تعلیم و تربیت گام به گام در مهد خانواده
همه مکاتب و ادیان، درباره تعلیم و تربیت کودکان، به خانوادهها توصیههایى کرده اند، اما کمتر دین و مکتبى پیدا مىشود که در باره مسائل جزئىِ تعلیم و تربیت اظهار نظر کرده باشد و اگر هم احیاناً به مسائل جزئى پرداخته باشد، مسلماً به جامعیت اسلام نیست. اسلام به مسائل جزئى تعلیم و تربیت توجه کرده و داراى تز خاصى است. از نظر اسلام، تعلیم و تربیت کودک، گام به گام انجام مىگیرد و اگر چه معلم و مدرسه و امکانات دیگر به کمک خانوادهها مىشتابند، لیکن اولین گام را خانوادهها بر مىدارند و تا آخرین گام نیز به همراه کودکان و نوجوانان خواهند بود.
خانواده، مأمن و مأوا و مهدِ کودکان است و تنها نهادى است که تا روزى که به مرحله استقلال مىرسند و به تشکیل خانواده جدید مىپردازند با آنهاست. بعد نیز این پناهگاه همچنان موقعیت خود را از لحاظ عاطفى و ارشادى و حمایتهاى مادى و معنوى حفظ مىکند و خانواده جدید را با چندین خانواده، ارتباط مىدهد. نکته مهمىکه تذکر آن را به همه خانوادههاى مسلمان و علاقه مند به رهنمودهاى تربیتى این دین مبین، لازم مىبیند این است که: روشهاى جدید تعلیم و تربیت موجود، خانواده را از لحاظ تربیتى در حاشیه قرار مىدهد و وظیفه اصلى را به دست مهدهاى کودک و کودکستانها و پانسیونها مىسپارد؛
اما در روش تربیتى اسلام، خانواده در متن است و در حقیقت، مسؤول اصلى خانواده است و در عین حال، هیچ مانعى نیست که اشخاص یا مؤسسات در اداى این وظیفه بزرگ، پشتیبان و حامىخانوادهها باشند. امروز، به شکل بسیار گسترده اى دولتها جاى خانوادهها را گرفته اند. دولت همچون خانواده بزرگى است که کودک را از روز تولد، گام به گام همراهى مىکند و مسؤولیتهاى او را در کودکستانها و مدرسهها و دانشگاهها و سربازخانهها و سرانجام ادارات و مراکز و مؤسسات دولتى مىپذیرد.
مىتوان گفت: هر چه نقش دولتها گسترش بیشترى پیدا مىکند، نقش خانوادهها محدودتر مىشود و در حقیقت، خانواده را در حد یک ماشین تولید کودک، تنزل مىدهند!. ما مدعى دولتها نیستیم و زحمات آنها را در این راه ناسپاسى نمىکنیم، ولى از عواقب سوء و ناگوار بریدن کودکان از خانوادهها و سست شدن روابط عاطفى والدین و جگرگوشههاى آنها نگرانیم.
صرف نظر از این که پیشرفت روز افزون و چشمگیر این رویه، موجب محرومیت کودکان از شهد گواراى محبت مىشود و آنها را – همچون گله اى که زیر نظر یک چوپان چماق به دست، صبح به صحرا و کوهستان و کنار چشمه و رودخانه مىروند و شب سر به زیر و آرام و چشم و گوش بسته به آغل بر مىگردند! – به یک زندگى یک نواخت و دور از فراز و نشیب و بسیار تصنعى معتاد مىسازند، براى خود خانوادهها نیز بى ضرر و زیان نیست.
کودکان هر چه به خانواده نزدیک تر باشند، بر استحکام پیوند والدین خود مىافزایند و چه بسیار رنجشها و گلایهها را که آنها به لبخند نشاط بخش ثمره هستى خویش، از جان و دل مىزدایند!. در خانوادههاى سنتى طلاق کمتر است – اگر نگویم صفر است! – و در خانوادههاى غرب زده و شرق زده و شیفته روشهاى تربیتى شرق و غرب، آمار طلاق روز افزون است. در خانوادههاى – واقعاً – اسلامى، از آن جا که زن و شوهر، پس از رسیدن به یکى از هدفهاى زندگى (عروس شدن و داماد شدن!) به فکر جهش و ارتقا به سوى هدف بعدى (پدر شدن و مادر شدن!) هستند و مىخواهند براى فرزند دلبند خود واقعاً پدر و واقعاً مادر باشند، هر چه انسان فکر مىکند دلیلى براى جدایى و طلاق نمىیابد.
با دیدى که نگارنده به مسأله مىنگرد و توضیحات مفصلى که داده است، طلاق به معناى درجا زدن و خراب نمودن سنگر مقدس پدرى و مادرى و سرنوشت کودکى را به بازى گرفتن است. البته گاهى به حکم ضرورت باید قدرى عقب گرد کرد. کسى که مىخواهد پرش کند، ناگزیر است چند قدمىبه عقب برگردد تا بتواند فاصله مورد نظر خود را که سقوط در آن بى خطر هم نیست، طى کند. ما هم این ضرورت را به ناچار مىپذیریم و به همین دلیل، راه را براى طلاق و جدایى باز مىگذاریم و طلاق را به عنوان یک حلال منفور مىپذیریم، اما توصیه مىکنیم که: طلاق براى یک انسان مسلمان، کمال نیست، بلکه نقص و عقب گرد است!.
علت این که درخانوادههاى اسلامى، طلاق از نظر آمارى، درصد بسیار ضعیفى دارد، همین است که با تولد کودک، بلافاصله عروس و داماد دیروز، پدر و مادر امروز مىشوند و به همراه مفتخر شدن به این دو عنوان، وظیفههاى سنگینى بر دوش آنها گذارده مىشود که چون در انجام آنها گام به گام باید پیش روند، به طور مستمر، با همیارى و همکارى و همفکرى باید تلاش کنند و در این صورت، فرصتى هم براى جر و دعوا و طلاق نخواهند داشت!. مىگویند: جوان ولگردى با زن عاقل و با تدبیرى ازدواج کرد و با گذشتن مدت کوتاهى از ازدواجشان چنان اسباب مشغولیتش را فراهم نمود که مدتها نتوانست دوستان ولگرد و همپالگىهاى خود را ملاقات کند.
یک بار به هر زحمتى بود، او را پیدا کردند و علت ناپیدا بودنش را سؤال نمودند و او گرفتارىهاى زندگى را که برنامه ریز آن همسرش بود مطرح کرد، پیشنهاد کردند که طلاقش بدهد. گفت: طلاق هم فرصت مىخواهد و من فرصت همین را هم ندارم!. بگذارید دولتهاى غربى و شرقى و ملتهاى غرب و شرق، چوب فاصله گرفتن از خدا و انبیاى او را بخورند و در مسأله مهم خانواده، روز به روز گرفتار فجایع و مصایب بزرگ تر بشوند؛ باشد که روزى پیشانى آنها به سنگ بخورد و پشیمان و نادم از گذشته اسف بار خود، به سوى خدا و پیامبران بازگردند.
دولتها وظیفه دارند حامىخانوادهها باشند و تعلیم و تربیت را بر عهده خود خانوادهها بگذارند و این مسؤولیت سنگین را بر دوش نگیرند و عواقب شوم آن را متوجه خانوادهها و نسلهاى نوخاسته نسازند. اسلام، طرفدار و پشتیبان این رویه است و پدرها و مادرها را از مسؤولیت، رها نمىسازد. قرآن مىفرماید: وَ أمُرْ أهْلَکَ بِالصَّلوهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها؛(۱). خانواده خود را به نماز فرمان بده و بر نماز آنها شکیبا باش. مىگویند: هنگامىکه این آیه بر پیامبر گرامىاسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد، روزى پنج نوبت به درخانه على(علیه السلام) و زهرا(سلام الله علیها) مىرفت و این خانواده الگوى اسلامىرا توصیه مىکرد که:. الصَّلاهَ، الصَّلاهَ، یَرْحمُکُمُ اللّهُ؛(۲).
نماز را به پاى دارید، خدا شما را رحمت کند. و بدین ترتیب، رهبر بزرگ اسلام به عنوان بزرگ خانواده و پدر و پدر بزرگ، گام به گام در تعلیم و تربیت کودکان خانواده حرکت مىکرد و در این راه، شکیبا و استوار بود تا هرچه بهتر بتواند این وظیفه سنگین را انجام دهد و براى دیگران نیز (اسوه) و الگو باشد. قرآن توصیه مىکند که: قُوْا أنْفُسَکُمْ وَاَهْلیکُمْ ناراً؛(۳). خود و خانوادههاى خود را از آتش دوزخ حفظ کنید. یک مسلمان، تنها تکلیفش این نیست که خودش را به دوزخ نکشاند، بلکه وظیفه دارد افراد خانواده را نیز از سقوط در ورطه هولناک عذاب و بدبختى حفظ کند.
درحقیقت، این مسلمان، گام به گام همراه اعضاى خانواده است و ناظر اعمال و اخلاق و عقاید آنهاست و با اداى رسالت تربیتى خویش، هموار کننده راه سعادت و سربلندى آنهاست. مردم شایسته، همان گونه که به خود مىاندیشند، به فرزند خود مىاندیشند و على وار، فرزند را پاره اى از وجود خود، بلکه مجموعه هستى و کل وجود خود مىشناسند.(۴) به همین جهت، قرآن در ترسیم سیماى عصمت گونه آنها مىفرماید: حَتّى إذا بَلَغَ أشُدَّهُ وَ بَلَغَ أرْبَعِینَ سَنَهً قالَ رَبِّ أوْزِعْنى أنْ أشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتى اَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلى والِدَىَّ وَاَنْ أعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أصْلِحْ لى فى ذُرِّیَّتى؛(۵).
همین که به حد رشد رسید و چهل ساله شد، مىگوید: پروردگارا! به من الهام کن که نعمتت را که به من و والدینم داده اى سپاس گزارى کنم و عمل صالحى که مورد پسند تو باشد، انجام دهم و ذریه مرا براى خاطر من شایسته گردان. مسلمان یعنى این! مسلمان از دو سو خود را مرتبط به دیگران مىداند: از سویى به والدین و از سویى به فرزندان. این گونه پیوندهاى استوار خانوادگى است که در تعلیم و تربیت مىتواند معجزه گر باشد و انسانیت را اعتلا و ارتقا بخشد و هر جامعه اى که این پیوند را سست و متلاشى کند، تیشه به ریشه خود مىزند.
خانوادههاى مسلمان در برابر فرزند متخلف و سرکش خود بى تفاوت نیستند و همچنان گام به گام به دنبال او هستند. شاید بتوانند او را به راه آورند و در مهد اصلى خانواده، از نعمت تربیت و تزکیه برخوردارش گردانند. به نمونه قرآنى زیر توجه کنیم: وَ الَّذى قالَ لِوالِدَیْهِ أفٍّ لَکُما أتَعِدانِنى أنْ أخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ القُرُونُ مِنْ قَبْلِى وَ هُما یَسْتَغیثِانِ اللّهَ وَیْلَکَ ءامِنْ إنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقّ فَیَقولُ ما هذا إى أساطِیرُ الأوَّلینَ؛(۶).
فرزندى که به والدین خود مىگوید: اف بر شما! آیا به من وعده مىدهید که در روز قیامت سر از گور بر مىدارم و حال آن که پیش از من نسلها نابود شده و از گور سر بر نداشته اند! اما والدین به درگاه خداوند استغاثه مىکنند و به او مىگویند: واى بر تو! ایمان بیاور که وعده خدا حق است؛ اما او همچنان سرکشى کرده مىگوید: اینها جز افسانههاى گذشتگان نیست!. اینها نشانگر این است که والدین نه تنها باید گام به گام، فرزند سر به راه خود را تعقیب کنند و در تربیت و تزکیه او کوشا باشند، بلکه منحرفان را نیز باید مراقبت و مواظبت کنند و با صبر و شکیبایى و نیایش به درگاه خدا، در راه ارشادش بکوشند و از کمترین فرصت، در این راه بهره گیرى و استفاده کنند. تا در پیشگاه خداوند معذور باشند.
حال، توجهى نیز به رهنمودهاى رهبران دین بکنیم. آنچه آن بزرگواران فرموده اند به منزله آیین نامههاى اجرایى دستورات قرآن کریم است. دعا و نیایش، جلوه زیباى آرمانهاى بلند انسان است. انسان در حال دعا از خدایى که مظهر جمال و جلال مطلق است، مسألت مىکند که از نعمت جمال و جلال، بهره مندش سازد. امام سجاد(علیه السلام) به یکى از دوستان خود تعلیم داد که هفتاد بار این گونه دعا کند: رَبِّ لا تَذَرْنِى فَرْداً وَ أنْتَ خَیْرُ الوارِثینَ، وَ اجْعَلْ، لى مِنْ لَدُنْکَ وَلیّاً یَرِثُنى فى حَیاتى وَ یَسْتَغْفِرُ لى بَعْدَ مَوْتِى، وَ اجْعَلْهُ لِى خَلقاً سَوِیّاً، وَ لاتَجْعَلْ لِلشیْطانِ فیهِ نَصیباً، أللّهُمَّ إنّى أسْتَغْفِرُکَ وَ أتُوبُ إلَیْکَ، إنَّکَ أنْتَ الغَفُورُ الرَحیمُ؛(۷).
پروردگارا! مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثانى. براى من از جانب خود فرزندى قرار ده که در زندگى وارث من باشد و بعد از مرگم، برایم طلب آمرزش کند و او را از نظر خلقت، سالم و هماهنگ گردان و براى شیطان، در او بهره اى قرار مده. خدایا! از تو طلب آمرزش مىکنم و به درگاهت توبه مىنمایم که تو آمرزنده و رحیمى. در دوره باردارى، مادر باید مراقبتهاى لازم داشته باشد، تا کودک خود را که امانتى است الهى، سالم به دنیا آورد. پس از تولد طفل، نوبت به شیر دادن طفل مىرسد و مادر باید حتى الامکان، فرزند خود را شیر بدهد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ما مِنْ لَبَنٍ یُرْضَعُ بِهِ الصبِىُّ أعْظَمُ بَرَکَهً عَلَیْهِ مِنْ لَبَنِ أمِّهِ؛(۸). هیچ شیرى براى کودک، با برکتتر از شیر مادر نیست. امام صادق(علیه السلام) فرمود: الرِضاعُ واحد و عشرونَ شهراً فما نقصَ فهو جور علَى الصَبىِّ؛(۹). کودک باید ۲۱ ماه شیر بخورد و کمتر از آن، ستم بر کودک است. نا مگذارى کودک، یکى از وظایف مهم خانواده است و امام کاظم(علیه السلام) فرمود:. أوَّلُ ما یَبرُّ الرَجُلُ وَلَدَهُ أنْ یُسَمِّیهُ بِاسْمٍ حَسَنٍ فَلْیُحَسِّنْ أحَدُکُمْ اسمَ وَلَدِهِ؛(۱۰). نحستین گامىکه انسان در راه نیکى به فرزند بر مىدارد، این است که او را به نامىنیکو نامگذارى کند.
شما باید نام نیکو بر فرزند خود بگذارید. توصیه شده است که: سَمُّوا أولادَکُم قبلَ أن یُولَدَ… وَ قَد سَمّى رَسُولُ اللّهِْ مُحسِّناً قَبلَ أن یُولَدَ ؛(۱۱). کودک را قبل از تولد نامگذارى کنید. همان گونه که پیامبر گرامىاسلام، فرزند دختر خود را قبل از تولد، محسن نامید. خانواده، با تولد کودک سعى مىکند اولین آهنگى که در گوش طفل زمزمه مىشود، آهنگ اذان و اقامه باشد و از همان لحظات نخستین زندگى، او را در خط راستین اسلام قرار مىدهد. پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مَن وُلِدَ لَهُ مَولُود فلیُؤذّنْ فى أذُنِهِ الیُمنى بِأذانِ الصَلاهِ، وَ لیُقِمْ فى أذُنِهِ الیُسرى فَإنَّها عِصْمَه مِنَ الشیطانِ الرَجیمِ؛(۱۲).
هر کس خدا به او فرزندى داد، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگوید که عصمت و نگاهدارى از شیطان رجیم است. به شکرانه این که خداوند فرزندى به خانواده عطا فرمود، موى سرش را مىتراشند و مقابل آن طلا یا نقره به مستمندان مىدهند.(۱۳). گام دیگر خانواده در راه تحقق آرمان پدرى و مادرى این است که در روز هفتم تولد طفل، او راختنه کنند و براى او عقیقه بدهند که این هم جشنى است که زندگى خانوادگى را شیرین تر مىسازد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: اَلمَوْلُودُ یُعَقُّ عَنْهُ وَ یُخْتَنُ لِسَبْعَهِ أیّامٍ؛(۱۴).
نوزاد در روز هفتم تولدش ختنه مىشود و برایش عقیقه مىکنند. مقصود از عقیقه، گوسفندى است که ذبح مىکنند و بهتر است که والدین از گوشت آن نخورند. از این پس، والدین باید خود را براى برداشتن گامهاى بعدى در راه تعلیم و تربیت و تزکیه او آماده سازند. امام صادق(علیه السلام) فرمود: دَع اِبْنَکَ یَلْعَب سَبْعَ سِنِینَ، وَ یُؤَدَّبُ سَبْعَ سِنینَ، وَ الزَمْهُ نَفْسَکَ سَبْعَ سِنینَ، فَإنْ اَفْلَحَ وَ إى فَإنَّهُ مِمَّنْ لاخَیْرَ فیهِ؛(۱۵). فرزند را بگذار تا هفت سال سرگرم بازى بشود و هفت سال تأدیب و تربیت مىشود و مدت هفت سال به منظور تعلیم آنچه لازم است و تربیتهاى بعدى، خودت را به او پیوسته گردان، اگر اهل رستگارى است، رستگار مىشود و اگر نیست، به بیراهه مىرود و از کسانى است که در آنها خیرى نیست.
این همان تعلیم و تربیت گام به گام است. بدیهى است که ۲۱ سال انسانى را ملازم و مراقب بودن و با برخوردارى از تاکتیکهاى صحیح، به تعلیم و تربیت او همت گماشتن، براى یک خانواده، حداکثر وظیفه شناسى است. حال اگر نوجوان در آن سن و سال، به بیراهه مىرود، ربطى به قصور یا تقصیر خانواده ندارد. مع الوصف، باز اگر زمینه اى وجود دارد، نباید رهایش کرد. در دستور العمل فوق فرض بر این است که دیگر زمینه اى نیست. على(علیه السلام) فرمود: یُرَبَّىَ الصَبِىُّ سَبْعاً، وَ یُؤَدَّبُ سَبْعاً، وَ یُسْتَخْدَمُ سَبْعاً، وَ مُنتَهى طُوْلِهِ فى ثَلاثٍ وَ عِشْرینَ سَنَهً، وَ عَقْلِهِ فى خَمْسٍ وَ ثَلاثینَ سَنَهً، وَ مِا کانَ بَعْدَ ذلِکَ فَبِالتَجارِبِ(۱۶)؛.
کودک به مدت هفت سال تربیت مىشود و به مدت هفت سال ادب آموزى مىشود و به مدت هفت سال به خدمت گمارده مىشود. رشد بدنى او تا سن ۲۳ سالگى است و رشد عقلى او تا سن ۳۵ سالگى است و آنچه بعداً فرا مىگیرد، از راه تجارب است. در بیان فوق، منظور از تربیت، تربیت بدن و رشد بدنى و اشتغالاتى است که به رشد صحیح جسمانى کودک کمک مىکند و مصداق بارز آن، بازىهاى بچگانه است. رشد بدن و رشد عقل تا ۲۳ و ۳۵ سال، البته تقریبى است و این نیز واضح است که تا این سن و سالها، رشد سریع است و بعد اگر رشدى باشد بسیار کند است و نمودى ندارد.
در این جا نگارنده خود را موظف مىداند که احساس قلبى خود را نسبت به عظمت اسلام و اهمیتى که این مکتب آسمانى به بازى کودکان مىدهد، آشکار کند، زیرا على رغم این که همواره بازى کودک، در نظر بزرگسالان، کم اهمیت و بى ارزش تلقى شده است، اسلام با آن دید وسیع و کامل خود مىفرماید: تُسْتَحَبُّ عَرامَهُ الغُلامِ فى صِغَرِه لِیَکُونَ حَلیماً فى کِبرِهِ؛(۱۷). بازى کردن طفل در خردسالى و رها کردن او براى بازى مستحب و پسندیده است، تا در بزرگسالى بردبار و عاقل بشود.
حتى در بعضى از روایات، این جمله هم اضافه شده است که: سزاوار نیست بچه غیر از این باشد، تا والدین بدانند که بچه محجوب و سربزیر و آرام و بى سروصدا، براى آنها مایه خوشبختى امروز و سربلندى فردا نیست!. بازى وسیله رشد اندام و مغز و عواطف و احساسات کودکان است به علاوه، بازى اگر دسته جمعى باشد، کودک را از انزوا و کم رویى نجات مىدهد و به او عرضه و جرأت مىبخشد و هر چه بهتر مىتواند در مجامع و محافل و حوادث اجتماعى، استعداد خود را بروز و ظهور بخشد.
براى یک جوان مسلمان، آشنایى با معارف و قوانین و آداب و اخلاق اسلامىبسیار ضرورت دارد و به همین جهت، مدرسه باید در کنار علوم متعارفى که موظف است به نسل نو خاسته امروز بیاموزد، از معارف اسلامىنیز به او تعلیم دهد. و به همین جهت است که امام صادق(علیه السلام) فرمود: بادِرُوا أحْداثَکُمْ بِالحَدیثِ قَبْلَ أنْ یَسْبِقَکُمْ إلیْهِم المُرْجِئَهُ؛(۱۸). پیش از آن که گروه مرجئه، جوانان شما را گمراه کنند، به آنها حدیث بیاموزید.
مرجئه در قدیم یک گروه سیاسى بودند و از راه عقاید مذهبى، جوانان را منحرف و گمراه مىکردند و از آنها در راه مقاصد سوءِ سیاسى بهره مىگرفتند. اینها مىگفتند:. بهشت و جهنم به دست خداست و خدا هرکه را خودش بخواهد به بهشت یا جهنم مىبرد. خداوند ممکن است على را به جهنم و معاویه را به بهشت ببرد!. همواره گروههاى سیاسى در راه جوانان دام مىگسترند. پدران و مادران وظیفه دارند قبل از این که گروهها فرصت پیدا کنند و جگر گوشههاى آنها را به گمراهى بکشانند، از راه تعلیم معارف اصیل و صحیح اسلامى، آنها را مجهز کنند تا در دامهاى مهلک گرفتار نشوند.
این وظیفه، در شرایط جهان امروز و مخصوصاً کشور ما از اهمیت بیشترى برخوردار است. کودکان و مسائل جنسی یکى از مسائل مهمىکه فکر و ذهن علماى تعلیم و تربیت را کاملاً به خود جلب کرده، مسأله آشنایى کودکان با مسائل جنسى است. گروهى که تحت نفوذ فرویدیسم و اخلاق جنسى مبتذل و اصالت سکس بوده و هستند، معتقدند که: باید کودکان در محیط خانواده و مدرسه و اجتماع، با همه چیز آشنا باشند و همه چیز را آزادانه ببینند و تجربه کنند که خداى نکرده، گرفتار عقده جنسى نشوند!.
گروهى هم بسیار سختگیر و خشن هستند و فرض را بر این قرار مىدهند که کودکان، کاملاً چشم و گوش بسته هستند و هیچ چیز نمىدانند و نباید بدانند و پرواضح است که تجربه هم نباید بکنند و نمىکنند!. اکنون مىخواهیم با توجه به یکى از وظایف مهم والدین و خانوادهها، دیدگاه اسلام را در این زمینه به دست آوریم. از نظر اسلام، نه اصالت با شهوت رانی است و نه اصالت با رهبانیت و تعطیل ماندن غریزه جنسى.
فرویدیسم، اصالت را به شهوترانی مىدهد و محیط جامعه تحت نفوذ خود را – که همان کشورهاى غربى است -، به لجنزار فساد و فاحشه خانه بى در و دروازه مبدل مىکند. بدیهى است که اسلام در برابر چنین محیطى جز مبارزه و پیش گرفتن راه و رسم براندازى و پاک کردن محیط، رویه اى ندارد. مسیحیت، اصالت را به رهبانیت و عزوبت و نیامیختن زن و مرد در همه عمر مىدهد و خلاف آن را به عنوان یک گناه، یک عمل پلید و یک ضرورت غیر قابل اجتناب، مىپذیرد. اسلام، با این رویه نیز مخالف است.
چگونه ممکن است نیازى که برآوردن آن وسیله ابقاى نوع انسان و عفاف و پاکدامنى و پیوند مشترک خانوادگى و دهها فایده دیگر است، به چشم نفرت دیده شود!. آنچه از نظر اسلام اصالت دارد خود انسان است با همه ویژگىهاى فطرى و طبیعى اش، با همه جنبههاى غریزى و شهوانى اش، با همه استعدادهاى عقلى و عرفانى اش. انسان، یک مجموعه است و هرجزئى از این مجموعه عاطل و باطل گردد، کل انسان آسیب مىبیند. این مجموعه، درحد خود زیباست، شهوتش هم زیباست، غریزه جنسى اش هم زیباست. منتها تربیت و تزکیه لازم دارد. باید به جامه عفاف و احصان آراسته اش کرد و او را دست کم نگرفت.
آفرینش، بى برنامه نیست. براى ترشح غدد جنسى، زمان معینى مقرر داشته، زمانى که نامش بلوغ است و در این سن و سال، انسان در حد خودش به قواعد و ضوابط اجتماعى و اخلاق جنسى جامعه آشنا شده است و آمدن او در صف زنان و مردان بالغ، نه براى خودش خطرى در بردارد، نه براى جامعه اش. دو وظیفه مهم: خانواده و مدرسه، قبل از رسیدن طفل به بلوغ، دو وظیفه مهم دارند:. ۱٫ باید آرام آرام او را با مسائل جنسى به طور پوشیده و پیچیده در پرده حجب و حیا و درهاله اى از قداست و پاکى آشنا کنند و به او بفهمانند که: ازدواج و پیوستن دو جنس مخالف به یکدیگر، همچون رفتن به محراب عبادت خدایى و آسمانى است و بهره جنسى بردن، فقط و فقط در چارچوب ازدواج ممکن است و اگر خداى نکرده، انسانى در خارج از این چارچوب، بخواهد بهره جنسى بگیرد، بعد از بلوغ، مرتکب گناهى عظیم شده و قبل از بلوغ، از آثار وضعى شوم آن، مصونیت نخواهد داشت. مؤمن رستگار و سعادتمند از دیدگاه قرآن، مصداق این آیه شریفه است:. وَ الَّذینَ هُمْ لِفُروجِهِمْ یحافِظُونَ ُ اِلا عَلى أزْواجِهِمْ؛(۱۹).
آنهایى که شهوت جنسى خود را جز در مقابل همسران، حفظ مىکنند. این واقعیت را نه تنها کودکان باید درک کنند و تربیت خانوادگى و اجتماعى آنها بر این روال باشد، بلکه اصولاً هر مسلمانى – چه زن و چه مرد، چه بالغ و چه نابالغ، چه مجرد و چه غیر مجرد – همه باید به آن توجه داشته باشند و پرده عفاف خود را ندرند و محیط زندگى را به مزبله تبدیل نکنند و به حدود و ثغور افراد و خانوادهها احترام کنند و جامعه را به یک فاحشه خانه بزرگ و بى در ودروازه و بى قاعده و ضابطه مبدل نسازند.
در خود قرآن کریم – که کتاب آسمانى مسلمانان است و کتاب زینتى و تشریفاتى هم نیست، بلکه کتاب خواندنى و آموختنى و فهمیدنى و عمل کردنى است – به زبانى بسیار شیوا و در حد اعلاى فصاحت و بلاغت، به عمده مسائل جنسى اشاره شده و کودک مسلمان نیز با آموزش و فهم قرآن همان گونه که به طرف بلوغ و رشد مىرود، با این مسائل آشنایى پیدا مىکند. درسوره یوسف، سخن از عشق آتشین زنى منحرف، به جوانى که سمبل عفاف و پاکدامنى است، به میان آمده و ضمن این که این جوان، زندان را بر هوسبازى و تسلیم در برابر نقشههاى شیطانى آن زن ترجیح مىدهد، سرانجام به پیروزى بزرگى نایل مىشود و زلیخا نیز به گناه خود اعتراف و توبه مىکند.
درباره آدم و همسرش با لطف خاصى مىفرماید:. فَلَمّا تَغَشّهِا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا اَثْقَلَتْ دَعَوا اللّهَ رَبَّهُمِا لَئِنْ آتَیْتنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ؛(۲۰). چون آدم، همسر خود را در آغوش گرفت، همسر وى احساس حملى خفیف کرد و با آن مدتى سر کرد و همین که سنگین شد، به درگاه خدا نیایش کردند که اگر فرزند صالحى به ما بدهى، از شاکران خواهیم بود. مىگویند: فصاحت به معناى روانى و زیبایى و شیوایى سخن و بلاغت به معناى سخن گفتن به مقتضاى حال است.
اگر در آیه فوق، دقیق شوى در مىیابى که در حد اعلاى فصاحت و بلاغت است و از این بهتر نمىشود گفت. داستان ولادت مریم و باردار شدن او به وسیله نفخ فرشته و به دنیا آمدن عیسى و باردار شدن مادرموسى و فراغت او و نمونههایى از این قبیل، راهگشاى آشنایى کودکان با مسائل جنسى و درس عبرت براى همگان است. دستوراتى که قرآن درباره زنا و روابط زن و شوهر و احکام غسل و تیمم دارد، به تدریج مسأله را براى کودکانى که به بلوغ و رشد نزدیک مىشوند، باز مىکند. در کنار اینها دستوراتى نیز درباره فرو پوشیدن چشم و حفظ عورت و شهوت خویش و عفیف و پاک بودن انسان مطرح مىشود.
داستان انحراف جنسى قوم لوط و سرانجامِ شوم آنها، براى کودکان و نوجوانان، هشدار دهنده و عبرت آموز است. وقتى انسان در مجموعه احکام عبادات و طهارات و نجاسات و اغسال و علایم بلوغ دقیق شود، مىفهمد که در یک خانواده مسلمان و پایبند به اصول و احکام اسلامىمحال است که طفلى بى خبر از مسائل جنسى بار آید که این غیر ممکن است!. بى شک، فهم این مسائل براى یک انسان که دیر یا زود به آنها مبتلا مىشود، لازم است و زیانى هم ندارد. در یک محیط سالم و در یک خانواده وظیفه شناس، طفل به تدریج با این مسائل آشنا مىشود و ضرر و زیان و انحرافى هم دامنگیرش نمىشود. ۲٫
آنچه مهم است این است که: اسباب و وسائل تحریک جنسى و هیجان شهوى کودکان فراهم نشود. اسلام در این باره به اندازه کافى چاره اندیشى کرده است. در برخى از روایات آمده است:. یُفَرَّقُ بَینَ الصِبیانِ فى المَضاجِعِ لِسِتِّ سِنینَ؛. کودکان باید از سن شش سالگى جداى از یکدیگر بخوابند. و در برخى دیگر از روایات آمده است:. الصَبِىُّ و الصَبِىُّ و الصَبِىُّ وَ الصَبِیَّهُ (وَ الصِبیَّهُ و الصَبِیّهُ) یُفَرَّقُ بَینَهُمْ فِى المَضاجِعِ لِعشرِ سِنینَ؛(۲۱).
از سن ده سالگى جداى از یکدیگر بخوابند. ظاهراً تشخیص این که در چه سن و سالى براى عفاف و پاکدامنى کودکان، خوابیدن در یک بستر زیان بخش است، بر عهده والدین است. آنان باید توجه داشته باشند که حتى همخوابگى دو پسر یا دو دختر هم از نظر اسلام ممنوع است و عواقب وخیمىدارد. در محیطهاى سرد و مرطوب، کودکان بسیار دیر به بلوغ جنسى مىرسند و در محیطهاى گرم و خشک بسیار زود، با توجه به همین اختلافات محیطى است که بهتر مىشود رمز شش سال و ده سال را درک کرد. اسلام، بوسیدن دختر شش ساله براى مرد و بوسیدن زن براى پسر هفت ساله را قدغن کرده است(۲۲)؛
زیرا این گونه کارها علاوه بر این که موجب انحراف جنسى نوجوانان مىشود، موجب بلوغ زودرس آنها نیز مىگردد و هرگونه جریان و کار و برنامه اى که به بلوغ زودرس طفل کمک مىکند، خیانت و جنایت است. اسلام، نسبت به این گونه کارها جدّاً سختگیر و از عواقب ناگوار آن بیمناک است و به همین جهت است که امام على(علیه السلام) فرمود:. مُباشَرَهُ الْمَرأهِ ابْنَتَها إذا بَلَغتْ سِتَّ سِنینَ شُعبَه مِنَ الزِنى؛(۲۳).
مادرى که بدن یا عورت دختر شش ساله خود را لمس کند، به نوعى زنا روى آورده است!. این سخن پیامبر خدا که با دوراندیشى خاصى بیان شده، از آن سخنان حکیمانه اى است که در جهت عفاف کودکان و پیشگیرى از خطرات احتمالى بیان شده و در کتب حدیث، ثبت و ضبط گشته است؛ آن بزرگوار فرمود:. به خدا سوگند، اگر مردى با همسر خود درآمیزد و در خانه، کودکى بیدار باشد که آنها را بنگرد و سخن آنها را بشنود و صداى نفس آنها را احساس کند، هرگز آن کودک رستگار نیست، اگر پسر باشد یا دختر، زناکار مىشود!.
از این توصیهها – که درسهایى پرمغز در مورد عفاف کودکان و اخلاق جنسى خانوادههاست – که بگذریم، خوب است نظرى هم به مطالب سوره نور در قرآن کریم بیفکنیم و با رعایت آنها نورانیت را به اعماق خانوادهها و دلها و جانها ببریم. در این سوره دستورهایى وجود دارد که براى پدران و مادران دلسوز و طالب پاکى و عفاف خانواده، بسیار مفید و سازنده است. در این سوره، فرزندان را بر دو دسته تقسیم کرده است: یکى آنهایى که به سن بلوغ نرسیده اند و دیگرى آنان که رسیده اند.
درباره آنهایى که به سن بلوغ نرسیده اند توصیه مىکند که در سه وقت، با اجازه وارد اتاق خواب و خلوت والدین خود بشوند:. مِنْ قَبْلِ صَلاهِ الفَجْرِ وَ حینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهیرَهِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاهِ العِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ؛(۲۴). یکى پیش از نماز صبح که وقت برخاستن از بستر خواب است و دیگرى هنگام نیمروز که جامههاى خود را بیرون مىآورید و سوم بعد از نماز عشا که این سه وقت، وقت خلوت و استراحت شماست. اما بعد از این اوقات، آمد و رفت کودکان نابالغ بر شما بلامانع است و خطر و زیانى ندارد.
دقیقاً این دستور، در جهت تأمین اسباب سلامت روحى کودکان و رشد طبیعى آنهاست که در غیر این صورت، براى آنها مصونیتى نخواهد بود. اما در مورد اطفال بالغ مىفرماید:. وَ إذا بَلَغَ الأطْفالُ مِنْکُمُ الحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا؛(۲۵). هنگامىکه کودکان شما به سن بلوغ رسیدند، در هر حال باید براى وارد شدن بر شما اجازه بگیرند. این که اسلام به مسأله پوشش زن این همه اهمیت مىدهد و نگاه کردن به نامحرم را شعبه اى از زنا تلقى مىکند و طرفدار این اصل است که جلو کششها و دام گستردنها و جلوه گرىها و چشم چرانىها گرفته شود.
همه و همه براى پاک ماندن جوانان و محدود و محصور کردن التذاذ جنسى در چارچوب ازدواج و همسرى است و به همین جهت، آن جا که خطر سقوط و انحراف و گناه از بین مىرود، ممنوعیتها هم منتفى مىشود. آنهایى که به اصطلاح محارم یکدیگرند، مانند: خواهر، برادر، پسر، دختر، مادر، پدر، عمو، عمه، خاله، برادرزاده، خواهر زاده، مادر برزگ، پدربزرگ و خواهر و برادر رضاعى، این محدودیتها را ندارند و حتى در مورد زنان پیر و بازنشسته قرآن مىفرماید:. وَ القَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاتى لایَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناح أنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بزینهٍ وَ أنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْر لَهُنَّ؛(۲۶).
بر زنان باز مانده اى که امید شوهر ندارند، گناهى نیست که پوشش خود را بگذارند، بدون این که به جلوه گرى و خود آرایى بپردازند و البته خوددارى کردن براى آنها بهتر است. در روایتى آمده است که جابر گفت: به همراه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درب خانه فاطمه(علیها السلام) رفتیم، همین که به آن جا رسیدیم، دست بر در خانه نهاد و فرمود: سلام بر شما. فاطمه جواب داد. پیامبر فرمود: داخل شوم فاطمه جواب داد: داخل شو یا رسول اللّه! پیامبر فرمود: با هر که با من است، داخل شوم؟ فاطمه جواب داد: سرپوشى ندارم. پیامبر فرمود: سرت را بپوش. فاطمه سر خود را پوشید. بار دیگر پیامبر سلام کرد و فاطمه جواب داد.
مجدداً اجازه ورود خواست و فاطمه اجازه داد. باز فرمود: با آن کسى که همراهم هست فاطمه عرض کرد: با آن که همراهت هست….(۲۷). این گونه رفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با دختر بلند اختر خود درسى است به همه مسلمانان که به هنگام وارد شدن به خانه دیگرى – ولو از نزدیکان باشد – رعایت ادب کنند و کسب اجازه نمایند. قرآن نیز مىفرماید:. لاتَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّى تَستَأنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى اَهْلِها؛(۲۸).
در خانههایى غیر از خانههاى خود داخل نشوید، تا این که آشنایى بدهید و بر اهل خانه سلام کنید. وَإنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا؛(۲۹). اگر به شما گفتند: برگردید، پس برگردید. ما این دستورات را در این جا به سرعت مرور کردیم تا معلوم شود که خانوادهها و دستگاههاى تعلیم و تربیت، نسبت به آموزش عفیفانه مسائل جنسى به همراه رشد تدریجى کودکان چاره و گزیرى ندارند و حتى تقید به تکالیف و وظایف دینى، مستلزم دانستن آنهاست، ولى از لحاظ لمس و تجربه این مسائل و بى در و دروازگى به شدت باید کنترل کرد و خطرات جسمىو روحى و مادى و معنوى را از نظر دور نداشت.
اما جا دارد که این مسائل در محدوده اخلاق جنسى عمیقاً و تفصیلاً و با صبر و حوصله، بررسى و بازسازى گردد، تا افکار فرویدیستى و مسیحیت تحریف شده امروزى در میان مردم مسلمان شایع نشود و مردم مسلمان که باید امت وسط قرآن باشند، از افراط و تفریط و از انحراف به چپ و راست، مصون بمانند و در صراط مستقیم الهى به حرکت درآیند و به سوى قله بلند سعادت به پیش روند؛ باشد که در دوره انقلاب – آن هم انقلاب اسلامى- یک انقلاب روحى و اخلاقى به عنوان زیر بناى انقلاب سیاسى و اقتصادى در جامعه ما تحقق یابد.
حق حضانت در راستاى طبیعت والدین شما افکنه درختان را دیدهاید. افکنه آن نهال جدیدى است که تا وقتى نمىتواند مستقیماً مواد غذایى خود را از خاک بگیرد، از مادر تغذیه مىکند و همین که ریشه در خاک فرو برد و توانست نیاز غذایى خود را تأمین نماید، باغبان، او را از مادر قطع مىکند و سپس در هر نقطه اى که بخواهند، او را مطابق اصول درختکارى غرس مىکنند و از فواید آن بهره مىگیرند.
در عالم اسرارآمیز حیوانات، قاعده این است که: تا وقتى طفل نمىتواند زندگى مستقل داشته باشد، باید تحت حضانت مادر یا پدر و مادر باشد و همین که به مرحله اى از رشد رسید که بتواند نیازمندىهاى خود را تأمین کند و از خطرات و مهالک، خود را حفظ نماید، پى کار خود مىرود و مسؤولیتهاى زندگى را بر عهده مىگیرد. طبیعى است که کودک انسان نیز تا مدتها بعد از تولد، نیازمند پرستارى و مراقبت است و باید به طور دقیق، تحت مراقبت قرار گیرد و تربیت شود. کودک، هم نیازمند تغذیه و هم نیازمند تربیت است.
قبل از تولد، همچون شاخه یک درخت، از شیره جان مادر تغذیه مىکند و بعد از تولد نیز طبیعى ترین شکل تغذیه او همان است که از شیر مادر تغذیه کند و همچون افکنه درخت، در تبعیت از مادر باشد. همان طور که قبلاً هم اشاره شده است، مادر مکلف به شیردادن کودک خود نیست، ولى حق دارد که در صورت تمایل، فرزند خود را شیر دهد. به موجب قوانین اسلامى، اگر مادر بخواهد بدون اخذ اجرت یا با اجرت مساوى یا کمتر از دیگران، به کودک شیر دهد، نمىتوان او را از شیردادن منع کرد؛ البته اگر هیچ غذا و شیرى، جز شیر مادر، با طبع طفل سازگار نیست، مادر مکلف مىشود که او را شیر دهد و نیز اگر شیر او براى کودک ضرر دارد یا گرفتار یک بیمارى مسرى است، باید او را از شیر دادن منع کرد.
این که مسأله شیر دادن مادر به فرزند به عنوان یک حق تلقى مىشود و نه به عنوان یک تکلیف، خود بالاترین تجلیل و تکریم از مقام مادر است و چون مادر، بالطبع و به حکم عاطفه مقدس مادرى و عشق ناب و پاکش به میوه و ثمره هستى خویش به دنبال این کار مىرود، چه نیازى به تکلیف و امر و فرمان دارد! باید کارى کرد که او را از این خدمت بزرگى که در راستاى طبیعتش هست، محروم نکنند و حقش را از او سلب ننمایند.
مگر نمىگویند: در کشورهایى که زنان به فرزند شیر نمىدهند، سرطان سینه در بین آنها وفور دارد!. مادر، هم از نظر روحى حق دارد که کودک خود را در آغوش بگیرد و شیرش دهد و هم از نظر جسمى. آن فرد یا نظامىکه مادر را از محیط مقدس خانواده مىگیرد او را از حق طبیعى و انسانى اش محروم مىکند و شیر دادن به فرزند را با القاآت نوگرایانه، در نظر او منفور مىسازد، خیانتى بزرگ به زن، بلکه به انسانیت کرده است.
زنان باید خود را از سیطره حاکمیت تلقینات گمراه کننده آزاد کنند و بدانند که: شانه خالى کردن از زیر بار استعدادهاى طبیعى زنانه نه تنها آنها را وارد صف مردها نمىکند و به استعدادهاى طبیعى مردانه مستعد نمىسازد، بلکه از استعدادهاى زنانگى خود نیز محروم مىگردند و تبدیل به جنس سومىمىشوند که نه زن است نه مرد!. اگر چیزى براى انسان حق است، گرفتنى است و چشمپوشى از حق براى انسان نقص است، نه کمال. همان طورى که غذا خوردن و دانستن و نفس کشیدن براى انسان حق است و باید گرفت.
متأسفانه، ماشینیسم قهار و بى رحم عصر ما، نه تنها در لباس طرفدارى از زن او را از این حق طبیعى، باز داشته و همچون گرگى در لباس میش وجود پاک و آسیب پذیرش را در هم کوبیده، بلکه از حق دیگرش نیز که همان حق حضانت باشد، محروم کرده است. حضانت به معناى تربیت و تربیت به معناى پرورش دادن است و هم شامل جنبههاى جسمىمىشود و هم شامل جنبههاى فکرى و عاطفى و اخلاقى.
مادر، حتى اگر به فرزند دلبند خود شیر هم ندهد، حق حضانت دارد و هیچ قدرتى نمىتواند او را از این حق الهى و خدادادى اش محروم گرداند، مگر این که به واسطه کفر یا جنون یا بیمارى مسرى، مصلحت طفل در این باشد که او را از حضانت مادر خارج گردانند. شیر خوارگاهها و پانسیونها و مؤسساتى از این قبیل، بدون هیچ ابهام و تردیدى تیشه به ریشه سعادت مادران و کودکان زده اند و آنها را از حقوق طبیعى شان محروم کرده و اصیل ترین پیوند میان آنها را گسیخته اند!.
اگر علم ثابت کرده است که صداى قلب مادر براى طفل از هر آهنگى دلنوازتر است، چرا برنامه ریزىها آن چنان است که قلبها در فراق کودکان نامنظم بتپند و کودکان در فراق مادران از آن آهنگ محروم بمانند و نوازش نشوند!. اسلام چه خوب، زیبایىهاى طبیعت والدین را کشف کرده و بر اساس آن، قاعده و قانون تنظیم کرده است!. امام صادق(علیه السلام) فرمود:. مادامَ الوَلَدُ فِى الرِضاعِ فَهُوَ بَیْنَ الأبَوَیْنِ بِالسَویَّهِ؛(۳۰).
تا وقتى که طفل، در شیرخوارگى است، میان والدین مساوى است. منظور این است که اگر مادر مىخواهد احقاق حق کند و شیردادن و حضانت طفل را بر عهده بگیرد، پدر نیز از راه فراهم کردن وسایل و لوازم زندگى اش او را یار و مددکار است و اسباب آسایش و آرامش خاطر او را فراهم مىکند تا او بهتر بتواند میوه هستى خود و همسر را در آغوش گرمش بپروراند. قرآن کریم نیز در این زمینه مىفرماید:. وَ عَلَى المَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالمَعْرُوفِ؛(۳۱).
بر پدران است که روزى و پوشش آنها را به نحو متعارف بدهند. حتى اگر – احیاناً – سروکار زن و شوهر به طلاق و جدایى کشیده باشد، حق حضانت مادر، به همان گونه اى که در بالا گفته شد، محفوظ است و در این حالت هیچ یک آنها حق ندارد دیگرى را از حقش محروم گرداند. قرآن در ادامه دستور فوق مىفرماید:. لاتُضارَّ والِدَه بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُود لَهُ بِوَلَدِهِ؛(۳۲). نه مادر به واسطه محروم ماندن از حضانت و شیردادن فرزند، زیان ببیند و نه پدر به واسطه محروم ماندن از دیدار فرزند.
بدیهى است که اگر مادرى بعد از طلاق و جدایى، از شیردادن و حضانت طفل سرباز مىزند و خود را از دو حق طبیعى محروم و کودک را به ورطه هولناک بى مادرى و محرومیت از شیر و حضانت مادر گرفتار مىکند، در خور ملامت است و قهراً از آثار طبیعى آن مصونیت نخواهد داشت.پدر نیز بعد از طلاق، وظیفه دارد عنوان پدرى را احترام کند و در همین رابطه، احترام مادرى را حفظ نماید و تا آن جا که ممکن است زیانهاى احتمالى طفل را کاهش دهد.
در حقیقت، آنها باید بدانند که با وجود فرزند، طلاق هم نمىتواند آنها را به طور کلى بیگانه از یکدیگر سازد و چاره اى جز همفکرى و همکارى ندارند و تا وقتى که طفل در حضانت مادر است، این همکارى باید محکم و استوار باشد و در این زمینه، مشاوره و تراضى طرفین، لازم است. قرآن در ادامه مطالب گذشته مىفرماید:. فَإنْ أرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلاجُناحَ عَلَیْهِما؛(۳۳). اگر با رضایت طرفین و مشاوره، بخواهند بچه را از شیر بگیرند، گناهى بر آنها نیست.
بدیهى است که نه مادر مىتواندراساً اقدام کند و بچه را از شیر بگیرد، نه پدر، زیرا اگر مادر چنین اقدامىکند، فقط مىتواند از حق خود چشم بپوشد و پدر مىتواند بچه را به زن شیرده دیگرى بسپارد و اگر پدر بخواهد او را از شیر بگیرد، مادرحق شیردادن دارد و به همین جهت است که بدون توافق یکدیگر و بدون مشورت، نمىتوانند هیچ یک آنها تصمیمىبگیرند، یا اقدامىکنند.
چنین وضعى تا وقتى که دو سال طفل تمام مىشود، ادامه دارد و اگر زن و شوهر به واسطه طلاق از هم جدا شده باشند، ناگزیرند که دراین زمینه به توافق برسند. اینها نشانگر این است که وجود فرزند، چنان پیوندى میان زن و مرد برقرار مىکند که اگر چه به وسیله طلاق، ارتباط جسمىآنها از بین مىرود، اما ارتباط فکرى و روحى و عاطفى آنها از لحاظ اشتراک در غمها و شادىهاى مربوط به فرزند همچنان برقرار است و مباد که از آن غفلت کنند!. در یکى از روایات، در پاسخ کسى که در مورد همسر مطلقه خود سؤال کرده، چنین آمده است:. المَرْأهُ أحَقُّ بِالوَلَدِ إلى أنْ یَبْلُغ سَبْعَ سِنینَ إى أنْ تَشاءَ المَرْأهُ؛(۳۴).
مادر نسبت به حضانت طفل تا سن هفت سالگى، سزاوارتر است، مگر این که خودش بخواهد از حق خود صرف نظر کند. چنان که ملاحظه مىشود، در این روایت فرقى میان پسر و دختر گذارده نشده است، اما مجلسى اول در ذیل آن مىگوید: (این روایت، حمل بر مورد خاص، یعنى دختر شده است و بنابراین، درمورد پسر حق حضانت مادر تا دو سال و در مورد دختر تا هفت سال است.).
مرحوم صاحب جواهر با اشاره به این که: شاهد این مطلب، اجماع منقول است، مىگوید: (پدر، براى تربیت و تأدیب پسر و مادر براى تربیت و تأدیب دختر، مناسب تر است؛ البته اگر مادر شوهر کند، حق شیردادن و حق حضانتش ساقط مىشود.). با پایان گرفتن دوران حق حضانت مادر یا سقوط آن، حق حضانت از آن پدر خواهد بود و نه تنها هیچ کس نمىتواند این حق را از او سلب کند، بلکه در این جا تکلیف هم هست؛ یعنى برخلاف مادر که مىتواند از حق خود چشم بپوشد و از حضانت و ارضاع طفل خوددارى کند، پدر مکلف به حضانت است.
منتها لازم نیست که این تکلیف را شخصاً انجام دهد، بلکه مىتواند طفل را براى حضانت و تربیت به شخص یا مؤسسه اى بسپارد و خود نیز بر کار او نظارت داشته باشد. حق حضانت پدر تا روزى که طفل به مرحله بلوغ و رشد مىرسد، محفوظ مىماند. اما اگر طفل به سن بلوغ و رشد رسید، دیگر پدر حق حضانت او را ندارد. مرگ پدر یا مادر آنچه تا کنون مطرح کردیم، در این مورد بود که پدر و مادر هر دو زنده باشند، اعم از این که از یکدیگر جدا شده یا نشده باشند. اما اگر دست اجل، پدر یا مادر را از کودک بگیرد، دیگرى حق حضانت دارد.
در صورتى که پدر بمیرد، مادرحق حضانت دارد. حتى اگر شوهر هم بکند حق حضانتش ساقط نمىشود و وصى پدر یا جد پدرى نمىتوانند طفل را از مادر بگیرند و در صورتى که مادر بمیرد، پدر حق حضانت دارد و هیچ کس نمىتواند این حق را از او سلب نماید. قرآن همان طورى که با وجود پدر، حق ارضاع و حضانت را به مادر داده و پدر را عهده دار نفقه او کرده، در مورد مرگ پدر هم در ادامه دستورات گذشته مىفرماید:. وَ عََلى الوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ؛. بر عهده وارث است که همانند پدر طفل، عهده دار پوشش و هزینه زندگى مادر طفل بشود تا بتواند طفل را شیر دهد و حضانت کند.
اگر والدین طفل از دنیا بروند، جد پدرى طفل که همچون پدر، بر وى ولایت دارد، حق حضانت هم دارد. سعادت واقعى طفل در این جا براى این که بهتر بتوانیم موقعیت طفل را از لحاظ سعادتمندى به دست بیاوریم، باید توجه کنیم که براى خانواده چند حالت قابل پیش بینى است:
۱٫ بقا و استمرار خانواده؛
۲٫ متلاشى شدن خانواده به واسطه طلاق؛
۳٫ متلاشى شدن آن به واسطه مرگ یکى ازوالدین؛
۴٫ متلاشى شدن به واسطه مرگ هر دو.
در صورت اول، کودک در محیط خانواده در حضانت مشترک والدین است و آنها مىتوانند با همفکرى و همکارى درباره شیرخوارگى و حضانت طفل تا سن بلوغ و رشد و حتى بعد از آن، به طور مطلوب و مفید تصمیم بگیرند و ثمره هستى خود را به بهترین نحو، حضانت و تربیت کنند. هدف آفرینش انسان، این شکل را بهتر مىپذیرد و بدون تردید در این گونه خانوادهها، توفیق تعلیم و تربیت و تزکیه فراوان است و اگر این توفیق بزرگ، از دست داده شود، تقصیرى بزرگ است.
در صورت دوم، نظر به این که خود والدین در قید حیاتند، باید به مسؤولیت مشترک خود توجه کنند و سعادت و سرنوشت کودک یا کودکان را فداى هوا و هوس شخصى خود نسازند و همان طورى که گفتیم: طلاق نمىتواند وسیله این باشد که آنها به طور کلى از یکدیگر بیگانه شوند.
در صورت سوم، باید هر کس باقى ماند، یک تنه مسؤولیتهاى مشترک خانوادگى را بر دوش بگیرد و کارى کند که بچهها کمبودى درزندگى خود احساس نکنند؛ البته کمبودهاى اقتصادى را اشخاص خَیّر و مؤسسات خیریه، وظیفه دارند در حد متوسط جبران کنند. مىبینیم هنگامىکه فاطمه زهرا از دنیا مىرود، على(علیه السلام) در تربیت وحضانت یتیمان، آن قدر مىکوشد که خلأى در زندگى آنها احساس نشود، مورخین گفته اند: (زهرا وصیت کرد که امیرالمؤمنین با خواهر زاده اش ازدواج کند و شبى نزد همسر و شبى نزد فرزندان باشد.).
در صورت چهارم، مشکل بزرگتر است. پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، از کسانى بود که در خردسالى پدر و مادر هر دو را از دست داد و تا جدش عبدالمطلب در قید حیات بود، سرپرستى وى را بر عهده گرفت و هنگام مرگ، او را به فرزند خود ابو طالب که عموى پیامبر بود سپرد. حقّاً، هم عبدالمطلب و هم ابوطالب، بسیار عالى از یتیم خود حضانت و سرپرستى کردند، تا به مرتبه عقل کل و رهبرى وارشاد همه انسانها رسید. این جاست که باید افراد خیر، درصورت نبودن خویشاوندان، این گونه کودکان را درخانه خود مورد لطف و احسان و محبت قرار دهند و آنها را همچون فرزندان خود تربیت و حضانت کنند تا افرادى عقب افتاده و کَلِّ بر اجتماع بار نیایند. وجود پرورشگاهها به مقتضاى ضرورت و تنگى قافیه، مورد قبول است؛ اما حتى المقدور باید خود مردم بکوشند که اطفال بى پدر و مادر را در خانه خود تربیت کنند و پدرانه و مادرانه آنها را مورد محبت و نوازش قرار دهند که کمبود محبت، اثر ویرانگرى دارد و به مراتب از کمبودهاى اقتصادى و مادى خطرناک تر است!.