحا
چون نور قِدم لوح ضمیر تو بر افروخت *** صد صورت فتح آمد از آن آینه پیدا
بى صیقل خاک قدم نور فزایت *** مرآت حقایق نشد از زنگ، مصفّا
اى در شب اسرى شده پامال بُراقت *** چون سطح زمین کنگره طارم خضرا
خرّم ز صفاى قدمت، روضه فردوس *** روشن ز فروغ نظرت، چهره جوزا …
با آب شفاعتْ نظر لطف تو، امروز *** شسته رقم معصیت از صفحه فردا
گر شهد شفاعت ندهى خسته دلان را *** هرگز نرسد علت۱۳ عصیان به مداوا
اندر کنَف عصمتم از بحر کرم ساز *** سیراب و، چنین تشنه مکُش بر لب دریا۱۴
برگزیده یک مسمّط نبوى(صلى الله علیه وآله)
دوش کاین تخت زمرّد پر ز اختر ساختند *** وز چراغ ماه نو، ایوان منور ساختند
خرگه مشکین شب را قبّه از زر ساختند *** مشک سودند از شب و مجلس معطّر ساختند
خوب رویان، خانهْ پر خورشیدِ انوار ساختند *** مطربان معنوى با یک دگر در ساختند
زین غزل جمله دهان ها پر زشکّر ساختند *** کاى قباى مهترى بر قدّ زیباى تو راست!
تا حقایق را، ز شبنم گنج گوهر کرده اند *** وز شقایق، سایهْ بان بر سنبل تر کرده اند
تا ز بوى گل، مشام جان معطّر کرده اند *** تا کلاه لاله، از یاقوت احمر کرده اند
چشم نرگس تا به روى گل منوّر کرده اند *** تا دهان غنچه را پر خُرده زر کرده اند
سرو را، تا بر سر گل سایهْ پرور کرده اند *** چون تو سروِ جویبار «قُم فَاَنْذِر» برنخاست
روزگارى دم درین زندانِ بى همدم زدم *** سنگ نومیدى بسى بر سینه پرغم زدم
چون ازین گلشن قدم بر فرق نُه طارم زدم *** نا رسیده، دست رد بر روى نامحرم زدم
از دم وحدت، صف کرّوبیان بر هم زدم *** بر کشیدم آه و آتش در همه عالم زدم
تا زنَعْتِ خواجه طاها و یاسین دم زدم *** بِکر فکر من ز معنى دم به دم خورشیدْزاست۱۵
اى فروغ طلعت خورشید اوج اصطفا *** طرّه: شام قَدر و، عارض: آفتاب «وَالضُّحى»
بر صفاى سینه ات، صدر «اَلَم نَشرَح» گوا۱۶ *** پیش از آن کآدم صفى گردد، تو بودى مصطفى
مهتر عالم محمّد، خواجه هر دو سرا *** باز بر معراج «سُبحانَ الَّذى اَسرى» برآ
در چنین نورى تجلّى با دلْ افگاران خوش ست *** کافتاب روى تو آیینه ذات خداست
اى ز روى تو شده آتش، گلستان بر خلیل *** صد چو اسماعیل در قربانگه شوقت قتیل
داده حسن صورتت یعقوب را صبر جمیل *** گشته از شوق جمالت خون صد یوسف سبیل۱۷
با عصاى مهر تو، شق کرده موسى رود نیل *** بر سر خوان کمالت، عیسىِ مریم نزیل۱۸
سوره «وَالشَّمس» بر زیبایى رویت دلیل *** آیت «وَاللَّیل» بر دلبندى مویت گواست …
پیش از آن کآدم برآرد سر ز جیب ماء و طین *** بوده خورشیده جمالت آفتاب ملک و دین
پیش از آن کارد سلیمان، اِنس و جان زیر نگین *** مُهر منشور تو بوده رحمهً لِلعالمین
تا به جایى رفته کز ره مانده جبریل امین *** ابرویت چون در ازل خوانده شفیعُ المُذْنبین۱۹
چشم بگشا و گنهکاران امت را ببین *** تا هدایت یابد از تو هر که بر راه خطاست…..
پادشاها! بر درت بار گناه آورده ام *** بى پناهم (عصمتم)، سویت پناه آورده ام
نامه طاعت چو روى خود سیاه آورده ام *** عاقبت با صد خجالت رو به راه آورده ام
اشک سرخ و روى زردِ همچو کاه آورده ام *** جانِ پر درد و، زبان عذرْخواه آورده ام
بر امیدى، رو سوى این بارگاه آورده ام *** مرهمى نِهْ بر دل ریشم که دردم بى دواست …
یا رب آن ساعت که دهر از نفخ صور آید به جوش *** وز تن هر ذره از هیبت بر آید صد خروش
انبیا و اولیا را، نى خرَد ماند نه هوش *** گردد از حیرت، زبان مردم گویا خموش
آه نومیدى برآرد زاهد طاعتْ فروش *** ناله فرزند را دیگر پدر، نارد به گوش
ذیل عفوى بر گناه (عصمتِ) نادان بپوش *** ورنه سعى او به راه رستگارى برهبا۲۰ست۲۱
* * *
پی نوشت:
۱ . دویست سخنور، نظمى تبریزى، ص ۲۴۶ و ۲۴۷٫
۲ . دیوان عصمت بخارایى، تهران، انتشارات ما، چاپ اول، ۱۳۶۶، مقدمه آقاى کرمى، ص ۴٫
۳ . همان، ص ۴ و ۵٫
۴ . همان، ص ۶ و ۷٫
۵ . همان، ص ۷٫
۶ . همان، ص ۷ و ۸٫
۷ . حصا: سنگ ریزه.
۸ . بَرّه: بچّه آهو، بچّه گوسفند.
۹ . جواد: بخشنده.
۱۰ . اجرا: جارى ساختن.
۱۱ . دیوان عصمت بخارایى، ص ۱۲، ۱۸ تا ۲۰٫
۱۲ . همان، ص ۱۹۷ تا ۲۰۰٫
۱۳ . علّت: بیمارى، درد.
۱۴ . دیوان عصمت بخارایى، ص ۲۵۶ و ۲۵۷٫
۱۵ . در متن: خورشید راست.
۱۶ . گُوا: گواه .
۱۷ . سبیل: مُباح.
۱۸ . نَزیل: فرود آمده.
۱۹ . شفیع المُذْنبین: شفاعت گر گناه کاران.
۲۰ . برهَباست: بر باد رفته است.
۲۱ . دیوان عصمت بخارایى، ص ۴۹۷ تا ۵۰۲٫
منبع: سیری در قلمرو شعر نبوی