ضرورت تربیت دینی کودک در اسلام
امروزه، کودکان ما در سپهر بیکران اطلاعات و ارتباطات، و در معرض پیامهای بیشمار دینی قرار دارند که این مسئله، هشیاری درباره این مخاطبان کم سن و سال را وظیفهای انکارناپذیر میسازد.
یکی از مباحثی که دستاندرکاران حوزه تعلیم و تربیت دینی باید به طور گسترده با آن آشنایی پیدا کنند، نحوه استنباط کودکان در سنین مختلف، از موضوعات و مفاهیم دینی است. به یقین، شالوده تفکر دینی آنان را میتوان در همین مفاهیم و برداشتهای گوناگون جست وجو کرد. اگر درصدد هستیم تا پیام رسانی مذهبی، متناسب با ویژگیهای دانشآموز را برنامهریزی کنیم، ناچاریم در دنیای کودکانه آنان گام نهاده، از دید آنها به معارف دینی بنگریم.
مقوله تربیت، از ابتداییترین و اساسیترین نیازهای زندگی بشری است و نه تنها تربیت لازمه جداییناپذیر زندگی که متن آن بوده و بلکه زندگی، از گهواره تا گورش جلوهای از آن است. انسان، تنها در پرتو تربیت صحیح است که به عنوان موجودی هدفمند و اندیشه ورز به اهداف و آرمانهای خود دست پیدا کرده و قلّه رفیع سعادتِ مطلوب خویش را فتح مینماید؛ از این رهگذر، برای انسان مسلمان، تربیت اسلامی ضرورتی مضاعف دارد زیرا انسانی که گردنبند مروارید دانه دین و بندگی خالق متعال را بر گردن آویخته جز در پرتو تربیت صحیح اسلامی، به مدال افتخار عبودیت و تسلیم نائل نمیآید، از سویی دیگر، چنین انسان مسلمانی برای پیمودن راه سعادت و بندگی، احتیاج به الگوهای مطمئن عملی دارد تا با نصب العین قرار دادن دیدگاهها و سیره عملی آنان، هم راه صحیح بندگی و سعادت را بپیماید و هم در این وادی، سریعتر گام نهد و سریعتر به مقصد نایل آید، از این رو، معصومین(علیهم السلام) ـ که از گوهر عصمت و مصونیت از خطا و اشتباه برخوردارند.ـ بهترین و مطمئنترین الگوهای تربیتی بوده و ارائه دیدگاهها و کشف و عرضه سیره تربیتی آنان یک ضرورت انکارناپذیر برای پویندگان عرصه تعلیم و تربیت اسلامی است و در این میان، ارائه دیدگاهها و سیره تربیتی امام علی(علیه السلام) ـ که خود “اَب الائمه” و سرسلسله جانشینان به حق نبوی و سرآغاز تجلی گاه امامت معصومین(علیهم السلام) و نخستین تشکیل دهنده حکومت اسلامی علوی است. ـ بر ضرورت این کار میافزاید.
مقدمه
دلیل عمده عدم موفقیت درباره تربیت دینی کودکان، نقص در برنامههاست نه در کودکان. عدم آگاهی از برداشتهای کودکانه، تعلیم و تربیت ما را دچار نواقص و کمبودهای گوناگونی خواهد کرد؛ از جمله این که سبب خواهد شد معارف دینی در سطوحی ارائه شود که با فهم کودکان متناسب نباشد و گاه این، مایه خستگی و دلزدگی آنان از معارف دینی و حتی اصل اسلام میشود. افزون بر این که تفکر خام و محدود، آنان را نه تنها از تصورات و برداشتهای غیرواقعی نجات نمیبخشد، بلکه این تصورات دور از واقعیت را تقویت خواهد کرد؛ زیرا کودک، ناچار است برای درک مفاهیمی فراتر از استعداد خویش، به همان تفکرات کودکانه و خام روی آورده، از این طریق خود را قانع سازد. ازاین روی، ضروری است دست اندرکاران تعلیم و تربیت دینی با پژوهشهای انجام شده درباره برداشت کودکان و نوجوانان از مفاهیم دینی آشنایی پیدا کنند و یافتههای آنها را مد نظر داشته باشند.
مبحث اول: اهمیت تربیت فرزندان و ضرورت تسریع در آن و هدف نهایی از آن
الف) اهمیت تربیت فرزندان
تربیت، از حیاتیترین ابعاد زندگی انسان است و در پرتو آن، انسان به سعادت مطلوب نائل میآید. بزرگ مربی اسلام، علی(علیه السلام) در سخنان دربار خود، بارها و بارها، از این امر مهمّ پرده برداشته و آثار و نتایج مثبت تربیت فرزند و پیامدهای منفی بی توجهی به آن را بیان داشتهاند. امّا پیش از بیان دیدگاههای حضرت در این زمینه، مناسب است نوع نگرش و برداشت آن حضرت را از فرزند ارائه نمائیم. بر خلاف برداشت و نگرش برخی افراد که از فرزند بیشتر، به عنوان ابزاری برای پاسخگویی به نیاز عاطفی والدین و نیز عضوی برای تأمین و خدمت به خانواده و مایه فخر و مباهات والدین نگریسته مییشود، امام علی(علیه السلام) به فرزند، بسی فراتر از این نگریسته و آن را، عطیهای الهی برشمردهاند که در پرتو توجه و تربیت والدین، به رشد کافی رسیده و در پی نیکوکاری و احسان به والدین برمیآید. در نهج البلاغه آمده است که: “در حضور امام علی(علیه السلام)، مردی به دیگری تولد پسرش را این چنین تبریک گفت:”گوارایت باد رزمجویی سوارکار!” آن حضرت از نوع تبریک گفتن او، نهی نمود و تبریک گفتنی این چنین را به او توصیه نمود:” امید که بخشندهاش را سپاسگزار باشی و این عطیه الهی، مبارکت باد، او به رشد دلپذیر برسد و تو نیز از نیکی و خیرش بهرهمند شوی.
پس از آن که از نگرش علی(علیه السلام) نسبت به فرزند آگاه شدیم، اینک به آثار و نتایج تربیت فرزند از دیدگاه آن حضرت اشاره میکنیم؛ آن حضرت در سخنی کوتاه و در عین حال عمیق و ظریف، تربیت و ادبآموزی را، میراثی بیمانند تلقی نمودهاند. معمولاً با درگذشت انسان، نگاهها به میزان و مقدار میراث به ارث گذاشته او معطوف است و چنانچه فردی متمّول و ثروتمند باشد، اقلامی از میراث همانند زمین، خانه و ماشین در نظر کوتهنظران، بزرگ و مهم جلوه مینماید امّا از دیدگاه امام مربیان، علی(علیه السلام)، میراثی به مانند ادب و تربیت وجود ندارد”لامیراث کالادب”(۲) و هرگز املاک و داراییهای باقیمانده مادّی، قابل مقایسه با میراث گرانبهای ادب و تربیت صحیح برای فرزندان نیست؛ و از این روست که در سخنی دیگر، آن حضرت فرمود:”گرانبهاترین چیزی که پدران برای فرزندانشان به ارث میگذارند، ادب است.”
علی(علیه السلام) ثمره و محصول تربیت صحیح را پرورش فرزند صالح و پیامد بی توجهی به امر خطیر تربیت را “رشد یافتن فرزند ناصالح ” برشمرده و برای هر یک از این دو، آثار و نتائج مثبت و منفی بیان نمودهاند. از دیدگاه آن حضرت، فرزند صالح، مایه انس و آرامش والدین است لذا میفرماید: “انس و آرامش در سه چیز است: همسری که با شوهرش توافق داشته باشد، فرزندی که صالح باشد و برادری که موافق و هم رأی انسان باشد.
همچنین در سخن دیگری، فرزند صالح را، نیکوترین یادگار و بلکه مساوی با همه یادگارهای باقیمانده از والدین، معرفی مینماید: “الولد الصالح احد الذِکرین” مرحوم خوانساری در ترجمه و شرح خود بر “غررالحکم و دررالکلم” ذیل این حدیث میگوید: “فرزند صالح، نیکوتر دو یاد است؛ یعنی اسباب یاد کسی به نیکویی، دوتاست: یکی، فرزند صالح که از او بماند و دیگری، سایر اسباب او. فرزند صالح، نیکوتر از همه آنهاست یا این که فرزند صالح را با هر سببی بسنجند، از آن سبب، نیکوتر است.
از سویی دیگر، آن حضرت آثار سوء و پیامدهای منفی پرورش فرزند ناصالح را مـورد توجه قـرار داده و همـه رهـروان صدیق خود را از بیتوجهی به تربیت صحیح فرزندان، برحذر داشته است. ایشان در سخنی، فرزند ناصالح را، مایه نابودی شرف و بلندی مرتبه پدران خود و عیبناککننده پیشینیان خود، معرفی مینماید.
و در کلامی دیگر، از فرزند ناصالح، به آلودهکننده پیشینیان خود و فاسدکننده اولاد و بازماندگان یاد میکنند.
همچنین در سخنی دیگر، او را مایه محنت و شومی دانسته و در بیانی بلیغ، فرزند ناخلف را، شدیدترین مصیبتها معرفی نمودهاند. فرزند ناصالح نه تنها خویشتن خود را گم نموده و گوهر بندگی و انسانیت خویش را از دست میدهد، که گاهی ممکن است پدر صالح و شایسته را، به انسانی ناصالح مبدل گرداند؛ علی(علیه السلام) درباره زبیر فرمود: ” پیوسته زبیر مردی از ما اهلبیت بود تا این که فرزند شوم و ناخلف او عبدالله، بزرگ شد (و او را از ما جدا کرد).”
ب) ضرورت تسریع در تربیت فرزندان از دیدگاه امام علی(علیه السلام)
برای موجوداتی که در طریق تغییر، تحول، رشد و تکامل هستند، معمولاً موسم مناسبی وجود دارد که در آن به بهترین و مناسبترین رشد خود میرسند و آثار مورد انتظار از آنها تجلی مییابد، گلها در موسم بهار میرویند، چشمهها در فصل زمستان جاری میشوند. ابرها در زمستان بارور میگردند و قطرات بارانش، میهمان زمین میگردند و… تربیت فرزند نیز موسم مناسب خود را دارد که در آن بهتر و آسانتر به بار مینشیند. موسم مناسب تربیت، در اوایل زندگی یعنی دوره کودکی، نوجوانی و عنفوان جوانی است، آن گاه که فرزند هنوز قلبی آسمانی و بیآلایش دارد، آنگاه که هنوز هواهای نفسانی و خواهشهای غیر انسانی به سرزمین وجود او هجمه نیاورده، آنگاه که هنوز پلیدیها و زنگارها میهمان ناخواسته دل او نگشته و کشت زار دل او آماده پذیرش هر بذری است. از سوی دیگر والدین به عنوان مهمترین مربیان فرزندان خود نیز همیشه فرصت و حوصله تربیت ـ که امری ظریف و در عین حال پیچیده است را ندارند زیرا آن گاه که بهار عمر والدین به روزهای آخر رسید و ضعف و سستی بر آنان مستولی گشت و حافظهشان چونان جسمشان به ضعف و نقصان گرائید، توان تربیت و راهنمایی مفید را نداشته و از ایفای نقش مربیگری برای فرزندان، عاجز میگردند. علی(علیه السلام) مربی بزرگ بشریت در منشور تربیتی خود به امام حسن مجتبی(علیه السلام)، به این نکته مهم و ظریف توجه نموده و دیدگاه تربیتی گرانسنگی ارائه نموده است؛ آن حضرت فرمودهاند: “فرزند دلبندم! چون دیدم سالیانی را پشت سر نهاده و به سستی در افتادهام، بدین وصیت برای تو مبادرت نمودهام و خصلتهایی را در آن بر شمردم پیش از آن که مرگ بشتابد و مرا دریابد و آنچه در اندیشه دارم به تو ناگفته ماند یا اندیشهام همچون تنم، نقصان بهم رساند یا پیش از نصیحت من، پارهای خواهشهای نفسانی بر تو غالب گردد یا فریبندگیهای دنیا تو را بفریبد و همچون شتری گریزان و نافرمان باشی. و به درستی که دل جوان، همچون زمین ناکشته است، هر چه در آن افکنند، بپذیرد. پس به ادب آموختنت پرداختم پیش از آن که دلت سخت شود و خِرَدت، هوایی دیگر گیرد… -و در قسمت دیگر آن، میفرماید:”…- چون به کار تو چونان پدری مهربان عنایت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم، چنان دیدم که این عنایت در عنفوان جوانیات به کار رود و در بهار زندگانی که نیتی پاک داری و نفسی صاف و بی آلایش..
ج) هدف نهایی از تربیت فرزند
در نظام تربیتی اسلام، بحث اهداف، از کلیدیترین مباحث بوده و جایگاه مهمّی در آن دارد چرا که بدون داشتن هدف و تعیین آن، امکان برنامهریزی و نیز ارزیابی فعالیتهای تربیتی به آسانی ممکن نیست. در تربیت فرزندان آن هم در جامعه اسلامی، داشتن هدفهای الهی بسی مهمّ و تعیینکننده است.
اکنون سؤال این است که در نظام تربیتی اسلام، هدف از تربیت چه باید باشد؟ آیا هدف صرفاً تولید نسل و افزودن بر اعضای جامعه است؟ آیا هدف صرفاً پرورش فرزند سالم است؟ آیا هدف، تربیت نیروی انسانی برای تداوم جامعه اسلامی و به انجام رسانیدن امور آن است؟ و یا این که علاوه بر اینها، اهداف مهمتر و مقدستری وجود دارد؟ و بالاخره از دیدگاه بزرگ مربی اسلام، علی(علیه السلام)، هدف از داشتن فرزند و تربیت آن چیست؟
با نگاهی به دیدگاهها و سیره تربیتی علی(علیه السلام) آشکار میشود که در نظام تربیت اسلامی، هدف نهایی از تربیت، رسیدن فرزند به مقام اطاعت وعبودیت الهی است، هدف نهایی، تربیت انسانی است که مطیع پروردگار و تسلیم درآستان او باشد. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) درضمن حدیثی پیش از تولد فرزند، هدف نهایی از تربیت را به طور غیر مستقیم بیان نموده و به راستی آن حضرت در سفره تربیتی خویش، بدین هدف تحقق بخشیده و فرزندان خود را با توجه به آن، تربیت نمودهاند. مرحوم ابن شهرآشوب به سند خود از آن حضرت نقل میکند که فرمود:”من از خداوند خویش، طلب فرزندان زیبا چهره و نیکوقامت ننمودهام، بلکه از پروردگارم خواستهام، فرزندانم مطیع او باشند و از او بترسند تا وقتی با این صفات به آنها نظر افکنم، مایه چشم روشنی من باشند.
روانشناسی دینی مخاطبان
سنت مطالعات فرهنگی، در مرز میان علوم اجتماعی و علوم انسانی قرار دارد. در حوزه روانشناسی، مکاتب مختلفی برای مطالعه و بررسی وجود دارد که از جمله آنها میتوان به دو مکتب رفتارگرا و شناختگرا اشاره کرد. رفتارگرایی بر تغییرات قابل مشاهده در رفتار تأکید داشته، و یادگیری را در یک فرایند ارتباطی بین محرک و پاسخ تحلیل میکند؛ حال آن که شناختگرایی، بر مطالعه فرایندهای درونی انسان و درک و تفکر او متمرکز است و تفسیرگر برداشتها و دریافتهای درونی او میباشد. مکتب شناختگرا در روانشناسی، با سنت مطالعات فرهنگی و در نتیجه نظریه دریافت، پیوندهای مفهومی و روش شناختی عمیقی دارد در این دیدگاه، این پیش فرض وجود دارد که پیامهای رسانهای دارای معانی ثابت یا ذاتی نیستند، بلکه به هنگام دریافت محتوا از سوی مخاطب است که آنها معنا پیدا میکنند. به این ترتیب، مخاطب مولد معناست و آنها را بر پایه مختصات ذهنی و شرایط فرهنگی خود دریافت و تفسیر میکند.
از نظر نگارنده، دیدگاه شناختگرا زمینهای را فراهم میآورد که پیامآفرینان با نحوه استنباط کودکان و نوجوانان در سنین مختلف از موضوعات و مفاهیم دینی آشنایی پیدا کنند و با پذیرش نوعی مخاطب محوری در ارتباطات، به راهحلهای نوین و بسیار مؤثری در ارتباطات دینی دست یابند. خوشبختانه در سالهای اخیر، موفقیتهای قابل توجهی بر اثر این توجهات به دست آمده، که مجموعه کتابهای درسی هدیههای آسمان در دوره ابتدایی که به تازگی چاپ شده است، گواه این معناست. اما متأسفانه موارد متعددی نیز پیش میآید که وظایف اساسی در برنامههای دینی کودکان حکایت از واگرایی میان رسانههای سنتی، مکتوب و الکترونیک در حوزه ارتباطات دینی دارد.
مبحث دوم: ابعاد تربیت از دیدگاه و سیره امام علی(علیه السلام)
انسان، موجودی است که از ابعاد گوناگون برخوردار است و به تبع آن، تربیت نیز ابعادی دارد که خود، به اقسامی تقسیم میگردد: تربیت اخلاقی، تربیت دینی، تربیت جسمانی، تربیت اجتماعی و… در سیره تربیتی نخستین امام شیعیان نیز این ابعاد و انواع تربیت مورد توجه واقع گردیده با بررسی کامل و مفصّل هر یک از این ابعاد و انواع، نیازمند ارایه یک مقاله مستقل و بلکه یک کتاب است ولی از آنجا که موضوع این مقاله، عام بوده و امکان بررسی مفصل هرکدام در این مقاله وجود ندارد، به ناچار به صورت اشاره و گذرا بدان نظر میافکنیم.
تربیت دینی
مراد ما از تربیت دینی، محدوده خاصی است، هر چند تربیت دینی به یک معنا بسیار عام و گسترده است و شامل همه ابعاد وجودی انسان میگردد امّا در اینجا، مراد از تربیت دینی، مقابل تربیت اخلاقی، اجتماعی و سایر ابعاد است و عمدتاً حوزه مربوط به عقاید و احکام عبادی از دین را شامل میگردد. تربیت دینی به این معنا در سیره تربیتی امام علی(علیه السلام) از اهمیت خاصی برخوردار است و در ذیل به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
۱ -نماز
یکی از بارزترین مصادیق تربیت دینی و بلکه مهمترین نمود آن در حوزه احکام و عبادات، نماز است. نماز بزرگترین فریضه الهی و پیش درآمد قبولی سایر اعمال و عبادات است. علی(علیه السلام) در طول عمر با برکتشان، زیباترین جلوهها را در نماز به نمایش گذاشتند، او در حالت جنگ و صلح، بیماری و سلامت، در خانه و مزرعه، بر مسند حکومت و خانه نشینی ۲۵ ساله و در همه حالات و شرائط، نماز مهمترین عمل او بود و فرزندان خود را بدان سفارش مینمود. در وصیتی به امام حسن(علیه السلام) و تمامی خانواده و فرزندانش آنها را به نماز سفارش کرده میفرماید: “از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره نماز زیرا که نماز، بهترین کارها و ستون دین شماست ” او نه تنها خود و فرزندانش به نماز اهمیت میدادند که همه پیروان و شیعیان خود را به تعلیم نماز به فرزندان و سعی در تشویق آنان به مدوامت بر آن، فرا خواندهاند. آن حضرت فرمود: “علّموا صییانکم الصلوه و خذوهم بها اذا بلغوا الحلم” “در کودکی به فرزندانتان نماز را تعلیم دهید و هنگام بلوغ، آنان را به نماز وا دارید.
فریضه نماز در تربیت دینی، چنان مهم است که حتی در پیش از بلوغ، تنبیه مختصر فرزند به خاطر ترک آن، روا دانسته شده است. علی(علیه السلام) خطاب به یکی از اصحاب فرمود: “کودکان اهل خانهات را با زبان به نماز و طهارت تأدیت نما و وقتی به سن ده سالگی رسیدند، آنان را بر ترک آن، تنبیه بدنی نما ولی از سه بار بیشتر تجاوز نکند.”نکته قابل توجهی که در این دو حدیث وجود دارد، توجه حضرت به مراحل تربیت و نیز روش آشنا نمودن فرزندان با نماز و اقامه آن است، زیرا در مورد نماز بین دوره کودکی و بلوغ فرق گذاشتهاند، در دوره کودکی تاقبل از ده سالگی، فقط سفارش به آموزش و تعلیم نماز نمودهاند و تنها به اقدام زبانی و سفارش کلامی اکتفا نمودهاند، در این مرحله تأکید بر آمادگی و زمینهسازی برای اقامه نماز شده است. اما در سن ده سالگی، هر چند هنوز به حّد بلوغ نرسیده امّا به علت رشد مناسب کودک در این سن و تا حدودی رسیدن به سن تمییز و تشخیص، تأکید عملی بر اقامه نماز است و آن گاه که به سن بلوغ رسیدند، تأکید بر واداشتن آنها به نماز و ترک نکردن آن است.
۲ ـ آموزش قرآن
قرآن، کتاب آسمانی و مهمترین منبع اسلامی است، قرآن، سرچشمه معارف الهی است و در تربیت دینی، جایگاهی بس عظیم دارد. علی(علیه السلام) در نامه تربیتی خود به فرزندش امام حسن(علیه السلام) بعد از آن که بر اهمیت تربیت و تسریع در آن تأکید مینمایند، نخستین اقدام خود را تعلیم و آموزش قرآن و معارف و احکام حلال وحرام آن بیان میکند:”… و اَنْ ابتدئک بتعلیم کتاب اللّه و تأویله و شرایع الاسلام و احکامه و حلاله و حرامه لا اجاوز ذالک بک الی غیره…”،“نخست تو را کتاب خدا بیاموزم وتأویل آن را به تو تعلیم دهم و شریعت اسلام و احکام آن را از حلال و حرام بر تو آشکار سازم و (در آغاز) به چیزی غیر از قرآن نپردازم.” همچنین آن حضرت در توصیه به فرزندش محمد بن حنیفه، فرمود: “…بر تو باد به خواندن قرآن و عمل کردن به آنچه در آن است و این که به مقررات و دستورات حلال و حرام آن و امر و نهی آن، پایبند باشی. همچنین خواندن قرآن رادر شب و روز و هنگام تهجّد برخود لازم بدانی چرا که قرآن عهدنامهای است از سوی خداوند تبارک و تعالی به خلق خود، پس واجب است بر هر مسلمانی که در هر روز به عهد نامه خود بنگرد و لو پنجاه آیه باشد.”
۳ ـ تعلیم دعا
در تربیت دینی، دعا و درخواست از خداوند، جایگاه ویژهای دارد. دعا، ابزاری است که بنده را به خالق پیوند میدهد و از طریق آن، نیازهای فردی و درونی خویش را با خداوند قادر متعال، در میان میگذارد و در پرتو آن، به سکون و آرامش نایل میآید. علی(علیه السلام) در سیره تربیتی خویش به عنصر دعا اهمیت زیادی قائل شدهاند و آن حضرت، به فرزندان خود تعلیم میدادند.
امام حسین(علیه السلام) میفرماید: “پدرم مرا به خواندن دعای جوشن کبیر و حفظ و بزرگداشت آن توصیه نمودند و سفارش کردند که در هنگام وفاتشان، آن را بر کفنشان بنویسم و آن را به خانوادهام تعلیم دهم و آنان را بر خواندن آن برانگیزانم.”
هر چند در روایات برای دعا، اوقات خاصی بیشتر مورد تأکید قرار گرفته و برخی دعاهای خاص در اوقات خاص وارد شده، امّا علی(علیه السلام) در سیره تربیتی خود، هر فرصت مناسب را مغتنم شمرده و به تعلیم دعا به فرزندانش پرداخته، برای نمونه در هنگام غذا خوردن فرزندش، امام مجتبی(علیه السلام) را به دعایی همیشگی سفارش نموده و در ضمن آن، به نقش تغذیه و سلامتی جسمانی برای انجام عبادات و نیز وسیله بودن غذا برای توان عبادت بیشتر، اشاره مینماید؛ آن حضرت فرمود: “فرزندم! هیچ لقمه سرد یا گرمی را مخور و هیچ شربت یا جرعه آبی را منوش الاّ این که قبل از خوردن و آشامیدن، این دعا را بخوانی “اللّهمّ انّی اسئلک فی اکلی و شربی السلامه من وعکه والقوّه به علی طاعتک و ذکرک و شکرک فیما بقیته فی بدنی و اَنْ تشجعنی بقوّته علی عبادتک و ان تلهمنی حسن التحرز من معصیتک..” امام علی(علیه السلام) به دلیل اهمیت دعا و نقش آن در تربیت دینی، نه تنها در طول زندگی خویش به فرزندان خود تعلیم دعا مینمودند بلکه در واپسین لحظات عمر خویش و در هنگام احتضار نیز از این امر غافل نبودند، چنان که در همان حالت حساس احتضار، به فرزند خویش امام حسن(علیه السلام) دعایی را تعلیم نمودهاند.
۴- آشنایی با علوم اهل بیت(علیهم السلام)
آشنا نمودن فرزندان با علوم اهل بیت(علیهم السلام) و سخنان و عقاید مربوط به آنان، از جمله عناصر مهم تربیت دینی در فرهنگ شیعی و علوی است. بر والدین ضروری است که ضمن آشنا نمودن اجمالی آنان با مذاهب اسلامی، عقاید حقّه شیعه را به آنان تعلیم دهند و بذر محبت اهل بیت(علیهم السلام) را در دلهای آنان بیفشانند و آنان را با معارف غنی، متقن و روشنگر اهل بیت(علیهم السلام) آشنا نمایند. تعلیم معارف و محاسن دانش ناب اهل بیت(علیهم السلام) به فرزندان، آنها را در حریم امن عقیده قرار داده و از آثار شوم هجوم عقاید و اندیشههای ناپاک مصون میدارد.
مرحوم صدوق با سند خود در حدیث چهارصدگانه از علی(علیه السلام) نقل کرده است که حضرت فرمود: “علّموا صبیانکم من علمنا ما ینفعهم اللّه به لاتغلب علیهم المرجئه برأیها”،“به کودکان خود آن مقدار از دانش ما که به حال آنان مفید است، تعلیم دهید تا اندیشه و نظر مرجئه، بر آنان غالب نگردد.”
۵ ـ رعایت آداب و سنن اسلامی در هنگام تولد فرزند
در سیره تربیتی معصومین(علیهم السلام) از لحظه تولد نوزاد، فعالیتهای تربیتی آغاز میگردد و با این که نوزاد، توان بالفعل درک اشیاء و اعمال را ندارد امّا در عین حال، انجام برخی آداب و مراسم برای تربیت صحیح او در آینده مؤثر است، از این رو علی(علیه السلام) در ضمن حدیث چهارصدگانه خود به اصحابش، آنان را به انجام این آداب در هنگام ولادت فرزندانشان توصیه نموده اند:”…در روز هفتم، برای فرزندانتان عقیقه نمایید و به مقدار وزن موهای سر فرزندتان، نقره صدقه دهید. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به حسن و حسین و سایر فرزندانش این چنین رفتار نمود.
درک کودکان از مفاهیم دینی
پس از آن که به طور کلی با سیر رشد تفکر دینی کودکان و نوجوانان و ویژگیهای آن آشنا شدیم، در این بخش، به طور خاص به برداشتهای کودکان از برخی مفاهیم دینی میپردازیم؛ زیرا اگر بخواهیم تعلیم و تربیت دینی مناسبی را برنامهریزی کنیم، ناچاریم در دنیای کودکانه دانشآموز گام نهاده و از دید او، به دین و معارف آن بنگریم. تصورات کودک از مفاهیم دینی، چنان خام و محدود است که معلم بدون شناخت آنها، نه تنها در تعلیم و تربیت خود موفق نخواهد بود، بلکه به جای تعدیل تدریجی آنها، به این خامیها دامن خواهد زد. این مباحث بر پایه تحقیقات انجام شده در خارج از ایران و داخل ایران که نتایج مشابهی دربرداشت، ارائه میگردد. در این بخش، به طور دقیقتر خواهیم دید که دوره دبستان، دوره برداشتهای خام و عینی از مفاهیم دینی است و سنین دوازده یا سیزده سالگی، محدوده زمانی تعیینکنندهای در پیشرفت درک مفاهیم دینی به شمار میآید و سن سیزده سالگی، همان سن تقریبی است که تفکر دینی کاملاً به صورت انتزاعی انجام میشود.
۱. مفهوم خدا
برداشت کودکان از این مفهوم با ویژگیهای خود محوری و تفکر عینی آنان مطابقت دارد. علاقه طبیعی آنها این است که به موجودات مجرد با همان عینک عینی همیشگی نگاه کنند. درک خردسالان از مفهوم خدا تا حدود ۷سالگی بسیار خام، مادی و شبیه یک انسان است؛ او با صدایی شبیه ما سخن میگوید؛ در بهشتی سکونت دارد که در آسمانهاست و به صورت یک انسان به زمین آمده و به اداره امور آن میپردازد.
تعداد قابل توجهی از آنان معتقدند که خدا را میتوان دید و اکثر کودکانی که این اعتقاد را ندارند، دلایل خود را دوری از خدا بیان داشتهاند. ازاین روی، برخی ادعا میکنند اگر دوربینی داشته باشند، میتوانند او را ببینند. درمجموع، گفتههای آنان در این سنین، از قابل رؤیت بودن خداوند حکایت دارد.
درک کودکان از خدا در محدوده سنی ۷ تا ۹ سال، بیشتر انسانی فوق العاده است تا موجودی فوق طبیعی؛ مانند این که او را شبیه انسانی نورانی میپندارند و گاه او را به صورت شعله آتش توصیف میکنند. این توصیفات حاکی از ناتوانی آنان برای درک آنان از این مفهوم است. به طورکلی، بیشتر کودکان در تصور انسانی که از خدا دارند، او را با ویژگیهای یک مرد تصور میکنند تا یک زن.
کودکان خدا را دوست خود میدانند، اما قدرت سحرآمیز و نیز خشمگینی او در برابر اعمال ناپسند ما، سبب میشود که ترس از خداوند در آنان وجود داشته باشد. بنابراین معلم باید مراقب باشد این ترس را تشدید نکند، بلکه چهره دوستانه و محبوبی از خداوند ترسیم کند، و از این ترس نیز باید به نحو صحیحی بهرهبرداری شود که در مباحث آینده به آن اشاره خواهد شد.
درک کودکان ۹ تا ۱۲ سال از مفهوم خداوند، نسبت به مقاطع پایین تر متفاوت است و میتوان آن را عبور از تصویر فوق انسانی خدا به فوق طبیعی دانست و این به معنای کنار گذاشتن تفکر خام گذشته و تلاش برای گذر از این مرحله است. آنان در توصیف خداوند، بیشتر به صفات برجسته او مانند آفریننده و خالق بودن اشاره میکنند. البته این برداشت، دلیل فهم درست آنان از این معانی نیست و هنوز تفکر آنان متأثر از عناصر عینی و محسوس است. دراین میان، تعداد کمی نیز وجود دارند که هنوز خدا را به نور، فرشته، شعلهای از آتش و از این قبیل تشبیه میکنند. در این سنین، کمتر کسی یافت میشود که به قابل رؤیت بودن خدا معترف شود.
اکثریت کودکان در طول دوره دبستان، خدا را به آسمان بردهاند و دلایلی گوناگون برای آن بیان میدارند؛ گاهی به دلیل بزرگی اش و گاهی به دلیل این که وظایفش را بتواند خوب انجام دهد؛ مانند: نظارت بر بندگان، دیدن آنها و رسیدگی به کارشان و گاهی به هر دو دلیل. البته عده قابل توجهی نیز در همه سنین بیان میدارند خدا در همه جا هست. اما این کودکان هم هنوز قادر به درک انتزاعی از «همه جا بودن» نیستند. وقتی برای این عده مکانهای خاصی نام برده میشود و سؤال میشود که آیا خداوند در این مکانها هم حاضر است، پاسخها نشان میدهد که بیشتر آنها نمیتوانند مسئله وجود خدا در همه جا، با وجود او در یک جای مشخص را در کنار یکدیگر قبول کنند و در ذهن خود، آن را یک تناقض میپندارند. به این نمونه که مصاحبه با یک کودک یازده ساله است، توجه کنید:
آیا خدا احتیاج به خانه دارد؟ نه؛ چون خدا همه جا هست و در همه جا وجود دارد. آیا خدا همه جا هست یا در جاهای به خصوصی است؟ همه جا هست. یعنی اگر آدم زیر زمین هم برود، خدا هست. آیا در این خانه هم خدا هست؟ نخیر. چرا؟ چون خدا باید همه جا باشد و نمیتواند اینجا باشد.
اما در اواخر دوره دبستان، تعدادی از دانشآموزان، موفق به حل این تناقض میشوند و در حدود دو سال نخستین دوره راهنمایی، نوجوانان سعی میکنند مشکل تفکر کودکانه خود را با تعمق بیشتر حل کنند و پس از این دوره است که به خدا، به صورت مجرد نگاه میشود و برداشت انتزاعی حاصل میگردد.
۲. مفهوم نبوت
الف) پیامبر: درک کودکان و نوجوانان از مفهوم پیامبر، سه مرحله را پشت سر میگذارد: نخست تا حدود نه سالگی که تصور کودکان از پیامبر دین خود، مغشوش و پراکنده است. بالاترین تلقی کودک این است که وی فردی خوب و مفید و پارساست. تعداد قابل توجهی از کودکان در این سنین، او را فردی معمولی میدانند و بسیاری هنوز به لباسها و ظاهر فیزیکیاش نظر دارند که نیکوکار بودن او هم به آن ضمیمه میشود؛ مانند این که: «او لباسهایش رنگ دیگری بود. صدایش طور دیگری بود. او مرد خوبی بود و دوست داشت به مردم کمک کند». پیامبر در نظر آنان از سایر مردم، مهربانتر، مقیدتر به مسائل عبادی و خوش اخلاقتر مجسم میگردد.
از نه تا سیزده سالگی، پیامبر با مردم متفاوت و حتی بیهمانند تصور میشود؛ زیرا او از قدرت معجزه برخوردار است. مانند این بیان کودکی که: «او تنها مردی بود که میتوانست معجزه کند». در این سنین، برخی کودکان تلاش میکنند تا موقعیت ویژه او را در سایر زمینهها تشخیص دهند؛ مانند این که: «خدا همیشه به او کمک میکند و معلومات بیشتری به او میدهد».
از سیزده سالگی به بعد، مرحلهای آغاز میشود که در آن به پیامبر هم بر اساس رسالتش برای عالم و هم ارتباط مخصوصش با خدا، با وضوح بیشتری نظر میشود. مانند این که «او میتواند معجزه انجام دهد. انسان مخصوصی بود که فرستاده شد تا درباره خدا تبلیغ کند. هدف از رسالت او این است که درستی و محبت را بیاورد و به مردم راه را نشان دهد». اغلب کودکان در این سنین، نجات بخش بودن پیامبر را در برداشتهای خود منعکس میکنند. به طور خلاصه، برداشت آنان از پیامبر، به صورت انسانی خوب آغاز میشود و سپس به عنوان معجزهگر و آن گاه یک منجی ادامه مییابد.
تصور آنان از کودکی پیامبر، بسیار متنوع و متفاوت است؛ به طوری که نمیتوان به سادگی آنها را دستهبندی کرد. تنها میتوان اشاره کرد که تا سنین حدود هشت سالگی این تصور نامناسب، جزئی و متمرکز بر جنبههای فیزیکی است. خردسالان مایلاند به توجیهاتی مانند این که «خدا به او بیشتر توجه داشت» روی آورند؛ بدون این که معنای آن را دریابند. تفاوت کودکی پیامبر با سایر کودکان در لباس ها، اسم و ظاهر جذاب او معطوف میشود.
پس از هشت سالگی، آنان به کودکی او به چشم یک دوران معمولی مینگرند، و به مثابه الگویی کودکانه که هیچ گاه مرتکب کار ناپسندی نمیگردد، مطرح میشود.
به تدریج در سالهای آخر دبستان و آغاز راهنمایی، این تصور، تعدیل بیشتری پیدا میکند و اگر تفاوتهایی با سایر کودکان داشته است، شاید به سبب زهد و علاقهاش به مسائل مذهبی بوده است. پس از سیزده سالگی، بر ذکاوت و هوش او تکیه بیشتری میشود؛ در عین حال که عادی بودن کودکی وی را باور دارند.
ب) عصمت: بیشتر کودکان و در سنین بالاتر، همه آنها، معتقدند که پیامبر از هر گونه خطا و گناهی مصون است. تا حدود سالهای نخست دبستان، این تصور وجود دارد که به ندرت امکان ارتکاب اشتباه برای پیامبر میرود و دلیل عمده آنها بر «تربیت خود او در کودکی» یا «ترس او از مجازات الهی» متمرکز است. آنها به طور کلی بزرگسالان را به دور از بدیها و اشتباهها میدانند و پیامبر هم از این امر، مستثنا نیست.
این برداشتها به تدریج در اواخر دوره دبستان و اوایل دوره راهنمایی واقعیتر میشوند. شخص پیامبر، اغلب برای آنان معصوم و دور از دسترس است؛ زیرا خداوند به او فرمان داده است که از شیطان روگردان باشد و پیامبر نیز فرمانبردار امر الهی است. آنها عصمت پیامبر را با مسئله رسالت او مرتبط میسازند؛ مانند این که: «او چون پیامبر است، باید الگوی خوبی برای دیگران باشد و اگر کار بد میکرد، مردم به او ایمان نمیآوردند». عده کمی هم او را جایزالخطا میپندارند؛ اما این خطاها را از تأثیرات بد به دور میدانند. پس از این سنین نیز پیامبر در نظر آنان از ویژگی عصمت برخوردار است و خداوند با نفوذ و تأثیر معنوی خود از او در برابر دسیسههای شیطانی حمایت میکند.
تعدادی از کودکان در همه سنین، عصمت پیامبر را در دوران کودکیاش منتفی میدانند و احتمال بروز خطا و اشتباه را جایز میشمارند و آن را مقتضای طبیعی دوران کودکی دانسته و چون قصد او قصد بدی نبوده است، نقطه ضعفی هم به شمار نمیآید. به تدریج که پیامبر بزرگ میشود، میآموزد که چه چیز خوب، و چه چیز بد است و در نتیجه رفتارش پسندیده میشود. از نظر نوجوانان نیز این خطاها نقطه ضعفی محسوب نمیشود؛ زیرا این مقتضای طبیعی همه کودکان است و پیامبر هم چون بشر است، باید دوران کودکی او را مانند سایرین دانست.
البته نباید از تأثیر آموزشها دراین زمینه غافل ماند؛ چرا که نحوه تعلیم و تربیت، این تصورات را تحت تأثیر قرار میدهد.
ج) وحی: تا حدود ده سالگی، درک کودکان از مفهوم وحی، کاملاً متأثر از ویژگیهای دوره پیش عملیاتی عملیات عینی است. وحی را صحبت انسانی با انسان دیگر که با صدایی معمولی انجام میشود، میدانند و اگر پیامبر از نعمت شنوایی محروم باشد، این ارتباط نیز از میان خواهد رفت؛ مگر آن که خدا گوش او را شنوا سازد و یا این پیام از طریق مادی و فیزیکی دیگری منتقل گردد. اغلب آنها معتقدند اگر سایر انسانها هم به هنگام وحی نزد پیامبر حضور داشته باشند، پیام را خواهند شنید.
سپس تا حدود سن ۱۲سالگی، کودکان میکوشند این ارتباط را به گونهای غیرفیزیکی توجیه و از کلماتی مانند ارتباط با روح که معنای واقعی آن را نمیدانند، استفاده میکنند؛ اما به خوبی میتوان تشخیص داد که هنوز از توجیهات مادی و عینی که متأثر از ویژگیهای تفکر عینی است، رهایی نیافتهاند و نمیتوانند دلیل مناسبی برای محروم ماندن سایر مردم از دریافت پیام الهی بیان کنند و توجیهاتی مانند «خداوند قدرت شنیدن را از آنها میگرفت» یا «صدا در ذهن پیامبر بود» و یا «ارتباط مخصوصی است که فقط پیامبران میفهمند» را بیان میدارند. همچنین در پاسخ به این سؤال که اگر پیامبر از نعمت شنوایی بیبهره باشد، آیا پیام الهی را میشنود، همچنان تعدادی پاسخ منفی داده و تعداد کمی بیان میدارند که «خدا توان شنیدن را به او میداد»، که نشان از توجیهات عینی و مادی آنها دارد.
در مجموع، میتوان نتیجه گرفت که کودکان دبستانی آموختهاند پیامبران افراد خاصی هستند و با خدا در ارتباط اند؛ اما تحت تأثیر تفکر عینی خود به توجیهات فیزیکی و مادی توسل میجویند.
د) معجزه: کودکان در تمام سنین تصدیق میکنند که پیامبران، قادر هستند این معجزات را با نیروی فو قالعادهای انجام دهند و وقوع آنها را در تاریخ باور دارند و محدودیتی برای قدرت الهی در انجام معجزاتی از این قبیل قایل نیستند. پژوهشها نشان میدهد در دورهای از رشد ذهنی که به طور عمده شامل سالهای پیش از دبستان و سالهای نخستین دبستان میباشد، کودکان برداشت صحیحی از معجزات ندارند، از این رو، استدلالهایشان بیشتر صورتی افسانهای دارد و در نظر آنان، معجزات بدون وجود یک ارتباط منطقی حادث شدهاند. نیروی جادویی و افسانهای به نام خدا در کار جهان است، و قوانین طبیعت ناشی از تبعیت از این نیروست. مانند این توجیه کودک هفت ساله از تبدیل عصای موسی(علیه السلام) به مار: «چوبش افتاد، بعد خدا فوتش کرد و مار شد». این نوع توجیهات که تا حدود ده سالگی نیز دیده میشود، نشانگر این برداشت افسانهای از معجزات و نفس جادویی خداوند در آنها میباشد و از یکسان بودن معنای معجزه و شعبده نزد آنان حکایت دارد. آنها با همان محدودیتهای انسان انگاری خداوند، معتقدند که او باید برای نیل به مقاصدش از راههای فیزیکی دخالت کند؛ برای نمونه، با دستان خود، رود نیل را شکافته است. آن گاه که کودکان معنای علیت را میفهمند، درستتر از قبل، روابط منطقی را به کار میبرند و از آنجا که وقایع مربوط به معجزات با منطق عینی آنها سازگار نیست، به گونهای دیگر آنها را توجیه میکنند. برای مثال، میگویند: «حضرت موسی(علیه السلام) خیال میکرد عصایش مار شده!»؛ زیرا آنها در عالم عینی خود آگاه هستند که مار همواره از تخم به وجود میآید نه از عصا و نمیتوانند توجیه درستی از آن ارائه دهند. از این روی، گاهی ناتوانی خود را در درک آنها ابراز میکنند.
با گام نهادن کودک در مرحله تفکر انتزاعی، پاسخها شکل نوینی مییابند و بر اثر پیدایش درک منطقی، او عموماً معجزات را این گونه توجیه میکند که خداوند میتواند هر کاری را انجام دهد. تا حدود چهارده سالگی همچنان دخالت مستقیم خداوند در رخداد معجزه وجود دارد؛ اما نه به گونهای که پیش از این تصور میشد، بلکه او به همان عوامل طبیعی دستور میدهد تا این معجزات را انجام دهند؛ مانند این که در توجیه شکافته شدن رود نیل بیان داشته اند: «این قدرت خدا بوده، او به دریا گفت دو قسمت شود». وقتی سؤال شد مگر دریا گوش دارد؟ پاسخ این بود که دریا گوش ندارد، ولی خدا هر چه بخواهد آنها انجام میدهند.
به تدریج پس از چهارده سالگی این اعتقاد در او پیدا میشود که خداوند، خود در این گونه امور و تغییر در طبیعت دخالت نمیکند، بلکه قدرت فوقالعادهای به پیامبر میدهد تا در طبیعت تصرف کند یا این که نیروهای طبیعی دیگری را واسطه تأثیر در طبیعت قرار میدهد.
۳.مفهوم معاد
الف) مرگ: درک مفهوم مرگ در بزرگسالان، همراه با سه ویژگی اساسی است: ۱. فنا: هر موجود زندهای یک بار میمیرد؛ ۲. عمومیت: تمام موجودات زنده قطعاً میمیرند؛ ۳. فقدان اعمال حیاتی: همه موجودات زنده در هنگام مرگ، اعمال و کارکردهای حیاتی مانند تفکر، حرکت و… را از دست میدهند.
پژوهشها نشان داده است که تحول مفهوم مرگ در کودکان، از سه مرحله میگذرد:
۱. کودکان ۴ تا ۷ سال(خردسالان پیش دبستانی): مرگ در نظر خردسالان، واقعهای ناپایدار و برگشتپذیر است. آنها در این مرحله، مرگ را به منزله رویدادی درک میکنند که موقت و ناپایدار است و مردن را مانند غیبت موقت فرد میدانند که دیر یا زود باز میگردد. تصور کودک در برابر خودش این است که همواره زنده خواهد بود و این فکر که روزی او هم میمیرد، برایش دشوار است. عقاید و افکار کودک درباره مرگ، بسیار محدود است و به زحمت میتواند از شنیدن خبر مرگ کسی بفهمد که بر سر او چه آمده است؛ مگر آن که خود، صحنه مرگ و دفن او را ببیند.
۲.کودکان ۷ تا ۱۱ سال: در این مرحله، درک کودک از مفهوم مرگ دچار تحول اساسی میشود؛ هر چند هنوز با درک واقعی از مرگ فاصله بسیار دارد. در این دوره تفکر، فقدان اعمال حیاتی به بعضی جنبههای دیگر مانند: نفس کشیدن، ضربان قلب و… که درونیتر است، تسری پیدا میکند و هنوز معنای واقعی مرگ حاصل نشده است. او در این سن، مرگ را به صورت فقدان حیات برای کسانی میداند که دور از او هستند و یا رابطه عاطفی نزدیکی با او ندارند. از این روی، درک او از مرگ دوستان و نزدیکان خود دیرتر از مرگ غیر آنان اتفاق میافتد. او میپندارد که بعضی افراد نمیمیرند؛ به ویژه کسانی که با او مناسبات عاطفی نزدیک و او را دوست دارند. در مرحله بعد نیز مرگ خود را دیرتر از مرگ دیگران درک میکند. از این پس، برای بسیاری از کودکان، مرگ غیرقابل برگشت تصور میگردد و در نتیجه از نظر عاطفی نیز مفهومی نوین مییابد و با مشاهده مرگ یکی از نزدیکان، ترس از مرگ ظاهر میشود. بنابراین باید توجه داشت که در طرح معارف دینی مربوط به مرگ، از تأکید زیاد بر آن پرهیز و به هنگام بیان این مفهوم، آن را یک پدیده معمولی در این دنیا توصیف کرد. همچنین بیشتر بر جلوههای مطلوب و خوشایند پس از آن در جهان آخرت تکیه داشت.
در مجموع، میتوان دریافت که اگرچه رشد نسبی در برداشت از مرگ حاصل شده است، هنوز سه ویژگی مرگ، به طور موفق درک نمیشود.
۳.کودکان ۱۱ تا ۱۶ سال: در حدود ۱۱سالگی، عامل عمومیت حاصل میگردد و کودک مرگ را برای همه چیز و همه کس تلقی میکند و ویژگی عدم اعمال حیاتی در مرگ نیز تمامی جنبههای حیات را فرا میگیرد؛ حتی آنهایی که از میدان حس و دیدش خارج است. بدین ترتیب، در این سنین مرگ به همراه سه ویژگی آن درک میگردد.
ب) بهشت و دوزخ: کودک از چگونگی و چیستی بهشت و دوزخ آگاهی ندارد و صرفاً بر اساس شنیدهها این تصور در او پدید آمده است که مثلاً بهشت، باغ زیبایی است و در آن، انواع خوردنیها و اسباب بازیها یافت میشود. در آنجا میتوان دوچرخه سواری کرد، تاب بازی کرد و حیاط آن برای هر نوع بازی وسیع است. تصورش از جهنم، مقداری آتش بر روی هم انباشته است. او هرگز گمان ندارد که ممکن است او هم روزی در این آتش جای داشته باشد، بلکه میتواند در هر صورت، خود را از آن خلاصی دهد. او معتقد است میتوان سوزش آتش دوزخ را تحمل کرد.
با این حال، شوق دیدار بهشت و زندگی در آن، و گریز از آتش، گاهی او را به خود مشغول میسازد. برای رفتن به بهشت حاضر است فرمانهای پدر و مادر را گوش کند و اگر بداند که نافرمانی آنان سبب ورود به آتش جهنم میشود، از آن میگریزد. اگر دریابد که عملش خطا و گناه بوده است و عقوبت آتش در پی دارد، برای آن نگران میشود و گاه اشک میریزد. ترس از جهنم او را وا میدارد که جداً راستگو باشد و نافرمانی نکند و طمع بهشت هم سبب میگردد که به جد دنبال اطاعت فرمانهای خداوند و سخنان والدین و معلم خود باشد.
آنچه بیان شد، مجوز این نیست که تبشیر و انذار به صورت یکسان در تعلیم و تربیت کودکان به کار گرفته شوند، بلکه باید تأکید بر بهشت و نعمتهای زیبای آن داشت و بهتر است خطاب به طور مستقیم متوجه خود کودکان باشد؛ حال آن که در بیان رنج و عذاب دوزخ، باید خطا را متوجه بدکاران، و نه کودکان کرد. همچنین نباید کودکان را از بهشت خیالی و نعمتهایی که دوست دارند در بهشت وجود داشته باشد، خارج سازیم تا این که به تدریج در مراحل بالاتر، تصوراتشان تصحیح گردد.
۴. مفهوم عدل الهی
یکی از پرسشهای معلمان دینی همواره این بوده است که آیا بحث از عدل الهی را میتوان در دوره دبستان مطرح کرد یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، طرح مفاهیم پیچیده آن چه صورتی خواهد داشت؟
پاسخ سؤال، در گرو چگونگی برداشت کودکان از مفهوم عدل الهی است و این که تا چه میزان قابلیت درک مباحث مربوط به آن را دارند. نتایج پژوهشهای انجام شده درباره نگرش کودکان به نحوه برخورد خداوند با انسان و اعمال او، نشان میدهد که کودکان تا حدود ده سالگی معتقدند که خداوند میتواند نسبت به بندگان خود عدالت را اجرا نکند؛ زیرا او هر چیزی را که بخواهد انجام میدهد. از این روی، وقتی داستانهای پیامبران گذشته و عذابهای الهی نقل میشود، آنچه برای آنان به ظاهر بی عدالتی به نظر میرسد، تعجب آور و دور از انتظار نیست؛ به ویژه آن که این موارد به بدکاران مربوط میشود. در نظر آنان، رفتار خداوند غیرقابل پیش بینی و مجازاتش هم، به دلخواه خود اوست.
از ده سالگی به بعد نیز کودکان این احتمال بی عدالتی را برای خداوند جایز میدانند. به این معنا که خداوند در پی بیعدالتی نیست، اما بدکاری خود انسانهاست که چنین برخورد ناعادلانهای را اقتضا میکند. مانند این بیان کودک که: «اگر فردی واقعاً بدکار باشد و به دستورات خداوند هم توجه نکند، خداوند میتواند به او بیعدالتی کند و حتی به علت آن، او کشته شود». این توجیهات نشان میدهد که کودکان دبستانی، از معنای عدالت و مصادیق آن برداشت صحیحی ندارند.
از حدود سیزده سالگی به بعد، این معنا برای نوجوانان روشن میشود و درمییابند که خداوند نباید برای عدهای خاص، تبعیض قایل شود و اگر هم مجازاتی لازم باشد، باید مطابق با درجه گناه تعیین گردد. بنابراین آنها عذابهای الهی را مداخله الهی محسوب نمیکنند، بلکه آن را نتیجه مستقیم اعمال خود انسانها میدانند. در نظر آنان، خداوند همواره عادل است؛ زیرا خصوصیات و تعالی وجودی او، این گونه اقتضا میکند. اما در برخی موارد که به ظاهر قضاوت او عادلانه به نظر نمیرسد، به این سبب است که ما قادر نیستیم هدفهای خداوند را از چنین برخوردهایی دریابیم.
با توجه به این یافته ها، میتوان دریافت که کودکان دبستانی، از درک مفهوم عدالت و ملاکهای برخورد خداوند با انسان ناتوان هستند و این ناتوانی به محدودیتهای تفکر و همچنین خامی اجتماعی و عاطفی آنها مربوط میشود. بنابراین تا زمانی که زمینههای ذهنی لازم برای آنان پدید نیامده است، ورود به مباحث بحث برانگیز و مشکل عدل، ضرورتی ندارد و تنها میتوان به بیان سادهای از آن اکتفا کرد که در بحث تعلیم و تربیت عدل خواهد بود.
نتیجهگیری
با بررسی گروهی از روایات تربیتی و بنا بر عقیده متخصصان تعلیم و تربیت مسلمان، در مییابیم که دین اسلام به تربیت دینی فرزندان، به ویژه تربیت عبادی، تأکید زیادی کرده است، تا زمینه دستیابی کودکان به مراحل عالی کمال فراهم شود. برای تحقق این هدف و علاقمند کردن کودکان به فراگیری و انجام تکالیف عبادی، ضروری است اقدامهای لازم و مقتضی را از همان دوران کودکی به عمل آورد. به این ترتیب، با برنامهریزی دقیق سعی شود مطالب دینی و عبادی مورد نیاز و ضروری را به صورت ساده و قابل فهم به کودکان آموزش داد و آنان را به انجام اعمال و پایبندی به آن تشویق کرد. برای موفقیت در امر تربیت عبادی ضروری است به نکات ذیل، توجه شود:
ـ زمزمه حیات بخش اذان و اقامه در گوش چپ و راست نوزاد به منزله نخستین نغمه معنوی در مسیر زندگی سعادت بخش؛
ـ ایجاد علاقه در کودک به ارتباط قلبی با خدا؛
ـ اجرای دستورالعمل آموزشی که در روایت امام باقر(ره) آمده است؛ از ذکر شهادتین تا کیفیت صحیح وضو و اقامه نماز؛
ـ حضور کودکان در اماکن مذهبی مانند مسجد و خواندن نماز جماعت؛
ـ استفاده از شیوههای تشویقی و محبت در آموزشهای تکالیف عبادی، بدون امر و نهی؛
ـ ایجاد فضاسازی معنوی در منزل و مدرسه به وسیله توجه به ارزشهای دینی توسط والدین و مربیان، و جدّی بودن والدین در ارزشهای دینی کودکان، به ویژه نماز اول وقت؛
ـ آشنا کردن دانشآموزان با عبادتهای واجب و مستحب، به خصوص نمازهای یومیه و روزه؛
ـ آشنا کردن دانشآموزان با احکام و شرایط عبادات مانند: مسایل مربوط به صحّت و بطلان، اداء و قضا و شرایط مربوط به هر عمل عبادی؛
ـ ارائه و آموزش تکالیف عبادی به کودکان به صورت ملموس و عینی و متناسب با توانایی آنان، با استفاده از روشهای آموزشی ساده و بهره گیری از اشعار، داستان و متون آسان در برنامههای درسی و ترتیب دادن نمایشهای شاد و آموزنده عبادی در مراکز آموزشی؛
ـ ایجاد اُنس و گرایش قلبی در کودکان به انجام تکالیف عبادی از طریق توجه دادن آنان به نعمتها و نیکی و بخشش خداوند به بندگان، و همچنین آموزش شیوه شکرگزاری مورد نظر خداوند سبحان؛
ـ ایجاد بصیرت و بینش دینی با بیان فلسفه، فواید و برخی از آثار اعمال و تکالیف عبادی در حدّ توان فکری کودکان، به صورت ملموس، عینی و منطقی.
ـ طبیعی است که همه این موارد مربوط به دوره کودکی نیست و این مسائل باید به تدریج و در مراحل مختلف سنی، در طول دوره تحصیلی آموزش داده شوند؛ اما در دوره ابتدایی باید تا حدّ ممکن، دانشآموزان را با کیفیت انجام برخی از عبادات به ویژه نماز و روزه آشنا کرد.
منابع
قرآن کریم، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، قم، مدرسه امام علی بن ابی طالب(ع)، چ ۱، ۱۳۷۸.
نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام.
احمدی، سیداحمد، اصول و روشهای تربیت در اسلام، اصفهان، دانشگاه اصفهان، چ ۳، ۱۳۸۴.
امینی، ابراهیم، تربیت، قم، بوستان کتاب، چ ۲، ۱۳۸۵.
انصاریان، حسین، دیار عاشقان، تفسیر صحیفه سجادیه حضرت زین العابدین(ع)، تهران، پیام آزادی، ج۵، چ۱،۱۳۷۲.
همو، نظام خانواده در اسلام، تهران، ام ابیها، چ۱، ۱۳۷۵.
ایمانی، محسن، کلاس اولی ها، تهران، انجمن اولیا و مربیان، چ ۵، ۱۳۸۶.
باهنر، ناصر، آموزش مفاهیم دینی همگام با روانشناسی رشد، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، چ ۹،
خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم آمدی، ج۶، ص۳۵۳،.
خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم آمدی، ج۶، ص۳۵۳،.
.خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم آمدی، ج۶، ص۳۵۳،.
نهجالبلاغه، قصارالحکم، شماره۳۵۴ و عبدالمجید معادیخواه، فرهنگ آفتاب، ج۷،ص۳۹۰۲.
نهجالبلاغه، نامه۳۱، با استفاده از ترجمه نهجالبلاغه اثر دکتر سید جعفر شهیدی، ص۲۹۷.
مجلسی،محمد باقر، بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۹۸.
رسولی محلاتی، هاشم، وصایاء الرسول و الائمه علیهم السلام با ترحمه فارسی، ص۱۸۴.
محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج۱،ص۷۵ به نقل از تنبیه الخواطر و نزههالناظر، ص۳۹۰.
مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۱، ص۳۸۴ و مستدرک الوسائل، ج۲، ص۲۳۲
منبع: سایت سازمان تبلیغات اسلامی