مقدمه
جان مک موری، از جامعهشناسان دینی، در تأکید بر جنبههای اجتماعی دین مینویسد: «دین زنده با ماهیتی که دارد، باید رابطه اجتماعی را خلق کرده و از آن نگهداری کند. بنابراین، دین منحصرا یک امر فردی نیست، بلکه وجوه اجتماعی آن در انجام اعمال و مناسک مذهبی کاملاً پدیدار است».
دین اسلام در میان دیگر ادیان آسمانی، تفسیر ویژهای از آفرینش جهان و تجربه امور مقدس دارد و هدف آن، رشد و تعالی آنسانها تا سرحد کمال و قرار دادن آنها در جایگاه واقعی خود تا حد قرب به خداوند است. بر همین اساس، اسلام در همه جنبههای فردی و اجتماعی، به تربیت انسانها و تغییر نفوس نظر دارد و هر نهاد و سازمانی را نیز بر چنان مبنایی استوار میکند. در این ساختار، هدف، ایجاد اجتماع دینی با حاکمیت اصول و ارزشهای اسلامی است و حقوق و آزادیهای فردی نیز تابعی از ارزشها و اصولی هستند که بیش تر جنبه اجتماعی دارد.
مثال برجسته این رویکرد، اصل رعایت حجاب برای زنان است که بیشک، نقش جنسیتی ایشان را در جامعه در نظر گرفته است. حجاب و احکام مربوط به آن در جنبههای وسیع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، تکالیفی را برمیانگیزد که از تأکید ویژه بر نوعی از حضور و حرکت زن در جامعه و تعیین روابط با نیمه دیگر جامعه حکایت دارد. بنابراین، حفظ حجاب بیش از آن که صرفا امری فردی و مربوط به حوزه خصوصی و امر درونی زن باشد، الزامی برخاسته از ضرورتهای اجتماعی است. نکته ظریف و حساس این جاست که اگر حجاب درونی نشود و مورد پذیرش قلبی و اعتقادی زنان قرار نگیرد، این ضرورت اجتماعی به شکل مطلوب تحقق نخواهد یافت. در این حال، درونی شدن حجاب نیازمند هویت فردی مستحکم و مستقلی است تا حجاب نه به عنوان عاملی مغلوب کننده اراده فرد، بلکه به عنوان انتخابی منطقی و موضوعی فردی در جهت کسب هویت و خواست زنانه قرار گیرد. بنابراین، آنچه در این جا باید مورد تأکید یا به عبارت بهتر، پرسش قرار گیرد، این است که آیا بدون دستیابی به یک هویت فردی مستقل و مستحکم میتوان به هویت اجتماعی قابل قبولی رسید؟ آیا بدون به رسمیت شناختن هویت فردی زن و در پی آن، حقوق فردی وی از سوی دولت یا به بیان جامع تر، حکومت، میتوان خواستار انجام درست و کامل مسئولیتها و تکالیف زنان شد؟
بدون تردید، انسان اعم از زن و مرد، پیش از کسب هویت فردی مستقل که صاحب اراده و حق انتخاب است، نمیتواند نقش خود را در ساختار جامعه به خوبی ایفا کند و تأکید بر مسئولیتها و وظایف اجتماعی پیش از آن که هویت فرد شکل گیرد و مورد احترام و صاحب حقوق اعلام شود، نتیجهای نخواهد داشت، هر چند همه دستگاههای فرهنگی دولتی به پندار خود، برای انجام تکالیف زنان، برنامهریزی و تلاش کنند.
به عبارت دیگر، آیا انسان اصالتا به عنوان موجودی اجتماعی و در قالب قراردادها و مقررات جامعهاش تعریف میشود و هویت مییابد یا این که هویت ذاتی و خودآگاهی فردی وی اگر به صورت کلان و اجتماعی در قالب تعدد افراد جامعه درآید، میتواند به خرد جمعی یا خودآگاهی اجتماعی برای دست یابی به تعالی و سعادت همگانی بدل شود؟
برای فهم بهتر موضوع، اگر به سال های۵۶ و۵۷ بازگردیم، رویکرد قابل توجهی را در زنان کشور نسبت به حجاب مشاهده میکنیم که در مقایسهای تطبیقی میان فضای فرهنگی و اجتماعی موجود در جمهوری اسلامی با رژیم پهلوی، تعجب برانگیز است.
آیا این امر به دلیل آن نیست که زنان ایرانی در آن سالها دریافتند با تکیه بر مبانی اعتقادی اسلامی میتوانند آرمانهای سیاسی و اجتماعی خود را آزادانه بیان کنند و تا پای مبارزه با رژیم مستبد شاهنشاهی پیش بروند؟ آیا این امر بدین معنا نیست که حجاب در آن روزگار، نمادی از هویت مستقل، آزادیخواه و حقجوی زنانی بود که خود را به عنوان انسان در ساختن جامعه شریک مردان میدانستند و میتوانستند خواستههای خود را فریاد کنند؟ آیا حجاب برای زن ایرانی به عنوان نماد و نشانهای از این استقلال فکری و سیاسی و اجتماعی به شمار نمیآمد؟ زنان انقلابی ایران هرگز فتوای حضرت امام خمینی؛ را از یاد نخواهند برد که فرمود برای حضور در تظاهرات علیه رژیم شاه نیازمند مجوز پدر و همسر خود نیستند. بنابراین، آن رویکرد شگرفت و وسیع به واسطه این بود که حجاب، زن را در اجتماع دارای ارزش و صاحب حق میساخت و پس از کسب این جایگاه بود که مسئولیتهایی را نیز بر دوش وی میگذارد.
اگر عکس این وضعیت رخ دهد و زن باحجاب در جایگاهی بدون حق تعیین سرنوشت در حوزه فردی و اجتماعی قرار گیرد و قابلیتهای انسانی وی نادیده گرفته شود یا همیشه مسئولیتهایش به وی گوشزد شود، ولی از تبیین حقوق و آزادیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی وی خبری نباشد، پیدایش و گسترش انفعال و بیمسئولیتی اجتماعی در جامعه زنان اجتناب ناپذیر است.
این در حالی است که متأسفانه در سالیان اخیر، از لزوم رعایت حقوق و هویت فردی زنان غفلت شده است و ایشان هرگز در مباحث رایج در سطح جامعه، جایگاه و هویتی مستقل از خانواده نداشتهاند. این در حالی است که میدانیم شخصیت بدون استحکام و استقلال، نمیتواند مادر و همسر خوبی باشد. شاید یکی از ابعاد فرمایش متین مقام معظم رهبری در ترجیح حضور کیفی زن در خانواده به جای حضور کمّی وی همین موضوع باشد.
همچنین اشاره قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به رعایت حقوق و تکالیف زنان قابل تأمل است که با پذیرش منزلت والای آنها، دولت را موظف ساخته است تا حقوق زن را در تمام جنبهها با رعایت موازین اسلامی تضمین نماید.
این مقاله در نظر دارد با تأکید بر ضرورت به رسمیت شناختن هویت فردی و انسانی زنان، با استفاده از تحلیلهای روانشناسی و جامعهشناسی و تجربههای نسل انقلاب، رابطه احقاق حقوق زن را با انجام تکالیف و مسئولیتهایش که حجاب از آن جمله است، تبیین کند.
دولت و برنامهریزی فرهنگی
بیشک، «برنامهریزی»، اولین اقدام دولتها برای حرکت به سوی جامعهای با مشخصات مطلوب فرهنگی است. یکی از مصداقهای این امر در جمهوری اسلامی ایران، وجود شورای عالی انقلاب فرهنگی است که توجه خاص خود را به حجاب ـ به ویژه با پشتیبانی یکی از شوراهای اقماری خود؛ یعنی شورای فرهنگی اجتماعی زنان ـ همواره معطوف داشته است. با این حال، برنامهریزی فرهنگی دارای مشخصات، بایدها و نبایدها و موانع و راهبردهایی است که باید در ابتدای بحث به آنها توجه شود.
تحقیقات و تجربهها نشان میدهد که برنامهریزی فرهنگی، دو چهره متفاوت دارد. به این معنی که یک بعد آن، فنی و بعد دیگر، محتوایی است. در بعد فنی، برنامهریز با همان موضوعهایی رو به رو میشود که اقتصاددان در برنامهریزی اقتصادی با آن رو به روست، مانند بحث در مورد چگونگی الگوی تخصیص منابع یا انتخاب روشهای مناسب برای سنجش نیازهای فرهنگی. برنامهریزی فرهنگی در نسبت وسیعی که سیاست و ایدئولوژی برقرار میکند، راهی جدا از اقتصاد را میپیماید. البته این موضوع بدین معنی نیست که برنامهریزی اقتصادی کاملاً در دایره موضوعهای فنی قرار دارد، ولی نسبت آن با سیاست یا ایدئولوژی کمتر از عرصه فرهنگ است.
فرهنگ ـ که از نظر ما بستر رویش حجاب و عفاف است ـ و برنامهریزی فرهنگی ـ که از نظر ما برای تحقق حجاب و عفاف در جامعه ضرورت دارد ـ به دو طریق با سیاست ارتباط پیدا میکند. نخست از جهت حضور اراده سیاسی برای ایجاد دگرگونی در فرهنگ و سپس به دلیل حضور سیاست برای تعیین آرمانهای فرهنگی در مقام اهداف برنامهریزی.
بر اساس این دیدگاه، نمیتوان گفت فقط در بعضی کشورها، برنامهریزی فرهنگی، ماهیتی سیاسی دارد، بلکه این وضعیت کم و بیش در هر جامعهای حاکم است. هیچ دولتی در عرصه فرهنگ، بیطرف نیست و هر دولتی آشکار یا پنهان در فرهنگ دخالت میکند. البته نوع و میزان مداخله دولتها با یک دیگر متفاوت است.
در معادله برنامهریزی فرهنگی، متغیر مهم دیگری نیز وجود دارد. این معادله، واقعیت عینی فرهنگ است. بنابراین، اراده سیاسی نمیتواند به تحقق آرمانها فقط از طریق مداخله بیاندیشد. به بیان دیگر، آنچه حدود عمل برنامه ریز فرهنگی و امکان تحقق اهداف وی را تعیین میکند، واقعیت عینی فرهنگ است که امری واقعی به شمار میآید و دارای ویژگیهایی چون دیرپایی، ثبات نسبی و تاریخی بودن است. بیتردید، پدیدهای با این ویژگیها در برابر اراده سیاسی، نقش «پذیرنده» صرف را ایفا نمیکند. چنان که مقاومت فرهنگ در برابر نیروهای «تغییردهنده» یکی از ویژگیهایی است که برای فرهنگ ذکر میکنند. وجود مقاومت و ثبات در فرهنگ، حوزه عمل برنامه ریز فرهنگی را محدود میکند و از سوی دیگر، توان اقتصادی دولت در این امر و نیز ساختار اجتماعی، از عوامل مهم تعیین کننده محدوده عمل دولتها خواهد بود. به همه اینها باید تحولات بخش فرهنگ را افزود که به سوی تفکیک و تخصصی شدن بیشتر پیش میرود.
از سوی دیگر، فرآیند تفکیک اجتماعی و ظهور هویتهای جدید در جامعه، مترادف با خواستها و نیازهای جدید در حیات فرهنگی است. این امر سبب میشود عرصه فرهنگ تحت تأثیر خواستهای متنوع و متعارض قرار گیرد. هم چنین حضور سبکهای مختلف در زندگی فرهنگی، سیمای چندگانهای به فرهنگ میبخشد و بر اساس این تنوع، هر گروه اجتماعی این انتظار یا هدف را دارد که سبک خود را در سپهر فرهنگی مسلط کند. به همین جهت، در مطالعات فرهنگی به صراحت میگویند که فرهنگ، عرصه سلطه است و هر گروهی، دیگران را وادار یا ترغیب میکند تا نوع نگاه او را به جهان (یا همان فرهنگ) بپذیرند.
هنگامی که دولتها وارد چنین میدانی میشوند، تنها یکی از بازیگران (البته یکی از مهمترین آن ها) هستند و طبیعی است که با مقاومت گروههایی از جامعه رو به رو شوند. عرصه فرهنگ مانند دیگر بخشهای زندگی چون اقتصاد یا سیاست نیست که دولتها بتوانند از قوه قاهره استفاده کنند. در این عرصه، برنامهریز ناگزیر از بهره گیری از روشهای اقناعی بوده و همین موضوع نشانه پیچیدگی و لزوم زمانبندی برنامهریزی فرهنگی است.
با توجه به مراتب بالا باید یادآور شد که جامعه ایرانی پیش از رخداد انقلاب اسلامی، جامعهای با دوگانگی فرهنگی بود. عدهای اسلام گرا و گروهی به اصطلاح متجدد بودند. اگر چه اکثریت هر دو گروه در برپایی انقلاب و سرنگونی رژیم شاه متحد شدند، ولی این دوگانگی در استراتژی فرهنگی پس از انقلاب نزد بعضی به عنوان امری نابهنجار تفسیر شد. افزون بر نگاههای یک سویه، برخی ساده انگاریها سبب شد تا این وضعیت واکاوی نشود و استراتژی تعامل و برخورد با آن مشخص نگرد. بنابراین، بسیاری از اقدامات فرهنگی پس از انقلاب با واقعیت ساختار فرهنگی موجود تناسب نیافت و کم توجهی به این امر نه تنها دوگانگی را به یگانگی فرهنگی تبدیل نکرد، بلکه به چندپارگی فرهنگی انجامید.
هویت زنانه در دایره چندپارگی فرهنگی و بحران هویت
در این میان، آنچه بر سر زنان آمد، با توجه به شاخصها و مشکلات برشمرده، ابعادی وسیع تر یافت.
دلیل این امر، بیتوجهی به هویت فردی و حق انتخاب زنان بود که دستگاههای مسئول دولتی آن را به رسمیت نشناختند. پیامهایی که همواره به گوش زنان رسید، از این موضوع حکایت میکرد که ایشان منهای خانواده، صاحب هویتی نیستند و به طور دایم باید به مسئولیتها و تکالیف خود در قبال خانواده و جامعه عمل کنند و زن خوب و مسلمان آن است که برای همه اینها فداکاری کند و دم برنیاورد.
پیش از آن که برای اثبات این فرضیه، مصداقهای مورد نظر را ارایه کنیم، باید به شرح و تعریف هویت فردی بپردازیم تا اهمیت آن در مجموعه زندگی اجتماعی افراد مشخص شود.
بیشتر روانشناسان و جامعهشناسان معتقدند هویت، ساختاری روانی و اجتماعی است که مایه تمایز فرد از دیگران میشود. هویت با شخصیت مترادف است و برای هر فرد، یک هویت متصور است و آن تصوری است که فرد از خویشتن دارد. هویت، بخش جدایی ناپذیر زندگی همه انسانها درهمه فرهنگ هاست که از زمان تولد تا مرگ ادامه دارد. اساس تشکیل هویت، تلاشها و فعالیتهایی است که فرد علاقه مند به انجام آن هاست و بر اساس این فعالیت هاست که متوجه میشود کیست و چگونه عمل میکند. برداشتها و نظرهای دیگران در روشن کردن هویت فرد نقش اساسی دارد و ارزش یابیهای ما از خودمان در ارتباط با شرایط زندگی، اوضاع اجتماعی و اقتصادی نیز تعیین کننده هویت ماست. تصور ما در مورد وضع جسمانی و شیوه لباس پوشیدن تیره نوع هویت ما را در مقایسه با دیگران مشخص میکند.
گلاسر از جمله این صاحب نظران است که دو نوع هویت را از یک دیگر متمایز میسازد: هویت موفق و ناموفق. افراد با هویت موفق کسانی هستند که خود را توانا، باکفایت و باارزش میدانند. عقیده آنها در مورد خودشان این است که قدرت مقابله با محیط را دارند و صاحب اعتماد به نفس و توانایی در اداره زندگی خود هستند.
با توجه به این تعریفها، از ناتوانی فرد در تحصیل هویت انسانی، با تعبیرهای مختلفی یاد شده است. برخی صاحب نظران نیز از آن با تعبیر «گم کردن خویش» یا «از خود بیگانگی» یاد میکنند. روانشناسان از این حالت بیش تر با عنوانهایی چون «آشفتگی هویت»، «اختلال هویت» و «بحران هویت» نام میبرند و در توصیف آن میگویند: «بحران هویت عبارت است از ناتوانی فرد در قبول نقشی که جامعه از او انتظار دارد».
هرگاه فرد در یافتن هویت خود تردید کند، به سردرگمی، بیهدفی و ناامیدی و افسردگی دچار میشود. در عین حال به تصویری منفی از خود خواهد ساخت؛ چیزی که به بحران هویت معروف است.
برخی روان شناسان، مفهوم هویت «من» را در مجموعهای از نوشتههای اریکسون در فهرستی به این شرح جمع آوری کردهاند:
۱- هویت، پاسخ آشکار و ضمنی به این پرسش است که من که هستم؟
۲- هویت بر تلفیق بین گذشته و آینده جهت تقویت حس یک پارچگی دلالت دارد.
۳- پاسخ به پرسش هویت با ارزیابی منطقی از خود داده میشود که این ارزیابی با ملاحظه فرهنگ به ویژه ایدئولوژی و انتظاری که جامعه از فرد دارد، صورت میگیرد.
۴- هویت، فرآیند یکپارچهسازی و مورد پرسش قراردادن حوزههای اساسی ویژهای مانند حرفه، جنسیت، عقاید سیاسی و مذهبی است که در نتیجه آن، تعهدی انعطافپذیر، ولی دیرپا در حوزههای یاد شده به وجود میآید.
نبود یا اختلال هویت نیز آثار و نشانههایی دارد. اریکسون در این باره مینویسد: فردی که قادر به یافتن ارزشهای مثبت پایدار در فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خود نیست، ایده آل هایش به هم میریزد. چنین فردی که از فروپاشی هویت رنج میبرد، نه میتواند ارزشهای گذشته خود را ارزیابی کند و نه صاحب ارزشهایی میشود که به کمک آنها بتواند آزادانه برای آینده برنامهریزی کند.
به اعتراف همه صاحب نظران، جدیترین بحران در طول زندگی انسان در خلال شکل گیری هویت او رخ میدهد. زیرا شخصی که هویت متشکل قابل قبول ندارد، در طول زندگی با مشکلات بسیار زیادی رو به رو خواهد شد. چنین شخصی در درجه اول از حقیقت وجودی خود و استعداد و توان مندیهایی که دارد، آگاهی لازم را ندارد و در درجه دوم، از هدف خلقت و نقشی که در نظام هستی بر عهده اوست، بیخبر است. در نتیجه، از تشخیص شیوه درست ارتباط با دیگران و برخورد با پیش آمدها و نیز پاسخ گویی به اصلیترین پرسشهای زندگی ناتوان است. مجموعه این امور، در نهایت، او را در موضع گیریهایش دچار سردرگمی میکند.
برخورداری از هویت انسانی کامل، نشانههای مشخصی چون خودباوری، احساس ارزشمندی و توانایی حل مشکلات، موضعگیری مناسب در برخورد با پیش آمدها و برخورداری از اراده و استقلال لازم دارد.
برخورد مناسب انقلاب اسلامی با هویت چندگانه زن ایرانی
زنان ایرانی، نقش شگرف خود را در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا کردند. چنان چه بنیان گذار جمهوری اسلامی، امام خمینی(ره) بارها به این نکته اشاره داشت. از جامعترین تعریفهای ایشان، اشاره به این نقش در متن وصیت نامه سیاسی ـ الهیشان بود که فرمود:
«ما مفتخریم که بانوان و زنان پیر و جوان و خرد و کلان در صحنههای فرهنگی و اقتصادی و نظامی، حاضر و هم دوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند و آنان که توان جنگ دارند، در آموزش نظامی که برای دفاع از اسلام و کشور اسلامی از واجبات مهم است، شرکت و از محرومیتهایی که توطئه دشمن و ناآشنایی دوستان از احکام اسلام و قرآن بر آنها، بلکه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند، شجاعانه و متعهدانه، خود را رهانده و از قید خرافاتی که دشمنان برای منافع خود به دست نادانان و بعضی آخوندهای بیاطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده بودند، خارج نمودند و آنان که توان جنگ ندارند، در خدمت پشت جبهه به نحو ارزشمندی که دل ملت را از شوق و شعف به لرزه درمی آورد و دل دشمنان و جاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب میلرزاند، اشتغال دارند. و ما مکرر دیدیم که زنان بزرگواری، زینب گونه فریاد میزنند که فرزندان خود را از دست داده و در راه خدای تعالی و اسلام عزیز از همه چیز خود گذشته و مفتخرند به این امر و میدانند آنچه به دست آوردهاند، بالاتر از جنات نعیم است، چه رسد به متاع ناچیز دنیا.»
سخنان امام نشان میدهد که ایشان حس ارزشمندی و حق انتخاب و توانایی حل مشکلات را در زنان باور داشت. با این حال، چه اتفاقی رخ داد که زنان ایرانی در بحران هویت رژیم شاهنشاهی به چنان جایگاهی رسیدند که معمار انقلاب از ایشان این گونه یاد کرد؟
جامعه زنان ایرانی در آن روزگار از نظر فرهنگی به دو طیف تقسیم میشد. یک طیف، زنانی که با بهرهمندی از محیطهای خانوادگی به شیوه سنتی زندگی میکردند و دیگری، زنانی که تحت تأثیر تجددگرایی رژیم سیاسی کشور، طیف متجددان را تشکیل میدادند. در این میان، کسانی نیز بودند که برخی ویژگیها را در هر یک از دو طیف نمیپسندیدند و خود را متعلق به هیچ یک ازآنها نمیدانستند. با این حال، صاحب هویتی هم نبودند.
دکتر علی شریعتی به عنوان یک جامعه شناس مسلمان، به درستی چهره این دو طیف و گروه سوم را در کتاب «فاطمه، فاطمه است» ترسیم کرد. این کتاب، نه تنها یک سند تاریخی از واقعیتهای آن روز جامعه زنان ایرانی است، بلکه نسلی که در سالهای جوانی، انقلاب را تجربه کرد، میداند این کتاب در سرنوشت دختران و بانوان ایرانی در آن روزگار، نقشی دگرگون کننده ایفا کرد.
ترسیم واقعگرایانه از وضعیت جامعه زنان
«… امروز در جوامع اسلامی، سه چهره از زن داریم؛ یکی، چهره زن سنتی است و مقدس مآب و یکی، چهره زن متجدد و اروپاییمآب که تازه شروع به رشد و تکثیر کرده است و یکی هم چهره فاطمه و زنان فاطمه وار که هیچ شباهت و وجه مشترکی با چهرهای به نام زن سنتی ندارد. سیمایی که زن سنتی در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه ما تصویر کرده است، با سیمای فاطمه همان قدر دور و بیگانه است که چهره فاطمه با چهره زن مدرن… برای این گروه سوم است که «چگونه باید شد» مطرح است، که نه میخواهند چنان بمانند و نه میخواهند چنین شوند و نمیتوانند بیاراده و انتخاب، تسلیم هر چه بود و هست، بشوند… اینها الگو میخواهند».
سبک ادبیات کتاب «فاطمه، فاطمه است»، اعتماد به نفس از دست رفته زنان مسلمان را به آنان بازگرداند و همه تحقیرهای تاریخی ریشه دوانده در آداب و رسوم روزانه به خاطر زن بودن را زدود. مروری بر ادبیات آن روزگار و مقایسه آن با ادبیاتی که بعدها رایج شد، به بسیاری از پرسشها پاسخ خواهد داد. به نظر میرسد، آوردن بخشهایی از کتاب «فاطمه، فاطمه است»، از نظر کارکردی که در «هویتبخشی» و «هویتیابی» داشته است و آنچه از «هویت فردی»، «هویت اجتماعی» و «هویت موفق» بیان میکند، لازم باشد. در واقع، این کتاب زن ایرانی را در آیینه تاریخ یک بار دیگر به خودش بازشناساند. پس تکههایی از این کتاب را پی میگیریم:
«در مقابل آنچه کفار به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) میگفتند که مرد بدون پسر «ابتر»، عقیم و بیدم و دنباله است، «کوثر» را بشارت داد که فراوانی خیر و برکت و ذریه و اولاد است. در چنین محیطی و زمانی است که تقدیر در پس پرده غیب دست اندرکار بر هم زدن همه چیز است و پنهانی بر آن است تا در این مرداب آرام و متعفن زندگی و زمان، انقلابی ریشه برانداز و آفریننده برپا کند و توفانی برانگیزاند. ناگهان نقشه شگفت، شیرین، اما دشواری را طرح میکند و برای این کار، دو چهره شایسته را برمی گزیند: پدری را و دختری را. بار سنگین آن را باید محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بکشد (پدر) و خلق ارزشهای نوین انقلابی را باید فاطمه(علیها السلام) در خویش بنمایاند (دختر). چگونه؟
اکنون قریش که بزرگترین قبیله عرب است و سرشار افتخارات دینی و دنیایی و چهره اشرافیت قوم، همه مفاخر خویش را به دو خانواده بنیامیه و بنیهاشم سپرده است. بنیامیه، ثروتمندترند، ولی بنیهاشم، آبرومندتر، چه پرده داری کعبه در این خانواده است و عبدالمطلب، شیخ قریش از اینها است. اکنون عبدالمطلب مرده است و ابوطالب، بزرگ بنیهاشم نفوذ و قدرت پدر را ندارد. درتجارت نیز ورشکسته شده واز فقر فرزندانش را میان خویشاوندانش تقسیم کرده است. رقابت شدیدی میان این دو خانواده جان گرفته و بنیامیه میکوشد تا وارث تمام مناصب و مفاخر قریش گردد و بنیهاشم را از نظر معنوی نیز بشکند. تنها خانوادهای که در بنیهاشم، اعتبار و حیثیتی تازه یافته، خانواده محمد است؛ نواده عبدالمطلب که ازدواج با خدیجه، زن نامور و باشخصیت و ثروتمند مکه، برایش موقعیت اجتماعی استواری پدید آورده است.
… اما خدیجه، زنی که تقدیر بجای همه محرومیتهایی که محمد در زندگی خصوصی داشت او را به وی بخشیده بود. محمد بیست و پنج ساله، پس از دوران یتیمیاش و چوپانی و سختی و فقر، در کنار خدیجه ثروتمند و چهل یا چهل و پنج ساله، هم با عشق یک همسر آشنا میشد و هم با ایمان یک همدرد و همفکر و هم در او از سختی فقر و زندگی پناه میجست و هم در کنارش از محبت یک دوست برخوردار میشد و هم کمبودش را از محبت مادر، در نوازشها و حمایتهای بزرگوارانه او تشفی میداد.
حالا همه در انتظارند تا از این خانه (خانه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و خدیجه(صلی الله علیه و آله و سلم)) «پسرانی برومند» بیرون آیند و به خاندان عبدالمطلب و خانواده محمد قدرت و اعتبار و استحکام بخشند.
فرزند نخستین دختر بود: زینب، اما خانواده در انتظار پسر است. دومی دختر بود: رقیه. انتظار شدت یافت و نیاز شدیدتر. سومی: ام کلثوم و بعد دوپسر، قاسم و عبدالله آمدند. مژده بزرگی بود، اما ندرخشیده افول کردند و اکنون در این خانه، سه فرزند است و هر سه دختر. مادر پیر شده است و سنش از شصت میگذرد و پدر، گرچه دخترانش را عزیز میدارد، اما با احساسات قومش و نیاز و انتظار خویشاوندانش، شریک است.
این آخرین شانس خانواده عبدالمطلب است و آخرین امید. اما… باز هم دختر! نامش را فاطمه گذاشتند. شور و شوق از خانواده بنیهاشم به بنیامیه منتقل شد و… زمزمه و دشنامها و فریادها که: «محمد ابتر شده». مردی که آخرین حلقه زنجیر خاندان خویش است، خانوادهای، «چهار دختر» و همین! و شگفتا! تقدیر چه بازی زیبا و قشنگی را آغاز کرده است. زندگی میگذرد و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در توفانی که رسالتش را برانگیخته، غرق میشود و پیامبر میشود و فاتح مکه و قریش…
پیامبری که چهار دختر دارد. اما نه، سه تنشان پیش از خود وی مردند و اکنون تنها یک فرزند بیش ندارد؛ یک دختر، کوچک ترینش. «فاطمه»، وارث همه مفاخر خاندانش، وارث اشرافیت نوینی که نه از خاک و خون و پول، که پدیده وحی است، آفریده ایمان و جهاد و انقلاب و اندیشه و انسانیت و … بافت زیبایی از همه ارزشهای متعالی روح.
«انا اعطیناک الکوثر، فصل لربک و انحر. ان شانئک هو الابتر». به تو «کوثر» عطا کردیم.ای محمد! پس برای پروردگارت نماز بگزار و شتر قربانی کن. همانا، دشمن کینهتوز تو، همو «ابتر» است! او با ده پسر، ابتر است، عقیم و بیدم و دنباله است، به تو کوثر را دادیم، فاطمه را.
این چنین است که «انقلاب» در عمق وجدان زمان پدید میآید! اکنون، یک «دختر»، ملاک ارزشهای پدر میشود، وارث همه مفاخر خانواده میگردد و ادامه سلسله تیره و تباری بزرگ، سلسلهای که از آدم آغاز میشود و بر همه راهبران آزادی و بیداری تاریخ انسان گذر میکند و به ابراهیم بزرگ میرسد و موسی و عیسی را به خود میپیوندد و به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) میرسد و آخرین حلقه این «زنجیر عدل الهی»، زنجیر راستین حقیقت، «فاطمه» است. آخرین دختر خانوادهای که در انتظار پسر بود و محمد میداند که دست تقدیر با او چه میکند.
فاطمه(سلام الله علیها) نیز میداند که کیست! آری در این مکتب، این چنین انقلاب میکنند. در این مذهب، این چنین زن را آزاد میکنند و مگر نه این مذهب، مذهب ابراهیم است و اینان وارثان اویند؟
هیچ جسدی را حق ندارند که در مسجد دفن کنند و بزرگترین مسجد زمین، مسجدالحرام است. کعبه، این خانهای که حرم خداست و حریم خداست، قبله همه سجدهها، خانهای که به فرمان او و به دست ابراهیم بزرگ برپا شده است و خانهای که پیامبر بزرگ اسلام افتخارش و «رسالتش» آزاد کردن این «خانه آزاد» است و طواف برگرد آن و سجده به سوی آن. همه پیامبران بزرگ تاریخ خادم این خانه اند، اما هیچ پیامبری حق ندارد در اینجا دفن شود. ابراهیم آن را بنا کرد و مدفنش آنجا نیست و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را آزاد کرد و مدفنش آنجا نیست.
در طول تاریخ بشریت، تنها و تنها یک تن از چنین شرفی برخوردار است. خدای اسلام از نوع انسان یکی را برگزید تا در خانه خاص خویش، در کعبه دفن شود. کی؟
یک زن، یک کنیز، هاجر. خدا به ابرهیم فرمان میدهد که بزرگترین پرستشگاه انسان را ـ خانه مرا ـ کنار خانه این زن بنا کن و بشریت، همیشه باید بر گرد خانه هاجر طواف کند.
خدای ابراهیم، سرباز گمنامش را از میان این امت بزرگ، یک زن انتخاب میکند. یک مادر آن هم یک کنیز. یعنی موجودی که در نظامهای بشری از هر فخری عاری بوده است.
اکنون باز خدای ابراهیم، فاطمه را انتخاب کرده است… در جامعهای که ننگ دختر بودن را تنها زنده به گور کردنش پاک میکرد و بهترین دامادی که هر پدری آرزو میکرد، نامش «قبر» بود… و محمد میدانست که دست تقدیر با او چه کرده است و فاطمه نیز میدانست که کیست. این است که تاریخ از رفتار محمد با دختر کوچکش فاطمه در شگفت است و از نوع سخن گفتنش با او و ستایشهای غیر عادیاش از او.
خانه فاطمه و خانه محمد، کنار هم است. فاطمه تنها کسی است که با همسرش، علی در مسجد پیامبر، با او هم خانهاند. این دو خانه را یک خلوت دو متری از هم جداکند و دو پنجره رو به روی هم، خانه محمد و فاطمه را به هم باز میکند. هر صبح، پدر دریچه را میگشاید و به دختر کوچکش سلام میدهد. هرگاه به سفر میرود، در خانه فاطمه را میزند و از او خداحافظی میکند. فاطمه، آخرین کسی است که از او وداع میکند و هرگاه از سفر باز میگردد، فاطمه، اولین کسی است که به سراغش میرود. در خانه فاطمه را میزند و حال او را میپرسد. در برخی متون تاریخی تصریح دارد که: «پیغمبر، چهره و دو دست فاطمه را بوسه میداد».
این گونه رفتار بیشتر از تحبیب و نوازش دختری از جانب پدر مهربانش معنی دارد.”پدری دست دختر را میبوسد”، «آن هم دختر کوچکش را». چنین رفتاری در چنان محیطی یک ضربه انقلابی بر خانوادهها و روابط غیر انسانی محیط بوده است.
«پیغمبر اسلام دست فاطمه را میبوسد». چنین رفتاری، راه به عظمت شگفت فاطمه میگشاید و بالاخره چنین رفتاری از جانب پیغمبر به همه انسانها و انسانهای همیشه میآموزد که از عادات و اوهام تاریخی و سنتی نجات یابند. به مرد میآموزد که از تخت جبروت و جباریت خشن و فرعونیاش در برابر زن فرود آید و به زن اشاره میکند که از پستی و حقارت قدیم و جدیدش که تنها ملعبه زندگی باشد، به قله بلند شکوه و حشمت انسانی فراز آید! این است که پیغمبر، نه تنها به نشانه محبت پدری، بلکه همچون یک «وظیفه»، یک «مأموریت خطیر» از فاطمه تجلیل میکند…
فاطمه یک «زن» بود، آن چنان که اسلام میخواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر، خود رسم کرده بود و او را در کورههای سختی و فقر و مبارزه و آموزشهای عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود. وی در همه ابعاد گوناگون «زن بودن»، نمونه شده بود:
مظهر یک «دختر» در برابر پدرش. مظهر یک «همسر» در برابر شویش. مظهر یک «مادر» در برابر فرزندانش. مظهر یک «زن مبارز و مسئول»، در برابر زمانش و سرنوشت جامعه اش.
وی، خود، یک «امام» است؛ یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایده آل برای یک «اسوه»، یک «شاهد»، برای هر زنی که میخواهد «شدن خویش» را خود «انتخاب» کند. او با طفولیت شگفتش، با مبارزه مدامش در دو جبهه خارجی و داخلی در خانه پدرش، خانه همسرش، در جامعهاش، در اندیشه و رفتار و زندگیاش، «چگونه بودن» را به زن پاسخ میداد».
چالش زنان با دیدگاهی سطحی نگر
به این ترتیب، زن ایرانی از سرور زنان دو جهان، در قالب تصویرهایی ملموس و تحقق پذیر، در عصر و زمانهای دیگر، آموخت که با عزت و سربلندی انتخاب کند، مبارزه کند، زندگی کند و به طور کلی دریافت که ظرفیتهای وجودیاش به قدری وسیع است که میتواند در نقشهای چندگانه ظهور یابد و موفق از میدان به در آید. زن ایرانی صاحب «هویت فردی موفق» شد و با اعتماد به نفس به میدان آمد. او در این میدان از حجاب به عنوان پرچم عزت و توانایی و قدرت انتخاب خود استفاده کرد. برای زن عصر انقلاب، حجاب، لباس رزم بود، نه یک لباس تحمیلی یا پوشش سنتی. زن آن روزگار با حجاب، هویت انقلابی یافت. آزادی خواه و ستم ستیز شد و فریاد زد. او در براندازی یک رژیم منحط ۲۵۰۰ ساله سهیم بود و حتی به تعبیر امام سهمی بیش از مردان داشت.
آیا دختران و زنان ما این نگاه را در عرصههای مختلف پس از انقلاب در مورد خود تجربه کردند؟ آیا به جز پیامهای امیدبخش امام خمینی(ره)، شاهد گسترش این نوع نگاه به خود در دستگاههای حکومتی و دولتی، دادگاههای مدنی، رسانه ملی و مانند آن بودند؟
درست در مقابل این دیدگاه، متأسفانه شاهد حضور پرنفوذ تفکری بودیم که بحران هویت را برای زن، حضور وی در محیطهای فعالیت و کار خارج از خانه تعریف کردند و گفتند قرار گرفتن زن در فضای خشک اداری و کارگاهی و تلاش وی برای تأمین معاش، فراتر از ظرفیت و توانایی زنان است و به نام دفاع از آنان، اعتماد به نفس و حق انتخاب آنها را تضعیف کردند. بگذریم از این که درصد قابل توجهی از همین زنان به واسطه ناتوانی یا بیمسئولیتی همسرانشان در این چرخه افتاده بودند و اکنون باید به بیهویتی نیز متهم میشدند.
این تفکر به اصول مسلّم روانشناسی بیاعتنایی کرد و در مواردی که برای زنان برنامهریزی میشد، مانند موضوع حجاب، هرگز تصمیم گیریها را به زنان نسپرد تا با آشنایی نسبت به روحیه جامعه زنان، ظرافت و دقت بیشتری در این حرکت در نظر گرفته شود. بدین گونه مردانی با حداقل آشنایی نسبت به روحیه زنانه برای مسائل خاص زنان برنامهریزی کردند و در واقع، سهم عظیمی از مسئولیت آنچه بر سر زنان یا به عبارت بهتر بر سر اعتقادشان آمد، تقصیر تفکری سطحی نگر است که نه شرایط و مقتضیات زمان را دید و نه واقعیت و تجربیه تاریخی را.
خانم دستغیب، نماینده اسبق مجلس شورای اسلامی بیان میکرد: «برای نطق پیش از دستور پشت تریبون رفته بودم که یکی از آقایان گفت: ضعیفه بنشین، تو دیگر چه میگویی؟»
روشن است که «ضعیفه» هرگز برای تحقق آرمانهای گران سنگ انقلاب اسلامی، راه به جایی نمیبرد و از «ضعیفه» نباید انتظار داشت که ارزش والایی چون حجاب را در خود درونی کند یا برای حفظ مصالح جامعه به آن پای بند باشد. از «ضعیفه»، کار بزرگ نخواهید؛ چون او ضعیف است.
متأسفانه این نوع تفکر حاضر نبوده و نیست که بپذیرد جهان امروز دست خوش تغییر و تحولهای اساسی شده است. حاضر نیست بپذیرد در جوامع در حال گذاری مانند جامعه ما، سنت و آداب و رسوم به تدریج، نقش محوری و تعیین کننده خود را در جهت بخشی زندگی اجتماعی افراد از دست میدهند و با تغییر شالودههای سنتی، افقهای جدیدی در زندگی افراد شکل میگیرد که نمونه آن، تغییر در نقشهای اجتماعی زنان و دختران جامعه است. در دوره مدرنیته (حتی اگر نخواهیم بپذیریم که در آن قرار داریم)، هویت فردی و اجتماعی را نمیتوان تفویض یا تحمیل کرد، بلکه فرد باید آن را به طور مداوم و روزانه بیافریند.
دکتر صادق آیینهوند، استاد تاریخ تأکید میکند:
انس ۴۰ سالهام با تاریخ، این اندازه هشیارم کرده است که بدانم هر نسلی در هر عصری، وزنی دارد و تفسیر این وزن در تاریخ با تفسیرهای مفسران دنیای سیاست و اقتصاد کاملاً متفاوت است. در مطالعه ۱۵ قرن از تاریخ دینی خودمان، به حضور ۴۷ نسل پی میبریم که هر کدام در اندام و ابعاد این تمدن که آن را تمدن اسلامی مینامیم، جایگاهی خاص خود دارد و سوای هر ادعایی که داشتهاند و هر داوری که علیه آنها شده، نسلی هستند با وزن خود که پاسخگوی کارهای خویشند و این تاریخ است که بدون ملاحظه پیش داوریها، کارنامهشان را رقم میزند.
تداوم نگاه انقلاب اسلامی به زن؛ فرصتی که از دست میرود
سیاستهای فرهنگی و مقررات ناشی از آن را دستگاههای مختلف و متعددی اجرا میکنند. مجلس شورای اسلامی، شورای انقلاب فرهنگی و تا اندازهای، شورای فرهنگ عمومی از جمله این دستگاهها هستند. پس از وضع قوانین و مقررات، چند دستگاه دولتی یا عمومی، مسئولیت اجرای آنها را به طور مستقیم یا غیرمستقیم بر عهده دارند که مهمترین آنها عبارتند از: وزارت آموزش و پرورش، فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان صدا و سیما، وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری. این مراکز به طور عمده و مستقیم در چارچوب مقررات خاص عمومی به فرهنگ سازی میپردازند. علاوه بر اینها، مساجد، تکایا و ستادهای نمازجمعه نیز اگر چه مستقل از دولت و حکومتند، ولی در چارچوب نظام فرهنگی موجود به عنوان موقعیتی برای فرهنگسازی فعالیت دارند. به جز اینها، بخش خصوصی نیز مانند شبکههای توزیع نوارهای ویدیوئی و صوتی، سینماها، مطبوعات، انتشارات و نظیر آن در این عرصه مشارکت دارند.
مروری بر رویکردها و عملکرد مراکز حساس و تعیینکننده در زمینههای فرهنگی مانند آموزش و پرورش و صدا و سیما به سادگی نشان میدهد که نگاه مبتنی بر انقلاب اسلامی و دیدگاههای امام خمینی(ره) در مورد زنان به صورت برنامهریزی شده و پیوسته و گاه حتی مقطعی، جاری نبوده است. اکنون مواردی به عنوان نمونه مطرح میشود:
آموزش و پرورش
نهاد آموزش و پرورش پس از خانواده، مهمترین عامل اثرگذار در تکوین هویت اشخاص به شمار میرود. اگر مجموعه اقدامات این بخش، درست انجام شود، جوانان کشور در مرحله جست وجوی هویت، جایگاه واقعی خود را در کل نظام هستی و در نتیجه، در جامعه تشخیص میدهند و میتوانند از عوارض آشفتگی هویت در امان بمانند. نیاز به برخورداری از یک هویت مستقل، بیشترین اثر را در سرنوشت افراد و در نتیجه، سرنوشت جوامع بشری میگذارد. انسان در جوانی به موازات احساس نیاز به داشتن یک هویت مستقل، از نظر ذهنی نیز دچار دگرگونی میشود. ارزشهای دوره کودکی بدون این که نظام فکری و ارزشی دیگری جای گزین آن شود، فرو میریزد و او را با بحران فکری و فرهنگی رو به رو میسازد. در چنین موقعیتی، اگر جوان از شرایط مناسب فکری و روحی و روانی و نیز محیط فرهنگی و آموزشی شایستهای برخوردار نباشد، در گزینش مسیر درست و انتخاب هویت واقعی دچار مشکل میشود. نقش آموزش و پرورش و صدا و سیما بیش از هر چیز در این دوره اهمیت مییابد. درست در همین جا، حجاب به صورت بخش نامه و قانون جاری گشت و برخوردهای نسنجیده با نسل جوان که مراحل طبیعی طغیان و عصیان را میگذراند، سبب شد که دختران ما هر چه فریاد دارند، بر سر حجاب بکشند!
وقتی حجاب به جای یک ارزش، عامل کاهش نمره انضباط یا تحقیر و تذکر دانش آموز در مقابل هم کلاسی هایش باشد یا کسانی آن را بر سر کنند که از بردباری، اخلاق خوش، حس دوستی و صمیمت بیبهره اند، روشن است که حتی در زمینه سازی برای رعایت آن نیز موفق نخواهیم بود. رویکرد آموزش و پرورش در مورد حجاب به طور کلی در جهت اشاعه «هویت ناموفق» بوده است تا «هویت موفق». بنابراین، قرار نیست از دخترانمان در حالی که هویت شکست را به آنها هدیه میکنیم، رعایت حجاب را انتظار داشته باشیم.
از سوی دیگر، بر اساس پژوهش «جایگاه زن در کتابهای درسی نظام جدید متوسطه» که خانم شهلا باقری به سفارش شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام داده است، کم توجهی و بیتوجهی به نقشهای متعدد و متنوع زنان در کتابهای درسی آشکار است.
این پژوهش درصدد آن بود تا به بررسی چگونگی معرفی نقش اجتماعی زن به دانش آموزان در کتابهای درسی نظام جدید متوسطه در سال تحصیلی ۷۳-۷۴ بپردازد و مشخص کند که شیوه معرفی و سیمای ترسیم شده از نقش اجتماعی زن در همه کتابهای درسی مربوط به پایهها و رشتههای مختلف نظام جدید متوسطه (اول، دوم و سوم نظری) چگونه است. همچنین نقش ترسیم شده از زن تا چه اندازه با سیاستهای کلان فرهنگی اجتماعی مربوط به زن در جمهوری اسلامی ایران همخوانی دارد.
در این پژوهش، با مروری بر ادبیات و نظریات تحقیق (در حوزه نظریات مربوط به نقش، انواع نقشهای اجتماعی و جامعهشناسی دفاع از زنان و نقشهای اجتماعی)، نقش اجتماعی زن در مراجع ارزشی نظام جمهوری اسلامی (قانون اساسی، اصول سیاستهای فرهنگی، سخنان امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری، منشور زن و دیگر مصوبات شورای فرهنگی و اجتماعی زنان) بررسی شد. کتابهای مورد بررسی نیز تاریخ، فارسی، عربی، روان شناسی، جغرافی، دانش اجتماعی، جامعه شناسی، اقتصاد، انگلیسی، فلسفه و منطق، دینی و قرآن بودند. نقشهای اجتماعی زنان پس از بررسیهای لازم به سه مقوله نقشهای همیاری ـ مشارکتی، نقشهای خانوادگی و نقشهای شغلی ـ حرفهای تقسیم شد و از بررسی آنها نتایج زیر به دست آمد:
در زمینه نقشهای همیاری زنان، نقشهای همیاری علمی در رده اول قرار داشت، ولی در هیچ یک از کتابهای درسی، انواع نقشهای همیاری زنان مطرح نشده است. نقشهای خانوادگی مانند نقشهای زنی، شوهری، مادری، پدری و فرزندی در بیش تر این کتابها طرح شده است، ولی هیچ یک از کتابها به طور کامل به نقشهای شغلی زنان آنها نپرداختهاند. در جمعبندی این پژوهش به کم توجهی و بیتوجهی نسبت به نقش آفرینیهای اجتماعی زنان در کتابهای درسی اشاره کرده است.
وضعیت کتابهای درسی را با تفکر حضرت امام خمینی(ره) مقایسه کنید که در جریان انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، وقتی عدهای از امام پرسیدند: «اشکال ندارد که خانمها به مجلس بروند؟» فرمود: «این حرف شما اشکال دارد».
بنابراین، در حالی که ما افق چندان روشنی را از زمینههای فراهم شده برای ارتقای حضور اجتماعی دختران در آینده و القای اعتماد به نفس و کسب هویت موفق به آنان ارایه نمیدهیم، از آنان میخواهیم به مسئولیت خود در مقابل جامعه؛ یعنی حفظ حجاب عمل کنند. طبیعی است که رابطهای چنین یک سویه، هرگز پا نمیگیرد.
دانشگاهها
پژوهش انجام شده به وسیله آقای جعفر زلفعلی فام با عنوان «پذیرش نقشهای اجتماعی غیرسنتی و شکل گیری هویت اجتماعی با تمرکز بر دختران دانش جو در استان گیلان (دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه گیلان ـ ۱۳۸۳)»، نشان میدهد بیشتر دختران دانشجو به آگاهی اجتماعی درباره موقعیت خود در سه زمینه خانوادگی، اجتماعی و حقوقی دست یافتهاند. البته این سخن بدین معنا نیست که در عمل میتوانند به صورت کامل بر اساس این آگاهی و تفکر زندگی کنند. نکته مهم، کسب همین آگاهی اجتماعی است که میتواند مبنای اساسی برای برداشتن قدمهای بعدی در رسیدن به جایگاه واقعیشان باشد. در عین حال هنوز دختران از نقشهای سنتی درتمام زمینهها و نقشهای اجتماعی فاصله نگرفتهاند. و بر بعضی از نقشهای سنتی از جمله نقشهای اجتماعی که دختران از طریق ازدواج کسب میکنند (یعنی نقش مادری و همسری) تأکید میکنند. این وضع میتواند انعکاسی از وضعیت واقعیتهای اجتماعی در حال تغییر و ماهیت انتقالی جامعه کنونی ما باشد.
ما هر روز شاهد کاهش اقتدار نقشهای اجتماعی، ارزشها، هنجارها و وظایف جنسیتی سنتی در جامعه در حال گذار خود هستیم.
بنابراین، مشاهده میشود فرآیند مدرنیته با دگرگون کردن شرایط و چارچوبهای سنتی هویت ساز، فرآیند هویت سازی را در جامعه ما از قبل متمایز کرده است. تحت تاثیر این فرآیند به نظر میرسد زنان و دختران تابع اراده و تصمیم خویشتن شده اند و جامعهای با انعطاف بالا درحال شکل گیری است. در این جامعه، دختران میکوشند با استقلال و آزادی بیشتری در فضای اجتماعی پیش آمده، هویت اجتماعی خود را به صورت یک پروژه بازاندیشانه با اتکا بر مراجع غیرسنتی همچون یافتن کار و کسب استقلال مالی و با مبنا قرار دادن پذیرش و ایفای نقشهای اجتماعی غیرسنتی با کسب آگاهی اجتماعی نسبت به موقعیت و نقشهای اجتماعی و حقوقی زنان در جامعه شکل دهند و خودشان به صورت خود تعریف، هویت اجتماعی مستقل و غیرسنتی را برای خود تعریف کنند.
بر اساس یافتههای این پژوهش، اکثریت دختران دانشجو با آگاهی داشتن از وضعیت خود در جامعه و با پذیرش هویت اجتماعی خویش به عنوان یک دختر، تلاش دارند از هویت اجتماعی تابع و سنتی که خانواده پدرسالار برای آنها تعریف و معین میکند، درگذرند و موقعیت اجتماعی خویشتن را در قالب یک هویت اجتماعی مستقل غیرسنتی باز تعریف کنند.
ادارهها و دستگاههای اجرایی
برخورد دستگاههای اجرایی کشور با بانوان کارمند و حتی مراجعان زن در مورد حجاب چند فراز در خور تامل داشته است که بررسی میکنیم.
تهیه مدل ویژهای از روپوش و مقنعه ـ در بدترین شکل آن که هیچ گونه حس زیباییشناسی در آن در نظر گرفته نشده باشد، با اجباری کردن رنگهای سیاه، سرمهای و قهوهای، برای زنانی که یک باره با حجاب قانونی و به پندار بسیاری از ایشان، با حجاب اجباری رو به رو شدند، اولین ضربه را به احترام این پوشش در جامعه اسلامی وارد آورد. این وضعیت نهایت بیدقتی در برخورد با جمعیتی بود که خود را در پیروزی انقلاب اسلامی سهیم میدانست و دست کم توقع داشت بتواند رنگ پوشش خود را انتخاب کند. باید افزود بر اساس فتوای رهبر معظم انقلاب، حجاب رنگ خاصی ندارد. به طور کلی، به جای این حرکت میتوانستیم با معرفی مدلهای گوناگون حجاب (کاری که اکنون پس از خراب کردن بسیاری از پلهای پشت سر، مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی میخواهد به انجام برساند) و قرار دادن آنها در معرض نظر و آرای کارمندان زن، ایشان را در انتخاب پوشش خودشان دخیل سازیم.
همچنین شیوه برخورد با چادر که به دلیل برخی تأکیدها و اجبارها، کم کم به وسیلهای برای قبولی در گزینشهای استخدامی یا ارتقا یافتن به مراتب بالاتر اداری تبدیل شد، آسیبهای جبرانناپذیری را بر این حجاب برتر وارد ساخت. یکی از این آسیبها آن است که اکنون نمیتوان میان افرادی که چادر را با اعتقاد درونی به سر میکردند، با کسانی بود که به آن اعتقادی نداشتند، فرق گذاشت. وجود شمار زیادی از کارمندان زن نیز که از چادر استفاده میکردند، ولی اصل مسلّم حجاب اسلامی؛ یعنی پوشش کامل موی سر را رعایت نمیکردند، به پیدایش پدپده چادریهای بدحجاب انجامید. به عبارت دیگر، به دلیل سطحی نگری در این زمینه بسیار اتفاق افتاد که معتقدان و رعایت کنندگان اصل حجاب با پوشش کامل، ولی بدون چادر، شاهد ارتقای اداری افرادی بودند که چندان به رعایت کامل حجاب اعتقاد نداشتند، ولی از چادر استفاده میکردند.
در جریان تصویب آیین نامهها و راه اندازی پلیس زن نیز که پس از گذشت سالها و در پی پیدایش مشکلات فراوان، به ضرورت وجود آن پی برده بودند، موضوع استفاده از چادر برای پلیسهای زن به ویژه هنگام عملیات، به چالشی وقت گیر و فرصت سوز تبدیل شد. جالب این که اداره عقیدتی ـ سیاسی نیروی انتظامی با این موضوع مشکلی نداشت، ولی برخی بخشها مخالفت کردند و موضوع به جای حل آن در چارچوبهای کارشناسی مربوط به عملیات پلیسی، گرفتار سلیقههای شخصی و روی کردهای سیاسی شد.
نبود تعریف درست از حجاب و توجیه نکردن بانوانی که در ورودی دستگاههای اجرایی، مسئول کنترل حجاب بودند، یکی دیگر از نکتههای قابل توجه در این زمینه است. وقتی از ورود یک خانم با روسری بزرگی که کاملاً موهای او را پوشانده است، جلوگیری میشود و در کنار وی، خانم دیگری که با مقنعه، بخش قابل توجهی از موهایش بیرون است، تنها به دلیل این که «مقنعه» به سر دارد، اجازه ورود میگیرد، چگونه از مخاطب میخواهیم که سر درگم نشود و راه را بیابد؟
بیاحترامیها و برخوردهای نامناسبی که با زنان و دختران محترم در چنین مواردی در مدرسهها، دانشگاهها و ادارهها صورت گرفت، در گسترش پدیده «لج کردن» در بحث حجاب تأثیر فراوانی داشت. این پدیده البته با سیاسی کردن موضوع حجاب، تقویت شد.
باید دانست حجاب از مقوله فرهنگ و در گام اول، مسئلهای درونی است. یکی از آفتهای حجاب در سالهای اخیر، سیاسی شدن آن است. وقتی نوع حجاب میتواند شغلی را به زنی بدهد یا بازستاند یا نردبان ترقی باشد و زمینه ساز ریا و تزویر برای کسب جایگاههای سیاسی و اجتماعی گردد، مخالفان نظام یا کسانی که نسبت به عمل کرد سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی بخشهایی از حکومت اعتراض دارند، به راحتی نمادهای انقلابی گری و طرفداری از نظام از جمله حجاب را زیر سؤال میبرند.
فراموش نکنیم هدف دین، جامعیت و احاطه بر تمام جنبهها و نیازهای زندگی انسان است و سیاست و قدرت نیز از این قاعده مستثنا نیستند. تمام جنبههای فردی و اجتماعی انسان در قالب باورهای دینی تعریف پذیرند، ولی تبدیل و تحدید هر کدام از این از باورها و رفتارهای دینی به تعریفها و شعارهای سیاسی، به کاستن از بار معنایی آنها خواهد انجامید.
حجاب، رفتار متعالی دینی است که در عین حال بر اساس شرایط زمانی میتواند جنبههای سیاسی نیز داشته باشد. نگاه سیاسی محض به این ارزش دینی و برخورد با آن به عنوان موضوع کاملاً سیاسی، به ماهیت آن خدشه وارد میسازد. مقبولیت سیاسی، امری نسبی است که به راحتی تحت الشعاع مسائل پیرامون خود قرار میگیرد و دست خوش تغییر میشود. تبدیل رفتار دینی به رفتار سیاسی، آن را در این تغییرهای ناخواسته قرار میدهد. چنان که قرائت ناصحیح سیاسی از حجاب به عنوان ارزش دینی و اجتماعی سبب شد تا در میان بسیاری از کسانی که آن را رعایت نمیکنند، بدحجابی نماد نوعی اعتراض به حاکمیت پنداشته شود.
رسانه ملی
الگوسازی، یکی از ظرفیتها و وظایف صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در همه زمینهها است. با این حال، در موضوع زنان باید پذیرفت که رسانه ملی همواره دست کم ده سال از موضوعهای روز جامعه زنان عقب بوده است. این مسئله که شاید بر اثر محافظه کاریها یا به عبارت خوش بینانه تر، رعایت برخی مصالح و فشارها یا اشراف نداشتن کارشناسان مربوط به موضوعهای روز جامعه زنان بوده، در ایجاد «هویت ناموفق» نقش پررنگی داشته است.
وقتی جامعه زنان ما به ارتقای تحصیلات و اشتغال مناسب میاندیشید، رویکرد صدا و سیما، خانه داری بود، به گونهای که بسیاری از دختران جوان ما نمیتوانستند با این روی کرد، رابطهای برقرار کنند. همچنین وقتی زنان ما خواهان اصلاح قوانین مربوط به خود، آن هم بر اساس ظرفیتهای موجود در دین اسلام بودند، رویکرد صدا و سیما، اطاعت همه جانبه زن از مرد، خواه پدر و خواه همسر بود.
برای نمونه، پخش فیلم «عروس آتش» ـ ماجرای ازدواجهای اجباری در منطقه جنوب کشور ـ آن هم با اعمال سانسور، نه در زمان خود، بلکه حدود ده سال پس از اقدامات قوه قضاییه برای سختگیری نسبت به قتلهای ناموسی در مناطق جنوبی صورت گرفت؛ یعنی حتی صدا و سیما با اقداماتی که قوه قضاییه برای احقاق حقوق زنان انجام میداد، هماهنگ نبود.
در یکی از مقالههای ارایه شده به اولین سمینار «زن و رسانه» (دفتر امور زنان نهاد ریاست جمهوری- ۱۳۷۴) به شوراهای طرح و برنامهای اشاره شد که همه برنامههای سیما ابتدا باید در آنها بررسی و تأیید شوند تا بعد به مرحله ساخت و پخش برسند. آنچه مایه نگرانی در آن زمان و تأسف در این روزگار است این که در هیچ یک از این شوراها، حتی یک زن به عنوان کارشناس حضور نداشت. با وجود این که در سیمای جمهوری اسلامی، بانوان مجرب و معتقدی حضور داشتند که میتوانستند با شناخت مسائل زنان، نکتههای مؤثر در روحیه این بخش از جامعه را در نظر بگیرند.
در مورد الگوسازی حجاب نیز تا سالها دیدیم که زن با حجاب به ویژه چادری در فیلمها و سریالهای ایرانی با چهرهای منفی، بیعرضه و بیسواد ظاهر شد، به گونهای که این موضوع مورد اعتراض قرار گرفت. البته در جبران این کاستی، یک باره با چهرههای باور نکردنی از زنان مذهبی در فیلمها رو به رو شدیم که به طور اغراق آمیزی، کامل و خوب بودند. در نتیجه این افراط و تفریطها، تماشاگر هرگز این شخصیت پرادزیها را نکرد و الگوسازی عمیق ماند.
قوانین
اصلاح قوانین مربوطه بر اساس اصول اسلامی با توجه به مقتضیات زمان، موضوعی بود که در حوزه زنان با مقاومت و تأخیر فراوان صورت گرفت. زنان ما به خاطر دلبستگی به کشور و انقلاب خود، در دهه نخست، اولویتها را به دفاع از کشور در شرایط جنگی و رفع گرفتاریهای عمومی دادند. با این حال، پس از پایان جنگ، با توجه به نقشی که برای خود در خانواده و جامعه قائل بودند، خواستار تطبیق قوانین کشور با توجه به نیازهای جدید جامعه شدند. البته این موضوع در دوران جنگ نیز مصداقهایی داشت که از آن جمله، تلاش برای گرفتن حضانت فرزندان شهیدان به وسیله آنها بود؛ یعنی زنانی که همسران جوان خود را برای بقای استقلال کشور از دست داده بودند، خود، داوطلبانه خواستار حضانت فرزندشان بودند تا شاید جای پدر را پر کند. از اینها که بگذریم، پس از پایان جنگ، فرصتی پدید آمد تا زنان بگویند با وجود همه ایثارگریها، ایستادگیها و تواناییها، چگونه هنوز گرفتار مردانی هستند که خشونت در خانواده و محدود کردن زن در تحصیل، کار، مسکن، نفقه، دیدار با خویشاوندان و مانند آن را حق مسلّم خود میدانند.
اگر چه بسیار پیش از آن، دیدگاههای حضرت امام (ره) در این موارد روشن شده بود. مانند این که ایشان با پی گیریهای شهید بهشتی، بر شروط ضمن عقد صحه گذاشته بودند و یا پاسخی که به استفتای شورای نگهبان در سال ۱۳۶۱ دادند نشانگر نگاهی متفاوت با شرایطی است که حاکم شد. پاسخ مذکور به دلیل اختلاف نظر فقهای شورای نگهبان درباره امکان الزام شوهر به طلاق و یا طلاق از سوی حاکم در موارد عسر وحرج زوجه بود که امام مرقوم فرمودند: طریق احتیاط آن است که زوج را با نصیحت و الا با الزام وادار به طلاق نمایند و در صورت میسر نشدن به اذن حاکم شرع طلاق داده شود، و اگر جرئت بود، مطلبی دیگر بود که آسان تر است.
با این حال، حدود یک دهه به طول انجامید تا زنان توانستند با تلاشهای نمایندگانی در مجلس شورای اسلامی، شاهد تصویب برخی قوانین مانند اجرت المثل و مهریه به نرخ روز باشند که رسانه ملی نیز آن را هرگز تبیین و تبلیغ نکرد. بدین ترتیب، زنان احساس نکردند که نظام اسلامی به دنبال حل مشکلات آنهاست. این وضعیت تا جایی ادامه یافت که در سال ۱۳۷۵، مقام معظم رهبری در سخنانی در ارومیه، به صراحت از ستم به زنان در محیط خانواده نام برد و آن را ناشی از ضعف قوانین دانست.
همه این رویدادها در حالی رخ میداد که مجموعه فضای حاکم بر جامعه به زنان، آنان را به تحمل وضعیت، دم برنیاوردن و اندیشیدن به همسران و فرزندان فرا میخواند و از انسانیت خود زن و حق وی برای بهرهمندی از زندگی سخن نمیگفت.
نتیجهگیری
آقای محمد تقی سبحانی در کتاب الگوی جامع شخصیت زن مسلمان تصریح میکند که بر اساس تعریف کارل یونگ، شخصیت، مظهر هیئتی کم و بیش به هم پیوسته از عادات، تلقیها، خصوصیات و افکار یک فرد است که در خارج،وبه صورت نقشها و منزلتهای خاص و عام، سازمان مییابند و در داخل حول محور خودآگاهی، مفهوم خود و همچنین افکار، ارزشها و اهدافی که با انگیزهها، نقش و منزلتها مربوط هستند، قوام میپذیرد.
بنابراین انسان و از جمله زن به عنوان شخصیتی انسانی، از سویی دارای مجموعهای از حالتهای روحی است که شخصیت روانی وی را میسازد. در رأس این شخصیت، تمایلات و تعلقها و میزان محبت و نفرت یا میزان کشش و انگیزههای انسانی اوست که نسبتش را با همه امور پیرامونش تعیین میکند. از سوی دیگر، دارای مجموعهای از ویژگیها و فعالیتهای ذهنی و ساختاری است که شیوه شناخت او را از خود و محیط پیرامون شکل میدهد.
با توجه به چنین تعریفی، آیا میتوان ادعا کرد آنچه در سیاست گذاریها، برنامهریزیها، قوانین، رویکردهای آموزشی و رسانهای در حوزه مسایل زنان رخ داده، با ویژگیهای شخصیتی او تناسب داشته است؟ آیا نیازها و ظرفیتهای واقعی زنان برای شکوفایی شخصیت اخلاقی، برقراری مناسبات اجتماعی، مدیریت خانواده، کار و آموزش و مشارکت سیاسی و اجتماعی آنان در نظر گرفته شده است؟
بدون شک، همه صاحب نظران اذعان دارند که اگر همه قوانین، سیاستگذاریها و برنامهریزیها با توجه به بخشهای ضروری در نظام اجتماعی عفاف، طراحی و اجرا شود، میتوان جامعهای عفیف داشت. در این میان، شخصیت و ویژگیها و هویت فردی زنان، یکی از بخشهای تعیین کننده موضوع است. پذیرش و اجرای یک بخش و غفلت از بقیه بخشها و حتی بر عکس این وضعیت؛ یعنی پذیرش و اجرای همه بخشها و غفلت از یک بخش میتواند مانع دست یابی به مقصود شود.
مهمترین نکته این است که نمیتوان موضوع حجاب را به زنان جامعه ابلاغ کرد، ولی نگاه انسانی به زن و رعایت حقوق و حدود او را نادیده گرفت. هویت فردی زن اگر به سوی هویت موفق هدایت شود، میتواند از ارزشها دفاع کند. در غیر این صورت، باید شاهد ضعف و سستی در هویتهای ناموفقی بود که نه خود، خویش را باور دارند و نه دیگران، آنها را به حساب میآورند. بنابراین، قدر خویش را نمیشناسند و در جلب نگاه دیگران، خود را مییابند. وقتی زن قدر خود را نشناسد و نهایت رشدش برای خدمت به کامجویی مرد باشد، چه با حجاب و چه بیحجاب، مشکل آفرین میشود. چنانچه میبینیم بعضی رعایت کنندگان حجاب چگونه در تجمل و تفاخر غرق میشوند، در حالی که به فرموده حضرت آیت الله خامنهای، حجاب باید با نفی ارزشهای مصرفگرایی حاکم در گذشته، همراه باشد.
هم چنین باید دانست همه بخشهای نظامی که برای تحقق فرهنگ پوشش و حجاب گام برمی دارند، باید از واقعیتهای مربوط به زن و مرد و روابط این دو آگاه باشند. این واقعیتها از سویی به روانشناسی زن و مرد و از سوی دیگر، به نقشهای خانوادگی و اجتماعی هر کدام از این دو بازمی گردد. محدود کردن بحث حجاب و مفهوم گسترده تر آن؛ یعنی عفاف، به یک وظیفه و تعهد صرفا زنانه میتواند آفت قضیه و امری ضدارزش از سوی زنان تلقی شود. واقع بینی، ظرافت و ژرف نگری در ساختار اجتماعی مبتنی بر عفاف اقتضا میکند که این پدیده همواره دو طرفه تبلیغ شود، چنان که قرآن کریم همیشه از زنان و مردان (هر دو) میخواهد در نگاه کردن، حریم را رعایت کنند.
در این حال باید تاکید کرد موضوعی مانند حجاب در حوزه دستورهای دولتی و با صدور بخش نامه و آیین نامه حل نمیشود؛ زیرا ارتباط آن با عفاف که یک حس درونی است، نقش تعیین کنندهای در تحقق موضوع دارد. حجاب و عفاف، در حس و انگیزهای درونی با زمینهای فرهنگی ریشه دارد که بستر همگی اینها هویت فردی موفق زن است. زنی که خود را در جامعه موفق میبیند و از کسب حقوق خود و توانایی دست یابی به آن اطمینان دارد؛ زنی که برای احساس موفقیت، نیازمند ظاهرآرایی نیست و میداند که اندیشه و ظرفیتهای وجودیاش در خانواده و جامعه دارای ارزش است؛ کسی که اعتماد به نفس دارد و در عمل (نه شعار) به نظرش احترام گزارده میشود و صاحب سرنوشت خویش است، ارزشها را جای گزین ضدارزشها میکند.
منبع: پیام زن؛ تیر و مرداد ۱۳۸۶؛ شماره ۱۸۴ و ۱۸۵