اشاره
يكى ديگر از رذايل اخلاقى كه در طول تاريخ بشر آثار بسيار منفى فردى و اجتماعى داشته است مسئله حسد است، حسد به معنى «ناراحت شدن از نعمتهايى كه خداوند نصيب ديگران كرده و آرزوى زوال آنها و حتّى تلاش و كوشش در اين راه»!
حسد فضاى روح آدمى را تيره و تار و فضاى زندگى او را ظلمانى و محيط جامعه را مملوّ از ناامنى مىكند!
حسودان نه آرامشى در دنيا دارند، نه آسايشى در آخرت و چون تمام تلاششان اين است كه نعمت را از محسود بگيرند، آلوده انواع جنايتها مىشوند: دروغ مىگويند، غيبت مىكنند، دست به انواع ظلم و ستم مىزنند و حتّى در حالات شديد و بحرانى از قتل و خونريزى نيز ابا ندارند!
در واقع مىتوان گفت: حسد يكى از ريشههاى اصلى تمام بدىهاست و از دامهاى بسيار خطرناك شيطان است، همان دامى كه در نخستين روزهاى آفرينش بشر كار خود را كرد و فرزند آدم عليه السلام «قابيل» را به كام خود فروكشيد و دستش را به خون برادرش «هابيل» آلوده كرد و به همين دليل در روايات اسلامى، حسد يكى از اصول سهگانه كفر
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 120
شمرده شده است (تكبّر، حرص و حسد).
«حسود» در واقع معترض به حكمت الهى است و به همين دليل نوعى كفر و شرك خفى محسوب مىشود.
نقطه مقابل حسد، «خيرخواهى» است و آن اين است كه انسان از نعمتهايى كه نصيب ديگرى مىشود لذّت ببرد و در راه حفظ آن بكوشد و سعادت خود را در سعادت ديگران بداند و منافع ديگران را با منافع خود به يك چشم بنگرد.
با اين اشاره به آيات قرآن بازمىگرديم و بازتاب اين مسئله را در آيات قرآنى مشاهده مىكنيم.
1- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ احَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَاقْتُلَنَّكَ قَالَ انَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ* لَئِنْ بَسَطْتَ الَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى مَا انَا بِبَاسِطٍ يَدِىَ الَيْكَ لِاقْتُلَكَ انِّى اخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ* فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اخِيهِ فَقَتَلَهُ فَاصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (سوره مائده، آيات 27 و 28 و 30)
2- اذْ قَالَ يُوسُفُ لِابِيهِ يَا ابَتِ انِّى رَأَيْتُ احَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ* قَالَ يَا بُنَىَّ لَاتَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى اخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً انَّ الشَّيْطَانَ لِلْانْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (سوره يوسف، آيه 4 و 5)
3- امْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ ابْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (سوره نساء، آيه 54)
4- وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ اهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ ايمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ انْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِامْرِهِ انَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ (سوره بقره، آيه 109)
5- وَ مِنْ شَرِّ حَاسِدٍ اذَا حَسَدَ (سوره فلق، آيه 5)
6- وَ الَّذِينَ جَائُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِاخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْايمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلًاّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا انَّكَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ (سوره حشر، آيه 10)
7- وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ (سوره حجر، آيه 47)
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 121
ترجمه
1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند، امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت» (برادر ديگر) گفت: «من چه گناهى دارم (زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مىپذيرد».
اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمىگشايم، چون از پروردگار جهانيان مىترسم.
نفس سركش كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد (سرانجام) او را كشت و از زيانكاران شد.
2- (به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مىكنند».
گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى) مىكشند، چرا كه شيطان، دشمن آشكار انسان است.
3- يا اينكه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مىورزند؟ ما به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبران بنى اسرائيل) قرار داديم.
4- بسيارى از اهل كتاب از روى حسد- كه در وجود آنها ريشه دوانده- آرزو مىكردند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر بازگردانند با اينكه حق براى آنها كاملًا روشن شده است، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست.
5- و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مىورزد.
6- (همچنين) كسانى كه بعد از آنها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مىگويند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتهاند بيامرز و در دلهايمان حسد و كينهاى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحيمى!
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 122
7- هرگونه غلّ (حسد و كينه و دشمنى) را از سينه آنها برمىكنيم (و روحشان را پاك مىسازيم) در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.
***
تفسير و جمعبندى آتش سوزان حسد
در نخستين آيات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است كه يكى بر ديگرى حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستين قتل و جنايت در روى زمين صورت گرفت و سرآغازى براى جنايتهاى ديگر شد!
مىفرمايد: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه كه بوده است بر آنها بخوان آن زمان كه هر كدام كارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت! (او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذيرفته نشده است من گناهى ندارم زيرا) خداوند تنها از پرهيزكاران مىپذيرد»! (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ احَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَاقْتُلَنَّكَ قَالَ انَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ).[1]
يعنى من مشكلى براى تو ايجاد نكردهام كه قصد جان مرا كردهاى، مشكل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آميخته نشده و به همين دليل مقبول درگاه خداوند نگرديده است، او پاك است و جز پاك نمىپذيرد!
سپس افزود: «اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى من هرگز اين كار نمىكنم و دست به قتل تو نمىگشايم، چون از پروردگار جهانيان مىترسم». (لَئِنْ بَسَطْتَ الَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى مَا انَا بِبَاسِطٍ يَدِىَ الَيْكَ لِاقْتُلَكَ انِّى اخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ).[2]
سرانجام آتش كينه و حسد در دل او چنان شعلهور شد كه پيوندهاى برادرى و اخوّت را نابود كرد، خون چشمان قابيل را گرفت و آن گونه كه قرآن مىگويد: «نفس
______________________________
(1)- مائده، 27.
(2)- مائده، 28.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 123
سركش او، وى را مصمّم به كشتن برادر كرد و او را كشت و از زيانكاران شد»! (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اخِيهِ فَقَتَلَهُ فَاصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ).[3]
آرى او گرفتار زيان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنيا را، چرا كه قاتل اگر ذرّهاى وجدان داشته باشد پيوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنيا نخواهد داشت و آخرت خود را نيز به تباهى مىكشاند.
در بعضى از روايات آمده است: او برادرش را در حال خواب كشت[4] و اين جنايتى است مضاعف و نشان مىدهد كه وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بكشد همه چيز را خاكستر مىكند!
ولى به زودى از كار خود پشيمان شد، اندوه عميقى بر سراسر وجود او حاكم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونين و بىجان برادر مىافتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامىگرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمىدانست چه كند و كجا ببرد كه هم آثار جنايت خود را بپوشاند و هم اين منظره هولناك آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور كند، در اين هنگام على رغم جنايت هولناك و گناه بزرگى كه او مرتكب شده بود باز گوشهاى از لطف خدا براى او نمايان گشت: «خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كند و كاو كند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن كند، هنگامى كه اين درس را از آن پرنده آموخت گفت: اى واى بر من! آيا من نمىتوانم (حدّ اقل) مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمين پنهان كنم؟! سرانجام (اين كار را انجام داد) و از كرده خود سخت پشيمان شد». (فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِى الْارْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِى سَوْأَةَ اخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَى اعَجَزْتُ انْ اكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَاوَارِىَ سَوْأَةَ اخِى فَاصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ).[5]
در بعضى از روايات آمده است كه قابيل در برابر چشمان خود دو زاغ را ديد كه با هم مىجنگند و يكى ديگرى را كشت سپس زمين را با چنگال خود حفر كرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.[6]
______________________________
(1)- مائده، 30.
(2)- تفسير قرطبى، جلد 3، صفحه 2133.
(3)- مائده، 31.
(4)- نور الثقلين، جلد 1، صفحه 616.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 124
و بعضى گفتهاند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن كرد و گاه گفته شده او ملاحظه كرد كه زاغ بعضى از موادّ غذايى خود را براى محفوظ ماندن در زير خاك دفن مىكند و از آن كار، دفن اموات را ياد گرفت.
به هر حال او پشيمان شد امّا نه آن پشيمانى پايدار كه مقدّمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ اين گناه بر او ماند!
در اينجا دو سؤال مطرح است، نخست اينكه: منظور از «قربان» (وسيله قرب به خدا) در جمله «اذ قرّبا قرباناً» كه فرزندان آدم به پيشگاه خدا تقديم داشتند چيست؟ و ديگر اينكه از كجا معلوم شد كه تقديمى «هابيل» در پيشگاه خدا پذيرفته شد و تقديمى «قابيل» مردود گشت.
در قرآن مجيد در پاسخ اين دو سؤال چيزى نيامده و به صورت سربسته ذكر شده است و روايات در اين زمينه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراين موجود سازگارتر است روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «آدم از سوى خدا مأمور شد كه هابيل را به عنوان وصىّ خود برگزيند و اسم اعظم را به او تعليم دهد، در حالى كه قابيل از او بزرگتر بود، هنگامى كه قابيل اين سخن را شنيد خشمناك شد و گفت: من به اين امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد كه هر كدام قربانى (وسيله تقرّب) به پيشگاه خدا تقديم دارد (طبق روايت ديگرى هابيل كه دامدارى داشت بهترين دام خود را براى قربانى برگزيد و قابيل كه كشاوزى داشت از بدترين محصول زراعت خود براى اين كار انتخاب كرد، هر دو قربانى خود را بالاى كوهى گذاشتند، صاعقهاى آمد و قربانى هابيل را- به علامت قبولى- سوزاند و قربانى قابيل همچنان به جا ماند و اين تأييدى بود بر شايستگى هابيل براى امر جانشينى آدم!) اين امر آتش حسد را در دل قابيل برافروخت و خون برادر را ريخت»![7]
در هر حال قابيل براى برطرف كردن وضع ناهنجار خود دو راه در پيش داشت: يكى آنكه توبه به درگاه خدا آورد و سعى كند با عملهاى خالصتر و پاكتر عقب ماندگى
______________________________
(1)- تفسير نور الثقلين، جلد 1، صفحه 610، حديث 125.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 125
معنوى خويش را در پيشگاه خدا جبران نمايد (اين همان كارى است كه علماى اخلاق آن را «غبطه» مىنامند و امرى شايسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابيل راه ديگرى را برگزيد، يعنى تلاش كرد نعمت را از برادر خود بگيرد و براى اين كار نيز بدترين راه را انتخاب كرد، دست خود را به خون او آغشته كرد تا سوز دل خود را كه از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر «تكبّر» ابليس سبب شد براى هميشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شد براى هميشه از بهشت محروم گردد، حسد قابيل سبب شد كه با ريختن خون برادر، براى هميشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنيا واقع مىشود او به عنوان بنيانگذار اصلى! در آن سهيم باشد.
تاريخ پر است از جنايات فجيعى كه انگيزه اصلى آن فقط حسد بوده است.
***
در بخش دوّم از آيات به چهره ديگرى از صفت زشت حسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مىكنيم و آن مربوط به داستان حضرت يوسف عليه السلام و برادران اوست.
يوسف عليه السلام نه تنها چهره بسيار زيبايى داشت بلكه خلق و خوى او نيز در نهايت زيبايى بود و همين امر كه از آينده درخشانى خبر مىداد نظر تيزبين پدرش يعقوب پيامبر را به خود جلب كرد و نخستين بذر حسد در دل برادرانش كه از او بزرگتر بودند پاشيده شد.
اين موضوع هنگامى به اوج شدّت خود رسيد كه يوسف عليه السلام به پدرش گفت: «پدر! من در خواب ديدم يازده ستاره به اضافه خورشيد و ماه در برابرم سجده مىكنند»! (اذْ قَالَ يُوسُفُ لِابِيهِ يَا ابَتِ انِّى رَأَيْتُ احَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ).[8]
يعقوب كه مىدانست اين خواب يك خواب كودكانه نيست بلكه نشانه بارزى از آينده بسيار درخشان يوسف عليه السلام است به او گفت: «فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نكن، مبادا براى تو نقشه خطرناكى بكشند چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است».
______________________________
(1)- يوسف، 4.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 126
(قَالَ يَا بُنَىَّ لَاتَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى اخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً انَّ الشَّيْطَانَ لِلْانْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ).[9]
آيا برادران يوسف عليه السلام از جريان اين خواب عجيب كه از آينده بسيار درخشان يوسف عليه السلام خبر مىداد آگاه شدند يا نه؟ دقيقاً روشن نيست، اگر با خبر شده باشند اين دوّمين پايه حسادت و كينه آنها را تشكيل داد، ولى به هر حال پدر مىدانست كه اگر برادران از اين خواب شگفت انگيز با خبر شوند نقشه خطرناكى بر ضدّ يوسف عليه السلام خواهند كشيد و به همين دليل اصرار بر كتمان آن داشت.
در بعضى از روايات آمده است كه يعقوب از شدّت خوشحالى اين خواب را با همسرش در ميان گذاشت به گمان اينكه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا كه هر سرّى از دو نفر تجاوز كند، فاش مىشود، اين داستان فاش شد و برادران يوسف از آن آگاه شدند و در روايت ديگر آمده كه يوسف نتوانست خواب را كتمان كند (و نهى پدر را نهى ارشادى مىدانست نه تحريمى) هنگامى كه برادران آگاه شدند گفتند يوسف سر پادشاهى دارد![10]
امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با يوسف مىديدند كه همچون جان گرامى او را دوست مىدارد، در آغوش مىكشد و نوازش مىكند، به خصوص اينكه يادگار مادر از دست رفتهاش راحيل بود.
قرآن مىگويد: «برادران يوسف عليه السلام گفتند: يوسف و برادرش (بنيامين) نزد پدر از ما محبوبترند، در حالى كه ما نيرومندتريم (و پدر را در حلّ مشكلات يارى مىكنيم) به يقين پدر ما در گمراهى آشكار است»! (اذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَ اخُوهُ احَبُّ الَى ابِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ انَّ ابَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُبِينٍ).[11]
به اين ترتيب حكم «ضلالت پدر» را صادر كردند! و به دنبال آن تصميم نهايى را براى برداشتن اين مانع بزرگ- يعنى يوسف- از سر راه خود گرفتند و در يك «مشاوره
______________________________
(1)- يوسف، 4.
(2)- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 2433؛ تفسير ابو الفتوح رازى، جلد 6، صفحه 341.
(3)- يوسف، 8.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 127
شيطانى» چنين نظر دادند: «يوسف را بكشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجّه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه مىكنيد و) افراد صالحى خواهيد بود»! (اقْتُلُوا يُوسُفَ اوِ اطْرَحُوهُ ارْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ ابِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ).[12]
همان گونه كه مىدانيم با وساطت بعضى از برادران قتل يوسف انجام نشد، ولى مقدّمات تبعيد او به سرزمينهاى دور دست فراهم گرديد، درست است كه اين تبعيد، يعقوب را چنان اندوهگين كرد كه چشمانش از كثرت گريه و اندوه نابينا شد امّا برخلاف آنچه برادران مىخواستند اين تبعيد مقدّمه عظمت يوسف و فرمانروايى او بر كشور مصر را كه از مهمترين كشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهى به آنها ننمود.
آرى امواج خروشان و خطرناك حسد آن قدر قوى و هولناك است كه برادران را دعوت به كشتن برادر مىكند و سبب گناهان زياد ديگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى كتمان جنايت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اهانت آشكار به مقام والاى اين پيامبر بزرگ.
***
در سوّمين آيه اشاره به داستان يهود شده است. مىدانيم گروه عظيمى از آنان كه نشانههاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را در كتابهاى خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمين «مدينه» كوچ كردند تا به افتخار ديدار آن حضرت برسند و پيوسته ظهورش را انتظار مىكشيدند و به خود نويد مىدادند.
امّا پس از ظهور آن حضرت بسيارى از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنى خود نسبت به حمايت از آن حضرت باقى نماندند، بلكه در صف مخالفين سرسخت در آمدند و دليل عمده آن يكى «حسد» بود و ديگرى «به خطر افتادن منافع مادّى آنان»!
قرآن مجيد در اين زمينه مىگويد: «آيا آنها نسبت به مردم (پيامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مىورزند؟ با اينكه به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و
______________________________
(1)- يوسف، 9.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 128
حكومتى عظيم در اختيار آنان قرار داديم». (امْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ ابْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً).[13]
آرى يك روز به آل ابراهيم كه يهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاكميّت بخشيديم، روز ديگر اراده ما بر اين قرار گرفت كه به محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان او اين نعمتها را ببخشيم و همه اينها بر طبق مصالحى بود، آيا يهود در آن زمان خوش داشتند كه ديگران نسبت به آنان حسد ورزند؟ پس چرا اكنون كه نوبت ديگران شده است آتش حسد در درون آنان شعلهور گرديده و از هيچ جنايتى فروگذار نيستند؟!
***
چهارمين آيه باز اشاره به گروهى از اهل كتاب دارد و ظاهراً بيشتر ناظر به يهود مىباشد، مىفرمايد: «بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از اسلام و ايمان آوردن، به حال كفر برگردانند و اين به خاطر حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده، بعد از آنكه حق براى آنها روشن شده است (ولى) شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خود را (در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست»، (وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ اهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ ايمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ انْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِامْرِهِ انَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ).[14]
كار حسد در وجود انسان به جايى مىرسد كه نه تنها در امور مادّى كه مورد تزاحم و كشمكش بين انسانهاست اثر مىگذارد، بلكه در امور معنوى كه هيچ مزاحمتى در آن نيست و هر كس مىتواند به آن دست يابد نيز اثر مىگذارد، گاه مىشود كه انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مىگذارد و راه سعادت را به روى خود مىبندد و در همين حال حسد سبب مىشود كه ديگران را نيز از راه سعادت باز دارد و اين راستى عجيب است.
بسيارى از مفسّران گفتهاند جمله حَسَداً مِنْ عِنْدِ انْفُسِهِمْ اشاره به اين است كه عامل اين كار حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و
______________________________
(1)- نساء، 54.
(2)- بقره، 109.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 129
بىخبرى نيست، بلكه همان گونه كه در جمله بعد آمده (مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ) بعد از آگاهى از حق، راه غلط مىپيمايند!
ولى قرآن به مسلمانان دستور مىدهد كه اين حسودان را به حال خود واگذارند (چرا كه آتشى كه از حسد به جان آنها افتاده، بهترين مجازاتشان است) ولى تصوّر نكنند اين عفو و گذشت هميشه به همين صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلايى را بر سر بندگان خدا خواستند بياورند، نه، هرگز!
زمانى فرامىرسد كه يا از دنيا مىروند و به مجازات الهى گرفتار مىشوند، يا در همين دنيا، سپاه نيرومند حق، توطئههاى آنها را در هم مىكوبد.
به هر حال آيه اشاره به اين است كه مسلمانانى كه تازه در آغوش اسلام قرار گرفتهاند، تسليم وسوسههاى يهود و ساير بدانديشان نشوند، چرا كه آنچه آنها مىگويند از سر حسد است، آنها از خوشبختى مسلمانان در سايه ايمان و تقوا رنج مىبرند.
***
پنجمين آيه كه آيه پنجم سوره فلق است اشاره به شرّ حاسدان مىكند و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور مىدهد كه از شرّ آنها به خدا پناه برد و بگويد: «به خدا پناه مىبرم از شرّ حسود هنگامى كه حسد بورزد». (وَ مِنْ شَرِّ حَاسِدٍ اذَا حَسَدَ)
در آغاز اين سوره به پيامبر صلى الله عليه و آله مىگويد: «بگو: پناه مىبرم به پروردگار سپيده صبح از شرّ تمام مخلوقات (شرور)».
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مىكند كه اساس شرّ و عامل اصلى شرارت در جهانند:
نخست مهاجمان شرورى كه از تاريكى شب استفاده مىكنند و به انسانها در حال خواب و بيدارى حملهور مىشوند، تعبير به «غَاسِقٍ» (موجود شرورى كه شب حملهور مىشود) به خاطر آن است كه نه فقط حيوانات درنده و گزنده، شبهنگام از لانههاى خود بيرون مىآيند و زيان مىرسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز غالباً از تاريكى شب براى وصول به مقاصد خود استفاده مىكنند.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 130
ولى تاريكى و ظلمت در اينجا مىتواند معنى گستردهترى داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهانكارى شود، چرا كه راهزنان طريق حق هميشه از جهل و ناآگاهى مردم استفاده مىكنند و با نقشههاى شوم و پنهانى خود به مؤمنان پاكدل حملهور مىشوند.
سپس به شرورانى اشاره مىكند كه در گرهها مىدمند و اين تعبير اشاره به زنان وسوسهگر يا مطلق وسوسهگران است كه همچون ساحران به هنگام سحر «اورادى» را مىخوانند و در گرهها مىدمند، پى در پى مطالب بىاساس خود را در گوش مردم مىخوانند تا با اين وسوسهها اراده آنان را سست كنند و به حالت ترديد بكشانند و هنگامى كه ارادهها سست شد راه براى حمله لشگر شيطان هموار مىشود.
سپس به سوّمين و آخرين گروه از شروران اشاره كرده، مىفرمايد: «بگو به خدا پناه مىبرم از شرّ حاسدان، هنگامى كه حسد مىورزند».
از اينجا روشن مىشود كه يكى از عمدهترين عوامل تخريب و فساد در جهان، تخريب و فسادى است كه از حسودان سرچشمه مىگيرد و به اين ترتيب منابع سهگانه مهمّ شرّ و فساد (مهاجمان تاريك دلى كه از تاريكىها استفاده مىكنند و بر مردم هجوم مىآورند و وسوسهگرانى كه با تبليغات سوء خود ايمان و عقيده و پيوندهاى مردمى را سست مىكنند و حسودانى كه كارشان همواره تخريب است) در عبارات كوتاهى بيان شده و شاهد گويايى بر مقصود يعنى آثار زيانبار حسد است.
توصيفى كه در آغاز آيه براى خداوند ذكر شده (بِرَبِّ الْفَلَقِ) مىتواند اشاره به اين نكته باشد كه طوايف سهگانه شرور بالا هميشه از تاريكى جهل و اختلاف و كفر استفاده مىكنند كه اگر اين تاريكى مبدّل به روشنايى علم و اتّحاد و ايمان شود، حربههاى آنان به كندى مىگرايد.
***
در ششمين آيه مورد بحث بعد از مدح و ستايش بليغى كه از انصار شده است (همانها كه پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و يارانش را به شهر خود (يثرب) دعوت كردند و با آغوش
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 131
باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذيرايى كردند و امكانات خود را به پاى آنها ريختند) سخن از «تابعين» به ميان آورده (همانها كه بعد از مهاجران و انصار روى كار آمدند و خطّ ايمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشيدند) مىفرمايد: «و كسانى كه بعد از آنها آمدند و مىگويند ما و برادرانمان را كه در ايمان به ما پيشى گرفتند بيامرز و در دلهايمان كينه و حسدى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحيمى»، (وَ الَّذِينَ جَائُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِاخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْايمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلًاّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا انَّكَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ).[15]
به اين ترتيب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پيشگامان در اسلام و ايمان (مهاجران و انصار) تنها چيزى را كه از خدا مىطلبند، از بين رفتن هرگونه «غلّ و كينه و حسد» نسبت به مؤمنان است، چرا كه مىدانند تا اين امور از دل ريشهكن نشود، رشتههاى محبّت و برادرى و اتّحاد هرگز محكم نخواهد شد و بدون آن به هيچ موفقيّتى نايل نمىشوند.
واژه «غِلّ» كه از «غَلَل» گرفته شده و به گفته «راغب» در كتاب «مفردات» در اصل به معنى چيزى است كه مخفيانه و تدريجاً نفوذ مىكند و به همين جهت به آب جارى «غَلَل» مىگويند، چرا كه تدريجاً در ميان درختان نفوذ پيدا مىكند.
سپس به «خيانت»، «غَلُول» گفته شده، به خاطر اينكه نفوذى مخفيانه و تدريجى دارد و نيز به «كينه» و «حسد» كه نفوذ تدريجى مخفيانه در دل دارد، «غِلّ» گفته مىشود.
در «لسان العرب»، حسد را نوعى «غِلّ» مىشمرد، همان گونه كه كينه و عداوت را نيز از مصاديق آن مىدانند.
بسيارى از مفسّران نيز در تفسير غِلّ، حسد را ذكر كردهاند، مانند فخر رازى در «التّفسير الكبير» و «مراغى» در تفسير خود و «قرطبى» در «الجامع لاحكام القرآن» در ذيل آيه مورد بحث.
***
______________________________
(1)- حشر، 10.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 132
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث، سخن از صفات بهشتيان است، مىفرمايد: بعد از آنكه فرشتگان الهى به استقبال آنان مىآيند و از آنان دعوت مىكنند كه در نهايت سلامت و امنيّت وارد بهشت شود: «ما هرگونه غلّ (حسد و كينه و عداوت) را از سينه آنها برمىكنيم، در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند». (وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ).[16]
آرى بهشتيان از هرگونه حسد و كينه و عداوت كه از صفات دوزخيان است پاكند و اگر اخوّت و برادرى در ميان آنهاست و در سلامت و امنيّت به سر مىبرند به خاطر ريشهكن شدن همين امور از وجود آنها (به لطف پروردگار و در سايه اعمال پاكشان) است.
بى شك در دنيا نيز اگر خوهاى زشت، كينه و عداوت و حسد از ميان انسانها برچيده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتيان خواهد شد و در امن و امان و اخوّت و برادرى خواهند زيست.
***
نتيجه
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد آثار فوقالعاده زيانبار حسد در زندگى فردى و اجتماعى و نكوهش شديد قرآن از آن روشن مىشود، حسد دست برادر را به خون برادر آغشته مىكند و انسان را از مشاهده حق بازمىدارد، فضاى جامعه را تيره و تار مىكند، رشتههاى محبّت را پاره مىنمايد و جهنّم سوزانى در دنيا براى كسانى كه به آن آلوده هستند، به وجود مىآورد.
***
______________________________
(1)- حجر، 47.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 133
حسد در روايات اسلامى
در روايات اسلامى نكوهش شديدى از حسد شده به گونهاى كه در باره كمتر صفتى از صفات رذيله چنين نكوهش ديده مىشود، به عنوان نمونه كافى است كه به چند حديث زير كه گوشه كوچكى از آن احاديث است نظر بيافكنيم:
1- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «الْحَسَدُ يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد حسنات را مىخورد همان گونه كه آتش هيزم را مىخورد».[17]
تعبير بالا به خوبى نشان مىدهد كه آتش حسد مىتواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات يك عمر او را بر باد دهد به گونهاى كه دست خالى از دنيا برود.
2- همين معنى به صورت شديدترى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده است، مىفرمايند: «انَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْايمانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد ايمان را مىخورد همان گونه كه آتش هيزم را مىخورد».[18]
آرى صفت رذيله حسد نه تنها خرمن حسنات را مىسوزاند كه خرمن ايمان را نيز خاكستر مىكند. شرح اين سخن در تحليلهاى آينده خواهد آمد.
3- در حديث ديگرى از امام امير مؤمنان عليه السلام آمده است: «الْحَسَدُ شَرُّ الْامْرَاضِ؛ حسد بدترين بيمارى اخلاقى است».[19]
طبق اين حديث هيچ بيمارى اخلاقى بدتر از حسد نيست.
4- از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: «رَأْسُ الرَّذَائِلِ الْحَسَدُ؛ سرچشمه صفات رذيله حسد است».[20]
5- و نيز از همان حضرت در يك تعبير كنايى آمده است كه فرمود: «لِلَّهِ دَرُّ الْحَسَدِ مَا اعْدَلَهُ بَدَءَ بِصَاحِبِهِ فَقَتَلَهُ؛ آفرين بر حسد! چقدر عدالتپيشه است، نخست به سراغ
______________________________
(1)- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
(2)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 306، حديث 1 و 2.
(3)- غرر الحكم، شرح فارسى، جلد 1، صفحه 91.
(4)- همان مدرك.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 134
صاحبش مىرود و او را مىكشد»![21]
6- باز از همان حضرت نقل شده كه فرمود: «ثَمَرَةُ الْحَسَدِ شَقَاءُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة؛ ميوه درخت حسد شقاوت دنيا و آخرت است»![22]
7- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ؛ آفت دين و ايمان (سه چيز است) حسد و خود بزرگ بينى و فخرفروشى».[23]
8- امام صادق عليه السلام مىفرمايد: هنگامى كه موسى بن عمران عليه السلام با خدا مناجات مىكرد چشمش به مردى افتاد كه در سايه عرش الهى قرار داشت، عرض كرد: «يَا رَبِّ مَنْ هَذَا الَّذِى قَدْ اظَلَّهُ عَرْشُكَ؛ خداوندا اين كيست كه عرش تو بر سر او سايه افكنده است؟!» فرمود: «يَا مُوسَى هَذَا مِمَّنْ لَمْ يَحْسُدُ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛ اى موسى! اين از كسانى است كه نسبت به مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته، حسد نورزيده».[24]
9- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «سِتَّةٌ يَدْخُلُونَ النَّارَ قَبْلَ الْحِسَابِ بِسِتَّةٍ؛ شش گروهند كه قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مىشوند به خاطر شش چيز»!
«قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هُمْ؟؛ عرض كردند اى رسول خدا! آنها كيانند»؟
«قَالَ: الْامَرَاءُ بِالْجَوْرِ، وَ الْعَرَبُ بِالْعَصَبِيَّةِ، وَ الدَّهَاقِينُ بِالتَّكَبُّرِ، وَ التُّجَّارُ بِالْخِيَانَةِ، وَ اهْلُ الرُّسْتَاقِ بِالْجَهَالَةِ، وَ الْعُلَمَاءُ بِالْحَسَدِ؛ زمامداران به خاطر ظلم و بيدادگرى، عرب به خاطر تعصّب، كدخدايان و خانها به خاطر تكبّر، تجّار به خاطر خيانت به مردم، روستاييان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد»![25]
به اين ترتيب حسد در درجه اول بلاى بزرگ براى دانشمندان است!
10- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به پايان مىبريم (هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است) فرمود: «انَّهُ سَيُصِيبُ امَّتِى دَاءُ الْامَمِ! قَالُوا: وَ مَاذَا دَاءُ
______________________________
(1)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 316؛ بحار الانوار، جلد 70، صفحه 241.
(2)- غرر الحكم، حديث 6857.
(3)- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 327.
(4)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 275.
(5)- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 327.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 135
الْامَمِ؟! قَالَ: الْاشَرُ وَ الْبَطَرُ وَ التَّكَاثُرُ وَ التَّنَافُسُ فِى الدُّنْيَا، و التَّبَاعُدُ و التَّحَاسُدُ حَتَّى يَكُونَ الْبَغْىُ، ثُمَّ يَكُونُ الْهَرْجُ!؛ به زودى بيمارى (بزرگ) امّتها، امّت مرا فرامىگيرد! عرض كردند: بيمارى (بزرگ) امّتها چيست؟ فرمود: هوسرانى و عيّاشى و فزونطلبى، مسابقه در دنياپرستى، اختلاف و نفاق و حسد نسبت به يكديگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مىشوند»![26]
***
چند مسئله مهم
با روشن شدن ديدگاه قرآن مجيد و روايات اسلامى در مورد اين رذيله اخلاقى (حسد) و عمق فاجعهاى كه از آن حاصل مىشود، به سراغ چند نكته مهم كه در اين بحث باقى مانده است مىرويم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از:
1- معنى و مفهوم حسد.
2- انگيزههاى حسد.
3- نشانهها و آثار حسد.
4- پيامدهاى فردى و اجتماعى حسد.
5- طرق درمان و پيشگيرى حسد.
***
1- مفهوم «حسد» و تفاوت آن با «غبطه»
بزرگان علم اخلاق در تفسير «حسد» چنين گفتهاند: «حسد» كه در فارسى از آن تعبير به «رشك» مىشود به معنى «آرزوى زوال نعمت از ديگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد» بنابراين كار حسود يا ويرانگرى است، يا آرزوى ويران شدن بنيان
______________________________
(1)- غرر الحكم شرح فارسى، جلد 1، صفحه 326.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 136
نعمتهايى است كه خداوند به ديگران داده است، خواه آن سرمايه و نعمت به او منتقل شود يا نه!
بنابراين بدترين نوع حسد آن است كه انسان نه فقط آرزوى زوال نعمت ديگران داشته باشد بلكه در مسير آن گام بردارد، خواه از طريق ايجاد سوء ظنّ و بدبينى نسبت به محسود» يعنى كسى كه مورد حسد واقع شده است باشد يا از طريق ايجاد مانع در كار او و اين نوع حسد حاكى از خباثت شديد درونى حسودان است.
مرحله سادهتر آن است كه هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طريق سلب كردن آن از ديگران گر چه اين هم از رذايل و صفات زشت است، ولى به شدّت نوع قبل نيست.
باز مرحله پايينتر آن است كه تنها آرزوى سلب نعمت از ديگرى كند بى آنكه كمترين سخنى بگويد و كوچكترين گامى در اين راه بردارد.
اين حالت هرگاه بى اختيار براى انسان پيدا شود- كه گفتهاند براى بسيارى پيدا مىشود- گناهى بر او نيست، ولى اگر در اختيار انسان باشد به طورى كه از طريق مقدّماتى حاصل شود و با مقدّماتى از ميان برود، بى شك آن هم جزء رذايل اخلاقى است، ولى اينكه گناه دارد يا نه قابل تأمّل است و اين تأمّل از آنجا ناشى مىشود كه آيا صفات زشت درونى هر چند اختيارى باشد مادام كه در عمل انسان ظاهر نشود حرام است يا تنها يك انحطاط اخلاقى محسوب مىشود؟
به هر حال نقطه مقابل حسد «غبطه» است و آن اين است كه انسان آرزو كند كه نعمتى همانند ديگران يا بيشتر از آنها داشته باشد، بى آنكه آرزوى زوال نعمت كسى را داشته باشد.
ولى بعضى معتقدند كه «غبطه» نيز نوعى حسد است و حتّى حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان شاهد نقل كردهاند.[27]
امّا روشن است كه اين سخن در صورتى است كه حسد را به معنى وسيعى تفسير كنيم
______________________________
(1)- به لسان العرب و التحقيق فى كلمات القرآن الحكيم مراجعه شود.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 137
كه مقايسه نعمتهاى خويش با ديگران را شامل شود كه در واقع يك نزاع لفظى است و معروف همان است كه در بالا گفته شد.
به هر حال حسد صفتى است مذموم و نكوهيده در حالى كه «غبطه» نه تنها مذموم نيست بلكه پسنديده و مايه ترقّى و پيشرفت است همان گونه كه «طريحى» در «مجمع البحرين» مادّه حسد آورده است.
در حديثى از امام صادق صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «انَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبُطُ وَ لَايَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقُ يَحْسُدُ وَ لَايَغْبُطُ؛ مؤمن غبطه مىخورد، ولى حسد نمىورزد، امّا منافق حسد مىورزد و غبطه نمىخورد».[28]
***
2- انگيزههاى حسد
مىدانيم بسيارى از صفات رذيله از يكديگر سرچشمه مىگيرند، يا به تعبير ديگر تأثير متقابل دارند. حسد نيز از صفاتى است كه از صفات زشت ديگرى ناشى مىشود و خود نيز سرچشمه رذايل فراوانى است!
علماى اخلاق براى حسد سرچشمههاى زيادى ذكر كردهاند: از جمله عداوت و كينه است كه موجب مىشود انسان آرزوى زوال نعمت از كسى كه مورد عداوت اوست كند.
ديگر كبر و خودبرتربينى است، به همين جهت اگر ببيند ديگران مشمول نعمتهاى بيشترى شدهاند آرزو دارد بلكه تلاش مىكند كه نعمت آنان زايل گردد تا برترى او را نسبت به ديگران به خطر نيفكند!
سوّم حبّ رياست است كه سبب مىشود آرزوى زوال نعمت ديگران كند، تا بتواند بر آنها حكومت نمايد؛ زيرا اگر امكانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بيش از ديگران نباشد پايههاى رياست او سست مىشود.
______________________________
(1)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307، حديث 7.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 138
چهارم از اسباب حسد ترس از نرسيدن به مقاصد مورد نظر است، چرا كه گاه انسان تصوّر مىكند نعمتهاى الهى محدود است اگر ديگران به آن دست يابند امكان رسيدن او را به آن نعمتها كم مىكنند.
پنجمين سبب احساس حقارت و خود كم بينى است، افرادى كه در خود لياقت رسيدن به مقامات والايى را نمىبينند و از اين نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو مىكنند ديگران هم به جايى نرسند تا همانند يكديگر شوند!
ششمين اسباب حسد بخل و خباثت نفس است؛ زيرا بخيل نه تنها حاضر نيست از نعمتهاى خود در اختيار ديگران بگذارد بلكه از رسيدن ديگران به نعمتهاى الهى نيز بخل مىورزد و ناراحت مىشود، آرى تنگ نظرى، كوتهبينى و رذالت طبع آدمى را به حسد مىكشاند و گاه مىشود كه همه اين امور ششگانه دست به دست هم مىدهند و گاه دو يا سه منشأ به هم ضميمه مىشوند و به همان نسبت، خطر حسد فزونى مىيابد.
ولى فراتر از اينها حسد ريشههايى در عقايد انسان نيز دارد، كسى كه ايمان به قدرت خدا و لطف و عنايت او و حكمت و تدبير و عدالتش دارد چگونه مىتواند حسد بورزد؟
شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض مىكند كه چرا فلان نعمت را به فلان كس دادى؟! اين چه حكمتى است و چه عدالتى؟! چرا به من نمىدهى؟! و نيز به زبان حال مىگويد: هرگاه خدا به ديگرى نعمتى دهد ممكن است از دادن مثل آن به من الْعِيَاذُ بِاللَّهِ عاجز باشد پس چه بهتر كه نعمت از او سلب گردد تا به من برسد!
بنابراين حسودان در واقع گرفتار نوعى تزلزل در پايههاى ايمان به توحيد افعالى پروردگار و حكمت و قدرت او هستند، چه اينكه انسانى كه به اين اصول مؤمن باشد مىداند تقسيم نعمتها از سوى خداوند حسابى دارد و بر طبق حكمتى است و نيز مىداند خداوند توانايى دارد كه بيشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شايسته نعمت بداند، پس بايد كسب شايستگى كند.
به همين دليل در حديثى از زكريّا (پيامبر بزرگ الهى) آمده است كه خداوند
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 139
مىفرمايد: «الْحَاسِدُ عَدُوٌّ لِنِعْمَتِى، مُتَسَخِّطٌ لِقَضَائِى، غَيْر رَاضٍ لِقِسْمَتِىَ الَّتِى قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادي؛ حسود دشمن نعمت من است، او خشمگين در برابر قضا و تقدير من و ناراضى از قسمتى است كه در ميان بندگانم كردهام»![29]
شبيه همين معنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه مىفرمايد: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «لَاتَحْسُدَنَّ النَّاسُ عَلَى مَا آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلِى، وَ لَاتَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ الَى ذَلِكَ، وَ لَاتَتَّبِعُهُ نَفْسَكَ، فَانَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِى، ضَادٌّ لِقَسْمِىَ الَّذي قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادي وَ مَنْ يَكُ كَذَلِكَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَيْسَ مِنّي!؛ اى موسى! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا كردهام حسد مورز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پيگيرى نكن (و بر اين امور خرده مگير)؛ زيرا حسود نسبت به نعمتهاى من خشمگين و مخالف تقسيمى است كه در ميان بندگانم كردهام، هر كس چنين باشد نه من از اويم و نه او از من است»![30]
كوتاه سخن اينكه حسود در واقع پايههاى اعتقادى محكمى ندارد وگرنه مىدانست حسدورزى نوعى انحراف از توحيد است.
شاعر عرب در همين زمينه مىگويد:
الا قل لمن كان لى حاسداً |
|
أ تدري على من اسأت الادب؟! |
اسأت على اللَّه فى فعله |
|
اذا انت لم ترض لى ما وهب! |
|
«به حسود من بگو آيا مىدانى نسبت به چه كسى اسائه ادب مىكنى؟ تو بى ادبى در برابر خداوند نسبت به كارش دارى، هرگاه راضى به بخشش خدا در باره من نشوى»![31]
***
3- نشانههاى حسد
اين صفت رذيله مانند بسيارى از صفات ديگر گاه آشكار و صريح است و گاه مخفى و در حال كمون، به همين دليل بايد از آثارى كه بزرگان علم اخلاق و روانكاوان براى
______________________________
(1)- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 326.
(2)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307.
(3)- سفينة البحار، مادّه حسد.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 140
آن ذكر كردهاند يا به تجربه دريافتهايم، آن را در مراحل اوليه بايد شناخت و پيش از آنكه در وجود انسان ريشه بدواند و مستحكم گردد به درمان آن پرداخت.
از جمله نشانههايى كه براى آن ذكر شده امور زير است:
1- هنگامى كه مىشنود نعمتى به ديگرى رسيده است، غمگين و ناراحت مىشود، هر چند آثارى از خود بروز ندهد.
2- گاه از اين مرحله فراتر مىرود و زبان به غيبت و عيبجويى مىگشايد.
3- گاه از اين هم فراتر مىرود و به دشمنى و عداوت و كارشكنى برمىخيزد!
4- گاه تنها به بىاعتنايى و بى مهرى و يا قطع رابطه از شخصى كه مورد حسد او قرار گرفته قناعت مىكند، سعى دارد او را نبيند و سخنى از او نشنود و اگر سخنى درباره او بگويند سعى مىكند با ورود در مطالب ديگر گوينده را از ادامه سخن بازدارد، يا اگر مجبور به بيان مطلبى در باره او شود سعى مىكند صفات برجسته او را پنهان سازد و يا نسبت به آن سكوت كند.
هر يك از اين امور مىتواند نشانهاى از بروز رذيله حسد باشد.
در احاديثى كه در منابع اهل عصمت عليهم السلام براى ما نقل شده است اشارات روشنى به اين معنى ديده مىشود، از جمله در كلامى از امير مؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: «يَكْفِيكَ مِنَ الْحَاسِدِ انَّهُ يَغْتَمُّ فِى وَقْتِ سُرُورِكَ؛ براى شناخت حسود همين بس كه او غمگين شود در حالى كه تو شادمان هستى»![32]
به عكس هنگامى كه زيانى به انسان برسد، شخص حسود خوشحال مىشود، همان گونه كه در آيه 50 سوره توبه مىخوانيم: «انْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ انْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ اخَذْنَا امْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوا وَ هُمْ فَرِحُونَ؛ هرگاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مىكند و اگر مصيبتى به تو رسد مىگويند: ما قبلًا پيشبينى چنين مطلبى را مىكرديم و تصميم لازم را گرفتيم و باز مىگردند در حالى كه خوشحالند»!
______________________________
(1)- سفينة البحار، مادّه حسد (اين احتمال در تفسير روايت نيز داده شده كه اين مجازات براى حسود بس كه او غمگين مىشود در حالى كه تو شادمان هستى).
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 141
آيات متعدّد ديگرى نيز اشاره به همين گونه عكسالعملها از سوى كافران حسود دارد از جمله آيهاى است كه در آغاز بحث گذشت كه كافران به مواهبى كه از سوى خداوند به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيده بود حسد مىورزيدند.
در روايات اسلامى نيز اشارات مكرّرى به همين مسئله ديده مىشود كه حسودان هميشه از زوال نعمت محسود خوشحال مىشوند و از موفّقيّت او ناراحت، از جمله در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: «الْحَاسِدُ يَفْرَحُ بِالشُّرُورِ وَ يَغْتَمُّ بِالسُّرُورِ؛ حسود از شرور و بدىها خوشحال مىشود و از سرور و خوشحالى ديگران غمگين مىگردد»![33]
***
4- پيامدها و آثار سوء حسد
حسد آثار بسيار زيانبارى از نظر فردى و اجتماعى و مادّى و معنوى به بار مىآورد و كمتر صفتى از صفات رذيله است كه اين همه پيامدهاى سوء داشته باشد، مهمترين آنها آثار زير است:
نخست اينكه حسود دائماً ناراحت است و همين امر سبب بيمارى جسمى و روانى او مىشود، هر اندازه ديگران صاحب موفّقيّت بيشتر و نعمتهاى فزونتر گردند او به همان اندازه ناراحت مىشود تا آنجا كه گاه خواب و آرامش و استراحت را به كلّى از دست مىدهد و بيمار و رنجور و نحيف و ضعيف مىشود، در حالى كه امكانات خوبى دارد و اگر اين رذيله را از خود دور مىساخت براى خودش زندگى آبرومند و مرفّهى داشت.
در احاديث فراوانى به اين نكته اشاره شده و معصومين عليهم السلام نسبت به آن هشدار دادهاند، از جمله در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه فرمود: «اسْوَءُ النَّاسِ عَيْشاً الْحَسُود!؛ بدترين مردم از نظر (آرامش در) زندگى حسود است»![34]
همين معنى در حديث ديگرى از آن حضرت عليه السلام به صورت فشردهترى نقل شده كه
______________________________
(1)- غرر الحكم، 1474.
(2)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 300 و 301؛ شرح غرر الحكم، 2931.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 142
فرمود: «لَا رَاحَةَ لِحَسُودٍ؛ حسود راحتى ندارد»![35]
در تعبير ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «الْحَسَدُ شَرُّ الْامْرَاض؛ حسد بدترين بيماريهاست»![36]
و در تعبير ديگرى آمده است: «الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلَامَةِ الْاجْسَادِ؛ تعجّب مىكنم چگونه حسودان براى سلامتى جسم خود ارزش قائل نيستند و از آن غافلند»![37]
اين سخن را با حديث ديگرى از آن حضرت به پايان مىبريم، هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است، فرمود: «الْحَسَدُ لَايَجْلِبُ الّا مَضَرَّةً وَ غَيْظاً، يُوهِنُ قَلْبَكَ، وَ يَمْرُضُ جِسْمَكَ؛ حسد جز زيان و خشم چيزى در وجود انسان ايجاد نمىكند، حسد سبب مىشود كه قلب انسان ناتوان و جسم او بيمار گردد»![38]
ديگر اينكه زيانهاى معنوى حسد از زيانهاى مادّى و جسمانى آن به مراتب بيشتر است، زيرا حسد ريشههاى ايمان را مىخورد و نابود مىكند و انسان را نسبت به عدل و حكمت الهى بدبين مىسازد، چرا كه حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمتها يعنى خداوند بزرگ معترض است!
در حديث معروفى از امير مؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: «لَاتُحَاسِدُوا فَانَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْايمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ نسبت به يكديگر حسد نورزيد، چرا كه حسد ايمان را مىخورد همان گونه كه آتش هيزم را مىخورد»![39]
همين معنى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و از فرزند گراميش امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است.
در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ؛ آفت دين و ايمان، حسد و خودبرتربينى و فخرفروشى است»![40]
______________________________
(1)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 256.
(2)- شرح غرر الحكم، 331.
(3)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 256.
(4)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 256.
(5)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 300؛ شرح غرر الحكم، 10376.
(6)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 143
از همان امام بزرگوار عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «انَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لَايَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقُ يَحْسُدُ وَ لَايَغْبِطُ!؛ مؤمن غبطه مىخورد (و تمنّاى نعمتهايى شبيه ديگران مىكند ولى) حسد نمىورزد، در حالى كه منافق حسد مىورزد و غبطه نمىخورد»![41]
از اين حديث به خوبى استفاده مىشود كه حسد با روح ايمان سازگار نيست و هماهنگ با نفاق است.
در بحثهاى گذشته نيز در حديث قدسى خوانديم كه خداوند به موسى بن عمران فرمود: «از حسد بپرهيز كه حسود نسبت به نعمتهاى من خشمگين است و با قسمت من در ميان بندگانم مخالف مىباشد»!
سوّمين اثر زيانبار ديگر حسد اين است كه حجاب ضخيمى در برابر معرفت و شناخت حقايق مىافكند، چرا كه حسود نمىتواند نقطههاى قوّت محسود را ببيند هر چند استاد و مربّى و بزرگ او باشد، بلكه دائماً چشم او در پى جستجو براى نقاط ضعف است و اى بسا به خاطر حسد، خوبى را بدى و نقاط قوّت را ضعف بپندارد و از آنها دورى كند. به همين دليل از امير مؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: «الْحَسَدُ حَبْسُ الرُّوحِ؛ حسد روح انسان را زندانى مىكند و از درك حقايق باز مىدارد».[42]
چهارمين اثر زيانبار حسد اين است كه انسان دوستان خود را از دست مىدهد، زيرا هر كس داراى نعمتى است كه احياناً ديگرى ندارد و اگر انسان داراى صفت رذيله حسد باشد طبعاً نسبت به همه مردم حسد مىورزد و همين امر سبب مىشود كه افراد از او دورى كنند و پيوندهاى محبّت ميان او و ديگران گسسته شود.
شاهد اين سخن كلام پربارى است كه از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود:
«الْحَسُودُ لَاخُلَّةَ لَهُ؛ حسود، دوستى ندارد».[43]
پنجمين اثر سوء حسد آن است كه انسان را از رسيدن به مقامات والا بازمىدارد به گونهاى كه شخص حسود هرگز نمىتواند از مديريّت بالايى در جامعه برخوردار شود
______________________________
(1)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307.
(2)- شرح غرر الحكم، حديث 371.
(3)- شرح غرر الحكم، 885.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 144
چرا كه حسد، ديگران را از گرد او پراكنده مىكند و كسى كه داراى قوّه دافعه است هرگز به بزرگى نمىرسد.
شاهد اين سخن گفتار ديگرى از على عليه السلام است كه فرمود: «الْحَسُودُ لَايَسُودُ؛ حسود هرگز به سيادت و بزرگى نمىرسد».[44]
ششمين اثر بسيار منفى حسد آلوده شدن به انواع گناهان ديگر است، زيرا حسود براى رسيدن به مقصد خود يعنى زايل كردن نعمت از ديگران، به انواع گناهان مانند ظلم و غيبت و تهمت و دروغ و سعايت و غير آن متوسّل مىشود و تمام نيروى خود را به كار مىگيرد تا محسود را به زمين زند لذا از هر وسيله نامشروعى براى وصول به اين مقصد نامشروع كمك مىگيرد.
باز شاهد اين سخن، كلام نورانى ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام است كه فرمود:
«الْحَسُودُ كَثِيرُ الحَسَرَاتِ، وَ مُتَضَاعَفُ السَيِّئَاتِ؛ حسود بسيار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پيوسته افزوده مىشود»![45]
هفتمين بدبختى حسود اين است كه پيش از آنكه به «محسود» زيان برساند به خودش ضرر مىزند، چرا كه قبل از هر چيز خودش را گرفتار ناراحتى روح و جسم و عذاب دنيا و عقبى مىسازد.
در احاديث اسلامى به اين حقيقت اشاره شده، امام صادق عليه السلام در حديثى مىفرمايد:
«الْحَاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ انْ يَضُرَّ بِالَمحْسُودِ، كَابْلِيسِ اورِثَ بِحَسَدِهِ بِنَفْسِهِ اللَّعْنَةُ، وَ لِآدَمَ عليه السلام الْاجْتِبَاءُ وَ الْهُدَى …؛ حسود پيش از آنچه مىتواند به «محسود» ضرر برساند به خويشتن زيان مىرساند، مانند ابليس كه با حسدش لعنت براى خود آفريد و براى آدم برگزيدگى و هدايت».[46]
***
______________________________
(1)- غرر الحكم، حديث 1017.
(2)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 301؛ شرح غرر الحكم، 1520.
(3)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 255.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 145
5- مراتب حسد
بزرگان علم اخلاق براى «حسد» مراحل مختلفى ذكر كردهاند از جمله دو مرحله كاملًا متمايز زير:
1- وجود حسد در درون دل و در اعماق روح، به گونهاى كه انسان آن را كنترل كند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.
2- وجود حسد در درون به گونهاى كه از كنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شيطانى بروز كند و براى انتقامگيرى از محسود و زوال نعمت او تلاش كند.
از بعضى روايات استفاده مىشود كه همه (يا غالب) مردم رگههاى حسد در درون جانشان وجود دارد، ولى تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نكنند، گناهى بر آنان نوشته نمىشود!
از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «ثَلَاثٌ لَايَنْجُو مِنْهُنَّ احَدٌ: الظَّنُّ، وَ الطِّيَرَةُ، وَ الْحَسَدُ، وَ سَاحَدِّثُكُمْ بِالَمخْرَجِ مِنْ ذَلِكَ، اذَا ظَنَنْتَ فَلَاتُحَقِّق، وَ اذَا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ، وَ اذَا حَسَدْتَ فَلَاتَبْغِ؛ سه چيز است كه هيچ كس از آن رهايى نمىيابد:
گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را براى شما بازگو مىكنم، هنگامى كه گمان بد در باره كسى بردى، ترتيب اثر به آن نده و هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و به كار خود ادامه بده و هنگامى كه به كسى حسد پيدا كردى ستم مكن (و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)»![47]
در حديث ديگرى آمده است: «قَلَّ مَنْ يَنْجُو مِنْهُنَّ؛ كمتر كسى از اين سه صفت نجات مىيابد»![48]
از اين تعبير استفاده مىشود كه اين حكم عمومى نيست و انبيا و اوليا را شامل نمىشود، چرا كه اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاك نشوند هرگز به آن مقامات والاى روحانى و معنوى نمىرسند، به همين دليل حديثى را كه مىگويد: «هيچ كس از حسد خالى نيست حتّى انبيا» به عنوان محسود واقع شدن تفسير كردهاند، يعنى حسودان
______________________________
(1) محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
(2) همان مدرك.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 146
در برابر همه كس حتّى پيامبران الهى ظاهر مىشوند كه نسبت به مقامات آنها حسد مىورزند.
به هر حال، در اينكه صفت حسد از رذايل اخلاقى است خواه به مرحله ظهور و بروز برسد يا نه شكّى نيست، سخن در اين است كه آيا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتى بر آن نوشته مىشود يا نه؟ ظاهراً دليلى بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداريم، هر چند صفت نكوهيدهاى است.
ولى مرحوم «نراقى» در «معراج السعاده» در اين زمينه مىگويد: «هر گاه حسد آدمى را به افعال و گفتار ناپسند وادار كند تا زبان به غيبت و بدگويى بگشايد و … گناه كرده، همچنين اگر از اظهار و ابراز آن خويشتندارى نمايد و از رفتار و گفتارى كه دلالت بر حسد نمايد پرهيز كند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از اين نظر احساس ناراحتى نكند و بر خود خشمگين نباشد باز گناه كرده است».[49]
ولى ظاهراً دليلى بر حرام بودن قسم دوّم وجود ندارد.
به اين ترتيب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى كه صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نكوشد بلكه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتى كه چنين نباشد، گناه بودن حالت اول بعيد به نظر نمىرسد هر چند دليل قاطعى بر آن نداريم.
***
6- درمان حسد
همان گونه كه از بحثهاى پيشين استفاده شد «حسد» از بيمارىهاى خطرناك اخلاقى است كه اگر انسان به درمان آن نپردازد دين و دنياى او را تباه مىكند.
درمان اين بيمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذيله ديگر است كه بر دو اساس استوار مىباشد.
______________________________
(1) معراج السعاده، صفحه 429.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 147
1- طرق علمى.
2- طرق عملى.
در قسمت «علمى» شخص حسود بايد روى دو چيز مطالعه و دقّت كند يكى پيامدها و آثار ويرانگر حسد از نظر روح و جسم و ديگر ريشهها و انگيزههاى پيدايش حسد.
همان گونه كه شخص معتاد به يك اعتياد خطرناك، مانند اعتياد به هروئين، بايد سرانجام كارِ معتادان را بررسى كند و ببيند آنها چگونه سلامت و تندرستى خود را از دست داده و زن و فرزند و حيثيّت اجتماعى آنها بر باد مىرود و با دردناكترين وضعى در جوانى جان مىسپارند و نه تنها كسى از مرگ آنها ناراحت نمىشود بلكه مرگ او را سعادتى براى خانواده و فاميل و دوستانش مىشمرند! همينطور «حسود» بايد بينديشد كه اين بيمارى اخلاقى به زودى جسم او را بيمار مىكند، مانند خوره روح او را مىپوساند و مىخورد و از بين مىبرد، خواب و آرامش را از او سلب مىكند و هالهاى از غم و اندوه هميشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اينكه مطرود درگاه خدا مىشود و به سرنوشتى همچون ابليس و قابيل گرفتار مىآيد و تازه با همه اينها نيز نمىتواند به مقصود خود يعنى زوال نعمت محسود برسد!
بى شك مرور بر اين آثار و پيامدها و بررسى مكرّر احاديث نابى كه در اين زمينه آمده و در بخشهاى گذشته به آن اشاره شد، تأثير بسيار مثبتى در درمان اين بيمارى اخلاقى دارد.
«حسود» بايد بينديشد، اگر موادّ مخدّر سلامت روح و جسم را بر هم مىزند و مرگ زودرس و رقّتبار را به استقبال او مىفرستد، او نيز علاوه بر بيمارىهاى جسمى و روانى، آخرت خود را هم از دست مىدهد، چرا كه عملًا به حكمت خدا اعتراض مىكند و در پرتگاه شرك و كفر سقوط مىنمايد، اينها از يك سو.
از سوى ديگر در باره انگيزههاى حسد بايد بينديشد و ريشههاى آن را يكى پس از ديگرى قطع نمايد، اگر دوستان ناباب و وسوسههاى آنها او را به اين وادى كشانده است با آنها قطع رابطه كند و هرگاه تنگنظرى و بخل سرچشمه اين رذيله اخلاقى شده، به
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 148
مداواى آنها برخيزد، اگر ضعف ايمان و عدم آشنايى به توحيد افعالى خداوند او را در اين گرداب پرتاب كرده است به تقويت مبانى ايمان و توحيد بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خويش و ظرفيّتهايى كه براى ترقّى و پيشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است به درمان آن رو آورد و در سايه توكّل به خدا و اعتماد به نفس، عقده حقارت را بگشايد و رذيله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اينكه «حسود» عصاره و خلاصهاى از اين امور را در صفحه يا صفحاتى بنويسد و هر چند روز يك بار بر آن مرور كند و حتّى با صداى بلند آن را براى خودش در تنهايى جمله جمله بخواند و پيرامون آن بينديشد و مخصوصاً روى رواياتى كه در اين زمينه از معصومين عليهم السلام رسيده و در بحثهاى گذشته به آن اشاره شد تكيه كند، بى شك هر حسودى اين برنامه را به طور جدّى دنبال كند در مدّت كوتاهى نتيجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدريجاً از شرّ حسد رهايى مىبخشد و افقهاى روشنى از سلامت و سعادت در برابر او نمايان مىگردد.
مخصوصاً «حسود» بايد روى اين نكته كاملًا فكر كند كه اگر وقت و نيرويى را كه او براى زوال نعمت از محسود به كار مىگيرد صرف پيشرفت خودش كند چه بسا از او جلو بيفتد.
به تعبير ديگر بايد انگيزههاى حسد را به انگيزههاى غبطه تبديل كند و نيروهاى ويرانگر را به نيروهاى سازنده مبدّل سازد.
اين معنى در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «احْتَرِسُوا مِنْ سُورَةِ الْجُمَدِ وَ الْحِقْدِ وَ الْغَضَبِ وَ الْحَسَد وَ اعِدُّوا لِكُلِّ شَىْءٍ مِنْ ذَلِكَ عِدَّةً تُجَاهِدُونَ بِهَا مِنَ الْفِكْرِ فِى الْعَاقِبَةِ وَ مَنْعِ الرَّذِيلَةِ وَ طَلَبِ الْفَضِيلَةِ؛ خود را از شدّت بخل و كينه و غضب و حسد در امان داريد و براى مبارزه با هر يك از اين امور وسيلهاى آماده سازيد، از جمله تفكّر در عواقب سوء اين صفات رذيله و راه درمان و طلب فضيلت از اين طريق»![50]
______________________________
(1)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 300، حديث 6806.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 149
امّا از نظر «عملى»، مىدانيم: تكرار يك عمل تدريجاً تبديل به يك عادت مىشود و ادامه عادت تبديل به ملكه و صفت درونى مىگردد، اگر حسود به جاى اينكه براى در هم شكستن اعتبار و شخصيّت فردى كه مورد حسدش قرار گرفته به تقويت موقعيّت خود بپردازد، به جاى غيبت و مذمّتش او را به خاطر صفات خويش مدح و ستايش كند و به جاى تلاش در تخريب زندگى مادّى او خود را آماده اعانت و همكارى با او نمايد، تا مىتواند از او سخن بگويد، تا ممكن است نسبت به او محبّت كند و تا آنجا كه در اختيار اوست خير و سعادت او را بطلبد و به ديگران نيز همين امور را توصيه كند، به يقين تكرار اين كارها تدريجاً آثار رذيله حسد را از روح او مىشويد و نقطه مقابل آن كه «نصح» و «خيرخواهى» است با يك دنيا نور و صفا و روحانيت جانشين آن مىگردد.
علماى اخلاق به افراد ترسو براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى توصيه مىكنند كه در ميدانهايى كه ورود در آن شجاعت فراوان مىخواهد گام بگذارند و اين كار را بر خود تحميل كنند تا تدريجاً ترس آنها بريزد و شجاعت به صورت عادت و حالت در آيد و سپس ملكه گردد.
همين گونه حسود بايد با استفاده از ضدّ آن به درمان پردازد كه درمان هر بيمارى دارويى است كه از ضدّ آن تشكيل يافته است!
در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «اذَا حَسَدْتَ فَلَاتَبْغِ؛ هنگامى كه نسبت به كسى حسد پيدا كردى بر طبق آن عمل نكن و بر او ستمى روا مدار».[51]
و در حديث ديگرى از امير مؤمنان آمده است كه فرمود: «انَّ الْمُؤْمِنَ لَايَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ؛ مؤمن حسد خود را به كار نمىگيرد».[52]
از جمله امورى كه در درمان حسد بسيار مؤثّر است راضى به رضاى حق بودن و تسليم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگى خويش گشتن است، در حديثى از امير مؤمنان مىخوانيم: «مَنْ رَضِىَ بِحَالِهِ لَمْ يَعْتَوِرَهُ الْحَسَد؛ كسى كه به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او را نمىگيرد».[53]
______________________________
(1)- تحف العقول، صفحه 50.
(2)- بحار الانوار، جلد 55، صفحه 323، حديث 12؛ كافى، جلد 8، صفحه 108.
(3)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 300، حديث 6808.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 150
7- نصح و خيرخواهى
نقطه مقابل حسد، «نصح» و خيرخواهى است، به اين معنى كه نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از ديگران نباشد بلكه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نيكان و پاكان گردد، يا به تعبيرى ديگر آنچه از خير و خوبى و سعادت معنوى و مادّى براى خويش مىخواهد براى ديگران نيز بطلبد و اين يكى از فضايل معروف است كه در آيات قرآن و روايات اسلامى به آن اشاره شده است.
پيامبران الهى خيرخواهان امّتها بودند و يكى از صفات بارز آنها همين موضوع بود. قرآن مجيد از زبان «نوح» شيخ الانبيا چنين نقل مىكند كه به قوم خود فرمود:
«ابَلِّغُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّى وَ انْصَحُ لَكُمْ وَ اعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ؛ رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم و خيرخواه شما هستم و از خداوند چيزهايى (از لطف و مرحمت و عنايت) مىدانم كه شما نمىدانيد».[54]
در اينجا بعد از مسئله ابلاغ رسالت سخن از نصح و خيرخواهى امّت به ميان آمده كه نقطه مقابل حسد و بخل و خيانت است.
همين معنى با تفاوت مختصرى در مورد پيامبر بزرگ خدا هود عليه السلام آمده است آنجا كه مىگويد: «ابَلِّغُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّى وَ انَا لَكُمْ نَاصِحٌ امِينٌ؛ رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم».[55]
همين معنى درباره حضرت صالح (اعراف، 79) و حضرت شعيب (اعراف، 93) وارد شده است.
بديهى است خيرخواهى منحصر به اين چهار بزرگوار نبوده بلكه همه انبياى الهى و اوليا معصومين اين ويژگى را داشتند و پيروان راستين آنان نيز بايد خيرخواه ديگران باشند، نه حسود باشند و نه بخيل.
در حديث پر معنايى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه درباره مردى از طايفه انصار شهادت داد كه او از اهل بهشت است، هنگامى كه درباره زندگى اين مرد بهشتى
______________________________
(1)- اعراف، 62.
(2)- همان، 68.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 151
تحقيق كردند عبادت زيادى در او مشاهده نكردند، بلكه ديدند شب هنگام كه به بستر استراحت مىرود ياد خدا مىكند و سپس به خواب مىرود تا موقع نماز صبح، مشاهده اين وضع موجب سؤال از خودش شد، او در جواب گفت: «مَا هُوَ الّا مَا تَرَوْنَ غَيْرَ انِّى لَااجِدُ عَلَى احَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِى نَفْسِى غِشّاً وَ لَاحَسَداً عَلَى خَيْرٍ اعْطَاهُ اللَّهُ ايَّاهُ؛ وضع من همان است كه ديديد، ولى من نسبت به هيچ كس از مسلمانان كه خدا نعمتى به او بخشيده در دل خود نه خيانتى مىبينم و نه حسدى (بلكه من خيرخواه همه هستم و از نعمتهاى آنها خوشحالم)»![56]
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم فرمود: «انَّ اعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ امْشَاهُمْ فِى ارْضِهِ بِالنَّصِيحَةِ لِخَلْقِهِ؛ بلند مقامترين مردم در پيشگاه خداوند در قيامت كسى است كه از همه بيشتر تلاش در خيرخواهى مردم كرده است».[57]
در روايت ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله ميزان و معيارى براى خيرخواهى بيان شده و آن اين است كه از منافع ديگران به اندازه منافع خويش دفاع كند فرمود: «لَيَنْصَحُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ اخَاهُ كَنَصِيحَتِهِ لِنَفْسِهِ؛ بايد هر كدام از شما نسبت به برادر مؤمن خود خيرخواه باشد به همان اندازه كه نسبت به خويش خيرخواه است»![58]
واژه «نصح» و «نصيحت» گر چه در زبان روزمرّه فارسى ما معمولًا به معنى اندرز به كار مىرود ولى در لغت عرب چنين نيست، بلكه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد.
«راغب» در كتاب «مفردات» مىگويد: «نصح و نصيحت» هر كار و هر سخنى است كه در آن مصلحت ديگرى باشد و اين واژه در اصل به معنى خلوص و اخلاص است. به همين دليل عسل خالص را «ناصح» مىگويند، كار خيّاط را هم نصح مىنامند به خاطر اصلاح كردن پارچهاى كه به او داده شده است و از آنجا كه شخص خيرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح كار ديگران مىكوشد، واژه نصح و نصيحت در باره او به كار مىرود و اصولًا هر چيزى كه خالص و صاف باشد خواه در سخن يا عمل و در امور
______________________________
(1)- محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
(2)- اصول كافى، صفحه 28، حديث 5 و 4.
(3)- همان مدرك.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 152
مادّى يا معنوى، واژه «نصح» بر آن اطلاق مىشود.
بنابراين هنگامى كه در بحثهاى اخلاقى سخن از نصيحت به ميان مىآيد مقصود ترك هر گونه حسد، كينه، بخل و خيانت است.
اخلاق در قرآن، ج2، ص: 153
[1] ( 1)- مائده، 27.
[2] ( 2)- مائده، 28.
[3] ( 1)- مائده، 30.
[4] ( 2)- تفسير قرطبى، جلد 3، صفحه 2133.
[5] ( 3)- مائده، 31.
[6] ( 4)- نور الثقلين، جلد 1، صفحه 616.
[7] ( 1)- تفسير نور الثقلين، جلد 1، صفحه 610، حديث 125.
[8] ( 1)- يوسف، 4.
[9] ( 1)- يوسف، 4.
[10] ( 2)- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 2433؛ تفسير ابو الفتوح رازى، جلد 6، صفحه 341.
[11] ( 3)- يوسف، 8.
[12] ( 1)- يوسف، 9.
[13] ( 1)- نساء، 54.
[14] ( 2)- بقره، 109.
[15] ( 1)- حشر، 10.
[16] ( 1)- حجر، 47.
[17] ( 1)- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
[18] ( 2)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 306، حديث 1 و 2.
[19] ( 3)- غرر الحكم، شرح فارسى، جلد 1، صفحه 91.
[20] ( 4)- همان مدرك.
[21] ( 1)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 316؛ بحار الانوار، جلد 70، صفحه 241.
[22] ( 2)- غرر الحكم، حديث 6857.
[23] ( 3)- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 327.
[24] ( 4)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 275.
[25] ( 5)- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 327.
[26] ( 1)- غرر الحكم شرح فارسى، جلد 1، صفحه 326.
[27] ( 1)- به لسان العرب و التحقيق فى كلمات القرآن الحكيم مراجعه شود.
[28] ( 1)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307، حديث 7.
[29] ( 1)- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 326.
[30] ( 2)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307.
[31] ( 3)- سفينة البحار، مادّه حسد.
[32] ( 1)- سفينة البحار، مادّه حسد( اين احتمال در تفسير روايت نيز داده شده كه اين مجازات براى حسود بس كه او غمگين مىشود در حالى كه تو شادمان هستى).
[33] ( 1)- غرر الحكم، 1474.
[34] ( 2)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 300 و 301؛ شرح غرر الحكم، 2931.
[35] ( 1)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 256.
[36] ( 2)- شرح غرر الحكم، 331.
[37] ( 3)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 256.
[38] ( 4)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 256.
[39] ( 5)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 300؛ شرح غرر الحكم، 10376.
[40] ( 6)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307.
[41] ( 1)- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307.
[42] ( 2)- شرح غرر الحكم، حديث 371.
[43] ( 3)- شرح غرر الحكم، 885.
[44] ( 1)- غرر الحكم، حديث 1017.
[45] ( 2)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 301؛ شرح غرر الحكم، 1520.
[46] ( 3)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 255.
[47] ( 1) محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
[48] ( 2) همان مدرك.
[49] ( 1) معراج السعاده، صفحه 429.
[50] ( 1)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 300، حديث 6806.
[51] ( 1)- تحف العقول، صفحه 50.
[52] ( 2)- بحار الانوار، جلد 55، صفحه 323، حديث 12؛ كافى، جلد 8، صفحه 108.
[53] ( 3)- تصنيف غرر الحكم، صفحه 300، حديث 6808.
[54] ( 1)- اعراف، 62.
[55] ( 2)- همان، 68.
[56] ( 1)- محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
[57] ( 2)- اصول كافى، صفحه 28، حديث 5 و 4.
[58] ( 3)- همان مدرك.