سبک زندگی به عنوان شاخصی برای ارزیابی سطح ایمان
جهت مطالعه مقاله، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
جهت مطالعه مقاله، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
بررسی جامعه شناختی رابطه بین سبک زندگی و دینداری (مطالعه موردی شهر ساری)
جهت مطالعه این مقاله، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
ابعاد سبک زندگی دینی متناسب با ساحتهای گوناگون انسان است. بدن مادی، یکی از ساحتهای وجودی آدمی است. بنابراین، یکی از ابعاد سبک زندگی نیز «کیفیت تعامل با بدن» است. «بدن» نازل ترین مرتبهی حقیقت انسان و مرکبِ کمال روح در نشئه عالم دنیاست. پرورش، تربیت و کیفیت تعامل با بدن، نقش مهمی در تکامل و نیل به سعادت بشر ایفا میکند. از این رو، در آیات و روایتها همواره به وضعیت بدن و کیفیت مواجهه با آن توجه چشمگیری شده است. در حدیثهای امام رضا(علیه السلام) همانند سایر پیشوایان دین(علیه السلام) به زاویههای گوناگون بدن و نحوهی مواجهه با آن، توجه شده است. با بهرهگیری از آموزههای رضوی میتوان ساختار سبک زندگی دینی در مواجهه با جسم انسان را فهمید. در این مقاله، ضمن بیان حدیثهای آن حضرت، ابعاد این مسئله مورد تبیین و تحلیل قرار میگیرد.
«بدن» یکی از ساحتهای وجودی آدمی است که کیفیت تعامل و نحوه رفتار با آن نقش اساسی در تکامل انسان دارد. یکی از عمدهترین مباحث «سبک زندگی» شیوهی مواجهه با بدن است که در پژوهشها، کمتر به آن پرداخته میشود. ضرورت توجه به این بحث، از آنجا آشکار میشود که بخش قابل توجهی از احکام دینی مربوط به بدن و مسائل مرتبط با آن است که عمده آنها در قالب فقه و آداب مناسکی شریعت ظاهر میشود. از سوی دیگر، امروزه شاهد تخریب مستمر جسم انسان در دنیای مدرن و فرهنگ غرب هستیم که نتیجه آن، به محاق رفتن فرهنگ و سنت دینی در ارتباط با بدن است.
راز توجه جدی شریعت اسلام به بُعد جسمی انسان را باید در پیوند تنگاتنگ روح و بدن جست. بدن به جهت پیوند و ارتباط وثیقی که با روح دارد، همواره دارای احکام و آیین خاصی است؛ به طوری که پس از موت نیز خالی از احکام و احترام نیست، به ویژه بدنهای اولیای الهی که شرافت و قداست خاصی در میان مسلمانان دارند. مفسّر معروف، مرحوم طبرسی در مورد توجه به بدن در زندگی مینویسد: «هر انسانی برای رسیدن به کمال، نیاز به تربیت جسم و روح خود دارد و تمام ادیان الهی و قوانین شرع مقدس، همین هدف تربیت انسان را تعقیب میکنند و تلاش آنها برای رسیدن به این هدف و مقصد، ارزشمند است. پس هر کس همت و تلاش خود را تنها معطوف به اصلاح بدن خود نماید. در واقع، از حقیقت انسانیت خارج شده، هم چنان که اگر کسی تمام تلاش خود را مصروف آخرت کند و در اصلاح بدن خود، بیتوجه باشد، نیز به کمال نمیرسد. بنابراین، لازم است انسان دو چشم خود را گشوده، با یکی دنیا و بدن خود را دیده و بهرهی خود را از آن بگیرد و با دیگری، به آخرت و مسائل روحی خود، بنگرد… از اینجاست که میبینیم، احکام دین مقدس اسلام منحصر به مسائل روحی نبوده، بلکه هر کدام از جسم و روح را شامل میشوند… »(۲)
استاد مطهری دربارهی اهمیت پرورش جسم میگوید: «در این جهت، من خیال نمیکنم، نیازی به بحث باشد که در تربیت اسلامی، مسئله پرورش جسم جزو اصول است. »(۳)
در آموزههای دینی، متناسب با ابعاد مختلف بدن، احکام متفاوتی ذکر شده و به موازات توجه به ابعاد روحی، به جسم انسان نیز توجه گردیده است. این احکام گاه به صورت دستورهای فقهی در قالب حرام، حلال، مستحب، مکروه و مباح دیده میشود و گاه در مورد بهداشت، سلامت و تندرستی جسم است؛ از طرفی، سیرهی ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز بخشی از دستاوردهایی است که برای پیگیری و تدوین این موضوعها، تدوین سبک زندگی بدن را تشکیل میدهد. از آنجا که حجم روایتهای مرتبط به بدن، بسیار زیاد است. در این مقاله، به اصول و مبانی اینها با تأکید بر دیدگاه امام رضا(علیه السلام) اشاره میشود. از امام رضا(علیه السلام) در مباحث مربوط به بهداشت بدن و سلامت آن نوشته مختصری به نام رساله ذهبیه وجود دارد.(۴) به علاوه، مجموعه احادیث دیگری در سایر مجامع روایی از آن حضرت در مورد بدن، موجود است که در این مقاله به اصول آنها اشاره میشود.
ادیان، بدن را حوزهای مقدس میدانند و به بدن مادّی به طور جدی اهتمام میورزند، حال آنکه در دنیای متجدّد، فهم بشر دربارهی ابدان تغییر یافته که نتیجهی آن، تعارض هرچه بیشتر با دیدگاه دینی میباشد؛ تعارضی که با نفوذ فرایند فنّاوریهای متجدد به همان جریانهای زندگی در صحنهی عمومی جامعه در مغرب زمین فوران کرده است. براساس آموزههای دینی بدن انسان، نه تنها موجودی زیست شناختی صرف نیست، بلکه بدن، مهبط و مأوای نزول روح، ابزار سلوک و محلّ تجلی حکمت الهی است. دین به همه ساحتهای روحانی، نفسانی و جسمانی که در بدن تنیده شده، در قالب نوعی وحدت اهمیت میدهد.(۵)
روایتها دربارهی حفظ نفس، به مراقبت از بدن و نیز پرهیز از زیان رساندن به آن، اهمیت ویژهای داده، بر حفظ صحت آن تأکید دارند، به گونهای که در برخی از روایتها، بدن و اعضای آن را از امانتهای الهی به شمار آوردهاند.(۶)
در تمدن غرب به ویژه در طبّ جدید، شاهد تخریب مستمر راز جسم بشری و تبدیل آن از یک حریم اندرونی خصوصی متعلق به خداوند، به مکانی عمومی که هرگونه رازی از آن دور شده است، هستیم. طب جدید هم به جهت توفیقهای خود، شگفت انگیز و هم به جهت شکستهای خویش و نیز انسانیت زدایی از بیماران وحشتناک است که امروز همین انسانیت زدایی از بیماران به صورت بحرانی اخلاقی درآمده است.(۷)
تمدن غرب، بدن را ابزاری برای بهره کشیهای مادّی و آن هم در حدّ انجام فعالیتهای حیوانی تنزل داده است. این شیوهی مواجهه با بدن در همهی ابعاد تمدن غرب(علوم و فنون، فرهنگ و هنر، رسانه و سینما، ورزش و…) رسوخ کرده است.
در دین اسلام که دین فطرت است، بر اساس پیوند و تعامل روح و بدن با یکدیگر، احکام و دستورهای خاصی متناسب با مرتبه جسم انسان، صادر شده است. فلسفه بسیاری از امور از قبیل: نظافت، غسلها و دستورهای بهداشتی که در اسلام وجود دارد، تقویت جسم است.(۸) علت توجه شارع مقدس به بعد جسمانی انسان، نقش بدن، در تکامل روح است. روح برای حرکت به مرکب نیاز دارد و بدن، مَرکب آن است. جسم انسان و همهی نیروهای آن، وسایل پیشرفت انسان هستند و برای کسب علوم و معارف و درک حقایق به بدن نیاز است(۹) و از آنجا که هریک از جسم و روح بر همدیگر تأثیر میگذارند، شارع به آداب بدن نیز توجه دارد: «حیث ان کلا من البدن و الروح یؤثر علی الاخر فالشارع المقدس إنما اهتم بالآداب المختصه بالبدن. »(۱۰)
برای بازسازی سبک زندگی دینی مربوط به جسم انسان و در امان ماندن از هجوم فرهنگهای منحط تمدن غرب، چارهای جز رجوع به معارف اصیل دینی نداریم. سبک زندگی که همان «چگونه زیستن» می باشد، مربوط به انسان است و همانگونه که انسان، ابعاد گستردهای دارد، سبک زندگی به موازات ساحتهای انسان، جنبههای مختلفی مییابد. شیوهی مواجهه با جسم و تن آدمی نیز دارای سبک و آیین خاصی است که میتواند، ذیل بحث سبک زندگی مطرح شود.
انسان، مرکّب از روح و بدن، و روح، ساحت برتر و قویتر وجود انسان است. از دیدگاه فیلسوفانی چون ملاصدرا منشأ همهی حرکات ارادی و غیرارادی بدن، «روح» است و تغذیه، رشد، حفظ سلامتی و رفع مرض در انسان برعهدهی روح میباشد.(۱۱)
جسم انسان از یک طرف، به علت مادی بودن با عالم طبیعت ارتباط دارد و از سوی دیگر، به جهت ارتباطی که با روح دارد، متأثر از عوالم معنوی است. از آنجا که میان روح و جسم، ارتباط تنگاتنگی هست، تحولی که در روح انسان رخ میدهد، با وظایف اعضای جسم انسان مرتبط و با تغییرهایی در برخی از دستگاههای بدن همراه است. تغییرهای جسمانی در پیدایش این خواستها و نیازها، نقش مقدمی دارند(۱۲)؛ بنابراین، چگونگی تنظیم و هدایت بدن برای ایجاد خواستها و نیازهای صالح و سالم از اهمیت اساسی برخوردار است. بدن در این حالت، نقش آماده سازی را دارد که با مدیریت آن میتوان زمینهی شکوفایی استعدادها را فراهم آورد. چنانکه اگر انسان با نظم خاصی بدن را زیر تأثیر نیروهای روحی قرار بدهد و مقرون به «تقوا» باشد، این کار سبب دستیابی به دانشهای نابتر و قدرتهای شگفتتر میشود.(۱۳)
امام رضا(علیه السلام)، در اشاره به نقش بدن در تکمیل ایمان، انجام تکلیفهای شرعی با اعضای بدن را جزو مقوّم حقیقت ایمان میداند. ایشان میفرماید: «ایمان، شناخت با قلب و اقرار با زبان و عمل کردن با اعضای بدن است. »(۱۴)
بر این اساس، عمل با اعضای بدن، یکی از پایههای تکمیل ایمان است که مربوط به حکمت عملی سالک است و با قوای فاعلهی بدن صورت میگیرد. بدون حکمت عملی سالک است و با قوای فاعلهی بدن صورت میگیرد. بدون حکمت عملی که محل ظهور آن از طریق بدن است، ایمان ناقص میباشد. بدن در این کارکرد، ابزاری است که فعالیتهای عملی دین با آن انجام میشود.
امام رضا(علیه السلام) در مسئله استطاعت که موضوعی کلامی است(۱۵)، نقش بدن را به عنوان یک عنصر محوری مطرح میکند. آن حضرت(علیه السلام) دو شرط از شرطهای استطاعت را مربوط به بدن میداند. متن حدیث چنین است: علی بن اسباط گوید: از امام رضا(علیه السلام) از استطاعت پرسیدم فرمود: استطاعت بنده پس از چهار خصلت حاصل میشود: ۱-راهش باز بوده، مانعی در کار نداشته باشد. ۲- بدنش سالم بوده، نسبت به کاری که قصد آن را دارد، کمبود نیرو نداشته باشد(مثلاً تب شدید، ضعف زیاد، بیهوشی و کلیه عوارضی که تن را از انجام کار ناتوان میکند). ۳- اعضا و جوارح او نسبت به کاری که میخواهد انجام دهد، درست و سالم باشد(مثلاً نابینا نباشد). ۴- برای او سببی از جانب خدا برسد.(۱۶)
در این روایت نیز بدن شرط استطاعت مکلف ذکر شده است. سلامت بدن در شرط دوم ناظر به اصل صحت بدن مکلف و در شرط سوم ناظر به اجزای خاص بدن مکلف که در انجام فعل مدخلیت دارد، است.
پیوند بدن مادی انسان با معنویت، یکی از اصول آموزههای اسلام است. در آموزههای دینی همواره به ساحتهای غیبی و جنبهی غیرمادی بُعد جسمی انسان توجه میشود و گاه در فرایند التفات دادن به ساحتهای غیرمادی اشیا، اموری ذکر میشود که با فهم تجربی متعارف قابل درک نیست؛ اما از آنجا که این روایتها از معدن وحی سرچشمه گرفتهاند، حقایق را به نحو کامل درک و تبیین میکنند. بنابراین، اهمیت آنها بیشتر از مشاهدات تجربی است که ناقص و قابل خدشه است.
در روایتی از امام رضا(علیه السلام) قرائت قرآن، خوردن عسل و جویدن کندر، سبب تقویت حافظه ذکر شده است.(۱۷) اگر حافظه را مادّی بدانیم، تأثیر قرائت قرآن که معنوی است، بر حافظه که مادّی میباشد، از طریق تجربه، دست یافتن به آن دشوار است و اگر حافظه را غیرمادی بدانیم که نظری صحیح است، تأثیر کندر و مسواک به عنوان امری مادی بر حافظه که غیرمادی است، نیز از تیررس تجربه بیرون است.
در حدیثی دیگر، نماز شب علاوه بر آثار معنوی آن، سبب حسن وجه و نورانیت سیما دانسته شده است.(۱۸) اموری نظیر روزه، اگرچه فلسفهی آن ارتقا و کمال روح است، اما تأثیر آن در حفظ سلامت بدن از آثار جانبی آن میباشد. امام رضا(علیه السلام) روزه را سبب دوری از شهوت میداند(۱۹) و امساک بدن را جز به آنچه احتیاج دارد، سودمندترین چیز برای بدن میداند.(۲۰) با اینکه قوام اصلی روزه مربوط به جسم است، اما نقش آن در کمال روحی و فاصله گرفتن از شهوات در روایتها مکرّر مورد سفارش قرار گرفته است. از همین جا نیز اهمیت احکام مربوط به جسم انسان در معنویت روشن میشود.
ایمان و تقوا، عامل اصلی آرامش روح و به تبع آن، صحت جسم و روان است.(۲۱) یکی از آثار تقوا، بی رغبتی به دنیاست. مطابق روایتها، رغبت به دنیا، سبب افزایش غم میشود(۲۲)؛ زیرا امور دنیا ناپایدار و ناچیزند و هر کس به این مظاهر ناچیز دل ببندد، به امری ناپایدار و بیارزش دل بسته است که سبب افسردگی میشود. راز بسیاری از افسردگیها و بحرانهای دنیای مدرن را نیز در این امر میتوان جست. در روایتها، تقوای قلب، سبب صحت بدن(۲۳)، شفابخش آلام جسمانی(۲۴)، و حسادت موجب زوال سلامت و به خطر انداختن جسم ذکر شده است.(۲۵) بنابراین، رابطهای دوسویه در این فرایند وجود دارد: از یک سو، بُعد جسمی انسان در کمال یا انحطاط روح نقش مؤثری دارد و از سوی دیگر، طهارت و تقوای روح نیز در اعتدال و صحت بدن تأثیر بسزایی مییابد، به طوری که در برخی موارد، ریشهی بیماری ابتدا از ساحت روحی انسان آغاز میشود و بعد، جسم را زیرتأثیر قرار می دهد. رذایل اخلاقی به علت احاطهی کامل روان آدمی بر جسم میتواند سلامت جسم را تهدید کند، همانگونه که تقوا میتواند سبب تعادل روان و تن شود.
یکی از ابعاد مهم جسم انسان، «مزاج» بدن و نقش آن در پیدایش افعال و رفتار است. توضیح آنکه در جهان بینی حکمای اسلام(که در آموزههای دینی نیز مؤید دارد) کاینات از عناصر اربعه به وجود آمدهاند. از نسبت عناصر و کیفیت ترکیب آنها با همدیگر «مزاج» به وجود میآید.(۲۶) مزاج در پیدایش اخلاق و رفتار، سهم اساسی دارد. مزاج نامعتدل، اخلاق نامتعادلی را به دنبال دارد و مزاج معتدل نیز زمینه پیدایش اخلاق فاضله را فراهم میکند، به طوری که حکمای اسلام، یکی از عوامل اختلاف اخلاق انسانها را مزاج ذکر کردهاند.(۲۷) مسئله مزاج و ارتباط آن با خلق و خو در روایتها مورد اشاره قرار گرفته است. حضرت علی(علیه السلام) دربارهی نقش مزاج در شکلگیری شخصیت انسان میفرماید: «هر کس طبیعت حیوانی او معتدل گردد، مزاجش صاف و پاک خواهد شد، کسی که مزاجش صاف و خالی از کدورت باشد، روح در آن اثر قوی و عمیق میگذارد، کسی که تأثیر روح در وجودش قوی گردد، راه ترقی و تعالی را میپیماید و به اوج کمال میرسد، کسی که به کمال خود رسید، متخلّق به اخلاق روحانی میشود و کسی که به خلقیات نفسانی و صفات روحانی متصف گردد، انسانی خواهد بود با صفات انسانیت، نه آنکه حیوانی باشد با خلق و خوی بهیمیت»(۲۸).
مزاج انسان از چهار خلط تشکیل شده است که غلبهی هر یک از این مزاجها، حالتهای خاصی را در بدن و روح اقتضا دارد. امام رضا(علیه السلام) در رسالهی ذهبیه در مورد خلقت جسم انسان از طبایع اربعه میفرماید: «خدای تعالی جسمها را بر چهار طبیعت بنا نهاد که عبارتاند از: سودا، صفرا، خون و بلغم. که دو خلط از آنها گرم و دو خلط دیگر سرد میباشد و میان این چهار خلط، دو به دو اختلاف برقرار است به این ترتیب که از دو خلط گرم، یکی مرطوب و دیگری خشک و از دو خلط سرد نیز یکی مرطوب و دیگری خشک است. »(۲۹)
امام رضا(علیه السلام) در حدیثی دیگر در مورد اقسام طبایع بدن میفرماید: «انسان چهار طبع دارد: اول: بلغم و آن به منزله دشمن جنگکننده است، دوم: خون و آن به منزله غلام است که گاه میشود غلامی مولای خود را میکشد، سوم: باد و آن به منزله سلطانی است که رعیتپرور باشد و با ایشان مدارا کند، چهارم: صفرا و هیهات، هیهات که چقدر دور است سلامتی انسان از آن، زیرا همانند زمین است که اگر به حرکت آید و بلرزد، هرچه روی آن باشد، میلرزد».(۳۰)
مراتب جمادات، نباتات، حیوانات و انسانها از لحاظ کیفیت، ترکیب عناصر و مزاج غالب، درجات متفاوتی پیدا میکنند. مرتبهی جمادات به علت دوری از اعتدال، در پایینترین رتبه و مرتبه نبات و حیوان به ترتیب در رتبههای بعدی قرار دارند. در میان انواع گوناگون، نوع انسانی اشرف و اعدل امزجه است.(۳۱) مزاج افراد انسانی نیز براساس عوامل مختلف دارای مراتب گوناگون است. در میان افراد بشر، مزاج انسان کامل که مصداق تام آن حقیقت «محمدیه» است، اشرف و اعدل امزجه است.(۳۲) افراد برای رسیدن به کمال، نیازمند به ابدانی با مزاج معتدل و مناسب هستند، هرچه بدن، معتدلتر باشد، روح نیز به جهت ارتباطی که با بدن دارد، از اعتدال بیشتری برخوردار است. آیه الله حسن زاده آملی دربارهی نقش مزاج در کمال روح میفرماید: «به هر اندازه ارکان مزاج، بایستهتر و اعتدال مزاج، شایستهتر و اندام آدمی، موزون و آراستهتر و تندرستی آن دل خواستهتر بوَد، قابلی قویتر و شایستهتر برای به فعلیت رسیدن به کمال انسانی وی بود. »(۳۳)
بنابراین، یکی از اصول سبک زندگی مربوط به بدن، اعتدال مزاج است که توجه به آن در ارتقای سبک زندگی دینی، نقش مؤثری دارد. چگونگی دستیابی به اعتدال مزاج نیز بحثی فقط طبّی نیست، بلکه از آنجا که شارع این امر را عاملی برای کمال یا شکوفایی کمال میداند، احکام و دستورهای آن را به شکلهای مختلف صادر کرده است. مجموعه روایتهای دینی چه به صورت سنن و چه به صورت دستورهای طبی اگر نگوییم ما را در این مسئله بی نیاز میکند، دست کم انجام آنها سهم اساسی در اعتدال مزاج ایفا مینماید.
«جسم انسان» به عنوان یک موجود زنده با ارگانیسم پیچیده، دارای یک سری اقتضائات و مطالبات طبیعی است که کشف و فهم آن ما را در بهبود سبک زندگی یاری میکند. بدن انسان در حالت طبیعی و ذاتی خود، هوشمندانه نسبت به بسیاری از امور واکنش مناسب نشان میدهد. بدن انسان که جلوهگاه حکمت خداوندی است، «زبان» و «منطق» خاصی در آن تعبیه شده که در روایتهای دینی با ادبیات و عبارتهای مختلف از آن بحث گردیده است. امام رضا(علیه السلام) بر اساس اقتضائات طبیعی بدن و حکمت نهفته در واکنشهای طبیعی آن، توصیه میکنند که براساس این اقتضائات، نیازهای بدن را هدایت کنید. متن حدیث آن حضرت چنین است: «چون گرسنه شدی، بخور، چون تشنه شدی، بنوش، چون ادرار بر تو فشار آورد، ادرار کن و… چون احساس خواب آلودگی کردی، بخواب که این مایه تندرستی است. »(۳۴)
این سخن امام رضا(علیه السلام) در عین سادگی، متضمّن اشاره به هدفمندی ارگانیسم حاکم بر بدن انسان است که در طب و طبیعیات سنتی، از آن به «طبیعت بدن» یاد میکنند.(۳۵) امام رضا(علیه السلام) در حدیث دیگری در اشاره به طبیعت بدن میفرماید: «عَوِّدْ بدَناً ما تعوَّد»(۳۶) بدن را به هرچه عادت کرده، عادت بده.
توضیح آنکه، حکما در طبیعیات، قائل به مفهومی به نام «طبیعت» در بدن هستند. «طبیعت»، قوهی مدّبره بدن است که شامل ارکان، امزجه، اخلاط، اعضا، قوا، ارواح و افعال میباشد. طبیعت، سامانهای هوشمند و هدفمند است که به صورت آگاهانه، فعالیتها و امور بدن را اداره میکند و در مقابله با بیماریها نیز قوانین و روشهای خاصی را به کار میگیرد.(۳۷)
حکما معتقدند، طبیعت بدن به گونهای طراحی شده که به تسخیر باری تعالی(۳۸) براساس خیر، صلاح و حکمت عمل میکند.(۳۹) طبیعت افعال باطل(۴۰)، اتفاقی، بیهوده و گزاف انجام نمیدهد.(۴۱) براساس این دیدگاه، در نهاد انسان، سامانهای تعبیه شده که در برابر شرایط مختلف و عوامل بحران زا، هوشمند عمل میکند. وظیفه طبیب، آگاهی از عملکرد طبیعت و کمک به حفظ و تعادل آن است. در این مکتب، وظیفه طبیب بیرونی، کمک به طبیب درونی است. در این نگاه، بدن انسان، سامانهای یکپارچه است که اجزای آن تناسب و ارتباط تنگاتنگی با هم و با عالم هستی دارد.(۴۲)
سخن امام رضا(علیه السلام) نیز بر این اساس قابل تبیین علمی است. از آنجا که بدن، سامانهای هوشمند است، هر وقت بدن احساس گرسنگی، تشنگی، خوابیدن، نیاز به قضای حاجت و… کند، به طور خودکار، این احساس نیاز در طبیعت انسان پیدا میشود؛ در این صورت، میان نیاز طبیعت بدن و پاسخ به هنگام به آن هماهنگی وجود دارد؛ اما اگر برخلاف نیاز طبیعت بدن اقدام به خوردن، نوشیدن، خوابیدن و… کنیم، در این صورت، میان رفتار ما و طبیعت حاکم بر بدن هماهنگی نیست و سبب پیدایش بیماری و اختلالهای بدنی میشود.
همان گونه که روح دارای فطرت و بدن نیز دارای طبیعت است، هم فطرت و هم طبیعت براساس اصول و قواعدی که در آنها به ودیعت نهاده شده، کار میکنند، اما در اثر تدلیس، ساختار آنها تغییر میکند. همانطور که گاه روح انسان به چیزی عادت میکند که خلاف فطرت اوست، طبیعت بدن نیز گاه مانند شخص معتاد، به چیزی عادت میکند که بر ضد سلامت بدن است.
امام رضا(علیه السلام) در حدیثی دیگر در توجه به نیاز طبیعت میفرماید: «تندرستی و بیماری در بدن با همدیگر پیکار میکنند. پس اگر تندرستی بر بیماری چیرگی یابد، بیمار از بستر برمی خیزد؛ اما اگر بیماری بر تندرستی چیره شود، بیمار، اشتهای به غذا پیدا میکند. اگر او اشتها پیدا کرد، به او بخورانید، شاید که شفایش در همان باشد. »(۴۳)
در این حدیث شریف، میل بیمار به غذایی خاص، دلیل احتمالی بر وجود تناسب آن ذکر شده است. میل بیمار در واقع، همان طبیعت بدن اوست. در طب نیز یکی از طرق کشف خواص و مزاج ادویه، میل و طلب طبیعت بدن به چیزی است.(۴۴) بدیهی است این حدیث دلالت ندارد که هر آنچه انسان میل دارد، باید بخورد و مطابق با نیاز حقیقی اوست. چنان که گفته شد، گاه بدن دچار اختلال مزاج و انحراف میشود و برخلاف طبیعت خود، اقدام میکند، بلکه این سخن ناظر به وضعیت بدن در حالت عمومی و توجه به اقتضائات بدن در خوردن، نوشیدن و خوابیدن و… است؛ بنابراین، فهم زبان بدن، ما را در اصلاح سبک زندگی بدن راهنمایی میکند و از طریق آن، دستیابی به مزاج معتدل و روان سالم فراهم میشود.
اسلام، طرفدار پرورش جسم است؛ با اینکه مخالف تنپروری به مفهوم مصطلح آن میباشد. تردیدی نیست که آموزههای اسلام براساس حفظ، رشد و سلامت جسم قرار دارد. علت حرمت بسیاری از امور، مضر بودن آنها برای بدن است. یک اصل کلی برای فقها این است که هر چیزی که برای جسم انسان زیان داشته باشد، به طور قطع، حرام است. البته برخی از زیانها معتنابه هستند و بعضی غیرمعتنابه، یعنی زیان آن قدر کم است که قابل اعتنا نیست. اسلام در تکالیف خود، حَرَج ایجاد نمیکند؛ یعنی این مقدار از نظر اسلام، تحریم نیست و به صورت مکروه یا استحباب ترک، ذکر میشود.(۴۵)
براین اساس، اصل کلی در اسلام این است که هر چیزی که برای جسم انسان زیان داشته باشد، حرام است. در سنت دینی، گاه دیده میشود که گفته شده، خوردن فلان میوه یا فلان سبزی مثلاً مستحب است، چون دندانها را محکم میکند، دیگر چیز، فلان بیماری را از بدن بیرون میبرد. در این موارد، ملاک یک حرام یا یک مستحب یا یک مکروه، زیان رساندن یا مفید بودن و یا مفید نبودن برای جسم انسان است. بنابراین، پرورش جسم به طوری که سبب بهداشت، سلامت و تقویت جسم شود، یک کمال است.(۴۶)
داشتن یک جسم سالم برای انجام تکلیفهای عبادی و کارهای مهم زندگی، نیاز مبرم است. در آموزههای دینی مکرر به طلب عافیت از خداوند و شکرگزاری و کمال استفاده از آن سفارش شده است. بدن سالم و مزاج مناسب، یکی از اسباب دستیابی به سبک زندگی دینی است. امام رضا(علیه السلام) داشتن یک جسم قوی را یکی از ویژگیهای امام زمان(علیه السلام) در برقراری حکومت عدل جهانی میداند. شیخ صدوق در کمال الدین از ریان بن صلت روایت کرده که گفت: به حضرت رضا(علیه السلام) عرض کردم: آیا صاحب الامر شما هستید؟ حضرت فرمود: من صاحب الامر هستم، ولی نه آن صاحب الامری که زمین را پر از عدل و داد میکند؛ چنان که از ظلم پر شده باشد، چگونه من میتوانم چنین کسی باشم با این ضعف بدن که در من میبینی؟ قائم کسی است که وقتی ظهور میکند، صاحب نیروی جسمانی عظیم و بنیهی بدنی قوی است.(۴۷)
براساس منطق اسلام، اگر کسی تمام همّ خود را تقویت بدن قرار دهد، نقص کار او این نیست که جسم خود را تقویت کرده، بلکه این است که جنبههای دیگر را مهمل گذاشته است. اگر انسان بخواهد تمام وقتش را صرف تربیت جسم کند، کار بدی کرده، ولی نه از این جهت که تقویت جسم کرده، بلکه از این جهت که سایر جهات را تضعیف نموده است.(۴۸)
سلامتی، یکی از اسباب خوشبختی انسان است. کسی که دچار نقص جسمی و بیماری است، دستیابی به هدفها برای او دشواری بیشتری دارد. سلامت جسم، زمینه بسیاری از کمالات را برای انسان فراهم میکند. وصول شخص علیل و ناتوان، با سختیهای زیادی همراه است. بیماری دائمی، روان انسان را خسته و قدرت اقدام را از انسان سلب میکند.
اهمیت خلقت سالم بدن تا حدی است که یکی از ویژگیهای جسمانی که برای امام و خلیفه الهی ذکر میکنند، عدم نقص فطری و معلولیت جسمی در ایشان است(۴۹)؛ زیرا وجود چنین ویژگی، زمینه طعن و انکار را فراهم میکند. به طور کلی، عدم نقص مادرزادی، یکی از شرایط قابلیت شخص برای تصدّی مقام نبوت، امامت و جانشینی پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار میآید که باید پیامبر و امامی که دارای منصب الهی هستند، از نظر جسم و بدن، کاملترین و معتدلترین مردم عصر خود باشند، چنانکه باید باهوشترین آنها باشند.(۵۰)
فهم انسان از بیماری در شیوه مواجهه با آن تأثیر مهمی دارد و چه بسا در اثر تلقی صحیح از موضوع تحمل بیماری آسانتر باشد. در فرهنگ اسلامی، بیماری به طور مطلق شر تلقی نمیشود، بلکه گاه ناشی از آزمایش الهی و سبب تطهیر ذنوب است؛ چنانکه امام رضا(علیه السلام) بیماری را برای مؤمن، مایه تطهیر و رحمت و برای کافر عذاب و لعنت میداند و نیز سبب از بین رفتن گناهان مؤمن میشود.(۵۱)
امام رضا(علیه السلام) در حدیثی دیگر میفرماید که خداوند در برابر بلا و بیماری، پاداش فراوانی به بیمار میدهد، به طوری که بیماران در قیامت آرزو میکنند که کاش در دنیا گوشتشان با قیچی، پاره پاره شده بود.(۵۲)
از سوی دیگر، بسیاری از بیماریها نتیجهی قهری گناهان و اعمال زشت انسان است. چنان که از آن حضرت نقل شده، علت بیماریها را گناه انسان میدانند و بسیاری را نیز خداوند به فضل خود، میبخشد. «ما تکونُ عِله إلا من ذنبٍ و ما یغفِرُ الله اکثر»(۵۳). بنابراین، سالم نگه داشتن جسم یک وظیفه و برای کمال نیاز اساسی است، اما اگر در این راه مرض یا بیماری عارض انسان گردید(چه حاصل کوتاهی و چه عدم کوتاهی باشد)، مواجهه صحیح با آن را میطلبد. برخی از بیماریها، معلول کوتاهی انسان در مسائل بهداشتی و پرخوری است و مسئول تقسیم آن، خود شخص است. امام رضا(علیه السلام) اصل رعایت اعتدال در خوردن را سبب حفظ سلامتی میداند. از یک طرف، پرهیز بیش از حد، اسباب بروز بیماری را فراهم میآورد و از طرف دیگر، بیماری که پرهیز نمیکند، نیز همواره بیمار است: «دو گروه همیشه بیمارند: سالمی که پرهیز میکند و مریضی که پرهیز نمیکند. »(۵۴)
همانگونه که هر فرهنگ و مذهبی سبک تغذیه خاصی دارد، سبک زندگی دینی، تغذیهی مناسب با خود میطلبد. یکی از موضوعهایی که مربوط به جسم انسان است و در عین حال، بر روح نیز تأثیر قطعی دارد، «خوردن و آشامیدن» میباشد. تا زمانی که بدن در نشئه مادّی به سر میبرد، برای تداوم حیات مادی به خوردن و آشامیدن، محتاج است. شرع مقدس نیز به این امر مهم توجه کرده و اصول و قواعد آن را در قالب احکام پنج گانه(حلال، حرام، مستحب، مکروه و مباح) تدوین نموده است. در احادیث مربوط به امام رضا(علیه السلام) نیز به این موضوع پرداخته شده است که در محورهای زیر بیان میشود:
الف) تغذیه حلال و طیب
در دین اسلام با تأسیس یک مجموعه احکام و دستورها که شامل حلال، حرام، مکروه، مستحب و مباح است؛ مصالح مربوط به روح و جسم انسان توأم با همدیگر در نظر گرفته شده تا انسان با رعایت این امور به کمال واقعی خود، برسد. جعل این احکام، مبتنی بر مصالح و مفاسد حقیقی انسان است. امام رضا(علیه السلام) دربارهی حکمت احکام الهی میفرماید: «ما میبینیم هر آنچه که خداوند- تبارک و تعالی- حلال کرده، در آن، صلاح و بقای بندگان است و آنها ناگزیر به آن نیازمندند و میبینیم، همه آنچه که حرام شده است، بندگان بدان نیازی ندارند و موجب تباهی و زمینه نابودی انسان میشوند. »(۵۵)
بر این اساس، خدای سبحان آنچه را که مصلحت انسان در آن است، حلال کرده و آنچه را که سبب فساد جسم و روح میشود نیز حرام فرموده است. بنابراین، چیزی نیست که مصلحت جسم و روح در آن باشد، یا به حال آن دو مضر بوده، دین به نحوی(چه به صورت خاص و چه به صورت عام) به آن اشاره نکرده باشد. امروزه تحولات اندیشه بشری و اظهار عجز و ضعف آن و اختلافهای بی شمار دانشمندان و تشکیکات آنها در عرصهی علوم، این حقیقت را روشن میکند که انسانها از درک ظواهر اشیا نیز عاجزند تا چه رسد به فهم مصالح و مفاسد انسان.
دستورهای دینی که در مورد حلال یا حرام بودن غذا یا نوشیدنی آمده است، فقط یک سلسله امور اعتباری و انشایی نیست، بلکه از آنجا که واضع این دستورها خدای سبحان است که او به حقایق اشیا و نسبت آنها با انسان آگاه است، احکام و دستورهای دینی مبتنی بر مصالح حقیقی و حقایق تکوینی است که سبب کمال و سعادت اخروی انسان میشود. امام رضا(علیه السلام) در روایتی ملاک حرمت و حلیت اشیا را مصالح حقیقی موجود در آنها میداند: «خداوند تبارک و تعالی، هیچ خوردنی و یا نوشیدنی را مباح نکرده، مگر آنکه در آن منفعت و صلاحی بوده و هیچ خوردنی یا نوشیدنی را حرام ننموده، مگر آنکه در آن تلف و فساد و زیانی بوده است. پس هر چیز سودمند و مقوّی برای جسم که سبب تقویت بدن است، حلال شده است و هر چیز زیانآور که نیروی آدمی را میگیرد یا کشنده است، حرام میباشد. »(۵۶)
در آموزههای دینی، توصیههای فراوانی به مسئله تغذیه حلال و نهی از غذای حرام شده است.(۵۷) در روایتها، پاکیزهترین کسبها، کسب حلال معرفی شده است.(۵۸) روزی حلال شرط قبولی و استجابت دعاست.(۵۹) امام رضا(علیه السلام) در مورد اهمیت کسب روزی حلال میفرماید: «کسی که با کار و تلاش در جست و جوی فضل الهی، برای تأمین خانواده خویش است، پاداشی بزرگتر از مجاهد در راه خدا دارد. »(۶۰)
پیوند تنگاتنگ جسم با روح و تأثیرپذیری روح از بدن، سبب شده که تغذیه، یکی از عوامل مؤثر بر رفتار و اخلاق آدمی باشد. امام رضا(علیه السلام) مسکرات و هر نوع نوشیدنی را که سبب زوال عقل شود، حرام میداند: «هر نوع مشروب الکلی که از نوشیدنش عقل تغییر میکند، زیاد و کمش حرام است. »(۶۱)
خوردن گوشت حیوانات وحشی سبب اتصاف به صفات آنها میشود. امام رضا(علیه السلام) در روایتی به نمونهای از تأثیر غذا بر خُلق اشاره میکند و میگوید که چهل روز گوشت نخوردن، سبب بدخُلقی میشود.(۶۲)
سالکان طریق الهی، همواره بر مسئله تغذیه و تأثیرهای عجیب آن در روح و روان تأکید کردهاند. برخی از علما معتقدند، خوردنیها و نوشیدنیها میتواند منشأ ایمان یا کفر شود؛ به طوری که همان تناول از شجرهی منهیه(درخت ممنوعه) بود که در سلسله علل هبوط آدم(علیه السلام) قرار گرفت. علت توفیق علمای سابق را در علم، عمل و سلامت از انحرافهای فکری در اثر خوردن غذای حلال و اجتناب از غذای شبهه ناک میدانند.(۶۳) بنابراین، تغذیهی حلال، طیب و اجتناب از محرّمات و خبائث، یکی از اصول اساسی سبک زندگی انسان دینی است.
ب) کم خوری و پرخوری
ائمه اطهار(علیهم السلام) همانگونه که به کیفیت غذا توجه کرده اند، به کمیت غذا نیز توصیه فراوانی داشتهاند. «کم خوری و پرخوری» در اصلاح سبک زندگی، نقش مهمی ایفا میکند. تأثیر آن نیز هم بر جسم و هم بر ساحت روح آدمی است.
روایتهای فراوانی در مذمّت پرخوری وارد شده است. مطابق روایتی، هیچ ظرفی به اندازه پُر بودن شکم برای انسان، شر نیست.(۶۴) امام رضا(علیه السلام) به نقل از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «در سه مورد از امت خود، نگران میباشم: گمراه شدن بعد از معرفت و شناخت، فتنههای گمراه کننده و شهوت شکم و دامن. »(۶۵)
یکی از آثار مهم پرخوری، زوال «عقل و تفکر» است. پرخوری با تفکر، سازگار نیست. اندیشه و تعقل، قوه ممیّز انسان از حیوان است. در اثر پرخوری، قوهی عاقله، تضعیف و قوای حیوانی و شهوانی تقویت میشود و هرچه این عمل بیشتر تکرار شود، آثار روحی آن بیشتر است.
یکی دیگر از آثار پرخوری، سنگدلی و قساوت قلب و دوری از امور معنوی است.(۶۶) امام رضا(علیه السلام) در مورد زیانهای پرخوری و توصیه به اعتدال در غذا خوردن میفرماید: «هر که زیاد از اندازه غذا بخورد، گوارایش نشود؛ هر که به اندازه بخورد، نه کم و نه زیاد، برایش مفید باشد؛ آب نیز چنین است. پس راهش این است که به اندازهی کفایت از غذا بخوری و در حالی که اندک اشتها داری، دست از خوردن بکشی که این کار، بدن و معده را سالمتر، عقل را بارورتر و جسمت را چابکتر میسازد. »(۶۷)
آن حضرت در روایتی دیگر در مورد حفظ اعتدال در خوردن میفرماید: «همانا جسم انسان مانند زمین پاکی است که اگر به اندازه به عمارت و آبادانی آن بپردازی، به گونهای که اعتدال را رعایت کنی، نه بی اندازه آب دهی که غرق شود و نه از آن دریغ کنی که تشنه و خشک شود. این زمین، همیشه آباد و معمور خواهد بود و محصول فراوان، بهره پاکیزه و طیب میدهد؛ ولی اگر دربارهی آن غفلت شود، تباه میگردد و دیگر سبزهای در آن نخواهد رویید. »(۶۸)
نقطه مقابل پرخوری، کم خوری است که برکتهای فراوانی دارد. روح در وضعیت کم خوردن، فرصت بیشتری برای تفکر و اندیشه مییابد؛ زیرا کمتر به تدبیر بدن و تحلیل غذا توجه میکند. امام رضا(علیه السلام) در مورد کم خوردن و نقش آن در بهبود بدن میفرماید: «به اندازهای غذا بخور که متناسب بدنت باشد و بیشتر از آن ارزش غذایی ندارد و هر کس به اندازه بخورد او را سود دهد. »(۶۹)
آن حضرت در حدیث دیگری دربارهی نقش کم خوری در استقامت بدن میفرماید: «اگر مردم در خوردن، به کم بسنده کنند، بدنشان با استقامت گردد. »(۷۰)
بنابراین، کم خوری از یک سو، سبب اصلاح و سلامت جسم میشود و از سوی دیگر، در تکامل معنوی و سلامت فکری انسان تأثیر دارد.
ج) اصل پرهیز
یکی دیگر از مسائلی که در دستورهای مربوط به بدن در روایتهای ائمه اطهار(علیهم السلام) مورد تأکید قرار گرفته، «اصل پرهیز» است. این اصل یکی از نکات اساسی در مدیریت سبک زندگی دینی است. امام رضا(علیه السلام) «پرهیز» را سرآمد درمان بیماریها میداند: «الحِمیهُ رأسُ کلِّ دواء»(۷۱)؛ پرهیز، سرآمد هر درمانی است.
پرهیز و فایدههای آن چیست؟ برخلاف تصور رایج که پرهیز را نخوردن میدانند، امام رضا(علیه السلام) در پاسخ شخصی به نام اسماعیل، پرهیز از چیزی را واگذاردن آن به طور کلی نمیداند، بلکه پرهیز را کم خوردن و مناسب خوردن میداند: «إنما الحِمیَه منَ الشیءِ الاقلالُ منهُ»(۷۲). در حدیث دیگری سرآمد پرهیزها، مدارا با بدن بیان شده است: «رأسُ الحمیهِ الرفقُ بالبدنِ»(۷۳). مدارا و سازش با بدن، در واقع، تعامل متعادل و متناسب با بدن است؛ به گونهای که نه افراط در آن باشد و نه تفریط، که موجب اختلال بدن شود. براین اساس پرهیز، نابجا و افراطی و غیرمناسب، نه تنها سبب سلامتی نمیشود، بلکه آن شخص، همواره در رنج به سر میبرد.
یکی از نیازهای ضروری برای جسم، تفریح و استراحت است. تفریح و نشاط، سبب تقویت قوای روحانی و جسمی انسان میشود و از این رهگذر، ادامهی سایر فعالیتهای روزمره با قوت بیشتری میسر میگردد. زندگی بدون استراحت و تفریح، آثار مخرب و بدی در تداوم حیات ایجاد میکند. امام رضا(علیه السلام) بهره مندی از حیات و تفریحات سالم را بخشی از لذتهای سالم دنیوی میداند: «برای خویش از لذایذ دنیوی، نصیبی از راه بهرهوری از حلال، بدانگونه که جوانمردی را مخدوش نسازد و اسرافی در کار نباشد، قرار دهید و به وسیله آن در امور دنیوی خویش، کمک بگیرید. »(۷۴)
تقسیم اوقات روزانه به چهار قسمت، به گونهای که بخشی از آن مخصوص تفریح و شادابی باشد، یکی از ابعاد تأمین نشاط روحی و جسمی است، که در سخنان امام رضا(علیه السلام) موردتوجه قرار گرفته است. آن حضرت در این باره میفرماید: «کوشش کنید اوقات روز شما چهار ساعت باشد: ساعتی برای عبادت و خلوت با خدا، ساعتی برای تأمین معاش، ساعتی برای مصاحبت برادران مورداعتماد و کسانی که شما را به عیوبتان واقف میسازند و در باطن نسبت به شما خلوص و صفا دارند و ساعتی را به تفریحات و لذایذ خود، اختصاص دهید و از مسرّت و نشاط ساعت تفریح، نیروی انجام وظایف ساعات دیگر را تأمین نمایید. »(۷۵)
آن حضرت(علیه السلام) برخی از امور نشاطآور را بیان میفرماید: «چهار چیز است که دل را باز میکند و غم را از میان میبرد: عطر زدن، عسل خوردن، سواری کردن و به سبزه نظر کردن»(۷۶).
خواب کافی و صحیح، یکی از عوامل مؤثر در آرامش، تقویت بدن، تجدید قوا و پیشگیری از بیماریها است. امام رضا(علیه السلام) خواب را سبب قوام جسد و تقویت بدن میداند: «انَّ النَّومَ سُلطانُه فی الدماغِ و هو قِوامُ الجَسدِ و قُوَّتُه»(۷۷). آن حضرت در ضمن بیان طریقه خوابیدن، اقسام آنها را ذکر میکند.(۷۸)
در سبک زندگی دینی، پاکیزگی و نظافت جسم، جایگاه مهمی دارد. نظافت و پاکیزگی همانگونه که یک اصل فطری است و هر انسانی در فطرت به آن تمایل دارد، اسلام نیز که دین مطابق با فطرت است، این امر فطری را تأیید و توصیه میکند. طرح گستردهی مسائل مربوط به مطهرات و نجاسات در فقه اسلامی، مبیّن اهمیت طهارت در اسلام است. احکام وضو، اقسام غسلهای واجب و مستحبی، رهنمودهای اسلام در مورد نظافت بدن، دهان، بینی، دفع زواید بدن(مثل مو، ناخن)، توصیه به مسواک، اصلاح مو و ریش، نظافت لباس و آدابی که برای هر یک از اینها ذکر شده است، اهمیت مسئله را آشکار میکند. اسلام با توصیه به بهداشت و دستورهایی از قبیل وضو و غسل در مورد بدن، هم به جنبه عبادی آن توجه داشته و هم آثار فردی و اجتماعی آن را ملاحظه کرده است. امام رضا(علیه السلام) پاکیزگی و نظافت تن را از اخلاق پیامبران میداند: «مِن اخلاقِ الانبیاءِ التنظّف»(۷۹). پیروی از اخلاق انبیا، که یکی از آنها نظافت است، عمل به سیره و روش آنها است.
امام رضا(علیه السلام) فلسفه وجوب غسل جنابت را «نظافت و تطهیر» میداند: «علت وجوب غسل جنابت، نظافت بدن از آلودگی است که به بدن رسیده و هم چنین تطهیر سایر بدن است؛ زیرا جنابت از تمام جسم انسان خارج میشود. بنابراین، تطهیر تمام جسم لازم است. »(۸۰)
آن حضرت در راستای مسائل مربوط به نظافت، نکتههایی را بیان میکند که برخی از آنها عبارتاند از: نهی از غسل کردن با آبی که بیشتر با آن غسل شده(۸۱)، سفارش به مسواک زدن(۸۲) و کوتاه کردن موی سر و…(۸۳).
هر فردی براساس فطرت خود، خواهان آراستگی است و از زشتی و پلیدی تنفّر دارد. آراستگی و زینت بدن در حدّ مناسب و معتدل(به دور از تجملها) یکی از سنتهای ائمه اطهار(علیهم السلام) است. این سنت حسنه علاوه بر نشاط و شادابی انسان، سبب امنیت روانی و نشاط جمعی افراد جامعه نیز میشود. مؤمنان با سیمایی جذاب و آراسته در جامعه حاضر میشوند و از امور تنفرآور و زشتیهای ظاهری دوری میکنند تا حرمتشان حفظ و اثرگذاری آنان بیشتر شود. توجه به آراستگی و زینت بدن، یکی از سنتهای مورد تأکید امام رضا(علیه السلام) است. این سنت حسنه، همواره در سیرهی آن حضرت به چشم میخورد. ایشان زیبایی و آراستگی را موردپسند و محبوب خداوند میداند.(۸۴)
حسن بن جهم گوید: خدمت حضرت رضا(علیه السلام) رسیدم، دیدم آن حضرت محاسن خود را با خضاب سیاه کرده است. عرض کردم، محاسن خود را سیاه کردهاید؟ فرمود: خضاب اجر دارد، و عفت زنها را زیاد میکند، اگر مردها خضاب کرده، خویشتن را آماده میکردند، زنان از جادهی عفاف بیرون نمیشدند.(۸۵)
آن حضرت، عطرزدن را از اخلاق انبیا میداند(۸۶) و در سیرهی شخصی ایشان، به کار بردن بوی خوش، سنت بوده است. هنگامی که از منزل خارج میشد، خود را خوش بو میکرد(۸۷). امام در توصیه دیگر میفرماید: برای مرد سزاوار نیست که استفاده هر روزه از بوی خوش را ترک کند، پس اگر نتوانست، یک روز در میان و باز اگر نتوانست، در هر جمعه، خود را خوش بو سازد و هیچگاه این عمل را رها نکند.(۸۸)
هنگامی که مردم میخواستند به دیدن امام رضا(علیه السلام) بروند، او بهترین لباسهای خود را میپوشید،(۸۹) زیرا لباس، مظهر خارجی انسان است و نمیتوان نسبت به آن بی توجه بود. حرمت مؤمن ایجاب میکند که انسان در ملاقات با او، شئون خود و وی را رعایت کند که پاکیزه و خوش لباس باشد.(۹۰)
آن حضرت بر اهمیت آراستگی در کانون خانواده تأکید دارد و برای حفظ عفت زن، توصیه به آراستگی مرد میکند(۹۱) و در مقابل، به آراستگی زن در برابر شوهر نیز سفارش دارد. آن حضرت در حدیثی دیگر به نقل از پدران خود، نزدیک به همین مضمون فرمود: زنان بنی اسرائیل از عفت و پاکی دست برداشتند و این مسئله، هیچ سببی نداشت، جز آنکه شوهرانشان خود را نمیآراستند. سپس افزود: زن نیز از مرد همان را انتظار دارد که مرد از او دارد.(۹۲)
سبک زندگی، ابعاد گستردهای دارد که یکی از جنبههای مهم آن «کیفیت تعامل با بدن» است. «بدن» انسان، مَرکب تکامل انسان، مهبط و مأوای روح است که بدون توجه به آن، رسیدن به کمال میسر نیست. رویکرد تمدن غرب به جسم انسان، یک رویکرد زیست شناختی صرف است که نتیجهی آن، تنزل و هبوط جسم انسان در حدّ حیوانات است. این هبوط مذلّت خیز، آداب و فرهنگ خاصی را در پی داشته که امروزه به شکلهای مختلف در تمدن غرب ظهور کرده و جامعه مسلمانان را نیز زیر تأثیر قرار داده است.
براساس آموزههای اسلامی، انسان در برابر بدن خود، حقّ هرگونه اقدامی ندارد، بلکه در قبال آن، مسئول است. از این رو، با وضع قوانینی، ابعاد مختلف این مسئله را برای انسان که مخاطب وحی الهی میباشد، تبیین کرده است. از امام رضا(علیه السلام) در مورد چگونگی مواجهه با بدن، روایتهایی نقل شده است که محور کلی این حدیثها عبارتاند از: پیوند دادن جسم انسان با امور معنوی، پرهیز از تغذیه حرام و خوردن غذای حلال و طیب، کم خوری، نهی از پرخوری، توجه به بهداشت، توجه به پاکیزگی و نظافت و آراستگی جسم، اصل پرهیز، توجه به استراحت و تفریح بدن. با بهرهگیری از این روایتها میتوان نمای سبک زندگی دینی را در مواجهه با جسم انسان در آموزههای رضوی استنباط کرد.
پینوشتها
۱- دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه قم.
۲- طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، الآداب الدینیه للخزانه المعینیه، ص۱۶،
۳- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص ۶۹۱،
۴- بنابر نقل تاریخ، امام رضا(علیه السلام) رسالهای دربارهی امور طبی برای مأمون نوشت و مأمون دستور داد تا آن را با آب طلا بنویسند؛ از این رو به «رساله ذهبیه» معروف شد. این رساله، مجموعهای از دستورهای پزشکی است که در آن اصول حفظ سلامت و راههای مقابله با بیماریها و خواص میوهها و غذاها گفته شده است. در مورد صحت انتساب این رساله به آن حضرت، تردیدهایی از ناحیه برخی وجود دارد. عدهای از علما نظیر علامه مجلسی(مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، ج۱، ص ۱۱) و شیخ طوسی(طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، ص ۲۲۳) صحت انتساب این رساله را به امام تأیید کردهاند. در این مقاله براساس تأیید بزرگان امامیه، روایتهایی از این رساله ذکر شده است.
۵- نصر، سیدحسین، دین و نظم طبیعت، ص۳۰۶-۳۰۷،
۶- جوادی آملی، عبدالله، مفاتیح الحیاه، ص۹۴،
۷- نصر، همان، ص ۳۰۸،
۸- مطهری، همان، ج۲۲، ص ۵۵۸،
۹- حسن زاده آملی، حسن، طبّ و طبیب و تشریح، ص۱۸،
۱۰- طبرسی، همان، ص ۳۷،
۱۱- صدرالدین، محمد بن ابراهیم، اسفار، ج۸، ص۵۱؛ برای آگاهی از نقش روح در پیدایش سلامت و تندرستی و رفع بیماریها رک: ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفاء- الطبیعیات، ص۱۹۱،
۱۲- مصباح یزدی، محمدتقی، در کوچههای آفتاب، ص ۲۲،
۱۳- مطهری، همان، ج۴، ص ۴۴۰،
۱۴- ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج۱، ص ۲۲۶،
۱۵- یکی از مسائلی که در علم کلام مطرح است، مسئله استطاعت مکلف است. استطاعت، یکی از شرایط وجوب تکلیف بر مکلف است. برای آگاهی بیشتر رک: خاتمی، احمد، فرهنگ علم کلام، ص ۵۶،
۱۶- کلینی، محمد ب یعقوب، اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمرهای، ج۱، ص ۴۵۹،
۱۷- ابن بابویه، همان، ج۲، ص ۳۸،
۱۸- نوری، علی، مستدرک الوسائل، ج۶، ص ۳۳۱،
۱۹- ابن بابویه، همان، ج۲، ص ۱۷۸،
۲۰- قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، ج۲، ص ۷۸،
۲۱- «دیل کارنگی» در مورد تأثیر امور معنوی بر سلامت جسم و روان میگوید: «دعا و نماز و داشتن یک ایمان محکم به دین، نگرانی، تشویش، هیجان و ترس را که موجب نیم بیشتری از ناخوشیهای ماست، برطرف میسازد. امروز حتی پزشکان روان شناس نیز مبلغان متجدد دین شدهاند و برای نجات از آتش جهنم همین دنیا، یعنی زخم معده، آنژین، اختلالات عصبی و جنون، گرویدن به دین را توصیه میکنند»(دیل کارنگی، آیین زندگی، ص۲۴۱ و ۲۴۲).
۲۲- مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، ج۷۳، ص ۹۱،
۲۳- سیدرضی، نهج البلاغه، ص۳۸۸،
۲۴- همان، ص ۱۹۸،
۲۵- همان، ص ۲۵۶،
۲۶- برای آگاهی بیشتر رک: عقیلی خراسانی، محمدحسین، خلاصه الحکمه، ج۱، ص ۳۱،
۲۷- اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، ج۱،ص ۲۹۹،
۲۸- فیض کاشانی، عین الیقین، ج۱، ص ۲۶۸،
۲۹- مجلسی، همان، ج۵۹، ص۳۱۶،
۳۰- ابن بابویه، محمد بن علی، علل الشرائع، ج۱، ص ۱۰۷،
۳۱- رک: صدرالدین، همان، ج۴، ص ۱۱۳-۱۱۶؛ عقیلی خراسانی، همان، ص ۴۳؛ حسن زاده، همان، ۳۴۳،
۳۲- همان، ص ۴۳،
۳۳- همان، ص ۱۸،
۳۴- علی بن موسی(علیه السلام)، امام هشتم، طبّ الرضا(علیه السلام)، ص ۳۴۰،
۳۵- این ارگانیسم هوشمند حاکم بر بدن در علوم جدید به زبان دیگری تبیین میشود که خارج از محور بحث است.
۳۶- مجلسی، همان، ج۵۹، ص ۲۶۰،
۳۷- بر این اساس، طبیب، خادم طبیعت است و در واقع، این طبیعت است که مدبّر و مصلح و حافظ بدن است(عقیلی خراسانی، همان، ص ۲۵).
۳۸- عملکرد طبیعت نیز چنان که ابن سینا تصریح میکند، به تسخیر خداوند تبارک و تعالی است(همان، ج۱، ص ۳۰۸). طبیعت مرتبهای از مراتب نفس است(همان، ص ۳۳)، ملاصدرا طبیعت را دارای مرتبه نازلی از شعور و آگاهی متناسب با مرتبه خودش میداند(صدرالدین، ص ۱۴۱).
۳۹- ابن سینا، همان، ج۱، ص ۷۱،
۴۰- صدرالدین، همان، ص ۴۵۶،
۴۱- همان، ج۵، ص ۲۲۲،
۴۲- ناظم، اسماعیل، طبیعت در پزشکی ایرانی، ص ۲۲-۲۳،
۴۳- علی بن موسی(علیه السلام)، همان، ص ۳۴؛ مشابه این حدیث، روایتی از امام علی(علیه السلام) است که بر تطابق و هماهنگی با طبیعت حاکم بر بدن تأکید کرده است.(مشکینی، علی، تحریر المواعظ العددیه، ص ۲۱۳).
۴۴- مانند میل مستسقی مأیوس العلاج به خوردن ملخ که یکی از روشهای درمانی این بیماری است.(عقیلی خراسانی، همان، ص ۲۳).
۴۵- مطهری، همان، ج۲۲، ص ۶۹۰،
۴۶- مطهری، همان، ج۲۲، ص ۶۹۱،
۴۷- ابن بابویه، محمدبن علی، کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص ۶۵۲،
۴۸- مطهری، همان، ج۲۲، ص ۵۵۹،
۴۹- «ما لم یکن به عاهه ای آفه بدنیه، فان الامام مبرأ من نقص فی الخلقه یوجب شینه او دینیه»(مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مرآه العقول، ج۳، ص ۲۰۷).
۵۰- حجتی، محمدباقر، مسائل تربیتی در اسلام، ص ۱۴۱،
۵۱- ابن بابویه، محمدبن علی، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص ۲۲۹،
۵۲- علی بن موسی(علیه السلام)، همان، ص ۳۴۱،
۵۳- همان، ص ۳۴۰،
۵۴- مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، ج۵۹، ص ۲۶۰،
۵۵- ابن بابویه، محمدبن علی، علل الشرائع، ص ۵۹۲،
۵۶- نوری، همان، ج۱۶، ص۳۳۳؛ امام صادق(علیه السلام) نیز مصالح حقیقی موجود در اشیا را ملاک حرمت و حلیت آنها بیان میکند. «إن الله تبارک و تعالی لم یحرمّ ذلک علی عباده و احلّ لهم ما سواه من رغبه منه تبارک و تعالی فیما حرّم علیهم و لا زهد فیما احلّ لهم، لکنّه خلق الخلق و علم ما یقوم به ابدانهم و ما یصلحهم فأحلّه و اباحه تفضّلاً منه علیهم لمصلحتهم، و علم ما یضرّهم فنهاهم عنه حرمه علیهم. »(عیاشی، محمدبن مسعود، تفسیر العیاشی، ص ۲۹۱).
۵۷- در قرآن، به خوردن غذاهای حلال و طیب سفارش شده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ»(بقره(۲): ۱۷۲) «وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ»(مائده(۵): ۸۸)«یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحاً»(مؤمنون(۲۳): ۵۱). خداوند همچنین سفارش کرده که انسان به ماهیت غذایی که میخورد، توجه کند: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ»(عبس(۸۰): ۲۴). انسان باید به غذای خویش(و آفرینش آن) بنگرد.
۵۸- آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ج۲، ص ۱۲۶۳،
۵۹- نوری، همان، ج۲، ص ۴۱۸،
۶۰- کلینی، همان، ج۵، ص۸۸،
۶۱- مجلسی، همان، ج۶۳، ص ۴۸۶،
۶۲- مجلسی، همان، ج۵۹، ص ۲۹۳،
۶۳- رخشاد، محمدحسین، در محضر آیه الله بهجت، ص۳۳۷،
۶۴- «ما ملأ آدمی وعاء شراً من بطنه»(طبرسی، ابوالفضل علی بن حسن، مشکاه الانوار، ص ۳۲۷).
۶۵- عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا(علیه السلام)، ج۱، ص ۲۷۹،
۶۶- مجلسی، همان، ج۶۹، ص ۱۹۹،
۶۷- همان، ج۵۹، ص۳۱۱،
۶۸- همان، ج۶۲، ص ۳۱۰،
۶۹- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص ۲۷۲،
۷۰- مجلسی، همان، ج۵۹، ص ۱۴۲،
۷۱- همان، ج۵۹، ص۲۶۰،
۷۲- ابن بابویه، محمد بن علی، معانی الاخبار، ج۲، ص ۹۰؛ پرهیز از یک چیز، واگذاری آن به طور کلی نیست، بلکه مراد، کم خوردن آن است.
۷۳- علی بن موسی(علیه السلام)، همان، ص ۳۴۰،
۷۴- مجلسی، همان، ج۷۵، ص ۳۲۱،
۷۵- همان، ج۷۵، ص ۳۴۷،
۷۶- همان، ج۷۳، ص۱۴۱،
۷۷- علی بن موسی(علیه السلام)، همان، ص ۴۸،
۷۸- امام رضا(علیه السلام) به نقل از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میفرماید: خوابیدن، چهار قسم است: پیامبران بر پشت دراز کشیده میخوابند، در حالی که چشمهایشان برای دریافت وحی پروردگار نمیخوابد. مؤمن رو به قبله بر پهلوی راست میخوابد، پادشاهان و فرزندانشان برای گوارایی غذا بر پهلوی چپ میخوابند و ابلیس و برادرانش و دیوانگان و آسیب دیدگان عقلی بر روی شکم میخوابند(ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج۱، ص ۲۴۶-۲۴۷).
۷۹- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۵، ص ۵۶۷،
۸۰- ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص ۷۶،
۸۱- کلینی، همان، ج۶، ص ۵۰۳،
۸۲- طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، ص۵۰،
۸۳- مجلسی، همان، ج۷۳، ص ۸۳،
۸۴- نوری، همان، ج۳، ص ۲۳۶،
۸۵- عطاردی، همان، ج۲، ص ۳۷۱،
۸۶- کلینی، همان، ج۶، ص ۵۱۰،
۸۷- همان، ج۶، ص۵۱۶،
۸۸- مجلسی، همان، ج۷۳، ص۱۴۰،
۸۹- ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج۲، ص ۱۷۸،
۹۰- قرشی، باقرشریف، پژوهشی دقیق در زندگی علی بن موسی الرضا(علیه السلام)، ص۵۹-۶۰،
۹۱- مجلسی، همان، ج۷۳، ص ۱۰۰،
۹۲- طبرسی، همان، ص۸۱،
منابع تحقیق
-ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله المرعشی، قم، ۱۳۸۳،
-ابن بابویه، محمدبن علی، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، دارالرضی، قم، ۱۴۰۶ق.
-__، علل الشرائع، داوری، قم، ۱۳۸۶،
-__،عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، نشر جهان، تهران، ۱۳۷۸،
-__، کمال الدین و تمام النعمه، اسلامیه، تهران، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق.
-__، معانی الاخبار، جامعه مدرسین، قم، ۱۴۰۳ق.
-__، من لا یحضره الفقیه، جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.
-ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفاء- الطبیعیات، ۲ج، مرعشی نجفی، قم، ۱۴۰۴ق.
-__، النفس من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسن زاده آملی، بوستان کتاب، قم، ۱۳۷۵ق.
-اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفا و خلان الوفاء، ۴ج، بی نا، بی جا، ۱۴۱۲ق.
-آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، دفتر تبلیغات، قم، ۱۳۶۶،
-جوادی آملی، عبدالله، مفاتیح الحیاه، اسرا، قم، چاپ۷۷، بی تا.
-حجتی، محمدباقر، مسائل تربیتی در اسلام، دفتر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۶۴،
-حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.
-حسن زاده آملی، حسن، طبّ و طیب و تشریح، الف. لام. میم، قم، چاپ سوم، ۱۳۸۵،
-__،عیون مسائل النفس، امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۱،
-خاتمی، احمد، فرهنگ علم کلام، صبا، تهران، ۱۳۷۱،
-دیل کارنگی، آیین زندگی، ترجمه پروین قائمی و ریحانه جعفری، پیمان، تهران، چاپ یازدهم، ۱۳۹۱،
-رخشاد، محمدحسین، در محضر آیه الله بهجت، قدس، مؤسسه سما، چاپ سوم، ۱۳۸۲،
-سیدرضی، نهج البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آیتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، ۱۳۷۸،
-صدرالدین، محمدبن ابراهیم، اسفار، ۹ج، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ۱۹۸۱،
-__، المبدأ و المعاد، تصحیح و مقدمه سیدجلال الدین آشتیانی، بوستان کتاب، قم، ۱۳۸۰،
-طبرسی، ابوالفضل علی بن حسن، مشکاه الانوار، حیدریه، نجف، ۱۳۸۵،
-طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، الآداب الدینیه للخزانه المعینیه، زائر، قم، ۱۳۸۰،
-طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، قم، شریف رضی، چاپ چهارم، ۱۳۷۰،
-طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، نجف، ۱۳۷۰،
-عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا(علیه السلام)، آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۴۰۶ق.
-عقیلی خراسانی، محمدحسین، خلاصه الحکمه، اسماعیلیان، قم، ۱۳۸۵،
-__، مخزن الادویه، باورداران، تهران، ۱۳۸۰،
-علی بن موسی(علیه السلام)، امام هشتم، طبّ الرضا(علیه السلام)، نصیرالدین امیرصادقی، معراجی، تهران، چاپ هشتم، ۱۳۸۱،
-__، فقه الرضا(علیه السلام)، کنگره جهانی امام رضا(علیه السلام)، مشهد، ۱۴۰۶ق.
-عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، چاپخانه علمیه، تهران، ۱۳۸۵،
-__،کتاب التفسیر، چاپخانه علمیه، تهران، ۱۳۸۰،
-فیض کاشانی، عین الیقین، دارالحوراء، بیروت، ۱۴۲۸،
-قرشی، باقرشریف، پژوهشی دقیق در زندگی علی بن موسی الرضا(علیه السلام)، ترجمه سیدمحمد صالحی، دارالکتب اسلامیه، تهران، ۱۳۸۲،
-قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، سنائی، تهران، ۱۳۵۹،
-کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، اسلامیه، تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۲،
-__، اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمرهای، اسوه، قم، چاپ سوم، ۱۳۷۵،
-مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مرآه العقول، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.
-___، بحارالانوار، ۱۱۰ج، اسلامیه، تهران، بی تا.
-مراغی، یعقوب، طب النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و طب الصادق(علیه السلام)، مؤمنین، قم، چاپ سوم، ۱۳۸۱،
-مشکینی، علی، تحریرالمواعظ العددیه، الهادی، قم، چاپ هشتم، ۱۳۸۱،
-مصباح یزدی، محمدتقی، در کوچههای آفتاب، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، ۱۳۹۰،
-مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ۲۲ج، صدرا، تهران، ۱۳۹۰،
-ناظم، اسماعیل، طبیعت در پزشکی ایرانی، ابژ، تهران، ۱۳۸۹،
-نصر، سیدحسین، دین و نظم طبیعت، ترجمه انشاءالله رحمتی، نشرنی، تهران، چاپ سوم، ۱۳۸۹،
-نوری، علی، مستدرک الوسائل، مؤسسه آل البیت، قم، ۱۴۰۸ق.
منبع مقاله: همایش ملی سبک زندگی رضوی(مقالات برگزیده)، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول(۱۳۹۳).
راسخون
درباره علل و منشأ ملال از زندگى از مسائل و زمینه هاى متعددى باید نام ببریم که اهم آنها به قرار زیر است:
حوادث تلخ و پیامدهاى ناگوار زندگى خود مى تواند از علل پیدایش ملالتها باشد. بسیارى از افراد ملولند از آن بابت که همه زندگى شان با شکست همراه بوده است. به هر جا که پا گذاشته اند نکبت و بدبختى وجود داشته است. براى آن ها که ناتوانى و ضعفى دارند و ساخته و پرورده نیستند حوادث ناگوار تلخى مى آفریند و زندگى را بر انسان تیره و طاقتفرسا مى سازد آن چنان که آدمى قادر به کنترل خود نیست.
گاهى انسان به خاطر گناهى را که مرتکب شده نافرمانى و عصیانى را که انجام داده است، عملکرد ناروا و غلطى که داشته است دچار احساس ملال است. ناراحت است که چرا خداوند را از خود ناراضى کرده و یا فلان گناه کبیره اى را در رابطه با دیگران مرتکب شده است.
زمانى احساس ملالت ناشى از وجود دردهاى جانکاه است که در درون انسان است و او نمى تواند آن را به زبان آورد. دچار غم و رنج است ولى بیان آن موجب رسوائى و عقوبت است. افکار مخرب از هر سو بر او احاطه کرده اند و فکر و ذهن او را در غل و زنجیر نهادند.
جوان به مناسبت شور و نشاطى که دارد خواستار آن است خودى نشان دهد و مسائل دشوارى را حل کند، عجز و ناتوانى او از این امر خود سبب این امر مى شود. مى خواهد در مسابقات شرکت کند ولى ترس از آن دارد که چیزى نصیبش نشود، مى خواهد برنامه اى را تمام کند ولى در موقعیتى است که قادر به آن نیست.
آن ها که در موقعیت ناامید کننده اى هستند و راه پیشرفت را برخود مسدود مى بینند، آنها که در فکر حل مسائل لا ینحلى هستند و این امر زجرشان مى دهد دچار ملالتند، حال اگر در این حالت براى شان محرومیتى پدید آید ملالت شان افزون تر خواهد شد.
نوجوانان و جوانان خواب و خیال آشفته اى دارند، تصویر دیگرى از دنیا را در ذهن خود مجسم کرده اند و به هنگامى که امرى خلاف آن را مى بینند ملول مى شوند. یا مى دانیم که مفهوم مرگ و فنا تمام افکار و عقاید آنان را تحت الشعاع قرار مى دهد. دل به ملالت مى دهند که با این حساب کار و تلاشم را چه فایده اى است.
نوجوان و جوانى که به پدر و مادر و یا مربى و یا هر کسى دیگر دلبسته است و انتظار لطف دارد به هنگامى که با بى توجهى هاى آن ها مواجه مى شود از خود بى خود گشته و دل به ملالت مى دهد. هم چنین احساس این امر که اطرافیان او افرادى خشن و بىمحبت هستند براى او زجر دهنده است.
گاهى علت ملالت پرتوقعى است. جهانبینى آن ها بگونه اى است که انتظار دارند همگان سر به اطاعت او بسپارند و زندگى را بر وفق مراد او بسازند. دیدن وضع خلاف و حتى بى توجهى به شخصیت او سب افزایش ملال و کدورت است.
گاهى نوجوان و جوان در موقعیتى است که نمى تواند ابراز وجود کند. در هر طریقى که بخواهد قدم بردارد راه آن را بر خود بسته مى بیند. در موقعیتى است که راه پیش و پس ندارد. از هر سو احساس محرومیت مى کند، گمان دارد دیگران او را به حساب نمى آورند و جز نکبت آفرینى کارى ندارند و این امر خود سبب ملال آن هاست.
و بالاخره ضعف زمینه مذهبى و عدم اتکال به خدا و سرسپردگى به او نیز عدم توکل به او و خوشبینى به عنایتش بدان صورت که احساس کند که همه امورش به سوى او بر مى گردد خود در این امر مؤثر است. ضعف مذهبى خود سبب ضعف بنیه روحى است و انسان بر اثر آن نمى تواند خود را در این جهان وجود سرپا نگه دارد.
در طریق نجات نوجوانان و جوانان از بیمارىهاى ملالت مى توان از راه و روش هاى گوناگونى استفاده کرد که اهم آن ها به قرار زیر است:
انسان ملول را نباید به خود واگذار کرد بدان امید که خود بخود به حال مى آید. ملال بیش از آن که یک درد فردى باشد یک رنج اجتماعى است. باید از طریق اجتماع درمان شود و از راه هاى آن، معاشرت و بیرون کشیدن او از تنهائى و انزواست. باب معاشرت را باید به روى او گشود و دوستان و معاشران جدیدى را باید در سر راه او قرار داد.
تذکرات و القاء به او که حال خود را باید عوض کند دید و جهانبینى خود را باید تغییر دهد، در اصلاح او موثر است. باید به او القاء کرد که ضرورى است امروزه روش و طرز سلوک خود را تغییر دهد و خوشبختى خود را تأمین کند و در راه این القاء باید وقت صرف کرد و ساعاتى از عمر را بدان اختصاص داد.
از طرق مهم و سازنده ایجاد زمینه براى موفقیت است و باید کارى کرد که او در جریان امور باشد. باید میدان براى او فراهم دید تا در آن خود را نشان دهد. در مسابقه اى آسان شرکت کند تا در آن موفقیت به دست آورد و مزه پیروزى را بچشد. و بدیهى است که در برابر هر پیروزى به تحسین و تشویق او خواهیم پرداخت.
دلجوئى از او، محبت به او بگونه اى که بتواند حرف خود را بزند، مطلب خود را با ما در میان نهد، نظریات خود را در آنجا بازگو کند خود در این امر موثر است. فرد ملول باید احساس کند کسى هست که او را دوست دارد و براى او در نزد خود جائى در نظر گرفته است.
از طرق درمان، ایجاد تغییر محیط است. محیط کار و زندگى فردى این چنین را به خصوص اگر در مراحل حادى از نظر ملالت باشد عوض مى کنند. او را به جائى دیگر کوچ مى دهند و از این راه احساس خستگى او را از او مى زدایند و او را به زندگى دلگرم مى سازند.
از دیگر راه ها ایجاد تنوع در زندگى است. تنوع، خستگى و ملالت را از بین مى برد و بر نیروى فرد و نشاط باطنى او مى افزاید. بسیارى از ملالت ها بدان خاطر است که فرد زندگى را نوعى تکرار مکررات مى داند. هر روز همان برنامه و همان کار و این امر براى افراد که تیزهوش ولى راکدند وجود دارد.
از راه هاى مهم و موثر این است که پدر و مادر و یا مربیان و معاشران ذوق به گردش و تفریح را در او بر انگیزانند، او را با خود به گردشگاهى ببرند، پیک نیکى ترتیب دهند، ساعاتى او را گرم بازى و تفریح سازند. بگذارند که او هم در میان جمع ساعاتى را بجهد، بگوید، بخندد تا بالاخره هواى آن از سرش بیفتد.
یک کار سازنده و مثبت و اشتغالى مفید، خود سبب رفع ملامت است و نگرانى ها را از بین مى برد. باید براى او کارى معین کرد، مثلا براى خود نجارى کند، چیزى ببافد، به کارى سرگرم شود تا دردهاى متعدد خود را فراموش کند و احساس سرور و خرسندى کند و وارد حیات جمع شود.
آموزش و مذهب و انتقال تعالیم مذهبى و آگاه کردن او از اسرار زندگى خود در این امر مؤثر است معنویت و رابطه با خدا براى انسان یک سنگر است و زمینه را براى آرامش و تکامل افراد فراهم مى سازد، درماندگى و کوته اندیشیها را از بین مى برد.
اگر جوان فرصتى پیدا کند و حاضر شود با خود بنشیند و کلاه خود را قاضى کند، به تفکر درباره امور و تدبر در آن بپردازد بسیارى از حقایق براى او آشکار خواهد شد. در سایه آن، خواهد توانست به تلقین خویش بپردازد و روحیه خود را بسازد و تقویت کند آن چنان که برخود مسلط باشد و درد و مشکلش را دریابد و درمان کند.
منبع: علی قائمی؛ خانواده و مسائل نوجوان و جوان؛ ۱۵۴ – ۱۵۷
نهاد خانواده و عوامل مؤثر در تربیت و استحکام آن از مباحثی است که در آموزههای دینی مورد توجه جدی قرار گرفته است. در متون دینی توصیههای اخلاقی و اعتقادی و عبادی زیادی وجود دارد که التزام به آنها باعث تقویت و تربیت و استحکام خانواده میشود. نویسنده در این نوشتار تلاش کرده است تا آموزههای یاد شده را مورد بررسی و تحلیل قرار دهد و هدف این پژوهش نیز دستیابی به این آموزهها میباشد. از این رو، در آغاز نگاهی گذرا به جایگاه عبادت و اعتقادات در خانواده پرداخته و پس از آن ضمن برشمردن نمودهای اعتقادات و اعمال عبادی به تبیین نقش هر کدام میپردازیم. روش نویسنده در بررسی خود، اسنادی بوده و با مراجعه به متون اصلی آموزههای اسلام به تبیین مسئله پرداخته است.
مقدمه
در رابطه با عوامل تأثیرگذار در استحکام، تقویت و تربیت خانواده این سؤال مطرح است که التزام به آموزههای اعتقادی و عبادی چه نقشی در تقویت بنیانهای خانواده به ویژه در تربیت اخلاقی و معنوی آنان دارند. برای هر فرد مسلمان و معتقد روشن است که پرستش و ارتباط معنوی با خالق متعال، جوششی است از اعماق وجود انسان که شعاع نورش، زندگی و اجتماع را نورانی مینماید و به زندگی معنا و مفهومی صحیح میدهد. خاستگاه پرستش فطرت پاک و بیآلایش و جوهره ی ذاتی و حقیقی انسان بوده که اگر به صورت صحیح راهبری شود، انسان را به اهداف بلندش که همانا سعادت است، متصل میسازد. به همین سبب ترویج عبادت و اشاعه ی سنت ارزشمند نیایش به درگاه حضرت حق، سرلوحه ی تعالیم همه ی انبیاء بوده است.
تعالیم و آموزههای اسلام در حوزه ی عبادت و نیایش، به دو بخش کلی تقسیم میشود که البته میان این دو ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. نخستین بخش این تعالیم را اعتقاد و ایمان به خداوند، پیامبران، امامان معصوم و جهان آخرت تشکیل میدهد. التزام عملی به اعمال و رفتارهای دینی، معنوی و عبادی که از طریق وحی و یا از طریق اولیای خدا رسیده، بخش دیگری از تعالیم و آموزههای اسلام را شامل میشود. در نوشتار حاضر، در صدد هستیم تا به جایگاه و نقش آموزههای عبادی و معنوی و اعتقادی در رابطه با خانواده و فرزندان بپردازیم و با تحلیل و تفسیر آموزههای مربوط به نقش آنها در تربیت، تقویت و استحکام خانواده مبادرت ورزیم. روش ما در این پژوهش، تحلیلی و اسنادی خواهد بود.
الف) نقش باورهای اعتقادی در تحکیم خانواده
برخورداری همسران از باورهای دینی و اعتقادی در تحکیم خانواده تأثیر اساسی دارد. بیگانگی و بیتوجهی آنها به اعتقادات و باورهای مذهبی، باعث مشکلات جدی در زندگی خواهد شد. قرآن کریم میفرماید: هر کس از یاد و ذکر من رویگردان شود در زندگی سختی قرار خواهد گرفت.(طه: ۱۲۴) پر واضح است که ذکر و یاد خداوند، از باور و اعتقاد درونی به خالق هستی و ایمان به توحید برمی خیزد. قرار گرفتن در زندگی سخت و ناگوار میتواند به دلیل حرص، ترس و اضطراب حاصل از این رویگردانی باشد.(۱)
رویگردانی از باورهای دینی و اعتقادی، آرامش و لذت را از زندگی میستاند و موجب حیرت و سرگردانی و احساس پوچی میشود. ممکن است علی رغم امکانات مادی و رفاهی خوبی که دارد، اما زندگی آرام و مطمئنی نداشته باشد.
در رابطه با تأثیر باورهای دینی بر آرامش روان علاوه بر آموزههای دینی، پژوهشهای روان شناختی متعددی انجام گرفته که در ادامه ی بحث به آنها خواهیم پرداخت؛ در این قسمت از بحث فقط به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم.
شریل و لارسون(۲) در پژوهشهای متعددی که روی افراد بیمار انجام دادند، دریافتند که اعتقادات مذهبی و باور به خداوند در بهبودی سریع تر ناراحتیها دخالت دارد و بهبودی در افراد مذهبی به مراتب سریع تر و موفق تر از افرادی است که اعتقادی به خداوند ندارند. همچنین آقای پیترسون(۳) در مقاله ی خود با عنوان «جایگاه ایمان مذهبی در بهداشت روانی» نتیجه میگیرد که ایمان به خداوند و باور مذهبی در دورههای دشوار و تحمل ناپذیر از جمله در گرفتاری بدنی و روحی، به انسان آرامش میدهد.(۴)
نمودهای باورهای دینی
باورها و اعتقادات دینی نمودهای مختلفی دارد که البته در طول یکدیگر هستند. این نمودها عبارت اند از:
۱- اعتقاد به خداوند
دین و باورهای دینی با ارائه یک چارچوب جامع برای تفسیر وقایع، و نیز ارائه پاسخهای مشخص و قانع کنندهای برای پرسشهای وجود مانند این که از کجا آمده ام و به کجا میروم، تفسیری همه جانبه از حیات انسانی در اختیار میگذارد و خلأ زندگی را با ایجاد معنا برای لحظه لحظه ی آن برطرف میکند. سلامت بخش ترین جنبه ی دین، توانایی آن در فروکاستن از نگرانیها و تشویشها از طریق اعطای این اندیشه که یک احساس کنترل براین دنیای مادی دارد و در سایه قدرت خداوند، میتواند بر مشکلات فایق شود. قدرتی که برترین قدرتها و صاحب اراده و اختیار است. این باور همان اعتقاد به خدای یگانه است که مهم ترین باور دینی به حساب میآید.
توحید و خداپرستی موجب میشود نگرش فرد به همه ی هستی و زندگی انسان، هدف دار و معنادار باشد و در رفتارها با انسجام، وحدت رویه و آرامش عمل کند. باور به خدا، همه ی رفتارها و زندگی خانوادگی را به سوی کسب رضایت خداوند، سوق میدهد. فردی که خدا را ناظر و همراه خود و حتی از رگ گردن به خود نزدیک تر میبیند، تلاش میکند در برخورد با اعضای خانواده و انجام وظایف خانوادگی، رضایت او را جلب نماید. توجه به عدالت خداوند و اینکه هیچ گونه ظلمی را روا نمیدارد و حق هیچ موجودی را ضایع نمیکند، زمینه ی شناختی دیگری برای مهار رفتاری اعضای خانواده است. هر چه این حالت قوی تر باشد، مشکلات فرد کمتر خواهد بود، و چنین افرادی به ناظر و داور بیرونی برای حل مشکلات خود نیاز نخواهند داشت. توجه به صفحات خداوند، از جمله رحمت و مهربانی گسترده، توانایی نامحدود، حمایت از مخلوقات خود از جمله انسان و کفایت آنها، نیز آثار مثبت بر زندگی فرد و جنبههای خانوادگی او بر جای میگذارد. عطوفت و رحمت اعضای خانواده نسبت به هم که شعبهای از تجلی رحمت خداوند است،(۵) زمینه ی پیشگیری و حل بسیاری از مشکلات است.(۶) توکل برخداوند، یعنی اعتماد و تکیه بر قدرت او در همه ی امور زندگی، از آثار ایمان به خداست. گاهی سستی اراده، ترس، غم، اضطراب و عدم اشراف کامل برموقعیتها موجب میشود فرد نتواند از روشهای مقدور برای حل مشکل بهره برداری مناسب کند. توکل بر خدا باعث تقویت ارده و تأثیر کمتر عوامل مخل روانی شده و فرد را در کوشش برای حل مسائل زندگی و رسیدن به تعادل و سازگاری، تواناتر میکند.(۷)
خانوادهها در طول زندگی، با مشکلات متعددی روبه رو میشوند که برخی اقتصادی اند، مانند در آمد کم، ورشکستگی یا دزدیده شدن اموال و بیکاری، برخی به سلامت اعضا مربوط میشوند، مانند بیماری، معلولیت و مرگ، و برخی به روابط و مشکلات باز میگردد. در چنین شرایطی توکل بر خدا، به تقویت اراده اعضای خانواده و کوشش بیشتر آنها کمک میکند. افزون بر این، در بن بستها و شرایطی که به ظاهر همه ی اسباب و نشانههای مادی از عدم حل مشکل حکایت میکند، توکل بر خدا روزنه ی امیدی در برابر افراد میگشاید و گاه مشکلات را از راههایی که افراد گمان نمیبرند، حل میکند. پژوهشهای تجربی نیز که درباره ی رابطه ی توکل و حرمت خود(۸)(عزت نفس) انجام شده مؤید این مطلب است. در تحقیقی که توسط محمد صادق شجاعی درباره ی رابطه ی توکل و حرمت خود انجام گرفت، این نتیجه حاصل شده که کسانی که بر خداوند توکل دارند، از حرمت خود(عزت نفس) بالایی برخوردار بوده و در زندگی احساس نیرومندی و کارآمدی میکنند. اینها در مشکلات زندگی مقاوم بوده و با ارادهای قوی که در سایه ی اعتماد به خداوند به دست آورده اند، برمشکلات غلبه میکنند.(۹)
اگر نگاهی به زندگی اولیای خدا و پیامبران و همچنین افراد موفق داشته باشیم متوجه خواهیم شد که در سایه ی توکل به خدا و حرمت خود بوده است. حضرت شعیب (علیه السلام)، علت توفیق و موفقیت خود را در مقابل مشکلات و تهدیدهای مشرکین این گونه بیان میکند: توفیق، من فقط از خداست. به او توکل کردم و به سوی او باز میگردم.(هود: ۸۸) نکته ی مهم در خانواده، توصیه ی متقابل افراد به توکل است که این نکته برای زنان بیشتر اهمیت دارد و مثبت تر ارزیابی شده است؛(۱۰) زیرا مسئولیت اصلی حل بیشتر مشکلات به ویژه اقتصادی بر عهده مرد است و تقویت روحیه ی او از جانب دیگران، اهمیتی ویژه دارد.
از آثار ایمان به خدا، تسلیم و رضا به مقدرات الهی است. پدیدآیی این حالت مبتنی بر فراهم شدن زمینههای شناختی و عاطفی است. فرد باید باور داشته باشد که همه ی رویدادهای جهان منوط به اذن خداوند و توانی است که او به اسباب و علل افاضه میکند.(کهف: ۳۹)؛ اسراء: ۲۰) به علاوه، خداوند نه تنها نسبت به مصالح انسانها آگاه تر است، بلکه خیرخواه تر و سعادت طلب تر از خود آنها نسبت به خودشان است؛(۱۱) بنابراین؛ همه ی حوادث در جهت خیر و صلاح انسانها روی میدهد. حالت رضایت به رضای الهی موجب میشود اعضای خانواده مشکلات را در زندگی، مثبت و تکامل بخش تلقی کنند و زمینه ی سازگاری با چنین حوادث بازگشتناپذیری را فراهم کرده و اختلافات ناشی از این حوادث را آسان تر حل کنند. در همین رابطه پژوهشهای متعدد، تأثیر باورهای دینی بر رضایت مندی از ازدواج را تأیید کرده است. تحقیقات دیگر، دین را مهم ترین عامل ثبات و پایداری ازدواج اعلام کرده است.(۱۲)
در پژوهشی که توسط مجتبی حیدری در سال ۱۳۸۳انجام گردید این نتیجه به دست آمد که بین دینداری و رضامندی خانوادگی، رابطه ی زیادی است. هر مقدار نگرش دینی افراد قوی تر باشد، رضایت از زندگی آنان افزایش مییابد. یعنی هر چقدر اعتقاد به خداوند و دستورات او محکم تر باشد، زندگی زناشویی از ثبات بیشتری برخوردار بوده و آرامش بیشتری در خانواده حاکم خواهد بود.(۱۳) هانت(۱۴)(۱۹۷۸) پس از بررسی سازگاری زناشویی زوجها اعلام کرد، مذهب و باورهای مذهبی، با سازگاری زناشویی و سازگاری و رضامندی از زندگی ارتباط دارد و این افراد سازگاری و رضایت بیشتری از زندگی دارند.(۱۵)
۲-اعتقاد به رسالت و امامت
دومین باور دینی که رکن دین داری به شمار میرود، اعتقاد به رسالت انسانهایی از سوی خداوند است که به عنوان انبیای الهی در تاریخ شناخته شده اند. وصایت و جانشینی انبیا که در مذهب شیعه به «امامت» معروف است نیز در راستای تکمیل رسالت انبیاست.(۱۶)
در زندگی انسان، نقش باور به اصل نبوت و امامت به دو بعد، باز میگردد: اولین بعد، آموزش امور دینی به ویژه زندگی بر اساس اصول دینی است. راه منحصر به فرد شناخت تعالیم دین، پس از کلام خداوند، سخنان پیامبر و جانشینان ایشان است، به گونهای که حتی استفاده ی صحیح از کلام خداوند نیز مبتنی بر شناخت و درک سخنان اولیای دین (علیهم السلام) است. دومین بعد در رابطه با اعتقاد به رسالت و امامت، نقش الگودهی آنان است. اصل همانندسازی که در ضمن تقلید و الگوگیری از کودکی در انسان وجود دارد، عامل اساسی یادگیری است، به گونهای که برای کودکان تقلید از الگوهای شایسته، هنگام حل مشکل یا در رویارویی با محیط اطراف، تأثیر بسیار مثبتی دارد.(۱۷) افزون بر این، از میان شیوههای متعدد یادگیری، مشاهده ی الگو مؤثرترین و پایاترین روش هاست. در زمینه ی چگونگی روابط اعضای خانواده و نوع رفتارها نیز پیروی و همانندسازی با انسانهایی که تعالیم دین به طور کامل در آنها تجلی یافته، ضروری است. از آنجا که افراد برای یادگیری شیوه ی رفتار و برخورد مناسب در خانواده، به نمونههای عینی رفتاری در همه ی ابعاد زندگی نیازمند هستند، خواه ناخواه به سوی چنین الگوهایی کشیده میشوند؛ از این رو ارائه ی نمونههای مناسب، برای کارایی بهتر افراد و خانوادهها و رویارویی با مسائل زندگی، سودمند خواهد بود. در این باره، قرآن افرادی را که به دنبال کمال معنوی هستند، دعوت میکند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را الگویی نیکو در زندگی در نظر گیرند.(۱۸) همچنین در این جهت، رفتار اولیای دین (علیهم السلام) از اولین تا آخرین مرحله ی زندگی خانوادگی درس آموز است؛ مانند: گزینش همسر، مهریه و جهیزیه، مراسم ازدواج، آداب معاشرت در همه ی ابعاد، روش برخورد با فرزندان؛ همچنین برخورد با والدین الگوی قابل اعتماد و کاملی است.
۳- اعتقاد به زندگی پس از مرگ
سومین باور مهم دینی که میتواند در زندگی انسانها نقش بسزایی ایفا کند، اعتقاد به زندگی پس از مرگ، حساب رسی اعمال در روز قیامت، و پاداش و مجازات افراد بر اساس رفتارهایشان است. هر چند اعتقاد به معاد بر همه ی ابعاد زندگی انسانها تأثیرگذار است، در اینجا بیشتر بر جنبههای خانوادگی تأکید میشود. امروزه علی رغم پیشرفتهای علمی و کاهش مشکلات زندگی، اضطرابها و نگرانیها رو به فزونی است. بخشی از این مشکلات بر اثر احساس بیهدفی و پوچی در زندگی است.(۱۹) باور نداشتن به زندگی پس از مرگ نیز این مشکل را بیشتر میکند. این امر برخانواده نیز اثر نامطلوب گذاشته است. در خانوادهای که تقید به اعتقادات نیست، به علت بیتوجهی به اهداف متعالی، به کارکردهای محدود زندگی خانوادگی اکتفا شده و خانوادهها بر اثر بیهدفی به راحتی به جدایی و انحلال کشیده میشوند. اعتقاد به زندگی پس از مرگ، خانواده را متوجه اهداف پایداری میکند که موجب پیوند بیشتر اعضای خانواده میشود؛(۲۰) از این رو، در خانوادههای برخوردار از این باور با وجود مشکلات شدید، مانند معلولیت ها، افراد سالهای طولانی از یکدیگر حمایت عاطفی کرده و احساسی رضایت بخش از زندگی دارند.
اثر دوم باور به معاد، ایجاد انگیزه در افراد و تشویق آنهاست. در کلمات اولیای دین(علیهم السلام) به پاداشها و نعمتهای اخروی اشاره شده که در ازای انجام وظایف خانوادگی به فرد داده میشود. توجه به این نعمتها و آسایش در زندگی اخروی، افراد را برمی انگیزد که رفتارهای خود را در جهت کسب این نعمت ها، سوق دهند؛ برای نمونه، آیاتی از قبیل آیات ذیل، شوق افراد را در انجام وظایف بسیار تقویت میکند: «شما و همسرانتان در نهایت شادمانی وارد بهشت شوید. سینیهایی از طلا و جامهایی در برابر آنها میگردانند و در آنجا آنچه دلها بخواهد و چشمها از آن لذت ببرد، موجود است و شما در آن جاودانید، و این همان بهشتی است که به خاطر اعمالی که انجام میدادید، وارث آن شده اید».(زخرف: ۷۰ــ۷۲)
اثر سوم باور به معاد که بیارتباط با اثر دوم نیست، نقش آن در مقابله ی مناسب با مشکلات است. خانوادهای که به فقدان عزیزی یا معلولیت گسترده یا مشکلات بسیار شدید اقتصادی دچار میشود، کمتر چیزی مانند باور به معاد میتواند او را تسکین دهد. اساساً برخی مشکلات جبران ناپذیر است و افراد تنها با توجه به پاداشهای زندگی اخروی میتوانند خود را آرامش بخشند.
اثر چهارم باور به معاد، نقش مهارکننده و بازدارنده ی آن است. بسیاری از مشکلات خانواده به عدم مهار رفتارهایی باز میگردد که افراد را به تعدی به حقوق یکدیگر، تحمیل به دیگران و پرخاشگریها میکشاند. باور به معاد و یادآوری عواقب بد تعدی به حقوق دیگران و عدم انجام مسئولیت ها، افراد را تا حدی از رفتارهای نامناسب باز میدارد. برای نمونه، یکی از آثار بدخلقی در خانواده فشار روحی در عالم برزخ است، به گونهای که حتی اگر فرد در ابعاد دیگر زندگی به وظایف خود عمل کند، ولی در خانواده رفتار نامناسب بروز دهد، در عالم برزخ دچار فشار و سختی شدید میشود.(۲۱) همچنین در کلمات اولیای دین(علیهم السلام) به عواقب بدرفتاری با همسر اشاره شده است(۲۲) که توجه فرد به این عواقب ناخوشایند در زندگی اخروی، میتواند او را تا حدی از رفتار نامناسب باز دارد.(۲۳)
ادامه دارد…
منبع: نشریه معرفت اخلاقی؛ بهار ۱۳۸۹؛ شماره (۲)؛ علی احمد پناهی
محمد سبحانى نیا
یکى از نیازهاى اساسى انسان، شاد زیستن است، زیرا انسان متعادل، خود و جامعه خود را در پرتو آن مى سازد؛ از این رو همه به دنبال شادى اند. البته اگر ما به اطراف خود بنگریم، صحنه هایى از غم و شادى را به وضوح مشاهده خواهیم کرد که هر کدام در جاى خود لازمه زندگى بشر است. بهار طرب انگیز، آبشارهاى زیبا، گل هاى رنگارنگ، سرخى طلوع خورشید، صبح زیبا، نغمه خوانى پرندگان قشنگ، رویش گیاهان، و از طرف دیگر، فصل خزان و برگ ریزان، لحظه غروب خورشید، پژمرده شدن گل ها و ریزش شکوفه ها، بیمارى و مرگ، تنگ دستى و حوادث تلخ، دو روى سکه زندگى انسان را تشکیل مى دهند. گاهى غم، و زمانى شادى به سراغ انسان مى آید، اما او فطرتاً از غم گریزان و به شادى متمایل است. در این میان، جوانى که به مرحله شکفتگى، پویایى و نشاط دوران بلوغ پا نهاده، بیش از دیگران به شادى مى اندیشد و آن را با خود آرایى و… ظاهر مى سازد. این حق جوان است که در جامعه شاد باشد و از زندگى خود لذت مشروع ببرد. قطعاً اسلام که دینى فطرى و تأمین کننده صلاح دنیا و آخرت انسان است، مخالف شادى نیست، بلکه حامى و پشتیبان آن نیز مى باشد.
نظر به اهمیت این موضوع، در این شماره، نقش شادى در همه عرصه هاى زندگى، عوامل فرح انگیز و شادى آفرین و دیدگاه اسلام را در باره شادى به بحث مى نشینیم. امیدواریم مورد استقبال جوانان قرار گیرد.
معناى شادى
شاد در لغت، به معناى خشنود، خوش حال، خوش وقت، بى غم، خوش و خرم زیستن، زندگى کردن، و زندگانى کردن، و شادى به معناى شادمانى، خوش حالى، و خوش دلى آمده است.(۱) علم روان شناسى تعریف هاى مختلفى از نشاط ارائه کرده است، اما به طور اجمال مى توان گفت: یکى از جنبه هاى هیجان، شادى است که با واژه هایى چون: سرور، نشاط و خوش حالى هم معناست. در این جا به چند تعریف از شادى اشاره مى کنیم:
«شادى، احساس مثبتى است که از حس ارضا و پیروزى به دست مى آید. شادى، عبارت است از مجموع لذت ها منهاى دردها. شادى، ترکیبى از عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفى پایین است.»(۲)
شادکامى و نشاط، حالتى است که از آن به سرزندگى و آمادگى براى پیشرفت یاد مى شود. استاد مطهرى(ره) در این باره مى گوید: «سرور، حالت خوش و لذت بخشى است که از علم و اطلاع به این که یکى از هدف ها و آرزوها انجام یافته یا انجام خواهد یافت، به انسان دست مى دهد. و غم و اندوه، حالت ناگوار و دردناکى است که از اطلاع بر انجام نشدن یکى از هدف ها و آرزوها به انسان دست مى دهد.»(۳)
ضرورت شادى
شادى براى انسان، یک امر ضرورى است. در سایه شادى و نشاط، زندگى معنا و مفهوم خاصى پیدا مى کند و دل ها به هم نزدیک، و ترس و بدگمانى و ناکامى و نگرانى بى اثر مى گردد. شادى، نه تنها بر روح و روان انسان تأثیر مى گذارد، بلکه جسم او را نیز تحت تأثیر قرار مى دهد، به طورى که گفته اند: حتى قادر است از رشد و نماى بیمارى سرطان (که در حالت کمون است) پیشگیرى کند.(۴) ارسطو مى گوید: شادى، بهترین چیزهاست و آن قدر اهمیت دارد که سایر چیزها براى کسب آن هستند.(۵)
در شرایطى که آمار مبتلاین به افسردگى و بیمارى هاى روحى رو به تزاید است، به طورى که گفته اند: در جهان ۴۱۵ میلیون نفر از بیمارى هاى روانى رنج مى برند و در کشور ما پنج میلیون نفر به افسردگى مبتلا هستند(۶) و تعداد زیادى از جوانان، به ویژه دانشجویان با این بیمارى دست به گریبان اند، همگان را متوجه رویکرد جدید به موضوع شادى نموده است.
ویژگى هاى افراد با نشاط
در بحث نشاط، این سؤال مطرح است که ویژگى هاى افراد شاد چیست؟ آیا تنها لبخند زدن، نشانه شادى است یا شادى علائم و نشانه هاى دیگرى نیز دارد؟
برداشت هاى گوناگونى از شاد زندگى کردن مطرح شده است. ارسطو مى گوید: مردم عادى، لذت را شادى فرض مى کنند. افراد موفق، عملکرد خوب را برابر با شادى مى شمارند و دانشمندان، زندگى متفکرانه و جست و جو گرانه را معادل شادى مى دانند. زنوسیتیومى، بنیان گذار فلسفه رواقى مى گوید: شادى معادل با برآورده شدن آرزوهاست. جان لاک معتقد است که شادى بستگى به تعداد لذات زندگى دارد. همچنین پرفسور مک گیل، شادى را به لذت هاى تمایلاتِ ارضا شده مربوط دانسته است. برتراند راسل مى گوید: رغبت، همگانى ترین نشانه انسان شاد است. برخى از مردم هم، خندیدن دائمى و بگو مگو نداشتن در زندگى را شادى مى دانند.(۷) شاید بتوان گفت قدر مشترک همه تعابیر فوق، احساس خوش بختى در زندگى شخصى و رضایت مندى از زنده بودن است که در اصول زیر تجلى مى کند:
۱ . قدردانى کردن از خوبى دیگران؛ ۲ . دیگران را به خوبى یاد کردن؛ ۳ . اعتراف به ارزش هاى خود؛ ۴ . دوست شدن با مردم خوب و شاد؛ ۵ . لذت بردن از مواهب الهى؛ ۶ . زندگى در حال؛ ۷ . انتظار شادى از خود و دیگران؛ ۸ . دوست داشتن دیگران؛ ۹ . چهره گشاده داشتن؛ ۱۰ . خودآرایى و آراستگى ظاهر؛ ۱۱ . وقت شناس بودن؛ ۱۲ . مسئولیت پذیرى؛ ۱۳ . انتقاد پذیرى؛ ۱۴ . رضایت از زندگى؛ ۱۵ . عفو و گذشت.
دین دارى و شادى
بعضى تصور مى کنند نمى توان هم دین دار بود و هم شادمان، از این رو ناگزیر باید یکى را انتخاب کرد. استاد مطهرى مى گوید: بعضى از مقدس مآبان و مدعیان تبلیغ دین، به نام دین با همه چیز به جنگ بر مى خیزند؛ شعارشان این است: اگر مى خواهى دین داشته باشى، به همه چیز پشت پا بزن، دنبال مال و ثروت نرو، حیثیت و مقام را ترک کن، زن و فرزند را رها کن، از علم بگریز که حجاب اکبر و مایه گمراهى است، شاد مباش و شادى نکن، از خلق بگریز و به انزوا پناه ببر و امثال اینها.(۸) وى این نظر را خلاف منطق اسلام مى داند و مى گوید: یکى از مختصات دین اسلام این است که همه تمایلات فطرى انسان را در نظر گفته و هیچ کدام را از قلم نینداخته است، و معناى فطرى بودن قوانین اسلامى، هماهنگى آن قوانین و عدم ضدیت آنها با فطریات بشر است.(۹)
برداشت نادرست از آیه «فلیضحکوا قلیلاً و لیبکوا کثیراً جزاءً بما کانوا یکسبون؛(۱۰) آنها باید کمتر بخندند و بسیار بگریند؛ این جزاى کارهایى است که انجام مى دهند»، باعث شده که عده اى تصور کنند اسلام با خنده و مظاهرشادى، مخالف و طرفدار گریه و اندوه است؛ در حالى که آیه فوق در مورد شادى خاصى است که منافقان به منظور تضعیف اراده مسلمانان از خود نشان مى دادند؛ کسانى که از شرکت در جنگ تبوک سرپیچى کردند و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند و دیگران را هم دلسرد و منصرف مى نمودند و مى گفتند: در این گرماى سوزان تابستان به سوى میدان نبرد حرکت نکنید. آنان از این عمل خود، خوش حال بودند و قهقهه سر مى دادند و بسیار مى خندیدند. قرآن مجید به منافقان اخطار مى کند که باید کم بخندند و بسیار بگریند؛ گریه براى آینده تاریکى که در پیش دارند. از این رو در آخر آیه مى فرماید: این جزاى اعمالى است که آنها انجام مى دادند.(۱۱) نتیجه این که آیه فوق، در صدد نفى شادى به صورت مطلق نیست.
آیه دیگرى که ممکن است شاهدى براى مذمت شادى تلقى شود، درباره داستان قارون است که از زبان قومش مى فرماید: «اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا یحب الفرحین؛(۱۲) به خاطر بیاور هنگامى که قوم قارون به او گفتند: این همه شادى مغرورانه مکن که خداوند شادى کنندگان را دوست ندارد»، در حالى که این آیه نیز، شادى خاصى را مذمت کرده و آن، شادى مستانه و مغرورانه است که با گناه، غفلت و فساد همراه است.
شادى در سیره معصومان(علیهم السلام)
موضوع شادى به عنوان یکى از نیازهاى اساسى آدمى و عنصرى تأثیر گذار در زندگى، همواره مورد توجه پیشوایان دینى قرار گرفته است، به طورى که امیر مؤمنان(علیه السلام) این حالت عاطفى را به «فرصت» تعبیر کرده است: «اوقات السرور خلسه؛(۱۳) مواقع شادمانى، فرصت است»؛ یعنى فرصتِ اندوختن توانایى و نشاط بیشتر. آن حضرت یکى از صفات مؤمنان را چهره بشاش و شاد داشتن دانسته و فرموده است: «المؤمن بِشره فى وجهه و حزنه فى قلبه؛(۱۴) شادى مؤمن در چهره اش و اندوهش در دلش است.»
امام على(علیه السلام) خود به این صفت آراسته بود. استاد شهید مطهرى(ره) در این باره مى گوید: «على، مردى بود بشاش، بر خلاف مقدس مآب هاى ما که همیشه از مردم دیگر بهاى مقدسى مى خواهند، همیشه چهره هاى عبوس و اخم هاى در هم کشیده دارند و هیچ وقت حاضر نیستند یک تبسم به لبشان بیاید؛ گویى لازمه قدس و تقوا، عبوس بودن است. مؤمن، اندوه خودش را در هر موردى در دلش نگه مى دارد، وقتى با مردم مواجه مى شود، شادى اش را در چهره اش ظاهر مى کند. على(علیه السلام) همیشه با مردم با بشاشت و با چهره بشاش رو به رو مى شد؛ مثل خود پیغمبر. على(علیه السلام) با مردم مزاح مى کرد مادام که به حد باطل نرسد؛ همچنان که پیغمبر مزاح مى کرد. یگانه عیبى که براى خلافت به على(علیه السلام) گرفتند این بود که گفتند: عیب على(علیه السلام) این است که خنده روست و مزاح مى کند؛ مردى باید خلیفه شود که عبوس باشد و مردم از او بترسند!».(۱۵)
پیشوایان دین(علیهم السلام) در تقسیم بندى اوقات و نظم روزانه، براى مسرت و شادى جایگاه خاصى در نظر گرفته اند. امام رضا(علیه السلام) مى فرماید: کوشش کنید اوقات روز شما چهار ساعت باشد: ساعتى براى عبادت و مناجات با خدا، ساعتى براى تأمین معاش، ساعتى براى معاشرت با برادران مورد اعتماد و کسانى که شما را به عیب هایتان آگاه سازند و در باطن به شما خلوص دارند، و ساعتى را هم به تفریحات و لذایذ اختصاص دهید و با این بخش از زندگى، قادر خواهید بود آن سه بخش دیگر را به خوبى انجام دهید.(۱۶)
در این حدیث، به نکته مهم تربیتى و روان شناختى اشاره شده و آن، تأثیر نشاط و شادمانى در آمادگى روحى و روانى انسان است، زیرا آدمى در پرتو شادمانى، با نیرویى مضاعف به فعالیت هاى روزمره خود مى پردازد.
آن حضرت در حدیثى دیگر مى فرماید: از لذایذ دنیوى (که قطعاً یک مورد از آنها شادمانى است) نصیبى براى کام یابى خویش قرار دهید و خواهش هاى دل را از راه هاى مشروع و حلال بر آورید، اما در این کار به مردانگى و شخصیت شما آسیب نرسد و زیاده روى نکنید. در این صورت با استفاده از لذایذ دنیوى، بهتر به امور دنیاى خویش موفق خواهید شد.(۱۷)
اقسام شادى
نکته مهم و اساسى آن است که اسلام هر گونه شادى را تأیید نمى کند، بلکه براى آن حد و مرزى قائل است. هر چند شادى یک هیجان طبیعى براى انسان قلمداد مى شود و از این حیث نمى توان آن را نوع نوع کرد، اما با توجه به عامل پدید آورنده، انگیزه شادى، موقعیت زمانى و مکانى و عوارض دیگر، چه بسا بار مثبت و منفى پیدا مى کند. از این رو با نگرش دینى، شادى به دو قسم پسندیده و ناپسند تقسیم مى شود:
الف) شادى پسندیده
از نگاه دین، شادى پسندیده آن است که جهت گیرى الهى داشته باشد و یا مقدمه اى براى انجام وظایف شرعى باشد، چون طبق نظام ارزشى اسلام، مطلوب واقعى، تقرب به خداست و همه حرکات و سکنات و افعال انسان باید در راستاى آن انجام گیرد تا تکامل حاصل گردد. با توجه به معیار کلى گفته شده، مى توان براى شادى پسندیده ویژگى هاى ذیل را بر شمرد:
۱ . همراه با گناه نباشد؛ ۲ . با غفلت از خدا مقرون نشود؛ ۳ . اعتدال و میانه روى در آن رعایت گردد.
اینک به چند نمونه از شادى هاى پسندیده اشاره مى کنیم:
۱ . شادى در وقت اطاعت خدا: بهترین شادى براى مؤمن، لحظه اى است که خدا را بندگى و اطاعت کرده و از این که توفیق انجام تکالیف را به دست آورده، احساس خوش حالى مى کند. امام على(علیه السلام) مى فرماید: سرور المؤمن بطاعه ربّه و حزنه على ذنبه؛(۱۸) شادى مؤمن به طاعت پروردگارش، و غمش بر گناه و عصیان است». پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) در وصیت خود به امام على(علیه السلام) فرمود: اى على! براى مؤمن در دنیا سه خوش حالى است: دیدار با برادران دینى، افطار از روزه، و شب زنده دارى در آخر شب.(۱۹) شخصى شادمان و مسرور خدمت امام جواد(علیه السلام) رسید، حضرت فرمود: چیست که تو را شاد مى بینم؟ عرض کرد: از پدرت شنیدم که مى فرمود: بهترین روزى که سزاوار است بنده خدا در آن روز شاد باشد روزى است که توفیق خدمت و دستگیرى از برادران مؤمن نصیب او گردد و امروز من موفق شدم به ده نفر از برادران فقیر بخشش نمایم. حضرت فرمود: «به جان خودم سوگند، تو شایسته این شادى هستى. اگر آن انفاق خود را به وسیله منت گذاشتن نابود نکرده باشى.»(۲۰)
۲ . شادى براى احیاى حق: امام على(علیه السلام) در نامه خود به عبد الله بن عباس مى فرماید: «شادى تو باید براى احیاى حق یا نابودى باطل باشد.»(۲۱)
۳ . شاد کردن دیگران: اگر کسى بتواند با چهره گشاده و لبخندى صمیمى، غمى را از دل دوستش بزداید، با این کار، علاوه بر این که خود به نشاط رسیده، عبادت خدا را نیز به جا آورده است. امام کاظم(علیه السلام) به یکى از کارگزاران مى نویسد: «به درستى که زیر عرش خدا سایه اى است که ساکن نمى شود در آن مگر کسى که کار خیرى را براى برادر دینى اش انجام دهد، یا گرفتارى او را رفع و یا قلبش را شاد نماید.»(۲۲)
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «کسى که از چهره برادر دینى اش رنج و اندوهى را بردارد، خداوند به پاداش آن، ده حسنه در نامه اعمالش مى نویسد».(۲۳) در روایتى دیگر امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «در نزد خدا، عبادتى محبوب تر از شاد کردن مؤمنان نیست».(۲۴) روایات در این باره زیاد است، به طورى که در کتاب هاى روایى باب مخصوصى به این موضوع اختصاص یافته است.
البته شاد کردن دیگران از راه هاى مختلفى انجام مى گیرد؛ گاهى با توجه کردن، نگاه کردن، محبت ورزیدن، کلامى را به زبان آوردن و یا دادن هدیه اى، مى توان شخصى را مسرور کرد و گاهى با قرض دادن و کمک مالى کردن، مى توان خاطرى را خرسند ساخت. احادیث فوق، تمام مراتب را در بر مى گیرد.
خواهى چو خلیل کعبه بنیاد کنى
وان را به نماز و طاعت آباد کنى
روزى دو هزار بنده آزاد کنى
بِه زان نبود که خاطرى شاد کنى
البته واضح است که شاد کردن دیگران وقتى عبادت است که از راه گناه و غیر مجاز انجام نگیرد.
۴ . شادى در روزهاى شادى معصومان(علیهم السلام): یکى از شادى هاى پسندیده، تشکیل مجالس جشن و سرور به مناسب موالید ائمه معصومین علیهم السلام است. امام رضا(علیه السلام) به ریان بن شبیب فرمود: «اگر دوست دارى در درجات عالیه بهشت با ما باشى، به حزن ما محزون و به شادى ما شاد باش.»(۲۵)
ب) شادى ناپسند
بعضى شادى ها که با هدف تکاملى انسان سنخیت ندارد و یا با گناه، لهو و لعب، اتلاف وقت، هیجان کاذب و اذیت و آزار دیگران توأم است، از نظر شرع مقدس، مذموم و ناپسند است. در این جا به مهم ترین آنها اشاره مى کنیم:
۱ . شادى از طریق گناه: کسى که با گناه و معصیت خدا به شادى بپردازد، با این کار دو عمل زشت انجام داده است: یکى، خودِ معصیت، و دیگرى شادى به گناه. امام على(علیه السلام) مى فرماید: «شادى به گناه، از انجام آن زشت تر است.»(۲۶)
۲ . شادى در برابر افراد محزون: شادى در برابر فرد مصیبت زده و غصه دار، دور از ادب و جوانمردى است. امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى فرماید: «از ادب انسانى دور است که آدمى در برابر افراد محزون، اظهار شادى کند.»(۲۷)
گر لب پر خنده دارى شادمان باش ولى
ترک شادى کن چو دیدى چشم گریان کسى
۳ . شادى تمسخرآمیز: یکى از شیوه هاى مستکبران در برابر حق طلبان، شادى تحقیرآمیز به منظور تضعیف روحیه آنان است؛ همان گونه که فرعون در مواجهه با معجزات روشن حضرت موسى(علیه السلام) خندید و شادى ظاهرى خویش را اظهار کرد.(۲۸)
۴ . شادى در برابر لغزش دیگران: بعضى افراد با دیدن لغزش دیگران یا وقوع حادثه اى مانند زمین خوردن یا تپق زدن فرد در سخن گفتن، خوش حال و شاد مى شوند. این شادى از نظر اسلام، مردود است. امام على(علیه السلام) مى فرماید: «به لغزش دیگران خوش حال مشو، زیرا تو نمى دانى که زمانه با تو چه خواهد کرد».(۲۹) تجربه نیز این موضوع را ثابت کرده است کسى که به دیگران خندیده، دیگران نیز بر او خندیده اند.
۵ . شادى مغرورانه: افراد کم ظرفیت، با دست یابى به مال و ثروت و مقام، چنان به شادى مى پردازند که از خود بى خود مى شوند. این نوع شادى، ناپسند است، چون حاکى از غرور و غفلت مى باشد. قرآن کریم مى فرماید: «اگر آدمى را پس از محنت، به نعمتى رساندیم، مى گوید: دوران زحمت و رنج به سر آمد و در این حال، سرگرم شادمانى و فخر فروشى مى گردد.»(۳۰)
۶ . شادى با حرکات موزون: یکى از شادى هاى ناروا، شادى با رقص و سوت و دست زدن در مجالس لعو و لهب و شهوتآمیز همراه با مفاسد و گناهان دیگر است. البته به نظر اکثر فقها، اگر کف زدن به نحو غنایى نباشد؛ مثلاً تشویق کردن کسى، اشکال ندارد؛ اما اگر شکل غنایى به خود بگیرد، از نظر شرع، گناه محسوب مى شود. رقص نیز اَشکال مختلفى دارد؛ مانند: رقص مفسده انگیز و بدون مفسده، رقص مختلط با نامحرم و رقص مردان در جمع مردان و زنان در جمع زنان و…، که هر یک احکام جداگانه اى دارند و باید هر کس نظر مرجع تقلید خود را در مورد آن جویا شود.
فواید شادى
۱ . سلامت روان
سرور و شادى، از ابتلا به افسردگى و ناراحتى هاى روحى و روانى پیشگیرى کرده و سلامت روان را تضمین مى کند. برخى کشورها براى درمان بیمارى هاى روانى، به خنده درمانى روى آورده اند. باشگاه خندان هاى هند، نام تشکیلاتى با اهداف بهداشت روانى است که در شهر بمبئى هند فعالیت مى کند و از استقبال زیادى برخوردار شده است. گردانندگان این تشکیلات معتقدند: عمل خندیدن، ضمن این که تنش هاى روحى و عصبى را رفع مى نماید، در بهبود اغلب بیمارى هاى روحى و حتى جسمى نیز مؤثر مى باشد.(۳۱) امام على(علیه السلام) در این باره فرموده اند: «السرور یبسط النفس و یثیر النشاط؛(۳۲) شادمانى، موجب انبساط روح و مایه وجد و نشاط مى شود.»
حق، تو را از بهر شادى آفرید
تا زتو آرامشى گردد پدید
پس در آرامش نمایى زندگى
وا رهى از مشکلات زندگى
۲ . سلامت جسم
شادى، نقش مهمى در سلامتى بدن و درمان بیمارى ها دارد، زیرا خنده که حاکى از نشاط و شادى است، نوعى آنتى بیوتیک طبیعى مى باشد که جسم را در مقابل بیمارى ها قوى ساخته و اثر دردها را تخفیف مى دهد. «نورمن کازنیز» معتقد است که از طریق خنده، با بیمارى فلج مبارزه کرده است و اعتقاد دارد که از طریق خنده مى تواند وضعیت معکوس را به وجود بیاورد.(۳۳) مى گویند: یک دقیقه خنده، معادل با ۴۵ دقیقه ورزش، ارزش دارد.(۳۴)
قرن هاست که انسان به رابطه مستقیم بین اندوه با ابتلا به انواع بیمارى ها اعتقاد داشته است، اما به تازگى در یک کنفرانس علمى در آمریکا، تعدادى از کارشناسان رشته هاى مختلف پزشکى و روان درمانى، وجود این رابطه را به طور علمى مورد تأیید قرار دادند. نتیجه کنفرانس این بود که بین ناراحتى هاى روانى و بیمارى ها، رابطه مستقیم وجود دارد. «دکتر واینبرگر» گفته است: بروز سرطان سینه در زنان، بالا رفتن فشار خون، سرطان ریه و بیمارى آسم، رابطه اى مستقیم با سرکوب کردن احساسات دارد و کسانى که عادت دارند از بروز عوارض خارجى اندوه و غصه جلوگیرى کنند، به این بیمارى مبتلا مى شوند.(۳۵) به قول فردوسى:
مده دل به غم تا نکاهد روان
به شادى همى دار تن را جوان
۳ . امنیت اجتماعى
رواج فرهنگ شادى و نشاط در جامعه، عصبانیت و تند خویى را کمتر مى کند، از میزان جرایم مى کاهد و از تنش و برخورد فیزیکى با مردم جلوگیرى مى نماید. بسیارى از ناهنجارى ها و جرم و جنایت ها، ناشى از عدم تعادل روحى افراد است. کارمندان شاد، با ارباب رجوع خود برخوردى عاطفى و محبت آمیز دارند و وظیفه خود را به طور شایسته انجام مى دهند.
۴ . رشد اقتصادى
نقش شادى و نشاط در پیشبرد امور اقتصادى، غیر قابل انکار است، زیرا در این صورت، مدیران و کارمندان انرژى مضاعف پیدا مى کنند و درصد تولید و بهره ورى افزایش مى یابد. بر این اساس، بعضى از کشورها براى بالا بردن میزان تولید، سعى مى کنند در محل کار مدیران و کارگران، فضایى از شور و نشاط ایجاد نمایند.
۵ . رشد معنوى
انجام هر کارى و از جمله عبادات، نیاز به حوصله و آرامش دارد. کسى که غمگین است، حوصله هیچ کارى را ندارد؛ اما افراد شاد از انجام عبادات لذت مى برند و احساس خستگى نمى کنند. امام على علیه السلام مى فرماید: «این دل ها همانند بدن ها خسته مى شوند و نیاز به استراحت دارند، در این حال به دنبال نکته هاى زیبا و نشاط آور باشید.»(۳۶)
۶ . استحکام نظام خانواده
یکى از فواید شادى و نشاط، استوارى پیوند خانواده و تأمین سلامت روان کودکان است. پدر و مادرى که در خانه، با شادى و نشاط خود، محیطى آکنده از صفا و صمیمیت را براى خود و فرزندانشان فراهم کرده اند، در حقیقت، اولین گام را در جهت تقویت روحیه و انگیزه و عزت نفس فرزندان خود برداشته اند. رابطه مثبت زناشویى مى تواند دست مایه شادى فرزندان باشد. ریچارد استیل مى گوید: «زندگى زناشویى همراه یا بدون عاطفه مناسب با آن، کامل ترین شکل تصور از بهشت و جهنمى است که ما در زندگى قادر به ایجاد، به دست آوردن و یا رسیدن به آن هستیم.»(۳۷)
زندگى مشترک ایجاب مى کند زن و شوهر در غم و شادى یکدیگر شریک باشند. در این میان، بانوى خانواده نقش تعیین کننده اى دارد. امام على(علیه السلام) مى فرماید: «به خدا سوگند، هیچ گاه حضرت فاطمه(علیها السلام) را در زندگى به خشم نیاوردم و او را بر کارى که میل نداشت، وادار نکردم تا روزى که از دنیا رفت و او نیز هیچ گاه مرا به خشم نیاورد و از فرمان هاى من سرپیچى نکرد و هر گاه به او نگاه مى کردم، نگرانى ها و غم هایم از بین مى رفت.»(۳۸)
البته پدر خانواده نیز نباید غصه هاى خارج از خانه ها را به خانه ببرد. پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) مى فرماید: «اگر یکى از شما در تنگنا قرار گرفت، از خانه بیرون رود و خود و خانواده اش را محزون نسازد.»(۳۹)
وظایف والدین در ایجاد نشاط فرزندان
دین مقدس اسلام به منظور حفظ شادابى در خانواده، توصیه هایى دارد که مهم ترین آنها عبارت اند از:
۱ . بازى با کودکان: جنب و جوش داشتن و ورزش کردن، فشار روانى را کاهش مى دهد و فرزندان از این طریق، انرژى درونى شان را آزاد کرده و احساس شادى و نشاط مى کنند.
لقمان حکیم مى گوید: سزاوار است شخص عاقل در زندگى خانوادگى همچون کودک باشد در شوخ طبعى، خوش اخلاقى، بازى و خوش گفتار بودن، و در جامعه، با وقار زندگى کند.(۴۰)
۲ . در آغوش گرفتن کودکان: طبق گفته روان شناسان، هر کودکى براى کسب قواى روزانه اش به چهار بار، براى افزایش انگیزه به هشت بار، و براى رشد و نمو جسمانى به شانزده بار در آغوش کشیده شدن احتیاج دارد.(۴۱)
۳ . شاد کردن کودکان: اسلام بر شاد کردن کودک بسیار تأکید کرده است. پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) مى فرماید: «بهشت را خانه اى است به نام خانه شادى، کسى در آن داخل نمى شود، مگر این که کودکان را شاد کرده باشد».(۴۲) و نیز آن حضرت فرمود: «کسى که کودکان را شاد کند، خداوند او را در قیامت شاد خواهد نمود.»(۴۳)
عوامل شادمانى
بعضى در پاسخ به این سؤال که عوامل شادى آفرین کدام اند؟ مى گویند: نباید عوامل را مشخص کرد، چون اگر به شادى بیندیشى، در واقع شادى را از بین برده اى؛(۴۴) اما به نظر مى رسد این سخن درست نباشد، زیرا شاد بودن، یک نوع مهارت در زندگى است که مانند مهارت هاى دیگر، نیاز به آموختن دارد. البته هر چند در پاره اى از موارد، موروثى است ؛ ولى معمولاً شادى، امرى اکتسابى است که باید آن را به دست آورد و در حفظ و پایدارى آن کوشا بود. از طرفى، انسان براى هر کارى نیاز به آگاهى و شناخت دارد و شادى، از این قاعده مستثنا نیست.
الف) شادى، به ثروتمندى نیست
بعضى از مردم، ثروت، شهرت و قدرت را از اسباب شادى مى شمارند، اما به تجربه ثابت شده که میان ثروت و شادى، رابطه منطقى وجود ندارد. این تجربه با بررسى و تحقیقات صاحب نظران در کشورهاى مختلف نیز موافق است.(۴۵) دکتر دیوید مایزر در کتاب خود از افرادى که با آنان مصاحبه شده، گفته هاى متعددى نقل مى کند؛ نظیر: ترجیح مى دهیم تمام ثروت خانوادگى ام را با خانه اى پر از محبت عوض کنم، یا پول به هر اندازه اى که باشد نمى تواند تأثر و غمى را که از ناراحتى فرزندانم برایم به وجود آمده، بر طرف کند.(۴۶)
ادیب نیشابورى مى گوید:
شادى آن شادى است کز جان رویدت
تا درون از هر ملالى شویدت
ورنه آن شادى که از سیم و زر است
آتشى دادن کاخرش خاکستر است
ب) شادى، اکتسابى است
هر چند روان شناسان، افراد انسانى را از نظر شخصیت به چهار دسته تقسیم کرده اند: برون گراى روان رنجور، برون گراى با ثبات، درون گراى روان رنجور، درون گراى با ثبات، و به این نتیجه رسیده اند که فقط برون گراهاى با ثبات، شادى را به خوبى احساس مى کنند، چون داراى ژن شادى هستند و از عاطفه مثبت بالا برخوردارند، و برون گراهاى روان رنجور در سطح متوسط قرار دارند؛ اما درون گراهاى با ثبات، عاطفه منفى اندکى را تجربه مى کنند، در عین حال ندرتاً عاطفه مثبت بالا را تجربه مى کنند؛ از این رو به ندرت شدیداً غمگین و یا بسیار خوش حال مى شوند. و درون گراهاى روان رنجور، مستعد اضطراب و عاطفه منفى اند.(۴۷)
به نظر مى رسد وراثت، عامل تعیین کننده شادى یا غم نیست. البته نمى توان نقش وراثت را به کلى نادیده گرفت، ولى عوامل مختلفى در شکل گیرى شخصیت انسان مؤثر است که مهم تر از همه، اراده و انتخاب خود فرد است. کسى که ژن شادى ندارد، مى تواند با توجه به عوامل شادى آفرین، آن را به دست آورد و بر اندوه و غم درونى چیره گردد و شادى را تجربه نماید.
ج) شادى، به سلامتى نیست
برخى سلامتى را عامل مهم شادى مى دانند و از این رو فکر مى کنند کسى که به هر دلیلى بیمار یا معلول و یا نقص عضو شد، دیگر نباید شاد باشد. البته سلامتى جسم در شادى انسان بى تأثیر نیست، ولى لازمه شاد زیستن، سلامتى نیست. شادى، بیش از آن که به عوامل خارجى بستگى داشته باشد، به عوامل درونى مرتبط است. در جامعه افراد فلجى را سراغ داریم که در نشاط عجیبى به سر مى برند.
ناتوانى یا بیمارى، دل مردگى نمى آورد، بلکه احساس ناتوانى است که شادى را از انسان سلب مى کند. شاد زیستن، یک تصمیمِ همراه با عقیده و نوع نگرش است و کسى که به این تصمیم رسیده باشد، به شادى دست یافته است، چه سالم باشد و چه بیمار؛ در این صورت در ناگوارترین شرایط نیز شادمانى خویش را حفظ مى کند، خود را با هر وضعیت دشوارى تطبیق مى دهد و احساس رضایت دارد. یک ضرب المثل عربى مى گوید: اگر انسان را در دریا بیندازى، ماهى خواهد شد. اگر آدمى تصویرى منفى براى خود ساخته باشد، سموم حاصل از آن، انرژى مثبت وى را خواهد گرفت و در نتیجه، در شادترین موقعیت ها، غمگین خواهد بود. در یک بررسى معلوم شد با وجود موانع فراوانى که نابینایى به همراه دارد، معمولاً این افراد به اندازه بینایان شادند.(۴۸) «کن کایز»، کاملاً فلج بود و روى صندلى چرخ دار زندگى مى کرد، اما یک لحظه لبخند از لب بر نمى داشت؛ لبخندى که از یک شادمانى خالص، واقعى و زیبا حکایت مى کرد.(۴۹)
اینک که مشخص شد شادى، به ثروت مندى و سلامتى نیست و وراثت نیز نقش عمده اى در آن ندارد، پس باید علل واقعى آن را در چیزهاى دیگرى جست و جو کرد.
شاد زیستن، یک هنر، و شاد ساختن، هنرى بزرگ تر است. به نظر روان شناسان، شادمانى، هنرى خدادادى نیست، بلکه مهارت است.(۵۰) بنابر این باید هنر و مهارت آن را آموخت و پس از شناسایى، آنها را به کار بست.
ادامه دارد…
مسئله ناسازگاري بين دين و اخلاق يكي از مسائل مربوط به حوزة ارتباط دين و اخلاق ميباشد، بحث از رابطة دين و اخلاق يكي از مباحث پردامنه و در عين حال بحث برانگيزي بوده است كه در ميان فلاسفه اعم از فيلسوفان مسلمان و غيرمسلمان مطرح بوده است، از جمله پرسشهاي مطرح در اين باره مسئله سازگاري و ناسازگاري دين و اخلاق ميباشد، آقاي بارتلي در كتاب دين و اخلاق خود تقسيمبنديي از ارتباط دين و اخلاق را بهصورت منطقي و براساس استنتاج پذيري دين و اخلاق نسبت به يكديگر ارائه داده است،(1) و به سئوال مورد نظر نيز پرداخته است بهنظر ميرسد كه كار وي نسبت به تفكيك انواع ناسازگاري دين و اخلاق خوب باشد و ما نيز در اينجا ناسازگاري دين و اخلاق را به دو نوع تقسيم كرده، هر يك را جداگانه بررسي مينمائيم.
بين دين و اخلاق دو نوع ناسازگاري قابل تصوّر است: 1ـ ناسازگاري مطلق و كلي 2ـ ناسازگاري جزيي. در ابتدا به نوع اوّل آن ميپردازيم: منظور از ناسازگاري كلي و مطلق بين دين و اخلاق اين است كه هيچ گزارة اخلاقياي وجود ندارد كه با گزارههاي ديني تعارضي نداشته باشد، و البتّه چنانكه مشاهده ميشود اين ادعاي بسيار بزرگي است كه اثبات آن براي مدعي كار سادهاي نخواهد بود و براي نقض اين ادعا تنها وجود يك گزاره اخلاقي كه با آموزهاي ديني سرسازش داشته باشد كفايت ميكند، كه چنين مواردي را نيز به سادگي ميتوان در ميان گزارههاي فروان ديني و اخلاقي مشاهده نمود. آقاي بارتلي مدعي است كه فرض ياد شده در ميان انديشمندان قائلي ندارد و ليكن از برخي مانند راسل عبارتي نقل شده است كه احتمالاً بتوان وي را قايل به تعارض كلّي بين دين و اخلاق قلمداد نمود. وي ميگويد «دين عامل هر شري است و هر شري امري غير اخلاقي است، پس دين با اخلاق معارض است»(2) البتّه ادعاي وي بيشتر مشابه يك شعار است تا مطلب مستدل و علمي و او قادر به اثبات مدعاي خود نخواهد بود. چرا كه امكان جمعآوري تمام گزارههاي اخلاقي و ديني و اثبات تعارض يكايك آنها باهم وجود ندارد و چنانچه متذكّر شديم تنها وجود يك گزارة ديني سازگار با گزارههاي اخلاقي در ردّ مدعاي وي كفايت ميكند. هرچند ممكن است راسل نيز در واقع توجهي به لازمة اين نمونه سخنانش نداشته باشد و خود را قايل به اين قول نداند. امّا دربارة نوع دوّم ناسازگاري بين دين و اخلاق يعني ناسازگاريي جزيي ميان ايندو ميگوئيم كه متفكران غربي غالباً اين نوع تعارض جزيي ميان دين و اخلاق را ميپذيرند و حتّي عدّهاي در اين زمينه افراط كرده، معتقدند اين نوع ناسازگاري قابل حل نيست و لذا به دنبال جدايي حوزة اخلاق از حوزة دين هستند و اخلاق سكولاري را ترويج مينمايند. و اين مسئله دامنگير مسيحيت نيز گرديده است، مسيحيتي كه قبل از رنسانس مفاهيم دينياش با مفاهيم اخلاقي توام بود پس از رنسانس و با تبيينهايي كه دانشمندان مسيحي از دين مسيحيت ارائه دادند، مفاهيم اخلاقي و دينياش از هم متمايز گرديد كه از جمله ميتوان توماس اكويناس(3) متفكر با نفوذ مسيحي را نام برد، وي قايل به نوعي استقلال عقلي براي اخلاق است، و از قرن 17 به بعد عموماً فيلسوفان غربي حوزة دين و اخلاق را جدا نمودند و حتّي برخي مانند اي، جي، فالك (e.g. FaLK) معتقدند كه دين از درك اخلاقي بشر عقب افتاده است و براي اخلاق تقدم و پيشرفتي را قايل شدهاند كه دين از اين امتياز بيبهره مانده است. (4)
از جمله ناسازگاريي را كه برخي از غربيها متذكّر ميشوند تعارض ميان فرمان الهي بر ذبح فرزند ابراهيم و بين حكم اخلاقي به عدم جواز آزار و اذيت و كشتن افراد بيگناه است كه كي يركگارد هم به اين نمونه توجّه نموده است،(5) كه اگر به همين ديد سطحي نظر شود ميتوان بسياري از گزارههاي اخلاقي را متعارض با گزارههاي ديني قلمداد نمود، كه در نظر اوّل آنها با اخلاق ناسازگاري دارند و ناتواني در حل اينگونه تعارضات بوده است كه اخلاق غربي را به سكولاري شدن كشيده است البتّه پاسخگويي به اين نمونه تعارضات مجال ديگري ميطلبد وليكن اجمالاً متذكّر ميشويم كه بايد در نظرية غربيها در باب عقلانيت تجديد نظر شود كه بارتلي هم اين مسئله را متذكّر شده است.(6) و لازم است كه قلمرو عقل در حوزة دين و اخلاق تبيين گردد و اينكه نامعقول بودن و غير اخلاقي بودن احكام ديني به چه معناست، آيا خرد گريزند يا خرد ستيز؟ و آيا تعارضها ظاهري است يا ممكن است تعارض واقعي باشد؟ آيا حكم الهي با قانون اخلاقياي كه نتيجة عقل آدمي است معارض است يا اينكه ميتوانند اين احكام هم ديني باشند و هم متعارض؟ مثلاً دين هم اصل عدم آزار و اذيت و كشتن بيگناه را تصديق ميكند و هم دستور ذبح فرزند را، كه در اين صورت تعارضها درون ديني بوده و راهحلهاي خود را خواهد داشت و تعارض دين و اخلاق مطرح نميباشد. بنابراين ما هيچ يك از ناسازگاري مطلق و كلي و ناسازگاري جزيي را نميپذيريم چنانچه ميتوان اين قول را به معتزله نسبت داد، چراكه آنها معتقدند حسن و قبح افعال ذاتي آنها است و در مقام اثبات نيز مدعياند كه حسن و قبح عقلي است يعني نه تنها در مقام ثبوت اين خود فعل است كه زشتي و زيبايي دارد بلكه راه رسيدن به اين حسن و قبح هم عقل است، بنابراين اخلاقيات وابستة به عقل ميباشند و نهايت امر اينكه اگر دين هم در اين مورد سخني داشته باشد، ارشادي است و از اينرو دين و اخلاق به يكديگر وابسته نبوده و تنها عدم تعارض و سازگاري بين آنها برقرار است. وليكن بهنظر ما رابطه دين و اخلاق رابطة جزء و كل است و اخلاق هم جزيي از دين به حساب ميآيد و نه تنها ناسازگاري بين آنها وجود ندارد بلكه اخلاق در دست يافتن به حسن و قبح واقعي در بسياري از موارد نيازمند به دين است و دين مرجع بسيار خوبي براي تعيين مصاديق خوب و بد اخلاقي ميباشد، و از جهت معرفتشناسي و كشف اخلاق حسنه از رذيله و دستيابي به خوبيها و بديهاي واقعي عقل و تجربه به تنهايي كفايت نميكند و روشهاي حسي، عقلي و تجربي نارساييهاي دارند كه در بسياري از موارد محتاج به ياري عامل متعاليتري به نام دين ميباشند و از اينرو ما اخلاق را جزيي از دين قلمداد مينماييم و اخلاق از دين جدا نيست نه از اعتقادات ديني و نه از دستورات ديني البتّه اين به معناي اين نيست كه هيچ سيستم و نظام اخلاقياي و هيچ مبنايي در فلسفه اخلاق بدون اعتقاد بهخدا و قيامت و وحي شكل نميگيرد. چرا كه حتّي مكاتب مادي هم داري مكاتب اخلاقياند وليكن ما با بينش ديني و فلسفي خود معتقديم دين و اخلاق باهم ارتباط دارند و با توجّه به اينكه پرسش دربارة اين موضوع نميباشد به همين مقدار در باب ارتباط دين و اخلاق بسنده ميكنيم.(7)
پاورقی:
تلفن تماس: 37745111-025
فکس : 37742073-025