امام سجاد(علیه السلام) سرچشمه كمالات انساني
محمد محمّدي اشتهاردي
اشاره
امام سجّاد(علیه السلام) در عين آن كه زينت عبادت كنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان و سجده بود، مجاهد بزرگ في سبيل اللّه بود، او در عين آن كه كانون علم و انديشه و معرفت بود، تواضع ويژهاي داشت، و در عين آن كه شكوه و جلال و ابّهت خاصي داشت، داراي حلم و بردباري و سعه صدر مخصوصي بود، و در يك كلمه كانون همه كمالات انساني و ارزشهاي والاي معنوي، و زيبنده اين شعر معروف بود كه:
-
آن چه خوبان همه دارند تو تنها داري
-
رخ زيبا يد بيضا دم عيسي داري
در اين گفتار برآنيم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگي اشاره كنيم، به اين اميد كه درسهاي سودمند زندگي سالم و سازنده را از شيوه زندگي درخشان آن بزرگمرد فضايل بياموزيم:
زينت پرستش كنندگان الهي
آن حضرت با عنوان زين العابدين و سجّاد خوانده ميشود، چرا كه او قبل از هر چيز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجده هاي طولاني او، هر بيننده را به سوي خدا و پرستش خدا جذب ميكرد.
خداوند در حديث لوح ـ كه آن نامهاي از سوي خدا به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است ـ او را چنين معرّفي كرده است: «سَيِّدُ الْعابِدِينَ وَ زَيْنُ اَوْلِيائيَ الْماضِينَ1؛ او آقاي عبادت كنندگان و زينت اولياي پيشين من است.»
يوسف بن اسباط ميگويد، پدرم گفت: نيمه هاي شب به مسجد رفتم، جواني را كه به سجده افتاده بود ديدم كه چنين با خدا راز و نياز ميكرد: «سَجَدَ وَجْهِي مُتَعَفَّراً فِيالتُّرابِ لِخالِقي وَ حَقٌّ لَهُ؛ صورتم خاك آلود، براي آفريدگارم سجده كرد، كه خداوند سزاوار سجده است.»
به محضرش رفتم، دريافتم امام سجّاد(علیه السلام) است، صبر كردم تا هوا روشن شد، به نزد ايشان رفتم و عرض كردم: «اي فرزند پيامبر! چرا آن همه به خود زحمت ميدهي با اين كه خداوند تو را برتري بخشيده و تو در پيشگاه خدا مقام بسيار ارجمندي داري؟»
او با شنيدن اين سخن منقلب شده و گريه كرد و فرمود: پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «هنگامي كه روز قيامت برپا گردد هر چشمي ـ جز چهار چشم ـ گريان است:
1ـ چشمي كه از خوف خدا بگريد؛
2ـ چشمي كه در راه (جهاد) براي خدا نابينا شده باشد؛
3ـ چشمي كه از حرامهاي خدا پوشيده شده باشد؛
4ـ چشمي كه شب تا صبح در حال سجده بيدار باشد… .»2
عبادت امام سجّاد(علیه السلام) پرستش كاملاً آگاهانه و بسيار عميق بود، او با لذّت و شيفتگي مخصوص، آميخته با عرفان كامل، خدا را عبادت ميكرد. ارتباط و پيوند او با خدا به گونهاي بود كه روايت شده: شبي براي عبادت برخاست، هنگام وضو، چشمش به ستارگان آسمان افتاد، و هم چنان به ستارگان مينگريست ، و در انديشه آفريدگار و آفرينش آنها فرو رفت، حيران و بهت زده در حالي كه دستش در آب بود، به آسمان چشم دوخته بود تا صداي اذان صبح را شنيد.3
فاطمه(سلام الله علیها) يكي از دختران اميرموءمنان علي(علیه السلام) از جابربن عبداللّه انصاري تقاضا كرد كه نزد امام سجاد(علیه السلام) برود، به عنوان دلسوزي از آن حضرت بخواهد كه جانش را از آسيب عبادت بسيار حفظ كند، زيرا او بر اثر عبادت بسيار، از ناحيه بيني و سر زانوها و كف دستها و پيشاني، آسيب سختي ديده بود، جابر نزد امام سجّاد(علیه السلام) رفت و آن حضرت را از تحمّل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.
امام سجّاد(علیه السلام) به او فرمود: «اي همنشين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ! جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن قدر عبادت كرد كه پاهايش ورم كرد، شخصي به او عرض كرد: چرا آنقدر به خود رنج ميدهي؟ فرمود: «أَفَلا أَكُون عَبْداً شَكُوراً؛ آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم.»
جابر به امام سجّاد(علیه السلام) عرض كرد:
«جان عزيزت در خطر است، كمتر خود را در فشار قرار بده.» امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: «يا جابِرُ لا أزالُ عَلي مِنْهاجِ اَبَويَّ مُوءْتَسِياً بِهِما حَتّي اَلْقاهُما؛4 اي جابر همواره راه پدرانم (پيامبر و علي) را ميپيمايم، و آنها را الگو قرار ميدهم تا به آنها بپيوندم.»
صحيفه سجّاديه، يكي از نمادهاي عرفاني و زاييده انديشه هاي معرفت شناسي امام سجّاد(علیه السلام) است كه به عنوان زبور آل محمّد(صلی الله علیه و آله) شناخته شده، و با مطالعه آن، ميتوان به عظمت بيكران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.
توجّه عميق به بينوايان
امام سجّاد(علیه السلام) به تأمين معاش زندگي افراد بيب ضاعت و مستمند، توجّه عميق و اقدام همه جانبه داشت، علاوه بر اينكه با نظم خاصّي از صد خانواده فقير مدينه به طور مستمرّ سرپرستي ميكرد، به بينوايان ديگر نيز توجّه داشت، او نان و آذوقه را در انبان ميكرد و خودش آن را بر دوش ميگرفت و به صورت ناشناس و محرمانه براي آنها ميبرد، نيازمندان هرگاه او را ميديدند به همديگر ميگفتند صاحب الجَراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتي كه فقير را ميديد نه تنها با نظر خشمگين يا تحقيرآميز به او نگاه نميكرد، بلكه با شادماني ميگفت: «مَرْحَباً بِمَنْ يَحْمِلُ زادي اِلَي الآخِرَةِ؛5 آفرين به كسي كه توشه مرا به سوي آخرت حمل ميكند.»
يكي از شخصيتهاي عصر آن حضرت به نام زُهْري ميگويد: در يك شب سرد و تاريك زمستاني امام سجّاد(علیه السلام) را ديدم؛ بار آرد و هيزم بر پشت گرفته بود و عبور ميكرد، پرسيدم: اين بار چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم، اين توشه راه سفر است كه آماده كردهام تا به محلّه حُرَيز ببرم.
غلامِ خود را به آن حضرت معرّفي نمودم و عرض كردم: «شما زحمت نكشيد، اين غلام من است كه آن بار شما را حمل ميكند.» فرمود: نه. عرض كردم: پس اجازه بدهيد خودم آن را حمل كنم، فرمود: «من زحمتي را كه موجب نجات من در سفر خواهد شد، و پيمودن راه سفر مرا نيكو كند، از خود دور نميكنم.»
پس از چند روزي او را در مدينه ديدم، پرسيدم شما فرموديد به مسافرت ميروم، پس چرا مسافرت نكردي؟ فرمود: اي زُهْري، منظورم از مسافرت، آن سفري كه تو گمان كردي نبود، بلكه منظورم سفر مرگ بود كه خود را براي آن آماده مي ساختم، آنگاه فرمود:
«اِنَّما الاِسْتِعْدادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرامِ وَ بَذْلَ النَّدي فِي الخَيْرِ؛6 همانا آمادگي براي سفر مرگ، اجتناب از كارهاي حرام، و بخشش عطاياي نيك به مردم است.»
آن حضرت بر همين اساس از بيماران عيادت ميكرد، و اگر با خبر ميشد كه آنها مقروض هستند، قرض آنها را ادا مينمود، چنانكه روايت شده شنيد كه «محمدبن اُسامه» بيمار و بستري شده، به عيادتش رفت، وقتي فهميد او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش، قرضهايش پرداخته شود، همه قرضهاي او را برعهده گرفت و پرداخت.7
پس از آن كه آن بزرگوارِ مهربان، به شهادت رسيد، هنگامي كه پيكر پاكش را غسل ميدادند، خراشهايي در پشت مباركش ديدند، بعضي از حاضران از علّت آن پرسيدند، يكي از حاضران پاسخ داد: «اين سياهيها و خراشها از آثار انبانهاي طعام است كه آن حضرت آن را به طور مكرّر حمل ميكرد و به خانه مستمندان ميبرد، و نيز از آثار آبكشي آن حضرت از چاه است كه براي همسايگان، از آن چاه آب ميكشيد، و اينك جاي طناب آبكشي در پشتش باقيمانده است».8
خوف از حساب روز قيامت
امام سجّاد(علیه السلام) در طول زندگي براي انجام مناسك حجّ و عمره بسيار به مكّه ميرفت، با اين كه فاصله بين مدينه و مكّه حدود هشتاد فرسخ است، آن حضرت براي انجام عبادت بزرگ حجّ، گاهي اين راه را پياده مي پيمود، و از اين كه براي انجام عبادت خدا، رنج ميكشيد، لذّت ميبرد.
آن بزرگوار بيست بار (و به نقلي 22 بار) سوار بر شترش شده و به مكّه ميرفت، و پس از انجام مراسم عمره يا حجّ، به مكّه باز ميگشت، او در اين مدّت حتّي يك بار تازيانه بر شترش نزد، هرگاه ميخواست شترش تندتر حركت كند، تازيانهاش را بر بالاي سر شتر به حركت در ميآورد، و ميفرمود: «لَوْلا خَوْفُ الْقِصاصِ لَفَعَلْتُ؛9 اگر ترس قصاص قيامت نبود، با زدن تازيانه بر شتر، آن را به تند حركت كردن وادار ميكردم.»
با توجّه به فاصله بين مكّه و مدينه كه حدود هشتاد فرسخ بود، نتيجه مي گيريم كه بيست بار رفتن و بازگشتن آن حضرت معادل 3200 فرسخ خواهد شد، آن بزرگوار در تمام طول اين مدّت با اين كه تازيانه در دستش بود، از خوف قصاص قيامت، حتي يك بار تازيانهاش را بر شترش نزد، با اين كه شتر در ميان مركبها به پوست كلفتي معروف است، و تازيانه زدن به آن، رنجش چنداني براي او نخواهد بود.
در صفحه ديگري از زندگي امام سجّاد(علیه السلام) ميخوانيم: او يكي از غلامان آزاد كردهاش را سرپرست رسيدگي به مزرعهاي نمودهبود، روزي براي ديدن آن مزرعه به آن جا رفت مشاهده كرد كه بر اثر سهل انگاري غلام آسيب فراواني به آن مزرعه وارد شده است، ناراحت شد و براي تنبيه غلام، يك بار تازيانهاي به او زد. پس از اين كار پشيمان شد، وقتي كه آن حضرت به خانه بازگشت، شخصي را نزد آن غلام فرستاد تا او را به حضورش بياورد، آن شخص پيام امام را به او ابلاغ كرد، غلام به محضر امام سجّاد(علیه السلام) آمد، ديد امام خود را برهنه كرده، و تازيانه اش را پيش رويش انداخته است. غلام گمان برد كه امام ميخواهد او را مجازات كند، از اين رو به شدّت ترسيد، ولي ناگاه ديد امام سجّاد (علیه السلام) آن تازيانه را برداشت و به غلام داد و فرمود: «اي مرد امروز كاري از من در مورد تو سرزد كه سابقه نداشت، لغزشي بود كه رخ داد، اينك اين تازيانه را بگير و همان گونه كه به تو زدم به من بزن و از من قصاص كن.»
غلام گفت : سوگند به خدا جز اين گمان نداشتم كه مرا مجازات كني كه سزاوار آن هستم، تا چه رسد به اين كه من از تو قصاص كنم. امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: عزيزم! تازيانه را بردار و قصاص كن، غلام گفت: معاذَاللّه! هرگز چنين نكنم، تو را (اگر لغزشي بود) بخشيدم. اين گفت و گو به طور مكرّر بين امام سجّاد(علیه السلام) و آن غلام ردّ و بدل شد، هنگامي كه امام(علیه السلام) ديد آن غلام از قصاص كردن خودداري ميكند به او فرمود: «أَما اِذا أَبَيْتَ فَالضِّيعَةُ صَدَقَةٌ عَلَيْكَ؛10 هان آگاه باش اكنون كه از قصاص خودداري مي كني آن مزرعه را به تو انفاق كردم، مال تو باشد.» سپس امام سجاد(علیه السلام) آن مزرعه را در اختيار آن غلام گذاشت.
همنشيني با مستضعفان
از شيوه هاي زندگي امام سجّاد(علیه السلام) اين كه: بسيار متواضع بود، نه تنها از همنشيني با تهيدستان و مستضعفان عار نداشت، بلكه مشتاقانه در كنار آنها مينشست و همچون دوست صميمي با آنها هم صحبت ميشد، بعضي اين روش را از آن حضرت نپسنديدند، و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پايين دست، انتقاد كردند، امام سجّاد(علیه السلام) در پاسخ آنها فرمود: «اِنّي اُجالِسُ مَن أَنْتَفِعُ بِمُجالِسَتِهِ في دِيني؛11 من با كسي همنشين ميشوم كه از مجالست او به نفع دينم بهرهمند گردم.»
يك روز امام سجّاد(علیه السلام) سوار بر مركب از راهي ميگذشت چشمش به جمعي از بيماران جذامي كه در كنار هم نشسته بودند و غذا ميخوردند افتاد، آنها وقتي كه امام را ديدند او را دعوت به خوردن غذا كردند. امام(علیه السلام) آن روز را روزه بود، به آنها فرمود: «اگر روزه نبودم، در كنار سفره شما مينشستم.» امام سجّاد(علیه السلام) آن روز به خانه خود بازگشت، دستور داد غذاي مطبوعي آماده كردند، آنگاه همه آن جذاميان را به خانه خود دعوت كرد، آنها به خانه آن حضرت آمدند، امام(علیه السلام) در كنار آنها نشست و با هم از غذا خوردند.12
احترام به نامادري
امام سجّاد(علیه السلام) مادرش را به هنگامي كه نوزادي بيش نبود از دست داد. از اين رو، بانويي پرستاري آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان نامادري در حفظ آن حضرت كوشيد، امام سجّاد(علیه السلام) وقتي كه بزرگ شد، با نامادري اش در يك كاسه غذا نميخورد، شخصي از آن حضرت پرسيد: «با اينكه شما مادرت (نامادريت) را دوست داري، چرا در يك كاسه با او غذا نميخوري؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «اِنّي أَكْرَهُ أَنْ تَسْتَبِقَ يَدَيَّ اِلي ما سَبَقَتْ اِلَيْهِ عَيْنُها فَاَكُونَ عاقّاً لَها؛13 من دوست ندارم كه دستم به لقمهاي سبقت گيرد كه چشم مادرم به آن سبقت گرفته است، آن گاه جفاكار نسبت به مادرم گردم.»
به راستي وقتي كه آن حضرت به نامادري اين گونه احترام مي گذاشت، براي مقام مقدّس مادر چقدر ارج و ارزش قائل بود؟!
خشنودي به رضاي الهي
امام باقر(علیه السلام) نقل كرد، پدرم امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: دچار بيماري سختي شدم، پدرم به من فرمود: چه ميل داري؟ گفتم: ميل دارم به گونه اي باشم كه در برابر تدبير و خواست خدا، خواسته ديگري نداشته باشم. پدرم فرمود: «اَحْسَنْتَ ضاهَيْتَ اِبْراهيمَ الْخَليلِ؛ احسن و آفرين كه به ابراهيم خليل(علیه السلام) شباهت يافته اي.» در آن هنگام كه دشمنان ميخواستند او را به درون آتش شعله ور بيفكنند، جبرئيل نزد او آمد و گفت: آيا حاجتي داري؟ ابراهيم(علیه السلام) گفت: «لا اَقْتَرِحُ عَلي رَبّي، بَلْ حَسْبِيَ اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلِ؛14 در برابر مقدّرات پروردگارم چيز ديگري درخواست نميكنم، بلكه خدا مرا كفايت ميكند، و او پشتيبان خوبياست.»
پاسخ شديد به طاغوت عراق
امام سجّاد(علیه السلام) در تمام مصائب كربلا و اسارت، شركت داشت، و سختترين و جانكاه ترين حوادث را تحمّل كرد، او و همراهانش را به صورت اسير، در كوفه به مجلس عُبيداللّه بن زياد حاكم عراق كه طاغوتي سنگدل و بيرحم بود وارد نمودند. عُبيداللّه پس از گستاخيهاي بسيار بيشرمانه متوجّه امام سجّاد(علیه السلام) شد، و گفت: «اين شخص كيست؟» يكي از حاضران گفت: علي بن حسين(علیه السلام) است. عبيداللّه گفت: مگر خداوند علي پسر حسين(علیه السلام) را نكشت؟ امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: من برادري به نام عليبن حسين(علیه السلام) [علياكبر [داشتم، مردم او را كشتند.
عبيداللّه با خشونت گفت: «بلكه خدا او را كشت.» امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: «أَللّهُ يَتَوَفَّي الاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها؛15 خداوند جانها را هنگام مرگشان، قبض ميكند.»
عبيداللّه گفت: آيا تو جرئت پيدا كرده اي پاسخ مرا ميدهي؟ سپس به مأموران جلاّدش گفت: برخيزيد و گردنش را بزنيد. حضرت زينب(سلام الله علیها) به دفاع برخاست، و پس از گفتاري، خطاب به عبيداللّه فرمود: «اگر بنا است علي بن الحسين(علیه السلام) را بكشي، مرا نيز با او بكش.» در اين هنگام امام سجّاد(علیه السلام) به عمّه اش زينب(سلام الله علیها) فرمود: آرام باش، تا من با عبيداللّه سخن بگويم، سپس به عبيداللّه رو كرد و با صلابت و قاطعيّت فرمود: «اَبالْقَتْل تُهَدِّدُنِي يَابْنَ زِيادٍ أَما عَلِمْتَ انّ الْقَتْلَ لَنا عادَةٌ، وَ كَرامَتَنا الشَّهادَةُ؛16 اي پسر زياد! آيا مرا به كشتن تهديد ميكني و ميترساني، آيا نميداني كه كشته شدن عادت ما است، و شهادت مايه كرامت و سرافرازي ما ميباشد؟!»
دخالت در سياست
ماجراي نهضت كربلا، يك حادثه بزرگ سياسي بود، امام سجّاد(علیه السلام) در پيدايش آن و ابلاغ پيام شهيدان و پيگيري نتايج نهضت نقش اصلي را داشت، آن حضرت پس از ماجراي خونين عاشورا، چه هنگام اسارت، و چه هنگام بازگشت به مدينه، در هر فرصتي مردم را بر ضدّ طاغوت عصر، يزيدبن معاويه ميشوراند، خطبه غرّا و كوبنده او در شام، يزيد و حكومتش را رسوا نمود، و ماهيّت پليد حكومت خودكامه او را افشا كرد، با اين كه در جوّ خفقان آن عصر ، حتّي ذكر نام حسين(علیه السلام) ممنوع بود، به دستورآن حضرت در نگين انگشترش چنين نوشته بودند: «خَزِيَ وَ شَقِيَ قاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليٍّ عَلَيْهِالسَّلامُ؛17 رسوا و بدبخت شد قاتل حسين پسر علي(علیه السلام)». آن حضرت چهل سال، مصائب پدرش امام حسين(علیه السلام) را ياد ميكرد و ميگريست، هنگام غذا خوردن، دست از غذا ميكشيد، ميگفتند بفرماييد غذا ميل كنيد، در پاسخ ميفرمود: «قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ جائعاً، قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ عَطْشاناً؛18 حسين(علیه السلام) فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گرسنه و تشنه كشته شد.»
كوتاه سخن آنكه آن حضرت اكثر بهره برداري را از نهضت امام حسين(علیه السلام) به عناوين گوناگون بر ضدّ طاغوتهاي وقت نمود.
پس از بني اميّه، هنگامي كه خلفاي بني مروان روي كار آمدند، موضعگيري امام سجّاد(علیه السلام) در برابر آنها نيز نوع ديگري از رودر رويي شديد در برابر طاغوتيان بود. آن حضرت قيام مختار بر ضدّ بني اميّه را تأييد كرد و با صراحت فرمود: «لاتَسُبُّوا الُْمخْتارَ فَاِنَّهُ قَتَلَ قَتَلَتَنا وَ طَلَبَ ثارَنا؛19 از مختار بدگويي نكنيد، چرا كه او قاتلان ما را كشت، و به خونخواهي از ما قيام كرد.»
آن حضرت قبل از قيام انقلابي پسرش «زيد» كه برضد حكومت هشام بن عبدالملك (دهمين طاغوت اموي) رخ داد، قيام او را تأييد ميكرد و مي فرمود: «پدرم از پدرش اميرموءمنان علي(علیه السلام) نقل كرد در پشت كوفه مردي قيام كند كه او را «زيد» ميگويند… او و يارانش در قيامت با شكوهي بسيار باعظمت در كنار مردم عبور كنند، و فرشتگان به آنها اشاره كرده و ميگويند: اينها جانشينان صالحان پيشين و دعوت كنندگان به حق هستند، آنگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از آنها استقبال كند و خطاب به زيد مي فرمايد: اي فرزندم! شما مسوءوليّت خود را به انجام رسانديد، اكنون بدون حساب، وارد بهشت شويد.»20
راز شهادت امام سجّاد (علیه السلام)
موضعگيري هاي قاطع و پر صلابت امام سجّاد(علیه السلام) در برابر هشام بن عبدالملك (دهمين خليفهاموي) و عظمت روز افزون امام(علیه السلام) در ميان مردم، به ويژه در ميان مردم حجاز موجب شد كه هشام به قتل امام سجّاد(علیه السلام) كمر بست، برادر او وليد بن عبدالملك، به دستور او، آن حضرت را مسموم كرده و به شهادت رساندند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حيثيت اسلام، و مبارزه با طاغوتهاي اموي و مرواني، شهد شهادت نوشيد، چند روز در بستر شهادت آرميده بود، معالجات سودي نبخشيد، او در لحظه آخر عمر همان وصيّت پدرش را بازگو كرد و فرمود: هنگامي كه پدرم امام حسين(علیه السلام) وفات كرد، ساعتي قبل مرا به سينهاش چسبانيد و فرمود: «يا بُنَيَّ اِيّاك وَ ظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً اِلاّ اللّهَ؛ اي پسر جانم! بپرهيز از ستم كردن بر كسي كه ياوري براي انتقام تو، جز خدا ندارد.»
نيز به پسرش امام باقر(علیه السلام) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصيّت ميكنم كه پدرم هنگام شهادت مرا به آن وصيّت كرد: «يا بُنَيَّ اِصْبِرْ عَلَي الْحَقِّ وَ اِنْ كانَ مُرّا؛21 اي پسر جان! در راه حقّ صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنجآور باشد.»
به اين ترتيب آن امام هُمام بعد از نهضت عظيم امام حسين(علیه السلام) پس از حدود 35سال مبارزه به صورتهاي گوناگون، در 75 سالگي به لقاءاللّه پيوست، و با خون سرخ خود پاي نهضت خونين پدرش را امضاء كرد.
او در فرازي از صحيفه سجاديّه كه از گنجينه هاي بزرگ معارف و عرفان است و از او به يادگار مانده، به درگاه خدا چنين عرض ميكند:
«أللّهُمَّ اِنّي أَعْتَذِرُ اِلْيَكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرتي فَلَمْ اَنْصُرْهُ؛22 خدايا! من از پيشگاه تو عذرخواهي ميكنم در مورد مظلومي كه در برابر من به او ستم شده، و من به ياري او نشتافتهام.»
«خدايا! به من دست و نيرويي ده تا بتوانم بر كساني كه به من ستم ميكنند پيروز شوم، و زباني عنايت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال بر مخالف چيره شوم، و انديشه اي ده تا نيرنگ فكري دشمن را درهم شكنم، و دست ستمگران را از تعدّي و تجاوز، كوتاه سازم.»23