زندگی و سیره حضرت زهرا(سلام الله علیها) به عنوان الگوی سبک زندگی دینی
جهت مطالعه این مقاله، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
جهت مطالعه این مقاله، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
ادله مختلفی در مورد ساده زیستی امامان (علیهم السلام) وجود دارد ، که از جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود:
۱ ـ همگامی با طبقه محروم جامعه:
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «هنگامی که رهبر و مقتدای مسلمین، سمت رهبری را عهدهدار شد باید از حیث پوشاک (زندگی) همچون افراد کم درآمد جامعه باشد.»[۱] در واقع ساده زیستی رهبران دینی دو پیامد مثبت دارد و رعایت نکردن آن دو خطر بزرگ دارد. در صورت اول فقیر میتواند با نگاه و تأمل در زندگی حاکمان و رهبران، زندگی آمیخته به فقر خویش را به راحتی تحمل کند و احساس تبعیض ننماید تا زمانی که فقر از همه جامعه زدوده شود، و ثروتمندان جامعه گستاخ نشده و طغیان نمی کنند، و طبیعی است که در صورت دوم یعنی در جامعهای که حاکم اسلامی و هیئت حاکمه کاخنشین باشند، انسانهای فقیر دیگر نمی توانند صبر کنند و همچنین ثروتمندان طغیان کرده، گستاخ شده و دست به چپاول می زنند.
۲ ـ اشتغال به رسیدگی امور جامعه:
«معمر بن خلاء» میگوید: از امام هشتم (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «به خدا قسم اگر به تصدّی رهبری سیاسی جامعه دست یابم سختترین غذاها را خواهم خورد، اگرچه قبل از آن از غذاهای خوب استفاده می کردم و نیز خشنترین لباسها را خواهم پوشید گرچه قبل از رهبری می توانستم از لباس مناسب و خوب استفاده کنم و همچنین به کارهای مداوم و سخت خواهم پرداخت ولی قبل از تصدّی مسؤولیت استراحت دارم.» [۲]
۳ ـ دلبستگی به دنیا مبغوض خداست:
در مخالفت انسان با خدا و رسول خدا همین بس که به امری که مبغوض و مطرود آنهاست محبت داشته باشند.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) برخورد پیامبر با دنیا را چنین توصیف میکند:
اگر در ما نبود جز دوستی آنچه خدا و رسول آن را دشمن می دارد و بزرگ دیدن آنچه خدا و رسول، آن را خُرد و کوچک میشمارد برای نشان دادن مخالفت ما با خدا کافی بود و سرپیچی ما از فرمانهای او آشکار مینمود. [۳]
پیامبر (صلی الله علیه و آله) میفرماید:
ما را با دنیا چه کار باشد حکایت من و دنیا حکایت سواری است که در روز گرمی درختی برایش به پا شده و او در زیر آن درخت خواب کوتاهی نموده، سپس کوچ کرده و آن را واگذاشته است[۴].
ای بسا مرد حق اندیش و بصیر میشود از کثرت نعمت ضریر[۵]
کثرت نعمت گداز از دل برد ناز می آرد، نیاز از دل برد
سالها اندر جهان گردیدهام نم به چشم منعمان کم دیدهام
۴ ـ دور ساختن کبر و غرور:
«زید بن وهب» میگوید گروهی از اهل بصره به حضور امام رسیدند و مردی از رؤسای خوارج در میان آنان بود به نام «جعده بن نعجه» نگاهی به لباس علی – علیه السلام- انداخت و گفت: چه چیز تو را از پوشیدن لباس خوب باز میدارد؟ امام فرمود: این لباس مرا از کبر و غرور دور میسازد و برای پیروی مسلمانان از من شایستهتر است.»[۶]
۵ ـ از باب مواسات و برابری با افراد جامعه:
کفی بک عاراً أن تبیت ببطنه و حولک أکباد تحنّ الی القّد[۷]
این ننگ تو را بس که شب با شکم سیر بخوابی، در حالی که در اطراف تو شکمهایی گرسنه و به پشت چسبیده باشند. آیا رهبران عدل، بسنده کنند که نامشان رهبر و پیشوا باشد و در سختیهای روزگار با مردم خویش شریک نگردند[۸]؟ انسان برای چه آفریده شده است؟ اینکه همچون چهارپایان مدتی را در طلب تأمین شکم خویش گذراند و دیگر هیچ؟ از این زوایه انسان نمیتواند هرگونه که خواست زندگی کند و توجهی به مسؤولیت خود در قبال دیگران و جامعه انسانی نداشته باشد. «و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصهَ[۹]» یعنی؛
و دیگران را بر خویش مقدم می دارند و به آنان ایثار میکنند در حالیکه خود بر آنچه می بخشند نیازمندند.
عن النبی (صلی الله علیه و آله) قال: من قضی لمؤمن حاجه کان کمن عبدالله دهراً[۱۰]
کسی که نیاز مؤمنی را برطرف کند مثل این است که خداوند را برای همیشه عبادت کرده است.
پی نوشتها
[۱] ـ مستدرک الوسایل، ج ۱، ص ۷۹٫
[۲] ـ بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۳۱۴٫ روایت ۲۵٫
[۳] ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰٫
[۴] ـ کافی ، ج ۲، ص ۱۳۴٫
[۵] ـ ضریر: کور، نابینا، فرهنگ معین، ج ۲، ص ۲۱۸۸ و یا ضرر دیده ، و این معنی اولی است.
[۶] ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۹۶٫
[۷] ـ شرح ابن ابی الحدید، ص ۲۸۸٫
[۸] ـ نهج البلاغه، نامه ۴۵٫
[۹] ـ سوره حشر، آیه ۸٫
[۱۰] ـ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۳۰۲٫
بحث آموزش مهارتهاى زندگى و شیوههاى آن که به عنوان عاملى در راه ارتقاى سلامت و سعادت روانى اجتماعى همگان و بالاخص جوانان و نوجوانان تلقى شده است، از جمله مباحث جذاب و شیرین و تلویحا (اگر بخواهیم با طرح چنین مباحثى، صرفا کاسبى کنیم) فریبندهاى است که در بسیارى از محافل و مراکز جامعهشناسى و روانشناسى دنیا و از جمله ایران، مورد توجه قرار گرفته است. (این که چرا چنین مباحث و دیدگاههایى در بعضى جوامع با شدت وحدت بیشترى مورد استقبال قرار مىگیرد، خود نیازمند کالبدشکافى جدىتر و عمیقترى است که به نوشتارى دیگر موکول مىشود و فعلا به همین مسأله اکتفا مىکنیم که استقبال همهجانبه و همهگیر از چنین مباحثى، خود گویاى وجود معضلات و مشکلات جدى در سطوح فردى و اجتماعى است).
منظور از مهارتهاى زندگى، همه آن چیزهایى است که زندگى اجتماعى و فردى انسانها را در بر گرفته و بر شیوه، نحوه و نگرش آنها، تأثیر جدى و همه جانبه مىگذارد و بنابراین آموزش چنین مهارتهایى، طبعا توانایى و دانایى اجتماعى و فردى را فزونى داده و منجر به اتخاذ تصمیمات و برخوردهاى مناسبتر از جانب افراد با یکدیگر، اجتماع با فرد و فرد با اجتماع شده و در راستاى حل مشکلات و ارتقا و بالندگى زندگى کمکهاى مؤثرى نموده و مانع بروز و شکلگیرى بیمارىهاى اجتماعى روانى شده و در نتیجه با پیشگیرىهاى علمى و توصیهاى خود، هر چه بیشتر هزینههاى درمان چنین معضلاتى را کاهش داده و به حداقل مىرساند.
بحث آموزش مهارتهاى زندگی، بحثى موردى و مقطعى نیست بلکه همانند مباحث توسعه پایدار و متوازن، امرى فرآیند و مستمر است و به همین لحاظ آموزشى مادامالعمر و از جمله ى برنامههاى بلند مدت و نیازمند جدیت و پشتکار تلقى مىگردد، زیرا مباحث اجتماعى فردى به هیچ عنوان و در هیچ کجاى جهان با حرکتهاى بارى به هر جهت و کوتاهمدت و چند روزه، نه حل شدهاند و نه حل مىشوند، پس ارتقاى سطوح بهداشتى روانى و اجتماعى جامعه که مهارتهاى زندگى جزئى از آنهاست بدون برنامهریزى همهجانبهنگر و دراز مدت حل نشده و برگزارى دوره و سمینار و سخنرانى صرفا از جمله ابزارهاى بسترساز بهبود مورد نظر است و نه هدف کلى آن.
در این راستا و به عنوان نمونه و مثال این که، یکى از مهمترین و پایهاىترین مهارتهاى زندگى که لازم است همگان از آن برخوردار شوند همانا توان «نه» گفتن (مهارت در قاطعیت) و همچنین قدرت و شهامت ابراز وجود (اعتماد به نفس) است، زیرا بدون برخوردارى از این دو مهارت پایهاى که حتما و قطعا از ریشههاى عمیق اجتماعى فردى برخوردارند صحبت از مهارتها و باورهاى دیگر گمراهکننده است، زیرا انسان بدون توان در گفتن «نه»، انسان بدون شهامت در بیان آراء، انسان بدون اعتماد به خود؛ چگونه مىتواند مانع پایمال شدن حقوق اجتماعى خود و جامعه شود؟ و چگونه مىتواند به نادرستىها، نامردمىها و ناراستىها «نه» بگوید؟ و دست رد بر سینه آنچه که غیر انسانى و نامعقول است، بزند؟
آنگاه که فرد راحتتر «نه» گفت و راحتتر از آن خواستههاى خود را مطرح نمود، از ارتباط و تعامل بیشترى برخوردار شده (ارتباطاتى معنادار، با مفهوم و راضى کننده) و جایگاهى در شأن انسان را به خود اختصاص مىدهد، و اینجاست که او مهارت زندگى را آموزش دیده و آموزش خود را به کار بسته است. بنابراین از آنجایى که «مهارت زندگی» خود مجموعهاى درهم تنیده از دانایى و توانایى و تعهدى است که توان تعامل و انطباق و کارآمدى فرد و جامعه را افزایش مىدهد، پس به لحاظ اهمیت و در خور توجه بودن و مهمتر از آن اخلاقى و انسانى بودن چنین موضوعى بایستى به همان سنگینى و با همان ظرافت نیز به آموزش مهارتهاى زندگى نگریسته شود، زیرا که نگاه متعهدانه به موضوعات انسانى بسیار پربار و سودآور است.
در انتها در راستاى حرکت بر مبناى اعتماد به نفس و قاطعیت محترمانه، پیشنهاد ما این است که:
۱- نترسید؛
۲- مستقیم و دقیق نگاه کنید (از اعمال قاطعیت و نگاه مستقیم نترسید، تمرین کنید، عادت مىکنید و مسلط مىشوید)؛
۳- بدون جهت و دلیل جدی، به کسى لطف نکنید؛
۴- به خودتان احترام بگذارید؛
۵- آن گونه که مایلید زندگى کنید؛
۶- واقعگرا باشید؛
۷- موارد آزاردهنده را فراموش کنید؛
۸- افراد با اعتماد در پى جلب رضایت همگان نیستند؛
۹- از قناعت پیشگى و انزواطلبى دست بردارید ولى در عین حال صبور، مؤدب و متواضع باشید؛
۱۰- از اتفاق نترسید؛
۱۱- غیرمترقبه باشید؛
۱۲- مثل دیگران زندگى کنید؛
۱۳- متمایز از دیگران کار کنید؛
۱۴- همه خوبند و شما از همه خوبترید؛
۱۵- به خودتان، زندگیتان، کارتان و دیگران عشق بروزید؛
۱۶- «نه» گفتن را تمرین کنید؛
۱۷- شما بزرگتر از آن هستید که فکر مىکنید؛
۱۸- شادى زندگى را هیچگاه فراموش نکنید؛
۱۹- دیگران نیز به اندازه شما حق دارند ولى شما اندکى بیشتر؛
۲۰- هیچگاه خودتان را تحقیر نکنید؛
۲۱- همیشه زیبا، جذاب و شیکپوش باشید؛
۲۲- با صراحت و شفافیت صحبت کنید، از متهم شدن به وقاحت نترسید؛
۲۳- نگفتن و بیان ننمودن بعضى چیزها ضرورى است، نیازى نیست که همه چیز را براى همه کس توضیح دهید؛
۲۴- صراحت را با کله شقى بدون جهت و سرسختى بدون دلیل یکسان نگیرید؛
۲۵- تا حد امکان مهارتهاى شنیدارى خود را تقویت کنید؛
۲۶- سکوت، سکوت و باز هم سکوت؛ سکوت را بیاموزید زیرا افراد مطمئن و با اعتماد به راحتى سکوت مىکنند؛
۲۷- از حریم شخصى خود به طور جدى دفاع کنید و به حریم دیگران احترام بگذارید؛
۲۸- همیشه مثبت و کاملا منطقى و واقعگرایانه فکر کنید؛
۲۹- سؤالات خود را با احترام بیان کنید؛
۳۰- زیاد تعارف نکنید؛
۳۱- همیشه (به جز در مواقعى که با جدیت صحبت مىکنید) لبخند بزنید زیرا خنده، نشانى از عزت نفس است؛
۳۲- خیلى راحت به اصل موضوع بپردازید و از انتقادهاى نامفهوم و گوشه زننده خوددارى کنید؛
۳۳- معمولا خشم خود را کنترل کنید و فقط در مواردى خاص و کمیاب بروز دهید. ولى آنگاه که خشمگین مىشوید قاطعانه خشمگین شوید و به هیچ عنوان به عواقب آن نیاندیشید؛
۳۴- اگر دیگران برخورد خشمگینانه با شما نمودند خیلى جدىتر و در همان لحظه پاسخگو باشید، چه در غیر این صورت هیچگاه امکان پاسخ نخواهید یافت؛
۳۵- اشتباهات خود را بپذیرید ولى حتىالمقدور کمتر عذرخواهى کنید؛
۳۶- روحى بلند، دستنایافتنى و دیدگانى با عظمت داشته باشید؛
۳۷- همیشه و در همه حال انسان باشید؛
۳۸- به زندگىتان بیش از هر چیز عشق بورزید.
منبع: سید مسعود مدنى؛ برگرفته از مجله دنیاى سلامت شماره ۲۷
شش توصیه مهم جهت کاهش مشکلات شخصیتی نوجوانان و جوانان:
۱- تغییر محیط گاهى اوقات براى نوجوانان و جوانانى که دچار اختلالات شخصیتى شده اند موثر واقع مى شود، یعنى ممکن است لازم باشد کلاس و یا مدرسه آنها را عوض نمود، یا تغییر منزل و از محله اى به محله دیگر رفتن و یا در موارد حاد حتى از شهرى به شهر دیگر منتقل شدن مى تواند به بهبود آنها کمک نماید.
۲- براى جلوگیرى از مبتلا شدن جوانان و نوجوانان به ترس و اضطراب علاوه بر رعایت نکات سابق الذکر باید از تهدید و ایجاد رعب و وحشت در آنها خوددارى نمود و تا حد امکان مسائل را براى آنها قابل حل جلوه داد و آنها را وادار کرد که به خود تلقین نمایند که دلیلى براى ترسیدن وجود ندارد و دیگران نیز در شرایط مشابه نمى ترسند. ضمنا چون در دوره نوجوانى و جوانى امر همانند سازى از اهمیت خاصى برخوردار است بهتر است آنها با افراد جسور، شجاع و با شهامت دوست شوند و رفت و آمد نمایند تا افراد ترسو و بزدل سرمشق آنها قرار نگیرند.
تمرینات ورزشى براى قوى نمودن جسم، قبول مسوولیتهاى اجتماعى، ایجاد اعتماد به نفس و تقویت اراده، و اطمینان دادن به آنها که خطرى متوجه شان نیست، در از بین بردن ترس و اضطراب بسیار موثر است.
۳- ایجاد اشتغال و سرگرمى بسیار اهمیت دارد، هر قدر که بیکارى و فراغت بیشتر باشد، ترس و اضطراب آنها افزایش مى یابد، باید سعى نمود آنان به وظیفه و فعالیتى معین اشتغال یابند، همچنین وجود کارهاى فکرى مفید که مشغول کننده نیز باشند، خود در جلوگیرى از پدید آمدن خیالات و تصورات مربوط به ترس و اضطراب موثر است.
۴- دعا کردن و راز و نیاز نمودن با خدا و سخن گفتن با او، کمک خواستن از او، توسل جستن به او، عبادت کردن و مسائل خود را با او در میان گذاشتن نیز باعث آرامش و سکون شده، در کاهش ناراحتى هاى شخصیتى موثر واقع مى شود.
۵- معاشرت با دیگران و داشتن زندگى جمعى، دورى نمودن از انزوا و تنهایى، رابطه صمیمانه و گرم داشتن با افراد مختلف و مسافرت هاى دسته جمعى با افراد هم فکر و هم شان مى تواند در بهبود بعضى از اختلالات شخصیتى موثر باشد.
۶- در مواردى که هیچ یک از طرق و توصیه هاى فوق الذکر موثر واقع نگردید لازم است نوجوان و یا جوان را به روان شناس و یا روان پزشک حاذق معرفى نمود و براى درمان جدى آنها مراقبت هاى درمانى لازم را به عمل آورد و در مواردى که آنان از ملاقات با روان شناسان و یا متخصصین اعصاب و روان به خاطر مسائل فرهنگى و بدبینىهاى اجتماعى امتناع دارند، باید برایشان دقیقا توضیح داده شود که اختلالات روانى نیز مانند بیمارىهاى جسمانى یک امر طبیعى است و هر کس همان طور که ممکن است مبتلا به بیمارى هاى جسمى شود و در اثر درمان بهبود حاصل نماید، به همان اندازه احتمال دارد که دچار ناراحتى هاى روانى نیز بشود و مى تواند جهت درمان تحت نظر یک متخصص بیمارىهاى روانى قرار گیرد و بهبود یابد.
منبع: دکتر محمد خدایارى فرد؛ مسائل نوجوانان و جوانان
برخی نظریهپردازان علوم اجتماعی، ویژگی زیست اجتماعی انسان را معلول نیازهای متنوع بشر دانستهاند؛ زیرا نیازهای او با توجه به استعدادهای نهفته در وجودش، با معاشرت، تبادل افکار و ایجاد روابط نیکو با همنوعان در جامعه سالم تأمین میشود.
در واقع آنان جامعه را متشکل از تعداد افرادی میدانند که برای ارضای نیازهایشان با هم روابط اجتماعی دارند و منظور آنان از روابط اجتماعی نیز، کمک متقابل انسانها به یک دیگر برای ارضای نیازهاست. بدین ترتیب هدف انسانها، تأمین نیازها و ابزار آن روابط اجتماعی است.
بنابراین زندگی اجتماعی و ایجاد پیوند میان افراد، برای آن است که نیازهای مادی و معنوی فرد، در جامعه بهتر تأمین گردد.
برخی از نیازهای انسان تنها در جامعه و بعضی دیگر، در زندگی فردی به صورت ناقص قابل بر آورده شدن است و در جامعه به طور کامل بر آورده خواهد شد.
در روانشناسی برای تقسیمبندی نیازهای انسان، نظریههای گوناگونی ارائه شده است،(۱) اما در نگاه اول میتوان نیاز افراد به یکدیگر را در دو بخش عمده تقسیم نمود:
۱- نیاز انسان به دیگران در اصل هستی و پیدایش خویش، مانند نیاز فرزند به پدر و مادر. این نیاز را میتوان به عنوان پایهای برای تنظیم روابط اجتماعی و ملاکی برای تعیین ارزش آنها در نظر گرفت.
۲- نیاز انسان به دیگران در دوران زندگی خویش؛ این نوع نیاز به دو دسته تقسیم میگردد:
الف) نیازهایی که فرد، به طور مستقیم به فرد دیگر دارد. مانند نیاز بیمار به پزشک.
ب) نیازهایی که فرد، به طور غیر مستقیم و با کمک و مشارکت دیگران ـ گر چه با چندین واسطه ـ آنها را بر طرف میکند. مانند نیاز فرد به نیروهای متخصص، فنی و طراح که ایده آنان در صنعت مورد بهرهبرداری قرار میگیرد و محصول نهایی آن نیاز فرد را بر طرف میسازد.
عواملی که موجب همبستگی در زندگی اجتماعی انسان میشود را میتوان در سه گروه عمده ذیل قرار دارد:
۱- عوامل طبیعی
منظور از عوامل طبیعی در همبستگی زندگی اجتماعی انسانها، غریزه جنسی است که باعث نزدیک شدن دو فرد و در نتیجه تشکیل خانواده میگردد.
این عامل، طبیعیترین عامل گردهمایی بشر است؛ زیرا یک فرد سالم و طبیعی به خوبی درک میکند در حالی که تنها باشد زندگی انسانی و اجتماعی وی کامل نگردیده است و نیازمند است که نخست یک اجتماع کوچک به نام خانواده تشکیل دهد و آن گاه به کمک و همکاری همسر و فرزندان، به سمت تشکیل اجتماع حرکت نماید. به عبارت دیگر، اجتماعات کوچک(خانواده) با گسترش تدریجی، جامعهها را تشکیل میدهند.
البته باید پذیرفت که میل جنسی فقط عامل مستقیم در تشکیل خانواده است. اما از آنجا که خانوادهها نیز هستههای اولیه جامعه را به وجود میآورند، این عامل را با واسطه میتوان در تشکیل جامعه بزرگ مؤثر دانست.
۲- عوامل عاطفی
در وجود انسانها، نیاز به محبت و روابط عاطفی وجود دارد که سبب برقراری و حفظ رابطهی محبتآمیز دو جانبه با دیگری میشود.
به نظر «شولتز» این نیاز با تعادل روابط انسانی ارضا میگردد و با اظهار محبت به دیگران و مورد محبت واقع شدن از سوی دیگران، تأمین میگردد.
در جامعهشناسی نیز، از تشکیل گروه نخستین(۲) سخن به میان میآید که انگیزههای عاطفی آن بیش از اهداف سودجویانه، عامل اصلی تشکیل آن گروه میباشد. روابط اعضای خانواده، خویشاوندان و همسایگان نمونهای از این گروه نخستین میباشد. طبیعی است که عاطفه در میان اعضای این گروه از هم گسستگی اجتماع ایشان را پیشگیری میکند. البته میتوان دامنه عواطف را گستردهتر در نظر گرفت و آن را به دو دسته تقسیم نمود:
۱- عواطفی که تابع عوامل طبیعی است. مانند عواطف خانوادگی میان دو همسر و فرزندانشان.
۲- عواطفی که تابع عوامل طبیعی نیستند. بلکه پس از شکلگیری اجتماع میان افراد به وجود آمده، میتوانند در بقای جامعه و تحکیم روابط اجتماعی تأثیر داشته باشند.
وقتی شخصی احساس کند که انسانهای دیگر، خدماتی را به نفع او انجام میدهند و نیازهای وی را در زندگی اجتماعی بر طرف میسازند، عواطف و محبت وی نسبت به آنان برانگیخته میشود. می توان گفت: عواطف در تشکیل زندگی اجتماعی و تحقق جامعه نقش ایجادی ندارد ولی در تقویت و استحکام روابط اجتماعی و تداوم آن نقش مؤثری دارد.
همزبانی خویشی و پیوندی است… مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و ترکی هم زبان …ای بسا دو ترک چون بیگانگان.
پس زبان محرمی خود دیگر است … همدلی از هم زبانی بهتر است.(۳)
از دیدگاه اسلام باید به دو نکته توجه داشت:
۱- عواطف اجتماعی واقعی همان الفت و محبتی است که میان مؤمنان به وجود میآید و آنان را از افراد خانواده به یکدیگر نزدیکتر میسازد. امیرمؤمنان(علیه السلام) میفرماید:
«دوستی و محبت [به دیگران، نوعی] خویشاوندی اکتسابی است».(۴)
یکی از یاران امام کاظم(علیه السلام) میگوید بر حضرت وارد شدم، در حالی که نزد ایشان یکی دیگر از یاران بود. به آن فرد لبخندی زدم. حضرت فرمود: آیا او را دوست داری؟ گفتم: بله، و او را فقط به خاطر شما دوست میدارم. حضرت فرمود:
او برادر توست. واقعاً برادر مؤمن از پدر و مادرش محسوب میگردد، گرچه از پدر وی به دنیا نیامده باشد.(۵)
خداوند ایجاد الفت و محبت میان مؤمنان را یکی از بزرگترین نعمتهای خود دانسته و در اعطای این نعمت بر مؤمنان، بر آنان منت نهاده و همواره به آنان یاد آور شده که قدر این نعمت را بدانند و برای دوام آن بکوشند:
و نعمت خدا را بر خودتان به یاد آورید که دشمنان هم بودید. پس خداوند میان دلهای شما مهربانی و الفت قرار داد و در سایه نعمت او با هم برادر شدید.(۶)
۲- اگر در جامعه، روابط معنوی نباشد و مردم روابط اجتماعی را بر اساس منافع مادی پی ریخته باشند و محور دوستی و عواطف آنان تنها مادیات باشد، آن جامعه هرگز به رشد و ترقی نمیرسد. از این رو، خداوند عواطف اجتماعی را بر محور ایمان و تقوا قرار داده و مؤمنان را از ایجاد رابطه عاطفی با کفار باز داشته است.
ای کسانی که ایمان آوردهاید! کافران را به جای مؤمنان دوست مگیرید.(۷)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از غیر خودتان [دوستِ] همراز مگیرید که آنان در ضرر و آسیب رساندن به شما کوتاهی نمیکنند و رنج بردن شما را دوست دارند و دشمنی از سخن گفتن آنان پیداست و آن چه در سینههایشان مخفی کردهاند، بدتر است.(۸)
آنان که کافران را به جای مؤمنان به دوستی میگیرند، آیا عزت را نزد آنان میجویند. [این گمان باطلی است]؛ چرا که تمامی عزت از آن خداست.(۹)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست مگیرید.(۱۰)
مردان مؤمن و زنان مؤمن یار و دوستدار یکدیگرند.(۱۱)
مهمترین عامل پیدایش جامعه و تشکیل زندگی اجتماعی، عامل عقلانی است. عقل هر فرد تشکیل جامعه را بر محور تأمین منافع مادی و معنوی به آدمی توصیه میکند؛ زیرا انسان در مییابد که به تنهایی قادر به تأمین نیازهای خود نیست و نیز باید در رفع نیازهای دیگران کوشا باشد.
در نگرش دینی، انسانهایی که با هم در یک جامعه زندگی میکنند همگی بندگان خدا هستند و هدف و خواسته خداوند این است که باید همه افراد رشد کنند.
باید در نظر داشت که «من» هم یکی از افراد این جامعه هستم که باید به هدفم برسم، اما این درست نیست که افراد دیگر فدای من شوند؛ چرا که این مطلب با هدف کلی آفرینش، سازگار نیست؛ زیرا خداوند سایر انسانها را برای «من» نیافریده است بلکه چنین خواسته که انسانها برای یکدیگر مفید باشند و اساس زندگی خویش را بر اساس تعاون و همکاری بنا نمایند:
بر نیکی و پرهیزگاری به یکدیگر یاری رسانید و بر گناه و ستمکاری یاری نکنند.(۱۲)
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «افراد مؤمن، خدمتکار یکدیگر هستند.»
راوی میگوید: «گفتم: چگونه آنان خدمتکار یکدیگر خواهند بود؟!»
حضرت فرمود: «آنان به یکدیگر سود میرسانند.»(۱۳)
اسلام در پی آن است که انسانها بر اساس تأمین مصالح مادی و معنوی خویش باهم متحد گردند و جامعه واحد و یا امت واحدی را تشکیل دهند.
نکته مهم این که اسلام، بر محور معنوی بیش از محورهای مادی توجه داشته است و تلاش نموده تا همهی انسانها بر محور دین حق که عامل تأمینکننده مصالح مادی و معنوی انسانهاست، متحد گردند و تنها به تأمین منافع مادی خویش بسنده ننمایند.
در صورت حاکمیت منافع مادی، زندگی اجتماعی تشکیل نمیگردد بلکه بهسان برخی از حیوانات، زندگی جمعی و گروهی دارند که هیچ گاه زمینه رشد و کمال انسانیت در آن زندگی فراهم نمیگردد. نمونهای از این نوع جوامع بشری را با وجود پیشرفت فنّاوری در قرن بیستم شاهدیم که گمان میرود زندگی اجتماعی بشر رشد نموده است در حالی که این تصور، پنداری بیش نیست.
روابط افراد در زندگی اجتماعی و ساختار جامعه بشری، به تدریج از یک حالت ابتدایی و ساده به سوی پیچیدگی و پیچیدهتر شدن حرکت کرده است همان گونه که بشر در ابزار و فنّاوریها نیز خصوصاً در قرن بیستم، حرکت بسیار چشمگیری داشته است که در نتیجه آن انسانها با خودشان بیگانه شده و به صورت موجودی در آمدند که آن فنّاوری و صنعت میخواستهاند بدان صورت در آیند.
اگر روند زندگی بشر بدین گونه پیش رود، بسیاری از روابط انسانی میان آنان از بین خواهد رفت و این موضوع میتواند برای آینده بشریت، خطرناک باشد.
آیا بشر همان گونه که در فنآوری پیشرفت نموده در بهبود ساختار و تشکیلات اجتماعی نیز چنین پیشرفتی داشته است؟! آیا در روابط انسانها با یکدیگر و ایجاد حسن روابط میان آنها هم پیشرفتی داشته است؟! آیا انسان امروزی در احساس کمک به دیگری به همان نسبتِ پیشرفت صنعت و فنّاوری، رشد یافته است؟! آیا استثمار انسان از انسان دیگر از بین رفته است و یا به شکل جدیدتری افزایش یافته است؟!
آیا تعدی آدمی نسبت به انسانهای دیگر کاهش یافته است؟! آیا به همان نسبت که در ساختار اجتماعی انسان تشکیلات متنوعی پدید آمده است، تجاوز به حقوق انسانها نیز کاهش یافته است؟! در برابر سیل روز افزون این پرسشها، میتوان سه دیدگاه را در این خصوص مطرح نمود:
۱- دیدگاه بدبینانه
بر اساس این دیدگاه، پیشرفت فنآوری هیچ ارمغان مفید اجتماعی به همراه نداشته است و نه تنها شاهد پیشرفت اجتماعی نبودهایم، آسایش و آرامش بشری نیز به خطر افتاده است.
۲- دیدگاه خوش بینانه
اینان رفاه مادی بشر را ملاک پیشرفت در نظر گرفته و سعادت انسانها را در تأمین نیازهای مادی وی با راحتترین راه ممکن، جستجو میکنند. از نظر این دیدگاه، تکامل صنعتی و فنّاوری روز توانسته است زندگی بشر را راحت نموده، آسایش وی را فراهم سازد.
۳- دیدگاه واقع بینانه
در این دیدگاه ابتدا روابط انسانها تقسیمبندی میگردد و با توجه به هر تقسیم، نظری را ارائه میدهند.
الف) رابطه انسان با طبیعت: توانایی انسان در بهرهوری از منابع طبیعی و نعمتهای الهی.
ب) رابطه انسان با جامعه: ایجاد ساختار و نظامهای اجتماعی و به وجود آوردن تشکیلات اجتماعی.
ج) رابطه انسان با خود و سایر انسانها: کیفیت ارتباطات اجتماعی میان افراد.
تردیدی نیست که در دو بخش اول، انسانها پیشرفت چشمگیری داشتهاند ولی در بخش سوم که حقیقت انسانیت انسان به آن وابسته است شاهد پیشرفتی نبودهایم. بخش اخیر را میتوان به دو صورت در نظر گرفت:
۱- آیا به موازات پیشرفت صنعتی و فنآوری، این بخش نیز پیشرفتی داشته است؟!
۲- آیا پیشرفت صنعت و فنّاوری بر این بخش اثر منفی گذارده است؟!
باید پذیرفت که در بخش سوم، نه تنها پیشرفتی نبوده، شاهد نوعی عقبگرد(سیر قهقرایی) نیز بودهایم؛ زیرا انسان اولیه به حکم نبود ابزار پیشرفت و مجهز نبودن به فنآوریهای لازم، جنایت خود را صریحتر و بیپردهتر انجام میداده است ولی انسان متمدن و با فرهنگ امروزی، همان جنایتها را در سایه فنآوریها، در روکش شیک و فریبنده و با شکلی جدید انجام میدهد که شعاع جنایت وی بسیار گستردهتر از انسانهای اولیه است.(۱۴)
فساد عصر حاضر آشکار است …سپهر از زشتی او شرمسار است(۱۵)
پینوشتها
۱-از میان تقسیمبندیهای متعدد نیازها، نظر مازلو و شولتز به اختصار بیان میشود.
نظر مازلو: این نظریه که در سطح وسیع در آمریکا منتشر شده است شامل نیازهای بنیادین ذیل است:
۱- نیازهای بیولوژیک و زیستی، مانند گرسنگی و تشنگی.
۲- نیازهای ایمنی، مانند رها بودن از تهدید و ایمن بودن در زندگی.
۳- نیازهای محبت و تعلق، مانند محبت کردن و محبت دیدن و برقراری روابط اجتماعی با دیگران.
۴- نیازهای قدرشناسی، مانند عزت نفس داشتن و مورد احترام قرار گرفتن.
۵- نیازهای شناختی،مانند داشتن اطلاعات، فهم و کنجکاوی.
۶- نیازهای زیبایی، مانند نظم، زیبایی و هنر.
۷- نیازهای خودشکوفایی، مانند واقعیت بخشی به توان و استعداد خود.
البته مازلو معتقد است که این سلسله مراتب ثابت است و هر چه نایز، ابتداییتر باشد از قدرت بیشتری برای رفع آن برخوردار است؛ از این رو فرد گرسنه کمتر به فکر احترام به نفس و زیبایی است.
نظر شولتز: به نظر وی، همان طور که انسان دارای نیازهای زیستی ضروری است، به برقراری روابط با دیگران نیز نیازمند است. وی این نیازها را به سه دسته تقسیمبندی کرده است:
۱- نیاز به شمول؛ یعنی نیاز به برقراری و حفظ رابطهای رضایتبخش، تعامل و مشارکت با دیگران. در این روابط باید از نظر روانی، مشکلی برای فرد وجود نداشته باشد.
۲- نیاز به کنترل؛ نیاز به برقراری و حفظ رابطهای رضایتبخش با دیگران که در آن کنترل رفتار دیگری و تسلط بر او احساس شود. این نیاز، احساس کار آیی و توان قبول مسئولیت دیگری را شامل میشود به گونهای که دیگری نیز این ظرفیت و احساس مسئولیت او را بپذیرد.
۳- نیاز به محبت و روابط عاطفی؛ این نیاز، برقراری و حفظ رابطهی محبتآمیز دو جانبه با دیگری را به دنبا خواهد داشت؛ یعنی این احساس که به طور متقابل یکدیگر را دوست داشته باشند.
۲- Group Primay
۳-مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۵۶
۴-صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۸، ح ۵۸۳۷
۵-نوری طبرسی، مستدرک الوسایل، ج ۹، ص ۱۲۲، ح ۱۰۴۲۵
۶- آل عمران(۳): ۱۰۳
۷-آل عمران(۳): ۲۸؛ نساء(۴): ۱۴۴
۸- آل عمران(۳): ۱۱۸
۹- نساء(۴): ۱۳۹
۱۰- ممتحنه(۶۰): ۱
۱۱- توبه(۹): ۷۱
۱۲- مائده(۵): ۲
۱۳- کلینی، کافی، ج ۲، ص ۱۶۷، ح ۹
۱۴- نگاهی گذرا به جهان اطراف نشان خواهد داد که جنایت بشری در حال افزایش است. کشتارهای دستهجمعی، قتلهای انفرادی، تجاوز و تبعیض، محروم کردن افراد از حقوق اولیه خود، همه و همه گویای چهرهی خشن و زشت انسان به همنوعان خود است. جای تعجب نیست که بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی مغرب زمین به این وضعیت، اعتراف و اعتراض نمودهاند، به عنوان «الیوت ارونسون» معتقد است: «عصر ما، عصر پرخاشگری(فردی و اجتماعی) است.»
۱۵- اقبال لاهوری، دیوان، ص ۴۷۸
منبع: نورمحمدی، غلامرضا؛ (۱۳۹۰)؛ مهارتهای زندگی اجتماعی؛ قم؛ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها؛ دفتر نشر معارف؛ چاپ دوم.
نوشتار حاضر، نسبت میان وفای به عهد و عدالت اجتماعی را از منظر قرآن مورد بحث قرار میدهد. در این راستا چند پرسش اساسی، قابل طرح است:
پایه و اساس زندگی اجتماعی چیست؟ چگونه هندسه روابط اجتماعی و حیات جمعی بشر شکل میگیرد؟ حقوق اساسی و شهروندی بر چه پایهای برای تک تک آحاد یک جامعه برقرار میشود؟ جایگاه حقوق اجتماعی در سبک زندگی قرآنی کجاست؟ قرآن کریم چه چارچوبی را برای حیات اجتماعی ترسیم میکند و چگونه به آن مینگرد؟
قرآن کریم در خصوص اصل وفای به عهد و پیمان در سبک زندگی میفرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَوفُوا بِالعُقُودِ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! به پیمانها وفا کنید.» (مائده/۱) بنا به نظر بسیاری از مفسران «العقود» عمومیت داشته و شامل همه پیمانهای الهی و بشری، فردی و جمعی میشود.
به بیان دیگر عقود، شامل همه عهد و پیمانهایی میشود که درباره ارتباط انسان با خدا، انسان با انسان، انسان با هستی و انسان با خود است. از این رو به تصریح علامه طباطبایی عقد، اعتقاد به تمام ارکان دین چون توحید و نبوت و معاد و دیگر اصول عقاید و نیز اجزای دین اعم از اعمال عبادی و معاملاتی و احکام تأسیسی و امضایی را در بر میگیرد.
بر این مبنا، مراد از «عقد» و پیمان امری است که زندگی اجتماعی بر آن بنا میشود و هندسه روابط جمعی را سامان میدهد که در فلسفه سیاسی از آن به «قرارداد» تعبیر میکنند و در زبان شرع نیز به آن «جعل» و «تشریع» گفته میشود.
به بیان دیگر، آن چه سبب هویت بخشی به افراد و آحاد جامعه بشری میشود، عقد یا قرارداد است که تار و پود جامعه بر آن استوار میشود. اهمیت عقد در جامعه انسانی از آن رو است که هویت اجتماعی انسان، هویتی ارتباطی است و هر اندازه که مدنیت جامعه ارتقا یابد، عقود و قراردادها جایگاه و اهمیت بیشتری پیدا میکنند.
علامه طباطبایی در ذیل همین آیه شریفه، به وفای به عهد در قرآن کریم اشاره میکند و چنین نتیجه میگیرد که لحن آیات دلالت میکند «بر این که خوبی و حسن وفای به عهد و زشتی و قبح عهدشکنی از فطریات بشر است و واقعا هم همین است.»
علامه سپس به تبیین علت فطری بودن وفای به عهد میپردازد و مبنای حقوق اجتماعی اعم از حقوق اساسی و حقوق شهروندی را عقد اجتماعی عمومی و دیگر عقود فرعی تر میداند. به نظر وی، بشر در زندگیاش هرگز بینیاز از عهد و وفای به عهد نیست، نه فرد انسان از آن بینیاز است و نه جامعه.
اگر در زندگی اجتماعی بشر – که خاص بشر است – دقت کنیم، خواهیم دید همه مزایایی که ما از آن بهره مند میشویم و همه حقوق مربوط به زندگی اجتماعی که در پرتو تامین آن آرامش مییابیم، بر اساس یک عقد و قرارداد اجتماعی عمومی و عقد و عهدهای فرعی مترتب بر آن، استوار است.
خلاصه کلام این که مبادله اساس اجتماع است و مبادله جز با عقد و قرارداد و لو عملی میسر نیست.
به دلیل اهمیت بنیادین عقد و قرارداد در هندسه اجتماع، خداوند شرایع را بر پیامبران نازل کرد تا با تشریع و جعل قوانین عادلانه و دستورهایی که بستر تقرب به خدا و معنویت را در جامعه فراهم میآورد و عدالت اجتماعی را در ابعاد مختلف تحقق میبخشد، جامعه بشری به سعادت در دنیا و آخرت رهنمون شود و فضای جامعه به فضایی متمدن و متعالی و امن و به دور از استثمار و استعمار تبدیل شود.
این فضا در شرایطی تحقق مییابد که وفا و التزام به عهد و پای بندی به پیمانها اعم از پیمانهای الهی و بشری، فردی و جمعی، نوشته و نانوشته، در جامعه فراگیر باشد و جریان داشته باشد و کسی به خود اجازه نقض آنها را ندهد.
حال اگر کسی به لحاظ این که قدرت و قوتی دارد یا با عذرتراشی پیمان شکنی کند، در حقیقت عدالت اجتماعی را نقض کرده است. عدالتی که در اسلام رکن رکین جامعه و به تعبیر علامه، پناهگاهی است که هر انسانی برای درامان ماندن از خطر اسارت و استثمار به آن پناه میبرد.
به همین دلیل در اسلام وفای به عهدهای اجتماعی مهمتر از وفای به عهدهای فردی است چون عدالت اجتماعی منوط به وفا به پیمانهای عمومی است. بنابراین برای تحقق و حفظ عدالت اجتماعی راهی جز قانونمداری و احترام به عهد و پیمانهای عمومی متصور نیست.
از این رو اسلام حتی آن هنگام که به مشرکان مکه مسلط شد و قدرتشان را از بین برد و خون آنان را مباح اعلام کرد، با این همه جمعی از مشرکان را که بین آنها و مسلمانان عهدی برقرار شده بود، استثنا کرد و فرمود کسی متعرض آنها نشود.
(… و بشر الذین کفروا بعذاب الیم الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم احدا فاتموا الیهم عهدهم الی مدتهم؛
و کسانی را که کفر ورزیدهاند به عذابی دردناک نوید ده مگر آن مشرکانی که با آنان پیمان بستهاید، سپس از (پیمان) شما چیزی نکاسته و از هیچ کس بر ضد شما پشتیبانی نکردهاند، پس پیمانشان را تا پایان مدتشان تمام کنید (توبه آیه ۳ و ۴)
تفاوت منطق اسلام در وفای به عهد با منطق دیگران
علامه طباطبایی در تبیین اهمیت وفای به عهد به تفاوت منطق قرآن در این زمینه با دیگر رویکردها اشاره میکند و مینویسد:
اسلام، حرمت داشتن عهد و وجوب وفای به آن را به طور مطلق رعایت کرده است چه، رعایت آن به نفع صاحب عهد باشد چه به ضرر او. برای این که رعایت عدالت اجتماعی مهمتر و واجبتر از منافع یا ضررهای فردی است. مگر این که طرف مقابل نقض عهد کند، در این صورت به او حق میدهد که به اندازه وی عهدش را زیر پا بگذارد.
وی میافزاید: در دنیا بیش از دو منطق وجود ندارد. یک منطق میگوید، باید حق رعایت شود به هر قیمتی که باشد و منطق دیگر میگوید، منافع مردم باید رعایت شود به هر وسیلهای و لو با زیر پا گذاشتن حق. منطق اول منطق دین و منطق دوم منطق تمامی جوامع اعم از متمدن و غیرمتمدن است.
منبع: وبلاگ سبک زندگی ولایی(با اندکی تصرف و تغییر)
۱- صرف انرژى اضافى
بازى براى کودک، یک کار جدى و یک نیاز طبیعى است، یکى از فواید بازى، این است که انرژیهاى زائد کودک، به وسیله بازى به مصرف رسیده و عضلات کودک، قوى مىشود. زیرا کودک با وجود انرژى زیاد، مسئولیت زیادى در زندگى به عهده ندارد. در این حال، ورزش، بهترین راه تخلیه انرژیهاى اضافى اوست.
کودک به وسیله دویدن، پریدن، شنا کردن و … انرژى اضافى را تخلیه کرده و از نظر روحى و روانى نیز آرام مىشود و هیجانات خود را در زمین ورزش تخلیه مىنماید.
۲- شکوفایى و رشد استعدادها
یکى از فواید ورزش، آن است که ورزش و بازى به کودک کمک مىکند تا استعدادهاى او شکوفا شده و به تکامل برسد. مربیان دلسوز و زیرک با توجه به نوع بازیها و ورزشهاى مورد علاقه کودکان مىتوانند شخصیت واقعى و حقیقى و استعدادهاى نهفته کودکان و حساسیتهاى روحى آنان را کشف کرده و در برنامهریزىهاى تربیتى مورد توجه و استفاده قرار دهند.
بازى، وسیلهاى است که به کودک کمک مىکند، خود را بهتر بشناسد، تصورات او را گسترش دهد و فکرش را توسعه بخشد و درک کند که چگونه خود را کنترل نماید و بین اعضای مختلف بدن و مغز خود، هماهنگى برقرار نماید و بازى، وسیلهاى براى رشد و شکوفایى استعدادها مىباشد. کودک، به وسیله بازى، با اشیاء و اشخاص خارج ارتباط برقرار مىسازد، هوش و قواى عقلى خود را به کار مىگیرد، آزمایش مىکند و علم و تجربه ودرس زندگى مىآموزد و به این وسیله نیروى تخیل و خلاقیت خود را پرورش مىدهد.
کودک، در بازى آنچه را دیده است و آنچه را که مىداند، منعکس مىکند و این، احساس او را عمیقتر مىسازد و تصورات او را دقیقتر مىکند.
۳- فراگیرى اخلاق اجتماعى
یکى از فواید ورزش، آن است که به کودک کمک مىکند تا قواعد و قوانین اجتماعى را بشناسد. کودک به وسیله بازى، با انسانهاى دیگر ارتباط برقرار مىسازد و روح تعاون و همکارى و مسئولیتپذیرى و سازش اجتماعى، در او پرورش مىیابد.
به وسیله بازیهاى دستهجمعى، کودک، طریق همزیستى مسالمتآمیز، همکارى و تعاون با دیگران و رعایت حقوق آنان، رعایت نظم و قانون، دفاع از حقوق مشروع خود، مسئولیتپذیرى وتسلیم در برابر مسئولیتهاى دیگران و به طور کلى زندگى اجتماعى را فرا مىگیرد.
از جمله آموزشهایى که کودک در هنگام بازى فرا مىگیرد آن است که: نوبت را در بازى، مراعات نماید، پس از استفاده از اسباببازى، آن را به کودکان دیگر واگذار نماید، اسباببازى را خراب نکند، رعایت حال دیگران را بنماید، با کودکان دیگر ارتباط سالم برقرار نماید (و به این طریق آداب معاشرت بیاموزد) در هنگام شکست و پیروزى، بردبارى داشته باشد، انعطافپذیر باشد، تواناییها و استعدادهاى خود را بشناسد، تمرکز خود را افزایش دهد، محبت و گذشت به دیگران را تجربه کند.
اعتدال در بازى و ورزش کودکان
یکى از اصول مهم تعلیم و تربیت، اعتدال در کارهاست. این مسئله روشن است که کودک، نیاز به بازى دارد و باید سالهاى ابتداى زندگى خود را بیشتر صرف بازى کند، امّا بازى باید در حدّ اعتدال باشد و در سالهاى بعد، نوجوان به کارهاى جدىتر بپردازد و ورزش، مانع تحصیل و رشد علمى او نشود.
حضرت امام على (علیه السلام) طى روایتى فرمودند: کسى که شیفته بازى و سرگرم لهو و طرب باشد، سعادتمند نخواهد شد.[۱]
ارسطو نیز ورزش و بازى را براى کودکان لازم مىدانسته ولى آنها را از پرداختن به ورزشهاى سنگین منع نموده و معتقد است: «کودکان باید به طور معتدل ورزش نمایند. نه تا آن حد که مهارت حرفهاى به دست آورند. جوانانى که براى شرکت در مسابقه المپیک ورزش مىکنند، باید مربیان و اولیاء مراقب باشند، سلامت و تندرستى شان آسیب نبیند و این نکته آشکار است کسانى که در خردسالى قهرمان مىشوند، در سالخوردگى به ندرت باز به چنین مقامى مىرسند.»[۲]
مربیان باید روش اعتدال در ورزش را به کودکان بیاموزند. ژان شاتو مىنویسد: «کودک مثل بزرگسال، متوجه فعالیتهاى دشوار است، نه مطبوع. نیازمند آن است که کمکش کنند او را از بازى بیرون کشند، این کار از خودش ساخته نیست، امّا خودش، خواهان آن است. این سر آغاز اراده وى و همچون بذر آن است. پس به هیچ وجه نباید از این که مورد بىمهرى او قرار گیریم، بیمى به خود راه دهیم، و حتى باید از این که مطبوع طبعش واقع شدهایم، ترسان باشیم. زیرا کودک در اعماق قلب خود از سرگرمکنندگانى که مىخواهند خود را هم سطح وى جلوه دهند، بیزار است.»[۳]
نظارت فنى
آموزش فنون، طبیعى است که نیاز مبرم به مربى دارد ولى آموزشهاى عملى از اهمیت بیشترى برخوردار مىباشد. ورزش و نرمشها علاوه بر رعایت مراتب و مراحل لازم باید زیر نظر مربى با تجربه و آگاه باشد.
ورزشهایى که تکنیکهاى رزمى ویژه را به ورزشکار نوجوان و جوان مىآموزد، نظارت مربى متدین و با تجربه را لازم دارد، به علاوه، ارزیابى اولیاء در دوران آموزش ضرورت دارد تا بر اساس توان روحى و فکرى فرد، این تعلیمات ادامه یابد.
زیانهاى افراط در ورزش
اگر در ورزش، افراط شود و ورزش از حدّ تعادل بیرون رود، مخاطراتى براى کودکان در پى خواهد داشت، که گاه این عوارض، جبرانناپذیر هستند.
مطلوبیت زندگی اجتماعی و پیوند دادن زندگی فرد با فرد یا افراد دیگر، از آن رو است که نیازهای مادی و معنوی افراد در زندگی های دست جمعی (اجتماعی) بهتر تأمین میشود. در همین رابطه باید گفت اصیل ترین نیازهای آدمی در ظرف خانواده تأمین میگردد، زیرا در محیط خانواده است که نیاز تکوینی فرزند به پدر و مادر و نیاز مستقیم زن و شوهر به یکدیگر و نیازهای عاطفی اعضای خانواده به یکدیگر، پاسخهای خود را می گیرند.
رابطه فرزند با پدر و مادر
مهمترین رابطه میان انسانی با انسان دیگر، رابطه فرزند با پدر و مادر است که اصل وجود فرزند وابسته به آنها است.
آنچه پدر و مادر برای فرزند انجام میدهند، به هیچ وجه قابل جبران و مقابله نیست و از این رو نمیتوان بر اساس قاعده قسط و عدل رفتار آنان را پاسخ داد. گویا به همین دلیل است که قرآن کریم معیار ارزش را در رابطه با پدر و مادر، احسان قرار داده است و در هیچ آیه ای نیامده که فرزند باید با پدر و مادر رفتاری عادلانه داشته باشد؛ زیرا در چنین موضوعی، عدل کارایی ندارد.
قرآن کریم در آیات فراوانی فرزند را توصیه به احسان به پدر و مادر خویش می کند و تعبیرهای خاصی در این باره به کار میبرد که حاکی از اهمیت فوق العاده مسأله است. در آیه ۳۶ از سوره نساء پس از امر به عبادت خدا و شرک نورزیدن به الله، بیدرنگ میفرماید: «و به پدر و مادر احسان کنید».(۱)
در آیه ۲۳ از سوره اسراء تعبیر و قضی ربک الا تعبد الا ایاه و بالوالدین احسانا؛ «و پروردگار تو مقرر ساخت که جز او را مپرستید و به پدر و مادر خویش احسان کنید» قضا در این جا به معنای تکلیف حتمی و مؤکد است. بالاترین تکلیف انسان، عبادت خداوند است و پس از آن احسان به پدر و مادر قرار دارد. در آیه ای دیگر می فرماید: «ما به انسان سفارش کردیم که نسبت به پدر و مادر خویش به خوبی رفتار کند».
و از آن جا که این سفارش ممکن است موجب این توهم شود که فرزند باید به طور کامل تسلیم پدر و مادر باشد، میفرماید: «اما اگر آنان کوشش کردند تو را به کفر بکشانند دیگر اطاعت نکن».(۲) تقارن این دو مطلب بیانگر آن است که انسان چه اندازه باید در برابر پدر و مادر خویش خاضع و تسلیم باشد.
نفس این استثنا حاکی از گستره لزوم اطاعت و سرسپاری و فروتنی در برابر والدین است. در سوره لقمان پس از بیان همین مطلب که «اگر تو را وادارند تا درباره چیزی که تو را به آن دانشی نیست به من شرک ورزی، از آنان فرمان مبر» سفارش میکند در عین حال که ایشان مشرکاند و تو را به شرک فرا میخوانند، باید در دنیا به خوبی با آنان معاشرت کنی و رفتارت نسبت به آنان نیکو باشد.(۳) از دیگر تعابیر شگفت قرآن در این باره آن است که میفرماید: ان اشکر لی و لوالدیک «[به انسان سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش».(۴)
در هیچ جای دیگر از قرآن این تعبیر وجود ندارد که خداوند شکرگزاری خود را مقارن با دیگری قرار داده باشد و این حاکی از اهمیت بسیار و سرشار احسان به پدر و مادر و رعایت حقوق ایشان است.
در جایی دیگر، قرآن کریم سفارش میکند که در برخورد با پدر و مادر پیر و فرتوت خود، اظهار خستگی و ناشکیبایی نکنید و آن گونه نباشید که آنان احساس کنند شما از خدمت کردن به ایشان خسته شده اید: «اگر یکی از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگی رسیدند به آنها اف مگو، به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنی شایسته بگوی و از سر مهربانی، بال فروتنی بر آنان بگستر و بگو: پروردگارا، آن دو را رحمت کن، چنان که مرا در کودکی پروراندند».(۵)
رابطه زن و شوهر
بخش دیگری از اخلاق خانواده، درباره روابط زن و شوهر در محیط خانواده است. در قرآن کریم مباحث اخلاقی و حقوقی مرتبط با این بحث توأمان مطرح شده(۶) و شاید بتوان گفت در همه مواردی که احکام حقوقی بیان شده، در کنار آن، احکام اخلاقی نیز یادآوری شده است و این از آن رو است که احکام حقوقی به تنهایی نمیتوانند سعادت و کمال انسان را تضمین کنند.
پیش از این اشاره کردیم که اصل ازدواج اگر با نیت خیر تؤام باشد، دارای ارزش اخلاقی مثبت بوده امری ستوده و پسندیده است و هر چه این نیت خالص تر گردد، ارزش اخلاقی آن فزونتر است. از جمله شرایط صحت ازدواج در اسلام تعیین مهریه است که از احکام حقوقی نکاح است. اما مسأله اخلاقی در این ارتباط آن است که مهریه نباید چندان سنگین باشد که اصل ازدواج را با موانع مواجه سازد. هر چند از نظر حقوقی زن حق دارد مهر خود را هر اندازه که بخواهد تعیین کند، اما از نظر اخلاقی نباید فقر مالی فرد موجب محروم شدن او از ازدواج گردد. در این موارد باید بر خدا توکل کرد و خداوند کسانی را که فقیرند ، بی نیاز خواهد کرد.(۷)
در عین حال کسانی هستند که در اثر شرایط خاصی – صرف نظر از این که نمیتوانند مهر را نقدا بپردازند – نمیتوانند مخارج خود و خانواده خود را تأمین کنند. برای چنین کسانی ازدواج موقت توصیه شده است که یک راه قانونی برای ارضای غریزه جنسی است.(۸)
اگر کسی نتواند حتی مهر عقد موقت را بپردازد، بهتر آن است که از ازدواج خودداری کرده، تلاش کند مالی به دست آورد و از فضل خداوند بهره مند شود؛ آنگاه ازدواج کند: «و کسانی که وسیله زناشویی نمییابند باید عفت ورزند تا خدا آنان را از فضل خویش بی نیاز گرداند».(۹) مسأله دیگر تعدد زوجات است که در بعد حقوقی آن امری جایز و مباح است، اما به لحاظ اخلاقی مقید به رعایت عدالت میان همسران است و اگر کسی بیم آن داشت که نتواند عدالت را میان ایشان برقرار سازد، نباید بیش از یک همسر اختیار کند: «پس اگر بیم دارید که به عدالت رفتار نکنید، به یک زن اکتفا کنید».(۱۰)
دیگر مسایلی که در قرآن کریم درباره اخلاق خانواده مطرح شده، به طور خلاصه عبارتند از:
۱٫ اساس زندگی خانوادگی بر محبت است: و «و از نشانه های او این که از [نوع] خودتان همسرانی برای شما آفرید تا بدان ها آرام گیرید و میانتان دوستی و رحمت نهاد. آری، در این [نعمت] برای مردمی که میاندیشند قطعا نشانه ایی است».(۱۱)
۲٫ در خانواده مسایلی رخ میدهد که تنها بر اساس عاطفه حل نمیشود و اگر مرجع صلاحیت داری برای حل آنها پیش بینی نشده باشد، ممکن است بنیان خانواده را متزلزل سازد. از همین جا است که نیاز به تعیین شخصی در خانواده به عنوان سرپرست و مدیر خانواده پیدا میشود و از نظر حقوقی این سرپرست مرد خانواده (شوهر و پدر) است: «مردان سرپرستان زنانند»(۱۲) از نظر اخلاقی نیز باید حدود پدر در خانواده محفوظ باشد.
۳٫ در مسایلی که ارتباط زیادی با زن دارد و اگر مرد بخواهد به تنهایی تصمیم بگیرد، مشکلاتی به وجود میآید؛ مانند مسأله شیر دادن به بچه و چند و چون آن، مشورت با همسر توصیه شده است: «پس اگر پدر و مادر بخواهد با رضایت و صلاحدید یکدیگر کودک را از شیر بازگیرند، گناهی بر آن دو نیست».(۱۳) در سوره طلاق نیز میفرماید: «در این زمینه نیز به شایستگی با یکدیگر مشورت کنید».(۱۴) باید توجه داشت که اصل مشورت در خانواده یک امر اخلاقی است، نه حقوقی.
۴٫ در آن جا که یکی از طرفین – دست کم از نگاه دیگری – از منطق عقل خارج می شود و بر سخن خود پای میفشرد و به حکم عقل تن نمیدهد، باز هم نباید پیوند ازدواج را بر هم زد و محیط خانواده را از بین برد.
در چنین موردی زن و شوهر باید انعطاف نشان داده به گونه ای با یکدیگر سازش کنند؛ هر چند به این قیمت که یکی از حق مسلم خویش بگذرد: «و اگر زنی از شوهر خویش بیم ناسازگاری یا رویگردانی داشته باشد، بر آن دو گناهی نیست که از راه صلح با یکدیگر به آشتی گرایند، که سازش بهتر است».(۱۵)
این قبیل آیات نشان میدهد که اسلام سعی دارد محیط خانواده – تا آنجا که امکان دارد – از هم نپاشد و صلح و آرامش بر آن حاکم باشد.
۵٫ یکی از بیشترین مواردی که قرآن کریم احکام حقوقی را با احکام اخلاقی در آمیخته و توأمان ذکر میکند و بر جنبه اخلاقی آن تأکید می ورزد، مسأله طلاق است. در آیات مربوط به طلاق قرآن کریم کرارا موعظه میکند.
گاه تهدید میکند که مبادا بر خلاف احکام الهی رفتار کنید و از حدود الهی سوء استفاده نمایید؛ مبادا در صدد زیان رساندن به همسر برآیید و مانند آن.(۱۶)
پینوشتها
۱٫ و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا. (سوره نساء، آیه ۳۶) و ر.ک: سوره انعام، آیه ۱۵۱٫
۲٫ و وصینا الانسان بوالدیه حسنا و ان جاهداک لتشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما. (سوره عنکبوت، آیه ۸)
۳٫ و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما فی الدنیا معروفا . (سوره لقمان، آیه ۱۵)
۴٫ سوره لقمان، آیه ۱۴٫ همچنین ر.ک: سوره بقره، آیه ۸۳ و ۱۸۰ و سوره مریم، آیه ۱۴ و ۳۲٫
۵٫ اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا. (سوره اسراء، آیه ۲۳ و ۲۴)
۶٫ با این که حقوق و اخلاق هر دو در حوزه ارزشها قرار دارند و رفتارهای اختیاری انسان را تنظیم میکنند، میان آن دو تفاوتهایی وجود دارد که به مهمترین آنها اشاره میکنیم:۱٫ احکام حقوقی تنها بر رفتارهای اجتماعی انسانها نظارت دارد، ولی اخلاق شامل همه رفتارهای اختیاری انسانها (اعم از اجتماعی و فردی) میشود. ۲٫ هدف از حاکمیت یک نظام حقوقی در نظام های حقوقی بشری، تأمین سعادت و خوشبختی در زندگی مادی و دنیایی برای افراد جامعه است؛ در حالی که هدف از اخلاق، تکامل روحی و معنوی انسان و رسیدن به کمال نهایی و سعادت جاودانه است. ۳٫ کلیه قواعد حقوقی دارای ضمانت اجرایی بیرونی است و دولت اجرای آن را متعهد شده مردم را به رعایت آن قواعد، الزام و اجبار میکند و متخلفان را کیفر می دهد؛ اما در اخلاق ضمانت اجرای درونی مطرح است. ۴٫ در آن جا که یکی از طرفین – دست کم از نگاه دیگری – از منطق عقل خارج می شود و بر سخن خود پای میفشرد و به حکم عقل تن نمیدهد، باز هم نباید پیوند ازدواج را بر هم زد و محیط خانواده را از بین برد.
۷٫ و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و أمائکم ان تکونوا فقراء یغنهم الله من فضله. (سوره نور، آیه ۳۲)
۸٫ فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن فریضه. (سوره نساء، آیه ۲۴).
۹٫ و لیستعفف الذین لا یجدون نکاحا حتی یغنهم الله من فضله. (سوره نور، آیه ۳۳).
۱۰٫ و ان خفتم الا تعدلوا فواحده. (سوره نساء، آیه ۳).
۱۱٫ و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا إلیها و جعل بینکم موده و رحمه ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون. (سوره روم، آیه ۲۱).
۱۲٫ الرجال قوامون علی النساء (سوره نساء، آیه ۳۴).
۱۳٫ فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیهما (سوره بقره، آیه ۲۳۳).
۱۴٫ و أتمروا بینکم بمعروف (سوره طلاق، آیه ۶).
۱۵٫ و إن امرأه خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحا و الصلح خیر (سوره نساء، آیه ۱۲۸).
۱۶٫ نگاه کنید به: سوره بقره، آیه ۲۳۳ و ۲۳۱؛ سوره طلاق، آیه ۱، ۲، ۶ و ۷؛ سوره احزاب، آیه ۴۹۹٫
منبع: سایت خانواده اسلامی
تلفن تماس: 37745111-025
فکس : 37742073-025