مکاتبات انیشتن و فروید (جنگ از دیدگاه روانشناسی)
جهت مطالعه این مقاله، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
جهت مطالعه این مقاله، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
۱. غریزه جنسی، قویترین غریزه انسانی است که زندگی انسانی را از نظر کمی و کیفی، مورد تاثیر و تاثر قرار میدهد. این غریزه در کنار غریزه گرسنگی، بسترساز فرهنگهای انسانی در طول تاریخ شده و دین با ورود در این بستر، معنابخش فرهنگ انسانی میشود؛ به همین دلیل در تاریخ ادیان، کمتر دینی است که درباره مسئله جنسی سخن نگفته باشد.
۲. غریزه جنسی در یک چارچوب، مورد توجه ادیان قرار میگیرد و در چارچوب جهانبینی آن دین، جایگاه مسئله جنسی را با توجه به انسانشناسی خود، و جهانشناسی و اخلاقیات مبتنی بر آن، تشریح و تفسیر میکند که اغلب دائر مدار آن، انسان واسطهای و متعالی دینی، مثل پیامبران و یا بنیان گزاران دین مثل بودا قرار میگیرد.
۳. در غرب مسیحی قرون وسطی که انسان کامل مسیحی محور معرفت شناسی، جهان شناسی، انسانشناسی و سپس جامعهشناسی واقع شده بود، درباره مسئله جنسی، چه از بعد انسانشناسی و چه جامعه شناسی، به همان میزان قضاوت میشد و چون انسانهای کامل مسیحی، حضرت مسیح و حضرت مریم و حضرت یحیی(علیه السلام)، هر سه ازدواج نکرده، در مسیحیت دوری از عمل جنسی، یک شرط برای انسان کامل شمرده شد و کم کم ترک عمل جنسی به ترک کلی عمل جسمی کشانده میشود و در دوران قرون وسطی، انسانهایی اعم از زن و مرد، دور از شهرها در نقاط دور افتاده جنگلها و کوهها و بیابان زندگی میکردند که به دور از لذتهای جسمی یک زندگی کاملا مجردانه داشتند. پس حجاب در همین جهت قلمداد میشد؛ یعنی دوری از لذتهای جسمانی به طور کامل.
۴. با شروع رنسانس، تفسیری دیگر از انسان کامل ارائه شد که بر فرهنگ جنسی غرب به شدت اثر گذاشت؛ این تفسیر آن بود که چون خدا در جسم انسان (عیسی) تجلی یافته است، پس جسم انسان تقدس مییابد، به همین دلیل سعی در زیباشناسی جسم انسان است و با یک نوع آناتومی جسم انسان و بدست آوردن رگ، پی، ماهیچه، استخوان و… به ترسیم جسمهای زیبا پرداخته شود که این مهم به وسیله «لئوناردو داوینچی » و «میکل آنژ» و «رافائل » ، بر روی دیوارههای کلیساهای روم و فلورانس انجام میشود، به طوری که جسمهای برهنه و بسیار موزون و هماهنگ، بر روی دیوارها ترسیم و یا در مجسمهها تجسم مییابند. شرمگاه اناث حذف و ذکور بسیار کوچک ترسیم میشود تا گفته شود خود جسم مطمح نظر است، نه مسائل جنسی آن، ولی با همین ترسیم انسان برهنه، اولین قدم برهنگی در غرب، توسط نوعی تفسیر از انسان کامل رخ میدهد.
۵. دو تفسیر حجابی و برهنگی از انسان کامل در غرب، با همان حالت تضادگونه در غرب ادامه یافت تا تفسیر یهودی دین مسیحیت در قالب پروتستانیزیم اتفاق افتاد و بر تفسیر برهنگی انسان کامل بصورت شدیدتر تاکید شده است و کفه به طرف برهنگی در جامعه غربی سنگینی کرد تا آن که بر برهنگی انسان به شدت تاکید شد و این زمانی بود که انقلاب صنعتی رخ داد و ماشین به صحنه زندگی انسانها آمد.
۶. این تاکید از سوی فروید صورت گرفت که بر فرهنگ یهودی در باب جنسیت تاکید میکرد و نمونههای آن در نامههای خصوصی او مشاهده میشود. فرهنگ یهودی، یکی از جنسیترین فرهنگهای دینی است که بر رابطههای جنسی محارم مثل دختر و پدر، و پسر، و مادر، و برادر و خواهر با دیده اغماض نگریسته است و آنها را بیاشکال دانسته است. فروید با فرهنگ یهودی بر فرهنگ جنسی مسیحیت هجوم برد و سعی کرد که بر برهنگی جنسی، چه از نظر بدنی و چه از نظر روحی تاکید کند و ریشه تمامی عقدههای انسانی را در حجاب (به معنای عام) خلاصه کند که مانع عمل جنسی، به طور برهنه، در طول زندگی انسانی میشود.
۷. انقلاب صنعتی در غرب و مهاجرت جغرافیایی انسانها از مکانهای کوچک به مکانهای بزرگ و تماسهای دو جنس در سطوح مختلف کاری، هنجارشکنی جنسی را افزایش داد. حال اگر این را به برهنگی اجباری زنان، به علت کار با دستگاههای خطرناک و کشانده شدن زنان به درون دستگاه، توسط لباسهای زنانه اضافه کنیم، به خوبی برهنگی زنان را در محیط کار ترسیم میکند. تاثیر صنعت تا جایی رسید که همسران، چه زن و چه مرد، به روابط جنسی فراتر از ازدواج روی آوردند و این روابط جنسی خارج از عرف و قانون موجب شد که برهنگی زنان در قالب فحشا و فاحشههای برهنه افزایش یابد (رابطه صنعت و برهنگی در دائره المعارف غرب مثل بریتانیکا آمده است).
۸. ورود ماشین به زندگی عمومی انسانها در غرب، برهنگی را افزایش داد، چرا که ماشینها انسانها را از خانه و خانواده جدا میکرد و حتی ماشین به عنوان جایگزین خانه مطرح شد و خانههای متحرک در ماشین ترسیم شدند. پس ماشین رقیب خانه و انسانهای ماشیندار، رقیب خانواده شدند. پس روابط جنسی غیر معمول و غیر عادی رواج یافت و روابط جنسی غیر معمول، برهنگی را بیشتر رواج داد؛ مثل نقاشیهای برهنه جنسی و تشویق برای برهنگی (فیلم تایتانیک و شکسپیر عاشق، به خوبی این مسئله را نشان میدهد).
۹. ماشین و محیط کار صنعتی و نظریه مبتنی بر فرهنگ یهودی جنسی فروید، سه عاملی بودند که انقلاب جنسی در غرب را به وجود آوردند. و غرب را از دوران ملکه ویکتوریا به دوران برهنگی وارد کرد و بر همین اساس، گروههایی به وجود آمدند که سخت بر برهنگی جمعی تاکید کرده و برهنگی را نیز معیار گروهی قرار دادند، این گروهها هیپیها، پانکها، رپها و… بودند و سبب رواج برهنگی شدیدتر شدند که امروزه به Nake یا برهنههای مادرزاد مشهور شدهاند.
۱۰. بنابراین، در غرب اگر حجاب مطرح شده است، یعنی دوری شدید از عمل جنسی و غریزه جنسی (چه زن و مرد) و اگر برهنگی مطرح شده است، یعنی آزادی عمل جنسی و رفتن در آن. پس حجاب در غرب، نقطه مقابل انسان و غریزه قرار گرفته است، به طوری که اگر کسی حجاب داشته باشد، علیه انسانیت خود قدم برداشته است و بیحجابی، یعنی برگشت و بازگشت به خویشتن خویش.
۱۱. ولی این برهنگی، به جای بازگشت به خویشتن انسانی، موجب شد که انسانها از خودشان بیشتر دورتر شوند، اول آن که برهنگی وسیلهای شد که بدن انسانی طعمه مطامع اقتصادی شود. بدنفروشی، به صورت فحشا و به صورت مانکن تبلیغاتی کالا و به صورت بازیگران فوتبال و ورزشهای دیگر و به صورت هنرمندان سینمایی و تلویزیونی و… معمول شد؛ یعنی به جای کرامت انسانی، ذلت و رذالت انسانی نصیب او گردید.
۱۲. انسانهای معمولیای که برهنه شدند نیز به عنوان محل مصرف مد و «ابزارهای اقتصادگردان سرمایهداری» در مصرف تعیین شدند و از لباس زیر تا لباس رو، همه تابع مد روز واقع شدند (لباس گشاد یا لباس تنگ و یا ترکیبی از آن دو و…)؛ در نتیجه ،مد، به عنوان تنوعطلبی مطرح شد، ولی در واقع سبب غفلتزایی مداوم از خود و هم نوع خود و جهان اطراف گردید؛ بنابراین برهنگی عمومی، از خودبیگانگی عمومی را برای انسان غربی به ارمغان آورد.
۱۳. برهنگی در غرب، بیرغبتی جنسی را برای غربی به ارمغان آورد، چرا که برهنگی سبب تحریک اولیه انسان به طرف عمل جنسی در سنین اولیه بلوغ میشود، ولی در نهایت به سردمزاجی جنسی تبدیل میشود، چرا که اسراف جنسی در دوران بلوغ، به بیرغبتی جنسی در سنین بالاتر منتهی میشود، مگر آن که کالاهای رغبت افزای جنسی به میدان بیاید، مثل الکل و یا قرصهای نشاط آور جنسی که باز در دراز مدت سبب بیرغبتی جنسی بیشتر خواهد بود و چون غریزه جنسی که نشاطآور زندگی است، به رکود کشانده شود، بنیاد خانواده رو به سستی میرود و فحشا جای آن را پر میکند و افسردگی فردی بر افراد حاکم میشود که به عنوان طاعون عصر غرب مطرح شده است؛ پس برهنگی بر افسردگی جنسی غرب، و رکود روحی و روانی افراد افزوده است.
۱۴. حجاب در اسلام، برای حفظ نشاط جنسی است، چون حجاب، تخیل جنسی را تحریک میکند و سبب میشود که مسئله جنسی، معنادار شود و دچار بیمعنایی نگردد (مثل برهنگی) و چون اسلام بر طبیعت جنسی، سخت تاکید دارد و انسان کامل خود را نه فقط در معنویت انسان کامل، بلکه در مسائل دنیوی و جنسی او میداند (چون نکاح و عمل جنسی از سنت انسان کامل در اسلام میباشد و هر کس از این سنت روی بر میگرداند، از او نیست). پس انسان کامل در اسلام، الگوی جامع و کامل انسان در دنیا و آخرت و از جمله مسئله جنسی است که باید مورد تقلید قرار گیرد.
پس حجاب، یک فرهنگ جنسی است که سبب گرم واقع شدن غریزه جنسی در سطح یک جامعه و هدایت ارضای آن در قالب خانواده میشود به همین دلیل، امروزه شرق به علت محور قرار دادن ارضای جنسی و حجاب، جنسیتر از غرب قرار داده شده است و تاریخ شرق و غرب نیز مؤید مسئله است و شاید به همین دلیل است که عرفان شرقی در هند و عالم اسلام، به زبان جنسی بیان میشود؛ مثل شعر حافظ و ابن عربی که فص محمدیه را فص نکاحیه و جنسی نامیده است؛ به همین دلیل است که معنویت، از جنسیت جدا نیست و حجاب علاوه بر حفظ کرامت انسانی، سبب رشد انگیزه جنسی در جامعه و نیز رشد نشاط جامعه اسلامی میشود، بدون آن که به سستی و لهو و لعب دچار شود.
منبع: پگاه حوزه؛ بیستم دی ۱۳۸۲؛ شماره ۱۱۷
مقدّمه
دوران نوجوانی، هم از نظر نوجوانان و هم از نظر والدین دشوارتر از دوران کودکى قلمداد شده است. ۳۰۰ سال پیش از تولّد مسیح(علیه السلام)، ارسطو چنین اظهار داشت: نوجوانان پرشور و آتشى مزاجند و آماده اند که خود را به دست غرایز بسپارند.
در اوایل قرن حاضر ج. استانلى هال، مؤسس انجمن روان شناسى آمریکا، نوجوانى را دوران «طوفان و تنش شدید» و نیز دوران توانایی فوق العاده جسمانی، عقلى و عاطفى مى دانست. برخى از نظریه پردازان روان کاوى نیز نوجوانى را وضعیتی مى دانند که نوجوان در آن دچار اختلال روانى است. البته بررسی هاى تجربى درباره نوجوانان به طور کلى نشان مى دهند که آشفتگى دوران نوجوانى بیش از حدّ بزرگ جلوه داده شده است.۱ با این وجود، فرایند انتقال از کودکى به بزرگ سالی، دشوار و پرکشمکش است. نوجوان از یک سو با سرعت بى سابقه اى بلوغ جسمى و جنسى را مى گذراند و از سوى دیگر، خانواده، فرهنگ و جامعه از او مى خواهند تا مستقل باشد، روابط جدیدى را با هم سالان و بزرگ سالان برقرار کند و آمادگى ها و مهارت هاى لازم را برای زندگى شغلى و اجتماعى به دست آورد. نوجوان باید علاوه بر پذیرش و سازگارى با این همه تغییر و تحوّل، هویت منسجمى نیز براى خود کسب کند و به سؤالات دشوار و قدیمی «من کیستم؟»، «جاى من در هستى کجاست؟» و «از زندگى خود چه مى خواهم؟» پاسخ مشخص و اختصاصى بدهد.۲
بر این اساس، دوران نوجوانى از مراحل بسیار مهم تحوّل شخصیت به شمار می رود که از دیرباز محور توجّه روان شناسان قرار داشته است. نوشتار حاضر به بررسى برخى از تحولّات این دوران و نقش آنها در رشد روانی مى پردازد. هرچند این دوران بستر تحوّلات مهم عاطفی، اجتماعی، مذهبی، شغلی، هویتى و… نیز مى باشد، اما بنا به اختصار تنها مرورى گذرا به تحوّلات جسمی، جنسی، شناختی و اخلاقى خواهیم داشت.
پیش از بررسى هر یک از تحوّلات چهارگانه مزبور، مناسب است به تعریفی از نوجوانى پرداخته و مراحل آن را نیز مورد توجه قرار دهیم.
میلر نیوتون در کتاب نوجوانى (۱۹۹۵، ص ۲۳)، نوجوانى را دوره فرایندهای رشدى انتقال از کودکى به بزرگ سالى مى داند. این فرایندها جنبه هاى گوناگونى دارند:
اول، رشد و نمو سازمان عصبى مغز که نمود آن در تحوّل فرایندهاى شناختی، عاطفى و رفتارها مشاهده مى شود؛
دوم، رشد فیزیکى که شامل رشد اندازه هاى بدنى و تغییر در نیم رخ جسمى است؛
سوم، رشد نظام جنسى یا تولید مثل، شامل جسمى و رفتاری؛
چهارم، رشد احساس «خود» به عنوان یک بزرگ سال یا یک انسان مستقل و خود راهبر؛
پنجم، کسب موقعیت بزرگ سالى در گروه اجتماعى یا فرهنگ؛
ششم، رشد کنترل رفتارى خود در تعامل با جامعه؛۳
در خصوص طول دوره نوجوانى اتفاق نظر کاملى بین روان شناسان وجود ندارد. آنان طول این دوره را از سیزده سال تا چهارده سال دانسته اند، اما در آثار جدیدتر روان شناسى معمولا سنین ۱۱ تا ۱۳ و ۱۸ تا ۲۰ سالگى را دوره نوجوانى به حساب آورده اند. واقعیت این است که آغاز و پایان و طول این دوره در دختران و پسران، جوامع مختلف و طبقات گوناگون اجتماعى متفاوت است.۴ این دوران در جوامع ساده تر کوتاه و در جوامع پیشرفته صنعتى طولانى تر است. با وجود چنین تنوعاتی، یکى از جنبه هاى نوجوانى همگانى است و آن را از مراحل قبلى رشد مجزا مى کند: تغییرات جسمانی و روانى بلوغ که از آغاز این دوره نمایان مى شود.۵
تغییر و تحوّلات این دوره به سه مرحله تقسیم مى شود:
بروز رشد جسمى و اولین نشانه هاى بلوغ، با نوعى تمایل طبیعی براى فاصله گرفتن کودک از بزرگ سالان، بخصوص والدین همراه است. این تمایل مى تواند در بستن در اتاق یا حمام توسط کودک و یا محرمانه جلوه دادن تغییرات بدن مشاهده شود. این گونه رفتارهای محرمانه و اختصاصی، نقش روانى ـ اجتماعى مهمى در پایان دادن به وابستگى هاى کودکانه قبلى به والدین و سایر بزرگ سالان ایفا مى کند. با افزایش این فاصله، کودک می تواند با دوستان نزدیک خود راز و رمزهایى را مطرح کند و ارتباط هاى ویژه دوره نوجوانى را با گروه هم سالان و به دور از والدین و معلمان و دیگر بزرگ سالان به وجود آورد. در کودکان عادی، این فاصله تا آنجا گسترش مى یابد که به کشف هویت و جنسیت و سایر جوانب رشد «خود» در آنان منجر شود.
این مرحله که هسته اصلى نوجوانى و مشکلات آن است، با رشد بیشتر بدنی و جنسى همراه است و سطح عالى ترى از ادراک «خود» را تجلّی مى دهد. رشد مغز و توانایى هاى شناختى نوجوان با درونى شدن حیات عاطفى و ارتباط عمیق تر با گروه هم سالان، جدایى بیشتر ویژگى هاى روان شناختی نوجوان و باورها و ارزش هاى او از والدین و بزرگ سالان را به بار می آورد. این جدایى هرچند به ندرت جنبه جدایى مکانی نوجوان با والدین و بزرگ سالان را پیدا مى کند، اما معمولا یک جدایى روحی، فکری، ارزشى و رفتارى است و زمینه هاى ذهنى استقلال را براى او فراهم مى آورد. در همین مرحله، انسجام جنبه هاى مختلف بدنى و جنسى و تصور از خویش به صورت هویت واحد شکل مى گیرد و پاسخ گویى به سؤال اساسى «من کیستم؟» به تدریج در ذهن نوجوان تحقق مى یابد.
در این مرحله، کسب دانش و مهارت هاى لازم براى اشتغال یا برای ادامه تحصیل، به عنوان یک نیاز مهم در تعلیم و تربیت نوجوانان مطرح مى شود.
چنانچه رشد نوجوان در مراحل پیشین به گونه اى نسبتاً بهنجار صورت گرفته باشد، در این مرحله آخر نوجوانى به تدریج به صورت یک فرد مستقل و خودکفا در مناسبات خانوادگی، آموزشی، شغلی، اجتماعی و فرهنگى ایفاى نقش مى کند و در چنین صورتى می توان امیدوار بود که مراحل رشد و پرورش او به درستى انجام شده و او آماده است تا زندگى جوانى و بزرگ سالى را با موفقیت آغاز کند و ثمرات رشد و پرورش بیست ساله را در تداوم زندگى خویش آشکار نماید.۶
نوجوانی پس از مرحله جنینی، که از تغییرات سریع و فوق العاده برخوردار است، دومین مرحله تغییر و تحوّلات چشمگیر و پرشتاب است. از این رو، روان شناسان بیشتر تمایل دارند که در این مورد به جاى «رشد» واژه «جهش» را به کار گیرند. در سال های اولیه بلوغ (سنین ۱۲ تا ۱۳ سالگی) تعادل جسمى نوجوان بر هم مى خورد و تغییرات عمیقى در ارگانیزم به وجود مى آید، شکل و حجم بدن تغییر مى کند و دستخوش دگرگونى مى شود و طرح عمومى بدن نوجوان از حالت کودکی خارج شده، مانند قالب و اندازه بزرگ سالان مى شود.
اعضای بدن از پایین به بالا رشد مى کند، به گونه اى که ابتدا پاها بزرگ و دراز مى شوند، سپس رشد بخش هاى میانى بدن و عضلات آغاز مى گردد و به همین ترتیب سایر اعضاى بدن نیز تحوّل مى یابند.۷
افزایش ناگهانى قد و وزن آشکارترین نشانه اولیه بلوغ است. این تغییر سریع به طور معمول در دختران و پسران حدود ۲ سال طول مى کشد. بیشتر دختران در سنین بین ۱۴ تا ۱۵ سالگى به قد بزرگ سالى می رسند، اما در اکثر پسران این رشد در حدود ۱۸ سالگى حاصل مى شود. پیش از رشد ناگهانى بلوغ بدنی، قد پسران حدود ۲ درصد بلندتر از قد دختران است. به دلیل آنکه دختران زودتر به رشد بدنى مى رسند، براى یک دوره کوتاه سه تا چهار ساله، دختران بلند قدتر و سنگین تر از پسران هم سال خود مى شوند، اما پس از آنکه جهش ناگهانى بلوغ در پسران نیز صورت گرفت قد آنان به طور متوسط حدود ۸ درصد بلندتر از قد دختران مى شود. (پاپالیا و اُلدز، ۱۹۹۲، ص ۳۱۲)۸
هرچند رشد بدن ـ از جمله قد ـ به دلایل ژنتیک، ناهنجارى زا، بهداشتی، تغذیه ای، نژادى و حتى اجتماعى ـ فرهنگى در بین کودکان و نوجوانان متفاوت است، ولى به هر صورت، اندازه قد کودکان و نوجوانان اثر مهمى بر چگونگى رفتار هم سالان و بزرگ سالان با آنها دارد. مردم اغلب این طور فکر مى کنند که افراد بلندقدتر و عضلانى تر از شایستگی هاى بیشتر و کارایى و قدرت مدیریت بالاتری برخوردارند. کودکان و نوجوانان بلند قدتر و عضلانى تر نیز احساس متفاوتى درباره خودشان دارند. آنان احساس مى کنند که «تیپ» بهتری دارند و تمایل رهبرى دیگران در آنان بیشتر مى شود. والدین نیز به این نوجوانان به چشم افراد بزرگ سال می نگرند، در حالى که فرزندان کوتاه قدتر و ظریف اندام تر خود را ـ حتی اگر از نظر سنّى و بلوغ جنسى در حدّ هم سالان بزرگ اندام تر خود باشند ـ تحت مراقبت بیشترى قرار مى دهند.۹
در اثر رشد جسمی، نوجوانان حساسیت زیادى نسبت به بدن خویش پیدا مى کنند. پسران این احساسات را با ایستادن های مکرّر در مقابل آینه و نظاره کردن بدن خود و اندیشیدن نسبت به طبیعى بودن یا نبودن رشد خود ظاهر مى سازند و نیز نسبت به تناسب اندام ها، حالت پوست، موى سر و حالت چهره و چاقى و لاغری و درشتى و ریزاندامى خود حساس مى شوند. البته حساسیت دختران نسبت به بدن و جذابیت هاى خود بسیار بیشتر از پسران است.۱۰ نوجوانانى که در این دوره خود را طبیعى و بالنده تلقّى مى کنند، در آینده نیز از عزّت نفس و شادمانی بیشترى برخوردار خواهند بود.
رشد جنسى در دوره نوجوانی، یک معیار و شاخص مهم رشد در این مرحله از زندگى است. این معیار نشانه اى از بلوغ و تغییرات دیگرى است که در این دوره رخ مى دهد. در طول دوره بلوغ اندام هاى جنسى پسران (بیضه ها و آلت) و اندام هاى جنسی دختران (تخمدان ها، رحم و مهبل) بزرگ تر و رسیده تر مى شوند. در پسران، بیضه ها شروع به تولید اسپرم مى کنند و غده پروستات به تولید منى مى پردازد و در دختران، تخمدان ها تخمک رشدیافته را در لوله هاى فالوپ آزاد مى کنند. ویژگى هاى ثانوی جنسى نیز که مردان را از زنان متمایز مى سازد، نظیر روییدن موى صورت در پسران و رشد پستان ها در دختران، آغاز می شود.۱۱
با توجه به وضعیت متوسط رشد اندام هاى جنسی، معمولا بزرگ تر شدن بیضه هاى پسران در حدود سن ۵/۱۳ سالگى آغاز مى شود و شش ماه پس از آن موهاى زهارى مى روید. رشد آلت و جهش قد پسران و کلفت شدن صداى آنان نیز مستلزم گذشت شش ماه دیگر است. اولین احتلام یا دفع خود به خودى منى و اسپرم معمولا حدود یک سال پس از بزرگ شدن آلت بروز مى کند. رشد موهاى صورت و بدن پسران نیز پس از این مراحل آغاز مى شود.
رشد پستان ها و جهش قد دختران نیز معمولا در ده و نیم سالگى شروع می شود. نمو موهاى زهارى در دختران در یازده سالگى و نمو موهاى زیربغل در سیزده سالگى بروز مى کند. نخستین عادت ماهیانه عموماً در آغاز سیزدهمین سال زندگى رخ می دهد. نخستین عادت ماهیانه شاخص رشد جنسى دختران است و مترادف با توانایى باردار شدن نیست. آزاد شدن تخمک رسیده در دختران، که لازمه بارورى است، معمولا یک سال تا یک سال و نیم بعد از وقوع نخستین قاعدگى امکان پذیر مى شود. بدیهی است که در همه موارد مزبور تفاوت هاى فردى وجود دارد.۱۲
در نظریه تحلیل روانى فروید، آغاز بلوغ با دوباره بیدار شدن امیال جنسى و احساسات اودیپی، شروع مرحله تناسلی را نشان مى دهد.۱۳ در این مرحله، هدف اصلى غریزه جنسی همان بازتولید زیستى است، اما یادگیرى چگونگی برخورد جامعه پسند با نیروى جنسى با تعارضاتى برای فرد همراه است. نیروى لیبیدو، در دوره نوجوانى و اوایل جوانی، صرف فعالیت هایى نظیر دوست یابی، دست یابى به ویژگى هاى شغلی، ابراز عشق و ازدواج مى شود و مقدمات ارضاى رشد یافته تر غریزه جنسی از طریق صاحب فرزند شدن فراهم مى آید. فروید معتقد است که آدمى تا پایان عمر در همین مرحله باقى مى ماند.۱۴
رشد هویت جنسی، بخشى از فرایند عمومى رشد جنسی است و اساس زیستى دارد ولى به عوامل گوناگونى هم چون چگونگی ارتباطات کودک با والدین، بخصوص با والد هم جنس خود، ارتباط با هم سالان و هم کلاسى ها، محیط آموزشى و فرهنگ و جامعه نیز بستگی دارد.۱۵
از نظر نگرش و رفتار جنسی، برخى از تحقیقات (کُول و کُول، ۱۹۹۳، ص ۶۰۴) نشان مى دهد که پسران در آغاز عمدتاً متمرکز بر جنبه هاى جسمی رفتار جنسى هستند و به تدریج متوجه جنبه هاى عمیق تر ارتباط اجتماعى و عاطفى مى شوند، در حالى که برای دختران هدف هاى مربوط به تعلق عاطفى و ارتباط اجتماعى اهمیت بیشترى دارد و در مراحل بعدى است که جنبه هاى جسمی رفتار برایشان اهمیت پیدا مى کند. این تفاوت جنسیت در شکل گیرى هویت را مى توان به شکل هاى مختلف تبیین کرد. اگر بخواهیم نظریه تحلیل روانى را اساس این تبیین قرار دهیم، باید بگوییم که انرژى پسران عمدتاً جهت گیرى خارجى دارد و به کنترل و تسلّط بیرونى متمرکز است، در حالى که انرژى روانى دختران عمدتاً متوجه دنیای درونى و عاطفى است.۱۶
بیشتر نظریه هاى سنّتى روان شناسى و عامّه مردم بر این باورند که با ورود به دوره نوجوانى یک تحوّل کیفى در تفکر پیدا مى شود. تغییر رفتار و گفتوگوها، استدلال ها و اظهارنظرها و دیدگاه هاى انتقادى نوجوانان نیز این باور را استحکام بخشیده است. با توجه به اهمیت تحوّل شناختى در شخصیت نوجوان، در اینجا به اختصار برخى از دیدگاه های روان شناسان را در مورد چگونگى این تحوّل مورد توجه قرار مى دهیم:
پیاژه معتقد است که آخرین مرحله رشدشناختى مربوط به سنین ۱۱ تا ۱۵ سالگى و دست یابى به عملیات صورى است. تفکر فرد در این دوره هم منطقى و هم انتزاعى است.۱۷ براى آشنایی بیشتر با ویژگى هاى دوره عملیات صوری، آن را با دوره پیشین (عملیات عینی) مقایسه می کنیم:
واقع در برابر ممکن: کودک معمولا با واقعیت شروع مى کند و به طور نارس و با بى علاقگى به احتمال نزدیک مى شود؛ در مقابل، نوجوان، یا بزرگ سال بیشتر با احتمال شروع مى کند و تنها بعدها به واقعیت می پردازد. او ممکن است مسئله را به دقت وارسى کند تا دریابد همه راه حل ها یا حالات ممکن امور کدامند، و سپس به طور منظم مى کوشد تا دریابد کدام یک از اینها در مورد اخیر واقعى است.
استقرایی ـ تجربى در برابر قیاسى ـ فرضیه ای: تبعیت واقع از ممکن خود را به روش خاصى در حلّ مسائل نشان مى دهد. فردی که در قالب عملیات صورى مى اندیشد، داده هاى مسئله را وارسى مى کند، فرض مى کند که این یا آن نظریه یا تبیین ممکن است پاسخ درست باشد؛ بر اساس آن قیاس می کند که چنین پدیده هایى باید به لحاظ منطقی در واقعیت رخ دهند یا ندهند، و سپس نظریه خود را آزمون می کند تا ببیند آیا پدیده هاى پیش بینی شده در واقعیت نیز رخ مى دهند یا نه. این شکل از استدلال به دلیل تکیه زیادى که بر فرضیه ها و استنتاجات منطقى از فرضیه ها دارد، استدلال فرضیه اى ـ قیاسی خوانده مى شود که نقطه مقابل استدلال تجربى ـ استقرایی فردى است که به صورت عملیات عینى مى اندیشد.
درون گزاره اى در برابر میان گزاره ای: پیاژه تفکر عملیات عینى را درون گزاره اى مى خواند؛ یعنى تفکر در حیطه یک گزاره واحد. با اینکه فردى که در قالب عملیات صورى مى اندیشد نیز گزاره هاى واحد را در برابر واقعیت مى سنجد، اما چیزى بیش از آن انجام می دهد که کیفیت بسیار ویژه به استدلالش مى بخشد. او در مورد روابط منطقى که بین دو یا چند گزاره وجود دارد استدلال مى کند که شکل انتزاعى تر و ظریف تر استدلال محسوب مى شود و پیاژه آن را «میان گزاره ای» مى نامد. ذهن کمتر رشد یافته تر رابطه واقعى بین یک گزاره و واقعیت تجربى مربوط به آن را در نظر مى گیرد، اما ذهن رشد یافته تر به رابطه منطقی بین یک گزاره و گزاره دیگر نیز توجه دارد.
عملیات درجه اول در برابر درجه دوم: استدلال عملیات صورى یک نوعِ انتزاعى و اشتقاقى استدلال است که ارزش آن در ماهیت میان گزاره اى آن است؛ به این صورت که در آن، تفکر اساساً در باب گزاره ها و نه واقعیت جریان مى یابد. همان گونه که پیاژه می گوید، در حالى که عملیات عینی، عملیات «درجه اول» است که با اشیا و رویدادها سر و کار دارد، عملیات صوری عملیاتى «درجه دوم» است که با گزاره ها یا احکام حاصل از عملیات درجه اول و عینى سر و کار دارد. (این هلدر و پیاژه، ۱۹۷۸، ص ۱۵۴)۱۸
فیشر (۱۹۹۳، ص ۳ـ۵۶) که متأثر از نظر پیاژه است، یک روند رشدى مشتمل بر چهار سطح را پیشنهاد مى کند و براى هر سطح چهار مرحله رشدی در نظر مى گیرد. انتقال به نوجوانى منطبق بر سطح چهارم (سطح انتزاعی) است. در اولین مرحله این سطح، نوجوان قادر به انتزاع هاى ساده درباره خود، احساس ها، واقعه ها، اشیا، افراد دیگر و مؤسسات است. در مرحله دوم، او متوجه مى شود که یک امر انتزاعی ممکن است به یک امر انتزاعى دیگر مربوط باشد. این مرحله «تناظر» نامیده مى شود. در مرحله بعدی، یا در اواسط نوجوانی، فرد اندک اندک کشف مى کند که برخى از انتزاع ها متعارض با انتزاع هاى دیگر است؛ یعنى برخى از قواعد و ویژگی هاى نسبت داده شده به گروه هاى معینى از مردم با قواعد و ویژگى هاى دیگرى که به سایر گروه های مردم نسبت داده مى شود، در تعارض است.
برای حل این تعارضات، نوجوان مى کوشد تا توانایى سازمان دادن یک نظام از انتزاع هایى را به دست آورد که به صورت تقریباً تناقضی با هم جور درمى آید اما در عرصه هاى مختلف زندگى او اهمیت عملى دارد. در آخرین مرحله، فرد در پى کشف اصول عمومى برای سازمان دادن نظام هاى انتزاعى است.۱۹
از نظر دانیل کیتینگ (۱۹۸۰) پنج ویژگى اساسی تفکر این دوره عبارتند از:
الف. تفکر درباره ممکنات:
بر خلاف کودکان دبستانى که استدلال هاى ساده ای از مشاهدات خود به عمل مى آورند، نوجوانان به ممکنات و احتمالات دیگری نیز که به طور مستقیم در معرض نظرشان نیست، فکر مى کنند.
ب. تفکر آینده نگر:
نوجوانى دوره اى است که فرد به انجام کارها در آینده و در بزرگ سالى خود فکر مى کند.
ج. تفکر با کمک فرضیات:
نوجوان، در مقایسه با کودک دبستانی، بیشتر به آزمون فرضیه ها مى پردازد و غالباً به موقعیت هایی متفاوت از واقعیت هاى ساده فکر مى کند.
د. اندیشیدن به تفکر:
در دوره نوجوانی، اندیشیدن به فرایندهاى فکر خود، یعنى تفکر فراشناختی، پیچیدگی بسیار بیشترى مى یابد. در این دوره، نوجوان می تواند قوانینى را از مجموعه قوانین موجود استخراج کند، قوانین نظام جداگانه را با یکدیگر مقایسه کند و نتیجه بگیرد و به طور نظاموار و عمیق به طرز فکر و خواسته هاى دیگران فکر کند.
هـ. تفکر در وراى حدود قراردادی:
نوجوانان از توانایى های جدید خود براى بررسى مجدّد مسائل اساسى مربوط به مناسبات اجتماعی، اخلاقیات، سیاست و مذهب استفاده مى کنند. آنان تلاش مى کنند تا راه حلى براى تعارض میان ایده آل هاى موجود در مسائل مذکور و عملکرد واقعى بزرگ سالان پیدا کنند و راه صحیحى را براى خود برگزینند.۲۰
نکته قابل توجه در مورد تفکر نوجوانى این است که این سطح از تفکر بسته به موقعیت ها و جوامع گوناگون متفاوت بوده و همه نوجوانان به گونه ای برابر از این نوع تفکر برخوردار نیستند. براى مثال، بیشتر بزرگ سالان طبقه متوسط آمریکایى در انجام بخش اعظم تکالیف و کارهاى عادى از عالى ترین مراحل تفکر صوری استفاده نمى کنند و در تعداد زیادى از فرهنگ هاى غیرغربی بزرگ سالان خیلى کم عملیات صورى را به کار می بندند. پیاژه در توجیه این موضوع اظهار مى دارد که افراد بزرگ سال به طور معمول در سن ۱۵ سالگى و حداکثر تا ۲۰ سالگى به درجه ای از تفکر «عملیات صوری» مى رسند، ولى آنها این تفکر را اصولا در بخش ها و زمینه هاى مورد علاقه یا توان مندى خاص به کار مى بندند.۲۱
هم چنین تحقیقات دیسن و هرون (۱۹۸۱) نیز حاکى از آن است که در فرهنگ هایى که افراد از تحصیلات مدرسه برخوردار نمى شوند، هیچ کس نمى تواند تکالیف پیاژه در عملیات صوری را حل کند؛ زیرا در این فرهنگ ها افراد از تجارب مربوط به منطق و ریاضیات و علوم برخوردار نمى شوند و طبیعى است افرادى که از سطح هوشى موردنیاز براى حل مسائل تفکر عملیات صورى بهره مند نباشند نمى توانند به این مرحله از تفکر برسند. به این ترتیب، سطح معینى از هوش، دانش، تجربه، و سطح معینى از علاقه مندی و تمرکز مسائل انتزاعى لازم است تا فرد بتواند مسائل مربوط به تفکر عملیات صورى را حل کند.۲۲
این مرحله از تفکر با مخاطراتى نیز همراه است. بر خلاف کودک دبستانی که معمولا وضعیت موجود جهان را همان گونه که هست مى پذیرد و دستورالعمل هاى بزرگ سالان را اجرا مى کند، نوجوانى که به مرحله تفکر عملیات صورى رسیده و قادر است شقوق فرضى متفاوت از واقعیت هاى موجود را در ذهن خود ترسیم کند، ممکن است در خانه و مدرسه و جامعه به همه چیز ایراد بگیرد و حتى واقعیت هاى موجود در جهان هستى را نپذیرد. تفکر ایده آلی او، که ریشه در رشدشناختى وى و رسیدن به تفکر انتزاعی دارد، موجب احساس شکاف عمیقى بین واقعیت هاى زندگی و ایده آل هاى ذهن او خواهد شد. این احساس ممکن است او را در مقابل والدین و مدرسه و جامعه نیز قرار دهد و حتى در شرایط خاصی، او را به پرخاش گرى و عصیان علیه نهادهای اجتماعى نیز وادارد. این ایده آل گرایى ممکن است بین او و نسل قبل شکاف عمیقى را به وجود آورد.
خود مرکزبینى نوجوانی، که الکیند (۱۹۸۱) از آن نام می برد، اساساً ناشى از تحوّلات دوره نوجوانى و به ویژه تحوّل شناختى نوجوان است. نوجوان دچار این تصور مى شود که همیشه تحت نظر است و نوعى مخاطب خیالى شاهد اعمال اوست. به همین دلیل، نسبت به همه اعمال و حرکات و وضع ظاهر و باطن خود حسّاس است. او هم چنین دچار یک افسانه شخصى است و معتقد است که از وضعیتى بی همتا برخوردار است. این احساس بى همتایى ممکن است باعث شود که فکر کند حوادث و خطرها شامل حال او نخواهد شد و با این تصور غلط، خود را به مخاطرات بزرگ دچار سازد.۲۳
در هیچ دوره اى به اندازه دوره نوجوانى ارزش ها و استانداردهاى اخلاقی براى انسان مطرح نمى شود. توانایى هاى فزاینده نوجوانان بیشتر آنان را متوجه مسائل و ارزش هاى اخلاقى می کند و راه هاى پیچیده ترى را براى کنار آمدن با آن مى یابند. در عین حال، آنچه جامعه از نوجوانان مى خواهد به سرعت در حال تغییر است و همین مستلزم ارزیابی مجدّد و مداوم ارزش ها و اعتقادات اخلاقى است.۲۴
در ذیل به برخى از دیدگاه هاى مهم و مطرح در زمینه تحوّل اخلاقی دوران نوجوانى اشاره مى نماییم:
از آن رو که بر طبق دیدگاه پیاژه رشد عقلانى کودکان در بستر توالی ویژه اى از مراحل تحقق مى یابد، قضاوت هاى اخلاقی نیز بر مبناى مراحلى تکامل مى یابند که متناسب با تحوّلات شناختى عمومى است. از نظر پیاژه، رشد مفاهیم اخلاقى در کودکان داراى توالى ثابت و نامتغیرى است که از یک مرحله اولیه که مرحله «واقع نگرى اخلاقی» نام دارد، آغاز مى شود و پس از چند سال به یک مرحله کامل تر به نام «اخلاق توافقی» یا «اخلاق خودگردان» منتقل مى شود و هیچ کس قادر نیست بدون طى مرحله واقع نگرى اخلاقى به مرحله کامل تر پس از آن راه یابد. شیوع مرحله اول اندیشه اخلاقى در کودکانی است که در سنین بین ۴ تا ۷ سال قرار دارند، اما مرحله بعدى بیشتر در کودکان ۹ تا ۱۰ سال به بالا آغاز مى شود. کودکان ۷ تا ۱۰ ساله در یک مرحله انتقالى بین دو مرحله قرار دارند و اَشکالى از تفکر هر دو مرحله را از خود بروز مى دهند.
از نظر پیاژه، ویژگى هاى «اخلاق توافقی» که شکل تازه ای از اندیشه اخلاقى و مربوط به دوران نوجوانى مى باشد، به شرح ذیل است:
ـ قضاوت هاى اخلاقى در این دوره در مورد قوانین اجتماعی، بیشتر «نسبى گرا» است؛ به این معنا که قوانین و مقررات در نظر نوجوان عبارت است از یک سلسله موافقت هاى قراردادى و دل بخواهى که مى تواند مورد تردید و حتى تغییر قرار گیرد.
ـ اطاعت از افرادى همانند والدین که داراى قدرت هستند، نه ضروری است و نه همیشه مطلوب.
ـ سرپیچى و تخلّف از قوانین نیز همیشه خطا نیست و قطعاً هم به تنبیه منتهى نمى شود.
ـ در قضاوت رفتار دیگران، علاوه بر توجه به پیامدهاى عینی آن، احساسات و دیدگاه هاى افراد نیز باید به حساب آید. تنبیه یک رفتار، همیشه باید مناسب با نیات فاعل و ماهیت سرپیچى (انگیزه مخالفت) باشد.
ـ تنبیه رفتار نادرست باید به صورتى اعمال شود که یا آسیب وارده تلافى شود و یا دست کم به خطاکار بیاموزد که در صورت تکرار موقعیت به گونه اى بهتر عمل کند.
ـ باید مساواتى به شکل عدالت برابر، براى همه وجود داشته باشد.۲۵
کلبرگ دیدگاه پیاژه را گسترش داده است. در تحقیقات او، اخلاق دوره نوجوانى از نوع اخلاق فوق قراردادى و خودمختارى است که روی اخلاق قراردادى دوره دبستانى بنا مى شود که آن نیز به نوبه خود به دنبال مرحله پیش اخلاقى یا اخلاق پیش قراردادی دوره کودکستانى شکل مى گیرد.
اخلاق مرحله نوجوانی، نوعى تصمیم گیرى اخلاقى است و شخص با انتخاب خود اصول اخلاقى معینى را دنبال مى کند. پایه اساسى اخلاق این دوره، اصول جهان شمول عدالت به عنوان بنیاد تصمیم گیرى در مسائل اخلاقى است که مى تواند به اصول دیگری هم چون حقوق اجتماعی، برابرى و حق تعیین سرنوشت تعمیم یابد. در این مرحله است که اخلاق فرد مى تواند از اصول مربوط به قراردادهاى اجتماعى نیز فراتر رود و حتى ضرورت نافرمانی از برخى قراردادهاى اجتماعى نامطلوب را موجّه بداند.۲۶
کلبرگ در تحقیقات خود نشان مى دهد که با آموزش مى توان به برخی از نوجوانان آموخت تا سطح اخلاقى خود را یک مرحله جلوتر ببرند. انتقال به یک مرحله بالاتر مستلزم توانایى و فراگیری استدلال مؤثر در ارزش هاى عمومى اخلاقى و تصمیم گیری صحیح تر درباره رفتارهاى معین است.
برای آنکه فرد بتواند مفهوم حقوق انسانى و قراردادهاى اجتماعى را بفهمد باید دست کم به مرحله پنجم از مراحل رشد اخلاقى مذکور برسد. به همین علت، هنجارهاى اخلاقى در پایان نوجوانی، برخوردارى از الزامات پنجمین مرحله رشد اخلاقى در نظام کلبرگ است.
وی رشد شناختى را براى شکل گیرى اخلاقى کافى نمی داند و بر اهمیت شرایط مناسب تعلیم و تربیتى و فراگیری راه حل تعارضات میان مفاهیم اخلاقى و بازبینى های مستمر نظرهاى گوناگون تأکید کرده است. چه بسا افرادى از نظر رشدشناختى در مرحله تفکر انتزاعى هستند اما قضاوت ها و عملکردهای آنان در سطح اخلاق پیش قراردادى است.۲۷
کلبرگ معتقد است در حالى که رشد شناخت (براى مثال، رسیدن به مرحله عملیات صوری) رشد اخلاقى را تضمین نمى کند، ولى ممکن است شرط لازم براى وقوع آن باشد. (کلبرگ، ۱۹۸۷)۲۸
وی براى اندازه گیرى سطح استدلال اخلاقى فرد روش مصاحبه با آزمودنى را به کار مى برد، به نحوى که مسائل پیچیده اخلاقى را طرح مى کرد و مجموعه اى از سؤالات را از او می پرسید. سؤالات به گونه اى طرح شده بودند که مشخص کنند چگونه آزمودنی حلّ معمّاى اخلاقى را استدلال مى کند؟ معروف ترین مصاحبه اخلاقى کلبرگ درباره داستانى است که «معماى اخلاقى ها» نیز نامیده مى شود.۲۹
موریس دبس رشد اخلاقى و ارزشى نوجوانى را به سه مرحله متفاوت تقسیم کرده است:
اول، مرحله اخلاق بسته یا اخلاق مبتنى بر دستورات و مقررات و قوانینی که از جانب دیگران وضع شده است و نوجوان از آنها اطاعت مى کند.
دوم، مرحله اخلاق باز که به صورت فردى بروز مى کند و جنبه تمایل شخصی دارد. این اخلاق صورت مخالفت با ارزش هاى خانوادگى و محیطی را به خود مى گیرد و نوجوان پیوسته به سوى حیات شخصی تر و خصوصى تر مى رود و مى خواهد آزاد باشد تا بتواند به میل خود رفتار کند. او غالباً در خصوص انتخاب هاى خود احساسات تند و مبالغه آمیزی دارد و اعمال خود را از روى این احساسات تنظیم مى کند. به تدریج که فرد به اواخر دوره نوجوانى و به آستانه جوانى می رسد میل به زندگى پاک تر و سخاوت مندانه تر و بى غرضانه تر در او پیدا مى شود و به تحسین و تمجید پرشورى از خوبی ها و زیبایى ها مى پردازد.
سوم، مرحله اخلاق ارزش هاست که در آن فداکارى و یکرنگى و پاکدلی و رحم و شفقت و قهرمانى و حالاتى مانند اینها اهمیت و ارزش مى یابد و فرد با سرمشق قرار دادن انسان هایى که آینه کمالات اخلاقى و فرهنگى و دینى هستند، به دعوت آنها گوش فرا مى دهد.۳۰
دوران نوجوانى زمینه بروز برخى مخاطرات اخلاقى را نیز فراهم مى کند.
ـ بسیاری از نوجوانان مشکل دار، دچار رشدنایافتگى و خودمحورى هستند. اطاعت آنان از قوانین هنوز به دلیل نظارت افراد قدرتمند و ترس از تنبیه است. آنان به زودى یاد مى گیرند که مى توانند برخی از قوانین موجود را نادیده بگیرند، بى آنکه تحت پیگرد قرار گیرند.
ـ وابسته شدن نوجوانان در آغاز و میانه نوجوانی، دشوارى دیگر گروهى از نوجوانان است. اینان ممکن است از اینکه نام یا عکسشان پس ار ارتکاب جرم در جراید چاپ شود احساس اهمیت کنند و بر فعالیت هاى ضداخلاقى خود بیفزایند.
ـ گروه دیگرى از نوجوانان به سبب مشکلات اخلاقى و ارزشى به استفاده از مواد مخدّر روى مى آورند و به تدریج خود را به آسیب هاى مغزى دچار مى کنند.
ـ گروه بزرگ ترى از نوجوانان هستند که مشکل مواد مخدّر و قانون شکنی ندارند، اما با پرسش ها و تردیدهاى زیادى درباره معنای زندگى و مذهب و اخلاق روبه رو هستند.۳۱
ـ ارزش هاى نوجوانان همیشه نتیجه تصمیمات عاقلانه ای نیست که به طور منطقى اتخاذ کرده اند. نوجوانان ارزش ها را اغلب به دلایلى که با تضادها و انگیزه هاى شخصى آنان در ارتباط است (و بسیارى را هم ناآگاهانه) انتخاب مى کنند. (کانجر و پیترسون، ۱۹۸۴؛ دووان و آدلسون، ۱۹۶۶)۳۲
پى نوشت ها:
۱ـ پاول هنرى ماسن…، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، کتاب ماد، ۱۳۸۰، ص ۵۳۱
۲ـ حسین لطف آبادى، روان شناسى رشد ۲؛ نوجوانى، جوانى و بزرگ سالى، تهران، سمت، ۱۳۸۰، ص ۱۳
۳ـ همان، ص ۱۲
۴ـ همان، ص ۱۳
۵ـ پاول هنرى ماسن، پیشین، ص ۵۳۲
۶ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص ۱۶
۷ـ محمدرضا شرفى، دنیاى نوجوان، تهران، تربیت، ۱۳۷۶، ص ۹۵
۸ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص ۶۱
۹ـ همان، ص ۶۲
۱۰ـ همان، ص ۹۳
۱۱ـ همان، ص ۸۸
۱۲ـ همان، ص ۹۰
۱۳ـ لارنس اى. پروین، روان شناسى شخصیت، ترجمه محمدجعفر جوادى و پروین کدیور، تهران، رسا، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۲۹
۱۴ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص ۲۸
۱۵ـ همان، ص ۸۵
۱۶ـ همان، ص ۹۵
۱۷ـ همان، ص ۱۰۴
۱۸ـ جان. اچ فلاول، رشدشناختى، ترجمه فرهاد ماهر، تهران، رشد، ۱۳۷۷، ص ۱۶۶ـ۱۷۲
۱۹ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص ۸۱
۲۰ـ همان، ص ۱۰۲
۲۱ـ پرویز شریفى درآمدى، نظریه هاى روان شناسى تحولى، اصفهان، خوشنواز، ۱۳۸۰، ص ۲۰۵
۲۲ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص ۱۱۲
۲۳ـ همان، ص ۱۰۶
۲۴ـ پاول هنرى ماسن، پیشین، ص ۹۷۵
۲۵ـ ناصر بى ریا و دیگران، روان شناسى رشد (۲): با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۱۰۶۷ـ۱۰۷۰
۲۶ـ همان، ص ۳۶
۲۷ـ همان، ص ۱۵۲
۲۸ـ جان اى. گلاور، راجر اچ. برونینگ، روان شناسى تربیتى: اصول و کاربرد آن، ترجمه علینقى خرازى، تهران، نشر دانشگاهى، ۱۳۷۸ ،ص ۲۵۹
۲۹ـ همان.
۳۰ـ ناصر بى ریا و دیگران، پیشین، ص ۱۵۸
۳۱ـ همان، ص ۱۵۴
۳۲ـ پاول هنرى ماسن، پیشین، ص ۶۰۰
منبع: هادى حسینخانى؛ ماهنامه معرفت؛ شماره ۱۰۴
در این نوع درمان، آموزش، پیشگیری و درمان برای کمک به خانوادهها، کل خانواده را در بر میگیرد. برای حل مشکل خانواده یا یکی از اعضا آن کل سیستم خانواده مورد توجه قرار میگیرد و تلاش میشود علل بروز و عوامل تشدیدکننده مشکل در داخل خانواده و در نوع روابط اعضا با یکدیگر مورد بررسی قرار گیرد.
خانوادهدرمانی، مداخلهای است که بر تغییر تعاملات بین اعضای خانواده متمرکز است و در آن تلاش میشود کارکرد خانواده به عنوان واحدی متشکل از تک تک اعضای خانواده بهبود یابد. در جامعه کنونی، مشکلات خانواده و روابط حاکم بر اعضای خانواده تا آن اندازه اهمیت دارد که رشته جدید به نام خانوادهدرمانی به وجود آمده است. در خانوادهدرمانی، هدف درمانگر، شناسایی مشکل، بررسی روابط بین اعضای یک خانواده، بررسی نقش و وظایف اعضای خانواده نهایتا تغییر ساختار خانواده با استفاده از تکنیک موجود و تخصصی است. خانواده از مشکلات متعددی همچون اختلافات زناشویی، مشکل در ارتباط با فرزند نوجوان، افت تحصیلی فرزندان، ازدواج فرزندان، اعتیاد یکی از والدین، مشکلات رفتاری فرزندان خردسال، مشکلات اخلاقی والدین و یا فرزندان و یا غیره رنج میبرند. اختلافات زناشویی، یکی از مشکلاتی است که خانواده امکان دارد از آن رنج برد. لذا شاخهای از خانوادهدرمانی، به نام زوجدرمانی به وجود آمد.
یکپارچگی: تاریخچه، واژگان و مدعیان نظریه
ازسال ۱۹۷۰، شاهد بشارت و مژده ی امیدبخش در زمینه ی درمان ازدواج و خانواده بودهایم. اغلب مدعیان مکاتب روانتحلیلی، سیستمها و الگوهای رفتار درمانی خانوادگی با هر گونه تلاش در جهت رویکرد انتخابی و رویکرد منسجم و جامع مخالفت ورزیدهاند. هیلی۱۹۸۷ یکی سر سختترین مخالفان رویکرد جامع است، او معتقد است که طرفداران رویکرد جامع، لزوما قادر نیستند و یا تمایل ندارند ماهیت بینظیر خانوادهدرمانی را درک کنید. خوشبختانه این دوره ی بشارت در خانوادهدرمانی در حال گذار است و این توفع که خانوادهدرمانی میباید تنها در قلب یک الگوی ویژه خانوادهدرمانی مطرح باشد، رو به تضعیف است. (لبو ۱۹۸۷) با این که اخلاق فلسفی بر سر ماهیت خانواده و نحوه ی مداخله احسن در آن، هنوز هم میان خانواده درمانگران وجود دارد. در دهه ی ۱۹۹۰«مکاتبی» که نافی یکدیگر باشند، کمتر به چشم میخورند و روند کنونی به سوی یکپارچگی آنهاست. (گلدنبرگ ۱۹۳۴) پرسش کنونی این است که چگونه بینشهای نظریهها و رویکردهای مختلف میتواند با هم ترکیب و به طور نظامدار در هم ادغام شود تا یک نظریه جامعتر و مفیدتری به عنوان راهنمای کاردرمانی با خانوادههای امروز ارائه دهد. یکپارچگی، یک فلسفه درمانی است که در آن، درمانگر، اجزای نظریهها و فرآیندهای درمانی را با هوشمندی هر چه تمامتر در هم ادغام و ترکیب میکند. هدف از نظریه یکپارچگی، ساخت یک الگوی مفیدتر است که درک و شناخت درمانگر و توانایی او را درمداخله ی کارآمد در جهت تغییر نظام ویژه خانواده به حداکثر میرساند. در درمان یکپارچگی، درمانگر در پی درمان متناسب مبتنی بر جهتگیری مراجع و یا زوجمداری در برنامهریزی و روشهای مداخلهدرمانی است.
ادبیات و منابع خانوادهدرمانی محتوای یکپارچگی را در حداقل ۴ روش مشخص توصیف میکند:
۱-ترکیب درمان فردی و خانوادهدرمانی
۲-گسترش یک روش درمانی خاص که ترکیبی از مکاتب گوناگون خانوادهدرمانی است.
۳-ایجاد الگوی فرانظریهای.
۴-همتا کردن الگوهای خانوادهدرمانی با شیوه یا سطح کارکرد خانواده یکپارچه کردن مفاهیم الگوهای مختلف.
کلیه روابط زوجها و خانوادهها را میتوان بر حسب سه فراساخت مشخص کرد. این فراساختها اساسا ترکیب و تلفیقی از مفاهیم و اصول بیشتر مکاتب و رویکردهای خانواده و زوجدرمانی هستند.
این سه ساخت عبارتند از: مرزبندی یا فراگیری، قدرت یا کنترل، صمیمیت و نزدیکی(دوهرتیف، کولانجلو، گرین و هافمن ۱۹۸۵، فیش و فیش ۱۹۸۶) زوجدرمانی تلفیقی زوجدرمانی رفتاری سنتی مبتنی بر مدل مبادله رفتار میباشد.
پس از یک «تحلیل کارکردی» که نشان میداد چگونه همسران در یک ارتباط بر یکدیگر تأثیر میگذارد، به آنها آموخته میشد تغییراتی را که آرزو دارند در یکدیگر به وجود آورند را تقویت کنند. هر کس که برای مدت طولانی متأهل بوده است، میتواند به شما بگوید چه چیزی در این رویکرد کم میباشد. ممکن است محور درمان، تغییر باشد، اما یک رابطه ی موفقیتآمیز نیز مستلزم میزان معینی از پذیرش تفاوتها و ناامیدیها است. بعضی چیزها در یک ازدواج ناخوشایند، ممکن است نیازمند تغییر باشند برای این که ارتباط بهبود یابد؛ اما برخی چیزها راجع به شرکای زندگی ما، بخشی این مجموعه میباشند و زوجهایی که از شکستهای ارتباطی، جان سالم به در میبرند، یاد میگیرند این چیزها را بپذیرند. این عنصر، پذیرش میباشد. که جکبسون و کریستنسن به رویکردشان نسبت به زوجدرمانی افزودهاند. بر خلاف آموزش و اشاعه رفتاردرمانیسنتی، زوجدرمانی تلفیقی بر حمایت و همدلی تأکید میکند، ویزگیهای مشابهی که درمانگران از زوجها میخواهند یاد بگیرند به یکدیگر نشان دهند. برای ایجاد یک جو تعاملی، این رویکرد با یک مرحله آغاز میشود به نام صورتبندی که هدف آن کمک به زوجها است که دست از سرزنش کردن بکشند و نسبت به پذیرش و تغییر شخصیتی باز عمل کنند. صورتبندی، سه مؤلفه دارد: یک موضوع که تعارض اولیه را تعریف میکند؛ یک فرآیند قطبی شدن که الگوی مخرب تعامل آنها را توصیف میکند؛ و دام دو جانبه که تنگنایی است که زوج را از شکستن چرخه قطبی شدن وقتی مشکل ایجاد میگردد، باز میدارد.
موضوعهای رایج در مشکلات زوجها عبارتند از:
۱-تعارضات پیرامون نزدیکی و دوری
۲-میل به کنترل اما بیمیلی به پذیرفتن مسئولیت
۳-عدم توافق درباره روابط جنسی
در حالی که همسران، این تفاوتها را نشاندهنده ی کاستیها در طرف مقابل میدانند و مشکلاتی که باید حل شوند، جکبسون و کریستنسن زوجها را تشویق میکنند تا ببینند که برخی تفاوتها اجتنابپذیرند. این نوع پذیرش میتواند چرخههایی را بشکند که هنگام تلاش مستمر یکی برای تغییر دیگری شکل میگیرند و نیز همچنان که مرحله ی صورتبندی ادامه مییابد، همسران کمکم درمییابند که قربانیهای یکدیگر نیستند، بلکه قربانی الگویی هستند که هر دو در دام آن افتادهاند.
راهبردهای ایجاد تغییر عبارتند از دو جزء اساسی زوجدرمانی رفتاری:
۱-تبادل رفتار
۲-آموزش مهارتهای ارتباطی مداخله رفتاری و مواجهه در زوجدرمانی
۱-درمانهای ترکیبی- التقاطی
خانوادهدرمانی به عنوان شاخه جدیدی از علم روانشناسی در نیمه دوم قرن بیستم پدید آمد. جنبش خانوادهدرمانی عمدتا تحت تأثیر نظریه سیستمها، گسترش درمان روانکاوی به حوزه خانواده، پیدایش مراکز راهنمایی کودک و مشاوره زناشویی و گروه درمانی شکل گرفت. در این نگرش، هنجارها و ناهنجارهای فرد در بستر خانواده تجزیه و تحلیل، ادراک و درمان میشود. درمانهای ترکیبی- التقاطی، درمانهایی که بر اثر همگرایی و ادغام رویکردهای گوناگون رواندرمانی به وجود آمدهاند. درمان ترکیبی و التقاطی در سه عرصه گوناگون تعریف شدهاند: یکپارچگی نظری، یکپارچگی فنی و عوامل مشترک. در یکپارچگی نظری، ادغام و ترکیب نظری دو یا چند رویکرد رواندرمانی مورد توجه قرار میگیرد.
در یکپارچگی نظری، توجه چندانی به دیدگاههای نظری نمیکند بلکه تلاش دارد تا از مداخلات و روشهای درمانی گوناگون، بهره گیرد و بهترین آنها را با توجه به مشکلات خاص مراجعان انتخاب نماید. رویکرد عوامل مشترک، عناصر و ویژگیها و زیرساختهای راهبردی مداخلات درمانهای گوناگون را شناسایی کرده و آنها را مورد بررسی قرار میدهد. برخی از این عوامل مشترک، رابطه درمانی، انتظارات و امید، و حضوصیات درمانگر هستند. با وجود آن که تمامی این سه عرصه، با یکدیگر همگرا هستند، رویکردهای ترکیبی و التقاطی خانوادهدرمانی سعی بر آن دارد تا عنصر عوامل مشترک را به حداکثر رسانده و الگوریتمهایی برای راهبردهای مداخلهای ارائه میدهد و نظریههای واحد یکسانکنندهای را به وجود آورد.
۲-خانوادهدرمانی ترکیبی/یکپارچهنگر
درمانی طراحی شده به منظور یکپارچه کردن اطلاعات انواع مختلف نقطه نظرات با سطوح سیستمهاست. مثل شیوههای غیرکلامی ارتباط، مفاهیم درک شده توسط افراد، سبکهای خبرپردازی و تصاویر مهم درباره ی گذشته و حال و آینده. این رویکرد جامعنگر درخانوادهدرمانی، بر اساس این ایده است که خانواده در یک زمان دارای خرده نظامها و فرانظامهایی است.
این شیوه از درمان مبتنی بر رویکرد سیستمهاست و معتقد است زمانی میتوان به رفع یک مشکل نائل شد که از نیروی تک تک اعضا استفاده کرد و عوامل تنشزا را مرتفع ساخت. تاریخچه خانوادهدرمانی تخصص و حرفه خانوادهدرمانی نسبتا جدید است و ظهور رسمی آن به دهههای ۱۹۴۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برمیگردد. در سال ۱۹۳۸ شورای ملی روابط خانوادگی شروع بکار کرد. در سال ۱۹۴۸ اولین اثر درباره زناشویی درمانی توسط «بلامتیل من» منتشر شد و مطالعه خانوادههای اسکیزوفرنیک توسط «لایمن» صورت گرفت.
در خلال سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۹ «ناتان آکرمن» رویکرد روانتحلیلی را برای کار کردن با خانوادهها مطرح کرد و «بیتسون» مطالعه الگوهای ارتباط را در خانواده آغاز کرد و «کارل ویته» اولین کنفرانس را درباره خانوادهدرمانی در سی ایسلند ایالت جورجیا برگزار کرد. اولین نشریه در خانوادهدرمانی در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و شبکهساز خانوادهدرمانی در سال ۱۹۷۶ و انجمن خانوادهدرمانی (AFTA) در سال ۱۹۷۷ شروع به کار کرد.
در خلال سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۹ شیوههای تحقیق در خانوادهدرمانی متداول شد و رهبران جدیدی در خانوادهدرمانی ظهور کردند که بسیاری از آنان زن بودند. از سال ۱۹۹۰ به بعد، رشد عضویت متخصصان در انجمنهای خانوادهدرمانی چشمگیر شد. خانوادهدرمانیهای متمرکز بر راهحل فراگیر شدند و به طور کلی جایگاه عمیقتری بین فنون درمانی حوزه روانشناسی پیدا کرد. انواع نظریههای خانوادهدرمانی رویکردهای نظری اصلی در حیطه خانوادهدرمانی عبارتند از: خانوادهدرمانی روانتحلیلی، خانوادهدرمانی تجربیاتی، خانوادهدرمانی شناختی رفتاری، خانوادهدرمانی ساختی، خانوادهدرمانی استراتژیک و خانوادهدرمانی متمرکز بر راهحل.
خانوادهدرمانی مبتنی بر روانتحلیلی
صاحبنظران اصلی آن ناتان آکرمن، ویلیامسون، لایمن واین و تئودور کیدز هستند که شیوه درمان آنها، ریشه در نظریه فروید دارد. در این شیوه، فرایندهای ناهشیار اعضای خانواده به یکدیگر مرتبط دانسته میشوند و اعتقاد بر این است که بایستی روی نیروهای ناهشیار که آسیب را به وجود آوردهاند، کار کرد. نقش درمانگر، یک معلم یا والد یا مفسر تجربه است. فنون درمانی عبارتند از: تحلیل رویا، انتقال، رویارویی، تاریخچه زندگی، تمرکز بر نقاط قوت.
خانوادهدرمانی تجربیاتی
نظریهپردازان عمده آن، ویرجینیا سیتر، کارل ویته کر، فرد دوهل و … هستند که معتقدند مشکلات خانواده، از سرکوب احساسات، خشکی و انعطافناپدیری، فقدان آگاهی، مرگ عاطفی و استفاده بیش از حد از مکانیزمهای دفاعی ریشه میگیرد. در این رویکرد خانواده درمانگر تلاش میکند انعطافپذیری، صمیمیت، عزت نفس، پتانسیل برای تجربه را در خانواده افزایش دهد و از فنون مجسمهسازی، صحنهآرایی خانوادگی، شوخی، مصاحبه با عروسکهای خانواده، هنردرمانی خانواده، بازی نقش، بازسازی خانواده و … استفاده میشود.
خانوادهدرمانیهای رفتاری و شناختی _ رفتاری
نظریهپردازان عمده آن، ویلیام مسترز، ویرجنیا جانسون، جوزف ولپه، بندورا و … هستند. این شیوه درمانی بر اساس نظریههای رفتاری و شناختی معتقد است، رفتار از طریق پیامدها ابقا یا حذف میشود. رفتارهای نامناسب را میتوان اصلاح کرد. همین طور شناختهای غیر منطقی را میتوان اصلاح کرده و در نتیجه در تعامدات و رفتارهای زوجی یا خانوادگی تغییر ایجاد کرد. درمانگر، نقش یک معلم و متخصص تقویتکننده رفتارهای مناسب را بازی میکند. در این رویکرد، از فنون درمانی تقویت منفی، تعمیم، خاموشسازی، اقتصاد پتهای، گریز ذهنی، عبارات مقابلهای منطقی، سرمشقدهی و … استفاده میشود.
خانوادهدرمانی ساختی
سالوادور مینوچین، مونتالوو، فیشمن، روزمن و …، نظریهپردازان اصلی این شیوه از خانوادهدرمانی هستند که کارکرد خانواده را متضمن ساخت خانواده، زیرمنظومهها و مرزها میدانند. درمانگران، نقشه خانواده را به طور ذهنی ترسیم میکنند و در پیاده کردن ساخت مناسب خانواده تلاش میکنند و در واقع همچون کارگردان تئاتر عمل میکنند. فنون درمانی عبارتند از: بازسازی، الحاق، تشدید پیامها، مرزسازی و … .
خانوادهدرمانیهای استراتژیک، سیستمی و متمرکز بر راهحل
این سه رویکرد روشمدار و کوتاه مدت هستند که هر سه مرهون کار میلتون اریکسون میباشند و از میراث مشترکی برخوردارند. هدف، شیوه کار و فنون مورد استفاده در این سه رویکرد مشابه یکدیگر است و از فنونی چون باز تعبیر، کمرنگ کردن تعبیر و تفسیر، تعیین تکالیف شاق، تکیه بر فرایند سوالات حلقوی، تمرکز روی راهحلهای فرضی، تعیین کردن تشریفات و … استفاده میشود. از نظریهپردازان استراتژیک جی هی لی، ریچارد فیش و از نظریهپردازان سیستمی بوسکلو، کارل تام و از نظریهپردازان متمرکز بر راهحل ایمسوبرگ و دیویس را میتوان نام برد.
خانوادههای نیازمند خانوادهدرمانی
خانوادههایی که از فرایند خانوادهدرمانی بهره میبرند، عبارتند از: خانوادههای دارای عضو معتاد یا بیمار روانی و همچنین خانوادههای دارای عضو مبتلا به اختلالات جسمی که به نحوی روی کارکرد خانواده تاثیر گذاشته است، خانوادههای طلاق گرفته، ازدواج مجدد کرده، فوت یکی از اعضا، خانوادههای دارای مشکلات اقتصادی، فرهنگی و … . خانوادههای دارای مشکل اغلب به صورت غیرمستقیم مثلا مشکلات تربیتی کودکان، ناراحتیهای روحی یکی از اعضا و یا تصمیمگیریها و کمک برای حل مشکلات سطحیتر به متخصصان مشاوره و روانشناسی مراجعه میکنند و در طول مشاورههای فردی نیاز به توجه به نقش خانواده در بروز مشکل شکل میگیرد و برحسب رویکرد درمانگر، روند درمان تداوم مییابد.
مداخله رفتاری و مواجهه در زوجدرمانی
زوجدرمانی وحدت یافته بر تکنیکهای فعال ارتباطی در درمانهای رناشویی مختلف که سبب تسهیل رسیدن به اهداف درمان میشود زوجدرمانی وحدت یافته پدیدهای جدید در زوجدرمانی نیست و سابقه آن به ۳۰ سال قبل برمیگردد(گورمن، ۱۹۷۸).
در یک تحلیل تطبیقی فراگیر درمانهای زناشویی، تأکید بر مراتب درمان زناشویی با سوگیری فراروانکاوی است که تا درجه زیادی روش مختلط زناشویی سازماندهی شده است و در پی مفهومسازی طبیعت نا هماهنگیهای زناشویی از طریق وحدت وانکار جنبههای خود که کار میکند روی اهداف بنیادی وحدت یافته در رویکرد زوجدرمانی وحدت یافته. رابطه زناشویی همسران در مخالفت فقط در معرض جنبههای خودشان و همسرانشان که در آگاهی آنها مانع ایجاد میکند. این جنبههای خود مانعی برای آگاهی هستند زیرا اضطراب در آنها ایجاد (فروید ۱۹۰۹) خودش تقریبا اعتراف میکند ۱۰۰سال قبل مردم تنها از بر اضطرابشان غالب میشدند به وسیله مواجهه با دلیل ایجاد اضطرابشان که مشخص میکردند. این مواجهه میتواند کامل در زوجدرمانی انجام شود به طریق غیر قابل مقایسه با درمان ضد اجتناب رفتاری اختلال اضطراب و فوبی است. مواجهه زوجدرمانی ممکن است به انواع اضطراب شناختی و فیزیکی توجه کند و اشاراتی را که تشکیلدهنده اهداف مواجهه درمانی است را استخراج میکند(بارلو، ۲۰۰۲) همین طور اجتناب رفتاری را آشکار میکند.
در عین حال درمانگران نیاز به نگهداری در ذهن دارند که همه رفتار اجتنابکننده زناشویی نامعقول یا متضمن نیست. زن و شوهرها در ازدواجهای درمانده به طور مزمن تقریبا همیشه ابزار میکنند آنچه رفتار درمانگران باید حقیقتا پیامدهای آزارنده بنامند. آموزش فرایند تبادل رفتاری به زوجین کمک میکند تا رفتار مطلوب افزایش پیداکند. به زوجین توصیه میشود تا آرزوها و خواستههای خود را به طور خاص رفتاری ابراز کنند. بنابراین «تو باید نسبت به نیازهای من بیشتر آگاه باشی» میتواند به «دوست دارم وقتی میبینی غمگین هستم، بپرسی چه شده است» تبدیل گردد. یک شیوه معمول این است که از طرفین بخواهیم سه چیز را که مایل هستند طرف مقابلشان انجام دهد، فهرست کنند. در عین حال که زوجین به وضوح حرفهایشان را به هم میزنند، به طور ضمنی راههای تأثیرگذاری بر یکدیگر را از طریق تقویت مثبت میآموزند. شیوه دیگر این است که از هر یک از زوجین بخواهیم در مورد این که طرف مقابل چه چیزهایی را ممکن است مایل باشد که او انجام دهد، فکر کند و سپس آن را انجام داده و مشاهده نماید که چه اتفاقی خواهد افتاد.
آموزش مهارتهای ارتباطی میتواند هم به شکل گروهی و هم به صورت زوجی صورت پذیرد. آموزشها شامل دستورالعملها، سرمشقگیری، ایفای نقش، تمرینهای ساختارمند، اجرا و تمرین رفتاری و بازخوردها میباشند. زوجین آموزش میبینند که خواهش خود را به طور خاص و با کلمات مثبت بیان نمایند، به جای شکایت و غرزدن به هم، مستقیما به انتقاد واکنش نشان دهند، به جای گذشته در مورد زمان حال و آینده صحبت کنند، به یکدیگر بدون پریدن وسط صحبتهای طرف مقابل گوش دهند، جملات منفی و تنبیهی را به حداقل رسانند و از سوألاتی که بیشتر جنبه اتمام حجت دارند، بپرهیزند. زوجدرمانی یکپارچه(۲) زوجدرمانی یکپارچه(وحدت یافته)، رویکرد درمانی برای مشکلات ارتباطی زوجها است که به عوامل میان فردی و درون فردی به طور همزمان توجه میکند. اگر چه زوجدرمانی یکپارچه(وحدت یافت)، رویکرد درمانی برای مشکلات ارتباطی زوجهاست که به عوامل میان فردی و درون فردی به طور همزمان توجه میکند. اگر چه (ICT) در اصل برای محدودیت زمانی طراحی نشده بود، ارزش درمانی مدلهای ضمنی، کانون اقدام و تکنیکهای معمول به ارایه آن به صورت تجربه کوتاه ارتباطی، منجر میشود. (ICT) بر مبنای تئوری نظام عمومی خانواده و تئوری رشد بزرگسال، بر انجام تئوری دلبستگی به وجود آمده است. اما این بیشتر به طور نفوذکننده تحت تاثیر تئوری آموزش اجتماعی علمی(رفتاردرمانی) و تئوری روابط موضوعات قرار میگیرد. (ICT) در سه دهه اخیر، توسعه و اصلاح یافته است. توسعه یکسری از گفتگوها در تحقیقات تجربی هم در زوجدرمانی هم در خانوادهدرمانی است. پاداشهای ادراکی در زوجدرمانی مطلوب است ICT در برخی روشها و مدلهای وحدت یافته حاضر، شبیه به جداسازی است.
خانوادهدرمانی روابط موضوعی
ترکیبی از نظریه روانپویایی رابط موضوعی و درمان سیستمهای خانواده است. همچنین تلاشی است که توسط روانتحلیلگران برای کاربرد نظریه ی روانتحلیلگری در خانواده به منظور کشف مجدد خود در سیستم انجام میگیرد با اعتقاد به این که کسب بینش برای تغییر ضروری است، خانواده درمانگران با استفاده از رویکرد موضوعی، به هر یک از اعضا خانواده کمک میکنند تا نا آگاهیهای خانواده را در سطح شخصی تجربه کنند. از جنبه نظری، این تجربه به تفسیرهایی منجر میشود که احتمالا مؤثرتر عمل میکند زیرا اعضای خانواده ارتباط کاملتری با یکدیگر برقرار نموده و احساس درک شدن را تجربه میکنند. زوجدرمانی روابط موضوعی رویکردی که به نقش عوامل ناخودآگاه در بروز تعارضات زناشویی تأکید میکند.
این رویکرد بر اساس نظریههای روانتحلیلی، تفکر خطی فروید، نگرش سیرنتیکی و نظریه سیستمها به وجود آمد. این رویکرد اولین رویکردی است که عملکرد فرد، فرآیندهای ناخودآگاه و تعاملات زناشویی را با یکدیگر ترکیب کرده است. در این رویکرد به منابع بین نسلی و مرکزیت روابط تأکید میشود.
اعتقاد بر آن است که روابط میان زوجین، نه تنها از شخصیت منحصر به فرد آنها تأثیر میگیرد، بلکه در سیستمی بزرگتر از روابط خانوادگی قرار دارد که فرزندان، والدین و گروههای اجتماعی را نیز در بر میگیرد. همچنین این رویکرد بر روابط میان زوجین و تعاملات میان آنها با والدین خود و نقش هر یک از زوجین را در این روابط تأکید میکند فنون درمانی رویکرد زوجدرمانی روابط موضوعی، بر اساس ارتباطات موازی زوجین به صورت تعامل انتقال و انتقال متقابل انجام میگیرد. در این روش، درمانگر بیشتر از ادراک شخصی خود استفاده کرده و با تمرکز متفاوتی بر تاریخچه عینی زوجین، بررسی مسائل جنس میان آنها، استفاده از رویاها، بررسی ارتباط میان مشکلات و وقایع (که زوجین قادر به ربط دادن آنها نیستند) به حل و فصل تعارضات زناشویی میپردازند.
منبع: میگنا
ده ترس رایج در میان انسانها
ترس، یک احساس کاملاً آشنا برای یکایک ما انسانهاست. همه ما هم حالات فیزیکی ترس، چون حبس نفس یا تند نفس کشیدن، هیجان جسمی و یا فلج شدن از ترس، عرق کردن، لرزیدن، فرار کردن، اضطراب، سرگیجگی و غیره را میشناسیم. در حیوانات و انسان حس ترس در واقع یک حس دفاعی است و حکایت از امکان خطر و دردی میکند. اما احساس ترس بشری، چیزی ورای یک حس طبیعی است؛ زیرا این احساس آغشته با تصورات، آرزوها و حالات وجودی و خاص انسانی است. از این رو، او یک احساس انسانی است.
برای ورود به جهان چندفاکتوری و چندچشماندازی، ترس بشری و حالات مختلف آن و بیماریهای مختلف ناشی از آن، بایستی ابتدا متوجه این اصل پایهای باشیم که ترس، همیشه به شکل «ترس از چیزی» است و به دو شکل عمده ظاهر میشود. یا این ترس به شکل «هراس یا فوبی» از یک پدیده مشخص مثل هراس اجتماعی، یا هراس از حیوانات است و یا به شکل دیگر ترس، یعنی به شکل « رس» از یک موضوع نامشخص و مبهم مثل «بیماری ترس و یا وسواس» است. دکتر موللی « فوبی» را «ترس مرضی» ترجمه کرده است و «ترس» را اضطراب ترجمه کرده است. اما من به دو ترجمه «هراس» از مار و «ترس» از تاریکی بیشتر علاقه دارم و به این شکل از آنها استفاده میکنم. حال چهار چشمانداز ترس و هراس را باز میکنیم و سپس به راز «ترس شیرین و قدرتمند و چندلایه» و هنر ترسناک و جذاب پی میبریم.
یکی ار روشهای رواندرمانی موفق در مقابله با هراسهای بیمارگونه چون هراس از محیط بسته و آسانسور و یا هراس از هواپیما و مار، شیوههای مختلف «رفتاردرمانی» کلاسیک، کاربردی و یا ذهنی (شناختی) است.
در نگاه مکاتب مختلف رفتاردرمانی، اصولاً سؤال اولیه این است که بیمار، از «چه» هراس دارد؟ این مکتب، علت این هراس را یا ناشی از حالت «شرطی شدن بیمار» به علت یک تجربه کابوس وار مانند گرفتاری چندساعته در آسانسور میداند؛ یا هراس از هواپیما و مار را ناشی از «یادگیری اجتماعی» و دیدن ترس افراد مورد اعتماد از این موضوعات و یادگیری هراس میبیند. یا هراس ناشی از ایجاد پیوندهای ذهنی میان موضوعات مختلف مانند یک امتحان و تصور شکست و بیآبرویی و ایجاد هراس از امتحان است. از این رو نیز این شیوه رواندرمانی سعی میکند به انواع و اشکال مختلف، بر این حالت «شرطی شدن» و یا بر تصورات فاجعهآور و پیوندهای ذهنی ترسساز چیره شود.
سه شیوه عمده این سیستمهای رواندرمانی به شرح ذیل است که البته به اشکال مختلف میتواند صورت گیرد:
در حالت اول، شخص بیمار به همراه رواندرمانگر به شکل یک دفعه و یا گام به گام با موضوع هراسناک مثل موش یا جمعیت روبهرو میشود تا بدین شکل، هراس، قدرتش را از دست بدهد.
در حالت دوم، به شیوه «عدم حساسیت سیستماتیک» و با تمرینات رفع هیجان و حساسیت، رواندرمان به بیمار کمک میکند که هراس و اضطرابش را به کنترل خویش در آورد و سپس گام به گام به موضوع هراسانگیز نزدیک شود.
در حالت سوم و شیوه موفقیتآمیز «رفتارگرایی ذهنی» سعی میشود که ابتدا با گفتوگو، موضوع هراس مشخص شود و سپس با تمرینهای ذهنی، هراس به کنترل شخص در آید، یا پیوند میان موضوع هراس مانند جمعیت و تصورات و حالات هراسناک چون لرزش، وحشت و تصورات وحشتانگیز، شکسته شود.
یکی از شیوههای جالب این راه سوم، شیوه «عملکرد پارادوکس» است. در این حالت، برای مثال به بیماری که از عنکبوت میترسد، میگویند که خیال کند در تختش دراز کشیده است و ناگهان یک عنکبوت از بالا رو تنش میافتد.
سپس یکی دیگر و باز هم یکی دیگر، تا جایی که تمام تخت و اطاقش را عنکبوت پر کند. به زبان ساده بیمار از لحظهای به بعد، به خود میگوید که «آب از سر گذشت، چه یک وجب و چه صد وجب» و کمکم حساسیتش را از دست میدهد. البته توجه به تحمل و توان بیمار در این زمینه امری مهم است. شیوه رفتاردرمانی در درمان هراس یا فوبی موفقیت زیادی نشان میدهد و در حالی که در درمان «ترس نامشخص» و بیماریهایی چون وسواس و وحشتزدگی مداوم یا مقطعی موفقیت روانکاوی بیشتر است.
مشکل شیوه رفتاردرمانی این است که به علل ماهوی و «چرای» نهفته در پشت هراسها نمیپردازد؛ چون این هراسها میتوانند در واقع بیانگر معضلات روانی و یا ارتباطی دیگری نیز باشند. پس به ناچار بعد از مدتی بیمار میتواند به یک «هراس تازه» مبتلا شود و این دفعه از بلندی بترسد؛ زیرا مشکل اساسیاش حل نشده است. از این رو نیز بسیاری از رواندرمانگرهای مدرن در واقع از یک شیوه چندسیستمی و ترکیبی استفاده میکنند و قدرتهای مکاتب مختلف را به شیوه خویش با یکدیگر ترکیب میکنند.
۱. در نگاه فروید، هر ترسی در واقع یک «آژیر خطر» است و به فرد نشان میدهد که در درونش احساسات و عواطف خطرناکی در حال سر باز زدن و نمایان شدن هستند که بهایش تنبیه توسط دیگران و اولیاء یا تنبیه درونی توسط اخلاق است.
۲. این تنبیه در ذهن کودک و یا بیمار به معنای تهدید به «کستراسیون» و لمس هراسهای دوباره گره ادیپ در انسان است. او دوباره احساس میکند که اگر به این اشتیاقات اروتیکی یا خشمآمیز خویش تن دهد، توسط محیط بیرون یا اخلاق درون تنبیه میشود و یا محکوم به از دست دادن عشق و احترام افراد بیرونی و یا تصاویر درونی پدر و مادر خویش است. از این رو «من» انسان با ایجاد حس ترس و اضطراب، این احساسات را سرکوب میکند. اما سرکوب نهایی هیچ وقت ممکن نیست.
مهم تبدیل این اشتیاقات به تمناهای سمبولیک اروتیک و خشمگینانه و در چهارچوب قانون و یا «نام پدر» است. به این دلیل بیمار گرفتار به «وسواس تمیزی» مرتب میخواهد در واقع خشم و اشتیاقات ممنوعه خویش را پاک کند و مرتب حدس میکند که باز هم آنها حضور دارند، پس باید مرتب میز را پاک کند و یا دستهایش را بشورد. یا ناآگاهانه به کمک مکانیسمهای دفاعی سعی در سرکوب کردن این احساسات میکند. برای مثال در حالت وسواس مرتب با کمک مکانیسم دفاعی «توجیه عقلی» میخواهد به خود بگوید که وسواسش منطقی است. لکان در وسواس در واقع تلاش ناآگاهانه بیمار را میبیند که معتقد است تمنایش غیر قابل ارضاست و نمیتواند این اشتیاقات خویش را به تمناهای سمبولیک قابل ارضا مبدل سازد.
۳. در حالت هراس و فوبی، این خطر درونی که بایستی پس زده شود، حالت برونی و واقعی مییابد و فرد هراسمند از مار و یا از محیط باز، در واقع ناآگاهانه در مار و محیط باز تبلور احساسات ترسناک خویش به دنبال قتل پدر یا رقیب و نیش زدن او و خطر سر باز زدن اشتیاقات اروتیکی خویش در محیط باز را میبیند. از این رو موضوع ترسناک مثل مار هم نماد پدری است که به بیمار میگوید بایستی احساساتش را قانونمند و مرزدار سازد؛ وگرنه تنبیه میشود و هم میل خشم و اشتیاق اروتیکی اوست که میخواهد هر مرزی را بشکند و قانون و پدر را نیش زند و به اشتیاقات نارسیستی و اروتیکی خویش تن دهد. از این رو این هراس هم ترسناک است و هم هراس درنده است.
۴. لکان در واقع تئوری فروید را تکامل میبخشد و نشان میدهد که اساس ترس و نیز بیماری ترس را، نوعی رابطه خیالی با یک عشق مطلق، مانند رابطه کودک با مادر تشکیل میدهد. کودک و یا انسان در حال ترس و وحشت شدید، در واقع احساس درماندگی و تنهایی عمیق میکند و این حسرت و درماندگی و «دیده نشدن» او را فلج میکند و یا به وحشت عظیم میافکند.
۵. در حالت اختلالات بیمارگونه ترس و وحشت، در واقع فرد هنوز در مرحله «آینه» و رابطه شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی با «غیر» و یا با دیگری باقی مانده است. از این رو یا مسحور نگاه و تصویر «غیر» واقعی یا خیالی است، یا وحشتزده از خلاء کمبود اوست. او هراسناک از نگاه خشمگین و خطرناک مادر و پدر واقعی یا خیالی است و یا مثل انسان هیپنوتیزم شده اسیر نگاه مسحورکننده آینه خویش است و یا نگاهی وحشتانگیز میبیند و احساس میکند که چیزی او را میبلعد و از این رو جیغ میکشد. در حالت هراس و فوبی این رابطه مسحورانه/هراسناک، به یک موضوع خارجی چون هراس از مار یا موش پیوند داده میشود که فرد را هم دچار ترس و هم اسیر و مجذوب این ترس و اضطراب میسازد. موضوع روانکاوی تبدیل ترس و اشتیاقات خویش به قدرتهای مرزدار اروتیکی و خشمگینانه قابل تحول خویش است. یا در حالت پسامدرنی و لکانی، تبدیل مار ترسناک خویش به یک هویت تازه و «مار خندان و زیرک» خویش و توانایی تن دادن به تمناهای اروتیکی و عشقی خویش در محیط باز و ایجاد دیالوگ است؛ بدون آن که اسیر ترس از محیط باز و یا بیشرم شویم. زیرا تمنا، روی دیگر قانون است و انسان یک کثرت در وحدت متحول است.
کیرکه گارد در کتاب معروفش «مفهوم ترس» نشان میدهد که ترس، در واقع یک احساس اساسی و اگزیستانسیال بشری است و با فردیت و آزادی بشری پیوند تنگاتنگ دارد. او با مثالی جالب حالت ترس را نشان میدهد که من مثال «پریدن از تخته پرش» و لمس ترس او را به شکل دیگری مطرح میکنم. فرض کنید که در کافهای نشستهاید و چند میز آنطرفتر، مرد یا زنی زیبا را میبینید که میخواهید به سمتش روید و او را به گفتوگو دعوت کنید. در کجا بیشتر از هر موقع احساس ترس میکنید؟ در حین بلند شدن، در میان راه و یا در حین بیان خواست خویش؟ به قول کیرکه گارد، اوج حس لمس ترس در میان راه و در حالت خلاء است. زیرا در این خلاء و هیچی، امکانات مختلف نهفته است و لمس این امکانات مختلف و لمس آزادی بشری به شیوه لمس حس ترس صورت میگیرد. در میان راه، شما امنیت را از دست دادهاید و حال ترس و نگاه دیگران بر خویش را احساس میکنید. از این رو یا از میان راه برمیگردید و یا ناتوان از حرف زدن میشوید و یا سرانجام خواستتان را بیان میکنید. از این رو به قول کیرکه گارد ما ترس نداریم؛ بلکه ترس هستیم. ترس احساس همراه فردیت و آزادی بشری است و پیوند تنگاتنگ با ایمان و دیالوگ بشری دارد. انسان با «یادگیری ترسیدن» به لمس امکانات و آزادی و فردیت خویش و نیز به پارادوکس ایمان و ضرورت ایمان دست مییابد. مکتب «پدیدارشناسی» اما نکته مهم دیگری را مطرح میکند.
لیوتار در کتاب «پدیدارشناسی» نشان میدهد که وقتی ما با ترس خویش روبهرو میشویم، همزمان به قول مرلوپونتی به ترسمان معنا و شکل و تفسیر میبخشیم؛ زیرا شناخت از ترس غیرمستقیم است. ما ترس را میسازیم و میتوان در یکایک ترسهای ما، نوعی سناریو دید که ما آن را ساختهایم. مثل سناریو انسانی که مرتب حس میکند بیمار است و مرتب به ضربان قلبش فکر میکند و از این رو ضربان قلبش و ترسش مرتب بالا میرود. لکان با قبول این نگاه پدیدارشناسانه، همزمان به خطای پدیدارشناسی اشاره میکند که ما هر تفسیری و هر معنایی به ترس و هراسمان نمیتوانیم دهیم بلکه این تفسیر و معنا بایستی بر اساس آرزومندی نهفته در درون ترس و هراسمان باشد. به این دلیل نیز ترس همیشه در عین ترساندن، مانند آهنربا جذاب و قدرتمند است. زیرا در خویش آرزومندی فردی و تمناهای او را در بر دارد. از این رو ما از تاریکی، از فیلم ترسناک و وحشتانگیز هم میترسیم و هم لذت میبریم زیرا او برای ما یک «آشناغریبه» است و آرزوهای پنهان ما را در بر دارد. از این رو وقتی به چیزی مینگریم که ما را میترساند، در همان لحظه احساس میکنیم که او نیز و یا کسی از درون این خانه تاریک به ما مینگرد و نگاهش ما را مجذوب و یا فلج میکند. آلفرد هیچکاک استاد بیان این حالات مختلف ترس بود.
روانکاوی در مسیر تکاملش از نگرش «از چه میترسیم» و «چرا میترسیم»، به اهمیت «چگونگی ترس» و نوع رابطه با ترس و چگونگی سناریو ترس در نگاه مکاتبی چون گشتالتتراپی و یا نگاه لکان، دلوز و غیره دست مییابد. یعنی موضوع مهم در باب ترس این است که ما «چگونه» و «چه نوع» رابطهای با ترس خویش داریم و چگونه سناریو ترس و هراس خویش را میآفرینیم. با چنین نگاهی نیز میتوان دید که در بسیاری مواقع ما «ترس از ترس» خویش داریم، ترس از اضطراب، ترس از وحشت خویش داریم و اولین کار و اساسیترین کار، رهایی از «ترس از ترس» خویش است؛ تا بتوانیم اکنون رابطهای نو با ترس و اضطراب و وحشت خویش برقرار سازیم و به قول فریتزپرلز پایهگذار گشتالتتراپی، ترسمان را به «هیجان لحظه و دیدار» و قدرت حرکت و آرزومندی تبدیل سازیم. «هیچی ترسناک» را به «هیچی بارور و خلاق» تبدیل سازیم، سناریو و رابطهای نو و بالغانه با ترس و هراس خویش بیافرینیم. زیرا ترس در نهایت به معنای حبس نفس، تنگ کردن مسیر و شدت احساسی ارتباط، دیالوگ با خویش و معشوق و با رقیب است. پس با رهایی از ترس از ترس، به هیجان زندگی و عشق و قدرت دست یابیم. ترس شیرین، از رنگهای مختلف ترس تا ترس قدرتمند و هنر ترسناک.
طبیعی است که برای درمان بیماریهای روانی وسواس و ترس و هراس شدید بایستی به رواندرمانگری تن داد؛ اما میتوان با ایجاد ارتباطی نو و سمبولیک با ترس و هراس خویش، به قدرت و امکانات نو، به «ترس شیرین» به «ترس جذاب» به توانایی لمس رنگهای مختلف ترس و ایجاد تفاسیر و قدرتهای مختلف خویش از ترکیب ترس و عشق، ترس و قدرت و دیگر احساسات خویش دست یافت.
گام اول در این مسیر، به قول کیرکه گارد، آری گفتن به ترس خویش است. پس به قول او ترس شویم و این گونه به «ترس شیرین، عشق و ایمان شیرین و پارادوکس و لرزان» بشری دست یابیم.
گام دوم این است که از یاد نبریم که ما همیشه در تفسیر و سناریوی خویش از زندگی و ترس میزییم. معنایی که در ارتباط با زندگی و سرنوشت ماست.
در گام سوم با آری گفتن به سرنوشت و تفسیر خویش، ترس خویش را به هزار رنگ لمس و بیان کنیم و او را به قدرت خویش تبدیل سازیم و به کمک رنگها و تفاسیر مختلف ترس و وحشت خندانمان، به اوج بازی عشق و قدرت و دیالوگ دست یابیم. با چنین ترس شیرین و خندانی شما میتوانید هم بر خطای شرقی و اهریمنی و ضعیف خواندن ترس غلبه کنید و هم بر خطای مدرن و تلاش برای بیخطر کردن ترس چیره شوید. اکنون میتوانید با احساس علاقه به معشوق و یا به «غیر» با خنده به سوی او روید و در هر گام شکلی از دلهره و ترس و قدرتی نو را تجربه کنید و با توان خویش حالتی از «کازانوای خندان و پراحساس»، «عاشق خندان و یا ایمان سبکبال» را بیافرینید. زیرا معشوق و مسیر متفاوت است. یا حتی چون زنی زیبا و خندان با نگاه این مسیر را روید و تمنا و دلهره و خرد تمنا را لمس و بیان کنید و «اغواگری خندان» شوید. در آخر باز هم بخشی از ترس میماند که غیر قابل تفسیر و ترسناک است و این بخش را نیز بایستی چون نماد آزادی و معمای زندگی و انسان پذیرفت و گاه به گاه ترسید، لرزید و وحشت کرد، پا به فرار گذاشت و در انتها خندید و آن را به هنر و خلاقیتی نو تبدیل ساخت.
فوبیا، هراس یا ترس شدید، پدیدهای است که به صورت آگاهانه یا ناخودآگاهانه، زندگی بسیاری از انسانهای جهان را مختل میکند. این پدیده، بیشتر ناشی از ترس از قرار گرفتن در موقعیتی خطرناک است و معمولا کنترل آن برای فرد مبتلا، سخت و گاهی غیر ممکن است. در حدود ۱۹٫۲ میلیون نفر انسان در سن ۱۸ سالگی در آمریکا، به گونههای مختلفی از این اختلال روحی مبتلا هستند که در ادامه، نشریه لایو ساینس به مشهورترین آنها اشاره کرده است:
۱-ترس از مار (Ophidiophobia)
یکی از رایجترین فوبیاها در میان بسیاری از مردم، ترس از مار است که به احتمال زیاد، ریشهای تکاملی دارد. در گذشتههای دور، تشخیص دادن مارها و عنکبوتها برای بقای انسان، نقشی حیاتی داشته است. توانایی تشخیص مارها در یک چشم به هم زدن، یکی از رفتارهای تکاملی است که به اجداد انسان در جهان وحشی ما قبل تاریخ، امکان بقا داده است.
۲-ترس از خزندگان عجیب (Entomophobia)
شاید برخی از افراد، با دیدن برخی از حشرات، تنها احساس چندشآوری پیدا کنند، اما این جانداران کوچک، در واقع این توانایی را دارند که برخی از انسانها را به شدت بترسانند که این شدت، در زنان نسبت به مردان چهار برابر است. مطالعه دانشمندان دانشگاه کارنگی ملون نشان میدهد دختر بچههای ۱۱ ماهه به سرعت قادرند در برابر تصاویری از مارها با عنکبوتها نشانههای ترس را در صورت خود انعکاس دهند در حالی که این خصوصیت در پسربچههایی با همین سن وجود ندارد. دیدگاه تکاملی این فوبیا بر این اساس است که زنان در دوران باستانی حیات بشر در هنگام جمعآوری غذا با چنین جاندارانی مواجه میشدهاند و انقباض ماهیچههای بدن و صورت در برابر چنین منظرهای، به عنوان ابزار محافظت مادر و فرزند در برابر جاندار شناخته شده است.
در حدود ۱٫۸ میلیون جوان ۱۸ ساله در آمریکا، از قرار گیری در اماکنی که فرار کردن از آن مشکل باشد، هراس دارند. مکانها و فعالیتهایی که شامل این فوبیا میشوند، آسانسور، حضور در رقابتهای ورزشی، پلها، استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی، رانندگی، فروشگاههای بزرگ و فرودگاهها بر شمرده شدهاند. این هراس میتواند باعث شود افراد، هرگز خانههای خود را ترک نکنند، به سفر نروند و در مناطق شلوغ قرار نگیرند.
در صورتی که صحبت کردن در برابر دیگران، رنگ چهره شما را دگرگون ساخته، صدای شما را گرفته کرده و عرق از سر و روی شما جاری میکند، بدانید که نشانههای این فوبیا در شما وجود دارد. بیگانهترسی، پدیدهای است که ۱۵ میلیون جوان آمریکایی از آن در عذابند و تنها صحبت کردن آنها را در جمع تحت تاثیر قرار نمیدهد بلکه خوردن و آشامیدن این افراد نیز در برابر جمع دچار اختلال خواهد شد. این فوبیا از سن ۱۳ سالگی در نوجوانان آغاز میشود.
یکی از رایجترین ترسها در میان افراد است که در حدود ۳ تا ۵ درصد از آمریکاییها را تحت تاثیر خود قرار داده است. بر خلاف تصور پیشین دانشمندان که این فوبیا را ناشی از ترسی غیر واقعی میدانستند، مطالعات جدید نشان میدهد مبتلایان به این ترس، ارتفاع ساختمانها را بسیار بیشتر از ارتفاع واقعی میبینند و همین امر بر ترس آنها میافزاید.
برای بسیاری از کودکان، خاموش شدن چراغ اتاق همراه با بروز ترسی شدید ناشی از بیرون آمدن هیولایی از زیر تختخواب و یا از داخل کمد دیواری است. در واقع ترسیدن از تاریکی، یکی از رایجترین ترسها در میان کودکان است که در پس آن تفکرات و توهمات جالب توجهی نهفته است. کودکان، در تاریکی به هر پدیده ممکنی فکر میکنند و معتقدند در تاریکی، دزدی خواهد آمد و آنها را خواهد ربود و یا اسباببازیهای آنها را به سرقت خواهد برد. ریشه این ترس کودکان، از ناشناختههای آنان سرچشمه میگیرد و در صورت درمان نشدن، تا زمان بزرگسالی نیز ادامه پیدا خواهد کرد.
صدای مهیب رعد و برق میتواند علائمی مانند تپش شدید قلب را برای افرادی که از فوبیای رعد و برق رنج میبرند در برداشته باشد و به همین دلیل، بسیاری از افراد مبتلا، زندگی خود را به مناطقی منتقل میکنند که از شرایط جوی آرامی برخوردار است. نکته جالب درباره این فوبیا این است که مبتلایان، از ترس خود، احساس خجالت داشته و آن را مخفی نگاه میدارند.
ترسی است که در حدود ۲۵ میلیون انسان، تنها در آمریکا به آن مبتلا هستند. این افراد در دو گروه ترس، ترس از سقوط هواپیما و ترس از کابین کوچک هواپیما تقسیم میشوند. جالب است بدانید نسبت مرگ انسانها در سقوط هواپیما، یک در ۲۰ هزار است در حالی که این نسبت در مرگهای ناشی از سوانح رانندگی، یک در ۱۰۰ و در مرگ ناشی از حملات قلبی، یک در پنج است.
حتی کوچکترین و بامزهترین سگهای نژاد ژرمن شپرد، میتوانند ترسی مهیب را در مبتلایان به این نوع از فوبیا ایجاد کنند. این ترس معمولا از احتمال گاز گرفته شدن خود فرد و یا افرادی دیگر توسط سگها ناشی میشود؛ البته برخی تنها نسبت به سگهای شکاری و یا تازی، هراسناک هستند.
۱۰-ترس از دندانپزشک (Odontophobia)
در حدود ۹ تا ۲۰ درصد از آمریکاییها، به دلیل ترس و واهمه، از رفتن به دندانپزشکی خودداری میکنند. در صورت ابتلا به این فوبیا، فرد به هیچ قیمتی حاضر به مراجعه به یک دندانپزشک نبوده و تنها در صورتی که درد امان آنها را ببرد به مطب دندانپزشکی خواهند رفت. از دلایل ریشهای ارائه شده برای ابتلا این ترس، تجربیات بد گذشته از دندانپزشک، ترس از تزریق لثه و ترس از صندلی و مته دندانپزشکی عنوان شدهاند که معمولا میتوان آن را با همکاری دندانپزشک از میان برداشت.
ترس در کودکان
بسیاری از والدین با مشکلاتی از قبیل ترس کودک از حیوانات، ترس از تاریکی، ترس از غریبهها و… مواجه میشوند و واقعا نمیدانند که چگونه رفتاری باید در مقابل این ترسها داشته باشند. خیلی از آنها تلاش زیادی میکنند تا به کودک خود نشان دهند که ترس او، موردی ندارد و هیچ جای ترس وجود ندارد. اما گویا هر چه بیشتر تلاش میکنند، کودکشان در ترس خود، مصممتر میشود. در برخورد با چنین ترسهایی، والدین در اولین گام باید دلایل آن را مشخص کنند. برخی از این ترسها طبیعی بوده و لازم نیست والدین حساسیت زیادی در مورد آنها نشان دهند و برخی بنا به دلایلی رخ میدهند که لازم است در رفع این ترسها مورد توجه قرار گیرند.
این که چرا کودکان میترسند، مورد توجه بسیاری از صاحب نظران رشد کودک و روانشناسان بوده است. برخی از محققان عوامل زیستی را به عنوان علت برخی از ترسها عنوان کردهاند و برخی دیگر، عوامل روانشناختی، عوامل خانوادگی و سایر عوامل را مطرح کردهاند. در برخی اوقات، ترسی که کودک از خود نشان میدهد، به یک نیاز روانی ارتباط دارد. مثلا کودکی که ترس از مدرسه را نشان میدهد، ممکن است از لحاظ روانی، وابستگی زیادی به پدر یا مادر خود داشته باشد و ترس او در واقع ریشه در این وابستگی او دارد.
گاهی اوقات یک تغییر در شیوه زندگی مثل تغییر محل سکونت، جدا شدن از والدین و… به صورت ترس از تاریکی، ترس از حیوانات و غیره خود را نشان میدهد. بنابراین میتوان گفت برخی از ترسهای مشخص و معین کودک، میتواند ریشههای روانشناختی داشته باشد و مستقیما با موضوع آن ترس مرتبط نباشد. در برخی اوقات این خانواده است که مشکل ترس را در کودک به وجود میآورد. ممکن است کودک ترس از یک مساله خاصی را در محیط خانواده یاد گرفته باشد. مثلا مادری که از عنکبوت میترسد، این ترس خود را به کودک منتقل میکند. این اتفاق بر اساس فرایند یادگیری صورت میپذیرد، به طوری که والدین در آموزش اکثر رفتارها به عنوان الگو و سرمشق کودک هستند.
کودکی که نیاز به احساس امنیت دارد، با مشاهده رفتار و حالات والدین و خانواده خود، شروع به شناسایی محیطها و موقعیتهای امن از ناامن مینماید و در این راستا، کاملا متکی بر آنهاست. بنابراین آنچه رفتار مادر نشان میدهد، برای او الگو و اساس رفتارش است. کودک با مشاهده رفتارهای مختلف میآموزد که چه چیزی ترسناک است و چه چیزی ترسناک نیست. گاهی اوقات ترس کودک، ناشی از شیوههای زیستی غلط والدین است. والدینی که برای وادار کردن کودک به انجام کاری او را تهدید میکنند و یا از چیزی میترسانند، مثلا مادر به کودک خود میگوید اگر شلوغی کنی میروم و دیگر بر نمیگردم، یا برای وادار کردن او به خوردن دارو، او را از آمپول میترساند. فشار روانی که به این طریق والدین به کودکان خود وارد میکنند، میتواند به صورت ترسهای مختلف، خود را بروز دهد. در کودکان ناراحتیها و اضطرابهای روانی اغلب با مواردی از قبیل ترس و… مشخص میشوند.
از جمله عوامل دیگر، شرایطی است که کودک در محیط پیرامون ممکن است با آنها مواجه شود، مثل دیدن تصادف دو اتومبیل و دزد و… همین طور است تماشای فیلمهای ترسناک و وحشتانگیز که با تاثیری که روی قدرت تخیل کودک میگذارد، موجب وسعت یافتن این صحنهها و شاخ و برگ داده شدن آنها در ذهن کودک میشود و ترس و وحشت زیادی را در کودک ایجاد میکند.
در وهله اول باید به سن کودک توجه داشت. برخی از ترسها، در سنین خاصی طبیعیتر هستند. بنابراین اگر چنین ترسهایی بیش از دو سال دوام داشته باشند، حتما به توجه و درمان نیاز دارند. اصولا یک ترس عادی، نباید چنین مدت زمانی طول بکشد و گاه بدون نیاز به مداخلات درمانی به تدریج کاهش پیدا کرده و بالاخره از بین میرود. همین طور برای تشخیص ترسهای غیر عادی باید به نوع ترس نیز توجه داشت.
هر چند گاهی اوقات کودکان از چیزی میترسند ولی این ترس، چندان وحشتزا نیست و مشکل خاصی در عملکرد روزانه کودک ایجاد نمیکند و واکنش ترس در او، چندان شدید و ناهنجار نیست. اما زمانی که نوع ترس کودک، غیر عادی است و نیاز به مداخلات درمانی دارد، واکنش کودک به عامل ترس، بسیار شدید است. کودک بسیار وحشت زده میشود و رفتارهایی از خود نشان میدهد که اغلب، خارج از کنترل دیگران است.
ترس واقعیتی است که در زندگی ما حضور خارجی دارد که با پیامدهای خود، میخواهد ما را متقاعد میسازد که هرگز نمیتوانیم به آرزوهایمان دست یابیم و از این رو ما را دائماً در حالت سکوت نگه میدارد. ترس، ما را از بیان عشق و محبت به عزیزانمان محروم میکند. ترس، قلمرو زندگی ما را چنان محدود میکند تا ما در دایره کوچک زندگی خود محبوس شویم. اما واقعا چگونه میتوان با این موضوع روبرو شد و بر آن غالب آمد. باید اذعان داشت که ترس لزوماً در شرایطی خاص، واکنش بدی نیست. ترس میتواند به عنوان عنصری برای حفاظت ما باشد. اما تفاوت بارزی بین ترسی که مانع سقوط ما از ارتفاعی بلند میشود با ترسی که ما را از حق زندگی کردن محروم میدارد، وجود دارد. دکتر هنری کلاد، مشاور و نویسنده در مقاله خود «غلبه بر ترس» نکاتی را جهت مبارزه با ترس کنترلکننده بر زندگی ابراز میدارد که در ذیل به آنها میپردازیم:
همه انواع ترس، چه بزرگ و چه کوچک، در تنهایی شخص، نیرویی مضاعف مییابند. دوستی را پیدا کنید تا ترسهایتان را با او در میان بگذارید. غالباً از ابراز ترسهایمان میترسیم، زیرا فکر میکنیم نظر دیگران درباره ما عوض میشود. پس بهتر است با شخصی قابل اعتماد، ترجیحاً یک مشاور درددل کنید. آنان به شما کمک میکنند تا ترسهایتان را در نور جدیدی ببینید و شما را تشویق میکنند تا از مواجه شدن با آنها نترسید.
زندگی روزانه خود را برنامهریزی کنید. ساعات مشخصی را برای فعالیتهای مختلف در نظر بگیرید. برنامه مشخص، خود عامل ایجاد امنیت است زیرا که میدانیم در صدد انجام چه کاری هستیم. بسیاری از اوقات عناصر غیرقابل پیشبینی که غالباً در نتیجه نداشتن برنامه خاص به وجود میآیند، عامل ایجاد ترس هستند. اگر بتوانید آنچه را که قابل کنترل است را انجام دهید (برنامهریزی)، آنگاه توان رویارویی شما با عناصر غیرقابل کنترل بیشتر میشود.
اگر ترس منجر به آسیبهای جدی به سلامتی شخص میشود، باید از فنون آرامش بخش استفاده شود. کتابخانهها معمولاً حاوی کتبی پیرامون این تکنیکها و فنون هستند.
در مواقع بحران، حقایق روحانی که تحت هر شرایطی تغییر نمیکنند، کمک بزرگی به شخص مینمایند. این حقایق علاوه بر حس امنیت به ما دلیلی برای زندگی و امید داشتن میدهند.
آخرین اقدام رویارویی با ترسهاست. اگر ترسی که با آن روبروییم، در فکر ما ریشه دارد تا در خارج از آن، به عبارت دیگر، اگر خطری واقعی در بیرون ما را تهدید نمیکند و ما صرفاً از خطری تخیلی در ذهنمان میترسیم، بهترین پادزهر انجام دادن آن است. فراموش نکنید که باید قدم به قدم و مرحله به مرحله با ترسها روبرو شد. نباید به یکباره بخواهید ترس از سخن گفتن در جمع را با سخنرانی در تالاری بزرگ رفع کنید. اول از گروههای کوچک و اشخاصی که با آنها آشنایید شروع کنید. مواجه شدن با ترسها یک فرایند و روند است.
روانشناسان برای کاهش ترسهای کودکان، راههای زیادی را توصیه میکنند. آنها در وهله اول، به والدین توصیه میکنند که در رفع مشکل کودک، عجولانه عمل نکنند. تعجیل و شتابزدگی آنها در کاهش ترس کودک، میتواند به جای درمان، اضطراب و ترس او را افزایش دهد. این ترس، معمولا به تدریج از بین میرود و لازم است والدین با خونسردی و آرامش، اقدام به کاهش این ترسها نمایند.
توصیه بعدی روانشناسان این است که هرگز کودکان را به خاطر ترسی که دارند، تحقیر و سرزنش نکنیم. هر چند دلیل ترس از نظر ما بزرگترها، کاملا غیر منطقی و نامعقول به نظر میرسد، اما خود کودک، چنین احساسی ندارد و نمیتواند غیر منطقی بودن ترس خود را درک کند و سرزنش به او کمکی نخواهد کرد؛ حتی زمانی که کودک تحت نظر یک متخصص یا روانشناس درمان میشود، اگر عامل اصلی ایجادکننده ترس هنوز حضور داشته باشد، چندان فایدهای نخواهد کرد؛ مثلا زمانی که خود مادر از تاریکی میترسد، هر چند کودک حمایتها و درمانهایی را از روانشناس و مشاور خود دریافت میکند، اما الگویی که در خانه از رفتار مادر میپذیرد، الگویی قویتر است که نتایج یک درمان ثمربخش را از بین میبرد. بنابراین لازم است علل اساسی ترس، کشف و مرتفع شوند.
بازی، موقعیت مناسبی است که ترس کودک را از بین ببریم؛ مثلا برای کودکی که از آمپول میترسد، میتوانیم یک بازی خوب ترتیب بدهیم که در آن، کودک، آمپول زدن را تمرین کند. در مراحل دیگر میتوان از روشهای خاص رفتار سازمانی که توسط روانشناسان استفاده میشود بهره جست. با مراجعه به یک روانشناس و درمانهای رفتاری او، میتوان اقدام به حل مشکل کودک نمود.
پدیده ترس، هر چند که یک غریزه طبیعی است که در انسان از همان بدو تولد وجود دارد، اما هرگاه به دلیل تغییراتی که در شدت و نوع آن به وجود میآید، از حالت عادی خارج میشود. این ترسها تحت عنوان ترسهای مرضی شناخته میشوند که هم کودک و هم اطرافیان او را آزار میدهند. توصیههای مناسب روانشناسان و استفاده از مداخلات رفتاری در این راستا میتواند سودمند باشد.
منبع: میگنا
محمد رضا محمدى*
چکیده
دوره نوجوانى، از مهمترین و حساسترین دوره هاى زندگى انسان به شمار مى رود؛ زیرا در این دوره نوجوان به دنبال یافتن هویت خویش، در مسیر شکل دادن به شخصیتى متکى به خود گام برمى دارد. سؤالات متعددى نیز در ذهن نوجوان نقش مى بندد که چنانچه نتواند پاسخى مناسب براى آن ها بیابد، چه بسا ممکن است شخصیتى متزلزل و احیانا دوگانه پیدا کند. بنابراین، شناخت جنبههاى مهم جسمانى، روانى، اجتماعى، عقلانى و اخلاقى نوجوانان این توانایى را به نوجوان و اطرافیان او مى دهد تا شیوه صحیح برخورد با تغییرات جسمى – روانى به وجود آمده را بدانند و تا حدى از بروز ناسازگارى هاى خاص این دوران جلوگیرى نمایند. این مقاله، نیم نگاهى به جنبه هاى مهم شخصیت نوجوانان انداخته است.
مقدمه
دوره نوجوانى هم زمان است با دوره بلوغ؛ یکى از بحرانىترین دوره هاى زندگى. در دروه بلوغ، تغییرات گوناگونى در ابعاد شخصیتى نوجوان رخ مى دهد که هر کدام به نوعى مى تواند بر او اثر بگذارد و حتى گاهى شخصیت او را دگرگون سازد. این نبشتار، به برخى از این جنبه ها اشاره دارد. اما پیش از ورود به اصل بحث، توجه به چند نکته لازم است:
۱-بحران بلوغ
فرایند بلوغ، یکى از بحرانىترین دورههاى زندگى هر فرد است. استانلى هال،(Hall, Stanly) که به پدر روان شناسى بلوغ معروف است، این مرحله را «دوران طوفان و فشار» مى نامد. نوجوان دراین دوره، تمایلات وخواهش هاى متضادى دارد؛ مثلا با این که مى خواهد با دوستان باشد، به تنهایى نیز علاقهمند است.(۱)
روسو دوره بلوغ را تولد مجدد مى داند. او مى گوید: وقتى فرد به دوره بلوغ مى رسد مثل این است که فرد دیگرى با خصوصیات بدنى و روانى متفاوتى در وى به وجود آمده است.(۲)
در هفت سال سوم زندگى که دوران بلوغ و جوانى است، تحولات سریعى در جسم و جان نوجوان پدیدار مى گردد و در مدت کوتاهى اندام و افکارش به کلى تغییر مى کند.(۳) دوره نوجوانى و بلوغ به سنین بین ۱۲ تا ۱۸ سالگى اطلاق مى شود. این دوره یکى از بحرانى ترین دوره هاست. گاهى گذشتن از مرز کودکى و رسیدن به قلمرو بلوغ با نابسامانى هاى فراوانى همراه است. در این دوره، نوجوان نه دیگر کودک به حساب مى آید و نه هنوز به درستى بالغ گردیده است. وى در مرز بین این دو مرحله(کودکى و بزرگ سالى) قرار مى گیرد و با فشارها و انتظارات خاص هر دوره رو به رو مى شود؛ از سویى، اگر کار کودکانه بکند او را ملامت مى کنند که بزرگ شده است و این کار در شان او نیست و از سوى دیگر، معمولا با او مانند بزرگ سالان رفتار نمى شود. در زندگى، نقش کودک و بزرگ سال، هر کدام مشخص است و مى دانند چه کارى باید انجام دهند، ولى نوجوان در وضع روحى مبهم و پیچیدهاى به سر مى برد؛ او به درستى نمى داند چه باید بکند.
۲- تعریف بلوغ و نوجوانى
کلمه «بلوغ » یا(Puberty) ممکن است به چند صورت تعریف شود:
الف. بلوغ جنسى: بلوغ به این معنا یعنى رسیدن به سن تولید مثل و شهوت جنسى که سنین آن در بین ملل و افراد گوناگون بر حسب نژاد، مناطق جغرافیایى و آب و هوایى متفاوت است و معمولا بین سنین ۱۲ – ۱۸ سالگى واقع مى شود.
ب. بلوغ جسمى(فیزیولوژیک): بلوغ به این معنا همان آخرین حد رشد اندام ها است که زمان آن از یک سو، به نژاد فرد بستگى دارد واز سوى دیگر، به قوانین رشد و نمو هر یک از اعضا.در این زمینه، تنکردشناسان(فیزیولوژیست ها) و روان شناسان به این نتیجه رسیده اند که اندام هاى انسان تا پنج سال اول زندگى به طور سریع رشد مى کند و سپس رشد آن تا سنین ۱۲، ۱۳ سالگى به کندى مى گراید، در دوره نوجوانى سرعت رشد دوباره افزایش مى یابد و در فواصل بین ۱۸ – ۲۵ سالگى جسم به حد کمال خود مى رسد و رشدش نیز متوقف مى گردد. لازم به ذکر است که تمام قسمت هاى بدن در دوره رشد به یک میزان رشد نمى کند، بلکه بعضى از اعضا رشد بیشترى دارند، چنانچه مشهور است که «نوجوان شلوارش یک سال زودتر از کتش کوچک مى شود.»
ج. بلوغ شرعى: سن تکلیف در کشورهاى گوناگون بر اساس اعتقاداتى که دارند فرق مى کند؛ مثلا اسلام سن ۹ سالگى را براى دختران و ۱۵ سال را براى پسران سن بلوغ مى داند.(۴) البته بعضى از فرق اسلامى در سن بلوغ با شیعه فرق دارند؛ مثلا فقه حنفى براى دخترسن ۱۷ سالگى و براى پسر سن ۱۸ و ۱۹ سالگى را سن بلوغ مى داند و فقه مالکى بلوغ را وابسته به سن نمى داند.
د. بلوغ عرفى(سن قانونى): قوانین مدنى کشورها اغلب دو یا سه سال دیرتر از دستورات شرعى نوجوانان را بالغ و مسؤول رفتار خود مى داند.
ه.بلوغ روانى(بلوغ شخصیت): بلوغ روانى داراى جنبههاى گوناگونى از قبیل پختگى، هوش، درک مفاهیم اخلاقى، نقطه اوج حافظه، کمال اراده، انفعالات و سایر خصوصیات ذهنى است که در صورت هماهنگى، تعادل فرد را به وجود مى آورد و در صورت ناهماهنگى، موجب رفتار غیرعادى یا بى تعادلى روانى مى شود.
با توجه به تعاریف ارائه شده، بلوغ داراى معانى متفاوتى است، اما منظور روان شناسان ازآن، بیشتر تغییرات بدنى(جسمى و جنسى) مى باشد. آنان مراد خود را از دیگر موارد بلوغ با پسوند مى آورند؛ مثل بلوغ روانى، بلوغ شرعى و بلوغ عرفى و….
۳- نوجوانى
اصطلاح «نوجوانى»(Adolesence) در مقایسه با کلمه «بلوغ » معناى وسیع ترى دارد و دوران مهمى از زندگى انسان را شامل مى شود. سنین بین ۱۲ – ۱۸ سالگى، که سنین نوجوانى است، خود به سه قسم مى شود: الف.مرحله پیش از بلوغ: ورود تدریجى کودک به مرحله بلوغ؛ ب.مرحله بلوغ: ظهور معیارهاى بلوغ جنسى مثل عادات ماهیانه و احتلام؛ ج.مرحله پس از بلوغ: رشد صفات ثانویه جنسى.
الف.اهمیت نوجوانى از دیدگاه دانشمندان: افلاطون این دوره را دوره شراب زدگى روان مى داند که احساسات و عواطف بر افکار فرد چیره مى شود.
روسو مى گوید: نوجوانى تولد ثانوى است. استانلى هال معتقد است نوجوانى دوره طوفان و فشار بوده و نوجوانى یک جهش ناگهانى است.
کورت لوین آلمانى هم اعتقاد دارد که کودک و بزرگ سال، هر کدام یک نوبت، بار کودکى و بزرگ سالى را بر دوش مى کشند، ولى نوجوان مجبور است یکجا بار هر دو را بر دوش بکشد؛ زیرا متعلق به هر دو مى باشد.(۵)
ب.اهمیت نوجوانى از نظر اسلام: اسلام این موضوع را از دو جنبه مثبت و منفى مد نظر قرار داده است: در جنبه مثبت، به نظر اسلام، نوجوانى دوره قوت و توانایى است که در بین دو دوره ضعف و ناتوانى(کودکى و پیرى) قرار گرفته: «الله الذى خلقکم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوه ثم جعل من بعد قوه ضعفا و شیبه یخلق ما یشاء و هو العلیم القدیر.»(روم: ۵۴)
اولیاى اسلام نیز نوجوانى را یکى از نعمت هاى پر ارج الهى و از سرمایه هاى بزرگ سعادت در زندگى بشر شناخته اند:
– قال رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم): «اوصیکم بالشبان خیرا فانهم ارق افئده ان الله بعثنی بشیرا و نذیرا فحالفنی الشبان و خالفنى الشیوخ.»(۶)
– قال على(علیه السلام): «شیئان لایعرف فضلهما الا من فقدهما الشباب و العافیه.»(۷)
در جنبه منفى، اولیاى الهى از این دوره به دوره جنون و مستى تعبیر کرده اند:
– قال رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم): «الشباب شعبه من الجنون.»(۸)
– قال على(علیه السلام): «اصناف السکر اربعه: سکر الشباب، سکرالمال، سکرالنوم و سکر الملک.»(۹)
اینک پس از بیان مقدمه، به اصل بحث با عنوان ویژگى هاى مهم نوجوان مى پردازیم:
۱- بلوغ یا رشد جسمى
یکى از جنبه هاى مهم و مؤثر در شخصیت نوجوان بلوغ است. در زمینه تحول بلوغ، دو جریان فکرى وجود دارد:
گزل(Gesel) مى گوید: بلوغ رشد مداوم و پیوسته اى است که از کودکى شروع و بدون انقطاع ادامه مى یابد که گاهى سریع و گاهى کند است و نمى توان براى آن خصوصیات و ساختمان معینى ذکر کرد و آن را داراى مراحلى دانست.
پیاژه(Piaget) و والون(Wallon) معتقدند: رشد متشکل از مراحل ودوره هاى متفاوتى است وهرمرحله فرایند بلوغ یکى از بحرانى ترین ساخت ذهنى مربوط به خود را دارد و به دلیل همین ساخت، هر مرحله از سایر مراحل جدا و مجزا است؛ مثلا، دوره نوجوانى دوره آشوب درونى و انقلاب شخصیتى است، در حالى که دوره کودکى دوره آرامش و سکون است و رشد آن آهنگ یک نواختى دارد. دوران بلوغ که بابحران مواجه مى شود، تغییراتى در کل شخصیت فرد ایجاد مى کند.(۱۰)
در آغاز نوجوانى، کودکان بیشتر به دوره سریعى از رشد جسمانى(جهش) گام مى گذارند و صفات ثانویه جنسى در آن ها بروز مى کند. این تغییرات در دوره اى تقریبا دو ساله رخ مى دهد و با بلوغ جنسى به اوج خود مى رسد.نشانه بلوغ شروع قاعدگى در دختران و احتلام در پسران مى باشد که معمولا در دختران از سن ۹ – ۱۲ سالگى و در پسران دو سال دیرتر ظهور مى یابد. تا سنین ۱۱ سالگى متوسط قد و وزن دختر و پسر یکسان است و از آن پس دختران پیشى مى گیرند و پس از دو سال، پسران جلو مى افتند و تا آخر عمر این روند ادامه دارد. البته تفاوت هاى فردى را نباید از نظر دور داشت، چه بسا بعضى از پسران زودتر از دختران بالغ شوند. آب و هوا و مناطق جغرافیایى و نوع تغذیه در سرعت بلوغ اثر مى گذارد.
انواع تغییراتى که با شروع دوره نوجوانى رخ مى دهد عبارت است از:
الف.تغییر در اندازه بدن: در دوران ۳ تا ۴ ساله بلوغ، قریب ۲۰ – ۳۰ کیلو گرم به وزن و ۲۰ – ۳۰ سانتى متر به قد نوجوان اضافه مى گردد. در این دوران به طور کلى، هم اعضاى بیرونى متحول و دست خوش تغییر مى گردد و هم اعضاى درونى.
ب.رشد صفات اولیه جنسى: اندام هاى جنسى که وظیفه تولید مثل را بر عهده دارند دراین دوره رشد مى کنند. این تغییرات بر اثر فعالیت غدد هیپوفیز، آدرنال(فوق کلیوى) و غدد جنسى به وجود مى آید.
ج.رشد صفات ثانویه جنسى: از هنگام بلوغ تفاوت هاى دختر و پسر کاملا آشکار مى گردد و هر قدر بلوغ بیشتر پیشرفت کند این تفاوت ها بیشتر مى شود.این صفات عبارت اند از: رشد عمومى مو در بدن، تغییرات پوستى، فعالیت بیشتر غدد چربى، تغییرات صدا که به صورت صداى زیر در دختران و صداى بم در پسران ظاهر مى گردد.
به طور خلاصه مى توان گفت: نوجوان، چه بخواهد و چه نخواهد، این تغییرات در بدن او رخ مى دهد که هر کدام به نوبه خود، شخصیت او را متاثر مى کند. هرگونه برداشت غلط و اطلاع نادرست و ناقص از این تغییرات مى تواند ضربات جبران ناپذیر را بر نوجوان وارد سازد. بنابراین، والدین موظفند کودکان خود را از وجود این گونه تغییرات آگاه کنند.
دبس(Debesse) مى گوید: مادربایددختر خود راازوقوع عادات ماهیانه مطلع سازد؛ نباید صبر کند تا او به طور معمول، به سن عادات ماهیانه برسد و از این مرحله اطلاعات روشنى نداشته باشد.(۱۱)
والون(Wallon) مى گوید: والدین موظف اند پسران را نیز براى ظهور آثار ناشى از بلوغ مهیا سازند. جوانى که اطلاع قبلى از تحول بلوغ نداشته باشد و تنها شایعات و کنایات مبهمى در این باره شنیده باشد نه تنها آشفته و پریشان مى گردد، بلکه غالبا وحشت مى کند. گاهى سکوت والدین در این موارد، منجر به سلب اعتماد و اطمینان نوجوانان از والدین مى شود و براى کسب اطلاع، سراغ منابع اطلاعاتى ناقص(دوستان و کتاب ها) مى رود که گاهى او را با مشکلات جسمى و روانى مواجه مى کنند.(۱۲)
روان شناسى خطرهاى بلوغ
الف – خودپندارى نامساعد: معمولا نوجوانان این دوره را با خودپندارى نامساعد سپرى مى کنند؛ زیرا نسبت به خود، نظر مثبت دارند، ولى به دلیل آن که محیط اجتماعى با آن ها برخورد مناسب ندارد، آن ها را تحقیر مى کند و مرتب تغییرات بدنى شان را به تمسخر مى گیرد، نوجوانان از هر گونه تشویق و تمجیدى محروم مى شوند و این به تدریج، سبب لطمه دیدن آن ها و خودپندارى شان مى شود و در این صورت، نسبت به خود نظر منفى پیدا مى کنند و عزت نفس خود را از دست مى دهند.
ب – شکست و ناکامى: رشد سریع بدنى در دوره نوجوانى با کمبود نیرو همراه مى شود که در نتیجه به کاهش میزان کار و پیدایش ملالت و خستگى نسبت به هرگونه فعالیت که مستلزم تلاش است، منجر خواهد شد.
ج – آماده نبودن براى تغییرات بلوغ: کمتر نوجوانى است که تغییرات دوران بلوغ را از قبل شناخته باشد و چون اطلاع ندارد و یا از نظر روان شناختى آماده این تغییرات نیست، ممکن است ضربه ببیند و گرایشهاى نامساعدى نسبت به این گونه تغییرات پیدا کند. دلیل این موضوع گاهى مربوط به والدین است و گاهى مربوط به مدرسه که سؤال از این مسائل را براى نوجوان قبیح مى دانند. متاسفانه حتى گاهى مربیان بهداشت نیز توجهى به این مسائل ندارند.
د – انحراف در نضج و نمو جنسى: ممکن است بلوغ به شکل زودرس و یا دیررس ظاهر شودکه در هر دو صورت، موجب نگرانى و ناراحتى نوجوان مى شود؛ زیرا به پذیرش اجتماعى او لطمه مى زند و منجر به طرد یاکناره گیرى او از همسالان مى گردد.(۱۳)
تغییرات همگانى دوران بلوغ
الف – انزواطلبى: نوجوان با رسیدن به بلوغ، از خانواده و هم سالان منزوى مى شود و بیشتر اوقات با آن ها نزاع دارد و به این مى اندیشد که چرا اطرافیان او را درک نمى کنند.
ب – خستگى و ملامت: نوجوان از مدرسه و فعالیت هاى اجتماعى و زندگى – به طور کلى – خسته و ملول مى شود و در نتیجه، تا مى تواند کم کارى مى کند؛ مثلا بعضى از آن هامى گویند: ذهنم نمى کشد درس بخوانم.
ج – تعارض و ستیزهجویى اجتماعى: نوجوان غالبا ناهمکار، ناموافق و متعارض یا ستیزهجو مى شود و به تدریج، با پیشرفت بلوغ، این حالت کاهش مى یابد و نوجوان به دوستى و همکارى و آزادمنشى علاقه مند مى گردد.
د – احساسات تند و بدخلقى: قهر، خشم، میل به فریاد زدن و مانند آن ازخصایص این دوره است. نوجوانى باغم، اضطراب و زودرنجى همراه است و نوجوان با بهانه هاى کوچکى مثل نوع غذا، ساعت خواب و نحوه رفتار دیگران پرخاشگرى مى کند و فریاد مى زند.
ه- فقدان اعتماد به نفس: در حال بلوغ، نوجوان اعتماد به نفس خود را از دست مى دهد، نسبت به خود بى اعتماد مى شود و از شکست مى ترسد. دلیل این موضوع ضعف مقاومت بدن و انتقاد مدام بزرگ سالان است. بنابراین، بیشتر پسران و دختران این دوره را با ابتلا به عقده حقارت پشت سر مى گذارند.
و – حیا و عفت افراطى: گاهى تغییرات دوران بلوغ، سبب مى شود بعضى از نوجوانان حیا و عفت افراطى پیدا کنند؛ زیرا از این مى ترسد که دیگران متوجه تغییرات بدنى او شوند و نظر نامساعد نسبت به او پیدا کنند.(۱۴) یکى از علایم علاقه نوجوان به جنس مخالف نیز همین حیا و عفت دانسته شده است که وقتى به جنس مخالف مى رسد، سر به زیر مى اندازد.
رشد جنسى
در وجود انسان، دو غریزه جنسى و قدرت وجود دارد که مهار آن ها نقش مهمى در سعادت بشر دارد.غریزه جنسى جاذبه قوى و کشش نیرومندى دارد که زن و مرد را به سوى ارضا سوق مى دهد. از این رو، از آن به آتش شهوت تعبیر شده است.
روابط جنسى در تمام زمان ها مورد گفت وگو و بحث در محافل دینى مى باشد و درباره آن تاکنون نظریات افراطى، تفریطى و معتدلى ارائه شده است که هر نظریه طرف دارانى دارد و سعادت فرد را در عمل بر طبق آن مى شناسد:
۱– تفریط گرایى: برخى مسیحیان و پیروان کلیسا و برخى از مذاهب و بعضى از علماى اخلاق و فلاسفه در این دسته اند.آن ها آمیزش جنسى راعملى پلید و حیوانى مى دانند و از این رو، برخى از کشیشان ازدواج نمى نمایند و با سخت گیرى غریزه جنسى را سرکوب مى کنند. اینان خود را از لذایذ طبیعى محروم مى سازند.
۲- افراط گرایى: طرف داران آزادى غرایز مثل فروید و پیروانش در این زمینه راه افراط رفته اند. نظریه آن ها بر پایه اصالت لذت استوار است و سعادت انسان را در ارضاى بى چون و چرا و بى قید و شرط غریزه جنسى مى دانند. این نظریه در غرب، مفاسد بسیارى به بار آورده است.(۱۵)
۳- اعتدال: اسلام، غریزه جنسى را نه خودسرانه و آزاد گذاشته و نه آن را سرکوب کرده است، بلکه براى آن حدودى را در نظر گرفته است. پایه گذاران روش اعتدال در درجه اول پیامبران و امامان(علیهم السلام) هستند که هم مردم را به ازدواج تشویق مى کنند تا غریزه جنسى به صورت سالم ارضا شود و هم انسان را از هرگونه لاابالىگرى و انحراف جنسى منع مى کنند.
نظریه افراطى فروید: فروید به دو غریزه حیات و مرگ قایل بود و در غریزه حیات، دو غریزه حب ذات و نیروى جنسى را مهم مى دانست. او سایر غرایز را شاخ و برگ این دو غریزه مى شمرد. وى در سخنانش، شعاع غریزه جنسى راگسترش داده و مساله جنسیت را، که پایه اساسى مکتب اوست، به معناى وسیعى تفسیر نموده و در نتیجه، بسیارى از فطریات و غرایز انسان را از مشتقات غریزه جنسى ذکر کرده بود.
فروید، غریزه جنسى را پایه اصلى تمدن فرهنگ مى دانست و تلاش مى کرد مسائل جامعه شناختى و تاریخى را از این راه حل نماید. او مى گفت: غریزه جنسى، که در هر کسى وجود دارد، انسان را تحریک مى کند که ارضا شود و جوانى که در اجتماع و محیطى زندگى مى کند که موانعى از قبیل تعالیم مذهبى، اخلاق و قوانین و آداب و رسوم اجازه ارضاى خودسرانه این غریزه را به او نمى دهد یا خود او مقید به رعایت اصول و قوانین است، در این صورت، غرایز او واپس زده شده و وارد ذهن ناهشیارش مى شود. این غرایز واپس زده، روى هم متراکم مى گردد و به تدریج، موجب بیمارى هاى روحى و عصبى مى شود. گاهى این تعارضات چنان شدید است که توازن و تعادل فرد را زایل مى گرداند و به صورت بیمارى بروز مى کند.
اگرچه برخى از دانشمندان یکى از علل بیمارى هاى روحى را ناکامى هاى جنسى و امیال واپس زده شده مى دانند، ولى فروید تنها علت بیمارى روانى را، شکست در امیال جنسى مى شمرد. فروید گفت: هر گاه پزشکى با بیمار روحى مواجه شود، به طور حتم، مى تواند بگوید مشکلى در غریزه جنسى او رخ داده است.
نظریه فروید به دلیل زرق و برقى که از خود ارائه داده بود و نیز در بستر تفریط کارى هاى پیشین کلیسا در زمینه غریزه جنسى در غرب، به سرعت رواج پیدا کرد.
سعادت از نظر فروید: فروید سعادت هر کس را در ارضاى آزادانه نیروهاى جنسى خود مى داند و هر چه مانع این ارضا شود در نظر فروید مورد تاخت و تاز و انتقاد قرار گرفته است؛ از جمله مذهب و تمدن که آن ها را سد راه ارضاى آزاد غریزه جنسى و لذت طلبى مى داند و قائل است که این محدودیت، به سعادت بشر لطمه مى زند. او مى گوید: مذهب قدر آزادى را نمى داند؛ زیرا به موضوع انتخاب، لطمه مى زند. وى براى رسیدن به سعادت، براى همه افراد راه یکسانى را پیشنهاد مى کند.
با طرح نظریه جنسى فروید، محافل پزشکى و علمى وین، سخت تکان خورد، بشریت که هزاران سال جنسیت را تحقیر یا انکار کرده بود پذیرش این نظریه، برایش فوق العاده دشوار مى نمود. از این رو، در وین، جنجالى برپا شد که به همه اروپا سرایت کرد و پزشکان و روان شناسان در همه جا، به خصوص پاریس به او تاختند.(۱۶)
منابع نظریه فروید: فروید، نظرات سه نفر را به عنوان منبع نظریهاش برمى شمرد:
۱- کروباک
۲- برویر
۳- شارکو
او در کتاب تاریخ نهضت پسیکانالیتیک مى نویسد: این سه نفر بصیرتى به من بخشیدند. با این وجود، او مورد مهر این سه قرار نگرفت؛ حتى وقتى نظریه جنسیت را مطرح کرد شارکو از فروید روى گرداند و برخى از دانشمندان حوزه پاریس مثل ژانه با او درافتادند.البته مخالفت اروپا و اعتراض استادان و شاگردان، فروید را از پا درنیاورد و بر نظر خود بیشتر پافشارى کرد و با اشتیاق به آزمایش و تحقیق ادامه داد. به عنوان مثال، او عقیده داشت درمان بیماران روانى مستلزم شناخت روحیه و سوابق آن ها بود و این کار بدون شناخت غرایز و آرزوها و ناکامى ها و خیالات آن ها تحقق نمى یافت. فروید براى درمان آن ها، این تحقیق ها و آزمایش ها را انجام مى داد.
فروید مى گفت: لیبیدو(انرژى روانى) در دوره بلوغ باشدت کامل در اعضاى جنسى مجتمع مى شود و با شور و شدتى بى سابقه بروز مى کند و افراد تمایل بیشترى به جنس مخالف پیدا مى کنند. این جاست که اگر چیزى، اعم از دین و مذهب و آداب و رسوم، مانع ارضاى آن شود، این غریزه جنسى واپس زده شده و به ذهن ناهشیار مى رود که شاید به صورت کوه آتش فشانى درآید و ناگاه فوران کند.(۱۷)
چند اشکال بر نظریه فروید
۱- برخى از مخالفان فروید مثل ژانه از علماى حوزه پاریس و شارکوو و یونگ مى گویند: چرا فروید علت اصلى براى بیمارى هاى روانى را سرکوبى غریزه جنسى قرارداده و از علل مادى، اقتصادى و اجتماعى موجود در محیط هر شخصى غفلت کرده است و حال آن که بسیارى از بیمارى هاى روانى بر اثر همین مشکلات مى باشد. برخى از فقر دیوانه مى شوند که این اصلا منشا جنسى ندارد و برخى از بیماران روانى با پیدا کردن شغل و کار، سلامت خود را باز مى یابند که این ها هیچ ربطى به غریزه جنسى ندارد.
۲- فروید سعادت هر کس را در آزادى بى قید و شرط ارضاى غریزه جنسى مى دانست و حال آن که در امریکا و اروپا آمار نشان مى دهد افرادى که در پى ارضاى بى قید و شرط غریزه جنسى بوده اند نه تنها خوشبخت نشده اند، بلکه بدبخت و سیه رو گردیده اند و در منجلاب فساد سقوط کرده اند.
یک مجله امریکایى مى نویسد: براى دختران بهشت، آزادى خیلى زود به دوزخ تبدیل شد… امراض مقاربتى میان این گروه(بى بندوباران جنسى) در برنامه روزانه قرار دارد. سیفلیس و سوزاک به وضع وحشتناکى گسترش یافته است. این امراض در دو سال اخیر، به شش برابر رسیده است.(۱۸)
۳- مهم ترین مشکل فروید این است که از تعالیم الهى و انبیاء(علیهم السلام) به دور بوده و با ذهنیات و عقل و هوش بشر خواسته است برنامه اى به جامعه بشرى ارائه دهد که مورد اعتقاد آن ها باشد.
مجله نیوزویک مى نویسد: رواج جنسى در آمریکا خانواده ها را به وحشت انداخته است. آمار نشان مى دهد تعداد زیادى از دختران زیر ده سال حامله مى شوند و چون به نظر پزشکان سقط جنین در این سن خطراتى از جمله نازایى دربردارد، بعضى از آن ها دست به خودکشى مى زنند. اختلاط مدارس هر روز این آمار را افزایش مى دهد. گاهى فرزندان به جاى مدرسه، به پارک ها و مجالس رقص مى روند.(۱۹)
از دیدگاه وحى و انبیاء(علیهم السلام)، بزرگترین عامل سیهروزى و بدبختى بشر، هواپرستى و پیروى بى قید و شرط از شهوات و تمایلات نفسانى است و روایات بسیارى به این مطلب اشاره دارد:
– رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم): بیشترین چیزى که از آن ها بر امت ام مى ترسم، هواپرستى و آرزوهاى طولانى است.(۲۰)
– على(علیه السلام): هر که به سوى شهوات بشتابد، به سوى آفت ها شتافته است.(۲۱)
– على(علیه السلام): حریص بودن نسبت به لذات، انسان را گمراه و ازلذت ها دور مى کند.(۲۲)
قال الجواد(علیه السلام): هر کس از خواهش هاى نفسانى اش اطاعت کند، دشمن اش را به خواست اش رسانده است.(۲۳)
تمام تلاش انبیاء(علیهم السلام) براى این بوده که هواى سرکش انسان را مهار کنند. افراطگرایى در لذت جنسى نه تنها انسان را از انسانیت دور مى کند، بلکه زندگى اجتماعى و مادى او را هم دچار بى نظمى و اختلال مى کند.
اما اسلام از طرفى، عزوبت و واپس زدن غریزه جنسى را محکوم مى کند و از طرف دیگر، آزادى بى قید و شرط در ارضاى غریزه جنسى را، که مستلزم بى عفتى است، زیان بخش و ممنوع مى شناسد و بین این دو روش، افراط و تفریط، ازدواج و کام یابى هاى مشروع را، که وسیله ارضاى صحیح غریزه جنسى است، مورد حمایت قانونى و اخلاقى قرار مى دهد و مکرر به این امر ترغیب و تشویق مى نماید و راه سعادت بشر را نیز در همین مى داند.
ازدواج راه صحیح ارضاى غرایز جنسى
پس از روشن شدن این که ارضاى غریزه جنسى از هر راهى غلط است به بهترین راه ارضاى درست آن از نظر روایات معصومین(علیهم السلام) که ازدواج مى باشدمى پردازیم:
– رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم): بهترین افراد امت من کسانى اند که اهل اختیار کرده اند و بدترین آن ها عزب هایند.(۲۴)
– رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم): هر که فطرت مرا دوست دارد، به شیوه من عمل کند و از جمله شیوه من، ازدواج است.(۲۵)
– از نشانه هاى او این است که از جنس خودتان همسرانى برایتان قرار داد تا به سوى آن ها آرامش یابید و میانتان محبت و مهربانى قرار داد.(۲۶)
– رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم): اى جوانان، هر یک از شما که توانایى جنسى دارد، ازدواج کند که آن، موجب محفوظ ماندن چشم و پاک تر ماندن عورت است.(۲۷)
– رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم): هیچ بنایى در اسلام نزد خداوند، دوست داشتنى تر و عزیزتر از ازدواج نیست.(۲۸)
– الرضا(علیه السلام): زنى از ابوجعفر سؤالى کرد و سپس گفت: من متبتله هستم: پرسیدند: به نظر تو تبتل چیست؟ گفت: مى خواهم هرگز ازدواج نکنم. سؤال کردند: چرا؟ گفت: به این وسیله مى خواهم داراى فضیلتى شوم. فرمودند: از این کار دست بکش که اگر در آن فضیلتى بود حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به انجامش سزاوارتر از تو بود؛ زیرا هیچ کس نیست که در کسب فضیلت بر او پیشى بگیرد.(۲۹)
– ابى عبد الله(علیه السلام): پیامبر خدا فرمود: هر که ازدواج کند، نیمى از دینش را محافظت کرده است.(۳۰)
– الصادق(علیه السلام): دو رکعت نماز که متزوج بگزارد، برتر از هفتاد رکعت است که عزب بگزارد.(۳۱)
۲- رشد شناختى در نوجوان
رشد شناختى انسان، از دو طریق ارثى و اکتسابى صورت مى گیرد؛ یعنى باید هم زمینه هاى ارثى در فرد باشد و هم محیطى تا او رشد یابد. در روایات نیز به این دو اشاره شده است:
– على(علیه السلام): عقل دو قسم است: عقل ذاتى و عقل اکتسابى؛ عقل اکتسابى فایده اى نمى بخشد اگر عقل ذاتى موجود نباشد؛ همان گونه که در صورت موجود نبودن نور چشم، نور خورشید سودى نمى دهد.(۳۲)
– على(علیه السلام): عقل بر دو گونه است: عقل ذاتى و عقل تجربى و هر دو منجر به سود مى شوند.(۳۳)
پیاژه، روان شناس معروف سوئیسى، مطالعات تجربى ارزشمندى انجام داده و به این نتیجه رسیده که پایان سن ۱۴ – ۱۵ سالگى آخرین حد تکمیل ساختمان هاى ذهنى است و از آن پس، هیچ ساختمان جدیدى در ذهن بنا نمى شود و امتیاز بزرگ سال و نوجوان تنها به کم و بیش بودن تجارب است.
در دوره قبل از نوجوانى، ساخت ذهنى کودک، قادر بود که به صورت عینى و در حد محدودى بر اساس عملیات منطقى عمل کند، ولى نوجوانى که دوره استقرار هوش انتزاعى است، واقعیات به صورت بارزتر و آسان تر در معرض عملیات ذهنى قرار مى گیرند. در این دوره، نوجوان به واقعیات محدود تکیه نمى کند، بلکه به آن چه نیز در سطح ممکن هست فکر مى کند و لذا تا حد زیادى حوزه عملیات ذهنى او وسعت مى یابد. خصوصیات اجمالى این دوره را به اختصار یادآور مى شویم:(۳۴)
پینوشتها
* دانش پژوه کارشناسى ارشد روانشناسى از مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى(رحمت الله علیه)
۱ و ۲- سیداحمد احمدى، روان شناسى نوجوانان و جوانان، رودکى، ۱۳۶۹، ص ۱۷
۳- محمدتقى فلسفى، گفتار فلسفى، جوان از نظر عقل و احساسات، هیئت نشر معارف اسلامى، ۱۳۵۲، ص ۴۴۱
۴- آیه الله صانعى سن بلوغ دختران را ۱۳ سالگى مى دانند.
۵- روان شناسى تربیتى، دوره کاردانى تربیت معلم، ص ۱۴۲
۶- به نقل از روان شناسى تربیتى، مراکز تربیت معلم، وزارت آموزش و پرورش، ص ۱۶۷
۷- غررالحکم و دررالکلم، ج ۱، ص ۴۴۹
۸- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۱۳۵
۹- تحف العقول، ص ۱۲۴/خصال صدوق، ص ۶۳۶
۱۰- دکتر محمود منصور، روان شناسى ژنتیک، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۷۸، ص ۳۶، زمینه روان شناسى، هیلگارد و دیگران، ج ۱، ص ۸ – ۲۷
۱۱- موریس دبس، مراحل تربیت، ترجمه على محمد کاروان، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۴، ص ۱۶۳
۱۲- على اکبر شعارى نژاد، روان شناسى رشد(۲) ، کودکى و نوجوانى، دانشگاه پیام نور، ۱۳۷۲، ص ۵۶ به بعد
۱۳- دکتر سیداحمد احمدى، روان شناسى نوجوانان و جوانان، انتشارات مشعل، ۱۳۷۳
۱۴- على فتحى آشتیانى، جزوه درسى، درس روان شناسى رشد، بخش نوجوانى، ۱۳۷۷٫
۱۵- محمدتقى فلسفى، پیشین، ص ۱۸۶
۱۶- آریانپور، فرویدیسم، تهران، ۱۳۷۵، ص ۵۵
۱۷- مجله Neverevue ،ش ۱۲، نوامبر ۱۹۶۷ به نقل از گفتار فلسفى بزرگ سال و جوان، ص ۲۱۲
۱۸- محمدتقى فلسفى، پیشین، ص ۱۸۸
۱۹- کیهان، ش.۸۸۸۴، به نقل از مجله نیوزویک.
۲۰-۲۱-۲۲-۲۳بحار، ج ۷، ص ۷۸، روایت ۱۱ از باب ۴۶
۲۴- میرزاحسین نورى، مستدرک الوسائل، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۸ق، ص ۵۳۱٫
۲۵- حسن بن فضل طبرسى، مکارم الاخلاق، قم، راضى، ۱۳۷۱، ص ۹۹٫
۲۶- روم: ۲۱
۲۷- حسن بن فضل طبرسى، پیشین، ص ۱۰۰٫
۲۸- میرزا حسین نورى، پیشین، ج ۲، ص ۵۳۱٫
۲۹- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الفرد، ج ۱۰۳، ص ۲۱۹٫
۳۰- محمد بن یعقوب کلینى، کافى، ج ۵، ص ۳۲۹٫
۳۱- شیخ حر عاملى، وسائل، ج ۵، ص ۱٫
۳۲- ملامحسن فیض کاشانى، عین الیقین، ص ۲۴۳٫
۳۳- محمدباقر مجلسى، پیشین، ج ۷۸، ص ۶٫
۳۴- روان شناسى تربیتى، ص ۱۵۱
منبع: فصلنامه علمی تخصصی معرفت
رب اجعلنى مقیم الصلوه و من ذریتى ربنا و تقبل دعاء
پروردگارا ! من و فرزندانم را اقامه کنندگان نماز قرار ده و دعاى مرا قبول فرما. (سوره مبارکه ابراهیم، آیه شریفه ۴۰)
عبارت مشهور “ العلم فى الصغر، کالنقش فى الحجر ” (دانش در کودکى، مانند نقش پایدار در سنگ است)، امروزه با پیشرفت دانش پزشکى و روانپزشکى و به خصوص با پیدایش “ روانکاوی توجیه کامل علمى پیدا کرده است.
روانشناسى مدرن، با تداعى از مکتب روانکاوى فروید و نظریات “ ژان پیاژه ”، “ جان باولف ” و بسیارى از دانشمندان دیگر، به ما مى گوید که مهمترین دوران زندگى بشر که بوجود آورنده شخصیت نهایى او، خواهد بود، دوران کودکى است. بر این اساس، هر قدمى که در جهت ایجاد سلامت روانى اطفال برداشته شود، به نوبه خود سبب ایجاد جامعه ای سالم و موفق خواهد شد.
اما بزرگترین موهبتى که ممکن است در جهت ایجاد سلامت روانى نصیب یک طفل نورسیده گردد، پای گذاشتن او در خانواده اى مومن و نمازگزاراست.
تعالیم آیین حیات بخش اسلام که حتى کوچکترین مسائل بشرى را بدون پاسخ نگذاشته است، از همان بدو تولد نوزاد براى او برنامه ها و روشهاى متعددى دارد، که عمل به آنها ضامن سعادت و سلامت همیشگى انسان است.
از جمله در بعد سلامت روانى، آیین اسلام به والدین و به خصوص پدر، مؤکدا حکم کرده است که مثلا نام نیک بر بچه بگذارند (۱) و امروز علماى روانشناسى متفقا به این نتیجه رسیدهاند که چگونه نام یک کودک در شکلگیرى شخصیت او، تاثیر گذار است و چگونه یک نام بد ممکن است موجبات تحقیر کودک (مثلا تمسخر او توسط همسالان) و در نتیجه تزلزل شخصیتش گردد و یا هنگامی که روانکاوى در قرن بیستم، حکایت از حضور تظاهرات نهفته اما مقتدر جنسى در وجود اطفال مى کند. آن گاه مفهوم عمیق آن بخش عظیم از احادیث و روایات معصومین(علیهم السلام) که مثلا “ بوسیدن دختران توسط مرد نامحرم را بعد از ۵، ۶ سالگى منع کرده اند، یا اجازه ندادهاند کودک برهنه در کنار کسى بخوابد و …. روشن مى شود.(۲)
در هر صورت، کودکى که در خانواده مومن و نمازگزار به دنیا مى آید و زمزمه حیات بخش “ اذان ” و “ اقامه ” در گوش راست و چپش نخستین نغمه زندگى او مى گردد، کودکى است که گام در مسیرى سعادت بخش گذاشته است.
تغذیه کودک تا دو سال به وسیله شیر مادر و بهره مندى کامل او از آغوش پر مهرش، که یک موهبت اسلامی است به او ایمنى محیر العقولى در مقابل بخش عظیمى از بیماریهاى روانى مى بخشد، مثلا احتمال اضطراب یا افسردگى که بر اثر جدایى از مادر به وقوع مى پیوندد، بسیار کم مى شود. با این که امروزه روشن شده است اکثر کسانى که به دام مهلک اعتیاد گرفتار مى آیند کسانى هستند که در کودکى، از شیر و آغوش مادرانشان محروم بوده اند.(۳)
شیوع اسکیزوفرنی که خطرناکترین و مهلکترین بیمارى در روانپزشکى است، در بچههاى خانوادههاى مسلمان و نمازگزار، به شدت کاهش دارد، چرا که علم امروز، ثابت کرده است که بروز اسکیزوفرنی، ارتباط معنى دارى با وجود سیستم زنسالارى در اداره خانواده ها دارد(۴) که مسلما “ در خانوادههاى نمازگزار، با رعایت اصول درخشان قرآنى، از قبیل: (الرجال قوامون علی النساء) و رد صریح و قاطع سیستم شوم “ زن سالاری”، قدم بزرگى در جهت کاهش میزان ابتلا به این اختلال برداشته مى شود.
همچنین درباره آثار مثبت و متعدد، قانون مؤکد اسلامى مبنى بر آزاد گذاشتن کامل کودکان تا سن ۷ سالگى و پرهیز از تنبیه و ایجاد محدودیت ننمودن براى آنها، مى توان تعمق بسیار نمود.
هر چند که درباره تاثیر زندگى کودک، در یک خانواده نمازگزار در کاهش میزان ابتلاى او به عوارض روانى (که از آثار غیر مستقیم نماز بر سلامت روانى اطفال است) بسیار می توان سخن گفت و به خصوص به تاثیر نماز در اختلالات روانى مختص اطفال که بخش قابل توجهى از کتب روانپزشکى را تشکیل میدهند، اشاره کرد، اما از آنجا که بنا را بر اختصار گذاشته ایم، این بررسى را به فرصت دیگرى موکول مى کنیم و به همین نکات مختصر که فهرست وار اشاره نمودیم، بسنده مى نماییم.
اما بعد دیگر، تاثیرى است که نماز به طور مستقیم بر حالات روانى اطفال دارد و آن بر اثر نماز خواندن خود کودک حاصل مى شود.
شروع نماز در سنین کودکى، سبب مى شود که او این صفت حسنه را به صورت یک عادت معمول و سازنده در جسم و روان خود، ملکه نماید و جزو برنامههاى همیشگى زندگى خود، قرار دهد و در نتیجه از همه فواید مترتب بر نماز، در بعد سلامت روانى (که به برخى از آنها در این مجموعه مقالات اشاره شده است) در آینده برخوردار گردد.
بعلاوه با شروع نماز در دوران کودکى، مفاهیمى مثل خدا و مذهب و دستوراتى مثل تعالیم اسلامى، چنان در ذهن پذیرنده و شفاف کودک که هنوز سنگینى و تیرگى گناهان صفحه وجود او را (در واقع ظرفیتهاى فکرى و مغزى او را) آلوده نکرده است، جاى مى گیرد، که امکان شکاکى در این مقولت در آینده و نشخوارهاى منفى بافانه فلسفى، که سر منشاء ماده گرایى ها و دنیا طلبى ها و بسیارى از بیماریهاى روحى و روانى است، بسیار کاهش می یابد.
این نکته به خصوص باید مورد توجه خانوادههایى قرار بگیرد که با وجود آن که خود را مسلمان میدانند اما وقتى که فرزندشان به سن تکلیف مى رسد او را به بهانه این که:
“ هنوز خیلى کوچک است! ” به خواندن نماز تحریک نمى کنند. این مسئله که با کمال تأسف به خصوص در مورد دختر بچه ها که سن تکلیف آنها پایین تر است (۹ سالگى)، شیوع بیشترى دارد، مسبب عوارض مخرب بسیارى در آینده کودک خواهد شد.
در حقیقت پدر و مادرانى که با دلسوزى ساده اندیشانه، فرزند خود را به برپادارى نماز تحریک نمی کنند، خیانت بزرگى از جهت محروم نمودن کودک خویش از این نعمت بزرگ مرتکب مى شوند چرا که به این ترتیب گویى به آلودگى کودک خویش، به انواع گناهان و انحرافات و بدبختیها و بیماریهاى جسمى و روانى، رضایت دادهاند و او را به خسارت سنگین در دنیا و آخرت، محکوم نموده اند.
و به همین دلیل است که آیین مقدس اسلام و به خصوص ائمه بزرگوار شیعه(علیهم السلام) با توصیههاى مؤکد مسلمانان را به آموزش مرحله به مرحله نماز، به کودکان فرا خواندهاند و حتى با این که از مجازات ها و تنبیهات بدنى در مورد کودکان، به خصوص قبل از ۷ سالگى، منع نمودهاند در مورد تحریک به نماز گاهى امر به تنبیه کودکان فرموده اند. در این مورد در حدیثى معتبر از حضرت امام صادق (ع) آمده است که فرمودند: چون پسر، سه ساله شود، پدر و مادر به او مى گویند که: هفت مرتبه بگو “ لا اله الا الله ” و چون سه سال و هفت ماه و بیست روز، از عمرش بگذرد، به او می گویند که هفت مرتبه بگوید: “ محمد رسول الله ”، پس چهار سالش تمام شود به او مى گویند که هفت مرتبه بگوید: “ صلى الله على محمد و آله ” پس چون پنچ سالش تمام شود او را وا مى دارند، که خدا را سجده کند.
اما چون شش سالش تمام شود، نماز یادش مى دهند و به نمازش میدارند و چون هفت سالش تمام شد، وضو را به او یاد مى دهند و امر به نماز مى کنند او را و چون نه سال تمام شود و وضو و نماز را بخوبى به او مى آموزند و بر ترک وضو و نماز کنک بزنند. پس چون کودک وضو و نماز را یاد گرفت، خداوند پدر و مادرش را خواهد آمرزید.(۵)
مفاهیم عمیق این حدیث از جمله این که اقامه نماز پس از اقرار به توحید و نبوت (که اساسى ترین اصول اعتقادى اسلام هستند) قرار گرفته و این که عمل به این حدیث ضامن آمرزش پدر و مادر تلقى شده است، باید به دقت مورد توجه خانواده ها قرار بگیرد.
۱.حدیث از امام صادق (ع) ـ کافى جلد ۶ صفحه ۴۹
۲٫ براى مشاهده این قبیل احادیث مراجعه کنید به کتاب ارزشمند حلیه المتقین، اثر علامه بزرگ مجلسى (ره)، صفحه ۴۹
۳٫براى مطالعه درباره تاثیرات روانى تغذیه با شیر مادر رجوع کنید به مجموعه مقالات سمینارهاى مربوطه و به خصوص تحقیقات آقاى دکتر یاسمى (روانپزشک)
۴٫رجوع کنید به مجموعه ارزشمند و بى نظیر “ اولین دانشگاه،آخرین پیامبر ” اثر جاودانه شهید دکتر سید رضا پاک نژاد ـ جلد ۲۱
۵٫حلیه المتقین، علامه مجلسى (ره) صفحه ۹۳
مقدمه
هدف اصلی این نوشتار، شناسایی آسیبهای نهاد خانواده، شیوههای تحکیم آن و همچنین بررسی و واکاوی آثار فردی و اجتماعی یک خانواده مطلوب است. مفروض اصلی در این نوشتار آن است که علیرغم تغییرات در نقش و ساختار نهاد خانواده طی دهههای اخیر، خانواده همچنان مهمترین هسته اجتماعی است.
خانواده به عنوان مهمترین هسته اجتماعی، از دیرباز مورد توجه فلاسفه اندیشمندان و دانشمندان بوده و همواره نسبت به اهمیت آن تأکید شده است. قدمای فلاسفه، زندگی خانوادگی را بخش مستقلی از «حکمت عملی» میشمردند؛ به طوری که افلاطون در جمهوریت، ارسطو در سیاست، بوعلی سینا در شفا با چنین دیدی و از این زاویه به زندگی خانوادگی نگریستهاند. افلاطون میگوید: اگر ما بخواهیم جمهوری خوبی را سامان دهیم، باید قوانین اصلی آن جمهوری، قوانینی باشد که بتواند به مسئله زناشویی سامان خوبی دهد. رسو، ولتر و منتسکیو نیز در عقاید و نظریات خود در مورد حقوق فطری و اجتماعی بشر، به شکلی بر این امر صحه گذاردهاند(مطهری، ۱۳۶۵: ۱۴). حتی بعضی از دانشمندان، خانواده را بر جامعه ترجیح داده و ابراز داشتهاند که بر جامعه نوعی «انضباط خشک و کسالتآور حاکم است، ولی فضای خانواده آکنده از احساس مشترک و آرامش و محیط انسانی است»(باوم، ۱۳۶۷: ۳۳).
دانشمندان مختلف علوم اجتماعی، روانشناسی اجتماعی، جمعیتشناسی، حقوق، تاریخ و حتی مسئولین سیاسی و امنیتی هر یک از زوایای مختلف به مسئله خانواده توجه کردهاند. در باب اهمیت خانواده، در مجموع دو رهیافت نهادگرایی و سیستمی وجود دارد.
رویکرد نهادگرایی، خانواده را واحد اساسی جامعه تلقی میکند و نهاد خانواده را در کنار نهادهای دیگر اجتماعی مورد بحث و مقایسه قرار میدهد. رهیافت سیستمی، مطالعات خانواده را معطوف به کنشهای متقابل اعضای خانواده قلمداد میکند. در این دیدگاه، «خانواده، مجموعهای از اجزای مرتبط است که با محیط خود رابطه متقابل برقرار میکند و در مقابل فشارهایی که از خارج بر آن وارد میشود، مبادرت به حفظ تعادل میکند»(برناردز، ۳۸۴: ۷۲). کورت لوین، اندیشمند علوم اجتماعی میگوید: «تا زمانی که دارای خانوادههای نیک هستیم، میتوانیم به نژاد بشر امید ببندیم». آلن ژیرال نیز معتقد است: «در میان همه مراسم و آداب و مسائل اساسی و حیاتی انسان، ازدواج از اهمیت ویژهای برخوردار است و هیچ نهادی همانند آن تحت تأثیر دگرگونیهای اجتماعی قرار نمیگیرد».
مهمتر از همهی این مسائل، بیان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: «ما بُنی بناء فی الاسلام أحب الی الله عزوجل من التزویج»، به این معنی که: هیچ بنیان و نهادی نزد خداوند، باعظمتتر و محبوبتر از بنیان و بنیاد خانواده نیست(عاملی: ۱۴). به این ترتیب مشاهده میشود این هسته و بنیاد که جامعه، کشور و امت از همین هسته اصلی نشئت میگیرند، آنقدر اهمیت دارد که پیامبر آن را محبوبترین بنا نزد خداوند میداند. در این راستا، رایجترین مفهومی که از خانواده به دست میآید، بدین صورت است: «خانواده را میتوان یک گروه نهادی شده زیستی- اجتماعی تعریف کرد که متشکل از چند بالغ(که دست کم دو تای آنها بدون داشتن پیوند خونی و از دو جنس مخالف، ازدواج کرده باشند) و فرزندانی که زاده پیوند ازدواج افراد بالغ هستند»(گولد، ۱۳۷۶: ۳۸۱).
به گفتهی ویل دورانت، فیلسوف و نویسنده، معروف کتاب تاریخ تمدن: «اگر فرض کنیم در سال ۲۰۰۰ مسیحی هستیم و بخواهیم بدانیم که بزرگترین حادثه ربع اول قرن بیستم چه بوده، متوجه خواهیم شد که این حادثه، جنگ و یا انقلاب روسیه نبوده، بلکه همانا دگرگونی وضع زنان بوده است. تاریخ چنین تغییر تکان دهندهای را در مدتی به این کوتاهی کمتر دیده است. خانه مقدس که پایه نظم اجتماعی ما بود، شیوه زناشویی که مانع شهوترانی و ناپایداری وضع انسان بود، قانون اخلاقی پیچیدهای که ما را از توحش به تمدن و آداب معاشرت رسانده بود، همه آشکارا در این انقلاب پرآشوبی که همه رسوم و اشکال زندگی و تفکر ما را فراگرفته است، گرفتار شدهاند». اکنون نیز به تعبیر استاد مطهری، متفکران غربی از به هم خوردن نظم خانوادگی و سست شدن پایه ازدواج، از شانه خالی کردن جوانان از قبول مسئولیت ازدواج، از منفور شدن مادری، از کاهش علاقه پدر و مادر و بالاخص علاقه مادر نسبت به فرزندان، از ابتذال زن دنیای امروز و جانشین شدن هوسهای سطحی به جای عشق، از افزایش دائم التزاید طلاق، از زیادی سرسامآور فرزندان نامشروع، از نادرالوجود شدن وحدت و صمیمیت میان زوجین، بیش از پیش احساس نگرانی میکنند(مطهری، ۱۳۶۵: ۳۷-۳۶). موضوع خانواده علیرغم آن همه اهمیت، متأسفانه کمی غریب واقع شده است و ضرورت دارد بیش از این به بحث خانواده، آسیبهای این نهاد مهم، تحکیم خانواده و همچنین آثار فردی و اجتماعی یک خانواده مطلوب پرداخته شود و در این زمینه بحث و تلاش علمی عمیقتری صورت گیرد.
۱- تعریف خانواده
گرچه تعریف خانواده در طول زمان با تغییراتی همراه شده، اما عموماً خانواده و آنچه که به عنوان میثاق زناشویی از آن یاد میشود، عبارت است از: «پیوند قانونی دو جنس مخالف بر پایه روابط پایا، تقدس مذهبی، روابط عمیق عاطفی که با نوعی قرارداد اجتماعی و آثار مهم فرهنگی همراه است»(Engels, 1973: 171-205). به این ترتیب معنای اصلی خانواده، همواره با یک قرارداد اجتماعی، پیوند حقوقی، اجتماعی و عاطفی همراه است. کارلسن میگوید: «ازدواج، فرآیندی است از کنش متقابل دو فرد که با شرایط قانونی و طی مراسمی تشکیل میشود و به طور کلی عمل آنان مورد پذیرش قانون قرار گرفته است»(karlsson, 1963:31). در گذشته خانواده بسط بیشتری داشت و حداقل دو نسلی و گاهی سه نسلی بود؛ به این معنی که خود زوجین به عنوان مرکز خانواده و فرزندان، پدر و مادر زوجین و حتی گاه خانواده فرزندان آنها در کنار همان خانواده اصلی و چه بسا حتی در داخل یک خانه با یکدیگر زندگی میکردند. اما امروز معمولاً خانوادهها به سمت خانواده حداقلی در حرکت هستند و فرزندان به محض این که ازدواج میکنند، هم از لحاظ مکانی و هم از لحاظ اجتماعی و شغلی از پدر و مادر فاصله میگیرند و خانواده در حدّ خانواده حداقلی باقی میماند(Engels, Op. cit: 94-146). حجم تغییر و مدت تغییر در این راستا از اهمیت ویژهای برخوردار است و گولد، تغییرات را ساختی و تغییر در کارکردها میداند. او نتیجهی تحول اجتماعی را تفاوت مشهودی میداند که در حالات، ساخت اجتماعی، نهادها و عادتها وجود دارد(گولد، پیشین: ۲۲۶).
امروزه جدال بر سر تعریف خانواده عمدتاً به دو مبحث «ساختار» و «کارکرد» معطوف است؛ به عبارت دیگر، سؤال اینجاست که آیا در تعریف خانواده حتماً باید به ساختار یعنی وجود پدر، مادر یا والدین مجرد و فرزندان روابط خونی، ازدواج و فرزندخواندگی توجه داشت و یا این که میتوان افراد غیرمرتبط به لحاظ خونی، ازدواج و فرزندخواندگی ساکن در یک خانه را به سبب کارکردهای مشابه، «خانواده» دانست؟ یونسکو در سال ۱۹۹۲ بین واحد خانواده(۲) و اعضای یک خانه(۳) تمایز قائل میشود و پنج گونه متمایز خانواده را تعریف میکند، شامل: خانواده هستهای(۴) یعنی خانواده متشکل از دو نسل پدر و مادر و فرزندان یا والدین مجرد و فرزندانشان؛ خانواده بنیادین(۵) یعنی خانواده متشکل از سه نسل شامل پدر، مادر، فرزندی که ازدواج کرده، همسر و فرزندان او؛ خانوادهی عمودی پشت در پشت(۶)، خانواده مشترک یا بسط یافته(۷) و خانواده پیچیده(۸) نیز به خانوادهای اطلاق میشود که دو خانواده بعد از طلاق گرد هم میآیند.
امروزه در جوامع غربی، تعاریف جدیدی برای خانواده مطرح شده که با معنای سنتی خانواده متفاوت است، به طوری که حتی زندگی دو نفر را نیز که در یک خانه با یکدیگر هم خانه اند- نه به عنوان همسر- جزو خانواده به حساب میآورند. در بعضی از کشورها نیز با رواج بحث همجنسگرایی، آنها را هم جزو خانواده قلمداد میکنند. علیرغم تعاریف متعدد و متفاوت در معنا و مفهوم خانواده، آنچه اهمیت دارد این است که ساخت اخلاق اجتماعی، هنجارها و رفتارهای اجتماعی و حتی ارزشهایی که ساخته میشوند، از منشأ خانواده و تربیت خانوادگی نشئت میگیرد. به طوری که کاردینر معتقد است: «در جامعهای که تربیت کودک با بازی و مدارا و ملاطفت آمیخته، شخصیت اساسی افراد به نرمخویی و آسانگیری مقرون میشود و جامعه پر از رحمت و شفقت و مدارا خواهد بود، اما تربیت سختگیرانه افراد جامعه را تندخو بار خواهد آورد»(راسخ و جمشید، ۱۳۴۷: ۴۵). اریش فرم نیز میگوید: «خشونت پدر، کودک را ضعیف کش و او را در برابر قوی تسلیم محض بار میآورد و در برابر ضعفا، قدرتخواه و دنبال تسلط بیچون و چرا خواهد بود(ساروخانی، ۱۳۷۰: ۱۳). به همین جهت، علت ضعیفکشی برخی از افراد را باید در خانوادههای آنها و رفتار پدر و مادر با آنها جستجو کرد.
۲- انگیزه تشکیل خانواده
نظریههای مختلفی نسبت به انگیزهی اصلی تشکیل خانواده مطرح شده است. برخی معتقدند: اساس تشکیل خانواده، از مسئله «خدمت» نشئت میگیرد؛ به عنوان مثال: خواجه نصیرالدین طوسی در اخلاق ناصری با تأکید بر اصل «استخدام» بر اجتماعی شدن انسان به انواع همکاری و همیاری اشاره میکند و میگوید: عناصر و نبات و حیوان هر سه کمک به نوع انسان از همه لحاظ میباشند، ولی انسان به آنها یاری نمیرساند: «همچنان که انسان به عناصر و مرکبات محتاج است تا هر سه نوع معونت او دهند، به نوع خود نیز محتاج است تا به طریق «خدمت» یکدیگر را معاونت کنند…»(طوسی، ۱۳۶۴: ۲۴۸). وی در جای دیگری میگوید: اما به حسب تبقیهی نوع نیز به جفتی که تناسل و توالد بر وجود او موقوف باشد، احتیاج بود، پس حکمت الهی چنان اقتضاء کرد که هر مردی جفتی گیرد تا هم به محافظت منزل و ما فیه قیام نماید و هم کار تناسل به توسل او تمام شود و چون توالد حاصل آید و فرزند بیتربیت و حضانت پدر و مادر بقا نمییابد و به نشر و نما نمیرسد، تکفل امور او نیز واجب گشت(همان: ۲۰۶-۲۰۵). خواجه گرچه در پیدایش جامعه به مفاهیم و عناصری چون نیاز به غذا و نیاز جنسی به عنوان امور مادی توجه کرده، اما برای تداوم جامعه به عنصری کاملاً معنوی و فرهنگی یعنی «محبت» توجه کرده است(همان: ۲۰۹-۲۰۷). همچنین در زمینه محبت نیز به محبت طبیعی مانند محبت مادر به فرزند و محبت ارادی اشاره دارد(همان: ۲۶۰-۲۵۹).
تمامی اندیشمندانی که به اتوپیا روی آوردهاند، بر خانواده و اهمیت حیاتی آن برای جامعه تأکید ورزیدهاند، بدین معنا که نهاد خانواده وظیفه تولیدمثل، نگهداری، پرورش فرزندان و اجتماعی کردن آنها را به عهده دارد تا از این طریق افراد جامعه آماده انجام وظایف و مسئولیتهای متنوعتر و پیچیدهتری در جامعه شوند. خانواده در شکلگیری دیدگاهها، ارزشها و باورهای کودک نقش اصلی را به عهده دارد و بر نوع روابطی که فرد با عوامل و نهادهای اجتماعی دیگر دارد، تأثیر میگذارد(کوئن، ۱۳۷۳: ۱۸۰-۱۷۹).
برخی از روانکاوان چون «فروید»، کوشیدهاند تمامی میلها و کششهای زنان و مردان به جنس مخالف را در غرایز جنسی محدود و محصور کنند. اما در برابر این تصور و انگاره، پارهای دیگر از روانشناسان محبت میان همسران را گاه «عشق» و گاه «نوعی احساس» نامیدهاند. دکتر ژ. آ. هدفیلد روانکاو، تفسیر فروید از واژه عشق را چنان بیان میکند: «فروید عقیده دارد که معنا و مفهوم کامل عشق در غریزه جنسی خلاصه شده است و در حقیقت کلمه عشق را از بین میبرد و به جای آن غریزه تناسلی میگذارد و به ندرت فرقی بین غریزه مرد و زن میگذارد؛ بلکه فقط میگوید: مرد از راه غریزی تحریک میشود و زن از راه عشق.» سپس نظر خود را در این باره میآورد: «نظر من این است که عشق یک غریزه ساده مثل غریزه تناسلی با خشم، غضب و یا ترس نمیتواند باشد، بلکه احساسی و در حقیقت مجموعه هیجاناتی است که نسبت به یک چیز یا شخص در وجود آدمی به وجود میآید مثلاً وطنپرستی همان طور که از اسمش پیداست، احساسی است که در آن تمام هیجانات در اطراف کشورمان دور میزند. بدین طریق عشق عبارت است از: احساسی است که در آن عده زیادی از هیجانات مانند فداکاری، احترام، تهور در دفاع از معشوق، نرمی و ملاطفت به خصوص در عشق مادر به فرزندش، پذیرش خواهشها و تحسین معشوق، همگی همکاری نزدیک دارند»(هدفیلد، ۱۳۶۶: ۱۶۳)
علامه مرتضی مطهری نیز میگوید: «عجیب است که بعضی از افراد، نمیتوانند میان شهوت و رأفت فرق بگذارند، خیال کردهاند آن چیزی که زوجین را به یکدیگر پیوند میدهد، منحصراً طمع و شهوت است، در حالی که حس استخدام و بهرهبرداری است، یعنی همان چیزی که انسان را با مأکولات و مشروبات و ملبوسات و مرکوبات پیوند میدهد، آنها نمیدانند که در خلقت و طبیعت علاوه بر خودخواهی و منفعتطلبی، علایق دیگری هم هست که آن علایق ناشی از خودخواهی نیست، بلکه از علاقه مستقیم به غیر ناشی میشود»(مطهری، ۱۳۷۵: ۱۸۰).
برخی از صاحب نظران، اساس تشکیل خانواده را «نیاز»، بعضی دیگر «احترام به قراردادهای اجتماعی» و برخی «تولیدمثل» دانستهاند. اما آنچه قرآن بر آن تأکید دارد، «نظریه آرامش» است. قرآن به آرامش در کنار همسر و به تشکیل خانواده تأکید دارد. قرآن مجید میگوید: شما در کنار همسر میتوانید آرامش را به دست آورید(روم: ۲۱). جوان پسر و دختر بعد از تشکیل خانواده، احساس آرامش میکنند. سپس میگوید: «خداوند بین زوجین علاقهی دوستی و مهربانی قرار داد»، یعنی اساس تعامل با یکدیگر باید بر اساس دوستی، مودت، مهربانی و رحمت باشد. بدینسان، کانون خانواده از آن روی که بزم محبت و مودت است، اکسیر آرام بخشی و «سکون» برای هر دو همسر را در خود دارد. رهیافت به این واقعیت کارکردی خانواده، آشکارا اعتراف به این واقعیت نیز هست که هرگاه خانواده از محبت و مودت تهی گردد، شالوده آن سست و لغزنده میشود و هر آن احتمال فروپاشی و گسست آن میرود و این یکی از اسباب و عواملی است که خانواده امروز غربی را در سراشیب سقوط و نابودی قرار داده است. شرط قرار دادن رضایت و خواست زن و شوهر در هنگام ازدواج، در آموزههای عرفی و شرعی اسلامی، گذشته از مصلحت سنجیهای دیگر، گویی به این موضوع نظر داشته است که ازدواج بدون رضایت و دلدادگی هر یک به همسر خویش، بنایی را میماند که در مسیر طوفان تند و بنیادبرانداز پیریزی شده باشد.
پس لازم است آغازین سنگ بناهاهای این بنیاد، بر شالوده محبت و دوستی- و نه صد البته شور غرایز عشقنما و زودگذر شهوانی- گذاشته شود. همچنان که در فراز و فرود زندگی زناشویی نیز این اکسیر بقا و پایداری، نه تنها مصون و محفوظ بماند، بلکه بر اثر اخلاق کریمانه و آشنایی دو همسر نسبت به یکدیگر و تولد فرزندان، این محبت و دوستی ریشهدارتر و راسختر شود تا بنای قدسی خانواده استحکام بیشتری یابد. تأکید افزون و رهنمودهای متون دینی بر تعامل و معاشرت کریمانه و صمیمی زن و شوهر با یکدیگر را میتوان ناظر بر این موضوع اساسی قلمداد کرد. سنت اسلامی، کمترین رفتار و سخنی را که از آن بوی بیمهری استشمام شود، از زن بر شوهر و از شوهر بر زن برحذر میدارد و آن را نکوهش میکند.
یکی دیگر از ویژگیهای پراهمیت موضوع خانواده، کارکرد کودکزایی و کودکپروری است. کودکان در خانواده میآموزند تا راه و رسم زندگی والدین را در جامعه پیگیرند و در واقع والدین، واسطهی انتقال آرمانهای اجتماع به کودک هستند. کودکان، در خانواده اجتماعی میشوند. اجتماعی شدن در خانواده، موضوعی بیش از صرف مسئله آموزشهای خانگی، فراگرفتن معدودی قاعده و قبول یا طرد ضمانتهای اجرایی خانواده است. این فرآیند در واقع سرآغاز درونی کردن فرهنگ جامعه توسط خانواده است که کودک از آن فرهنگ به طور کلی جدا نمیشود و در تمام عمر همراه او خواهد بود. به عبارت دیگر، فرد در خانواده علاوه بر هنجارهای خانواده، هنجارهای جامعه را نیز درونی میکند و جزئی از شخصیت وی میشود(فلیچر، ۱۹۶۶: ۳۶). علاوه بر این، چگونگی برخورد با کودک، زمینهساز شکلگیری و پرورش شخصیت اوست. بسیاری از جامعه شناسان ادعا کردهاند که تأثیر تجربههای دوران کودکی به نوعی است که برخی از جنبههای آن به رفتار «ثابت یا طبیعت ثانویه» تبدیل میشود(اعزازی، ۱۳۸۲: ۶۳).
۳- خانواده و تغییرات جدید
خانواده به عنوان نهاد در عصر حاضر با شرایط جدیدی مواجه و دستخوش تغییرات وسیعی شده که نه تنها با قرنهای گذشته، بلکه با دهههای گذشته نیز شکل کاملاً متفاوتی یافته است. این تغییرات عبارتند از:
۳-۱- حاکمیت «اقتصاد خانوادگی» به جای اقتصاد فردی و مشارکت همه اعضای خانواده در کسب درآمد به دلیل فشارهای اقتصادی
بیتردید کارکردها و وظایف خانواده بسیار تغییریافته و تحولات اقتصادی و صنعتی تأثیر فراوانی بر آن گذاشته است. با سه عنصر زمان، فرهنگ و نیازهای زمانه میتوان تغییرات را مورد مطالعه قرار داد. در گذشته، بسیاری از مشاغل، خانوادگی و فامیلی بود و خانواده در محیط محدودی مستقر بود و همواره نظارت همه فامیل و طایفه را در کنار خود داشت. همه اعضای خانواده معمولاً در یک خانه با پدر و مادر زندگی میکردند و خاله، عمه، عمو، دایی و سایر بستگان نزدیک هم در همسایگی آنها زندگی میکردند و همه در یک محله سکونت داشتند؛ لذا افراد فامیل بر اعضای خانوادهی جوان، نظارتی دائمی داشتند. اما اکنون شرایط کاملاً متفاوت شده و صنعتی شدن، نظام خانواده و حتی نظام شغل و کار را هم تغییر داده است. تا آنجایی که یک خانواده در آپارتمانی زندگی میکند که حتی همسایهی دیوار به دیوار خود را هم نمیشناسد. وجود نقشهای ثابت در خانوادههای سنتی مانند خانهداری و بچهداری به شدت متحول شده است. درگذشته، خانوادهی سنتی، جنبه اقتصادی داشت و از این رو، تعداد فرزندان اهمیت داشت که هم اکنون این گونه نیست.
نهاد خانواده رو به برابری، استقلال، احترام و فارغ از خشونت و نوعی دموکراسی احساسات در حرکت است(گیدنز، ۱۳۷۳: ۱۰۴-۱۰۰). بنابراین، دنیای صنعتی، شکل خانه و خانواده را کاملاً تغییر داده است. تشکیل مؤسسات عظیم اقتصادی، کارخانههای بزرگ، ایجاد شهرهای بزرگ، کلان شهرها و مهاجرتهای وسیع، از پیامدهای صنعتی شدن هستند که آثار قابل توجهی را بر خانواده گذاشتهاند. در مجموع، در نظم جدید اقتصادی میان محیط کار و خانواده فاصله زیادی افتاده، در حالی که در گذشته چنین نبوده است.
۳-۲- ظهور ارزشهای جدید فرهنگی در خانواده مانند تحصیل(برای دختران)، فراگیری زبان خارجی
دومین موضوعی که باید مورد توجه قرار گیرد، تحصیلات، به ویژه تحصیلات زنان جامعه است که به شدت سبک زندگی را تغییر داده است. درگذشته در یک روستا حداکثر یک مکتبخانه وجود داشت و عدهای از دختران، برای آموزش قرآن و زبان فارسی در حدی که بتوانند متن قرآن را قرائت کنند و متونی چون گلستان سعدی را بخوانند، در آنجا تحصیل میکردند. اما با توسعه آموزش و پرورش و آموزش عالی و حضور زنان در این مراکز علمی، شرایط کاملاً تغییر کرده است. به ویژه در دههی اخیر، بخش قابل توجهی از دانشجویان در مراکز علمی و آموزشی، خانمها هستند؛ حتی در کنکور، ورودی زنان به دانشگاهها از پنجاه درصد فراتر رفته و در بسیاری از رشتهها، تعداد قبولی دختران بیش از پسران است. بیتردید، تحصیلات، آشنایی با افکار و نظریات جدید و خلق ارزشهای جدید، در زندگی اجتماعی و خانوادگی افراد بسیار تأثیرگذار خواهد بود.
از سوی دیگر، ارتباطات جهانی نیز کاملاً متحول شده به طوری که امواج رادیو، تلویزیون، ماهواره و اینترنت، نه مرزی را میشناسد و نه چهاردیواری را میفهمد، در همه جا نفوذ و رسوخ پیدا میکند و روز به روز هم این نفوذ عمیقتر و وسیعتر میشود و در زندگی افراد و خانوادهها بسیار تأثیرگذار شده و شرایط جدیدی را بر خانوادهها به وجود آورده است.
۳-۳- کاهش جدی حمایتهای مالی، مادی و عاطفی خانوادهها نسبت به فرزندان
تضعیف مسائل اخلاقی و معنوی و سست شدن روابط عاطفی در جامعه، بر مسئله تقدس خانواده نیز تأثیر منفی گذاشته است. خانواده از دیدگاه اسلام و فرهنگ ایرانی، به عنوان کانونی مقدس بود که متأسفانه به تدریج شکل و ابعاد آن در حال تغییر است. تقدسزدایی میتواند خطری برای استحکام خانواده باشد. عواطف و علائق در بین اعضای خانواده نه تنها زیربنای استحکام خانواده است، بلکه رشد صحیح کودکان نیز در چنین محیطی امکانپذیر خواهد بود. یکی از دلایل اصلی این موضوع، کاهش تقدس ازدواج است که در گذشته همتراز بودن، همطبقه بودن و همصنف بودن در آن اهمیت داشت و والدین و جغرافیای زندگی در آن تعیینکننده بود، اما هم اکنون، ازدواج یک قرارداد است تا یک امر مقدس که نهاد خانواده را تشکیل میدهد(سگالن، ۱۳۷۰: ۱۲۸). شهید مطهری در این زمینه میگوید: «دست توانای خلقت برای ایجاد، بقا و تربیت نسلهای آینده، علائق نیرومند زن و شوهری را از یک طرف و علائق پدر و فرزندی را از طرف دیگر به وجود آورده است، عواطف اجتماعی و انسانی در محیط خانوادگی رشد میکنند و محیط فطری و طبیعی پدر و مادر روح کودک را نرم و ملایم میکند. وقتی میخواهیم عواطف دو نفر را نسبت به یکدیگر تحریک کنیم، میگوییم افراد یک ملت برادر یکدیگرند یا میگوییم همه افراد بشر عضو یک خانوادهاند؛ به طوری که در قرآن کریم نیز آمده: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»، عواطف برادری تنها از همخونی و خویشاوندی پیدا نمیشود؛ عمده آن است که دو برادر در یک کانون محبت بزرگ میشوند»(مطهری، ۱۳۷۸: ۶۴۹).
۳-۴- کاهش مرجعیت والدین در خانواده و انتقال سایر نهادها مثل رسانهها یا اقتدار سیاسی و اساساً تغییر کارکرد خانواده
جامعه شناس معاصر- تی. بی. باتامور- کارکردهای خانواده را به چهار حوزه: «کارکرد جنسی، کارکرد اقتصادی، کارکرد تولید مثل و کارکرد تعلیم و تربیت» تقسیم کرده و از منظر دیگر، مجموع آنها را به دو نوع روانی و اجتماعی بخش پذیر دانسته است. برخی دیگر از جامعه شناسان، چهار کارکرد عمده اجتماعی برای خانواده تشخیص دادهاند: «تولیدمثل، نگهداری(کودکان نابالغ)، کاریابی، جامعهپذیرکردن»(باتامور، ۱۳۵۷: ۱۹۰). همچنین «ویل دورانت» در کتاب لذات فلسفه مینویسد: «کار خاص زن، خدمت به بقاء نوع است و کار خاص مرد، خدمت به زن و کودک. ممکن است کارهای دیگری هم داشته باشند، ولی همه از روی حکمت و تربیت تابع این دو کار اساسی است»(دورانت، ۱۳۷۳: ۱۳۶). آموزههای دینی و از جمله آیات قرآنی نیز بر کارکرد خانواده به ویژه والدین به عنوان دو عنصر اصلی شکل دهنده، صیانت گر و تداوم بخش نهاد خانواده اهتمام زیادی ورزیده و کارکرد پدر و مادر را در حراست از کیان خانواده بسی مهم و تعیینکننده قلمداد کرده است.
اما مقایسه کارکرد فعلی خانواده باگذشته، کاملاً متفاوت است. در گذشته، خانواده هم مرکز کار و هم مرکز تولید و مصرف و در نهایت یک واحد اقتصادی بسته بود. اعضای یک خانواده نیازمندیهای خودشان را خود تأمین میکردند. در کنار محل سکونت خانواده، مکان نگهداری احشام بود که از شیر و گوشت و پوست و پشم آنان استفاده میکردند. غلات و میوه و سبزیجات مورد نیاز را هم از مزرعه و باغ خودشان تأمین میکردند. خانواده تنها مرکز تربیت و عاطفه و آرامش نبود، بلکه مرکز تلاش، کار، تولید و مصرف هم بود. کانون گرم و عاطفی در خانواده نیز کاملاً مشهود بود. به تعبیر یک محقق، جامعه سنتی از ثبات برخوردار است، معطوف به زندگی در حدّ معاش است و محور آن خانواده و اساساً جامعهای مذهبی است(واترز، ۱۳۸۱: ۸۱). اما امروزه معمولاً خانه مکان مصرف خانواده است تا تولید. از طرفی حتی شرایط مصرف هم تغییر کرده است، به طوری که در شرایط فعلی اکثر کارمندان و کارگران، ناهار و حتی گاه صبحانه را هم خارج از خانه صرف میشود. بنابراین، شکل مصرف هم با گذشته کاملاً متفاوت شده است.
۳-۵- نظام جدید ارتباطات و رسانهها
نظام ارتباطی جدید مانند اینترنت و تلویزیون موجب شده اعضای خانواده هر کدام «فردی» زندگی کنند. هرکس با یک تلویزیون یا کامپیوتر برنامه خاصی را میبیند و همه خانواده یک جا جمع نمیشوند؛ درگذشته اعضای خانواده کنار هم جمع میشدند، با هم درد دل میکردند و به هم مشورت میدانند، اما وسائل ارتباط جمعی جدید اعضای خانواده را از هم جدا کرده و هر یک از اعضای خانواده در گوشهای از منزل سرگرم رسیدگی به کار خود(با کامپیوتر، تلویزیون و …) میباشد. به تدریج ارتباط اعضای خانواده در داخل خانه روز به روز ضعیفتر میشود. البته در شرایط امروز گاهی خانه تا حدی کارکرد آموزشی خود را حفظ کرده است، البته نه به صورت گذشته؛ چه این که بسیاری از آموزشها و مهارتهای زندگی را نیز از طریق ماهواره، اینترنت، تلویزیون و رادیو در داخل خانه کسب میشوند. هم اکنون، عمده منابع شکلدهنده هویت از طریق شبکه ارتباطات با جامعه و شبکه مشاغل شکل میگیرد. در جامعه جدید تکنولوژیک، از وحدت مذهبی و اخلاقی که مشخصهی جامعه سنتی بود، اثری نیست(روشه، ۱۳۷۵: ۱۰۱). بنابراین، آن آمیختگی گذشته در داخل خانه از بین رفته و فاصلهها در شرایط جدید اضافه شده است و بسیاری از ارزشهای حیاتی که قبلاً از خانواده صادر میشدند، هم اکنون وارد خانواده میشوند؛ یعنی درگذشته خانواده صادرکننده ارزشهای اساسی فرهنگی، معنوی و اخلاقی بود، ولی با گذشت زمان در بسیاری از موارد واردکننده و مصرفکننده است و هر یک از اعضای خانواده از بیرون منزل، مثلاً از دبیرستان، دانشگاه، جامعه و اینترنت، ارزشهای جدیدی را با خود وارد خانه میکند. به این ترتیب، شرایط امروز و کارکردهای خانواده با گذشته کاملاً متفاوت شده است.
۳-۶- افزایش ازدواجهای برون فامیلی در دوران معاصر
در شرایط گذشته، ازدواجهای معمولاً فامیلی و از یک طایفه و حتی از یک خانواده بزرگ بود، اما امروزه بسیاری از ازدواجها برون همسری و برون فامیلی است و درون همسری به تدریج رو به کاهش است. دانشگاه میتواند مرکزی برای آشنایی پسر و دختر و ازدواج آینده باشد؛ همچنین اداره، کارخانه، محل کار، مکانهای ورزشی و فرهنگی، پارکها و دیگر مراکز اجتماعی نیز میتواند چنین کارکردی داشته باشند.
سن ازدواج نیز با گذشته کاملاً متفاوت شده و مشکلات اقتصادی در این زمینه بسیار تأثیرگذار است. هر چقدر جامعه از لحاظ اقتصادی با مشکلات بیشتری مواجه شود، سن ازدواج بالاتر میرود و به ازدواجهای دیررس منجر میشود. وقتی در جامعهای رونق اقتصادی وجود دارد و وضع مردم از لحاظ معیشتی مناسب است و شغل به راحتی در دسترس است، ازدواج هم آسان میشود؛ چه این که بالاترین تشویق برای ازدواج مسئله اشتغال است. اما متأسفانه در شرایط فعلی یکی از مشکلات مهم اقتصادی و اجتماعی، مسئله بیکاری به ویژه بیکاری افراد تحصیل کرده است. وقتی رشد اقتصادی تنزل میکند، فرصتهای شغلی هم کاهش مییابد و زمانی که بیکاری گسترش یابد، خود به خود ازدواج هم از جذابیت کمتری برخوردار خواهد شد.
البته متون دینی برخلاف باورهای موجود و حتی اعتقادات اکثر مسلمانان که نداشتن مسکن، درآمد ثابت، شغل و کار مشخص را از بهانههای ترک ازدواج و مجرد زیستن میانگارند، بر آن است که تشکیل خانواده، خود یکی از عوامل رهایی از فقر و از جمله اسباب دسترسی به امکانات و رفاه بیشتر زندگی است. قرآن میگوید: «مردان و زنان بیهمسرِ خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بینیاز میسازد؛ خداوند گشایشدهنده و آگاه است»(نور: ۳۲). چنان که پیداست، آیه شریفه در پی برجسته نمایاندن کارکرد اقتصادی خانواده است و تشکیل خانواده و ازدواج را در ثروت افزایی مؤثر میشناسد و با دو بیان مؤکد «به زودی خداوند آنان را بینیاز میکند» و «خداوند گشایشدهنده و دانا است»، برآورده شدن نیازهای مالی خانواده را تضمین میکند.
۳-۷- تبدیل روابط آمرانه و مردسالارانه به روابط عرفی، منطقی و عقلانی(و نه الزاماً زنسالارانه) و کاهش قدرت مرد
روابط داخل خانه نیز در زندگی جدید با گذشته کاملاً متفاوت شده است. در گذشته معمولاً روابط، مردسالارانه و آمرانه بود، ولی روابط زناشویی نوین، کمکم به سمت روابط منطقی و عقلانی پیش میرود. ساختار جدید اقتصادی و اجتماعی، مرزبندیهای جنسیتی بین مرد و زن و پسر و دختر را نسبتاً کاهش داده است؛ اگرچه این تغییر میتواند مبارک باشد، اما گاهی خود تبدیل به معضل و مشکل نیز میشود. افزایش سطح سواد زنان و اشتغال به تحصیلات بر جهانبینی و نگرش و شخصیت و رویکرد آنان به زندگی و خانواده و ازدواج تأثیر گذاشته است. علاوه بر این، تحصیلات زمینهساز و مشوق اشتغال به کار زنان در بیرون خانه شده و روابط زنان و تغییر در نظام توزیع قدرت در خانواده، تحت تأثیر شناخت، مطالعات و تحصیلات زن قرار میگیرد. در گذشته، حاکمیت اقتصادی خانواده با مرد بود، مرد را نانآور خانواده مینامیدند و او مسئولیت اقتصادی خانواده را برعهده داشت؛ ولی در شرایط فعلی به جای اقتصاد فردی، اقتصاد خانواده به تدریج با مشارکت زوجین سامان مییابد. نه تنها مرد و زن کار میکنند، بلکه حتی گاهی مرد خانه ناچار است در دو نوبت کار کند تا قادر به تأمین مخارج زندگی باشد. بنابراین، شرایط زندگی نسبت به گذشته بسیار متفاوت شده است.
۳-۸- کاهش جدی مرزبندیها و تفکیک جنسیتی بین دختر و پسر و زن و مرد
۳-۹- تغییر مناسبات خانوادگی
کاهش و تغییر چشمگیر مناسبات بین خانوادهها که خود ناشی از مهاجرتهای روستاییان، شهرنشینی و صنعتی شدن است، به تضعیف روابط خویشاوندی منجر شده است.
۳-۱۰- جهانی شدن، شیوع فرهنگ همسان جهانی و خلق هنجارهای جدید در سایه تأثیر و تأثر
متأسفانه جامعه و خانواده از مسائل اخلاقی، معنوی، تعهد و اخلاق اسلامی فاصله گرفته که خود از عوامل اصلی معضلات خانواده امروزی است. برخی از دانشمندان اجتماعی پیشبینی میکنند که تا دهههای بعد، شرایط و شکل خانواده مخصوصاً در غرب کاملاً تغییر خواهد کرد. تافلر میگوید: «در آینده به جای خانوادهی امروزی، شاهد پیوندی صرفاً موقت خواهیم بود»(Toffler, 1970: 223). تضعیف این پیوند میتواند خطری تکاندهنده باشد، و لو این که این خطر فعلاً برای غرب است و از جوامع ما کمی فاصله دارند؛ اما بر اساس فرهنگ جهانی شدن و نزدیکی جوامع به یکدیگر، بعد از چند یا چندین سال مسائل و مشکلات غرب به جامعه ما نیز سرایت خواهد کرد. در این راستا، موج نوگرایی، آموزش همگانی و گسترش رسانههای جمعی، موجب افزایش دانستنیها و آگاهیهای عمومی نسل جدید شده و حوزه ارتباطات انسانی و اجتماعی آنها را وسیعتر کرده است. جدیترین نتیجه این فرآیند آن است که نسل جدید، نسلی است که اولاً بسیار باشتاب، اجتماعی میشود و ثانیاً در مسیر اجتماعی شدن، تنها منبع ارزشگذار، دیگر خانواده و سنت حاکم بر خانواده نیست، بلکه با فضاهای جدید اجتماعی و فرهنگی آشنا میشود که ارزشهای متفاوتی نسبت به خانواده به او تزریق میکنند و عامل ایجاد نیازهای جدید میشوند(صالحی، ۱۳۸۸: ۱۴۴).
۴- خانواده و دغدغههای نوین
به موازات تحولات و تغییرات مثبت یا منفی که در وضع خانواده به وجود آمده، دغدغههای زیادی هم اکنون در میان اعضای خانواده وجود دارد که میتوان آنها را چنین برشمرد:
۴-۱- نگرانی درباره آینده فرزندان
دغدغه و احساس ناامنی والدین درباره آینده فرزندان(مانند تحصیلات عالی، ازدواج، اشتغال و …) وجود دارد، در حالی که خانواده در جوامع صنعتی کمتر نگران این امور هستند. اولین دغدغهی والدین حداقل در داخل خانواده، احساس ناامنی نسبت به فرزندان است. به محض این که فرزند به سن آموزش ابتدایی میرسد، پیدا کردن مدرسهای مناسب برای وی اولین دغدغه خانواده است. پس از ثبت نام در یک مدرسه مناسب- اگر محل آموزش با خانه فاصله داشته باشد- نحوهی رفت و آمد دانشآموز بین خانه و مدرسه، دغدغه دوم خانواده است. وضع درسی فرزندان، محیط ناامن مدرسه از لحاظ اخلاقی، همکلاسیها و دوستانی که دارای ناهنجاریهای رفتاری هستند و دهها نگرانی دیگر تا پایان دوره ابتدایی و متوسطه از دغدغههای اصلی والدین است. در سنین بالاتر بعد از پایان تحصیلات متوسطه نیز مهمترین دغدغه ورود به دانشگاه است، رشته و محل تحصیل، شهرستان نزدیک یا دور و شرایط تحصیل نگرانی مهم والدین است. دغدغه بعدی شغل است که میتوان گفت اشتغال جوانان اصلیترین دغدغه خانوادههاست. پس از آن مسئله ازدواج است، این که با چه کسی ازدواج میکند، چه زمانی، از کدام خانواده و … و همه این دغدغهها میتواند به نوعی آرامش، امنیت و صمیمیت اعضای خانواده را تهدید کند.
۴-۳- احساس زنان نسبت به عدم حمایت حقوقی و قضایی و قانونی
دغدغه دیگری که وجود دارد، دغدغههای حقوقی زنان جامعه ماست. اکثر خانمها چه دختری که میخواهد ازدواج کند و چه خانمی که ازدواج کرده است، نسبت به عدم حمایت کافی حقوقی، قضایی و قانونی نسبت به خود احساس ناامنی میکنند و باور دارند که قانون آنچنان که باید حامی آنها نیست. البته قوانین کشور ما در سی و چند سال اخیر نسبت به گذشته با تغییرات مثبتی همراه بوده است. عقدنامههای جدید و تعهد و امضائی که شوهر نسبت به شروط ۱۲ گانه میدهد، در واقع بخشی از دغدغههای زنان را مرتفع میکند، به طوری که در آن موارد، زن میتواند در صورت نیاز از دادگاهها تقاضای طلاق داشته باشد. اما همچنان خانمها این احساس را دارند که هنوز حمایت و توجه کافی حقوقی و قانونی نسبت به آنها وجود ندارد.
۴-۳- دغدغه اوقات فراغت
فقدان برنامهریزی برای اوقات فراغت خانواده، موجب گرایش فرزندان به سیگار و اعتیاد میشود.
۴-۴- عدم رابطه بین نهاد خانواده و نظام فرهنگی
خانواده، دیگر توانایی جامعهپذیری کامل فرزندان را ندارد و این خلأ هنوز پر نشده است. وسایل ارتباطی جدید ضمن سهولت کارها و مزایای فراوانی که به همراه دارد، همزمان موجب بروز دغدغهها و نگرانیهای والدین نسبت به فرزندانشان نیز شده است. به عنوان مثال، استفاده نوجوانان و جوانان از وسایل ارتباطی نظیر موبایل، اینترنت، ماهواره و غیره، همواره نگرانیهایی را برای خانوادههای آنها به همراه دارد.
۴-۵- تأثیر منفی گرایشات افراطی سیاسی در جامعه بر خانواده
مهمترین دغدغهای که وجود دارد، مربوط به مسائل و معضلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است که وارد فضای زندگی میشود، چرا که ارتباط تنگاتنگی بین خانواده و جامعه وجود دارد و خانواده نمیتواند از جامعه جدا باشد. گاه مسائل قطبی و رادیکال شده سیاست بیرونی وارد محیط خانواده میشود و فضای صمیمیت را مختل میکند. تا زمانی که اختلافات و رقابتهای سیاسی در چارچوب قواعد بازی باشد، نه تنها مشکل آفرین نیست، بلکه حتی ممکن است برای جامعه مفید نیز باشد. اما گاه اختلافات سیاسی در جامعه تند و شدید میشوند و از قواعد بازی پیروی نمیکنند و از مرز اخلاق عبور میکنند و در آن زمان پیامدهای بسیار خطرناک و نگرانکنندهای برای نهاد خانواده به همراه خواهند داشت. گروهها وقتی رادیکال میشوند و رو در روی هم قرار میگیرند، آرامش جامعه را به هم میزنند و مشابه این حالت ممکن است گریبانگیر اعضای خانواده شود. در برخی خانوادهها این حالت دو قطبی موجب اختلاف، جدایی، نوع قطع رحم و حتی جدایی شده است. این گونه مسائل سیاسی میتواند تأثیر زیادی بر روابط عاطفی خانواده و آرامش خانواده داشته باشد و به جای آن که خانواده محل امن و راحت و وسیلهی آرامش همه اعضا باشد، به محل بحث و جدل، درگیری و دعوا و اختلافات تبدیل میشود.
۵- خطرات پیش روی خانواده
زمانی که شکافهای اجتماعی موجود در جامعه، تبدیل به گسست میشوند، میتوانند به وحدت و انسجام اجتماعی و اعتماد عمومی ضربه بزرگی وارد سازند. این شرایط اجتماعی میتواند در خانوادهها هم تأثیرگذار باشد و هرگاه این شکافها وارد خانوادهها شوند، میتوانند مشکلات فراوانی را برای آن به وجود آورند. یک مشکل خیلی روشن و مطرح در این زمینه، اختلافات و دعواهای خانوادگی است که میتواند به روابط سرد اعضای خانواده و یا حتی طلاق منجر شود که اساس و بقای خانواده را تهدید میکند. بعضی از این تهدیدات کیفیت یا ارزشهای خانواده و یا تقدس خانواده را تهدید میکنند، ولی برخی دیگر اصل و بقای خانواده و استمرار آن را مورد تهدید قرار میدهند.
در کشورهای غربی آمار طلاق بالاست، برای مثال در آمریکا آمار طلاق در ازدواج اول ۵۰ درصد، در ازدواج دوم ۶۷ درصد است(smith, 1998: 1- 5). در اتحادیه اروپا، گرچه در مجموعهی اتحادیه، آمار طلاق ۳۴ درصد است، اما در اروپای غربی این رقم بالاتر است(۹). در سال ۲۰۰۵ در انگلستان، ۴۵ درصد ازدواجها به طلاق منجر شده است(۱۰). در بعضی از جوامع که به سنتها و آداب و رسوم سنتی بیشتر احترام میگذارند، رقم طلاق پایینتر است، برای مثال در ژاپن آمار طلاق ۲۷ درصد است که نسبت به غرب شرایط بهتری را تجربه میکند(۱۱). در جامعه ایران هم متأسفانه به تدریج آمار بالای طلاق را در کلان شهرها، به ویژه در تهران و بالاخص در شمال تهران شاهد هستیم. در شمال تهران، این رقم به مرز ۲۵ درصد رسیده است که میتواند تبعات بسیار خطرناکی به همراه داشته باشد.
۶- راهبردهایی جهت تحکیم خانواده
۱- اولین قدم برای تحکیم خانواده، پیشگیری است، یعنی انتخاب صحیح، عقلانی و منطقی همسر. همسرگزینی حساب شده، دقیق و با بررسی کافی، اولین قدم در جلوگیری از تزلزل خانوادگی است. آنچه امروزه عالمان علوم اجتماعی از آن به «همسان همسری» تعبیر کردهاند و در تعالیم دینی نیز از آن به عنوان «کفو»، همتا و همطراز یاد شده است. البته همسان همسری از مسئله دین، قومیت، فرهنگ و تحصیلات شروع میشود و مسائل ظاهری و منزلتهای اجتماعی را دربرمیگیرد. به این ترتیب مشاهده میشود که کفو بودن، یک اصل مهم و قابل ملاحظه در انتخاب همسر است که اسلام نیز بر آن تأکید کرده است. وقتی در انتخاب همسر تفاوتهای زیادی از لحاظ فکری، فرهنگی و مسائل اجتماعی وجود داشته باشد، زندگی مشترک خانوادگی با مشکلات فراوانی همراه خواهد شد. بنابراین، اولین مسئله دقت در انتخاب همسر است.
۲- دومین مورد، ضرورتهای آموزشی است. آموزش دانشآموزان و دانشجویان در سطوح دبیرستان و دانشگاه باید در حدّ لازم صورت گیرد؛ به طوری که وجود برخی واحدهای درسی در دبیرستان و دانشگاه در زمینه مسائل خانوادگی و آموزشهای لازم در ابعاد مختلف برای زندگی آینده جوانان و انتخاب درست همسر یک ضرورت است و این امر باید مورد توجه دولت و نظام آموزشی قرار گیرد. در کنار مراکز آموزشی، رسانهها نیز وظیفه سنگینی بر عهده دارند. رسانههای گروهی به ویژه رسانه ملی باید توجه بیشتری به مسائل خانواده داشته باشد و فیلمها و سریالهایی ساخته شوند که بتوانند زمینههای ایجاد استحکام خانواده را بهتر آموزش دهند.
۳- شناخت زن و مرد نسبت به تفاوتهای روحی، اخلاقی و جسمی یکدیگر از اهمیت به سزایی برخوردار است؛ چراکه با شناخت دقیق تفاوت ها، قبول وظایف و مسئولیتها توسط هر یک از زوجین و تقسیم درست کار در خانواده، میتوان بروز اختلاف در زندگی خانوادگی را کاهش داد.
۴- انسانها در مسیر زندگی، نیازمند الگویی برای شکل دادن به زندگی خود هستند و در امر ازدواج و تشکیل خانواده نیز پیروی از الگویی از خانواده که مظهر عاطفه، محبت، سعادت و توفیق باشد، امری ضروری است. چه خوب است جوانان جامعه ما، خانواده نمونه صدر اسلام(یعنی علی و فاطمه) را الگوی خود قرار دهد.
۵- یکی از اهداف تشکیل خانواده، به دنیا آوردن فرزند برای تداوم نسل است. مسئولیتپذیری مشترک زوجین در تربیت، نظارت و مراقبت بر رفتار و اعمال فرزندان و تأمین نیازمندیهای آنان برای ایجاد ثبات و آرامش در خانواده امری ضروری است. چه بسا گاهی سرنوشت فرزندان و عملکرد آنها ممکن است بنیان خانواده را از هم بپاشد و به جدایی منجر شود. اجرای دستورات دینی در خصوص تربیت فرزندان صالح و تعمیق مبانی عقیدتی و ارزشهای دینی در خانواده به استحکام آن کمک شایانی خواهد کرد.
۶- وفاداری زن و شوهر به همدیگر و رعایت حقوق طرفین و احترام متقابل که در آیات و روایات اسلامی بر آن تأکید شده نیز امری واجب و ضروری است. حضرت علی(علیه السلام) میفرماید: «جهاد المرئه حسن التبّعل» به این معنی که: جهاد زن، شوهرداری مطلوب و نیکو است. و «الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله»؛ یعنی کسی که برای تأمین نیازمندیهای خانواده تلاش میکند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد میکند. لذا وقتی دیدگاههای زن و مرد بر این مبانی استوار باشد، شالوده خانواده هر روز محکمتر از روز پیش خواهد بود و خطری آن را تهدید نخواهد کرد.
۷- میانهروی، اعتدال و قناعت در زندگی و جلوگیری از اسراف و تبذیر در زندگی خانوادگی باعث حفظ اعتبار و آبروی خانواده و تداوم عزت آن و همچنین درسی برای فرزندان در آینده خواهد بود.
۸- آسیبشناسی و ارزیابی مستمر عملکرد خود و فرزندان و آگاهی یافتن از خطراتی که در کمین خانواده میباشد، همواره باید مدنظر بوده و کوچکترین غفلتی در این خصوص صورت نگیرد. باید اشتباهات و لغزشهای اعضای خانواده را سریعاً شناسایی و با تفاهم حل و فصل کرد. تمام معروفها و منکرها و اوامر و نواهی که در قالب دستورالعملها و احکام دینی وارد شده باید ملاک عمل قرار گیرد و رفتار اعضای خانواده با آنها سنجیده شود. لذا چنین خانوادهای قطعاً از تزلزل و از هم پاشیدگی به دور خواهد بود.
۹- در خانوادههای ایرانی بعضی اوقات ممکن است بین سنتهای ایرانی و ملاکهای دینی و اعتقادی تقابل و تضاد ایجاد شود که نقش خرده فرهنگها در آن مشهود است. باید با روشن نگری و واقعبینی بین این دو دیدگاه، اصلاح و آشتی ایجاد کرد و بدون طرد معیارهای فرهنگ ایرانی، آنها را در قالب دستورات دینی قرار داد که برای تمام نسلها و عصرها پویایی و پایداری داشته باشد و به عنوان نقشه راه خانواده در مقابل دیده گذاشت و از آنها تخطی و غفلت نکرد.
۱۰- نکته مهم دیگر، مسئله تسامح به معنی عدم سختگیری و گذشت در مسائل فکری و اعتقادی است. بیان قرآن در این زمینه چنین است: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَهَ نُوحٍ وَ اِمْرَأَهَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا»(تحریم: ۱۰). خداوند برای کسانی که کفر ورزیدند، همسر نوح و همسر لوط را مثال میزند که تحت زوجیت دو بندهی صالح از بندگان ما بودند، به شوهرانشان خیانت کردند و همسر پیامبر بودن در عذاب آنها تأثیری نداشت. قرآن به مسئله بسیار مهمی اشاره و از همسران دو پیغمبر یاد میکند. نوح پیامبر و لوط پیامبر که از پیامبران بزرگ الهی بودهاند، اما همسران آنها کافر بودند و به راه حق ایمان نیاوردند. یک پیغمبر خدا با زنی زندگی میکند که در اصولیترین مسئله یعنی مسئله دینی و اعتقادی اختلاف عمیقی با او دارد و قرآن میگوید اینها کفر ورزیدند و اصلاً ایمان نیاوردند.
به این ترتیب مشاهده میشود که در داخل خاندان رسالت تا این حد تسامح بوده و پیغمبر خدا با زنی که اساساً کفر میورزیده و کافر بوده، در داخل یک خانه زندگی میکرده است. این مسئله نشان میدهد که بحث تسامح چه جایگاهی در داخل خانوادهها دارد. از سوی دیگر قرآن مثال دیگری دارد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَهَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ وَ نَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ»(تحریم: ۱۱). خداوند برای کسانی که ایمان آوردهاند، زن فرعون را مثل میزند که از خداوند میخواهد او را از فرعون و کارهای وی رهایی بخشد و بهشت را نصیب او کند. زنی در داخل خانه فرعون به عنوان همسر آن حاکم ستمگر زندگی میکرده که با ایمان و معتقد بوده و از خداوند تقاضای نجات خود را دارد، ولی سالها این بانوی مؤمنه با شوهری چون فرعون زندگی کرده است. به این ترتیب میبینیم که در قرون گذشته در داخل یک خانه افراد با ایمان در زمینه مسائل فکری و اعتقادی، بالاترین تسامح و گذشت را داشتهاند.
در بافت زندگیهای جدید، تحمل طرفین از تفاوتهایی که به طور طبیعی وجود دارد، کاهش یافته، در حالی که قرآن به نمونههای والایی از تسامح اشاره کرده است. وفاداری، تعهد، گذشت و عشق پایههای اصلی استحکام خانواده است و طبق آیه شریفه قرآن باید مودت، رحمت و محبت در خانوادهها شکل بگیرد.
۱۱- فعالیت تشکلهای غیردولتی در زمینه مشاورههای قبل و بعد از ازدواجها و کمکهای حمایتی آنها نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است که البته در سالهای اخیر این تشکلها فعالیتهای خوبی داشتهاند.
نویسنده: دکتر حسن روحانی(۱)
پینوشتها
۱- سخنرانی افتتاحیه دکتر حسن روحانی رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک، در همایش «راهبردهای تحکیم نهاد خانواده در ایران»، مورخ ۱۳۸۸/۱۰/۲
۲- Family Unit
۳- Household
۴- Nuclear family
۵- Stem family
۶- Lineal family
۷- Extended
۸- Compound family
۹- www.eurofound
۱۰- www.statistics
۱۱- www.divorcerate
منابع تحقیق
الف) منابع فارسی
۱- اعزازی، شهلا، جامعهشناسی خانواده، تهران: انتشارات روشنگران، ۱۳۸۲
۲- باتامور، بی. تی، جامعهشناسی، ترجمه سیدحسن منصور، تهران: انتشارات فرانکلین، ۱۳۵۷
۳- برناردز، درآمدی بر مطالعات خانواده، ترجمه حسین قاضیان، تهران: نشر نی، ۱۳۸۴
۴- دورانت، ویل، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۷۳
۵- راسخ، شاپور و بهنام جمشید، مقدمهای بر جامعهشناسی ایران، تهران: ۱۳۴۷
۶- ساروخانی، باقر، مقدمهای بر جامعهشناسی خانواده، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۷۰
۷- سگالن، مارتین، جامعهشناسی تاریخی خانواده، ترجمه حمید الیاس، تهران: نشر آرام، ۱۳۷۰
۸- صالحی، سیدرضا، الگوهای سبک زندگی ایرانیان، تهران: پژوهشکده تحقیقات استراتژیک، ۱۳۸۶
۹- طوسی، خواجه نصیرالدین، اخلاق ناصری، تنقیح و تصحیح: مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۴
۱۰- عاملی، حر، وسائل الشیعه، بیروت: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، ۳۰ جلدی، جلد ۲۰
۱۱- قرآن مجید.
۱۲- کوئن، بروس، مبانی جامعهشناسی، ترجمه غلامعباس توسلی، تهران: انتشارات سمت، ۱۳۷۳
۱۳- گولد، جولیوس، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه باقر پرهام و دیگران، تهران: نشر مازیار، ۱۳۷۶
۱۴- گیدنز، آنتونی، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران: نشر نی، ۱۳۷۳
۱۵- مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۶۵
۱۶- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران: انتشارات صدرا، جلد ۹، اخلاق جنسی، ۱۳۷۸
۱۷- واترز، مالکوم، جامعهشناسی و جامعه مدرن، ترجمه منصور انصاری، تهران: نقش جهان، ۱۳۸۱
۱۸- هدفیلد، ژ، آ، اخلاق و روانشناسی، ترجمه علی پرویز، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۶۶
ب) منابع لاتین
۱- Engels, F, The Origin of the Family, Private Property and the State, New York: International Publishers, 1973.
۲- Feltcher, Vide, The Family and Marriage in Britain. London: Penguin Books, 1966.
۳- George p. Smith, Family Values and the New Society: Dilemmas of the 21st Century, Westport: PraegerPpublishers, 1998.
۴- http://www.divorcerate.org/divorce-rate-japan.html
۵- http://www.eurofound.europa.eu/areas/qualityoflife/eurlife/index.
php?template= 3&radioindic= 54&idDomain=5
۶- http://www.nationmaster.com/red/graph/pro_div_rat-trends/PT131MarriagesEndingInDivorce.pdf
۸- Karlsson,G, Adaptability and Communication in Marriage, Ottawa:(N.J) Bedminster Press,2nd edition, 1963.
۹- Toffler, A, Le Choc du Future, Paris, Denoel, 1970.
منبع: امیری، صالح؛(۱۳۸۹)، مجموعه مقالات همایش ملی راهبردهای تحکیم نهاد خانواده، تهران: مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرکز تحقیقات استراتژیک، چاپ اول.
تلفن تماس: 37745111-025
فکس : 37742073-025