زيارت آل ياسين و توضيح كلمات كليدى آن (1)
زيارت ديدار است با آن كه بزرگ مى شمريم و دوستش داريم. زيارت ديدنى است از راه دل و ارتباطى روحى با پيشوايان دينى كه آموزگار حقايق اسلاماند و خودْ اسلام مجسَّم. زيارت توجّه و توسّل است به پيامبر اكرم حضرت محمّد صلى الله عليه وآله و عترت طاهره اش كه فضايل و مناقب شان به تعبيرهاى گوناگون و در موارد متعدد از زبان آن حضرت بيان شده است.
زيارت با حضور زائر در پيشگاه زيارت شونده صورت مىگيرد، امّا شوق ديدارِ(2) پيامبر رحمت و اهل بيت طاهرينش زائر را به گفت وگو با آنان و اظهار اشتياق وا مى دارد. در اين حال ادب اقتضا مى كند زيارت كننده سخن را با سلام شروع كند و سپس به وصف فضايل و مناقب آنان بپردازد، و مِهر و ولايشان را به ياد آورد، و پيروى از تعليمات آن حجتهاى الهى را اظهار كند و پيمان ولايتش را تجديد نمايد. اينجاست كه خواندن زيارتنامه لازم مى شود تا با بيانى بهتر و گوياتر آنچه در دل دارد ابراز كند.
زيارتنامه ـ كه مجازا زيارت هم گفته مى شود ـ گفتارى است كه ائمه معصومين و بزرگان دين تقرير كرده اند، و معانيى است كه شايسته است زائر در حضور مَزور بر زبان آورد، و آنچه عقيده و باورش مىباشد بيان كند. زيارتنامه هاى مَروىّ از امامان دفترى است معرفت آموز در شناخت امام و مقامات معنوىاش كه همه فضل و عطاى پروردگار به آنهاست، و حاكى از توحيد ناب و يكتاپرستى؛ چنان كه در همين زيارت آل ياسين مى گوييم: سلام بر تو زمانى كه نماز مىخوانى و خاضعانه دعا مىكنى. سلام بر تو هنگامى كه ركوع و سجود مىكنى. سلام بر تو زمانى كه تهليل گفته خدا را به يكتايى ياد مى كنى و تكبير مى گويى. سلام بر تو هنگامى كه خدا را مىستايى و استغفار مى كنى…
زيارتنامه ها معمولاً با سلام آغاز مى شود. سلام به امامى كه زنده و شنونده سخن زائر است؛ چون شهيد راه حق است و شهيدان به صريح قرآن زندهاند و بهرهمند از فيوضات ربانى(3). پس سلام به امام زنده و حجت حق داده مىشود و بعد اوصافش ذكر مى گردد و اين نوعى آموزش امام شناسى و يادآورى عقايد شيعه است درباره امامان خود.
از زيارتنامه هاى مأثور و معتبر بعضى اهميت بيشتر دارد و در توصيف مقامات روحانى و مناقب معصومين و توحيد ربّ العالمين بليغتر و شيواتر است؛ مانند زيارت امين اللّه و جامعه و زيارت آل ياسين كه اينك در پىِ توضيح و شرح آنيم.
در نگاهى كلى ويژگيهاى زير را می توانيم براى اين متنِ قدسى برشمريم:
1ـ در اين زيارتنامه كوتاه سيزده بار به امام زمان ـ حجة بن الحسن العسكرى ـ سلام داده شده آن هم با اوصافى كه روشنگر فضايل و مناقب آن امامِ نهان از ديدههاست، يا به حالت عبادى اش از ركوع و سجود و تهليل و تكبير اشاره مى كند. تا به مقام عبوديّتشان در پيشگاه آفريدگار تصريح شود.
2ـ در زيارت آل ياسين اصول اعتقادات شيعه اماميّه از شهادت به توحيد و نبوت و امامت امير مؤمنان على عليهالسلام و يازده فرزندش كه همه معصوم و حجت خدايند و رجعتشان حق است بيان شده؛ و مسأله معاد به تفصيل با تعبير به حق بودن مرگ و سؤال قبر و رستاخيز و صراط و نظارت الهى (مِرصاد) و ميزان و حساب و بهشت و دوزخ مطرح گشته است، همچنين سعادت و شقاوت وابسته به اطاعت و مخالفت آنان معرفى شده، و امام گواه بر اين عقايد گرفته شده است.
3ـ در اين زيارتنامه قاطعانه اعلام مى شود گفتار آنان ميزان شناخت حق و باطل است. حق همان است كه آن حجتهاى منصوص و تعيين شده الهى از آن خشنودند و باطل آنچه از آن ناراضى مى باشند؛ زيرا امرشان به معروف است و نهيشان از منكر.
4ـ از اوصاف ديگرى كه در اين زيارتنامه براى آن حضرت ذكر شده «تلاوت كننده كتاب خدا و مترجم آن» است. اين وصف اهميت قرآن مجيد را در مذهب شيعه و نظر ائمه مى رساند، و تذكرى است براى شيعيان كه آنان نيز بايد در كنار محبّت و مودّت نسبت به عترت رسول اللّه (صلى ا لله عليه وآله) به تلاوت قرآن بپردازند و از معارف و مواعظ آن بهره مند شوند. همچنان كه در حديث بسيار معتبر از پيام آور خداوند نقل شده كه فرمود: من بين شما دو چيز نفيس و ارزشمند بر جا مى گذارم: كتاب خدا و عترتم (فرزندان و نزديكان مخصوصم) كه اهل بيت من هستند. قطعا اين دو از هم جدا نمىشوند تا در كنار حوض (در بهشت) بر من وارد شوند(4).
5ـ در پايان، شيعه زائر مجدَّد به يكتايى آفريدگار و پيامبرى حضرت محمّد (صلى ا لله عليه وآله) و امامت و امارت على بن ابى طالب عليهالسلام و فرزندانش گواهى مىدهد، و آمادگی اش را براى يارى كردن آنان و دوستى خالصش را نسبت به آن ذوات مقدس اظهار مى نمايد، و با اقرار به دو اصل تولاّ و تبرّا اين عقيده را ـ كه روشنگر دل و جان است ـ در ذهن و فكر خود تثبيت مىكند.
***
گفتنى است كه زيارت آل ياسين مانند زيارتهاى ديگر مناقب و فضايلى كه براى ائمه معصومين مىشمرد همه مستند به قرآن مجيد است؛ يعنى با تأويل بعضى آيات، مصداق پنهان آيه را ـ كه در بطن آن است ـ ظاهر مى كند. مىدانيم شيوه بيان در قرآن، ذكر وصف و عمل خير يا شر افراد است نه نام خاصّشان؛ مانند آيه «اِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»(مائده / 55)، كه ولىّ و سرپرست مسلمانان را خدا و رسولش و كسانى كه ايمان آورده، نماز مى خوانند و در حال ركوع زكات مىدهند، معرفى مى كند. اين آيه به نقل مفسران شيعى و بسيارى از اهل سنت در مورد حضرت على بن ابى طالب عليهالسلام فرود آمد، هنگامى كه در مسجد نماز مستحب مى خواندند و در حال ركوع انگشترى خود را به سائلى مستمند دادند. بنابراين تأويل روشنگر مراد خداى تعالى از آيات مى باشد، و چون مستند به قول امام معصوم منصوص است ترديدى در درستى اش نيست.
نكته ديگر اينكه در متون اسلامى ـ از قرآن و حديث ـ كلماتى به كار رفته كه مرادف و معادل آن را در فارسى كمتر مىيابيم؛ چون گاه لفظ چند بُعدى است و بارِ معنايى زيادى دارد، و بسا كه لازم شود پس از شرح ريشه كلمه و معنى اصطلاحى اش خودِ آن را در ترجمه بياوريم. اكنون ده تعبير مهم را كه در اين زيارت آمده به ترتيب الفبايى توضيح مى دهيم:
1ـ ال يس / آل ياسين. قرائتى است از «إِلْ ياسين» كه در آيه 130 سوره صافّات (37) آمده: «سَلاَمٌ عَلى إل ياسين». ابوالفتوح رازى ـ مفسّر بزرگ سده ششم ـ ذيل آيه نامبرده مى نويسد: «سلام بر ال ياسين باد». ابن عامر و نافع و يعقوب خواندند «ال ياسين» به مدّ، باقى قرّاء «إلياسين» خواندند. آنان كه «الِ ياسين» خواندند گفتند كه معنى آن است كه «سلامٌ على آل محمّد» و ياسين نامى است از نامهاى رسول ما، و گفتند اهل قرآن. و آنان كه «إلياسين» خواندند گفتند اين لغتى است در الياس، چنان كه اسماعيل و اسماعين و ميكايل و ميكايين و ميكال(5).
شيخ طوسى در تفسير تبيان نزديك به همين معانى را ذكر كرده است، چنان كه طبرسى نيز در مجمع البيان همانند اين اقوال را آورده است. علاّمه طباطبايى در بحث روايى ذيل آيه از معانى الأخبار به اِسنادش از امام جعفر صادق عليهالسلام و نيز از عيونُ اخبارالرضا نقل مى كند كه فرمودند: يس محمّد صلى الله عليه وآله و نحنُ آل يس، كه البته مبتنى بر قرائت «ال يس» است(6).
در تفسير نمونه پس از نقل اقوال مختلف در قرائت «إل ياسين» و معانيى كه بنابر هر قرائت پيدا مىكند آمده: «بنابراين «آل ياسين» به معنى خاندان پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله يا خاندان «ياسين» پدر الياس مى باشد».
«قرائن روشنى در خود قرآن است كه همان معنى اول را تأييد مىكند كه منظور از «إلياسين» همان «الياس» است؛ زيرا بعد از آيه «سلامٌ على اِل ياسين» به فاصله يك آيه مىگويد: «اِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤمِنينَ»؛ (او از بندگان مؤمن ما بود). بازگشت ضمير مفرد به «الياسين» دليل بر اين است كه او يك نفر بيشتر نبوده؛ يعنى همان الياس»(7).
ضمن تأييد استدلال روشنى كه نقل شد يادآور مىشود كه در قرآن مجيد و ديگر آثار ادبى فاخر، گاه كلمهاى به دو صورت خوانده مىشود كه در هر دو صورت داراى معنى مناسبِ پذيرفتنى است، و اينگونه تعبيرها نوعى هنر ادبى و حاكى از قدرت بيان گوينده است. وجود اين گونه تعبيرها سبب مىشود كه يك آيه متضمن دو يا سه معنى و همه در درجات گوناگون مراد گوينده باشد، كه جاى شرح آن نيست.
عترت پيامبر اكرم ما صلى الله عليه وآله كه عالم به ظَهر و بطن و بطنِ بطنِ آيات هستند گاه در استدلال به مقامات معنوى خودشان ـ كه همه موهبت الهى و افزونبخشى و تفضُّل پروردگار است ـ از اين گونه تعبيرهاى قرآنى بهره مى جستند كه نمونه آن جمله اول همين زيارت است.
2ـ بقيّةاللّه. نيز تعبير قرآن است كه در آيه 86 سوره هود (11) آمده: «بَقيَّةُ اللّهِ خَيرٌ لَّكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ»؛ اگر مؤمن باشيد باقى مانده [حلال [خدا براى شما بهتر است.
چون به آيات پيش از آيه مذكور مراجعه كنيم مىبينيم درباره قوم شعيب و مردم مَديَن است كه نه تنها بت كه درهم و دينار معبودشان شده بود و كم فروشى مىكردند. به اين سبب قرآن مىفرمايد: پيمانه و وزن را به قسط و عدل دهيد، و چيزى از آنها نكاهيد و به اينگونه فساد اقتصادى در جامعه ايجاد نكنيد. در پايان مىفرمايد باقى مانده حلال كه براى شما بماند ـ اگر ايمان داشته بپذيريد ـ برايتان بهتر از مال حرام اندوختن است. پس در آيه «بقيةاللّه» سود حلال اندك است، امّا اين تعبير پذيراى معانى ديگر هم مىباشد، چنان كه در آيه «اُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الاَْرْضِ» (هود / 116) به معنى «اولوا الفَضل» (صاحبان فضيلت و شخصيت، نيكان و پاكان) آمده؛ به اين مناسبت كه اشيا و اجناس بهتر و نفيس را ذخيره مىكنند و نگاه مىدارند. همچنين در اجتماع و صحنه مبارزه، ضعيفان زودتر از بين مىروند يا از ميدان فرار مىكنند و به اين گونه باقى ماندگان قوىترند. با توجّه به اين معنى است كه در زبان عربى اين مَثل گفته مى شود: «فى الزّوايا خَبايا و فى الرجال بقايا»؛ (در زاويه ها هنوز مسائل مخفى وجود دارد و در ميان رجال «شخصيتهايى» باقى مانده). علاوه بر اين، لفظ «بقيه» كه سه بار در قرآن مجيد آمده همين معنى را دربردارد(8)؛ چنان كه در المصحفُ المُيَسَّر كه لغات قرآن را با دقت در حاشيه صفحات معنى كرده، البقية را «الفضل، الخير» دانسته است(9). كوتاه سخن اينكه «بقيّة / بقيّه» باقى مانده از چيزى است، امّا اين باقى مانده چيزى است نفيس و ارزشمند، و در مورد انسان يعنى صاحب فضل و فضيلت و مايه خير كه چون به «اللّه» اضافه شود از مضافٌ اليه كسب شرافت مىكند (مانند بيتاللّه) و قدر و مرتبه آن افزونتر مىشود، و مصداق تامّ و كاملش حضرت حجة بن الحسن المهدى ـ عجل اللّهُ فَرجه ـ هستند كه آخرين حجت و ذخيره پُر خير آفريدگار متعال مىباشند.
3ـ حُجَّةُ اللّه. حُجَّة / حُجت همريشه با «حَجّ» است. پس معنى نخست آن «قصد» است، ولى غالبا به معنى آنچه بر صحّت ادعا دلالت مىكند استعمال مىشود، و «مُحاجّة» حجت آوردن براى اثبات يا ابطال دليل طرفِ مقابل است. راغب «حُجة» را راهنمايى به «مَحَجَّة» يعنى وسط راه يا طريق مستقيم ـ نه كنارههاى انحرافى ـ معنى كرده. مفهوم فرهنگى و بعدى حجّت: آنچه حكم مىكند به درستى يكى از دو نقيض ـ يعنى دليل و برهان ـ مىباشد، و به اين معنى است در آيه: «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»(10) (انعام / 149)؛ بگو: برهان رسا ويژه خداست. اين كلمه با اضافه شدن به اللّه از مضافٌ اليه كسب شرافت مىكند، و «حجّةُ اللّه» به طور مطلق يكى از لقبهاى امام زمان ما مىباشد و در اين زيارت هم آمده.
در خبر است كه خداى تعالى بر مردم دو حجت دارد: حجت باطنى كه عقل و شعور است، و حجت ظاهرى كه رسولانش و جانشينان مَنصوص و معين آنها مىباشند(11). در كتاب اصول كافى، در كتابُ الحجة كه شرح حال و تاريخ حيات رسول اللّه و عترت طاهرينش ـ صلوات اللّه عليهم ـ را در بر دارد، «حجّة» در عين حال كه به معنى امام و راهنما به صراط مستقيم است به معنى دليل و حجت رساى الهى بر مردم است؛ زيرا آنان عالم به معارف و حقايق دين و احكام شريعت مىباشند و راه سلوك الى اللّه را كه بدون انحراف مىباشد ارائه مىدهند. از ديگر سو اينان واسطه فيض از مبدأ متعال هستند و وجودشان در زمين ضرورى است(12) و تفصيلش در شرح خليفة اللّه مىآيد.
4ـ خليفةُ اللّه. خليفه در اصل به معنى: آن كه به جاى كسى در كارى باشد(13)، از پسِ كسى آينده و در كارى قائم مقام كسى شونده(14) و به بيان سادهتر «جانشين». اين تعبير از قرآن مجيد ـ سوره بقره آيه 30 ـ گرفته شده كه خداوند به فرشتگان مى فرمايد: «اِنّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَليفَةً»؛ من در زمين جانشينى خواهم گماشت.
شيخ صدوق رئيس محدثان و پيشرو فقيهانِ شيعه در ابتداى كتاب كمال الدين و تمام النعمه بحثى خردمندانه ذيل عنوان «الخَليفةُ قبل الخَليقَة» (جانشين پيش از آفرينش) كرده، با طرح آيه مذكور به استدلال مىپردازد كه حكمت در وجود خليفه از حكمت در آفرينش مقدَّم است، و بدين جهت در خلقت به آن آغاز كرده است؛ زيرا او حكيم است و حكيم كسى است كه مهمتر را بر مهم مقدم دارد، و اين كار حكيمانه تصديق گفتار امام صادق عليهالسلام است كه مى فرمايد: حجت خدا پيش از خَلق و همراه خَلق و پس از خَلق است(15). با آنچه در معنى حجت گفتيم مقصود از حديث امام هم روشن مىشود.
صدوق به دنبال آنچه از وى نقل كرديم مى نويسد:
«هميشه وضع خليفه به حال خليفه گذار دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر اين شيوهاند. در عرف مردم اگر پادشاهى ظالمى را خليفه خود قرار دهد آن پادشاه را نيز ظالم مىدانند، و اگر عادلى را جانشين خود سازد آن پادشاه را نيز عادل مىشمرند. پس ثابت شد كه خلافت خداوند عصمت را ايجاب مىكند و خليفه جز معصوم نتواند بود»(16).
از آنچه گفتيم مقام معنوى رفيع و پايگاه والاى حجت و خليفه خدا كه در زيارت با سلام به وى اظهار ارادت مىكنيم آشكار مىشود.
5ـ دليلِ اِرادتِه. معنى ظاهرى اين تعبير آشكار است: راهنما به اراده و خواست او (خدا). بنابر اين ائمه معصومين عليهمالسلام اراده خداى تعالى و خواست او را به ما معرفى مى كنند، و اين ناشى از علم آنهاست كه علم لدُنّى و عطاى ربّانى است. آنچه به اختصار بايد در اين باره شرح داده شود «ارادت / اراده» و كيفيت انتساب آن به آفريدگار متعال است. در چنين موضوعاتى به حكم عقل بايد به برگزيدگان الهى كه براى راهنمايى ما به معرفت صحيح آفريدگار برانگيخته شده اند مراجعه كرد، و به اظهار نظرهاى فيلسوفان و يافته هاى شخصى اعتماد نكرد.
بنا به احاديثى كه از عترت معصوم پيامبر ما رسيده، اراده از صفات فعل خالق متعال است نه از صفات ذات، مانند علم و قدرت(17). در اين روايات تصريح شده كه اراده (مشيت، خواست) آفريدگار مانند اراده و خواست ما نيست كه پس از تأمل و تفكر و پيدا شدن شوق و عزم و ديگر حالات روانى باشد، بلكه اراده خداى تعالى احداث و ايجاد چيزى است نه غير آن(18)؛ چنان كه در قرآن مجيد هم آمده: «اِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْءٍ اِذَآ اَرَدْنَاهُ اَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (نحل / 40)؛ ما وقتى چيزى را اراده كنيم همين قدر به آن مىگوييم: «باش»، بىدرنگ موجود مىشود. نيز در سوره يس آيه 82 آمده: «اِنَّمَآ اَمْرُهُآ اِذَآ اَرَادَ شَيْـءًا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»؛ چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى گويد: باش، پس [بى درنگ] موجود مىشود(19).
از آنچه گذشت مىفهميم دلالت ائمه معصومين ـ و از جمله حضرت حجة بن الحسن عليهالسلام ـ به اراده خداوند، كه يكى از شئون انبيا و اوصياى آنان است، مقامى است كه دسترسى به آن جز براى كسانى كه مصداق «وَ مَا تَشَاؤُونَ اِلاَّ اَنْ يَّشَاءَ اللّه»(20) هستند ديگرى را نيست. آرى اين معصومين و اصفياى الهى هستند كه «وعاءِ مشيّة اللّه» (ظرف خواست خدا) مىباشند و همان را مىخواهند كه معبود محبوبشان مىخواهد. بهترين تعبير در اين مورد در زيارت حضرت ابا عبداللّه الحسين عليهالسلام آمده: «إرادَةُ الربِّ فى مَقادير اُمورِه تَهبِطُ اِلَيكم و تَصدُرُ مِن بُيوتِكم»(21): خواست پروردگار در اندازه گيرى و تقدير كارهايش به سوى شما فرود مى آيد و از خانه هايتان صادر مىشود. و اين سخن را شرحى است كه «گفته آيد در مقام ديگرى».
6ـ ديّانَ دينِه. مفهوم لغوى آن: فرمانرواى دينش، حاكم در دينش مىباشد، امّا كلمه «ديّان» توضيحى بيشتر مىطلبد.
الف ـ ديّان از اسمهاى خداى تعالى است به معنى حكَم و قاضى، كه در قرآن كريم نيامده. گفتنى است كه در كتب لغت مانند لسان العرب و اقرب الموارد ذيل كلمه مذكور اين خبر آمده: «و كانَ علىٌّ دَيّانَ هذِهِ الأمّة بعدَ نبيِّها»(22)؛ يعنى حضرت على عليهالسلام پس از پيامبر اسلام حكم كننده و قاضى براى امت اسلام بود. نويسنده گويد: پس فرزندان معصومش نيز به فضل الهى داراى اين مقام معنوى مى باشند و حاكم در دين خدا و داور در دعاوى هستند.
ب ـ ديّان بر وزن فعّال از «دانَ الناسَ، أى قَهرهم علَى الطّاعة»؛ يعنى وادارشان كرد به فرمانبردارى در لسان العرب آمده. واضح است كه به اين معنى نيز پيامبر اكرم ما و عترت معصومش «ديّان دين خدا» هستند؛ زيرا از اَهمّ كارهايشان فراخواندن مردم به اطاعت از اوامر و نواهى الهى است.
جـ معنى ديگر «دين» جزا و پاداش است. ابن منظور مىنويسد: «دِنتُه بِفعلِه دينا، يعنى جَزَيتُه». و در مثل است: «كَما تَدينُ تُدان: اى كما تُجازى تُجازى»؛ موافق كارت و بر حسب آنچه عمل كردى جزا داده مىشوى. هرگاه «ديان» را از اين ماده بگيريم به معنى حسابرس و پاداشدهنده مىباشد. اين وصف نه تنها در قضاوتهاى اين جهانى براى آن ذوات مقدس ثابت شده، بلكه در «يوم الدين» و روز جزا نيز ـ بنا بر اخبار متعدد ـ از سوى آفريدگار به آنها ـ خاصّه حضرت على عليهالسلام ـ واگذار مى شود، چنان كه در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم: «إيابُ الخَلقِ اِليكم و حِسابُهم عَليكم»؛ بازگشت مردم به شما و حسابشان با شماست.
7ـ رَبّانِىَّ آياتِه. «الرَّبّانى» واژهاى قرآنى است كه به صورت جمع «الرّبّانيّون» دوبار در سوره مائده (آيات 44 و 63) ذكر شده و هر دو جا پس از آن «الأحبار» (جمع حِبر: دانشمند) آمده. مرادف فارسىاش در لسان التنزيل(23) مرد خداى و خداپرستان است. راغب كه با دقتى خاص لغات قرآن را توضيح مىدهد از جمله مىنويسد: گفته شده ربّانى منسوب است به ربّ يعنى خداى تعالى، و ساختارش مانند «اِلهىّ» است و زيادى «ان» در آن مانند لَحيانى و جسمانى است. و مىافزايد: «قال علىٌّ ـ رضىَ اللّهُ عنه ـ أنا ربّانىُّ هذهِ الأُمَّة»(24). علاّمه طباطبايى هم اين نسبت را پذيرفته مىگويند: «ربّانى منسوب است به ربّ. «ان» براى دلالت نمودن بر تعظيم و كثرت به آن اضافه مىشود، چنان كه به شخص كثيراللِحيه «لَحيانى» گويند. بنابراين «ربّانىّ» كسى است كه اختصاصش به خداوند زياد باشد و اشتغالش به بندگى او بسيار»(25). در لغتنامه دهخدا به نقل از ابن اثير، ربّانى را «دانشمند راسخ در علم و دين» معنى كرده. پس «ربّانىّ» كه صيغه و ساختش تعظيم و كثرت را مىرساند خداپرست راسخ در دين و دانش مىباشد و تركيب «ربّانىّ آياته»؛ يعنى مرد خدا كه به آيات الهى (در كتاب تكوين و تشريع) معرفت و علم دارد.
از سوى ديگر با اندك تأمل مىيابيم بزرگ آيت ربّانى خودِ حضرت حجة بن الحسن ـ عجَّل اللّهُ فَرجه ـ مىباشد؛ زيرا عمرش طولانى و پنهان زيست ىاش استثنايى است، همانند خورشيدى كه در پسِ ابرهاى بيداد و فساد است، ولى پرتوافشانى خفيفش دلهاى شيعيان شيفته اش را منوّر دارد، و بالأخره ظهور بى نظيرش همراه با نابودى كفر و بيداد و بر پايىِ عدل و داد در جهان است، و اين همه آيات ربّانى است در آن وجود مبارك.
8ـ الرّحمة الواسعة. از اوصاف ديگرى كه بعد از سلام به امام زمان ـ عجّل اللّهُ فَرجَه ـ گفته مىشود «رحمت گسترده» است كه از اوصاف الهى است و آن حضرت يكى از مظاهر و نموده ايش مى باشد.
اصل معنى «رحمة» رقّت و نازكدلى و حال خاصّ روحى است كه منشأ احسان و خير رسانى مىشود. اين در نسبت رحمت و رَحْم به آدميان است، امّا هنگامى كه به پروردگار سبحان نسبت داده شود معنىاش احسان و نعمت دادن و تفضّل است؛ زيرا در آن ذات مقدسِ مجرَّد، رقت و تغيير حال و تأثُّر معنى ندارد و عقلاً محال است. اكنون كه مقصود از رحمت الهى روشن شد گوييم اصولاً رحمت و اِنعام و احسان آفريدگار منشأ ايجاد جهان و جهانيان شده. نظامى گنجوى در اين باره مى گويد:
من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم
بيت مذكور مىتواند اشارهاى به اين آيه باشد: «اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ» (هود / 119)؛ «خلايق براى رسيدن به رحمت خلق شدهاند، تا بدان وسيله به سعادتِ خود نائل آيند»(26). صاحب تفسير الميزان تصريح مىكند: انتساب رحمت به خداى تعالى «منطبق است بر مطلق عطاى الهى و افاضه وجود بر خلق خود، و ايصال هر چيزى به سعادتى كه لياقت و استعداد رسيدن به آن را دارد».
از ماده «رحم» دو صفت مهم و پُر بَسامد در قرآن و متون دينى آمده كه «رحمان» و «رحيم» است. رحمان كه بر وزن فَعلان است وسعت و فراگيرى معنىاش را مىرساند، چنان كه رحيم كه بر وزن فعيل است ثبوت و دوام آن مفهوم را مىرساند، به اين لحاظ رحمت رحمانى را مخصوص دنيا و رحمت رحيمى را ويژه آخرت دانستهاند(27). در قرآن مجيد مىخوانيم: «وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ فَسَاَكْتُبُهَا لِلَّذينَ يَتَّقُونَ» (اعراف / 156)، و خطاب به رسول اكرم مىفرمايد: «وَ مَآ اَرْسَلْنَاكَ اِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمينَ» (انبياء / 107). سيره نبوى و حيات آن رسول گرامى نيز رَحم و رحمت و احسان و محبت حضرتش را نشان مى دهد و مىرساند كه يكى از مظاهر آشكار رحمت آفريدگارِ فراخ بخشايش است. بىشك براى شيعه امير مؤمنان على عليهالسلام روشن و قطعى است كه مهدى امّت نيز مانند جدش چهرهاى روشن و مَظهرى ديگر از رحمت خداوند است، خاصّه كه واسطه فيوضات مادى و معنوى پروردگار است و آخرين حجت و خليفه خاصّ او براى اجراى عدالت واقعى مورد نظر انبياء و مصلحان. به سبب اين اوصاف است كه در زيارتش مىگوييم: «السلام علَى العَلَم المَنصُوب والعِلمِ المَصبوبِ و الغَوثِ و الرحمةِ الواسعةِ وعدا غيرَ مكذوب»؛ سلام بر تو اى پرچم برافراشته و دانش فرو ريخته، و فريادرس و رحمت گسترده، و وعده راستين.
9ـ السلام، سلام. لفظى احترام آميز است كه ادب و مودّت سلام كننده را به مخاطب مى رساند و در زيارتنامه ها بَسامدى فراوان دارد، و در فارسى به «درود» ترجمه مىشود، امّا اين كلمه عمق و گستردگى معنى سلام را نمى رساند و جا دارد جزء كلماتى باشد كه شرح مى د هيم تا مفهوم اصلى و اهميت اجتماعى اش يادآورى گردد؛ زيرا با آن كه هر روز بر زبان مى آوريم و مى گوييم به معنى اصلى آن توجّه نداريم، پس به كتب لغت مراجعه مى كنيم:
در اقرب الموارد آمده: «سَلِم» مِن العيوب و الآفات سلاما و سلامةً؛ از عيبها دور و از آفات نجات يافت. پس سلام و سلامت هر دو مصدر است. معنى ديگر «سلام» را تحيت مسلمانان ذكر كرده.
راغب كه به لغات مفرد قرآن توجّه دارد، سَلم و سلامت را پاك بودن و دورى از آفتهاى ظاهرى و باطنى مىشمارد، و «بقلبٍ سليم» (شعراء / 89)؛ دل خالى از دغل را مثال براى سلامت باطنى، «مُسَلَّمَةٌ لاَ شِيَةَ فِيهَا» (بقره / 71)؛ ([گاو [بىنقص است و هيچ عيبى در آن نيست) را مثال قرآنى براى سلامت ظاهرى مىآورد. در آيه شريفه «اُدْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنينَ» (حجر / 49) سلام به معنى «سلامت و دورى از آفتها» است.
معنى ديگر «سلام» گردن نهادن و تسليم است و با اسلام به يك معنى مىباشد.
«سلام» از نامها و اوصاف آفريدگار هم مىباشد، چنان كه در قرآن مجيد مىخوانيم: «هُوَ اللّهُ الَّذى لاَآ اِلـهَ اِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ» (حشر / 23). اين نامگذارى براى آن است كه خداى سبحان از آفات و عيبها و هر نقص و بدى و ظلمى منزّه و دور است.
نكته ارزشمندى كه راغب در همين بحث ياد مىكند اين است كه سلامت حقيقى جز در بهشت نيست؛ زيرا تنها در آن سراى است كه بقائى است بىف نا و غنايى بدون فقر و عزّتى بىذلّت و تندرستى دور از بيمارى. بر اين اساس است كه خداوند مى فرمايد: «لَهُمْ دَارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (انعام / 127)؛ براى آنان نزد پروردگارشان سراى عافيت است.
اين كلمه «سلام» كه گرانبار از معنايى احترامآميز و خوشايند است در آيين اسلام شعار مسلمين شده، و نخستين لفظى است كه در ديدار دو مُسلم بر زبان جارى مىشود و اعلام امنيت داشتن از سوى سلام كننده و بلكه برتر از آن يعنى احترام و بزرگداشتِ وى مى باشد. علاّمه طباطبايى در فوايد اجتماعى سلامِ تحيت مى نويسند:
«اولين چيزى كه هر اجتماع تعاونى بين افراد خود لازم دارد اين است كه هر فرد در جان و مال و عِرض خود ـ و هر چه برگشت به اين سه مطلب داشته باشد ـ از دست ديگران در امان باشد. اين است معنى «سلام» كه خداوند سنت قرار داده و بايد هر دو نفرى كه به هم مى رسند به يكديگر القا كنند»(28).
در اهميت سلامِ تحيّت همين بس كه مستحب مؤكّد و سنت پيامبر معظّم ماست، ولى جواب آن واجب است. ديگر اينكه يكى از واجبات نماز ـ اين مهمترين فريضه ـ است و نمازگزار با سلام دادن بر خود و بندگان صالح عبادتش پايان مى پذيرد. در شب قدرِ بهتر از هزار شب نيز تا پگاه آن، سلام است و سلامت. به تصريح قرآن تحيت مؤمنان در بهشت هم سلام مىباشد. «تَحيَّتُهُمْ فيهَا سَلامٌ» (ابراهيم / 23)؛ درودشان در آنجا سلام است.
از آنچه گفته شد درمى يابيم چرا اين لفظ پُر معنى و كلمه بهشتى در زيارتنامه ها تكرار مىشود، و بهترين تعبيرى است كه زائر در پيشگاه حجت خدا و امام خود به زبان مى آورد، و با آن احترام و بزرگداشت حضرتش را از يك سو و قبول ولايت و اوامرشان را از ديگر سو اعلام مى نمايد.
10ـ وَعْدَ اللّهِ الَّذى ضَمِنَه؛ وعده خدا كه اجرايش را ضمانت كرده. اين تعبير مىرساند كه وجود داشتن، غيبت و پنهان زيستن و بالأخره ظهور و قيام عدالت گسترى كه احكام واقعى اسلام را در اجتماع بشرى عملى كند قطعى و حتمى است؛ زيرا وعدهاى است كه خداى توانا داده و اجرايش را تضمين كرده، و ما ـ با وجود شبهات معاندان ـ در اين باره ترديد به خود راه نمىدهيم و شك نمى كنيم چون بر اين باوريم كه «اِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْميعَاد» (آل عمران / 9)؛ قطعا خداوند خُلف وعده نم ىكند.
مىپرسند: اين وعده در كجا آمده؟ پاسخ می دهيم: در قرآن كريم و معجزه عظيم خدا، و كجا از آنجا مطمئن تر و راست تر! «وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثًا» (نساء / 87)؛ كه از خدا راستگوتر است؟ اكنون به كلام اللّه مراجعه مىكنيم، در سوره نور آيه 55 مىخوانيم: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَـبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمْنًا يَعْبُدُونَنى لاَ يُشْرِكُونَ بى شَيْـءًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَاُولـئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»؛ خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد، همانگونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود [قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدّل گرداند [تا[ مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و هر كس پس از آن به كفر گرايد آنانند كه نافرمانند.
براى آگاهى خوانندگان از نظر مفسران مختلف غير شيعه اماميه از مراد خداى تعالى نسبت به كسانى كه آنان را در زمين خليفه مى گرداند خلاصه آنچه ابوالفتوح رازى ـ مفسّر بزرگ شيعه در سده ششم ـ نوشته نقل مىكنيم و آن سه قول است:
1ـ جمله امّت مصطفى صلى الله عليه وآله كه خداوند آنان را خليفه امتهاى پيشين كرد.
2ـ مراد صحابهاند كه خلافت كردند بعد رسول صلى الله عليه وآله ؛ زيرا خداى تعالى در عهد ابوبكر بعضى ولايت عرب بگشاد، و در عهد عمر بعضى ولايت عجم.
3ـ قول سوم آن است كه «در تفسير اهل البيت آمد كه مراد به اين خليفه صاحب الزمان است عليهالسلام ، كه رسول خبر داد به خروج او در آخر الزمان و او را مهدى خواند و امّت بر خروج [و قيام] او اجماع كردند».
دليل بر صحت اين قول و فساد قولهاى ديگر آن است كه خداى وعده داد و وعده به چيزى دهند كه نباشد. اگر مقصود ملّت و آيين رسول است (قول نخست) اين نقد بوده نه وعده؛ زيرا در عهد رسول خداى تعالى مُلك و شرايع منسوخ كرد و زمين به رسول داد. ديگر آن كه تمكين از دين و پذيرفتن اسلام به آن حد نبود كه خداى حكايت كرد، و بدَل شدن خوف به امن هم به اندازهاى نبود كه جاى گفتن باشد. و آن كه گفت «مرا عبادت مىكنند و چيزى را با من شريك نمى كنند» هم حاصل نشد؛ يعنى وعده هايى كه در آيه داده شده تحقق نيافت. پس اينها دليل فساد قول آنان است كه آيه را به خلافت صحابه حمل مى كردند (قول دوم). امّا قول خداى تعالى «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمْ» اگر تمكين بر دين بدان حد خواستند كه امروز است و در عهد صحابه بود، و اين و مانندش در عهد رسول صلى الله عليه وآله بود، پس حاصل است و وعده دادن نمى خواهد، و اگر بيش از آن خواست تمكينى كلى چنان كه وعده داده: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينَ كُلِّه»تا بر تمام دينها برترى و پيروزى دهد نه آن روز بود و نه امروز است، بلكه آن روز خواهد بود كه رسول عليهالسلام گفت: «يَملاَءُ الأرضَ قِسطا و عَدلاً كَما مُلِئَت جَورا و ظُلما». امّا تبديل خوف به امن «و لَيُبَدّلنّهم مِن بعدِ خَوفِهم أمنا» معلوم است كه اين بر عموم حاصل نيست مگر در بعضى مواضع. و اينكه گفت «مرا عبادت كنند و چيزى را شريك نسازند» پوشيده نيست كه مسلمانى نسبت به كافرى اندكى است از بسيارى، و شمار كافران بر زمين بيش از مسلماناناند.
پس آيه پذيراى آن اقوال نيست و مصداقش منطبق نمىشود مگر به خلافت و امامت مَهدى عليهالسلام كه رسول به او بشارت داد و امت همگى بر آن اجماع كردند، هر چند در تعيين مصداق آن اختلاف دارند. ابوالفتوح در پايان استدلال مذكور حديثى نقل مىكند كه عينا مى آوريم:
«و رسول گفت: «لَو لَم يَبْقِ مِن الدُّنيا الاّ يومٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلكَ اليومَ حتّى يَخرُجَ رَجلٌ مِن وُلْدى. يُواطى إسمُهُ إسمى و كُنيَتُه كُنيَتى. يَملاَءُ الأرضَ قِسطا و عَدلاً كَما مُلِئَت جَورا و ظُلما»: گفت اگر از دنيا نمانَد الاّ يك روز، خداى تعالى آن روز را دراز كند تا بيايد مردى از فرزندان من. همنام من و هم كنيت من. زمين پر از عدل و انصاف كند پس از آن كه پُر جور و ظلم باشد. و اين خبر مخالف و مؤالف روايت كردند و خلاف در تعيين [معين كردن مصداقش[ افتاد»(29).
خوشبختانه با روايات بسيارى كه از يازده امام معصوم ما رسيده و توقيعاتى كه از آن حضرت صادر شده(30)، شخص او هم معين شده؛ يعنى فرزند حضرت حسن بن على عسكرى عليهالسلام كه در نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى در سامرّا از بانويى پاك نهاد به نام نرجس زاده شده است، و شرح زادنش در كتب معتبر قديم، مانند كمال الدين و تمام النعمة، تأليف شيخ ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه قمى ملقب به صدوق (م. 381ق)، و پيش از آن در اصول كافى، كتابُ الحجة، تأليف محمّد بن يعقوب كلينى (م. 329ق) آمده است، و ما با وثوق به اين كتب معتبر و اطمينان به وعده اى كه خداوند داده و رسولش ابلاغ كرده، در انتظار ظهورِ پُر سرورش به سر مى بريم، و مى كوشيم با قلم و قدم و گفتار و رفتارِ شايسته، مقدمات آمدنش را فراهم سازيم.
پى نوشتها :
1 ـ به مناسبت نيمه شعبان 1426 قمرى (برابر 29 شهريور 1384 شمسى) تحرير شد.
2 ـ براى آگاهى از آداب ظاهرى و باطنى زيارت و فوايد فرهنگى ـ اجتماعى بقاع متبركه ائمه معصومين، و توصيهاى كه در احاديث به زيارت آنان شده و پاسخ شبهات منكران زيارت و شرح درونمايه زيارتها رجوع كنيد به: شوق ديدار (مباحثى پيرامون زيارت)، محمّد مهدى ركنى، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ چهارم، 1381.
3 ـ ر.ك: آل عمران / 169 «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمْوَاتًا بَلْ اَحْيَاآءٌ عِنْدَ رَ بِّهِمْ يُرْزَقُونَ».
گذشته از اين، مرگ انتقال از زندگى گذراست به حيات ابدى، و اين مقبول همه دينداران و خداپرستان است؛ و هر كس اگر درباره خودش تأمل كند مىيابد حقيقتى كه از آن به «مَن» تعبير مىكند ـ با وجود تغيير پيكر مادىاش ـ ثابت مانده به طورى كه در پيرى همان شخص است كه از كودكىاش به ياد دارد، و در علوم عقلى هم ثابت شده كه «روح» ناميراست.
4 ـ براى ملاحظه حديث مذكور و صورتهاى گوناگون نقل آن و تواترش ر.ك: الاستاذ محمّد واعظزاده الخراسانى، الشيخ قوام الدين الوَشنوى، حديث الثقلين، المجمع العالَمى للتقريب بين المذاهب الاسلاميه، 1416ق.
5 ـ ابوالفتوح رازى، روضُ الجِنان و رَوح الجَنان فى تفسير القرآن، تصحيح دكتر محمّد جعفر ياحقى ـ دكتر محمّد مهدى ناصح، بنياد پژوهشهاى اسلامى، بهمن 1365، 16/234.
6 ـ سيّد محمّد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، منشورات الأعلمى، بيروت، 1393ق / 1973م، 17/159.
7 ـ مكارم شيرازى (آيةاللّه)، تفسير نمونه، دارالكتب الإسلاميه، قم، تاريخ مقدمه خرداد 1364، 19/145.
8 ـ اين سه مورد عبارت است از: سوره بقره، 248: «فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَ بِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ الُ مُوسى وَ الُ هَارُونَ»؛ در آن [بقية] از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون [در آن] بر جاى نهاده اند. (قرآن مجيد، ترجمه استاد محمّد مهدى فولادوند). «بقية»، در آيه نامبرده يادگار نفيس بر جا مانده از خاندان موسى و هارون است (ر.ك: تفسير نمونه، 9/276). مورد دوم «بقية» در سوره هود آيه 86 آمده كه مورد بحث است. و ديگر سوره هود آيه 116 و تعبير «اولوا بقية» است كه در متن مقاله توضيح داده شد.
9 ـ ر.ك: عبدالجليل عيسى (شيخ كُلّيتَى اصولُ الدين و اللغة العربية بالأزهر)، المُصحفُ المَيسَّر، دارالكتاب المصرى ـ دارالكتاب اللبنانى، الطبعةُ السابعة، 1407، ص 301. براى ملاحظه نظر ديگر مفسران از شيخ طوسى و طبرسى و فيض كاشانى درباره «بقيتاللّه / بقيةاللّه»، ر.ك: بهاءالدين خرمشاهى، قرآن كريم، با ترجمه و توضيحات، انتشارات نيلوفر، جامى، تهران، 1374، ذيل آيه 86 سوره هود.
10 ـ ابوالقاسم حسين بن محمّد المعروف بالراغب الإصفهانى، المفردات فى غَريب القرآن، تحقيق و ضبط محمّد سيّد كيلانى، المكتبة المرتضويه: حجّ.
11 ـ محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى، الأصول مِن الكافى، دارالكتب الإسلامية، مطبعة الحيدرى، طهران، 1/16. ضمن حديثى طولانى كه حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام اهميت و شرف «عقل» را با استشهاد به آيات قرآن بيان مىفرمايند، به هشام بن حَكَم كه مخاطب و راوى خبر است مىفرمايند: «يا هشام: إنَّ للّهِ علَى الناسِ حُجَّتين: حُجّةً ظاهرةً و حجةً باطنة. فأمّا الظّاهرة فالرُّسُل و الأنبياء و الأئمة و امّا الباطنة فالعقول».
12 ـ همان، بابُ أنَّ الحجة لا تَقومُ للّهِ على خَلقِه الاّ بإمام، ص 177؛ و بابُ أنَّ الأرضَ لا تخلو مِن حجة، ص 178. سومين حديث اين باب تصريح مىكند كه همواره بر زمين حجت خدا بايد باشد تا حلال و حرام را معرفى كند و مردم را به راه خداى تعالى بخواند.
13 ـ عبدالرحيم بن عبدالكريم صفىپور، مُنتَهى الأرب فى لغةِ العرب، كتابفروشى اسلاميه ـ ابن سينا، 1377ق.
14 ـ غياث الدين محمّد رامپورى، غياث اللغات، به كوشش محمّد دبير سياقى، كانون معرفت، تهران.
15 ـ ابو جعفر محمّد بن على بن حسين بن بابويه القمّى، كمالُ الدين و تمامُ النعمة، ترجمه منصور پهلوان، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، قم، 1380، 1/7.
16 ـ همان، 1/9.
17 ـ الأصول من الكافى، بابُ الإرادة مِن صفات الفعل و سائر صفات الفعل، 1/109، حديث 3.
18 ـ براى ملاحظه آراى مختلف درباره چگونگى انتساب اراده و سمع و بصر به حق تعالى و شرح حديثى در اين باره از اصول كافى، ر.ك: امام خمينى (ره)، شرح چهل حديث (اربعين حديث)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى، چاپ دوازدهم، 1376، ص 612-614.
19 ـ ترجمه آيات از: محمّد مهدى فولادوند، قرآن مجيد، تحقيق و نشر دارالقرآن الكريم، چاپ سوم، دى ماه 1376.
20 ـ سورة الإنسان (76) / 30: و تا خدا نخواهد [شما [نخواهيد خواست.
21 ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجِنان، مقصد سوم، زيارت حضرت سيّد الشهدا عليهالسلام ، زيارت اول، انتشارات اسلامى، ص 690.
22 ـ قابل توجّه است كه ابن منظور ـ صاحب لِسانُ العرَب ـ از اهل سنت و سعيد الخورى اللبنانى كه مسيحى است هر دو خبر مذكور را نقل كردهاند. اين خبر نه تنها قضاوت بر حق و عادلانه حضرت على عليهالسلام را پس از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىرساند، بلكه طبعا و تبَعا مقام علمى و عدالت و خلافت بلافصل آن امامِ بر حق را هم ارائه مىدهد.
23 ـ لسانُ التنزيل (مؤلف ناشناخته)، به اهتمام دكتر مهدى محقق، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362.
24 ـ المفردات، ذيل ماده: ربّ.
25 ـ الميزان، 3/469، به نقل از: على تاجدينى، فرهنگ جاودان الميزان، نشر مهاجر، تهران، 1382.
26 ـ الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه سيّد محمّد باقر موسوى همدانى، چاپ سوم، ج 21/99-107 كه بحثى محققانه در تفسير آيه 118 و 119 سوره هود دارد و فشرده و نتيجهاش همان است كه نقل شد.
27 ـ المفردات: رحم. در تفسيرها نيز اين مطلب ذكر شده است.
28 ـ فرهنگ جاودان الميزان: سلام.
29 ـ روض الجِنان و روح الجَنان، ذيل آيه.
30 ـ براى ملاحظه شمارى از توقيعات صادر شده از آن امام نهانْزيست ر.ك: محمّد مهدى ركنى، نشانى از امام غايب، (بازنگرى و تحليل توقيعات)، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ پنجم: 1381.
منبع : فصلنامه مشكوة،شماره87
محمّد مهدى ركنى يزدى