عدل از اصول دين
خدای عادل
اگر نظریه اول را بپذیریم که حقى و عدالتیبوده و حسن و قبح واقعى بوده و شارع اسلام همیشه آن واقعیات را منظور میداشته، قهرا در مواردى که برمیخوریمبه حکم صریح عقل و علم که مقتضاى حق چیست صلاح کدام است و فساد کدام، ناچاریم اینجا توقفکنیم و عقل را به عنوان یک راهنما در مواردى که میتواند صلاح و فساد را درک کند بپذیریم
عدل الهى
مقدمه: عدل الهى يکى از مباحث مهم در اسلام است. در اينمقاله عدل در خلقت و عدل در قانونگذارى (تشريع) و رابطه عدل با حسن وقبح عقلى مورد بحث قرار گرفته است.يکى از مسائلى که درعلم کلام مورد بحث واقع شد مسالهعدل الهى بود، که آيا خداوند عادلاستيا نه؟اين مساله خيلىاهميت پيدا کرد و شاخهها و متفرعات زياد پيداکرد،دامن هاش قهرا به مساله اصل عدالت اجتماعى که مورد بحث ماست نيز کشيدهشد.
اين مساله از مساله حادث بودن و قديم بودن کلامالله هم با آنکه آن مساله فتنه ها بپا کرد و خونها برايش ريخته شد بيشتر اهميتپيدا کرد به طورى که به واسطه نفيو اثبات در اين مساله –يعنى مساله عدل – متکلمين دو نحله شدند: عدليه و غيرعدليه.عدليه يعنى طرفداراناصل عدل الهى، و غيرعدليه يعنى منکرين اصل عدل الهى.متکلمين شيعه عمومااز عدليه هستند، و به همين جهتاز همان زمان قديم معمول شد کهشيعه بگويد اصول دين اسلامپنج تاست: توحيد، عدل، نبوت، امامت،معاد، يعنى از نظراسلام شناسي شيعى اصول اسلام پنج تاست.در مساله عدل الهى در دو قسمت بحثشد: يکى اينکه آياخلقت و تکوين عالم از آسمان و زمين، از جماد و نبات و حيوان، ازدنيا و آخرت، بر موازين عدالت و موافق عدالت است ودر خلقت و آفرينشبه هيچ موجودى ظلم نميشود و اين عالم به عدل برپاست؟
آيا«بالعدل قامت السموات و الارض» (1) ؟يااينکه خداوند چون اراده و مشيتشمطلق است و هيچ چيز نميتواند اراده او رامحدود کند، فعال ما يشاءاست، يفعل ما يشاء (2) و يحکم مايريد (3) ، خلقتشتابع هيچ ميزان و هيچ قاعده و قانونى نميتواندباشد،هر چه او بکند عدل است نه اينکه هر چه مقتضاى عدل است او ميکند.لهذا در جواب اين سؤال که آيا خداوند در قيامتبر وفقموازينى که موازين عدل است رفتار ميکند و طبق حساب وقاعدهاى يکى را به بهشت ميبرد و ديگرى رابه جهنم،يا اينطور نيست؟آنها گفتند اينطور نيست، هيچقانون و ناموسى نميتواند حاکم بر فعل حق باشد، هر قانون و ناموسيتابعفعل او و امر اوست، عدل و ظلم هم تابع فعل اوست.
اگر او مطيع را به جهنم ببردو عاصى را به بهشت، باز هم چون اوکرده عدل است.اراده او و فعل او تابع ميزانىو خاضع در برابر قانونى نيست، همه قوانين و موازين تابعاراده او هستند.اين يک قسمت درباره اصل عدل که راجع به اساس خلقتموجودات ونظام عالم بود که آيا موافق با ميزان عدل استيا نه؟ قسمت ديگرىمربوط به نظام تشريع است، مربوطبه دستورهاى دينى است،مربوط به اين است که دستورهاى الهى که به وسيله پيغمبراکرم(ص)رسيدهو به نام شريعت و قانون اسلامى خوانده ميشود چطور؟ آيانظام تشريع تابع ميزان عدل استيا نه؟آيا عادلانهوضع شدهو هر حکمى تابع يک حقيقت و يک مصلحت و مفسده واقعىاست، يا اينطور نيست؟
وقتى که به قوانين شريعتاسلام نگاه ميکنيم ميبينيميک سلسله چيزهاتحليل و تجويز و بلکه واجب شده و يک عده امور ديگر بر عکستحريم شده و ممنوع شناخته شده: به درستى و امانت امر شده و از دروغ وخيانت و ظلم نهى شده.شک ندارد که بالفعل بايد گفت آنچه امر کردهخوب است و آنچه نهىکرده بد است، اما آيا چون خوبها خوب بوده و بدها بد بودهاند اسلام به آنامر کرده و از اين نهى کرده؟ياآنکه چون اسلام به اين يکىامر کرده خوب شده و چون از آن يکى نهى کرده بد شده و اگر به عکسکرده بود، اگر به دروغ وخيانت و ظلم امر کرده بود اينها واقعا خوب ميشدندو اگر از راستى و امانت و عدالت نهى کرده بود اينها واقعا بدبودنديعنى بد ميشدند؟!
شارع اسلام دستور داده که بيعحلال است و ربا حرام، شک ندارد که الآن بيع خوب است و ربا بد، حالا آيابيعبالذات و به خودى خود چيز خوبى بوده و براى بشرنافع و مفيد بوده و چون خوب و مفيد بوده در اسلام حلال شمردهشده واما ربا بالذات چيز بدى بوده و به حال جامعه بشر ضرر داشته و چون بد ومضر بوده اسلام آن را حرام شمرده و گفته: «الذينياکلون الربوا لا يقومونالا کما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس»(4) و يابر عکس است، بيعرا چون اسلام گفته حلال استخوب شده و چون ربا را گفته حراماست بد شده.حسن و قبح عقلىاين بود که دو دسته در ميان علماى اسلامي به وجودآمدند، يک دسته طرفدار حسن و قبح عقلى شدند و گفتند فرمان شارع تابعحسن و قبح و صلاح و فساد واقعى اشياءاست، و دسته ديگر منکر حسنو قبح عقلى اشياء شدند و گفتند حسن و قبح اشياء تابع دستور شرعىاست.
درباره عدل وظلم هم که مربوط به حقوق و حدود مردم است و يک موضوعاجتماعياست اين حساب پيش آمد.مطابق نظر عدليه، در واقع ونفس الامر حقى هستو ذى حقى، و ذى حق بودن و ذى حقنبودن خودش يک واقعيتى است، قبل از آن هم که دستور اسلام برسدحقى و ذى حقى بود،يکى به حق واقعى خود ميرسيدو يکى محروم ميماند، اسلام آمد و دستورهاى خود را طورىتنظيم کرد که هر حقى به ذى حق خودبرسد، اسلام دستورهاىخود را مطابق حق و عدالت تنظيم کرد.عدالتيعني«اعطاء کل ذىحق حقه» .حق و عدالت امرى است که اگراسلام هم دستور نميداد باز حقيقتىبود و حقيقت بودنش طورى نميشد.
و مطابق نظر دسته دوم حق و ذى حق بودن و ذيحق نبودن و همچنينعدل و ظلم حقيقت ندارد، تابع اين است که شارع اسلام چگونه قانون وضعکند.به عقيده اين دسته همان طوريکه نظام تکوين بهموجب اينکه فعل حق و مولود اراده مطلقهو مشيت مطلقه خداوند است نسبتبه هيچ قانونى و قاعدهاى خاضع و تابعنيست، نظام تشريعهم به همين موجب تابع هيچ اصلى نيست و نسبت به هيچقانونى خاضع نيست.هر چه قانون اسلاموضع کند حق است، يعنىحق ميشود، و هر طور که او قرار دهد عدالت است.
اگر دستور اسلام اينطورميبود که همه مردمهر چه زحمت ميکشند و رنج ميبرند و توليدميکنند هيچيک از آنها حق ندارند و ذى حق را يک نفرديگر که هيچ رنجينبرده و زحمتى نکشيده معرفىکند واقعا هم اينطور خواهد بود، ذى حق واقعى آنها نيستندبلکه اين است.اثرعملى و اجتماعى بحثحسن و قبح ممکن است گفته شود که اينبحث چه ثمره عمليدارد؟به هر حال هر دو دسته درباره قوانين موجوداسلامى معتقدند که مقرون به صلاح و موافق حق و عدالتاست، چيزىکه هستيک دسته معتقدند اول حسن و قبح و صلاح و فساد و حق و ناحقى بودو بعد شارع اسلام دستورهاى خود را طبق آنهاتنظيم کرده، و دسته ديگرميگويند اينها از اول نبودهاند و به دنبال دستورهاى دينپيدا شدهاند.
يک عدهاى ميگويندحسن و قبح و حق وناحق و عدالت و ظلم مقياس دستورهاى دين است، يک عده ميگوينددين مقياس اينهاست،حالا چه خواجه على چه على خواجه،نتيجه يکى است.لهذا علماى هر دو دسته که وارد مسائل فقه واصول شدهانددر اطراف مصلحت احکام و تقديم مصلحتى بر مصلحت ديگربحث کردهاند.در جواب عرض ميکنم خير اينطور نيست، اثر عملىمهمى دارد و آن مساله دخالت عقلو علم در استنباط احکام اسلامىاست.
اگر نظريه اول را بپذيريم که حقى و عدالتيبودهو حسن و قبح واقعى بوده و شارع اسلام هميشه آن واقعيات را منظورميداشته، قهرا در مواردى که برميخوريمبه حکم صريحعقل و علم که مقتضاى حق چيست و مقتضاى عدالت چيست، صلاحکدام است و فساد کدام، ناچاريم اينجا توقفکنيم و عقل را بهعنوان يک راهنما در مواردى که ميتواند صلاح و فساد را درک کندبپذيريم و قاعدهاى را که عدليه گفتهاندکه «کل ما حکم بهالعقل حکم به الشرع» يا گفته اند: «الواجبات الشرعية الطاف فىالواجبات العقلية» به کار ببنديم،گيرم ظاهر يک دليلنقلى خلاف آن باشد، زيرا روى آن مبنا ما براى احکام اسلامىروحى و غرضى و هدفى قائليم، يقينداريمکه اسلام هدفى دارد و از هدف خود هرگز منحرف نميشود، ما به همراههمان هدف ميرويم، ديگر در قضايا تابع فرمو شکل و صورت نيستيم،همينکه مثلا فهميديم ربا حرام است و بيجهت هم حرام نيست،ميفهميم هر اندازه که بخواهدتغيير شکل و فرم و صورت بدهدباز حرمتش جايى نميرود، ماهيت ربا رباست، و ماهيتظلم ظلم، و ماهيت دزدى دزدى، وماهيت گدايى وکل بر اجتماع بودن گدايى است، خواه آنکه شکل و فرم و صورتش همان شکلربا و ظلم و سرقت و گدايى باشديا آنکه شکل و قيافه را عوضکند و جامه حق و عدالت بر تن نمايد.
اما بنابر نظريه دوم، عقلبه هيچ وجه نميتواند راهنماباشد، قوانين و مقررات اسلامى يک روحيو معنايىندارد که ما اين روح و معنى را اصل قرار دهيم، هر چه هستهمانشکل و فرم و صورت است، با تغيير شکل و فرم و صورت همه چيزعوض ميشود.اصولا مطابق اين نظريه هر چند نام حقو عدل و ناممصلحت و تقديم مصلحتى بر مصلحت ديگر برده ميشود، اما يکمفهوم واقعى ندارد، نام همانشکل و فرم و صورت را مصلحت و عدالت و حق وامثال اينها گذاشتهاند.پس مطابق نظريه اول، ما بهحق و عدالت و مصلحت به عنوان يکامر واقعى نگاه ميکنيم، امابنا بر نظريه دوم به عنوان يکفرض خيالى.يک سبب گمراهى مردم جاهليت همين بودکه قوه درکخوبى و بدى از آنها سلب شده بود و هر قبيح و زشتى را تحتعنوان دين قبول ميکردند و نام امر دينى و شرعيروىآن ميگذاشتند.
قرآن کريم اين جهت را از آنها انتقاد ميکندو ميگويد شما بايد اينقدر بفهميد که کارهايزشتدر ذات خود زشتند و ممکن نيستخداوند کار زشتى را تجويز کند وبه او دستور دهد.زشتى يک چيز کافى است براى اينکهشما بفهميدخداوند به آن امر نميکند.ميفرمايد: «و اذافعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و الله امرنا بها قل ان اللهلا يامربالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون، قل امر ربى بالقسط» (5) يعنيوقتىکه مرتکب فحشاء شوند دو دليل براى کار خود ذکر ميکنند، يکياينکهسنت آباء و اجدادى است، ديگر اينکه ميگويند دستورخدا همين است و خدااجازه داده.به آنها بگو خداوند هرگز فحشاء را اجازه نميدهد،خود فحشاء و عفاف حقيقت هايى هستند، واقعيت دارند، با امرونهى خدا فحشاء عفاف نميشود و عفاف فحشاء نميشود، خدا هرگز بهفحشاء امر نميکند و آن را اجازه نميدهد، خداوند بهعدل و اعتدال و ميانهروىامر ميکند.اين را خودتان بايد بفهميد و تشخيص دهيدو مقياس قرار دهيد.با اينمقياس تشخيص بدهيدکه خداوند به چه چيز امر ميکند و از چه چيز نهى ميکند.
پى نوشتها1.تفسير صافى، ذيل آيه 7 از
سوره الرحمن.
2.آل عمران/40.
3.مائده/1.
4.بقره/275.
5.اعراف/28 و 29.
منبع:مجموعه آثار جلد 4، مطهرى، مرتضي؛ صص 952-956