الشیعه
  • صفحه اصلی
  • پیامبر و اهل بیت علیهم السلام
    • پیامبر اسلام
      • تاریخ و سیره
      • معجزات
      • فضائل اخلاقی
      • اصحاب
      • خطبه ها ،نامه ها ،مناظرات
      • دعا ، نماز ،زیارت
      • پیامبر در آئینه شعر
    • پیرامون اهل بیت
    • فضائل و مناقب
    • تاریخ و سیره
    • معجزات و کرامات
    • دعاهاو نمازها
      • پیرامون دعا
      • موانع و شرائط استجابت دعا
      • دعاها
      • نمازها
    • زیارات اهل بیت
      • پیرامون زیارات
      • زیارتنامه ها
      • کتابشناسی
    • خطبه ها و نامه ها
    • خاندان
    • اصحاب و شاگردان
    • مناظرات
    • اهل بیت در آیینه شعر
    • احادیث موضوعی
  • شیعه شناسی
    • درباره شیعه
      • پیدایش شیعه
      • شیعه در روایات
      • امتیازات شیعه
    • اعتقادات
      • توحید
      • پیامبر شناسی
      • امام شناسی
      • عدل الهی
      • معاد شناسی
    • فروع دین
    • تاریخ و جغرافیای شیعه
      • شیعه در گذر تاریخ
      • دولتها و دولتمردان
      • قیامهای شیعه
      • جغرافیای شیعه
    • اخلاق و عرفان
      • درباره اخلاق
      • فضائل و رذائل
      • عرفان و معنویت
      • رشد معنوی
      • عوامل رشد
    • سؤالات ما
      • مسیحیت
      • وهابیت
      • اهل سنت
      • دیگر مذاهب
    • پاسخ به شبهات
      • اعتقادی
      • تاریخی
      • حدیثی
      • قرآنی
      • فقهی
    • مناسبت های مذهبی
  • خانواده شیعی
    • خانواده
      • نهاد خانواده
      • داستانهای خانواده
      • آسیبها و طلاق
    • ازدواج
      • آیین ازدواج
      • همسرداری
    • تربیت فرزند
      • کلیات
      • کودک
      • نوجوان و جوان
    • سبک زندگی
    • روانشناسی
    • زن و حجاب
    • پدر و مادر
    • کتابشناسی
    • مقالات تخصصی
      • خانواده
      • سبک زندگی
      • روانشناسی
  • فرهنگ و تمدن شیعه
    • شیعه و علوم اسلامی
      • تفسیر و علوم قرآنی
      • علوم حدیث
      • فقه و اصول
      • تاریخ و سیره
      • اخلاق و عرفان
    • میراث علمی فرهنگی شیعه
      • علوم تجربی
      • هنر و معماری
      • مراکز علمی
      • ادبیات
    • شخصیتها
      • عالمان دین
      • دانشمندان
      • مستبصرین(شیعه شدگان)
      • مستشرقین
  • نقد و بررسی ادیان و فرق
    • وهابیت
    • یهودیت
    • مسیحیت
    • الحاد و بی دینی
    • فرقه ضاله بهائیت
    • دیگر مذاهب
  • دیگر زبان ها

بایگانی برچسب برای: ایمان

مکان شما: خانه / ایمان
ایمان

نوشته‌ها

اعتکاف؛ راهی برای انس با خدا

برچسب ها: ایمان اعتکاف خودسازی معنویت خلوت با خدا

اشاره:

انسان موجودى است ‏سالک و پویا به سوى معبود حقیقى خویش و از هر راهى که برود و هر مسیرى را که در زندگى انتخاب کند، سرانجام به لقاى معبود خویش مى ‏رسد: « یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه (انشقاق/‏۶ )؛ اى انسان! تو با تلاش و رنج ‏به سوى پروردگارت مى‏روى و او را ملاقات خواهى کرد.» با توجه به این آیه اگر انسان راه ایمان، خود سازى و تهذیب نفس را بپوید جمال و مهر خداوند را ملاقات مى ‏کند، اما اگر راه کفر و آلودگى را در پیش گیرد، جلال و قهر او را می بیند. بنابراین اگر مقصد و غایت ‏سلوکش لقاى محبت و مهر خدا باشد، باید راه تهذیب نفس و عبادت حقیقى را در پیش گیرد و از هواى نفس بگریزد و در طریقت انس با معبود گاهى به گوشه‏ اى خلوت پناه ببرد و دور از همه عنوان‏ها و تعلقات مادى، لختى بر حال زار خویش بگرید و با سوز دل و اشک چشم، کدورت و زنگار را از چهره  جان خود بزداید و در زاد و توشه آخرت اندیشه کند.

ادیان الهى با توجه به همین نیاز روحى، با آن که انسان را به حضور در جامعه و شرکت در فعالیت‏هاى اجتماعى فرا مى ‏خوانند، فرصت هایى را نیز براى خلوت نمودن او با خداوند فراهم نموده ‏اند، یکى از این فرصت‏ها «اعتکاف‏» است.

اعتکاف در لغت ‏به معنى اقامت کردن و ماندن در جایى و ملازم بودن با چیزى است، ولى در شرع اسلام، اقامت در مکانى مقدس به منظور تقرب جستن به خداوند متعال است.

اعتکاف فرصت ‏بسیار مناسبى است تا انسانى که در پیچ و خم‏هاى زندگی مادى غرق شده، خود را بازیابد و به قصد بهره بردن از ارزش‏هاى معنوى از علایق مادى دست ‏بکشد و خود را در اختیار پروردگار بگذارد و تقاضا کند که او را در راه راست ثابت نگهدارد تا بتواند به دریاى بیکران انس و مهر خداوند که یکسره مغفرت و رحمت است، متصل شود.

در اعتکاف مى‏ توان خانه دل را از اغیار تهى کرد و نور محبت‏ خدا را در آن جلوه گر ساخت؛ مى‏توان خود را وقف عبادت کرد و لذت میهمان شدن بر سر سفره احسان و لطف الهى چشید؛ مى‏توان زمام دل و جان را به دست‏ خدا سپرد و همه اعضا و جوارح را در حصار اراده حق به بند کشید؛ (۱) مى‏ توان به خویشتن پرداخت و معایب و کاستى‏ هاى خود را شناخت و در جست و جوى معالجه بود؛ مى ‏توان نامه عمل را مرور کرد و به فکر تدارک و جبران فرصت‏هاى از دست رفته بود؛ مى‏ توان به مرگ اندیشید و خود را براى حضور در پیشگاه خداى «ارحم الراحمین‏» آماده کرد.

آرى! “اعتکاف” فصلى است ‏براى گریستن، براى ریزش باران رحمت، براى شستن آلودگى‏ هاى گناه، براى تطهیر صحیفه اعمال، براى نورانى ساختن دل و صفا بخشیدن به روح.

پیشینه اعتکاف

اعتکاف مخصوص دین اسلام نیست ‏بلکه در ادیان الهى دیگر نیز وجود داشته و در اسلام استمرار یافته است، اگر چه ممکن است در شرع مقدس اسلام پاره‏اى از خصوصیات و احکام و شرایط آن تغییر یافته باشد. درباره حدود و شرایط این عبادت در دیگر ادیان، اطلاعات قابل توجهى در اختیار ما نیست. مرحوم علامه مجلسى در «بحارالانوار» به نقل از طبرسى آورده است که: «حضرت سلیمان (ع) در مسجد بیت المقدس به مدت یک سال و دو سال، یک ماه و دو ماه و کمتر و بیشتر اعتکاف مى‏ کرد و آب و غذا براى آن حضرت فراهم مى‏ شد و او در همان جا به عبادت مى‏ پرداخت.» (۲)

برخى از آیات قرآن نیز دال بر این است که اعتکاف در ادیان الهى گذشته وجود داشته است. خداوند متعال مى‏ فرماید:

«… و عهدنا الى ابراهیم و اسماعیل ان طهرا بیتى للطائفین والعاکفین والرکع السجود( بقره/ ‏۱۲۵)؛ به حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) سفارش نمودیم تا خانه‏ ام را براى طواف کنندگان، معتکفان و نمازگزاران تطهیر کنند.»

از این آیه استفاده مى‏ شود که در زمان حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) عبادتى به نام اعتکاف وجود داشته و پیروان دین حنیف گرداگرد کعبه معتکف مى‏ شده‏ اند.

حضرت مریم (س) آن گاه که به افتخار ملاقات با فرشته الهى نایل آمد، از مردم فاصله گرفت و در خلوت به سر برد تا در مکانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه به راز و نیاز با خداى خود بپردازد و چیزى او را از یاد محبوب غافل نکند.

به همین جهت طرف شرق بیت المقدس را که شاید محلى آرام ‏تر و یا از نظر تابش آفتاب پاک ‏تر و مناسب ‏تر بود برگزید. (۳)

مرحوم علامه طباطبائى (ره) در المیزان مى ‏نویسد: هدف حضرت مریم (س) از دورى نمودن از مردم، بریدن از آنان و روى آوردن به سنت اعتکاف بوده است. (۴)

برخى از روایات اهل سنت هم نشان مى‏ دهد که در دوران جاهلیت هم عملى عبادى به عنوان اعتکاف در میان مردم رایج ‏بوده است. (۵)

علامه حلى در کتاب «تذکره الفقهاء» به مشروعیت اعتکاف در ادیان پیشین تصریح نموده است. (۶)

از زمانى که پیامبراسلام (ص) اعتکاف را به مسلمانان آموزش داد، این سنت اسلامى در میان مسلمانان رواج پیدا کرد.

در حال حاضر مراسم اعتکاف در دهه پایانى ماه مبارک رمضان در بسیارى از کشورهاى اسلامى از جمله عربستان ( به ویژه شهر مکه) با شکوه خاصى برگزار مى‏ شود. همه ساله خیل عظیم مسلمانان، که بخش قابل توجهى از آنان را جوانان تشکیل مى ‏دهند، از سراسر جهان به سوى مسجدالحرام مى‏ شتابند و در کنار خانه خدا معتکف مى‏ شوند و حتى بسیارى از زائران خانه خدا به منظور دستیابى به فضیلت اعتکاف در دهه آخر ماه رمضان، این ایام پر برکت را براى انجام عمره مفرده برمى ‏گزینند.

شبیه این مراسم در مسجدالنبى و در کنار مرقد مطهر پیامبر(ص) برگزار مى‏ شود. مسجد کوفه در عراق نیز سال‏هاى متمادى، محل برپایى مراسم اعتکاف در دهه آخر ماه مبارک رمضان بوده است. انبوه شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت (ع) در این مسجد مقدس معتکف مى‏ شده ‏ا ند و بسیارى از عالمان بزرگ شیعه نیز همراه با مردم در این مراسم شرکت مى‏ کرده‏ اند.

اعتکاف در کشور ایران تاریخچه‏ اى پرفراز و نشیب دارد در هر عصرى که عالمان برجسته دینى به اعتکاف اهتمام ورزیده ‏اند، مردم مسلمان نیز از آنان پیروى کرده و به اعتکاف بها داده‏ اند.

در عصر صفوى، در سایه تلاش‏هاى دو عالم بزرگ آن زمان، مرحوم شیخ بهایى (۱۰۳۰- ۹۵۲ ه.ق) و شیخ لطف الله میسى عاملى اصفهانى (متوفاى ۱۰۳۲ یا ۱۰۳۴ ه.ق)، اعتکاف در شهرهاى ایران، به ویژه قزوین و اصفهان، رونق خاصى یافته است.

خوشبختانه اکنون در بسیارى از شهرهاى کشورمان مراسم اعتکاف در روزهاى ۱۳، ۱۴ و ۱۵ ماه رجب (ایام البیض) برگزار مى ‏شود. این سنت‏ حسنه ابتدا در شهر مقدس قم، توسط عالم ربانى میرزا مهدى بروجردى صورت گرفت و رفته رفته در شهرهاى دیگر رواج یافت.

ارزش معنوى اعتکاف

انقطاع از مادیات و امور دنیوى و ملازمت مسجد و دوام ذکر و عبادت خدا، به تنهایى و بدون اعتکاف نیز داراى ارزشى والا و اهمیتى فراوان است که در این زمینه آیات، روایات و احادیث زیادى را با چنین مضمونى مى‏توان یافت، اما اهمیت اعتکاف به طور مشخص در قرآن و احادیث مورد تاکید قرار گرفته است.

در بنیاد اولین خانه توحید (کعبه) به دست دو پیامبر الهى، حضرت ابراهیم و اسماعیل (علیهماالسلام) سخن از عهد و پیمانى به میان مى ‏آید که از جانب خداوند، جهت تطهیر«بیت الله‏» براى طواف کنندگان، معتکفین و نمازگزاران از آنان گرفته شده است.

مطالعه در تعالیم ادیان الهى نشان مى‏ دهد که همواره شیوه‏ هایى از درون‏ گرایى و دورى از جمع در ادیان آسمانى وجود داشته است.

اعتکاف در قرآن

از کلام وحى استفاده مى ‏شود که در میان بنى اسرائیل نوعى روزه همراه با سکوت (صمت‏) رایج‏ بوده است. (۷) حضرت موسى(ع) با آن که مسئولیت ‏سنگین رهبرى و هدایت امت را بر دوش داشت، براى مدت زمانى آنان را رها کرد و براى خلوت کردن با محبوب خویش به خلوتگاه  کوه طور شتافت. او در پاسخ به پرسش پروردگار فرمود:

«… و عجلت الیک رب لترضى (طه/ ۸۴ )؛ پروردگارا به سوى تو آمدم تا از من راضى شوى.»

قرآن مجید در جایى دیگر از« رهبانیت‏» و گوشه ‏گیرى پیروان حضرت عیسى(ع) سخن به میان آورده، و مى ‏فرماید:

«… و رهبانیه ابتدعوها ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعایتها… (حدید/ ۲۷)؛ و رهبانیتى را که خود ابداع نمودند از این رو برایشان مقرر نمودیم تا خشنودى خداوند را کسب کنند. پس حق آن را چنان که باید مراعات نکردند.»

مفسر بزرگ قرآن، علامه طباطبائى (ره) فرموده است: « لحن آیه شریفه نشان مى‏ دهد که خداوند، ابتدائا رهبانیت را بر پیروان حضرت عیسى (ع) مقرر ننموده، ولى آن را مورد تایید قرار داده است.» (۸) هر چند آنان به دلیل این که در رهبانیت زیاده روى نمودند و حد و مرز آن را مراعات نکردند، مورد نکوهش خداوند قرار گرفتند.

اسلام با پیش بینى عبادتى به نام «اعتکاف‏» که در واقع نوعى خلوت و درون گرایى است، براى ساختن انسان‏ها و جلوگیرى از آفت ‏خدا فراموشى و خود فراموشى، چاره اندیشى نموده است. این‏ها همه نشان مى ‏دهد با آن که روح تعالیم ادیان، دعوت به جمع و اجتماع است، انسان به برنامه هایى که او را با درون خود پیوند دهد نیز محتاج است.

راز این امر روشن است؛ معمولا حضور پیوسته و دائمى در عرصه اجتماع و کار و تلاش عملى، رفته رفته روحیه عمل گرایى را در انسان تقویت مى‏ کند.

پیدایش این روحیه چه بسا انسان را از درون تهى مى کند تا آن جا که به چیزى جز عمل بیشتر نیندیشد. شخص عمل گرا و عمل زده حتى گاه فرصت نمى‏ یابد نتایج کارها و تلاش‏هاى خود را هم به درستى ارزیابى کند. لذا اعتکاف زمینه مناسبى است تا انسان به کاوش درباره انگیزه ها و روحیات خویش بپردازد و براى رفع نقصان و تکامل آن بکوشد. بنابراین اعتکاف با ویژگى هایى که اسلام براى آن در نظر گرفته، پاسخى است ‏به این نیاز روحى، و فرصتى است مغتنم براى رو آوردن به خود و خدا.

اعتکاف در احادیث

میزان توجه پیامبر(ص) به برپایى اعتکاف، بسیار در خور دقت و تامل است. خداوند متعال، پیامبر خویش را به داشتن خلق و خویى عظیم و بزرگ ستوده است.

«و انک لعلى خلق عظیم( قلم/ ‏۴)؛ و در حقیقت تو به اخلاق نیکو وعظیم آراسته هستى.»

با این حال، آن حضرت با وجود مسئولیت ‏بزرگ اجتماعى که بر دوش داشت، خود را از اعتکاف بى نیاز نمى‏ دانست.

چنان که در حدیثى از امام صادق (ع) آمده است: « رسول خدا در دهه آخر ماه مبارک رمضان در مسجد معتکف مى‏ شدند و براى آن حضرت خیمه‏ اى که از مو بافته شده بود، در مسجد برپا مى ‏شد. پیامبر(ص) براى اعتکاف آماده مى شدند و بستر خویش را جمع مى‏ کردند.» (۹)

در حدیث دیگرى از امام صادق (ع) آمده است: « کانت ‏بدر فى شهر رمضان و لم یعتکف رسول الله (ص) فلما ان کان من قابل اعتکف عشرین. عشرا لعامه و عشرا قضاء لما فاته (۱۰)؛ جنگ بدر در ماه رمضان رخ داد، از این رو رسول خدا موفق به اعتکاف نشدند. آن حضرت در ماه رمضان سال آینده  یک دهه را به عنوان همان سال اعتکاف نمودند و یک دهه را نیز به عنوان قضاى سال قبل.»

رسول خدا افزون بر اهتمام عملى نسبت ‏به اعتکاف، با بیان فضایل و پاداش بزرگ آن، مؤمنان را به انجام این عمل تشویق مى‏ نمودند. در حدیثى از آن حضرت آمده است: «اعتکاف عشر فى شهر رمضان تعدل حجتین و عمرتین (۱۱)؛ یک دهه اعتکاف در ماه رمضان همچون دو حج و دو عمره است.»

گرچه این حدیث ناظر به اعتکاف به مدت ده روز و در ماه مبارک رمضان است، ولى اعتکاف در کمتر از این مدت (به شرط آن که از سه روز کم ‏تر نباشد) در غیر ماه مبارک رمضان مخصوصا «ایام البیض‏» به اندازه خود فضیلت و ثواب دارد.

زمان اعتکاف

اعتکاف از نظر زمان محدود به وقت ‏خاص نیست؛ تنها از آن رو که لازمه اعتکاف، روزه گرفتن است، باید در زمانى اعتکاف شود که شرعا بتوان روزه گرفت. پس هر گاه روزه گرفتن صحیح باشد، اعتکاف نیز صحیح است، ولى بهترین زمان براى اعتکاف دهه آخر ماه مبارک رمضان، و ایام البیض ماه رجب است. اعتکاف در دهه آخر ماه رمضان، با آماده سازى انسان براى درک لیله القدر و بهره بردارى از فیض این شب گرانقدر، بى‏ ارتباط  نیست. در کشور ما اکنون اعتکاف در سه روز از ماه رجب بیش از اعتکاف در دهه پایانى ماه رمضان رواج دارد؛ و این سه روز از چند نظر حائز اهمیت است:

اول آن که ماه رجب، ماه حرام است و از روایات استفاده مى‏ شود که اعتکاف در ماه‏هاى حرام، نسبت‏ به دیگر ماهها از فضیلت ‏بیشترى برخوردار است.

ثانیا: روزه در ماه رجب داراى فضیلتى خاص است، زیرا ماه رجب ماه  بزرگى است که مردم حتى در جاهلیت نیز حرمت آن را  پاس مى‏ داشتند. اسلام نیز بر احترام و منزلت آن افزود. (۱۲) ظاهرا چنین رفتار و باورى نسبت‏ به ماه رجب از دیگر ادیان الهى در میان مردم به جاى مانده بود.

مالک بن انس ( پیشواى مذهب مالکى) گفته است: « سوگند به خدا، چشمانم تاکنون کسى را که از نظر وارستگى، فضیلت و عبادت و پرهیزگارى برتر از امام صادق (ع) باشد، ندیده است. من به حضور ایشان مى‏ آ مدم و او مرا مورد توجه قرار مى‏ داد و احترام مى‏ نمود.» روزى به ایشان عرض کردم: «اى فرزند رسول خدا! پاداش کسى که یک روز از ماه رجب را با ایمان و اخلاص روزه بگیرد، چیست؟» امام صادق (ع) فرمود: «پدرم از پدرش و او از جدش و ایشان از رسول خدا (ص) برایم روایت کرد که هر کس یک روز از ماه رجب را از سر ایمان و اخلاص روزه بگیرد، گناهانش آمرزیده مى‏ شود. (۱۳)

بر پایه حدیثى دیگر از پیامبر (ص) هر کس سه روز از ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند میان او و آتش جهنم به اندازه هفتاد سال راه فاصله مى‏ اندازد. پروردگار مهربان به کسى که سه روز از ماه رجب را روزه گرفته، خطاب مى‏ کند که حق تو بر من واجب شد و دوستى و ولایتم برایت ‏حتمى شد. اى فرشتگان! در حضور شما شهادت مى‏ دهم که گناهان بنده ‏ام را آمرزیده ‏ام. (۱۴)

علاوه بر روایاتى که به طور عام نسبت ‏به فضیلت روزه ماه رجب تاکید مى‏ نماید، درباره روزه گرفتن در روزهاى ۱۳، ۱۴ و ۱۵ و انجام عمل «ام داود» نیز تاکید شده است.

مکان اعتکاف

اعتکاف از نظر مکان محدودیت ‏خاص دارد. نظریه معروف آن است که اعتکاف تنها در یکى از مساجد چهارگانه ( مسجدالحرام، مسجدالنبى، مسجد کوفه و مسجد بصره ) جایز است. امام رضا (ع) فرموده‏ اند: «اعتکاف لیله فى مسجد الرسول و عند قبره یعدل حجه و عمره (۱۵)؛ یک شب اعتکاف در مسجد پیامبر و نزد قبر او معادل یک حج و یک عمره است.»

ولى گروهى از فقها اعتکاف در مسجد جامع هر شهر و منطقه را نیز روا دانسته‏ اند. (۱۶)

البته در مورد مسجد جامع نیز برخى برآنند که باید به قصد رجاء و به امید این که شاید مطلوب درگاه الهى باشد، اعتکاف نمود. (۱۷) اعتکاف در سایر مساجد مانند مسجد محله و بازار تنها به نظر شمار اندکى از فقیهان شیعه جایز است. (۱۸) مقصود از مسجد جامع در هر شهر و منطقه، مسجدى است که معمولا مردم بیشترى در آن جا گرد مى‏ آیند (۱۹)؛ به عبارت دیگر، مسجدى که اغلب اوقات بیشتر از سایر مساجد جمعیت داشته باشد. (۲۰)

شیخ لطف الله میسى اصفهانى در کتاب «رساله اعتکافیه‏» به نقل احادیثى در باب اعتکاف پرداخته و ضمن بیان احادیث، شواهدى را در جواز اقامه اعتکاف در مسجد جامع، نصب قبه و نیز احیاى دهه آخر ماه رمضان ذکر مى‏ کند.

روشن است که در محل اعتکاف اختلافى در میان فقهاى شیعه وجود دارد. این اختلاف ناشى از این روایت است که اعتکاف در مسجدى جایز است که امام عدل، جماعتى در آن برگزار کرده باشد. برخى از فقها صرفا همین چند مسجد ( کوفه، بصره، مدینه و مکه) را براى اعتکاف جایز شمرده ‏اند و برخى دیگر مساجد دیگر را نیز براى اعتکاف مجاز شمرده‏ اند.

از این دسته دوم، گروهى تنها مساجد جامع را معین کرده اند و برخى همه مساجد جماعات را. شیخ لطف الله بر این باور بوده که در تمامى مساجد جامع و حتى جماعت اعتکاف جایز است، ولى درباره روایتى که «امام عدل‏» را مطرح کرده چنین اظهار مى ‏کند که مقصود از امام عدل، اعم از امام معصوم و غیر معصوم است. شیخ تاکید دارد که اصولا سؤال درباره مساجد بغداد بوده و روشن است که وجه عدل نمى‏ توانسته ارتباطى با امام معصوم براى اقامه نماز در آن مساجد داشته باشد.

وى با اشاره به آراء برخى از فقهاى متقدم در این که تنها در مساجد اربعه اعتکاف رواست، اسامى جمعى از علماى عصر خود را که اغلب علماى جبل عامل هستند، ذکر کرده و رأى آنان را چنین دانسته که در هر مسجد جامعى اعتکاف جایز است. از جمله آنان مرحوم شیخ بهایى است که در هنگام تالیف این رساله در قید حیات بوده است و نیز شیخ على بن عبدالعالى میسى، جد نویسنده، و نیز شهید ثانى و بسیارى دیگر. (۲۱)

در این جا ممکن است این پرسش مطرح شود که با توجه به آثار سازنده اعتکاف آیا بهتر نیست اعتکاف در هر مسجدى را جایز بدانیم تا همگان به آسانى بتوانند از این عبادت بهره‏ مند شوند؟

در پاسخ باید گفت: «عبادت‏هاى دینى کاملا توقیفى هستند؛ بدین معنا که شرایط و احکام آن را باید از متون اسلامى و دستورهاى شرعى اخذ کرد. هرگاه از ادله معتبر استفاده شود که محل اعتکاف، مسجد جامع است، نمى‏ توان از روى ذوق و سلیقه شخصى در شرط عبادت تصرف نمود و دامنه آن را توسعه داد.»

اساسا برخى عبادت‏ها از نظر مکان، داراى محدودیت ‏خاصى هستند.

مثلا مراسم و اعمال حج‏ باید در مکان‏هاى معینى انجام شود؛ از این رو انجام دادن اعمال حج در غیر از محل‏هاى مقرر بى‏ معناست.

در مورد اعتکاف نیز هرگاه با ادله معتبر ثابت‏ شود که جایگاه آن مسجد جامع است، مى‏ فهمیم که شارع مقدس این عبادت را تنها در این ظرف مکانى معین از ما خواسته است. البته در تشریع این حکم حتما مصالحى مورد نظر بوده است که شاید عقل ما نتواند به طور یقین بدان دست‏ یابد. شاید اسلام با منحصر نمودن اعتکاف در مسجد جامع بخواهد نوعى کنترل بر کمیت و کیفیت آن وجود داشته باشد و در کنار این عبادت، ارزش‏هاى دیگرى مانند وحدت و همراهى و همدلى نیز مطرح شود. (۲۲)

انسان معتکفى که به آداب اعتکاف پایبند است در هر موردى از نماز خواندن، دعا کردن، اندیشیدن، شب زنده دارى و گریستن، به گنجینه هایى از رحمت‏ خاص خدا دست مى‏ یابد که گرانبهاترین سرمایه زندگانى و بهترین زاد و توشه آخرت او خواهد بود.

هم چنین گاهى خداوند به خاطر تأدیب انسان‏ها یا به خاطر عقوبت آنان نسبت ‏به ستمکارى‏ها و معاصى روز افزون شان، اراده نزول عذاب مى‏ کند و بلایى چون خشکسالى یا زلزله یا بیمارى عمومى و مانند آن را تقدیر مى ‏نماید، ولى عمل صالح گروهى از آنان باعث دفع بلا می گردد و به گونه‏ اى که خود نیز متوجه نیستند از تحقق عذاب و عقاب الهى جلوگیرى مى‏ کنند: «… و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون(انفال/ ‏۳۳)؛ و خداوند آنان را عذاب نمى‏ کند تا زمانى که استغفار مى‏ کنند.»

اعتکاف خالصانه جمع کثیرى از مردم جامعه ما، مى‏ تواند چنین نقشى را در اجتماع اسلامى داشته باشد؛ یعنى زمانى که قدرناشناسى مردم نسبت‏ به نعمت‏هاى الهى اوج مى‏ گیرد و غفلت از خدا به شکل‏ هاى گوناگون در بین مردم رواج مى‏ یابد و پول‏ پرستى و شهوترانى، بخش عظیمى از جامعه را از عبادت خدا دور و به حقوق دیگران بى ‏توجه مى‏ سازد، خطر نزول بلا نزدیک مى‏ شود؛ اما گریه ‏ها و تضرع‏ها و نمازها و روزه‏ هاى معتکفین، رحمت‏ خدا را بر مى‏ انگیزاند و به آبروى آنان، عاصیان نیز در امان مى‏ مانند.

مقابله با تهاجم فرهنگ بیگانه

در فرهنگ اسلامى روى آوردن به اعتکاف، علاوه بر بهره بردارى از فیض معنوى آن، جهاد مقدس نیز هست؛ زیرا این مراسم عبادى – معنوى، نقش بسیار مهمى در رویارویى با نفوذ فرهنگ بیگانه ایفا مى‏ کند.

جوانى که در مراسم اعتکاف، طعم شیرین ایمان و انس با خداوند را م ‏چشد، لذت‏هاى مادى و شهوانى در دیدگانش، حقیر و بى‏ارزش مى ‏شود و به آسانى در گرداب فساد و باورهاى ضد دینى گرفتار نمى‏ شود.

از سوى دیگر، چنین مراسمى خود پیامى عملى و درسى عبرت‏ آمیز براى مردم است. حضور جمعى از مؤمنان در مسجد براى عبادت، در حقیقت نوعى دعوت به خدا پرستى و دین مدارى است و آثار سازنده‏ اى بر جامعه خواهد داشت، از همین رو، در رویارویى با تهاجم فرهنگى دشمن نباید نقش مؤثر سنت هایى که در باور عمومى مردم ریشه‏ هاى عمیق دارند، نادیده گرفته شود. بى‏ تردید مساجد، حسینیه‏ ها، تکایا، هیئت‏هاى مذهبى، زیارت و اعتکاف، نقش مهمى در تربیت جامعه و گسترش فرهنگ دینى ایفا کرده و مى‏ کنند. این مقوله‏ ها با آثار مثبت جانبى که دارند، اهرم‏ هاى توانمندى در مقابله با فرهنگ بیگانه‏ اند.

در دوران ما تهاجم دشمن ابعادى گسترده یافته، ولى این حرکت استعمارى، دست کم ریشه ‏اى چند صد ساله دارد و همین پدیده‏ هاى سنتى هم چون اعتکاف، مردم ما را در طول سال‏هاى متمادى در برابر نفوذ فرهنگ بیگانه مصونیت ‏بخشیده است؛ (۲۳) اما اهمیت آن و نقش به سزایى که در تصفیه و تزکیه انسان دارد براى بسیارى از مسلمانان ناشناخته مانده است.

از این رو جا دارد مبلغان اسلامى بیش از پیش بر نقش مهم آن تاکید ورزند تا این سنت دیرینه محمدى آن گونه که شایسته است، جایگاه خود را در جامعه اسلامى حفظ کند.

در عصر ما که زندگى ماشینى و پیچیدگى‏ هاى آن، دیده‏ گان انسان را به خود خیره کرده، روابط اجتماعى گسترده شده و خلاصه دامنه سرگرمى انسان به جلوه‏ ها و مظاهر مادى توسعه یافته است، تاکید بر نقش سازنده اعتکاف، ضرورتى دو چندان مى ‏یابد؛ زیرا اعتکاف انس با معشوق است که زمینه را براى گسستن فرد از سرگرمى ‏هاى پوچ فراهم مى‏ آورد؛ انسان را با خداوند پیوند مى‏ دهد و از آفت ‏خدا فراموشى و از خود بیگانگى نگه مى‏ دارد.

منبع :تبیان

پى‏ نوشت‏:

۱٫ عطار نیشابورى، تذکره الاولیاء، ص‏۷۸۵٫

۲٫ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏۱۴، ص‏۱۴۱٫

۳٫ تفسیر نمونه، ج‏۱۳، ص‏۳۳٫

۴٫ علامه طباطبائى، المیزان، ج‏۱۴، ص‏۳۴٫

۵٫ سید مرتضى، المسائل الناصریات، ص‏۱۱۹٫

۶٫ علامه حلى، تذکره الفقهاء، ج‏۶، کتاب اعتکاف، ص‏۲۳۹٫

۷٫ حرعاملى، وسائل الشیعه؛ ج‏۷، ص‏۱۱۶٫

۸٫ المیزان، ج‏۱۹، ص‏۱۷۳٫

۹٫ حرعاملى، وسائل الشیعه، ج‏۷، ص‏۳۹۷، روایت‏۱٫

۱۰٫ همان، روایت ۲٫

۱۱٫ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، کتاب الاعتکاف، ص ‏۱۸۸٫

۱۲٫ شیخ صدوق، فضائل الاشهرالثلاثه، ص‏۲۴، روایت‏۱۲٫

۱۳٫ همان، ص‏۳۸، روایت‏۱۶٫

۱۴٫ همان، ص‏۲۵، بخشى از روایت‏۱۲٫

۱۵٫ بحارالانوار، ج ‏۹۸، ص‏۱۵۱٫

۱۶٫ سید محمد کاظم طباطبائى، العروه الوثقى، کتاب الاعتکاف، ص‏۳۹۹٫

۱۷٫ امام خمینى (ره)، تحریرالوسیله، ج‏۱، ص‏۳۰۵٫

۱۸٫ شیخ محمد حسن نجفى، جواهرالکلام، ج‏۱۷، ص‏۱۷۰٫

۱۹٫ همان، ص‏۱۷۱٫

۲۰٫ آیه الله گلپایگانى، مجمع المسائل، ج‏۱، ص‏۱۵۴٫

۲۱٫ فصلنامه فرهنگ اصفهان، شماره ۱، پائیز ۱۳۷۴، ص‏۳۸٫ رحیم نوبهار، اعتکاف؛ سنت محمدى، صص‏۷۸ و ۸۸ .

۲۲٫ بحارالانوار، ج‏۳۳، ص‏۵۴۲ .

۲۳٫ اعتکاف، سنتى محمدى، صص‏۵۰ و ۵۱ .

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2015/03/ولی-ا.jpg 300 427 محمد امین ناصری محمد امین ناصری2020-04-03 15:51:342020-04-03 15:51:34اعتکاف؛ راهی برای انس با خدا

به درون خانه بیا!

برچسب ها: ولادت امام علی (ع) ایمان کعبه مولود کعبه

اشاره:

امیرالمومنین(علیه السلام) پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بهترین انسان روی زمین بودند که ویژگی های روحی و معنوی و نیز مادی و ظاهری همگی دلالت بر این مطلب دارند. یکی از خصایص و ویژگی هایی که تنها خاص امیرالمومنین علی(علیه السلام) است و تنها ایشان بدان ممتاز گردیده اند محل و مکان ولادت حضرت است که احدی از خلایق از انبیاء عظام و اوصای گرامی هیچ کدام به این خصیصه ی عظمی ممتاز نبودند.
مولد علی(علیه السلام)در حدیثی شریف از صحصمه بن صوحان از شیعیان و روات خاص امیرالمومنین(علیه السلام) نقل شده است که حضرت دلیل برتری خویش نسبت به عیسی(علیه السلام) را چنین ذکر فرمودند:« که موقع ولادت عیسی بن مریم (ع) در بیت المقدس ندای غیبی مریم طاهره مادر وی را از مسجد خارج کرد و بدو گفت:« اخرجی عن البیت فإن هذه بیت العباده لا بیت الولاده، یعنی: بیرون رو از خانه ی بیت المقدس زیرا که اینجا خانه عبادت است نه خانه ولادت و محل زائیدن.» ولی هنگامی که ولادت با سعادت امام علی(علیه السلام) نزدیک شد مادر گرامی شان فاطمه بیت اسد را باندایی غیبی به داخل خانه ی کعبه دعوت نمودند و بدو فرمودند: «یا فاطمه ادخلی البیت، فاطمه در خانه داخل شو.»ولادت امیرالمومنین (علیه السلام) در مکانی واقع شده است که هیچ کس نه پس از او و نه قبل از او چنان محلی را برای ولادت نداشته اند. به خصوص آن که این محل کعبه مبارک است که محل عبادت و خانه آمال و آروزهای همه مومنین و موحد آن از ابتدا تا انتها بوده است. علاوه بر این خانه کعبه خانه مبارکی است که محل عبادت است و اینکه ما در بزرگواری امیرالمومنین(علیه السلام) به درون آن دعوت شده اند خود حاکی از مقام و ارزش والای این مادر و فرزندستکعبه آغوش خود را بازکن….بر اساس نقل های متعدد از شیعه و اهل سنن حضور فاطمه بنت اسد در مسجد الحرام به طور تصادفی نبوده است. بلکه او در ماه وضع حملش بوده و در مسجد الحرام مشغول عبادت بوده است که درد زایمان او را می گیرد. فاطمه در نزدکی کعبه مشغول به دعا می شود و به درگاه باعظمت پروردگار متعال می نالد که خداوندا به عزت و جلال خود که این درد را بر من آسان گردان. یک مرتبه دیوار کعبه شکافته می شود و ندایی فاطمه را به درون خانه دعوت می نماید. فاطمه بنت اسد مادر گرامی امیرالمومنین(علیه السلام) در حضور مردمی که اطراف خانه کعبه بودند داخل خانه می شود. و در و دیوار کعبه به حالت اولیه باز می گردد. این موضوع موجب تعجب و شگفتی همگان می گردد. عباس برادر ابوطالب که در صحنه حاضر بوده است فوراً برادرش را خبر می دهد و ابوطالب سراسیمه به سوی کعبه می آید.
قفل ها بسته اند!ابوطالب کلیددار کعبه بوده است و از این رو فوراً به سوی کعبه می رود ولی هرچه می کند درب خانه مبارکه ی کعبه باز نمی شود.! تا سه روز فاطمه بنت اسد ظاهراً بدون غذا و پرستار در خانه کعبه می ماند و در تمام کعبه صحبت از این ماجرای غیر منتظره می نمودند که روز سوم همان محلی که فاطمه از آن وارد شده بود مجدداً باز می شود و فاطمه بیرون می آید در حالی که پسری ماه پاره بر روی دست دارد. مردم هجوم می آورند و خیره خیره او و فرزندش را می نگردند.ابوطالب کلیددار کعبه بوده است و از این رو فوراً به سوی کعبه می رود ولی هرچه می کند درب خانه مبارکه ی کعبه باز نمی شود.! تا سه روز فاطمه بنت اسد ظاهراً بدون غذا و پرستار در خانه کعبه می ماند و در تمام کعبه صحبت از این ماجرای غیر منتظره می نمودند که روز سوم همان محلی که فاطمه از آن وارد شده بود مجدداً باز می شود و فاطمه بیرون می آید در حالی که پسری ماه پاره بر روی دست داردنقل همگانیاین امتیاز و ویژگی بارز برای حضرت علی(علیه السلام) ماند که مولد او خانه کعبه بوده است آن هم با دعوت مخصوص که مادر بزرگوارشان را به خانه بردند. این قضیه مورد اتفاق فریقین از شیعه و اهل سنن است که پس از آن و قبل از آن واقعه احدی به چنان ویژگی مشخصی نائل نگردیده است. نورالدین بن صباغ مالکی از علمای اهل تسنن در کتاب فصول المهمه خویش فصل اول ص ۱۴ می گوید: «و لم یولد فی البیت الحرام قبله اُحد سواه و هی فضیله خصّه الله تعالی بها اجلالاً له و اعلاء لمرتبه و اظهاراً لتکریمه، پیش از او (علی(علیه السلام) ) هیچ کس در خانه کعبه متولد نشد مگر خود او که این فضیلتی است که خدا داده که استثناء از جمیع افراد بشر اختصاص به آن حضرت داده است تا رتبه بلند او را مردم بشناسند و از آن تجلیل و تکریم نمایند.»چنانچه ملاحضه می شود همگان به شرافت ویژه امیرالمومنین(علیه السلام) در ولادت و محل تولد اذعان دارند و این خصیصه را ویژگی منحصر به فرد حضرت علی(علیه السلام) می دانند.
نتیجه گیری:محل تولد هر کسی نشان دهنده بخشی ازهویت وی است و هر چه محل ولادت پاکیزه تر و مطهرتر باشد مولود پاکتر و معطرتری از آن برمی خیزد. ولادت امیرالمومنین(علیه السلام) در مکانی واقع شده است که هیچ کس نه پس از او و نه قبل از او چنان محلی را برای ولادت نداشته اند. به خصوص آن که این محل کعبه مبارک است که محل عبادت و خانه آمال و آروزهای همه مومنین و موحد آن از ابتدا تا انتها بوده است. علاوه بر این خانه کعبه خانه مبارکی است که محل عبادت است و اینکه ما در بزرگواری امیرالمومنین(علیه السلام) به درون آن دعوت شده اند خود حاکی از مقام و ارزش والای این مادر و فرزندست. مادری که در دورن خویش دُرّ گرانبهایی چون امیرالمومنین(علیه السلام) را پرورانیده است.
پی نوشت:۱٫ شب های پیشاور-سلطان الواعظین شیرازی(ره)۲٫ فصول المهمه- نورالدین بن صباغ مالکی-فصل اول۳٫ تفسیر المیزان- علامه طباطبایی (ره)۴٫ تاریخ ادیان –جان ناسن. رادفر بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2015/03/کعبه-1.jpg 300 563 محمد امین ناصری محمد امین ناصری2020-04-03 10:28:212020-04-03 10:28:21به درون خانه بیا!

صبر و صابران در قرآن

برچسب ها: توکل گناه ایمان صبر نفسا بلاها

اشاره:

با آغاز ماه مبارک رمضان، مفاهیم بسیارى چون روزه، عبادت، راز و نیاز، قرآن، خودسازى، پالایش روح و… در ذهن انسان تداعى مى کند. از جمله مفاهیمى که نقش محورى در این ماه بر عهده دارد صبر است. صبر یکى از مقوله هاى اخلاقى است که موارد کاربردش شبیه مفهوم تقوا است. علماى اخلاق یکى از اسباب سیر و سلوک و رسیدن به لقاء الله را، خویشتن دارى در برابر خواسته هاى درونى و بیرونى نفس مى دانند. صبر علاوه بر شخصیت سازى فرد، مى تواند بر مشکلات خانواده و جامعه تأثیر مثبت بگذارد. به فرموده حضرت على(علیه السلام) صبر شمشیرى است که هرگز کند نمى شود و مرکب راهوارى است که هرگز نمى لغزد. و شمعى است که هرگز خاموش نمى شود. لذا قرآن، واژه «صبر» و مشتقات آن را در ۱۰۳ مرتبه و در ۹۳ آیه و در ۴۵ سوره ذکر کرده است که نشان از اهمیت صبر و صابران در قرآن است. براى اینکه بیشتر با صبر و صابران در قرآن آشنا شویم، قبل از هر چیز، بهتر است به بررسى واژه صبر بپردازیم.

مفهوم شناسى  صبر

«صبر» به معناى «حبس و امساک» است. به عبارت دیگر، خویشتن دارى و حبس نفس به چیزى که شرع و عقل تقاضا مى کند یا از چیزى که، شرع و عقل از آن نهى مى کند. نام صبر به حسب اختلاف موارد، فرق مى کند. براى مثال: اگر خویشتن دارى در مصیبت باشد; آن را «صبر» مى گویند و ضد آن «جزع» است. اگر در جنگ باشد; شجاعت مى نامند و ضد آن «ترس» است و اگر در پیش آمد باشد; آن را سعه صدر مى گویند و اگر صبر در امساک از سخن باشد; آن را «کتمان» مى نامند. از اینکه ماه رمضان را ماه صبر مى نامند; براى این است که روزه نوعى حبس و منع نفس است.

توضیح:

مفهوم صبر، این معنا را تداعى مى کند که گویى عاملى انسان را به سویى مى کشاند و او در مقابل آن مقاومت مى کند. این عامل ممکن است درونى باشد یا بیرونى. براى مثال: هواى نفسانى، انسان را به سوى معصیت مى کشاند و انسان در برابر آن عامل مقاومت و خویشتن دارى مى کند. یا این که عامل درونى، اقتضاى سکون و آرامش و راحت طلبى دارد و در مقابل اوامر الهى مانند: جهاد، روزه، و… صبر و مقاومت نشان مى دهد و خواسته هاى درونى را زیر پا مى گذارد. و گاهى نیز عامل بیرونى مانند: حوادث طبیعى، بلاها، مصیبت ها و… دچار انسان مى شود و عدم صبر در مقابل آن، آثار نامطلوبى به بار مى آورد. بر همین اساس، در روایات اسلامى، صبر بر سه قسم تقسیم شده است. صبر در طاعت، صبر در معصیت، صبر در مصیبت. حضرت على(علیه السلام) ایمان بدون صبر را ایمان نمى داند: «و علیکم بالصبر فان الصبر من الایمان کا الرأس من الجسد و لاخیر فى جسد لا رأس معه و لافى ایمان لاصبر معه; بر شما باد به صبر! که صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در مقابل تن، تن بى سر فایده اى ندارد; همچون ایمان بدون صبر ناپایدار و بدون نتیجه است.» بسیارى از حوادث براى انسان ناخوشایند است، اما براى رسیدن به خشنودى خداوند لازم است تا در سایه مقاومت و خویشتن دارى به آن دست یابد.

 «وَ الَّذِینَ صَبَرُواْ ابْتِغَآءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ;

 و آنها که به خاطر ذات پاک پروردگارشان شکیبایى مى کنند.» خداوند نیز صبر را از نشانه هاى ایمان مى داند. و مردم را به صبر توصیه مى کند و آن را در کنار حق مى داند. و پاداش صابران را نامحدود و بدون محاسبه وعده داده است:

«إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّـبِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَاب»

 زمینه هاى صبر با توجه به این که طبیعت مادى انسان داراى تمایلات نفسانى و خواسته هاى نامحدود است. و از طرف دیگر، نیازمند زندگى اجتماعى و جمعى و خانوادگى مى باشد که در معرض تهدید حوادث درونى و بیرونى است. براى مقابله با این حوادث لازم است خویشتن دارى را براى خود یک اصل مهم زندگى بداند. قرآن با توجه به اهمیت آن به کاربردهاى صبر اشاره کرده است، ما در اینجا به طور اختصار بدان مى پردازیم.

۱ـ صبر بر بلاهاى دنیا

دنیا به سبب ماهیت طبیعى آن، آبستن حوادث است. و انسان با وجود بُعد مادى، هم حادثه ساز است و هم متأثر از حادثه، لذا با پرورش صبر مى توان با تمامى این حوادث دست و پنجه نرم کرد و از امتحان الهى سرافرازانه بیرون آمد. خداوند این نوع حوادث را امتحانى براى بندگان مى داند و مى فرماید: «قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، کاهش در اموال و جان ها و میوه ها، آزمایش مى کنیم و بشارت باد به صابران.» ۲

۲ـ صبر در برابر خواهش هاى نفسانى

نفس انسان، متأثر از بُعد مادى، داراى درخواست هاى افراطى در زمینه هاى شهوت، ثروت، قدرت، تجملات زندگى و… است که عدم صبر در مقابل آنها، انسان را به پرتگاه سقوط مى کشاند: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:

«با خواسته هاى نفسانى تان به جهاد برخیزید همان گونه که با دشمنانتان جهاد مى نمائید.»

حضرت على(علیه السلام)مى فرماید:

«عقل، شمشیر برّان و قاطعى است، پس به وسیله شمشیر عقل، با خواسته هاى خودت بجنگ.»

 براى مثال به چند نمونه از خواهش هاى نفسانى که مقاومت در برابر آنها ضرورى است اشاره مى شود:

 الف. خداوند ثروت و فرزندان را مایه امتحان مى داند و توصیه مى نماید اموال و اولاد شما را از ذکر خدا غافل نسازد. اگر انسان بتواند در مقابل جاذبه ثروت و عشق به فرزندان، رضاى خدا را بر رضاى خود ترجیح دهد و به خواهش هاى نفسانى مقاومت کند:

«وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ

اجر و پاداش عظیم نزد خداوند خواهد بود.»

ب. غریزه جنسى بالاترین غریزه در میان غرایز است و اوج این غریزه در دوران جوانى مى باشد و شیطان نیز زنان و شهوت پرستى را در نظرها زینت مى دهد. لازم است غریزه جنسى از طریق صحیح و مشروع ارضا شود. خداوند کسانى را که در برابر شهوت رانى و چشم چرانى خود را حفظ کنند; این پاکدامنى را بالاترین خیر مى داند و در آخرت نیز رستگار هستند:

«وَأَن تَصْبِرُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»

 ج. خشم و غضب اگر تعدیل نشود و به جاى آن که در مقابل دشمن از آن استفاده شود، در برخورد با دوستان به کار گرفته شود، از جمله رذایل اخلاقى و خواهش هاى نفسانى خواهد بود که خسارت هاى جبران ناپذیرى به دنبال دارد. براى مقابله با این خواهش نفسانى، باید خشم را فرو برد و از انتقام دورى جست که آثار مثبتى در زندگى خانوادگى و اجتماعى مى گذارد. خداوند نیز صبر و شکیبایى را بهتر از انتقام مى داند:

«و هر گاه خواستید مجازات کنید، تنها به مقدارى که به شما تعدى شده کیفر دهید; و اگر صبر و شکیبایى کنید، این کار براى شکیبایان بهتر است.»

۳ـ صبر در راه تبلیغ دین:

تبلیغ دین و اشاعه معروف و مقابله با منکرات، مشکلات و سختى هایى نیز دارد. بالاترین الگوى ما انبیا و امامان بودند که در مسیر امر به معروف و نهى از منکر حتى از نثار جان خود دریغ نداشتند. لقمان به پسرش توصیه مى کند: «پسرم! نماز را به پا دار و امر به معروف و نهى از منکر کن! و در برابر مشکلاتى که به تو مى رسد با استقامت و شکیبا باش که این از کارهاى مهم و اساسى است.» حضرت نوح(علیه السلام) که قریب به ۱۰۰۰ سال تبلیغ نمود، قوم او، انگشت را بر گوش هاى خود فرو مى بردند تا کلام او را نشنوند و او را مسخره مى کردند. و قوم حضرت هود(علیه السلام) با صراحت مى گفتند: ما به تو ایمان نمى آوریم. حتى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در ۲۳ سال تبلیغ دین اسلام، با هزاران مشکل اعم از، محاصره اقتصادى، جنگ، ترور شخصیت، تبعید، ضرب و جرح و… مواجه بود و اکثر مردم در اوائل بعثت از او رویگردان بودند. بى جهت نیست که خداوند خطاب به پیامبر مى فرماید:

«وَ اصْبِرْ وَ مَا صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ;

 صبر کن، و صبر تو فقط براى خدا و به توفیق خدا باشد; و به خاطر کارهاى آنها اندوهگین و دلسرد مشو.» علاوه بر آن، مبلغ دینى از آزار و اذیت و زخم زبان مردم نیز در امان نیست. خداوند خطاب به مهاجران که از زخم زبان مشرکان و یهودیان در امان نبودند; فرمود: اگر صبر و استقامت کنید و تقوى پیشه کنید; شایسته است.»

۴ـ صبر در مقام فرمانبردارى از خداوند:

صبر در مقام بندگى خداوند بس دشوار است به همین سبب اطاعت خداوند را، تکلیف مى نامند. به خاطر این که انجام آن در ظاهر براى مکلفین مشقت آور است، لذا نماز به خاطر سستى، زکات به خاطر بخل و دنیا دوستى و جهاد به خاطر دنیا و… براى انسان سخت است و مقاومت و صبر در مقابل این عامل درونى ضرورى به نظر مى رسد. قرآن مى فرماید:

«یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّـبِرِینَ

اى کسانى که ایمان آورده اید! از صبر و نماز کمک بگیرید و خداوند با صابران است.» و همچنین درباره صفات متقین مى فرماید:

«همانها که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى برند و صبر مى کنند و از خطاى مردم در مى گذرند و خدا نیکوکاران را دوست مى دارد.»

جایگاه صبر در قرآن قرآن به صبر اهمیت فراوانى داده که حتى صبر را همردیف عبادات، جهاد و… قرار داده است ما به بعضى از آنها اشاره مى کنیم:

۱ـ صبر و توکل

۲ـ صبر و نیایش

۳ـ صبر و استغفار

۴ـ صبر و تسبیح

۵ـ صبر و جهاد

۶ـ صبر و عمل صالح

۷ـ صبر و تقوى

۸ـ صبر و حق

۹ـ صبر و مهربانى

۱۰ـ صبر و یقین

۱۱ـ صبر و شکر

جایگاه صابران در قرآن

همانطور که قرآن به صبر اهمیت داده براى صابران جایگاه ویژه اى قائل است. مهم ترین جایگاه صابران در قرآن به شرح ذیل است.

۱ـ یکى از صفات ابرار و متقین و عارفان آگاه، صابر بودن است.

۲ـ صابران، اهل بهشت و رستگارند.

۳ـ خداوند با صابران است.

۴ـ خداوند صابران را دوست دارد.

۵ـ خداوند بر صابران درود مى فرستد.

۶ـ خداوند بهترین پاداش را براى صابران قرار مى دهد.

۷ـ خداوند پیروزى را براى صابران تضمین کرده است.

۸ـ خداوند، رهبرى را براى صابران مى داند.

۹ـ خداوند، صابران را صاحب اراده مى داند.

۱
۰
ـ سلام فرشتگان براى صابران است.

حاصل سخن اینکه; صبر یکى از خصیصه هاى اخلاقى انسان است و زندگى دنیوى بدون صبر معنا ندارد. طبیعت مادى انسان، خواسته هاى افراطى درونى و بیرونى دارد، که مى توان با صبر و خویشتن دارى در مسیر واقعى تغییر داد. قرآن نیز هم به صبر اهمیت داده و جایگاه ویژه اى براى صابران تعیین کرده است. به هر حال کسى که در برابر حوادث و مشکلات صبر را پیشه خود نسازد، به ناتوانى در مى افتد بنابراین لازم است در کشاکش زندگى خونسرد و در ناگوارى ها شکیبا باشیم. و با صبر زندگى فردى و اجتماعى و خانوادگى را آرام و هدفمند کنیم.

منبع: پایگاه مرکز فرهنگ و معارف قرآن

به قلم؛ حسن رضا رضایى
http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2016/08/صبر-و-شکیبایی.jpg 300 500 حسین تقی زاده حسین تقی زاده2020-03-27 10:06:322020-03-27 10:06:32صبر و صابران در قرآن

سیماى فاطمه(سلام الله علیها) در سخنانش

برچسب ها: فاطمه عصمت زهرا ایمان معصوم

اشاره:

فاطِمه(س) مشهور به فاطِمهٔ زَهرا (۵ بعثت -۱۱ق)، دختر پیامبر اسلام(ص) و خدیجه کبری(س) و همسر امام علی(ع) است. او یکی از پنج تن آل عبا (اصحاب کساء) بوده که شیعیانِ دوازده امامی آنها را معصوم می‌دانند. امام دوم و سوم شیعیان و زینب(س) از فرزندان او هستند. زهرا، بَتول، سیده نساء العالمین از جمله القاب وی و اُمّ اَبیها کنیه مشهور او است. فاطمه، تنها زن همراه پیامبر(ص) در روز مباهله با مسیحیان نجران بوده است.

 ۱-ایمان به خدا:

 نخستین ارزش براى انسان خداشناسى و ایمان به خداى واحد است بدون ایمان به‏خدا، هیچ عملى از انسان پذیرفته نیست. ارزش عمل انسان به میزان درجه ایمان او به خدا است. در این‏اصل فاطمه به عنوان یک زن نمونه بود:

الف)درجه ایمان فاطمه در مقام خداشناسى:

 فاطمه (سلام الله علیها) در حدى بود که تمام خواستها و لذتها، درمقابل شناخت خدا نزد او ناچیز بود؛ نقل است روزى پیامبر اسلام از او پرسید فاطمه: چه در خواست وحاجتى دارى؟ هم اکنون فرشته وحى جبرئیل در کنار من است از طرف خدا پیغام آورده است که فاطمه(سلام الله علیها)! هر چه بخواهد پذیرفته است. فاطمه جواب داد:

قَالَت: یا اَبَتَا شَغَلَتنى عَن المَسئَلَه لّذَه خذمَته لا حَاجَهَ غَیرُ لقَاءِ رَبّى الکَریمُ فى دار السَّلام.

 فرمود:لذتى که از خدمت حق دارم، مرا از هر خواهشى باز داشته است حاجتى غیر از این ندارم که پیوسته ناظرجمال زیباى او باشم (ریاحین الشریعه محلاتى ج ۱ ص ۱۰۵)

  ب) درجه اخلاص فاطمه (سلام الله علیها) در عبادت:

 فاطمه (سلام الله علیها) با اینکه در عبادت از تمامى زنهاى عالم پیشى‏گرفته بود و برترى داشت، راجع به اخلاص در عبادت فرمود: قَالَت: مَنَ اَصعَدَ الَى اللَّه خَالصَ عبَادَته، اَهبَطَ اللَّه عَزَّوَجَلَّ الَیهُ اَفضَل مَصُلَحَته .

کسى که عبادتهاى خالصانه خود را به سوى خدا فرستد، خداى بزرگ ‏برترین مصلحت او را به سویش فرو خواهد فرستاد (تفسیر امام حسن عسکرى ص ۲۶۱)( صحیفه الزهرا ص ۳۰۰)

 ج) درجه اخلاص فاطمه (سلام الله علیها) در انفاق :

عربى تازه مسلمان در مسجدمدینه، از مردم کمک مالى مى‏خواست. در آن زمان وضع مالى مردم طورى نبود که هر کس به آسانى ازعهده‏اى کمک مالى برآید. پیامبر(صلى الله علیه و آله ) به اصحاب و یاران نگاهى کرد، سلمان منظور پیامبر (صلى الله علیه و آله ) رافهمید، براى رفع نیازمندى سائل از جا بلند شد، امّا هر جا رفت با دست خالى برگشت. در راه بازگشت‏ به مسجد نظرش به خانه فاطمه (سلام الله علیها) افتاد، در را کوبید؛ داستان عرب مستند را گزارش داد. فاطمه (سلام الله علیها)فرمود: خدا مى‏داند سه روز است که غذا نداریم؛ امّا نیکى و نیکوکارى را که به خانه من آمده رد نمى‏کنم.پیراهنى را به سلمان داد تا در مغازه شمعون یهودى گرو گذاشته مقدارى خرما و جو قرض گرفته به طرف ‏خانه فاطمه (سلام الله علیها) آمد، عرض کرد: دختر رسول خدا: مقدارى از این خوراک را براى فرزندان گرسنه‏ات ‏بردار.قَالَت: یا سَلمَان هَذا شَیى اَمضَینَاهُ للّه عَزَوَجَلَّ لَسنَا نَاخذُ منهُ شَیئاً.

 فرمود: اى سلمان این کار را فقطبراى خداى بزرگ انجام دادم، هرگز از آن جاپیزى برنمى دارم (احقاق الحق نور اللَّه مرعشى ج ۱۰ ص ۳۲۱  ،بحار الانوار مجلسى ج ۴۳ ص ۷۳) .                     

  ۲ – اصل نبوّت۳- امامت ۴- عدالت.

 که این سه اصل از اصول مهمه اعتقادى است: فاطمه (سلام الله علیها)خود در این سه اصل؛ ثمره نبوّت، همسنگ امامت و قربانى راه عدالت است. پرداختن به این سه اصل درسخنان فاطمه، خارج از ظرفیت چنین نوشته‏اى است خطبه فدکیه که در منابع شیعه و اهل تسنن آمده‏است در آن خطبه تمامى اهداف و فلسفه نبوت و امامت و عدالت و احکام بیان گردیده است. در اینجافقط در یک سخن تاریخى فاطمه

 (سلام الله علیها) در موضوع امامت بسنده مى‏شود.

محمود بن لبید روایت کرده است که بعد از رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فاطمه (سلام الله علیها) را در کنار قبر حمزه در احُددیدم که، با حالت تأثر آور مشغول عزادارى است. آمدم از او دلجوى کنم ضمناً از دلایل امامت على (علیه السلام)از او سوال کردم، فرمود: عجبا روز غدیر را فراموش کرده‏اید؟! کلماتى ردّ و بدل شد، عرض کردم چرا على‏سکوت کرد و حقّ خود را نگرفت؟ فرمود:” رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) فرمود: امام مانند کعبه است مردم بایداطراف آن بگردند نه اینکه کعبه به دور مردم بگردد”.

ثم قالت: اما واللَّه لو ترکوا الحّق على اهله و اتبعوا عتره نبیّه لما ختلف فى اللَّه اثنان.

اگر مردم حق را به اهلش واگذار مى‏کردند از اهل بیت پیامبرشان، اطاعت مى‏کردند، دو با هم اختلاف‏نمى‏کردند.

سخنان فاطمه (سلام الله علیها) در این قضیه تاریخى شامل هر سه عنصر اساسى نبوت، امامت و عدالت است؛واگذار کردن حق به اهل آن، هم مفهوم عدالت و امامت و هم حفظ آثار و اهداف نبوّت است اگر ما راجع‏به این سه اصل مهم، از فاطمه(سلام الله علیها) سخنان دیگرى هم در اختیار نداشتیم همین یک حدیث از سخنان آن‏حضرت در بیان مقصود کافى بود حال اینکه تمامى اهداف و فلسفه نبوت و امامت ، عدالت ، احکام و غیره درآن خطبه فدکیه منعکس است.

 (کشف الغّمه اربیلى ج ۲ ص ۱۱۰، الکوکب الدّرى حائرى ج ۱ص ۲۰۷ و احتجاج طبرسى ج ۳ ص ۱۳۲)(احقاق الحق ج۲۱ص ۲۶) بحار الانوار مجلسى ج۷۸ص۳۱۰)الامامه والتبصره من الحیره ابن بابویه قمى ص ۱) کفایه الأثر  الخزاز القمى ص ۱۹۹) الایضاح ابن شاذان الأزدی ص۵۳)ا لمسترشدمحمد بن جریر الطبرى (الشیعى ص ۱۴۷) (الصراط المستقیم ج۲ على بن یونس العاملى ص۱۲۳).

       ۵- فاطمه (سلام الله علیها) و عالم پس از مرگ:

 فاطمه (سلام الله علیها) همیشه به فکر عالم پس از مرگ به سر مى‏برد در هیچ ‏حالى از عالم و قبر و قیامت غافل نبود که در اینجا به بعضى از سخنان فاطمه (راجع به عالم پس از مرگ اشاره مى‏شود:

   الف:

 هنگامى فاطمه (سلام الله علیها) از خانه پدر به خانه على (علیه السلام) منتقل گردیده در شب زفاف امیرالمؤمنین (علیه السلام)فاطمه (سلام الله علیها) را نگران و ناراحت دید، پرسید: براى چه امرى ناراحت و نگرانى؟ قَالَت: تَفَکَّرُتُ فى احوَالى وَاَمُرىُ عنُدَ ذهَاب عُمرىُ وَ نُزُوُلى فى قَبرى.

 فرمود: در احوال خود فکر کردم، به یاد پایان زندگى دنیا افتادم‏که امروز از خانه پدر به خانه شما منتقل شدم، روزى از اینجا به سوى خانه قبر و قیامت خواهم رفت.(نهج‏الحیاه محمد دشتى ص ۲۱)

   ب:

 روزى پیامبر اکرم فاطمه (سلام الله علیها) را اندوهناک و ناراحت دید پرسید: حزن و اندوه تو براى چیست؟قَالَت: یَا اَبَهَ ذَکَرتُ المَحشَرَ و وُقوفَ النّاس عراَهً یَومَ القیامَه واسَوأتَاهُ یَومَئذ عنَ اللَّه عزَّوَجَلَ.

 اى پدر روزمحشر و توقف مردم را در آن روز، در حالى که برهنه‏اند به یاد آوردم واى از زشتیهاى آن روز در پیشگاه‏خداوند بزرگ. (تفسیر فرات کوفى ص ۴۵۵) (بحارالانوار مجلسى ج ۴۳ ص ۲۵).

   ج:

 هنگامى که آیات عذاب (حجر/ ۴۳ و ۴۴) به رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) نازل شد و رسول خدا به شدت‏گریه کرد یاران پیامبر نیز گریه کردند فاطمه (سلام الله علیها) از گریه پدر اطلاع یافت پرسید: پدر جان چه جیز باعث گریه‏شما شده است؟ پیامبر آیات عذاب را که بر او نازل گردیده بود، براى زهرا خواند فاطمه(سلام الله علیها)  از خوف خداوندبه زمین افتاد

قَالَت: اَلوَیلّ ثُمَّ الویلُ لمَن دَخَلَ النّار.

 فرمود: واى به حال کسى که داخل آتش جهنّم شود.

(الدروع الواقیه ابن طاوس ص ۲۷۶) (بحار الانوار مجلسى ج ۸ ص ۲۰۳

همان ج ۴۴ ص ۸۸

همان ج ۵۴ ص ۳۴۱)

(بیت الاحزان قمى ص ۴۴)

(صحیفه الزهرا شیخ جواد قیومى ص۲۸۲

فاطمه (سلام الله علیها) و عبادت:

بعد از ایمان، بالاترین مقام نزد خداوند عبودیت و بندگى است؛ عبادت فاطمه ( سلام الله علیها) در حدّى بود که‏مشهور است: فاطمه ( سلام الله علیها) این قدر در نماز ایستاد تا قدمهاى مبارک متورم گردید: از  حسن بصرى نقل‏است که گفت : من کسى عابدتر از فاطمه( سلام الله علیها) ندیدم.

( ما کان فى هذه الامه اعبد من فاطمه ، کانت تقوم حتى تورم قدماها)( مناقب آل ابى طالب ابن شهر آشوب ج ۳ص۱۱۹)

از امام حسن مجتبى (علیه السلام)  نقل است که فرمودند :

 در شب جمعه‏اى مادرم را از سرشب تا صبح دررکوع و سجود دیدم.

هنگام صبح شنیدم براى مردان مؤمن و زنان مؤمنه دعا مى‏کرد حتى نام آنها را هم به زبان مى‏آورد، ولى‏براى خودش دعا نمى‏کرد. سوال کردم مادر! چرا براى خود دعا نمى‏کنى چنان چه براى دیگران دعامى‏کنى؟ فَقَالَت: یا بُنَّى الجار ثمَّ الدّار.

 فرمود: پسرم همسایه مقدم است.

(علل الشرایع ج ۱ ص ۲۱۶)

نمازها و دعاهاى فاطمه در کتب ادعیه مشهور است براى عبادت فاطمه همین قدر کافى است که این‏آیه: و تَتَجافى جُنُوبُهَمُ عَن المَضَاجع (سجده/ ۱۶)

و آیه :الّذینَ یَذکُرُونَ اللَّه قیَاماً و فُعوداً (آل عمران/۱۹۱) یکى از مصادیق این دو آیه فاطمه (سلام الله علیها) است که در عبادت فاطمه نازل شده است. ( امالى شیخ‏صدوق ص ۴۷۱ ریاحین الشریعه محلاتى ج ۱ ص ۱۸۰ونورالثقلین الحویزى ج ۴ص۲۲۹وهمان ج۱ ص ۴۲۴).

حقیت عبادت، اطاعت خداى تعالى است و قیام به امتثال اوامر و نواهى او است هر کس که چنین ‏باشد او عابد است که از مصادیق بارز عبادت نماز است و نماز شب فاطمه در شب زفاف بیان گر شدت‏وابستگى فاطمه (سلام الله علیها) به نماز است.

 آن شبى که به خانه شوهر آمد به على عرض کرد: قَالَت: فَاَنُشَدَکَ اللَّه‏اَن قُمتَ الَى الصّلاه فَنَعبُدَ اللَّه هذه الَّلیلهَ. پس تو را به خدا قسم مى‏دهم که بیا تا به نماز بایستیم و در این‏شب خدا را عبادت کنیم (نهج الحیاه دشتى ص ۲۱

فاطمه (سلام الله علیها) و الگوى حجاب:

فاطمه (سلام الله علیها) مهمترین ارزشى که براى زن قائل بود و حفظ آن را در حد حال لازم و ضرورى مى‏دانست،حفظ حجاب بود که اهمیّت آن در رفتار و گفتارش هویدا وآشکار است،که به مواردى از آن اشاره مى شود.

  الف:

 مردى نابیناى از فاطمه (سلام الله علیها) درخواست ملاقات با رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) را نمود ولى در طول‏ملاقات، فاطمه (سلام الله علیها) در پرده حجاب پنهان بود، پس از بیرون رفتن مرد نابینا، پیامبر فرمود(صلى الله علیه و آله ): فاطمه‏جاپرا خود را از او پنهان داشتى در حالى که او تو را نمى‏دید؟ قَالَت: ان لَم یَکن یَّرانى فَانّى اَرَاه وَ هوَ یَشُمّ‏الّریح، فرمود: اگر او مرا نمى‏دید، من او را مى‏دیدم. در حالى که مرد به استشمام بوى زنها حساس است.پیامبر فرمود: شهادت مى‏دهم تو پاره تن من هستى و پاره از وجود من (النوادر راوندى ص ۶۱) دعائم الاسلام القاضى النعمان المغربى ج۲ ص۴)

  ب:

 پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) از یاران خود پرسید: در چه حالى زن به خداى خود نزدیک‏تر است؟ پیامبر (صلى الله علیه و آله )از اصحاب پاسخ مناسبى دریافت نکرد. خبر به فاطمه (سلام الله علیها) رسیدفرمودند: قَالَت اَدنى مَا تَکونُ من رَّبهَا اَن تَلزمَ قعُربَیتها.

نزدیکترین حال زن به خدایش، در حالى است که او در درون خانه خود باشد (نوادر راوندى ص۲۹)( بحار ج ۱۱۰ ص ۲۵۰)

  ج:

على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) از رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) تقاضا کردند، که آن حضرت (صلى الله علیه و آله ) کارهاى خانه را میان‏آنها تقسیم نمایند. پیامبر (صلى الله علیه و آله ) کارهاى داخل خانه را به عهده فاطمه (سلام الله علیها) و کارهاى بیرون از منزل را به‏عهده على (علیه السلام) قرار دادند. امام باقر فرمود: قَالَت فاطمه: فَلَا یَعلَمُ مَا دَاخَلَنى منَ السُروُر الّااللَّه باکفَائى‏رَسولُ اللَّه (صلى الله علیه و آله ) تَحَمُّل الّرقاب الرجَال.

فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: هیچ کس جز خدا نمى‏داند که از این تقسیم چه ‏قدر خوشحال شدم، از اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) کارهاى بیرون از خانه را به عهده من قرار نداد و مرا ازسختى مراوده با مردان نجات داد. (قرب الاسناد حمیرى حدیث ۱۷۰ ص ۵۲ کتاب المؤمن ص ۵۳،وسائل الشیعه ج ۲۰ ص ۱۷۲).

  د:

 روزهاى آخر زندگى فاطمه (سلام الله علیها) بود به اسماء فرمود: من از کیفیّت برداشتن جنازه‏هاى اهل مدینه‏ناخوشنودم، زیرا جنازه روى تخته‏اى قرار دارد و روى جنازه پارچه‏اى را مى‏اندازند که حجم بدن میّت، اززیر پارچه معلوم است. اسماء عرض کرد! ما وقتى در حبشه بودیم آنجا تابوتى را تهیه مى‏کردند که حجم‏بدن دیده نمى‏شد. اسماء صورت آن را از جاپوب و برگ به فاطمه نشان داد، فَقَالَت: مَا اَحَسَنَ هذا وَ اَجَمله‏لا تَعرفُ به المَرئَهُ منَ الرَّجُل .

فرمود: این تابوت جاپه نیکو و زیبا است، در این تابوت زن از مرد شناخته‏نمى‏شود (کشف الغمه اربیلى ج ۲ ص ۱۲۶) (، سنن الکبرى ، بیهقى ج ۴ ص ۳۴).

فاطمه والگوى معاشرت:

آنجایی که در زندگى اجتماعى براى هر انسانى ضرورى است، نحوه رفتارش با همنوعان او است. فاطمه(سلام الله علیها) در این رابطه هم الگوى گفتارى و هم الگوى رفتارى دارد که به موارد مختصرى از آن اشاره مى‏شود:

  الف) گفتار جامع فاطمه (سلام الله علیها) راجع به معاشرت عمومى و خانوادگى:

قَالَت: خیارکُم اَلینَکُم مَنَاکبَهًوَ اَکرمَهم لنسَائهم.

فرمود: بهترین شما کسى است که در برخورد با مردم‏ملایم‏تر است. و ارزشمندترین مردم کسانى اند که با همسرانشان مهربانتر و بخشنده‏تراند.(نهج الحیاه محمدّدشتى ص ۱۱۹، صحیفه الزهرا قیومی  ص ۲۸۸.)

  ب ) گفتار جامع فاطمه، راجع به معاشرت دوستان و دشمنان:

از امام صادق نق است که آن حضرت فرمود: قَالَت: بشر فى وَجه المؤمن یوجب لصاحبه الجنّهًوَ بشرفى وَجه المُعاند المُعادى یقى صَاحَبَه عَذابَ النّار.

 پاداش خوشروى در برابر مؤمن بهشت و در برابردشمنان ستیزه جو، رهاى از آتش جهنم است (تفسیر امام حسن عسکرى ص ۲۸۱)( مستدرک وسائل‏الشیعه ج ۱۰ ص ۲۶۲،( بحار الانوار ص ۴۰۱ ج ۷۲) .

  ج) الگوى رفتارى با زیردستان:

روزى رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) وارد خانه فاطمه گردید، دید کارگر خانه استراحت کرده و فاطمه (سلام الله علیها) مشغول‏انجام کار است. رسول خدا علّت را سوال کرد فرمود: فاطمه (سلام الله علیها) جواب داد: قَالَت: یا رَسولَ اللَّه عَلَى یَوم‏و عَلَیها یَوم.

 عرض کرد یا رسول اللَّه ما کار خانه را تقسیم کرده‏ایم: یک روز من کار مى‏کنم، روز دیگر او کارمى‏کند، اشک در چشمان رسول خدا حلقه زد، فرمود: خدا آگاه است که رسالت را در کجا قرار دهد(احقاق الحق مرعشى ج ۱۰ ص ۲۷۷)

  د) الگوى رفتارى با بزرگان:

از سوید بن غفله نقل شده که روزگارى سختى بر على (علیه السلام) پیش آمد، شبى فاطمه (سلام الله علیها) به خانه پدرمشرف شد هنگامى دم در رسید، در زد، از نحوه در زدنش پیامبر متوجه شده فرمود: احساس مى‏کنم‏حبیبم فاطمه در مى‏زند. به‏ام ایمن فرمود در را باز کن ام ایمن در را باز کرد فاطمه وارد شد، پیامبر فرمود:آمدنت غیر منتظره بود، عادتا در چنین موقع نمى‏آمدى! فقالت: یا رَسولَ اللَّه مَا طَعَامُ الملائکه عندَ رَبَهّا؟

پیامبر فرمود: طعام آنها حمد و ثناى الهى است.

   فَقَالَت :مَا طَعامُنَا؟ عرض کرد ما که بشر هستیم خوراک ماچیست؟ (دعوات راوندى ص ۴۷)( بحار الانوار ج ۹۰ ص ۲۷۲).

   اولاً: برخورد فاطمه (سلام الله علیها) و رفتارش چنان مؤدبانه بود که پیامبر از نحوه در زدن او متوجه شد که این‏گونه رفتار مؤدبانه از فاطمه است.

    ثانیاً: فاطمه با کنایه عرض کرد که پیامبر خود بفهمند که ما در خانه غذانداریم .

     فاطمه و الگوى همسردارى:

اساس زندگى مشترک ،خانه دارى بر حس همکارى، تحمّل سختى‏ها و کمبودها و قدر دانى زن و شوهراز زحمات یکدیگر استوار است نه براساس حق قانونى و شرعى فاطمه( سلام اللَّه علیها) خود بهترین الگوبراى زندگى مشترک خانه‏دارى است:

    الف) کار در منزل:

از ام سلمه روایت شده که على (علیه السلام) فرمود: روزى رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) وارد خانه ما شداز اوضاع زندگى ما جویا گردید: فاطمه جواب داد: قَالَت یا رَسولَ اللَّه مَجَلَت یَدى منَ الّرَحُى اَطحَنُ مَرَّه واَعجَنُ مَرَّه فرمود: اى رسول خدا دستهایم از آسیاب کردن تاول زده گاهى گندم را آرد مى‏کنم و گاهى آرد راخمیر مى‏کنم (احقاق الحق ج ۱۰ ص ۲۶۶( الذریه الطاهره النبویه ص ۱۰۳)

     ب) اظهار خوشنودى از همکارى شوهر:

فاطمه (سلام الله علیها) ضمن اینکه کارهاى سنگین خانه را در آن روزگارانجام مى‏داد؛ مانند آرد کردن، نان پختن، لباس شستن و بجاپه دارى کردن، از همکارى شوهرش با او اظهاررضایت مى‏کرد. روزى خدمت پدر مشرف شد تا از سختى زندگى خود به رسول خدا گزارش دهد: فَقَالت:‏قَد مَجَلَت یَدَاى منَ الّرَحى لَیلَتى جَمیعاً اُدر الّرَحى حَتّى اَصبَحَ و اَبُوالحَسن یَحملُ حَسَنَا و حُسَیَناً.

عرض‏کرد: هر دو دستم از آسیاب کردن تاول برداشته است دیشب تا صبح گندم آرد مى‏کردم (على (علیه السلام) هم بیکارنبود( از فرزندان خود حسن و حسین مراقبت مى‏کرد (بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۳۴)

      ج) ساختن با کمبودهاى زندگى:

روزى على (علیه السلام) وارد منزل شد فرمود: فاطمه! آیا غذائى دارى؟ فاطمه(سلام الله علیها) پس از سکوت اندک فرمود: دو روز است در منزل غذاى کافى نداریم آنجاپه بود بر شما و فرزندانم‏حسن و حسین دادم و خود از غذا استفاده نکرده‏ام. على (علیه السلام) فرمود: جاپرا به من خبر ندادى تا غذا تهیه‏کنم؟ قَالَت: یا اَبا الحَسَن انّى لاستَحیى من الهى اَن اکلف نَفسَکَ ما لاتَقدرُ عَلَیه.

 فرمود: یا على (علیه السلام)از پروردگارم حیأ مى‏کنم که چیزى را از تو بخواهم که نتوانى فراهم نمائى .(بحار الانوار مجلسى ج ۳۷ ص۱۰۳).

      د) احترام به عملکرد شوهر:

على (علیه السلام) باغى را به دوازده هزار در هم فروخت پول آن را به فقراء مدینه‏تقسیم کرد خود دست خالى به خانه آمد فاطمه (سلام الله علیها) از قضیه با خبر بود، به على (علیه السلام) عرض کرد:

یا على! سهم غذاى ما امروز جاپه شد؟ (کنایه از اینکه ما سهمى نداشتیم( على براى تهیه غذا برگشت ‏پیامبر (صلى الله علیه و آله ) وارد شد فرمود: خدا مى‏فرماید: دست على را باز نگهدار. فاطمه (سلام الله علیها) از این سوال خوداظهار ناراحتى مى‏کرد، قَالَت:

 فَانّى اَستَغفرُاللَّه وَ لا اَعود اَبَداً .

از این سوالى که کردم از خدا آمرزش مى‏طلبم‏دیگر این کار را تکرار نخواهم کرد (امالى صدوق مجلس ۷۱ ص ۴۷۰ ترجمه و تلخیص

فاطمه و حمایت از مقام ولایت:

یکى از اسرارى که هنوز هم به خوبى روشن نیست حمایتهاى بى دریغ فاطمه (سلام الله علیها) از شوهرش بود که‏تا پاى جان از شوهرش حمایت کرد و در این راه به شهادت رسید اگر چه در ظاهر حمایت او از على به‏عنوان پدر فرزندانش و پسر عمش بود ولى در واقع این همه فداکارى زهرا (سلام الله علیها) از على (علیه السلام) به عنوان مقام‏ولایت و اساس دین اسلام بود(ولم ینادى بشیى کما نودى بالولایه)

که تمام فداکاریهاى فاطمه (سلام الله علیها ) براى حفظ این امر مهم انجام گرفت . (رک کافى ج ۲ ص ۲۱)و فاطمه(سلام الله علیها ) رضاى خدا را در اطاعت از مقام ولایت جستجو مى کرد .(همان ص۲۳)

  الف) احترام به ضمانت شوهر:

بعد از جریان تأسف بار سفیفه سران آن براى جلب افکار عمومى ازعلى (علیه السلام) درخواست اجازه ورود به خانه فاطمه (سلام الله علیها) را کردند تا از على (علیه السلام) اجازه ورود گرفتند. على به‏سران سقیفه فرمود: شما پشت در منتظر بمانید تا من از دختر پیامبر اجازه بگیرم على جریان را به فاطمه‏گزارش داد، که من به آنان اذن داده‏ام نظر تو در این مورد جاپیست؟ قَالَت: ان کُنتَ ضَمنُتَ لَهُمَا شَیئاً فَاالبَیتَ‏بَیتُکَ وَ النساءُ تَتبعُ الرجَالَ لا أخَالفکَ بشَى.

فرمود: اگر به آنها قولى داده باشى خانه مال شما است زنهامؤظّف به پیروى از شوهران هستند من مخالفتى ندارم (علل الشرایع ج ۱ ص ۲۲۱)

   ب) اطاعت از دستور شوهر:

پس از هجوم دشمنان به خانه فاطمه (سلام الله علیها) و دستگیر کردن على را،فاطمه (سلام الله علیها) در حمایت شوهر و مقام ولایت تصمیم گرفت تا لب به نفرین گشایند على (علیه السلام) از تصمیم‏فاطمه (سلام الله علیها) با خبر شد توسط سلمان به فاطمه (سلام الله علیها) پیغام داد که از طرف من به فاطمه بگو دست از نفرین‏بردار به خانه برگرد. وقتى فاطمه (سلام الله علیها) این پیغام را شنید، قَالَت اذاً اَرجُعُ وَ اَخبَر وَ اَسمَع لَه و اَطیعُ. فرمود:اکنون که شوهرم و امامم دستور داده باز مى‏گردم اطاعت مى‏کنم (مناقب ابن شهر آشوب ج ۳ ص ۱۱۸).

  ج) دفاع عملى از شوهر:

فاطمه (سلام الله علیها) هنگامى که دید، شوهرش در معرض تهدید جدّى قرار داردشخصاً وارد عمل گردید، از خانه به طرف مسجد آمد وارد مسجد شد، قَالَت: خَلُّوا عَن ابن عَمّى فَوالَّذى‏بَعَثَ مُحَمّداً بالحَق لَئن لَم نُخَلُّوا عَنه لا نُشَرَنَّ شَعرى وَ لا ضَعَنَّ قَمیصَ رَسول اللَّه عَلَى رَأسى لا فَرخُنَّ الَى‏اللَّه تَبَارَکَ و تَعَالى. فرمود: از پسر عمّم دست بردارید به خدا قسم اگر او را رها نکنید، با موى پریشان‏پیراهن رسول خدا را به سر مى‏افکنم، به سوى خدا فریاد مى‏کشم (مناقب ابن شهر آشوب ج ۳ ص ۱۱۸)

  د) اظهار نگرانى شدید از سلامتى شوهر:

 در گرما گرم حادثه که زهرا به شدت مصدوم شده بود سلمان‏بر جان او ترسید عرض کرد دختر پیامبر بهتر است به خانه برگردى قَالَت: وَیلَهُم یا سَلمَان یُریُدونَ اَن‏یؤتمُوا وَلَدَىَّ الحَسَنَین فَوَاللَّه یا سَلمَان لا اُخَلّى عَن بَاب المَسجد حَتّى اَرى ابنَ عَمّى سَالماً بَینى.

 فرمود:واى بر آنها اى سلمان مى‏خواهند فرزندانم را یتیم کنند به خدا قسم از در مسجد بیرون نمى‏روم تا شوهرم‏را به جاپشمان خود در حال سلامتى نبینم کوکب الدر ى حایری ج۱ص۱۹۶(اختصاص مفید ص ۱۸۱)

  ه) نهایت وفادارى به شوهر:

وقتى على (علیه السلام) از مسجد بیرون آمد تا اینکه على (علیه السلام) دید. قَالَت: روُحى‏لروُحکَ القَداء و نَفسى لنَفسکَ الوَقا یا اَبَا الحَسَن ان کُنتَ فى خیرُ کُنتُ مَعَکَ ان کُنتَ فى شَر کُنتَ مَعَکَ.

فرمود: على جان! جان و تنم فدایت من در هر حال با تو ولایت خواهم بود (الکوکب الدرى حائرى ج۱ ص ۱۹۶

فاطمه و مبارزات سیاسى:

مهمترین بخش از سخنان فاطمه (سلام الله علیها) در مبارزات سیاسى او آمده که حساسترین و دشوارترین‏روزهاى زندگى آن حضرت به حساب مى‏آید، اول به مبارزه مثبت روى آورد پس از آن به مبارزه منفى‏دست زد، در هر دو نوع از مبارزه ابتکار عمل را در دست گرفت.

    الف) افشاگرى:

بعد از پیامبر حادثه سقیفه پیش آمد مردم با ابابکر بیعت کردند بعد از بیعت مردم باابى بکر مبارزات سیاسى فاطمه (سلام الله علیها) آغاز گردید، براى اولین بار بود که براى مبارزه از خانه بیرون آمد دم‏در خانه‏اش ایستاد، رو به مردم کرد: وَقَالَت مَارأیُتُ کَالیُوَم قَطُّ حَضَروا اَسوَءَ مَحضَر تَرَکُوا نَبیَّهم (صلى الله علیه و آله ) جنَازَهبَینَ اَظهرَنا و استَبَدّوا بالاَمر دوننَا .

مانند این روز را هرگز ندیدم که امت اسلامى زشت‏ترین صحنه را به‏وجود آوردند جنازه پیامبرشان را در برابر ما واگذاشتند، خود سرانه دیگران را به جاى ما قرار دادند (امالى‏مفید م ۱۱ حدیث ۵ ص ۹۵، بیت الاحزان قمی

ص ۸۰، بحار الانوار مجلسى ج ۲۸ ص ۲۵، صحیفه الزهرا ص ۲۵۸.)

   ب) طلب یارى از امت:

هنگامى دید این تذکّر مؤثر واقع نگردید روزى در میان انبوه جمعیت ازمهاجرین و انصار آمد؛ قَالَت: یا مَعَاشرَ المُهاجرینَ و الانصار! أنصروُا للّه فَانّى ابنَه نَبیّکُم وَ قَد بَایَعتمُ رَسولَ‏اللَّه (صلى الله علیه و آله ) یَومَ بَایَعتُموهُ اَن تَمنَعوُهُ و ذُریَّته ممَّا تَمنَعونَ منهُ اَنفُسَکُم وَ ذَراَریُکُم فَفو لرَسول اللَّه ببَیعُتکُم‏.

فرمود: اى جماعت مهاجرین و انصار! خدا را یارى کنید من دختر پیامبر شما هستم. شما با پیامبر بیعت‏کردید که از پیامبر و فرزندان او دفاع کنید، همان گونه که از خود و فرزندان خود، دفاع مى‏کنید پس به‏بیعت خود وفادار بمانید (اختصاص مفید ص ۱۸۴

  ج) رفتن به خانه‏هاى مسلمین:

هر کسى که از مسلمانان مدینه موقعیّت اجتماعى داشت، فاطمه (سلام الله علیها)براى یارى کردن آنها، از آنان طلب یارى کرد؛ معاذبن جبل یکى از افراد سرشناس مدینه بود روزى در خانه‏او رفت: قَالَت: یَا مَعَاذا انّى جئُتُکَ مُستَنصَره وَ بَایَعتَ رَسولَ اللَّه عَلى اَن تَنصُرَهُ وَ ذُرّیتَّهُ وَ تَمنَعَهُ ممّا تَمنَعُ‏منهُ نَفَسَکَ و ذُرّیتَکَ.

 فرمود: اى معاذ نزد تو آمدم از تو طلب یارى دادم تو با پیامبر (صلى الله علیه و آله ) بیعت کردى تاپیامبر (صلى الله علیه و آله ) و فرزندان او را یارى کنى همان گونه که از خود و فرزندان خود دفاع مى‏کنى (اختصاص مفیدص ۱۸۴).

  د) اظهار شکایت از امت نزد خدا: از امام صادق نقل است پس از آن که اقدام عملى فاطمه (سلام الله علیها) مؤثرواقع نگردید، به شکایت و گریه روى آورد قَالَت: اَللّهُمَّ الَیکَ نَشکُوا فَقُدَ نَبیّکَ و رَسُولکَ وَ صَفیّکَ و ارتدَاءاُمّته عَلَینا وَ مَنعَهُم ایّانَا حَقَّنَا. خدایا از غم از دست دادن پیامبر برگزیده‏ات، ارتداد امّت او و جلوگیرى آنهااز حقّ ما، بر تو شکایت مى‏کنیم (بحار الانوار  مجلسى ج ۴۳ ص ۱۵۶)( هدایه الکبرى  ابن حمدان ص ۴۰۷)( صحیفه الزهرا قیومی ص۱۷۴).

  ه )اعتصاب:

اعتصاب یکنوع مبارزه منفى است که اشکال گوناگون دارد. آن هنگامى بود که فاطمه (سلام الله علیها) در خانه‏بسترى گردید، دیگر تواناى براى مبارزه مثبت نداشت. در روزهاى سخت بیمارى فاطمه (سلام الله علیها) زنان‏مهاجرین و انصار به عیادت او شتافتند و عرض کردند اى دختر پیامبر، با این بیمارى چگونه به سرمى‏برى؟

قالت: اَصبَحتُ وَاللَّه عَائفَه لدنیاکُن قَالیَّه لرَجَالکُن لَفَظُتُهُم قَبلَ اَن عَجَمُتُهُم.

فرمود: در حالى به سر مى‏برم‏که به خدا قسم دنیاى شما را دوست ندارم، از مردان شما خشمناک و بیزارم قبل از اینکه آنها را

بیازمایم‏نام آنان را از مردانگى دور انداختم.( دلائل الامامه طبرى ص ۱۲۹، السقیفه و فدک جوهرى ص ۱۲۰، معانى‏الاخبار صدوق ص ۳۵۴) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۱۶ ص ۲۳۳، بلاغات النساء  ابن طیفور ص۱۹، کشف الغمه ج ۲ ص ۱۱۴)

به نحوى که از این فراز خطبه به دست مى‏آید فاطمه (سلام الله علیها) مبارزه منفى خود را از همین جا آغاز مى‏کندمرحله به مرحله شدت بخشیده  به پایان زندگی  مى‏رسد.

۱- اعلام انزجار عمومى از تمامى کسانى که در چنین قضیه سرنوشت ساز، بى تفاوت ماندند.

وقتى‏زنها این اعلام انزجار را به خانه‏هاى‏شان انتقال داده و مردان‏شان مورد نکوهش قرار مى‏دهند، خانه‏ها را به‏کانون انقلاب تبدیل مى‏کنند، سران حکومت تصمیم مى‏گیرند از فاطمه (سلام الله علیها) عیادت و دلجوى کنند.

۲- امتناع از سخن گفتن با کسانى که به فاطمه (سلام الله علیها) ظلم کردند آن هم بعد از این که از سران حکومت، برظلم‏شان اعتراف گرفت، هنگامى که سران حکومت براى آرام کردن افکار عمومى خواستند از فاطمه(سلام الله علیها) رضایت بجویند. وقتى وارد خانه فاطمه شدند بعد از اصرار فاطمه (سلام الله علیها) از آنها پرسید شما را به خداقسم مى‏دهم آیا شنیدید که پیامبر فرمود: فاطمه پاره تن من است من از او هستم هر که فاطمه را اذیت کندمرا اذیت کرده هر که مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده هر که فاطمه را بعد از من اذیت کند مثل این است که‏او را در زمان حیات من اذیت کرده است؟ گفتند آرى به خدا شنیدیم.

ثُمَّ قَالَت :اَللّهُمَّ اُشهدُکَ فَاَشهَدُوا یا من حَضَرنى اَنّهمَا قَد آذیَانى فى حَیاتى و عندَ مَوتى وَاللَّه لا اُکَلِّمکُمامن رَأس کَلمَه حَتّى اَلقى رَبّى.

فرمود: خدایا تو گواهى و اى کسى که اینجا حاضر هستى گواه باشید که این‏دو تن در زمان حیات و وقت مرگم مرا اذیت کردند به خدا قسم یک کلمه هم به شما نخواهم گفت تاپروردگارم را ملاقات کنم (علل الشایع ج ۱ ص ۲۲۱ ترجمه و تلخیص).

۳- جلوگیرى ستمگران از شرکت در تشییع جنازه‏اش: فاطمه (سلام الله علیها) هنگامى که از دنیا مى‏رفت درآخرین لحظات عمرش به على وصیت کرد:

لا تُصَلَّى عَلَىَّ اُمَّه نَقَضَت عَهدَ اللَّه وَ عَهدَ اَبى رَسُول اللَّه فى اَمیرُالمؤمنین على (علیه السلام) وَ ظَلَموا لى حَقّى.

‏امتى که پیمان خدا و پیامبر را در ولایت شکستند و در حق من ظلم کردند، حق ندارند بر پیکر من نمازبخوانند (بحار الانوار مجلسى ج ۷۸ ص ۳۱۰).

۴- جلوگیرى از آشکار شدن قبرش، در آخرین لحظات زندگى فاطمه (سلام الله علیها) به على فرمود: قَالَت :اذَاتَوَفَیتُ لا تُعَلِمُ اَحَدَاً الّا اُمَّ سَلَمه و اُمَّ ایَمَن و فضَّه وَ منَ الرجَال ابنِِِِّـَُُُى وَ العَبّاسَ وَ سَلمَانَ وَ عَمَّارَ والمقدادَ واَباذَرَ و حذَیفَه و لا تُدفنّى الا لَیلاً و لا تعلم قَبرى اَحَداً.

 فرمود: وقتى از دنیا رفتم کسى را اطلاع نده جزچندتن، از زنها ام سلمه، امّ الیمن و فضّه، و از مردان دو فرزندم حسن و حسین و عباس و سلمان، عمّار،مقداد، اباذر و حذیفه را خبر کن و دفن نکن مرا مگر در شب و قبرم را به کسى اطلاع نده تا قبرم مخفى‏باشد (دلایل الامامه طبرسى ص ۴۵(.

این آخرین وشدید ترین   مرحله مبارزه از زهرا (سلام الله علیها)بود که تا دامنه قیامت ادامه دارد مخفى بودن قبر فاطمه (سلام الله علیها) یکى ازمعمّاهاى سیاسى است که هر وجدان بیدار را تا قیامت به قضاوت وادار مى‏کند.

    نتیجه:

در این مقاله سعى شده است که گزیده سخنان فاطمه (سلام الله علیها) که در ابعاد گوناگون زندگى ما، راهگشا‏است آورده شده.  که مهمترین بعداز ابعاد اعتقادى ما است که هر روز ضعیف و ضعیف‏تر مى‏شود نمى‏شودتمامى تلاشها، صرف دنیاگراى و تجمل پرستى شود و بعد اعتقادى ضرر نکند آن عقیده‏اى که انسان را،وادار به عمل نکند فقط نام آن عقیده است.

در امور اجتماعى، سیاسى، معاشرت و همسردارى، الگوى مناسب زن مسلمان، همان رفتار عملى وگفتار فاطمه (سلام الله علیها) است زیرا رفتار عملى فاطمه (سلام الله علیها) منطبق بر گفتار اوست که زن مسلمان در قدم اول ازهمین الگو تبعیت کرده رفتارش را منطبق برگفتارش نموده الگو پذیرى خود را از فاطمه (سلام الله علیها) اثبات‏مى‏کند.

در قدم دوم، سخنان فاطمه (سلام الله علیها) را در تمام ابعاد زندگى، الگوى خود قرار داده از اثر پذیرى جوّنامساعد معاصر و القاآت گمراه کنند دشمنان اسلام به ویژه تهاجم فرهنگى آنان در پناه عصمت آن بانوى‏نمونه اسلام مصون خواهد ماند.

والسلام.

پی نوشت:

  ۱ .   قرآن مجید

 ۲.   نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی، جاپ اول ، نشر مصطفى ، قم ، ۱۳۷۹.

۳.  ابن بابویه ، على . الامامه و التبصره من الحیره ،ناشر مدرسه امام هادى ، قم .

۴.  ابن جریر طبرى شیعى ، ابى جعفر محمد . دلائل الامامه ، تحقیق بخش دراسات الاسلامیه مؤسسه بعثت، جاپ اول ، مؤسسه بعثت ، قم، ۱۴۱۳.

۵.  ابن جریر طبرى شیعى ، ابى جعفر محمد . المسترشد فى امامه امیر المؤمنین ، تحقیق شیخ احمد محمودى ،جاپ اول مؤسسه فرهنگى اسلامى کوشانپور ، جاپاپ سلمان فارسى ، قم .

۶.  ابن حمدان الخصیبى ، ابى عبدالله الحسین . الهدایه الکبری ، جاپ جهارم ، مؤسسه بلاغ ، بیروت ، ۱۴۱۱.

۷.  ابن سعید الکوفى الاهوازى ، حسین . کتاب المؤمن ، تحقیق مدرسه امام المهدى (عج)، جاپ اول ، ناشر مدرسه امام المهدى (عج) ، ۱۴۰۴ .

۸.  ابن شاذان الازدى النیشابورى ، فضل . الایضاح ، تحقیق سید جلال الدین الحسینى الارموی المحدث.

۹.  ابن طاووس ، سید على بن موسى . الدروع الواقیه ، جاپ اول ، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث ، جاپاپ یاران ، قم ، محرم ۱۴۱۴ .

۱۰.  ابن طیفور . بلاغات النساء ، ناشر کتابخانه بصیرتى ، قم.

۱۱.  ابن منظور . لسان العرب ،جاپ اول ، دار احیاء التراث العربى ، بیروت ، ۱۴۰۸، ۱۴ ج .

۱۲.  ابو محمد ، حسن العسکرى . تفسیر امام حسن عسکرى (ع) ، جاپ اول ، دار احیاء التراث العربی، بیروت ،۱۴۲۱ .

۱۳.  اربیلی ،على بن عیسى . کشف الغمه فى معرفه الائمه ،جاپ دوم ، دار الاضواء بیروت ، ۱۴۰۵.

۱۴.  البیهقى ، احمد بن الحسین بن على . سنن الکبری ، انتشارات دارالفکر ، چاپ دارالفکر ، بیروت ، ۱۰ ج.

۱۵.  جوهری البغدادى ، ابى بکراحمد بن عبد العزیز.السقیفه وفدک ، تحقیق دکتر محمد هادی امینى ، جاپ دوم ، شرکه الکتبى ، بیروت ، ۱۴۱۳ .

۱۶.  حائرى ، مهدى . الکوکب الدری ، جاپ اول ، انتشارات الشریف الرضى ، جاپ امیر، قم ،۱۳۶۸ .

۱۷.  حر عاملی ،محمد بن حسن . وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه ، جاپ ششم ،دار احیاء التراث العربى ،بیروت ، ۱۴۱۲ ، ۲۰ ج .

۱۸.حر، خلیل ،مترجم ، طبیبیان، سیدحمید،انتشارات امیر کبیر ،چاپ،چاپخانه سپهر تهران ،چاپ نهم ،۱۳۷۷ ۲ج .

۱۹.  حمیرى ، عبدالله . قرب الاسناد ، جاپ اول ، مؤسسه اهل بیت (علیهم السلام) ، قم، ۱۴۱۳ .

۲۰.   حویزى ، عبد على بن جمعه . نورالثقلین ، افست علمیه ، چاپخانه علمیه ،قم، ۱۳۸۳ ق .

۲۱.  دشتى ، محمد . نهج الحیاه ، جاپ اول ، انتشارات مشهور ، قم، ۱۳۸۰ .

 ۲۲.  راوندى ، فضل الله . النوادر ، جاپ اول ، مؤسسه سلمان فارسى ، قم، ۱۳۷۶ .

۲۳.  صدوق ، محمد بن على بن بابویه . علل الشرایع ، جاپ اول ، انتشارات دارالحجه الثقافیه ، ۱۴۱۶ .

۲۴.  صدوق ، محمد بن على بن بابویه . الامالی ، جاپ پنجم ، چاپ اسلامیه ، تهران ، ۱۳۷۰ .

۲۵.  صدوق ،محمد بن على بن بابویه . معانى الاخبار ، جاپ سوم ، نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین ،قم ، ۱۴۱۶ .

 ۲۶.  طبرسى ، ابوعلى فضل بن حسن . الاحتجاج ، انتشارات نعمان ،جاپاپ نجف اشرف ،۱۳۸۶ ق .

 ۲۷.  طبرسی ،احمد بن عبد الله . ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربی ،جاپ اول ،مکتبهالقدسى لحسام الدین القدسى ، ۱۳۶۵ .

۲۸.  العاملی النیاطى البیاضى ، زین الدین محمدبن یونس . الصراط المستقیم الى مستحقى التقدیم ، تحقیق محمد باقر بهبودى ، مکتبه الرضویه لاحیاء الآثار الجعفریه ، چاپ حیدری .

۲۹.  فرات کوفی ، ابى القاسم فرات ابن ابراهیم بن فرات . تفسیر فرات کوفى ، جاپ اول ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، ۱۴۱۰ .

۳۰. قمى ، شیخ عباس . بیت الاحزان ، جاپ اول ، انتشارات دارالحکمه ،چاپ امیر ،قم ، ۱۴۱۲ .

۳۱.  قیومى ، جواد . صحیفه الزهراء، جاپ اول ، نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین ،قم، ۱۳۷۳ .

۳۲.  کلینی ،محمد بن یعقوب . اصول کافى ، جاپ اول ، انتشارات دارالاضواء ، بیروت ، ۱۴۱۳ ،۶ج.

۳۳.  مجلسى ، محمد باقر . بحارالانوار ،جاپ  سوم ،داراحیاء التراث العربى ،بیروت ، ۱۴۰۳ ، ۱۱۰ج.

۳۴.  محلاتی ،ذبیح الله . ریاحین الشریعه ، جاپ جاپهارم ، دارالکتب الاسلامیه ، تهران  ،۱۳۶۴ ، ۵ ج.

۳۵.  مرعشى ، نورالدین . شرح احقاق الحق و ازهاق الباطل ،جاپ اول ،انتشارات کتابخانه آیت الله العظمى مرعشى نجفى ،قم،۳۳ج.

۳۶.  مفید ،محمد بن نعمان . الاختصاص ،نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین ،قم ، ۱۳۰۷.

۳۷.  مفید ،محمد بن نعمان . الامالی ، جاپ سوم ، نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین ،قم،۱۴۱۵ .

منبع :کنگره فاطمه شناسی سپاه پاسداران قم

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2020/03/ظشض.jpg 181 279 حسین تقی زاده حسین تقی زاده2020-03-02 17:42:162020-03-02 17:44:15سیماى فاطمه(سلام الله علیها) در سخنانش

شیخ بهاءالدین محلاتى

برچسب ها: ایمان نجف اشرف کسب علم تحصیل علم حقانیت عتبات عالیات

اشاره:

آیت‌الله بهاءالدین‌ محلاتی‌ در سال‌ ۱۳۲۴ق/ ۱۲۷۶ ش‌ در خانواده‌ای‌ روحانی‌ در شهر مقدس‌ نجف‌ اشرف‌ متولد شد. پدرش‌ حاج‌ شیخ‌ جعفر محلاتی‌ از روحانیون‌ ایرانی‌ بود که‌ برای‌ کسب‌ علم‌ از مدتی‌ پیش‌ در این‌ شهر رحل‌ اقامت‌ افکنده‌ بود. پس‌ از مدتی‌ زندگی‌ در عتبات‌ عالیات‌، شیخ‌ جعفر محلاتی‌ همراه‌ خانواده‌اش‌ در سال‌ ۱۳۲۱ق/ ۱۲۸۲ ش‌ به‌ شیرازـ که‌ از مدت‌ها پیش‌ اجدادش‌ از محلات‌ به‌ آن‌ نقل‌ مکان‌ کرده‌ بودندـ مهاجرت‌ کرد. در این‌ شهر بهاءالدین‌ شروع‌ به‌ تحصیل‌ کرد و مدت‌ شش سال‌ مقدمات‌ عربی‌ و فارسی‌ را در «مدرسه‌ی‌ شریعت‌» فرا گرفت‌ (الهامی‌، ۲۲۸).

وی‌ مدتی‌ نیز به‌ تحصیل‌ حکمت‌ و فلسفه‌ نزد حاج‌ سید اسماعیل‌ کازرونی‌ پرداخت‌. اصول‌ را هم‌ نزد مرحوم‌ والدشان‌ و آیت‌الله میرزا محمدصادق مجتهد فراگرفت‌ (کیهان‌، شماره‌ی‌ ۱۱۳۶۲، ۱۵).

آیت‌الله محلاتی‌ پس‌ از فراگیری‌ بخشی‌ از علوم‌ اسلامی‌ در وطن‌، تصمیم‌ گرفت‌ برای‌ تکمیل‌ تحصیلات‌ خود راهی‌ نجف ‌اشرف‌ شود؛ لذا همراه‌ خانواده‌ی‌ خود در سال‌ ۱۳۴۲ق دوباره‌ به‌ عتبات‌ سفر کرد و مبانی‌ درس‌ خارج‌ را به‌ مدت‌ هشت‌ سال‌ در محضر علمای‌ بزرگ‌ نجف‌: آیت‌الله ضیاءالدین‌ عراقی‌، آیت‌الله سیدمحمد کاظم‌ شریعت مداری‌، آیت‌الله سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌ و آیت‌الله محمدحسین‌ نائینی‌ غروی‌ فراگرفت‌. بعد از آن‌ به‌ درخواست‌ والدش‌ در سال‌ ۱۳۴۸ق/ ۱۳۰۸ ش‌ به‌ شیراز برگشت‌ و علاوه‌ بر امامت‌ جماعت‌ در مسجد مولای‌ شیراز، زعامت‌ حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ این‌ شهر و آموزش‌ علوم‌ حوزوی‌ طلاب‌ را برعهده‌ گرفت‌. پس‌ از یک‌ سال‌ اقامت‌ در شیراز، آیت‌الله محلاتی‌ مجدداً به‌ نجف‌ اشرف‌ مهاجرت‌ کرد، اما به‌ علت‌ درخواست‌ پدرش‌ مجدداً به‌ شیراز مراجعه‌ کرد و برای‌ همیشه‌ در آنجا رحل‌ اقامت‌ افکند (الهامی‌، ص‌ ۲۳۳).

آیت‌الله‌ محلاتی‌ در این‌ دوره‌ از حیات‌‌ـ که‌ هم‌زمان‌ با اواخر حکومت‌ قاجاریه‌ و اوایل‌ حکومت‌ رضاشاه‌ پهلوی‌ بود ـ علاوه‌ بر تحصیل‌ علم‌ از فعالیت‌ سیاسی‌ نیز غافل‌ نماند و گاه‌ در برخی‌ از جریان‌های‌ سیاسی‌‌ـ اجتماعی‌ از قبیل‌ قیام‌ دلیران‌ تنگستانی‌ شرکت‌ می‌کرد و مدت‌ ده‌ ماه‌ همراه‌ پدر بزرگوارش‌ علیه‌ نیروهای‌ انگلیسی‌ مبارزه‌ نمود (دوانی‌، ص‌ ۳۴). پس‌ از آن‌‌ـ هم چنان‌ که‌ گفته‌ شد‌ـ وی‌ بیشتر همّ خود را صرف‌ فراگیری‌ علوم‌ دینی‌ کرد. بدین‌ ترتیب‌ وی‌ دوران‌ رضاشاه‌ پهلوی‌ را که‌ دوره‌ی‌ سختگیری‌ بر روحانیون‌ و علمای‌ اسلام‌ برای‌ تغییر لباس‌ بود، سپری‌ کرد. پس‌ از ورود متفقین‌ در شهریور ۱۳۲۰ به‌ ایران‌ که‌ منجر به‌ تبعید رضاشاه‌ و به‌ سلطنت‌ رسیدن‌ محمدرضا پهلوی‌ گشت‌، آیت‌الله محلاتی‌ هم چون‌ سایر روحانیون‌ مخالف‌ رژیم‌ پهلوی‌، فرصت‌ یافت‌ تا مخالفت‌های‌ خود را با رژیم‌ بروز داده‌ و به‌ هر نحو ممکن‌ درصدد ضربه‌ زدن‌ به‌ رژیم‌ برآید. به‌ همین‌ خاطر در وقایع‌ مربوط‌ به‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ به‌ پیروی‌ از آیت‌الله کاشانی‌ وارد میدان‌ مبارزه‌ با رژیم‌ شد و در سال‌ ۱۳۲۸ با صدور اعلامیه‌ای‌، مبارزه‌ برای‌ ملی‌ شدن‌ نفت‌ را تأیید کرد (الهامی‌، ۲۴۰ـ۲۴۱).

پس‌ از رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌ (فروردین‌ ۱۳۴۰)، امام‌ خمینی‌ پرچم‌ مبارزه‌ علیه‌ رژیم‌ پهلوی‌ را به‌دست‌ گرفت‌. آیت‌الله محلاتی‌ نیز که‌ به‌ درستی‌ و حقانیت‌ راه‌ امام‌ ایمان‌ داشت‌، مبارزات‌ خود را در راستای‌ اقدامات‌ و موضع گیری‌های‌ ایشان‌ متمرکز کرد و تا پایان‌ نیز بر این‌ شیوه‌ باقی‌ ماند. وی‌ هم‌زمان‌ با اعلام‌ اصول‌ شش گانه‌ی‌ انقلاب‌ سفید توسط‌ شاه‌ و موضع گیری‌ شفاف‌ امام‌ خمینی‌ علیه‌ آن‌، به‌ مخالفت‌ با رفراندوم‌ پرداخت‌ و مردم‌ را به‌ شرکت‌ نکردن‌ در رفراندوم‌ لوایح‌ مذکور تشویق‌ نمود. پس‌ از حمله‌ی‌ رژیم‌ پهلوی‌ به‌ مدرسه‌ی‌ فیضیه‌ در دوم‌ فروردین‌ ۱۳۴۲، که‌ منجر به‌ روشن‌تر شدن‌ هرچه‌ بیشتر چهره‌ی‌ شاه‌ و رژیم‌ شد، وی‌ مبارزات‌ خود را علیه‌ دستگاه‌ سلطنت‌ بیش‌ از پیش‌ علنی‌ نمود و در برپایی‌ تظاهرات‌ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در شیراز ـ با توجه‌ به‌ اینکه‌ وی‌ شخص‌ اول‌ روحانیت‌ فارس‌ به‌ شمار می‌آمد و صدها هزار نفر طرفدار داشت‌ (مرکز اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، شماره‌‌ی بازیابی‌ ۲۳۶، ص‌ ۲۷) ـ نقش‌ بسیار چشمگیری‌ ایفا نمود. این‌ مسئله‌ که‌ به‌ برپایی‌ یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ قیام‌های‌ مردمی‌ در پانزدهم‌ و شانزدهم‌ خرداد ۱۳۴۲ پس‌ از تهران‌ در شهرستان‌ها (شیراز) منجر شد، موجبات‌ دستگیری‌ آیت‌الله محلاتی‌ را فراهم‌ آورد (مرکز اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، ش‌. ب‌ ۲۳۴، ۴۹).

در این‌ رابطه‌ ساواک‌ شبانه‌ به‌ منزل‌ آیت‌الله محلاتی‌ حمله‌ کرد و او را همراه‌ فرزندش‌ مجدالدین‌ محلاتی‌ بازداشت‌ و به‌ همراه‌ آیت‌الله دستغیب‌، جلال‌الدین‌ آیت‌الله زاده‌ (برادر آیت‌الله محلاتی‌) و… شبانه‌ با یک‌ هواپیمای‌ نظامی‌ روانه‌ی‌ تهران‌ کرد. در بدو ورود به‌ تهران‌، رژیم‌ هر یک‌ از آنها را تا سیزده‌ روز در سلول‌های‌ انفرادی‌ بدون‌ هیچ‌ محاکمه‌ای‌ بازداشت‌ کرد (عرفان‌منش‌، ۱۷۱-۱۷۲). پس‌ از بازجویی‌های‌ مقدماتی‌، ساواک‌ در تیرماه‌ ۱۳۴۲ بسیاری‌ از دستگیرشدگان‌ را آزاد کرد؛ اما به‌ علت‌ نقش‌ برجسته‌ی‌ امام‌ خمینی‌، آیت‌الله محلاتی‌ و آیت‌الله قمی‌ (وی‌ به‌ علت‌ وقایع‌ ۱۵ خرداد در مشهد بازداشت‌ شده‌ بود) در رهبری‌ و پدید آمدن‌ قیام‌ ۱۵ خرداد، آنها را تا مدت‌ها در بند نگه‌داشت‌. مدتی‌ بعد در یازدهم‌ مرداد همان‌ سال‌ به‌ علت‌ فشار افکار عمومی‌، ساواک‌ مجبور شد آنها را آزاد کند و به‌ خانه‌ای‌ در تهران‌ انتقال‌ دهد و تحت‌نظر بگیرد (عاقلی‌، ۱۵۸-۱۵۹). خانه‌ی‌ مزبور سه طبقه‌ داشت‌ که‌ هر طبقه‌ی‌ آن‌ در اختیار یکی‌ از آیات‌ عظام‌ بود. پس‌ از استقرار حضرات‌ آیات‌ در این‌ مکان‌، سیل‌ جمعیت‌ از نقاط‌ مختلف‌ کشور برای‌ دیدار با آنها روانه‌ی‌ این‌ مکان‌ شد؛ لذا وقتی‌ ساواک‌ متوجه‌ شد این‌ خانه‌ به‌ کانون‌ افشاگری‌ علیه‌ رژیم‌ تبدیل‌ شده‌ است‌، ترجیح‌ داد پس‌ از چند ماه‌ آنها را آزاد کرده‌ و روانه‌ی‌ شهرهای‌ خود کند. آیت‌الله محلاتی‌ در برگشت‌ به‌ شیراز با استقبال‌ باشکوه‌ و بی‌سابقه‌ی‌ مردم‌ ـ که‌ کیلومترها به‌ پیشواز ایشان‌ رفته‌ بودند ـ مواجه‌ شد (عرفان‌منش‌، ۱۷۲).

پس‌ از تبعید امام‌ خمینی‌ به‌ خاطر سخنرانی‌ علیه‌ حق‌ کاپیتولاسیون‌ اتباع‌ آمریکایی‌ در ایران‌، آیت‌الله محلاتی‌ نیز در جریان‌ یک‌ سخنرانی‌ آتشین‌ با بیان‌ اینکه‌: «خمینی‌ را از شهر و مملکتش‌ تبعید می‌کنند و بدانید این‌ دستگاه‌ پابرجا نخواهد ماند، همان‌طور که‌ سلسله‌ی‌ معاویه‌ منقرض‌ گردید…». (نفس‌ مطمئنه‌، ص‌ ۲۷۷). وی‌ به‌ عموم‌ پیش نمازان‌ مساجد شیراز دستور داد تا نماز جماعت‌ را تعطیل‌ کرده‌ و از رفتن‌ به‌ مساجد خودداری‌ کنند. علاوه‌ بر این‌، هیئتی‌ مرکب‌ از نمایندگان‌ او و آیت‌الله دستغیب‌ روانه‌ی‌ قم‌ شدند تا اوضاع‌ را بررسی‌ کرده‌ و نتیجه‌ را به‌ آنها گزارش‌ نمایند. هم چنین‌ به‌ علمای‌ سایر شهرستان‌ها، به‌ویژه‌ شهرهای‌ استان‌ فارس‌، دستور داد تا در اعتراض‌ به‌ این‌ اقدام‌ رژیم‌ پهلوی‌ در تکیه‌‌گاه‌های‌ خود متحصن‌ شوند (روحانی‌، ۸۴-۸۵).

در سال‌های‌ بعد (۱۳۴۳-۱۳۵۷) وی‌ مخاطب‌ امام‌ در ارسال‌ بسیاری‌ از پیام‌هایش‌ به‌ استان‌ فارس‌ و شهر شیراز محسوب‌ می‌شد و به‌ همین‌ خاطر بسیاری‌ از اعلامیه‌های‌ حضرت‌ امام‌ در این‌ رابطه‌، خطاب‌ به‌ او و با نام‌ وی‌ شروع‌ می‌شود (همان‌، ۲۸۳). علاوه‌ بر این‌ آیت‌الله محلاتی‌ شخصاً نیز در طول‌ این‌ سال‌ها هیچ‌ گاه‌ ساکت‌ و بی‌تفاوت‌ ننشست‌ و در قبال‌ رویدادهای‌ ایران‌ و جهان‌ با صدور اعلامیه‌ها و گاه‌ کمک‌های‌ مادی‌ و معنوی‌ دیگر همیشه‌ خود را مسئول‌ می‌دانست‌؛ به‌ عنوان‌ نمونه‌، وی‌ در جنگ‌ شش‌ روزه‌ی‌ اعراب‌ و اسرائیل‌، با صدور اعلامیه‌ای‌ از مسلمانان‌ خواست‌ تا از هر گونه‌ مساعدت‌ مادی‌ و معنوی‌ نسبت‌ به‌ اعراب‌ مسلمان‌ دریغ‌ نورزند و هر عملی‌ را که‌ موجب‌ تقویت‌ اسرائیل‌ شود، حرام‌ کنند (همان‌، ۳۵۷).

آیت‌الله محلاتی‌ هم چنین‌ در واکنش‌ به‌ «جشن‌ هنر شیراز»، که‌ از اواخر دهه‌ی‌ ۴۰، هر ساله‌ در شیراز برگزار می‌شد، همواره‌ مخالفت‌ خود را اعلام‌ کرده‌ و به‌ علت‌ هجوم‌ به‌ ارزش‌های‌ اسلامی‌ در جریان‌ این‌ جشن‌ها، علی‌الخصوص‌ پس‌ از نمایش‌ اعمال‌ منافی‌ عفت‌ در جریان‌ نمایش نامه‌ی‌ «خوک، آتش‌، بچه‌» در جشن‌ هنر سال‌ ۱۳۵۶ (شهریور ماه‌)، رژیم‌ را با عبارت‌ «خدا لعنت‌ نماید برگزارکنندگان‌ جشن‌ هنر را و…» (نفس‌ مطمئنه‌، ص‌ ۵۰۲) مورد هجوم‌ قرار داد. ایشان‌ گذشته‌ از آن‌، دستگاه‌ هیئت‌ حاکمه‌ را به‌ تعطیلی‌ مساجد و بازار شهر تهدید نمود؛ اما چون‌ ایادی‌ رژیم‌ بساط‌ جشن‌ را به‌ سرعت‌ جمع‌ کردند، این‌ برنامه‌ عملی‌ نشد؛ ولی‌ این‌ واکنش‌ها و به‌ پا خاستن‌ مردم‌ مبارز شیراز در سال‌ بعد موجب‌ شد تا این‌ جشن‌ که‌ سال‌ها بود بدون‌ وقفه‌ برپا می‌شد، دیگر برگزار نگردد (یاران‌ امام‌ به‌ روایت‌ اسناد ساواک‌، شهید آیت‌الله صدوقی‌، ۱۴۱).

آیت‌الله محلاتی‌ در سایر حوادث‌ مربوط‌ به‌ انقلاب‌ نیز همواره‌ واکنش‌های‌ مناسب‌ بروز داد؛ مثلاً در چهلم‌ شهدای‌ ۱۹ دی‌ قم‌، اطلاعیه‌ای‌ صادر کرد و ۲۰/۱۱/۱۳۵۶ را در شیراز تعطیل‌ و عزای‌ عمومی‌ اعلام‌ نمود (نفس‌ مطمئنه‌، ۵۲۳).

در سال‌ ۱۳۵۷ با نزدیکی‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ نیز آیت‌الله محلاتی‌ به‌ عنوان‌ ملجأ و پناه گاه‌ و هم چنین‌ راهنمای‌ مبارزان‌ علیه‌ رژیم‌ همیشه‌ مورد توجه‌ بود و خود نیز شخصاً در بسیاری‌ از این‌ گونه‌ رویدادها شرکت‌ داشت‌. وی‌ پس‌ از برقراری‌ حکومت‌ نظامی‌ در شیراز، با صدور اعلامیه‌ای‌ در اواخر شهریور ۱۳۵۷ به‌ استقرار حکومت‌ نظامی‌ در شهر و دستگیری‌ علمای‌ شیراز (آیت‌الله دستغیب‌ و…) شدیداً اعتراض‌ کرد (همان‌، ص‌ ۶۰۲) و هم چنین‌ برای‌ بی‌اعتبار جلوه‌ دادن‌ حکومت‌ نظامی‌ و دستور ارتش‌، با صدور اعلامیه‌ای‌ به‌ پیروی‌ از حضرت‌ امام‌ به‌ مردم‌ گوشزد کرد که‌ گرفتن‌ اجازه‌ از مقامات‌ حکومت‌ جهت‌ برگزاری‌ مجالس‌ سوگواری‌ و… جایز نیست‌ (همان‌، ۶۴۰).

بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌، آیت‌الله محلاتی‌ به‌ علت‌ کهولت‌ سن‌ و آلام‌ روحی‌ و جسمی‌، در مصدر خدمات‌ دولتی‌ قرار نگرفت‌، اما از امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر باز نایستاد و تا هنگام‌ وفات‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از پشتوانه‌های‌ نهضت‌ اسلامی‌ در فارس‌ به‌ خدمات‌ خود به‌ اسلام‌ و انقلاب‌ ادامه‌ داد.

آیت‌الله محلاتی‌ سرانجام‌ در روز سه‌شنبه‌، ۲۷ مرداد ۱۳۶۰ در ۸۷ سالگی‌ بعد از شش ماه‌ کسالت‌ ممتد و در حالی‌ که‌ از دو سال‌ قبل‌ به‌ علت‌ ابتلا به‌ ناراحتی‌های‌ قلبی‌ و ریوی‌ در بستر بیماری‌ بود، از دنیا رفت‌. (اطلاعات‌ شماره‌ی‌ ۱۶۵۰۴، سه‌ شنبه‌ ۲۷ مرداد ۱۳۶۰، ۲). به‌ دنبال‌ رحلت‌ وی‌ بسیاری‌ از مقامات‌ و ارگان‌های‌ جمهوری‌ اسلامی‌ در پیام‌هایی‌ فقدان‌ وی‌ را تسلیت‌ گفتند.

به‌ دنبال‌ درگذشت‌ آیت‌الله محلاتی‌، سه‌شنبه‌، ۲۷ مرداد ۱۳۶۰ در سراسر استان‌ فارس‌ تعطیل‌ رسمی‌ اعلام‌ شد و سه‌ روز عزای‌ عمومی‌ نیز اعلام‌ گردید. در این‌ روزها مردم‌ در شیراز و سایر شهرهای‌ استان‌ فارس‌ و سراسر کشور با برگزاری‌ مجالس‌ یادبودی‌ از مقام‌ شامخ‌ وی‌ تجلیل‌ کردند. جنازه‌ی‌ آیت‌الله محلاتی‌ با شکوه‌ خاصی‌ و با حضور قشرهای‌ مختلف‌ مردم‌ در همان‌ روز سه‌ شنبه‌ از محل‌ مسجد مولا (مسجدی‌ که‌ وی‌ در آن‌ نماز می‌گزارد) تشییع‌ و در کنار حرم‌ مطهر حضرت‌ علی‌ بن‌ حمزه‌ (ع‌) در شیراز و در آرامگاه‌ خانوادگی‌ آنها به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (اطلاعات‌، شماره‌ی‌ ۱۶۵۰۵، چهارشنبه‌ ۲۸ مرداد ۱۳۶۰، ۴).

آیت‌الله محلاتی‌ با آنکه‌ در طول‌ عمر پربرکتش‌ همّ خود را بیشتر مصروف‌ ارشاد عملی‌ و زبانی‌ مردم‌ نمود، اما با این‌ حال‌ به‌ خلق‌ آثار نوشتاری‌ چندی‌ نیز دست‌ زد که‌ بیشتر در علم‌ اصول‌ و کلام‌ به‌ رشته‌ی‌ تحریر درآمده‌ و چاپ‌ نشده‌اند. علاوه‌ بر این‌ وی‌ برای‌ اولین‌ بار در کشور اقدام‌ به‌ تأسیس‌ جلسات‌ آموزش‌ برای‌ فرهنگیان‌ نمود، که‌ خلاصه‌ی‌ بحث‌های‌ مطروحه‌ در آن‌ جلسات‌ به‌ صورت‌ کتاب‌ «رهنمای‌ حق‌» به‌ کوشش‌ اعضای‌ جلسه‌ بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ (الهامی‌، ۲۳۷). بر اثر راهنمایی‌های‌ ایشان‌، «جمعیت‌ دین‌ و دانش‌» در شیراز توسط‌ عده‌ای‌ از فرهنگیان‌ به‌ وجود آمد که‌ هدف‌ آن‌ هدایت‌ جوانان‌ تحصیل‌ کرده‌ به‌ حقایق‌ دین‌ مبین‌ اسلام‌ از راه‌ دانش‌ و منطق‌ بود (همان‌، ص‌ ۲۳۷). این‌ جمعیت‌ نشریه‌ای‌ نیز به‌ نام‌ «دین‌ و دانش‌» برای‌ نشر عقاید خود منتشر می‌کرد (مرکز اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، شماره‌ی‌ بازیابی‌، ۲۳۴، ۴۹).

فهرست منابع‌:

۱. آرشیو مرکز اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، شماره‌ی‌ بازیابی‌: ۲۳۴، ۲۳۶

۲. الهامی‌، داوود، « فقیهی‌ بزرگ‌ از خطه‌ی‌ فارس‌»، تاریخ‌ و فرهنگ‌ معاصر، سال‌ دوم، شماره‌ی‌ ۸، زمستان‌ ۱۳۷۲

۳. دوانی‌، علی‌، نهضت‌ روحانیون‌ ایران‌، ج ۱، انتشارات‌ بنیاد فرهنگی‌ امام‌ رضا (ع‌) بی‌جا، ۱۳۶۰

۴. روحانی‌ زیارتی‌، حمید، نهضت‌ امام‌ خمینی‌ (ره‌)، ج‌ ۲، تهران، انتشارات‌ مرکز اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، چاپ دوم، ۱۳۷۶

۵. روزنامه‌ی اطلاعات‌، شماره‌ی‌ ۱۶۵۰۴، سه‌‌شنبه،‌ ۲۷ مرداد ۱۳۶۰

۶. روزنامه‌ی اطلاعات‌، شماره‌ی‌ ۱۶۵۰۵، چهارشنبه‌، ۲۸ مرداد ۱۳۶۰

۷. روزنامه‌ی جمهوری‌ اسلامی‌، شماره‌ی‌ ۶۳۹، چهارشنبه‌، ۲۸ مرداد ۱۳۶۰

۸. روزنامه‌ی کیهان‌، شماره‌ی‌ ۱۱۳۶۲، چهارشنبه‌، ۲۸ مرداد ۱۳۶۰

۹. صحیفه‌ی‌ نور (مجموعه‌ رهنمودهای‌ امام‌ خمینی‌ (ره‌))، تهران‌، تهیه‌ و جمع‌آوری‌ مرکز مدارک‌ فرهنگ‌ انقلاب‌ اسلامی‌، ج‌ ۱۵، ۱۳۶۱

۱۰. عاقلی‌، باقر، روزشمار تاریخ‌ ایران‌، ج‌ ۲، تهران، نشر گفتار، چاپ‌ دوم‌، ۱۳۷۴

۱۱. عرفان‌ منش‌، جلیل‌، خاطرات‌ ۱۵ خرداد شیراز، دفتر دوم‌، دفتر ادبیات‌ انقلاب‌ اسلامی‌، تهران، حوزه‌ی‌ هنری‌، ۱۳۷۵

۱۲. نفس‌ مطمئنه‌، یاران‌ امام‌ به‌ روایت‌ اسناد ساواک‌، شهید آیت‌الله سید عبدالحسین‌ دستغیب‌، کتاب دهم، تهران‌، تدوین‌ مرکز بررسی‌ اسناد تاریخی‌ وزارت‌ اطلاعات‌، کتاب‌ دهم‌، چاپ‌ اول‌، ۱۳۷۸

۱۳. یاران‌ امام‌ به‌ روایت‌ اسناد ساواک‌، شهید آیت‌ الله صدوقی‌، ج ۲‌، تدوین‌ مرکز بررسی‌ اسناد تاریخی‌ وزارت‌ اطلاعات‌، تهران‌، انتشارات‌ دفتر ادبیات‌ انقلاب‌ اسلامی‌، حوزه‌ی‌ هنری‌، چاپ‌ اول‌، ۱۳۷۷

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2016/06/شيخ-بهاءالدين-محلاتى.jpg 300 500 سید محمد ظاهر محمدی سید محمد ظاهر محمدی2019-12-10 12:44:522019-12-10 12:46:48شیخ بهاءالدین محلاتى

علامه سید محمدباقر شفتى(ره)

برچسب ها: ایمان فقیه معنویت امربه معروف ونهی از منکر فقیهان دین باوران دانش دانشوران

اشاره:

سید محمد نقى از نوادگان امام موسى بن جعفر(ع) بود و راهنمایى دین باوران روستاى چرزه[۱] را بر عهده داشت خانه گلین این کشاورز نیک نهاد در ۱۱۷۵ ق.[۲] با تولد نوزادى، که محمد باقر نام گرفت، در نور و شادمانى فرو رفت.[۳] محمد باقر اندک اندک بالید و توانست درس زندگى و کمال از پدر فراگیرد، بهره ‏گیرى از محضر پدر سال ها به درازا کشید و حتى پس از هجرت ۱۱۸۲ ق. نیز ادامه یافت. در این سال سید محمد نقى همراه خانواده‏اش رهسپار شفت شد،  او در این شهر از محضر دانشوران بهره گرفته.

هجرت‏

در غروب یکى از روزهاى سال ۱۱۹۲ ق. فرزند تهى ‏دست چرزه به سید على طباطبایى جاى رفت. زندگى در حریم سالار شهیدان یک سال به درازا کشید. محمد باقر در این مدت از پژوهش هاى پرارزش محقق برجسته شیعه حضرت وحید بهبهانى بهره برد و از حمایتهاى پیدا و پنهان استاد گرانقدرش سید على طباطبایى برخوردار شد. آن گوهر شناس گرانمایه بزودى ارج شاگردى که با کفش هاى پاره در درس حضور مى ‏یافت باز شناخت و کسى را مأمور ساخت تا هر روز دو گرده نان براى ظهر و شام سید شفتى آماده سازد.[۵] ۱۱۹۳ه’.ق. سال دومین هجرت علمى دانش پژوه تهیدست شفت بود. او راه نجف پیش گرفت و خود را به امواج خروشان دریاى بى ‏پایان علوم، حضرت سید مهدى طباطبایى بروجردى، سپرد، دانشور پارساى نجف با نگاه نافذ خویش مروارید یگانه چرزه را بازشناخت و باران عنایتش را بر سر وى فرو بارید.[۶] البته سید محمد باقر تنها به درس آن مرجع پرهیزگار بسنده نکرد و از اندوخته ‏هاى گرانقدر دیگر دانشوران آن سامان نیز بهره برد. بزرگانى که بى‏ تردید باید حضرت شیخ جعفر کاشف الغطاء را در شمار آنان جاى داد.

ارمغان نجف‏

نجف جز معنویت و دانش ارمغان دیگرى نیز به سید بخشید. ارمغان گرانب هایى که تا پایان عمر در کنار سید باقى ماند. این هدیه پرارج محمد ابراهیم کلباسى بود. دانشجوى سخت کوش چرزه در محفل درس علامه‏ بحرالعلوم با این دانش پژوه پرهیزگار آشنا شد. و او را رازدار گنجینه اسرار خویش ساخت.[۷] هر چند تاریخ از ثبت گفتگوها و آمد و شدهاى این دوستان صمیمى خوددارى کرده است اما تنها خاطره بازمانده از آن روزها مى‏ تواند نشان دهنده زندگى سید دانشجویان شفت در نجف باشد: روزى محمد ابراهیم به حجره سید محمد باقر شتافت و با جانگدازترین تصویر سالهاى دانش اندوزى‏اش روبه‏رو شد. کتابها نیمه باز در کف اتاق پراکنده بود، کوزه آب گوشه ‏اى بر زمین غلتیده، دوست گرانقدرش چون‏مردگان بر حصیر کهنه فرو افتاده مى‏ نمود. محمد ابراهیم، که از شرایط زندگى سید محمد باقر آگاه بود، نیک دریافت که جوانى چون وى جز به سبب گرسنگى چنین ناتوان و زمین‏ گیر نمى ‏شود. پس به بازار شتافته، غذایى مناسب فرا هم آورد و دوست عزیزش را از چنگال مرگ رهایى بخشید.[۸] زندگى در نجف تا ۱۲۰۴ه’.ق. ادامه یافت[۹] در این سال بیمارى سید را فرا گرفت و روانه بغداد ساخت. او چهار ماه در بغداد زیست.[۱۰] در این مدت از درد رهایى یافت، کتاب نفیس “الحلیهاللامعه” را به رشته نگارش کشید[۱۱] و سرانجام براى بهره ‏گیرى از محضر دانشور برجسته سید محسن اعرجى (ره) سپار کاظمین شد.[۱۲] جاذبه کاظمیه و استاد شهره‏اش گوهر چرزه را یک سال در آن دیار ماندگار ساخت. سپس بار سفر بست و در حدود ۱۲۰۵ه’.ق. راه ایران پیش گرفت.

محفل کامروایان‏

قم و حلقه درس محقق وارسته حاج میرزا ابوالقاسم بن ملا محمد گیلانى نخستین منزلگاه سید پرهیزگاران شفت بود. او پس از مدتى توقف و بهره ‏گیرى از محضر محقق قمى راه کاشان پیش گرفت، از محفل استاد نامور آن سامان حضرت ملا مهدى نراقى کامیاب شد و سرانجام در حدود ۱۲۱۶ه’.ق. ره سپار اصفهان گردید.[۱۳]

در آسمان اصفهان‏

سید محمد باقر بزودى دریافت که محفل درسش سرپرست مدرسه را آزرده خاطر کرده است بنابراین به مدرسه دیگر کوچید و بساط تدریس و تحقیق گسترد.[۱۴]

نیلوفران آسمانى‏

در سایه کوشش هاى وى فقیهان فراوان بالیدند و در آسمان دانش و ایمان به نور افشانى پرداختند، عالمانى چون:

۱ . شیخ محمد مهدى بن حاج محمد ابراهیم کلباسى

۲ . میرزا ابوالقاسم بن حاج سید مهدى کاشانى (متوفى: ۱۲۸۱ه’.ق).

۳ . حاج محمد جعفر آباده‏اى‏

۴ . محمد شفیع جاپلقى (متوفى: ۱۲۸۰ه’.ق).

۵ . صفر على لاهیجى‏

۶ . ملاصالح برغانى قزوینى

‏ ۷ . ملاجعفر نظرآبادى

‏ ۸ . محمد تنکابنى

‏ ۹ . سید محمد باقر خوانسارى

‏ ۱۰ . سید على طباطبایى زواره‏اى (علوی جه‏اى) و ده‏ها شاگرد دیگر[۱۵]

آثار جاودان‏

هر چند نگارش فهرست شصت عنوانى آثار ستاره تابناک چرزه از حوصله این نوشتار بیرون، ولى اشاره ‏اى گذرا به نام تعدادى از آنهإ؛ سودمند مى ‏نماید:

۱. تحفه اابرارالمستنبط (الملتقط) من آثار الائمه الاطهار

۲ .الزهرهالبارقه فى احوال‏المجاز والحقیقه‏

۳ . شرح تهذیب الاصول علامه حلى‏

۴ . مطالع الانوار فى شرح شرایع الاسلام‏

۵ . رساله‏اى در مشتق‏

۶ . رساله‏اى در احکام شک و سهو در نماز

۷ . رساله‏اى در عدم جواز بقا بر تقلید مجتهد میت‏

۸ . حواشى بر فروع کافى‏

۹ . جوابات‏المسائل‏

نخستین اعدام‏

ستاره تابناک چرزه علاوه بر کارهاى علمى به امر به معروف و نهى از منکر نیز بسیار پاى‏بند بود. این پاى‏بندى او را به ارشاد اوباش، درگیرى با آنها و سرانجام زندان کشاند. ساکنان مدرسه خبر دستگیرى مجتهد تازه وارد را به امام جمعه رساندند و او با گسیل نماینده‏اى فقیه غریب سپاهان را از بند رهایى بخشید.[۱۶] البته زندان هرگز فقیه شفت را پشیمان و اندیشناک نساخت. او به چیزى جز وظیفه نمى اندیشید و همه پیامدهاى انجام دادن تکلیف را با آغوش باز مى‏ پذیرفت. بنابراین چون از بند دولتیان رهایى یافت به کردار پیشین ادامه داده، این بار با شنیدن اعتراف مکرر کارگر نانوایى به گناهى که کیفرش مرگ بود بى‏ هیچ هراسى وى را به قتل رساند و در برابر مسؤولان امنیتى شهر گفت: این مرد سه بار به گناهى که کیفرش مرگ است اعتراف کرد بنابراین قتلش واجب شد و من خود آن را اجرا کردم. مقام هاى انتظامى از یک سو با خشم بستگان مقتول و از سوى دیگر با ادعاى اجتهاد و انجام وظیفه قاتل روبرو شدند پس ناگزیر به فقیه گران‏پایه شهر سید محمد کربلایى مراجعه کرده، پرسیدند: آیا سید محمد باقر مجتهد است؟ پاسخ سید محمد کربلایى ستاره شفت را از بند دوباره رهایى بخشید و جایگاه راستین علمى‏اش را بر همگان شناساند. پاسخ روشن و کوتاه بود: از من درباره اجتهاد او نپرسید بلکه از وى بپرسید سید محمد مجتهد است یا نه؟[۱۷]

پاداش آسمانى‏

هر چند روزگار دانشور پارساى چرزه به دشوارى مى‏ گذشت و تهیدستى حتى لحظه‏اى او را رها نمى‏ساخت ولى او کسى نبود که تسلیم شود و براى دست‏یابى به دنیا و نعمتهاى آن در سایه ستمگران پایتخت جاى گیرد. بنابراین پیشنهاد شاه را رد کرد. از پذیرش امامت مسجد نوبنیاد شاه سرباز زد و زیستن در حجره کوچک و تاریک سپاهان را از خانه مجلل و مقام رسمى تهران برتر شمرد.[۱۸] ناگفته پیداست که پرهیزگارى و دنیاگریزى ستاره چرزه از دید پروردگار پنهان نماند و خداوند خود از گنج هاى پایان ناپذیر غیبى ایثار سید را پاداش داد. سرانجام مردم قدر گوهر یگانه شفت را باز شناختند و امامت مسجد حاج طالب را به وى سپردند. اندکى بعد ساکنان بیدآباد او را به مسجد میرزا باقر دعوت کردند تا اقامه جماعت و ارشاد مردم را بر عهده گیرد.[۱۹] آنگاه روزهاى تهیدستى به پایان رسید و سید فقیهان توانست خانه‏اى در محله “قبله دعا” خریدارى کند. فقیه آسمان تبار سپاهان گشوده شدن درهاى ثروت و نعمت به روى خویش را هرگز ثمره شایستگى‏ هاى خود نمى‏دانست بلکه فروتنانه آن را به نگاه هاى سپاس‏آمیز و دعاهاى ناشنیدنى سگى رنجور نسبت مى ‏داد. او پیوسته مى‏ گفت: روزى وامى ستاندم و براى خرید غذا رهسپار بازار شدم. پس از فراهم کردن جگر، که ارزان‏ترین کالاى قصابى بود، سمت خانه باز مى‏ گشتم که زوزه سگانى خرد مرا از حرکت بازداشت. سگى ناتوان و رنجور در گوشه خرابه افتاده بود و سگانى خرد لبها را بر پستان خشک مادر مى‏ سودند. اندوه بر روانم پنجه افکند. بى اختیار جگر را نزدشان نهادم. حیوانات گرسنه بر جگر یورش بردند و آن را خوردند. پس از پایان جگر، مادرِ نحیف سر به آسمان بلند کرد. از آن پس درهاى ثروت بر من گشاده شد. و دارایى‏ ام پیوسته فزونى یافت.[۲۰]

حجه الاسلام‏

همگام با تحولات اقتصادى، زندگىِ سیاسى.اجتماعى سید نیز دستخوش دگرگونی هاى بسیار شد. پرهیزگارى، پاى فشارى در اجراى احکام ‏الهى و همراهى پیوسته بزرگانى چون حاج محمد ابراهیم کلباسى و ملاعلى نورى اعتبار اجتماعى ستاره نامور حوزه سپاهان را فزونى بخشید و او را به حجهالاسلام شهره ساخت. حاجى کلباسى با آنکه خود مجتهدى بلند آوازه بود همواره سید را گرامى مى‏داشت، هرگز پیشتر از وى راه نمى‏ رفت و پیوسته مردم را به پیروى از فقیه شفتى فرا مى‏خواند. او بر فراز منبر وعظ مى‏ گفت: اگر رسول خدا (ص) زندگى خاکى داشت و مى‏ خواست کسى را به فرماندارى و داورى شرعى سپاهان گسیل دارد، بى ‏تردید آن فرد سید حجهالاسلام بود.[۲۱] این گفتار از مجتهد پارسایى که همگان وى را تندیس تقوا مى‏ شمردند سید را پیش از پیش شهره ساخته، بر موقعیت اجتماعى و توان سیاسى اقتصادى‏ اش افزود. اینک او مى ‏توانست با خاطرى آسوده رسالت آسمانى‏ اش را به انجام رساند و آیین وحى را در همه منطقه حاکم سازد. در چنین شرایط فتحعلى شاه به اصفهان گام نهاد و سید که دیدار با وى را نمى ‏پسندید سرانجام با کوشش آشنایان به امید کاستن از ستم هاى دربار به دیدارش شتافت. او در این ملاقات دردهاى مردم را به گوش شاه رسانده، وى را به برداشتن مشکلات جامعه فرا خواند. شاه در پایان گفت: از من براى خود چیزى بخواه! سید پاسخ داد: نیازى ندارم. ولى فتحعلى خان بر خواسته‏ اش پاى فشرد و گفتارش را چند بار تکرار کرد. سرانجام سید فرمود: اینک که در این باره پافشارى مى‏ کنید تقاضا دارم فرمان دهید نقاره خانه را موقوف سازند. شاه خاموش مانده، در شگفتى فرو رفت و پس از خروج به امین ‏الدوله گفت: عجب سیدى است، از من مى‏ خواهد نقاره خانه را که نشانه سلطنت است، موقوف سازم.[۲۲]

سید سپید دست‏

مجبوبیت، قدرت و نفوذ سید روز به روز فزون‏تر مى‏ شد او که هنوز طعم تلخ تهیدستى را فراموش نکرده بود دهش پیشه کرد تا هیچ کس از نادارى رنج نبرد. بخشندگى آن بزرگمرد چنان بود که هرگز کسى را به سبب کردار یا باورى خاص از دریاى گشاده دستى ‏اش محروم نمى ‏ساخت. بازرگانان، کشاورزان، کارگران، شیعیان و سنیان همه از محبت و بخشش بى‏ پایانش بهره‏ مند مى‏شدند. روزى به یکى از راهبران مذهبى برادران اهل سنت کردستان دوهزار تومان هدیه داد.[۲۳] روزى دیگر، که مصادف با عید غدیر بود، بر منبر فراز آمد انبوه کیسه ‏هاى طلا و نقره را در برابرش قرار داد، تهیدستان را فرمود کنار یکى از درهاى مسجد گرد آیند و یک یک وارد شده، بهره خویش برگیرند و از در دیگر بیرون روند. بدین ترتیب در حدود یک ساعت همه کیسه‏ ها تهى شد و هیجده هزار تومان زر و سیم به پابرهنگان رسید.[۲۴] علاوه بر این سرور فقیهان شیعه در حوادث طبیعى مانند سیل، زلزله و بیماریهاى همه‏ گیر پیشقدم مى ‏شد و مردم را از باران عنایتهاى خویش برخوردار مى‏ساخت. کمک هاى مالى وى در وباى اصفهان، یزد، شیراز و نیز وبا و طاعون گیلان چشمگیر و برون از انتظار دولتیان مى‏ نمود.[۲۵] او همچنین یک مغازه نانوایى و یک قصابى در شهر داشت و حدود هزار نفر از بینوایان اصفهان را حواله داده بود تا روزانه از سهمیه ‏هاى رایگان نان و گوشت برخوردار شوند.[۲۶] دهشهاى آن رادمرد فرزانه به اندازه‏اى بود که گروهى آن را نوعى جسارت و بى ‏باکى در مصرف وجوه شرعى شمرده، وى را به احتیاط فرا مى‏ خواندند. البته سید با همه فروتنى ‏اش در مقابل توانگران مغرور، کردارى ویژه داشت. گاه فرماندار شهر بر او وارد شده، سلام مى ‏کرد و مى‏ ایستاد. سید در نهایت بى‏ توجهى به کار خویش پرداخته، پس از ساعتى به او مى ‏نگریست و اجازه نشستن مى ‏داد.

سفرِ سبز

سید در سال ۱۲۳۱ یا ۱۲۳۲ه’.ق. همراه گروهى از دانشوران و دین باوران مشتاق از راه دریا رهسپار حجاز شد.[۲۷] گشاده دستى و مناظره‏ هاى پیروز مندانه وى با دانشمندان مذاهب گوناگون علماى حجاز را سخت تحت تأثیر قرار داد به گونه‏اى که وى را بزرگ شمردند و میخ هایى که او براى مشخص ساختن حدود طواف بر زمین کوفته بود، بى‏ هیچ تردیدى پذیرفتند. او هم چنین توفیق یافت[۲۸] فدک را از کارگزاران دولت عثمانى باز ستاند و به سادات حریم خاک نبوى‏(ص) سپارد.[۲۹]

داور هوشمند

در سایه تلاش هاى آن مرجع بزرگ ستمدیدگان پناهگاهى مطمئن یافتند و ستمگران در تنگنا قرار گرفتند. هر چند شرح همه کوشش هاى آن فقیه پارسا در هیچ کتابى به رشته نگارش کشیده نشده است، ولى مطالب محدود باقى مانده درباره داوری هاى وى مى‏تواند از موقعیت، هوشمندى و خبرگى‏اش در هدایت جامعه پرده بر دارد: زمانى مردى حضور سید فقیهان شیعه رسید و با سندى که به مهر علامه مجلسى، محقق خوانسارى، آقا جمال خوانسارى و دیگر بزرگان در گذشته شیعه آراسته بود، خود را مالک یکى از روستاها خوانده، صاحبان فعلى‏اش را غاصب شمرد. سید مدتى در سند نگریست در درستى مهر بزرگان هیچ تردیدى نبود ولى چگونه مى‏شد صاحبان فعلى را غاصب خواند در حالى که آنان زمینهاى یاد شده را از پدرانشان به ارث برده بودند و کهن سالان منطقه مالکیت پدران و پدر بزرگان آنها را تأیید مى‏ کردند. مرجع پاک‏رأى اصفهان در تحقیق هاى خویش بدین نتیجه رسید که سند ساختگى است ولى دلیل بر این مطلب نداشت. رسیدگى به پرونده ماه ها به درازا کشید. سرانجام سید راهى مطمئن براى پایان درگیرى یافت. او جمعى از کشیشان ارامنه را نزد خویش خوانده سند را به آنها نمایاند و گفت: گویا در گوشه کاغذ تاریخ ساخت آن نگاشته مى‏ شود، آن را بخوانید. کشیشان، که با خط بیگانگان آشنا بودند، آن را خواندند. سید با محاسبه و تبدیل دقیق تاریخ میلادى به هجرى دریافت که کاغذ سالها پس از وفات بزرگان مذکور ساخته شده است. پس سند را پاره کرد و به سود صاحبان واکعى روستا حکم داد.[۳۰] سید در روزگار مرجعیت خویش به پرونده‏ هاى بسیار رسیدگى کرد و در اجراى حدودالهى کوشید. او قاتلان را قصاص مى‏ کرد، مجرمان را فرمان قتل مى ‏داد، حد مى‏زد، تعزیر مى ‏کرد و دست دزدان را مى‏ برید. یکى از شاگردان آن فقیه وارسته در این باره چنین نوشته است: سید حدود هفتاد نفر را به تیغ سپرد. روزى گنهکارى را فرمان قتل داد هیچ کس اجراى آن را به عهده نگرفت؛ سرانجام استاد برخاسته، مجرم را ضربتى زد ولى کارى نبود گنهکار از جاى برخاست. سید در این لحظه وى را گردن زد. آنگاه بر پیکرش نماز گزارد و حالش دگرگون شده، غش کرد.[۳۱] هر چند در سایه تلاشهاى سرور فقیهان ایران سپاهانیان از آرامش و امنیتى بى‏نظیر بهره‏مند شده بودند ولى دربار این را نمى‏ پسندید. براى فتحعلى خان مشاهده فقیهى که بى‏ توجه به مقام هاى رسمى احکام ‏الهى را اجرا مى‏ کرد و پیله اى تنومند ثروت افسانه‏اى‏اش را از هند برایش مى ‏آوردند، بسیار دشوار بود.[۳۲] بنابراین در سفر به سپاهان نزد سید شتافته، گفت: شما خود حکم مى ‏دهید و خود اجرا مى‏ کنید، پس من در مملکت چه کاره‏ام؟ همواره رسم بر آن بود که مجتهدان حکم مى ‏دادند و اجرایش را به دولتیان وا مى‏ نهادند. فقیه پاکدل اصفهان پاسخ داد: در انجام حدود الهى هیچ درنگى روا نیست. نمى ‏توان حکم خداوند را به تأخیر انداخت تا به شما برسد.[۳۳]

بیمار عشق‏

سرور فقیهان سپاهان را باید مظهر صفات متضاد دانست او که به آسانى سر از پیکر غارتگران و متجاوزان جدا مى ‏کرد، در تنهایى پیوسته مناجات خمسهعشر را زمزمه مى‏ کرد و مى‏ گریست.[۳۴] روزى کنیز یکى از بزرگان شهر از ستم ارباب گریخته به خانه سید پناهنده شد چون مدت اقامت او در خانه فقیه فرزانه شهر به درازا کشید، سید وى را نزد اربابش روانه ساخت و سفارش کرد که رفتارى پسندیده پیشه کند. وقتى کنیز به خانه بازگشت ارباب پرسید: خانه سید چگونه بود؟ زن پاسخ داد: سید شبانگاهان دیوانه مى‏ شد و روز فرزانه مى ‏نمود. مرد پرسید: چگونه؟ کنیز پاسخ داد: چون پاسى از شب مى ‏گذشت در کتابخانه ‏اش چون دیوانگان بر سر مى ‏کوبید و مى‏ گریست. دعاى فراوان مى‏ خواند و نماز بسیار مى‏ گزارد و چون بامداد فرا مى‏ رسید عبا بر دوش مى ‏افکند و چون فرزانگان مى‏ نشست.[۳۵] گریه فراوان عارف شیفته شفت سرانجام دیدگانش را مجروح ساخت و او را در بستر بیمارى فرو افکند. پزشکان شهر داروهاى گوناگون را آزمودند ولى هر بار ناکام‏تر از پیش به زانو در آمدند. آنها پس از ماه ها آزمون و خطا بدین نتیجه رسیدند که میان بیمارى و گریه پیوسته سید پیوندى تنگاتنگ است. بنابراین وى را از گریه باز داشتند، گفتند: گریه بر شما حرام است زیرا موجب پیشرفت بیمارى مى‏ شود.[۳۶]

بنیادالهى‏

۱۲۴۵ه’.ق. سال درخشش روز افزون آفتاب مرجعیت سید بود. آن فقیه نیک نهاد بیش از هشت هزار متر زمین براى پى افکندن یکى از بزرگترین مساجد جهان آماده کرد[۳۷] و کلنگ بنیادى ‏الهى را به زمین زد. عظمت نقشه سید چنان بود که درباریان قاجار آن را فراتر از توان مالى مرجع شیعه مى ‏انگاشتند. شاه با چنین اندیشه ‏اى پیشنهاد کرد در ساختن مسجد شریک شود. ولى سید از پذیرش پیشنهاد سرباز زد. شاه گفت: شما توان به فرجام رساندن چنین بنیاد پرشکوهى را ندارید. سید فرمود: دست من در خزانه آفریدگار گیتى است.[۳۸] بدین ترتیب شاه قاجار از شرکت در بنیاد مسجد بازماند.[۳۹]

نیرنگ دربار

روزى سلطان به حجه الاسلام گفت: بر آن شدیم تا از مالیات روستاها و زمین هاى شما چشم پوشیم. سید پرسید: این مبلغ را از مالیات منطقه اصفهان کم مى ‏کنید یا خیر؟ شاه پاسخ داد: مالیات منطقه ثابت است. مبلغى که باید شما پرداخت کنید از دیگر کشاورزان گرفته مى ‏شود. مرجع بیدار شیعه با هوشیارى ویژه خویش از نقشه پلید دربار براى فشار فزون‏تر به مردم و پراکنده ساختن آنان از حریم فقاهت آگاهى یافت و فرمود: این ستمى آشکار است من هرگز نمى‏ پذیرم که مالیات زمینه ایم را دیگر مردم بپردازند.[۴۰]

خواسته شاه‏

۱۲۵۰ه’.ق. براى فقیه برجسته سپاهان سالى دشوار شمرده مى‏ شد. شاه، که نقشه‏ هاى خویش در از میان بردن نفوذ مرجعیت را ناکام یافته بود، بر آن شد تا سید فقیهان ایران را زیر فشار قرار دهد. بنابراین در سفر به اصفهان نزد سید شتافته، خواستار در اختیار گرفتن بخشى از اموال مرجعیت شد. دانشور گرانقدر کشور مشکلات حوزه و مرجعیت را باز گفت و از اجابت خواسته شاه سرباز زد. شاه، که تصمیمش را گرفته بود، گفتار خویش را تکرار کرد و بر آن پاى فشرد. ولى سید هم چنان از پرداخت مبلغ هنگفت درخواستى شاه سرباز زد سرانجام شاه روزى خاص را بر زبان راند و گفت: در روز مقرر مأمورانى براى دریافت گسیل خواهم داشت. در روز موعود هنگامى که سید وضو مى‏ گرفت و آماده رفتن به مسجد مى‏ شد مأمورانى به خانه ‏اش شتافتند و خواستار پول شدند. مرجع شیعه دست به دعا برداشته، گفت: پروردگارا، فتحعلى را با من چه کار است، خود دفع شرّ او فرما! سید پس از این دعا به مسجد رفت. مأموران به انتظار نشستند تا فقیه شهر از نماز بازگشت. آنگاه دیگر بار خواسته خویش را بر زبان راندند. عارف روشن روان سپاهان فرمود: آنچه مى خواستید فرستادم، به اردوگاه روید تا دریابید. مأموران به اردوى شاهى شتافتند و با خبر هلاکت فتحعلى خان روبرو شدند.[۴۱]

موسى بن جعفر (ع)

پس از فتح على خان محمد شاه بر تخت نشست. او همه دشمنان و رقیبانش را از میان برداشت و توانست فرمانرواى سراسر کشور شود. بست نشینى عبداللَّه خان امین‏الدوله، که از یاران حسینعلى میرزا و مخالفان محمد شاه به شمار مى ‏آمد، ناتوانى دربار در نفوذ به حریم مرجعیت و دستگیرى امیالدوله و سرانجام گریختن او از چنگ مأموران آتش دشمنى با مرجع سپاهان و حریم امنش را در دل محمد شاه شعله‏ور ساخت.[۴۲] این آتش با قتل میرزا ابوالقاسم فراهانى در ۱۲۵۲ه’.ق. و روى کار آمدن حاج میرزا آغاسى، که با صوفیان پیوندى تنگاتنگ داشت، فزونى یافت. او روحانیت را دشمن مى‏ داشت و در راستاى دست یابى به هدف پلید خویش خبرهاى نادرست فراوان پخش کرده، به سازماندهى نیروهاى مخالف فقاهت پرداخت. این حقایق تلخ در کنار رشد صوفیه و گسترش روز افزون فعالیت هاى آنان سرانجام حاج محمد ابراهیم کلباسى را رهسپار تهران ساخت. آن مجتهد وارسته که بارها براى شرکت در مراسم شادباش جلوس به دربار فرا خوانده شده بود. به بهانه اجابت خواسته پایتخت نشینان گام در راه نهاد تا شاه را از منکر صوفى پرورى باز دارد. او در دیدار با محمد شاه وى را از دشمنى با روحانیت باز داشت و گفت: مبادا حضرت موسى بن جعفر (ع) از شما رنجیده خاطر شود. شاه با شگفتى گفت: من به معصومان: اخلاص بى ‏پایان دارم. حاجى کلباسى فرمود: در باور من تاکنون هیچ فقیهى چون سیدالطائفه . سرور قبیله شیعه . پاى به گیتى ننهاده است. او امروز چون نیاى ارجمندش حضرت موسى بن جعفر(ع) است…. کسى که سید حجهالاسلام را بیازارد حضرت موسى بن جعفر(ع) را آزرده است و هر که با او دشمنى ورزد، با آن حضرت دشمنى ورزیده است.[۴۳]

نامه اهریمن‏

در ربیع‏الثانى ۱۲۵۳ه’.ق. محمد خان بار سفر بست و براى گوشمالى فرماندار افغانستان ره سپار آن دیار شد. او در پاییز همان سال به هرات رسید و شهر را به محاصره درآورد.[۴۴] وزیر مختار بریتانیا، که از نفوذ فراوان سید آگاه بود، ضمن نام ه‏اى از فقیه سپاهان خواست در این مهم مداخله کرده، نیروهاى ایران را از ادامه درگیرى باز دارد. مرجع شیعه، که از هدف استعمارگران آگاهى داشت، از اقدام هاى پایتخت نشینان پشتیبانى کرد و به فریبکاران بیگانه نشان داد که هرگز مصالح ملت و اسلام را نادیده نمى گیرد.[۴۵]

واپسین توطئه‏

در این سال شورش مردم اصفهان علیه کارگزاران دربار خشم محمد شاه را برانگیخت بنابراین چون از سفر هرات بازگشت راه مرکز کشور پیش گرفت تا انقلابگران را گوشمالى دهد و از سید فقیهان شیعه انتقام گیرد. در اندیشه او هیچ‏کس جز سید توان سازماندهى چنین شورشى را نداشت. پس باید یک بار براى همیشه با وى درگیر مى‏ شد و کاخ افسانه‏اى قدرت و ثروتش را درهم مى‏ کوبید.[۴۶] ولى پروردگار نقش ه‏اى دیگر تدبیر کرده بود. در سایه عنایات ربانى سید از خطر رهایى یافته، بر شوکت و قدرتش افزوده شد و شاه بى‏ هیچ دستاورد چشمگیرى به پایتخت بازگشت.[۴۷] البته بازگشت شاه هرگز به معناى پایان توطئه علیه سید فقیهان شیعه نبود. تلاش هاى درباریان براى فرو پاشى توان اجتماعى.سیاسى در قالبى نوین ادامه یافت. این شکل چیزى جز ترور و حذف فیزیکى مرجع بیدار سپاهان نبود. زهرآگین ساختن ظرف هاى غذاى آن مجتهد گرانمایه و گسیل چهار مزدور براى تیراندازى به سید در نیمه شب نقشه ‏هایى بود که به دقت اجرا شد ولى به لطف ‏الهى ناکام ماند.[۴۸]

دعایى که اجابت شد

در ۱۲۵۷ه’.ق. پناهنده شدن فقیه بزرگوار حضرت محمد تقى بن ابى طالب یزدى به حریم مرجعیت شیعه دیگر بار خشم شاه را برانگیخت. او که هرگز نمى ‏توانست نقطه‏ اى از کشور را برون از نفوذ و حاکمیت خویش بیابد با هدف دستگیرى محمد تقى یزدى که به سبب گفتار کفرستیزانه‏اش تحت تعقیب بود، راه اصفهان پیش گرفت. در این سفر مأموران به حریم سید یورش بوده، دانشور آزاده یزدى را به بند کشیدند و به تهران گسیل داشتند.[۴۹] البته شاه بدین امر بسنده نکرد و براى فروپاشى همیشگى آن حریم امن به بهانه‏ هاى گوناگون بر ثروت مرجع شیعیان، که چیزى جز اموال مسلمانان نبود، چنگ انداخت و دین باوران را با زیانى سنگین روبرو ساخت.[۵۰] کردار زشت شاه چنان قلب مرجعیت شیعه را آزرده ساخت که چون خان قاجار همراه موکب ویژه همایونى براى دیدار و گفتگو با وى به محله بیدآباد روى آورد، اندوهناک شد. صداى طبلها و شیپورهاى مزدوران سلطنت قلب مهربانش را فشرد. دست به آسمان بلند کرد و ملتمسانه گفت: پروردگارا، ذلت فزون‏تر بر فرزندان زهرا روا مدار![۵۱] خداوند دعاى بنده نیکوکارش را اجابت کرد. با آغاز سال ۱۲۶۰ه’.ق. بیمارى بر پیکر پیر فرزانه سپاهان پنجه افکند و در یکى از روزهاى ربیع الثانى، پس از نماز ظهر، روان پاکش سمت محفل سبز کامروایان سپید دست پر کشید.[۵۲] ملا على اکبر خوانسارى پیکر آن راهبر فرزانه را در خانه‏اش غسل داد، فرزند برومندش سید اسداللَّه بر وى نماز گزارد و تندیس پارسایى را در آرامگاهى که خود آماده کرده بود، به خاک سپرد.[۵۳] فرزندان فقیه پاک‏رأى اصفهان عبارتند از: اسداللَّه، ابوالقاسم، جعفر، زین‏العابدین، عبداللَّه، محمد على، مؤمن، محمد مهدى، هاشم، گوهر سلطان، زینب بیگم و خواهر گرانقدرش.

پی نوشت:

۱] . روستایى در ناحیه طارم علیا که آن را از آبادیهاى منطقه زنجان شمرده‏اند و در پنجاه کیلومترى این شهر واقع است. فاصله این آبادى تا شفت که در جنوب غربى رشت واقع شده، شصت کیلومتر است.

[۲] . الکرام‏البرره، آقا بزرگ تهرانى، ج‏۱، ص‏۱۹۳.

[۳] . معارف‏الرجال فى تراجم‏العلماء والادباء، محمد حرزالدین، ج‏۲، ص‏۱۹۵.

[۴] . اختران تابناک، ذبیح اللَّه محلاتى، ج‏۱، ص‏۳۹۴.

[۵] . قصص‏العلماء، محمد تنکابنى، ص‏۱۴۰.

[۶] . همان.

[۷] . ‏ همان.

[۸] . همان.

[۹] . . اعیان الشیعه، محسن امین، ج‏۹، ص‏۱۸۸.

[۱۰] . قصص‏العلماء، ص‏۱۳۶. [۱۱] . اعیان‏الشیعه، ج ۹، ص ۱۸۸.

[۱۲] . روضات‏الجنات فى احوال‏العلماء والسادات، محمد باقر موسوى خوانسارى، ج‏۲، ص‏۱۰۰.

[۱۳] . همان، ص‏۱۰۲.

[۱۴] . قصص‏العلماء، ص ۱۴۳ و ۱۴۴.

[۱۵] . ر.ک: همان، ص‏۷۱ . ۹۱، ۱۳۶ . ۱۸۳؛ تذکرهالقبور، عبدالکریم جزى، ص‏۳۱ . ۱۵۹؛ لباب الالقاب فى‏القاب الاطیاب، حبیب‏اللَّه شریف کاشانى، ص‏۷۸؛ احسن الودیعه، محمد مهدى موسوى، ص‏۲۹ . ۳۸.

[۱۶] . قصص‏العلماء، ص‏۱۴۳ و ۱۴۴.

[۱۷] . بیان‏المفاخر، مصلح‏الدین مهدوى، ج ۱، ص ۱۱۴.

[۱۸] . قصص‏العلماء، ص‏۱۴۰.

[۱۹] . بیان المفاخر، همان.

[۲۰] . قصص‏العلماء، ص‏۱۴۰.

[۲۱] . همان، ص‏۱۱۹.

[۲۲] . همان، ص‏۱۴۳.

[۲۳] . تاریخ اصفهان، حسن خان شیخ جابرى انصارى، چاپ سنگى، ص‏۹۷.

[۲۴] . قصص‏العلماء، ص‏۱۴۹.

[۲۵] . همان .

[۲۶] . همان.

[۲۷] . روضات‏الجنات، ج‏۲، ص‏۱۰۲.

[۲۸] . تاریخ اصفهان، ص‏۹۷.

[۲۹] . قصص‏العلماء، ص‏۱۴۴ و ۱۴۵.

[۳۰] . همان، ص‏۱۳۹ و ۱۴۰.

[۳۱] . همان، ص‏۱۴۵.

[۳۲] . همان، ص‏۱۴۲.

[۳۳] . تاریخ اصفهان و رى و همه جهان، حسن خان شیخ جابر انصارى، ص‏۲۴۹.

[۳۴] . قصص‏العلماء، ص‏۱۳۸.

[۳۵] . همان، ص‏۱۳۷.

[۳۶] . همان.

[۳۷] . ‏اصفهان، لطف اللَّه هنر، ص‏۲۶۳.

[۳۸] . قصص‏العلماء، ص ۱۴۹.

[۳۹] . این مسجد هم اکنون به نام «مسجد سیّد» اصفهان شهرت دارد.

[۴۰] . همان، ص ۱۴۱ و ۱۴۲.

[۴۱] . بیان‏المفاخر، ص ۱۴۹ و ۱۵۰.

[۴۲] . ناسخ‏التواریخ، لسان‏الملک محمد تقى کاشانى، ج‏۲، ص‏۲۱۹.

[۴۳] . بیان‏المفاخر، ص‏۱۷۹.

[۴۴] . تاریخ ایران زمین از روزگار باستان تا انقراض قاجاریه، جواد مشکور، ص‏۳۴۱.

[۴۵] . همان، ص ۱۳۹ و ۱۴۰.

[۴۶] . تاریخ اصفهان و رى و همه جهان، ص‏۲۵۶ و ۲۵۷.

[۴۷] . ‏قصص‏العلماء، ص‏۱۴۴ و ۱۴۵.

[۴۸] . همان، ص‏۱۶۷ و ۱۶۸.

[۴۹] . همان.

[۵۰] . همان.

[۵۱] . همان.

[۵۲] . همان، ص‏۱۶۸.

[۵۳] . همان.

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2019/11/index-6.jpg 225 225 سید محمد ظاهر محمدی سید محمد ظاهر محمدی2019-11-12 13:23:422020-01-02 08:40:17علامه سید محمدباقر شفتى(ره)

سید محمدتقى طباطبایى حکیم(ره)

برچسب ها: امام حسین ایمان فضیلت امیرمومنان مذاهب اسلامی اهل بیت

اشاره:

متفکر بزرگ اسلامى عراق حضرت آیت اللّه آقاى حاج سید محمدتقى طباطبایى حکیم، یکى از اندیشمندان نامى حوزه علمیه بود. آن مرحوم در سال ۱۳۴۱ق، در بیت علم و تقوا و فضیلت متولد شد. پدرش مرحوم علامه فقید سید محمد سعید حکیم (م۱۳۹۵ق)، از علماى حوزه نجف بود. وى پس از کودکى به تحصیل علوم دینى روى آورد و ادبیات و سطوح را نزد حضرات آیات سید محمد سعید حکیم (والدش)، سید محمدعلى حکیم، سید یوسف حکیم و پس از آن خارج فقه و اصول را در محضر آیات عظام: حکیم، خویى و شیخ حسین حلّى فرا گرفت.

وی همزمان با تحصیل به تدریس ادبیات و سطوح پرداخت و شاگردان بسیار (مانند حضرات آقایان: شیخ محمدعلى تسخیرى، شیخ احمد وائلى، شیخ عبدالهادى فضلى، سید عبدالهادى حکیم و سید عدنان بکّاء) پرورش داد. در سال ۱۳۶۱ق همراه با گروهى از علماى حوزه (جمعیت منتدى النشر) و در سال ۱۳۷۲ق، (کلّیه الفقه) را بنیاد نهاد و سالیان فراوان در آن دو مرکز مهم علمى به تدریس و تألیف و سخنرانى در مناسبت هاى دینى و فرهنگى پرداخت و در سال ۱۳۸۰ق، به ریاست کلیهالفقه برگزیده شد و این تا سال ۱۳۸۵ق ادامه یافت. در سال ۱۳۸۱ق به درجه استادى دانشگاه بغداد رسید و در آن جا به تدریس فقه، اصول و ادبیات عرب پرداخت و بر ده ها رساله فوق لیسانس و دکترا نظارت کرد و با راهنمایى وى کتاب هاى بسیار نگاشته شد. در سال ۱۳۸۱ق به عضویت مجمع علمى عراق و در سال ۱۳۸۴ق به عضویت مجمع اللغه العربیه در قاهره و در سال ۱۳۹۰ق به عضویت مجمع اللغه العربیه در دمشق، و در سال ۱۳۹۶به عضویت مجمع اللغه العربیه در اردن برگزیده شد و در راستاى ایفاى وظایف علمى اش سفرهاى متعدد به کشورهاى: مصر، سوریه، مراکش و الجزایر نمود و نامش در میدان هاى علمى جهان عرب طنین افکن شد. وى در کنار این فعالیت ها، در تقریب مذاهب اسلامى کوشش فراوان داشت و موسوعه بزرگى به نام (الفقه المقارن) پدید آورد و در حوزه نجف، به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت که تقریرات بحث اصولى اش در مبحث (طلب و اراده)، به قلم سید هاشم هاشمى نگاشته شده و به چاپ رسیده است. از آن جا که وى، یک چهره اصلاح گر و اندیشمند شیعى در جهان عرب به شمار مى رفت، چند کتاب درباره او نگاشته شد که عبارتند از: ۱. من ثمرات النجف: السید محمدتقى الحکیم، به قلم دکتر محمدکاظم مکّى ۲. التنظیر المنهجى عند السید محمدتقى الحکیم، به قلم دکتر عبدالامیر زاهد.

تالیفات

الف. کتاب هاى چاپى:

۱. مالک الاشتر.

۲. شاعر العقیده السید الحمیرى.

۳. للفقه المقارن ـ که در جهان اسلام، از معروفیت بسزا و شهرتى فراوان برخوردار است.

۴. الزواج الموقت و دوره فى حلّ مشکلات الجنس.

۵. الوضع: تحدیده، تقسیماته، مصادر العلم به.

۶. الاشتراک والترادف.

۷. المعنى الحرفى فى اللغه والنحو والفلسفه والاصول.

۸. سنه اهل البیت.

۹. فکره التقریب بین المذاهب.

۱۰. مناهج البحث فى التاریخ.

۱۱. حبرالامه عبدالله بن عباس (۲ج).

۱۲. القواعد العامه فى الفقه المقارن.

۱۳. مقالات فراوان در مجلات: البذره، النجف، الهاتف، الایمان، البیان، الدلیل، الغرى، النهج، العرفان، البلد، الحیاه، مجله المجمع العلمى العراق. ب. کتاب هاى غیرچاپى:

۱۴. حاشیه بر کفایه

۱۵. حاشیه بر مستمسک العروه الوثقى

۱۶. تاریخ التشریع الاسلامى

۱۷. زراره بن اعین

۱۸. القواعد العامه فى الفقه المقارن

۱۹. زین الشباب: دراسه عن ابى فراس الحمدانى

۲۰. موسوعه (الفقه المقارن)

وفات

آن عالم بزرگوار پس از تحمل رنج هاى فراوان که از سوى رژیم بعثى عراق متحمل گردید و نیز اعدام دسته جمعى خاندان آیت اللّه حکیم و هم زندانى شدن خودش ،سرانجام در روز پنج شنبه ۱۲اردیبهشت ۱۳۸۱ (۱۸ صفر ۱۴۲۳ق) در ۸۲ سالگى چشم از جهان فرو بست و به موالیان و اجداد طاهرینش پیوست. پیکر پاکش پس از تشییع و زیارت حرمین مطهر امام حسین(ع) و امیرالمؤمنین على(ع) در مقبره علماى خاندان حکیم  در نجف اشرف به خاک سپرده شد.

0 0 سید محمد ظاهر محمدی سید محمد ظاهر محمدی2019-11-09 12:10:182019-12-24 18:32:52سید محمدتقى طباطبایى حکیم(ره)

ابوالحسن احمد بن على نجاشی

برچسب ها: دانشمندان ایمان علویان امیرمومنان رشد وبالندگی عالمان دانش اهل بیت

اشاره:

 ابوالحسن احمد بن على نجاشى از اساتید و بنیان گذاران «علم رجال» است که در اواخر قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم می‌زیست. متأسفانه از جزئیات زندگی‌اش هم چون زادگاه، سفرها و … اطلاع دقیقی که نگاشته خود وى یا معاصرانش باشد در دست نیست. از این رو با استفاده از شواهد و قراین و با توجه به آثارى که از او به یادگار مانده است، سعى گردیده از میان اقوال و نظرات مختلف، نظر و قولى که به حقیقت نزدیک‌تر است برگزیده و به پیشگاه دوستداران علم و عالمان راستین تقدیم گردد.

ستاره‌أی در افق بغداد از سالى که ستارگان فرو ریختند[۱] و جهان خاکى بی‌فروغ گشت آخرین حجت حق امام زمان (عج) در پس پرده غیبت طولانى پنهان شد ۴۳ سال می‌گذشت. در طول این مدت علویان رنج و محنت فراوان از عباسیان کشیدند ولى با ایمان و عشق به خاندان عصمت و طهارت ـ علیه السّلام ـ و امید به آینده روش، زندانها، دورى از وطن و شکنجه‌هاى طاقت فرسا را تحمل کردند و سرانجام با جنبش هاى مستقلى که با اندیشه و فکر مذهب شیعى در گوشه وکنار به وقوع پیوست آرام آرام زمینه رشد و بالندگى شیعیان فراهم گشت.

بغداد پایتخت عباسیان، می‌رفت که بندهاى تزویر و ستم حاکم بر آن یکى پس از دیگرى پاره گردد و از خلفاى عباسی نامى نفرت انگیز بیش نماند. در این سال فقها و دانشوران شیعى به تربیت شاگردان و محکم کردن استوانه‌هاى فقه مشغول شدند و در محله کرخ بغداد ـ منطقه‌اى شیعه نشین ـ حوزه‌اى تشکیل دادند که آوازه آن در عرصه گاه فرهنگى و علمى سراسر جهان پیچید. در گوشه‌اى از شهر بغداد منزل شیخ علی نجاشى قرار داشت که یکى از دانشمندان آن زمان بود او که از فرصت به دست آمده براى دوستداران علم و خاندان رسول الله ـ صلّى الله علیه و آله ـ بسیار مسرور بود در سال ۳۷۲ ق شادمانى اش فزون گشت، چرا که در این سال خداوند به او فرزندى بخشید که امید می‌رفت تا روز رستاخیز نامش جاودان ماند. تولد نوزاد نو رسیده، سرور و مهربانى فراوانى را به کانون گرم خانواده شیخ على به ارمغان آورد و شیخ به سبب علاقه زیادی که به پیامبر بزرگوار اسلام ـ صلّى الله علیه و آله داشت نام «احمد» را ـ که نام آسمانى پیامبر است و نیز براى زنده نگه داشتن نام و یاد پدرش ـ بر فرزند خویش نهاد.

احمد در دامن مادر بزرگوار و تحت سرپرستى و نظارت پدر ارجمندش دوران کودکى را سپرى و کم‌کم خود را براى تحصیل دانش و کسب معارف آماده می‌کرد. نجاشى چون یکى از نیاکان احمد به نام «عبدالله» بر اهواز حکومت می‌کرد و به نجاشى شهرت داشت بدین سبب او نیز به لقب «نجاشی» مشهور گشت. احمد نجاشى به دو کنیه «ابوالحسین» و «ابوالعباس» نیز معروف شد. شاید فرزندانى به نام هاى حسین و عباس داشته و در کوچکى از دنیا رفته باشند.[۲] پدر و خاندان وى همه اهل کوفه بوده اند ولى از آنجا که پدرش پس از ورود شیخ صدوق در سال ۳۵۵ ق به بغداد از محضر او استفاده کرده و جدش هم در بغداد منزل داشته و خود نیز دوران کودکى و کسب معارف و علوم را در آنجا گذرانده است صحیح‌تر آن است که بگوییم او در همان شهر بغداد به دنیا آمده است. چنانکه علامه محقق شوشترى می‌نویسد:

نجاشى بغدادى است نظیر شیخ مفید، سید مرتضى و سید رضى و شیخ طوسى در کتاب رجالش فرموده است: منزل جد نجاشى در کنار نهر است و نهر هم از شهر بغداد به شمار می‌آید.[۳] آشنایى با زبان وحى وی با راهنمایى پدر دلسوز و اندیشمندش فراگیرى دانش و معارف دین را در مسجد محله آغاز کرد او در مدتى کوتاه با حضور پیوسته در مسجد «نفطویه نحوی»[۴] (معروف به مسجد لؤلؤی) نزد امام جماعت مسجد روخوانى قرآن را فرا گرفت.[۵] در محیط فرهنگى بغداد مدارس زیادى وجود داشت خانه هر دانشمند و فقیه ى کلاس درس و آموزشگاهى بود که شیفتگان علم و ادب را به خود جذب می‌کرد. اما بیش از هر مدرسه‌اى مدرسه اهل بیت ـ علیه السّلام ـ در محله شیعه نشین کرخ بغداد آوازه جهانی داشت. وجود دانشمندان بزرگ و چهره‌هاى سرشناس در این پایگاه فرهنگى شیعى موجب گشته بود تا عمیق‌ترین و دقیق‌ترین مباحث علمى و دینى در آن مورد بحث و نظر قرار گیرد. آنان با نبوغ فکرى و ابتکارات خود شیوه‌هاى نوى را در تدریس و استدلال علمى گشوده بودند که همین ویژگی هاى برجسته باعث جذب طلاب به مدرسه اهل بیت ـ علیه السّلام ـ شد. محققان و دانش پژوهان دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت ـ علیه السّلام ـ پروانه وار به گرد آن جمع شدند و از جویبار زلال اخبار و سخنان خاندان رسالت سیراب می‌شدند.[۶] نجاشی از کودکى به این محیط فرهنگى و مدرسه غنى و پرآوازه وارد شد و به دنبال گمشده خویش، فضایل و کرامتهاى انسانى و علم حدیث می‌گشت. او براى رسیدن به این هدف با مردان و فرزانگان آشنا شد که خویشتن را به علم، تقوا و شب زنده‌دارى آراسته بودند و از ابرار و محدثان بزرگ به شمار می‌آمدند.

وی در خردسالى با فرزندان علماى بنام دوست می‌شد و همراه آنان به محضر بزرگان می‌رفت و از نزدیک مطالب زیادى می‌شنید و گفتار آنها در ذهن پاک او نقش می‌بست. او در پى ارتباط با خانواده هارون بن موسى تلعکبرى که از بنی‌شیعیان و از شخصیتهاى درخشان شیعى و محدثان بود، با فرزندان این استاد بزرگ رفاقت پیدا کرد.[۷] هنوز سیزده بهار از طلوع زندگی‌اش نگذشته بود که هارون بن موسى در سال ۳۸۵ ق از دنیا رفت و غبار این حادثه غم‌انگیز را در ذهن نجاشى تا آخر عمر باقی گذارد. با اساتید و راویان از آنجا که شناخت راویان و به دست آوردن تخصص لازم در این رشته مبتنى بر شنیدنی هاى زیاد و مراجعه به اساتید بزرگ این فن است نجاشى براى کسب مهارت در این رشته، از دریاى دانش اساتید بسیارى بهره برد و از دست مبارک آنان به دریافت اجازه نقل روایت مفتخر گشت و در دانش رجال تخصص افزون یافت. حال به اختصار از آن بزرگان نام می‌بریم:

۱. على بن احمد بن عباس نجاشی(پدر نجاشی): نجاشى بعضى از کتابهاى شیخ صدوق را نزد پدرش خواند و از دست او اجازه نقل روایت کتابهای شیخ صدوق نایل آمد.[۸]

۲. احمد بن محمد بن عمران معروف به «ابن جُندی» (۳۰۵ـ۳۹۶).[۹]

۳. احمد بن محمد بن موسی معروف به «ابن صلت اهوازی» (۳۲۴ـ۴۰۹)ق.

۴. احمد بن عبدالواحد بن احمد بزاز معروف به «ابن عبدون» یا «ابن حاشر» (۳۳۰ـ۴۲۳)ق.

۵. احمد بن على بن عباس سیرافى معروف به ابن نوح سیرافی.[۱۰]

۶. ابواسحاق ابراهیم بن مخلد (۳۲۵ ـ ۴۱۰).

۷. ابوالحسن اسد بن ابراهیم بن کلیب (متوفى ۴۰۰) ق.

۸. القاضى ابوعبدالله جعفی.

۹. ابوالحسین بن محمد بن ابی سعید.

۱۰. حسن بن احمد بن ابراهیم (۳۳۹ـ۴۲۶)ق.

۱۱. حسن بن احمد بن محمد معروف به «ابن هیثم عجلی».

۱۲. حسن بن محمد بن یحیى فحام (متوفى ۴۰۸) ق.

۱۳. ابو عبدالله حسین به عبیدالله غضائرى (متوفى ۴۱۱) ق. نجاشى از این استادش که شنیدنیهای زیاد داشت و آگاه به زندگى راویان حدیث بود، به دریافت اجازه نقل حدیث نایل آمد.[۱۱]

۱۴. حسین بن احمد بن موسی.

۱۵. حسین بن جعفر بن محمد مخزومى معروف به «ابن خمری».

۱۶. سلامه بن ذکاء ابوالخیر موصلی.

۱۷. عباس بن عمر بن عباس معروف به «ابن ابى مروان».[۱۲]

۱۸. عبدالواحد بن مهری (۳۱۸ـ۴۱۰) ق. نجاشى کتاب «مسند عمار بن یاسر» را نزد این استاد خوانده است.[۱۳]

۱۹. عبدالسلام بن حسین ادیب (۳۲۹ـ۴۰۵) ق. کتاب «مهدى (عج)» را نزد این استادش خوانده است.[۱۴]

۲۰. عبدالله بن محمد بن عبدالله معروف به «ابو محمد حذاء علجی».[۱۵]

۲۱. عثمان بن حاتم منتاب تغلبی.

۲۲. عثمان بن احمد واسطی.

۲۳. على بن احمد بن محمد قمى معروف به «ابن ابى جید» (متوفى ۴۰۸)ق.

۲۴. ابوالقاسم على بن شبل بن اسد.[۱۶]

۲۵. ابوالحسن محمد بن احمد قمی.

۲۶. محمد بن جعفر ادیب معروف به «ابوالحسن تمیمی» (۳۰۳ـ۴۰۲) ق.

۲۷. محمد بن عثمان بن حسن معروف به «نصیبى معدل». نجاشى کتاب «مارووا من الحدیث» ابوشجاع ارجانى و نوشته‌اى از عبدالله بن على که تمام آن نوشته را از امام رضا ـ علیه السّلام ـ روایت کرده است، نزد این استاد خوانده است.[۱۷]

۲۸. محمد بن على بن شاذان قزوینی.

۲۹. محمد بن على بن یعقوب معروف به «ابوالفرح قنائى کاتب».

[۱۸] در محضر مفید ـ رحمه الله علیه ـ و سید مرتضی ـ رحمه الله علیه‌ـ محمد بن محمد بن نعمان معروف به «شیخ مفید» یا «ابن معلم» پیشوا و استاد علماى شیعه است که زمانى زعامت شیعیان به او منتهى گردید.

تمام کسانى که بعد از او آمدند از محضرش و از آثار ماندگارش بهره‌ها بردند. حدود دویست کتاب و اثر ماندنى در موضوعات مختلف اسلامی، از این فقیه و محقق ژرف‌نگر به جاى مانده است که به منزله دائره المعارف بزرگ اسلامى و شیعى محسوب می‌شود. نجاشى در محضر چنین اندیشمند و عالمى سالیان متمادى زانو زد و از اندوخته‌هاى علمی‌اش خوشه‌ها برچید. بیشتر کتابهاى جعفر بن محمد قولویه ـ استاد شیخ مفید ـ و شمارى دیگر را نزد او خوانده است.

[۱۹] وى سرانجام در شب جمعه آخر ماه مبارک رمضان سال ۴۱۳ ق. استادش را از دست داد و ارتحال استاد بزرگى چون شیخ مفید براى او بسیار سنگین بود. پس از درگذشت شیخ مفید ـ رحمه الله علیه ـ زعامت و پیشوایى شیعیان به سید مرتضى ـ رحمه الله علیه ـ منتقل شد؛ شخصیتى که در دانش های مختلف یگانه عصر خود و در فضل و کرم زبانزد بود. نجاشى سالیان دراز در درس سید مرتضى حاضر شد و از دانشها و روح بلند این استاد بزرگ که تجسم تقوا و پاک دامنى بود، بهره‌ها برد، او گرچه از سید مرتضى در کتاب ارزشمندش روایتى نقل نمی‌کند، ولی به فرموده محقق خوانساری، در نزد سید مرتضى بیشترین درس را خوانده است.

[۲۰] سید مرتضى پس از عمرى پربار و خدمات ارزنده علمى و اجتماعى در ربیع الاول سال ۴۳۶ ق در شهر بغداد ستاره عمرش افول کرد و به جوار حق شتافت. مصیبت فراق و از دست دادن استاد وارسته و مجتهد سخت کوش چون سید مرتضى نیز براى نجاشى که زمان طولانى با او مأنوس بود بسیار سنگین آمد ولی او چاره‌اى جز صبر و بردبارى نداشت. وى بدن مطهر استادش را با کمک ابوالعلى محمد بن حسن جعفرى و سلار بن عبدالعزیز، غسل داد و پس از اینکه فرزند سید مرتضى بر بدن پدرش نماز گزارد او را دفن کردند.

[۲۱] آثار ماندگار ابوالعباس نجاشى در شناخت راویان حدیث گوى سبقت را از دیگر دانشمندان این فن ربود و بر آنان برترى کامل یافت. گرچه پیش از عصر نجاشى و شیخ طوسی محققان و علماى زیادى در رشته رجال قلم بر صفحه کاغذ گذارده، آثار ارزشمندى به یادگار گذاشتند ولى دانش شناسایى حدیث در زمان این دو ابرمرد که شایسته عنوان «پدر علم حدیث»اند، تحول چشمگیرى یافت

[۲۲] و آثارى که این دو خورشید فروزان شیعه در این زمینه از خویش به یادگار گذاردند به عنوان کتابهاى اصول علم رجال معروف گشت و از آن تاریخ تاکنون عالمانى که متخصص در این رشته اند مطابق دیدگاههاى آن دو تحقیق کرده و بر محور آثار آن دو بزرگوار، کتابها نوشته‌اند. «رجال نجاشی» از گرانبهاترین آثار شیعى در فن علم رجال است که در بین چهار کتاب اصلى علم رجال درخشندگى خاصی دارد؛ نظیر درخشش کتاب «کافی» در بین چهار کتاب حدیثی. نجاشی این گنجینه و اثر ماندگارش را در زمان حیات استادش سید مرتضى ـ رحمه الله علیه ـ و پس از تألیف کتابهاى شیخ طوسى در این زمینه، نوشته است. گویا سید مرتضى در یکى از جلسات درس، از سخن آن دسته از مخالفان که شیعه را به نداشتن آثار و سابقه علمى سرزنش می‌کردند و مورد استفاده قرار می‌دادند، اظهار ناراحتى می‌کند و همین مسأله سبب می‌شود که نجاشى با تصمیم و اراده جدى دست به تحقیق زند و دانشوران شیعى و آثار ارزشمند آنان را معرفى کند. بنابراین کتاب وى حاوى نام ۱۲۷۰ فرزانه از محدثان و علماى شیعى است که در بیشتر موارد، سلسله سند از نجاشى تا راوى و شخصیتى که به معرفى و آثار او پرداخته، ذکر شده است. آن طور که از سخن خود نجاشى بر می‌آید نام این کتاب «فهرس اسماء مصنفى الشیعه» است که در آن به شناساندن آثار، کنیه، القاب، نیاکان و محل سکونت و زندگى علماى بزرگ پرداخته است. از این رو نام این مجموعه گران سنگ «فهرست» معروف به «رجال النجاشی» است که بر روى جلدهاى چاپ شده آن مزین است. نجاشی این کتاب را در دو جزء تهیه و تنظیم کرده و به همان ترتیبى که خود صورت داده است بارها منتشر شده است.

[۲۳] نجاشی غیر از اثر مشهورش کتابهاى دیگری به رشته تحریر درآورد ولى متأسفانه نشر نگردیده و در دسترس نیست حتى به نسخه‌هاى خطى آنها نیز تا به حال آگاهى نیافته‌اند. نجاشى آنجا که شرح حالش را یادآور شده آثار زیر را از نوشته‌هاى خویش شمرده است:

۱. «الجمعه»: این کتاب درباره وظایف و اعمال عبادى در روز جمعه است.

۲. «الکوفه»: در معرفى آثار و اماکن تاریخى شهر کوفه و نیز فضیلت آنها است.

۳. «انساب بنى نضر بن قُعین»: در این کتاب خاندان بنى نضر بن قعین را معرفى می‌کند.

۴. «مختصر الانوار و مواضع النجوم».

[۲۴] روایتگران گرچه نجاشى شاگردان زیادى را تربیت نکرد، چند نفر از دانشمندان، از روح بلند، تعهد، تقوا و اخلاص نجاشى بهره‌ها برده و به مقام نقل روایت از کتابهاى او نایل آمدند و از جمله:

۱. ابوصمصام ذوالفقار بن معبد حسینی. وى از سادات بزرگوارى است که از سید مرتضی، نجاشى و شیخ طوسی روایت می‌کند. نیز فقها و دانشمندانى چون قطب راوندی (متوفی ۵۷۳ ق) و ابن شهر آشوب (متوفى ۵۸۸ ق) از ابوصمصام حدیث نقل می‌کنند.

[۲۵] ۲. ابوالحسن سلیمان بن حسن صهرشتی. وى از فقها و شخصیتهاى برجسته شعیى و از شاگردان ممتاز سید مرتضى و شیخ طوسى است. او از این دو بزرگوار و نیز از شیخ مفید و نجاشى و دیگر فرزانگان روایت نقل می‌کند. از جمله کتابهاى او «قبس المصباح» در زمینه دعاست.

۳. ابوالحسن على بن احمد نجاشی. وى فرزند نجاشى است که در شمار اساتید بزرگ و دانشمندان جاى دارد.

[۲۶] جلوه‌هایی از زندگى عشق به اهل بیت و خاندان عصمت و طهارت ـ علیه السّلام ـ چنان در روح و روان نجاشى در آمیخته بود که آرامش را از وى گرفته و پیوسته در خروش و جوشش بود. گاهى غدیر او را به ساحل امن ولایت و حرم مولا على ـ علیه‌ السّلام‌ـ می‌کشاند و زمانى نیز عاشورا او را به مکتب سرخ ولایت و مسلخ عاشقان به کربلا می‌برد. هر سال عید غدیر که از راه می‌رسید شادمانى در چهره نجاشى ظاهر می‌گشت و شوق زیارت مولایش وى را از بغداد به نجف می‌کشاند و شتابان به وادى نور حرکت می‌کرد.

به سرزمین ولایت که می‌رسید گویا در جوار بارگاه ملکوتى امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ رحل اقامت می‌افکند و با بهره‌جویی معنوى از روح بلند آن حضرت، از فرصت به دست آمده سود جسته، از اساتید بزرگ استفاده می‌کرد و از دریاى دانش آنان سیراب می‌گشت و از دست مبارک آنان به دریافت اجازه نقل روایت نایل می‌آمد به طورى که با کوله باری از معنویات و معارف، از نجف اشرف به دیار خود مراجعت می‌کرد

.[۲۷] از جلوه‌هاى حیات نجاشى روح توحید و عبودیتى بود که در جانش رسوخ کرده بود و رد پاى این سبز قامت الهى را هم چون نیاکان پاک نهادش باید در مساجد و مکانهاى زیارتى دنبال کرد. او هر گاه به قصد کوفه ـ شهر اجدادش‌ ـ حرکت می‌کرد با زاد و توشه تقوا و با روحى سرشار از اخلاص بار سفر می‌بست و در جاى جاى شهر با قلبی آکنده از عشق به اهل بیت ـ علیه السّلام ـ و زبانى گویا به ذکر خدا قدم می‌گذاشت و به زیارت مکان‌هاى مقدس این شهر می‌رفت. وى به عظمت و فصیلت مساجد شهر کوفه آگاه بود و در همان جا که پیامبران و جانشینان آنها و دیگر زاهدان و با تقوایان نماز می‌گذاردند، نماز می‌خواند.

[۲۸] عشق و محبت به ستارگان آسمان فقاهت و دیدار با محدثان و راویان، در سراسر وجود نجاشى موج می‌زد و احترام فرزانگان شیعی را نیک نگه می‌داشت و چه در شهر بغداد یا در مسافرتهایش به نجف و کوفه به دیدار صاحبان فضیلت و ابرار می‌رفت و از دریاى دانش و اخلاص آنان بهره کافى می‌برد. وفات دست تقدیر این گونه رقم خورد که حوزه علیمه بغداد که تا سال ۴۴۸ ق از رونق و شهرت جهانى برخوردار بود و عالمان و پژوهشگران را از گوشه و کنار مجذوب خود ساخته بود دیگر آن حرارت و جنب و جوش فرهنگى را نداشته باشد. جنگ و گریزهایى که در بغداد به وجود آمد و آشوب‌هاى داخلى و خارجى براى انتقال قدرت، محیط دانش و آرامش حوزه‌هاى درس را آشفته ساخت و در نهایت اوضاع نابسامان به جایى رسید که حکومت از آل بویه به سلجوقیان منتقل شد و شیخ طوسی، پیشواى شیعیان، به ناچار از بغداد به نجف هجرت کرد. از آن پس فقها، محدثان و علماى بزرگ یکى پس از دیگرى بغداد را رها کرده، بعضى به نجف و عده‌اى به نقاط دیگر هجرت کردند. نجاشی، محدث و چهره سرشناس نیز با دگرگونی اوضاع سیاسى و اجتماعى شهر بغداد و از بین رفتن حوزه فرهنگ شیعى در سال ۴۴۸ ق به ناچار آنجا را رها کرد و احتمال دارد بر اثر کهولت و گرماى زیاد و نیز علاقه قلبى که نسبت به خاندان رسالت داشت به منطقه‌اى در شمال بغداد نزدیک سامرّاء هجرت کرده باشد. او در حالى که اواخر عمر را می‌گذراند هر چند گاه به سامرّا می‌رفت و به زیارت امام هادى و امام حسن عسکرى ـ علیه السّلام ـ می‌شتافت و در حالى که اشکهایش جارى بود زیر لب براى تعجیل ظهور امام زمان (عج) دعا می‌کرد. … او که عمرى را در خدمت معارف اهل بیت ـ علیه السّلام ـ سپرى کرد و در معرفى ابرار و ستاره‌هاى همیشه جاوید تشیع و شناساندن آثار ارزشمند آنان همت بلندى داشت، هم چنان در انتظار رؤیت خورشید اهل بیت باقی ماند تا آنکه دست اجل مهلتش نداد و در جمال الاول سال ۴۵۰ ق در مطیه آباد

[۲۹] روح پاکش به ارواح مطهر ابرار و صالحان و اولیاى خاص الهى پیوند خورد و در جوار رحمت ربوبى جاى گرفت.

[۳۰] محمد حسن امانى

پی نوشت:

[۱] . سال ۳۲۹ ق به «تناثر نجوم» یعنى فرو ریختن ستارگان معروف است در این سال على بن محمد سمری، چهارمین نایب خاص حضرت مهدى (عج) چشم از جهان فرو

بست و با درگذشت او درِ نیابت خاص بسته و غیبت کبراى آن حضرت آغاز شد.

[۲] . در کتابهاى تاریخى به این دو نام به عنوان فرزندان نجاشى دست نیافتیم.

[۳] . قاموس الرجال، علامه شوشتری، جامعه مدرسین قم، ج ۱، ص ۵۲۳.

[۴] . وى ابوعبدالله ابراهیم فرزند مجد بن عرفه (۲۴۰ـ۳۲۳ ق) ملقّب به «نفطویه نحوی» است (تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، چاپ بیروت، ج ۶، ص ۱۵۹).

[۵] . همان مأخذ، ص ۲۹۱.

[۶] . مقدمه لمعه، محمد مهدى آصفی، چاپ ده جلدی، ج ۱، ص ۵۲.

[۷] . رجال النجاشی، ج ۲، ص ۴۰۷. خلاصه الاقوال، علامه حلی، چاپ تهران، ص ۸۷.

[۸] . همان مأخذ، ج ۲، ص ۳۱۶، ج ۱، ص ۲۲۰. طبقات اعلام الشیعه، علامه آقا بزرگ تهرانی، چاپ دوم، اسماعیلیان، ج ۲، ص ۱۹.

[۹] . همان مأخذ، ج ۱، ص ۲۲۴. خلاصه، ص ۱۱.

[۱۰] . رجال النجاشی، ج ۱، ص ۲۲۶، ج ۲، ص ۴۱۷. رجال طوسی، ص ۴۱۷، خلاصه، ص ۱۲.

[۱۱] . همان مأخذ، ج ۱، ص ۲۰۲ و ۲۰۳ و ۲۲۰ و ۳۰۶، ج ۲، ص ۳۰۶. رجال طوسی، ص ۳۳۲ و ۳۵۱ و ۴۲۵. خلاصه، ص ۲۶.

[۱۲] . همان، ج ۱، ص ۳۴۳.

[۱۳] . همان، ج ۲، ص ۴۲۸.

[۱۴] . همان، ص ۱۵۱.

[۱۵] . همان، ص ۳۶. خلاصه، ص ۵۵.

[۱۶] . همان، ج ۱، ص ۹۵ و ۴۵۸.

[۱۷] . همان، ج ۱، ص ۹۸. ج ۲، ص ۳۲ و ۱۷۵.

[۱۸] . همان، ج ۲، ص ۳۲۶، اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳. مشیخه النجاشی، محمود دُریاب نجفی، چاپ اول ۱۴۱۳ ق، قم، ص ۹۸.

[۱۹] . همان، ج ۱، ص ۱۲۱ و ۱۵۳ و ۱۵۴ و ۳۰۶.

[۲۰] . روضات الجنات، محمد باقر خوانساری، اسماعیلیان، قم، ج ۱، ص ۶۳.

[۲۱] . رجال النجاشی، ج ۲، ص ۱۰۴، خلاصه، ص ۴۶.

[۲۲] . کتابهای اصلى علم رجال چهار کتاب اند به نامهای: ۱. اختصار الرجال ۲. الفهرست ۳. الرجال ۴. رجال نجاشى که کتاب تحت تألیف شیخ طوسى است.

[۲۳] . این اثر ماندگار تاکنون بارها چاپ شده که جدیدترین چاپ آن با تحقیق محمد جواد نائینی، زیر نظر استاد جعفر سبحانی، در سال ۱۴۰۸ ق در بیروت به زیور طبع آراسته گردیده است.

[۲۴] . همان، ج ۱، ص ۲۵۴.

[۲۵] . طبقات اعلام الشیعه، ج ۲، ص ۱۸۰. روضات الجنات، ج ۱، ص ۶۳.

[۲۶] . ر. ک: «طبقات اعلام الشیعه»

[۲۷] . رجال النجاشی، ج ۱، ص ۱۹۰، ج ۲، ص ۸۵ و ۴۰۹.

[۲۸] . همان، ج ۱، ص ۲۹۷ و ۳۷۸ و ۴۰۸.

[۲۹] . همان مَطیَره است و آن منطقه سرسبزى است در اطراف سامرّا و از گردشگاههاى عمومى بغداد و سامرّا. (ر. ک: معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۵۱)

[۳۰] . خلاصه، ص ۱۲. الکنى و الالقاب، ج ۳، ص ۲۳۹.

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2019/11/index-3.jpg 251 201 سید محمد ظاهر محمدی سید محمد ظاهر محمدی2019-11-09 11:01:032019-12-11 18:09:56ابوالحسن احمد بن على نجاشی

اندیشه های کلامی شیعه امامی در دوره نخست عباسی

برچسب ها: شیعه امامت امام باقر ایمان خلافت مباحث کلامی حضرت علی امام صادق علیه‌السلام پیامبراکرم اصول وفروع

اشاره:

مهم ترین رویداد تاریخی عصر اول عباسی کاربرد نیروی «استدلال» از سوی مسلمین است که نهضت ترجمه بدان شدت بخشید. شیعه ی امامی در این دوره اقلیتی بود که با تجهیز فِرق مختلف به نیروی استدلال، در وضعیت نوینی قرار گرفت. اگر چه در این دوره، امامان شیعی شبهات فقهی، کلامی و دینی را پاسخ گو بودند، به نظر می رسد بدون توجه علمای شیعه به مسئله ی مهم نهضت ترجمه، حفظ موجودیت شیعه ی امامی چندان آسان به نظر نمی رسید؛ بنابراین متکلمین شیعه ی امامی نیز همگام با فِرق دیگر (مانند معتزله) خود را به نیروی عقل و استدلال در مباحثات کلامی تجهیز کردند. در این مقاله به متکلمین اولیه ی شیعه ی امامی پرداخته شده است که با مناظرات و تألیفات خویش سهم بزرگی در حفظ تشیع امامی ایفا کردند.

آغاز مباحث کلامی میان مسلمین

اولین اختلاف میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در ماجرای سقیفه ی بنی ساعده روی داد؛ البته روشن است که اصل تشکیل سقیفه ی بنی ساعده یک امر سیاسی بود؛ اما این اختلاف سیاسی موجب مطرح شدن برخی مباحث کلامی شد. اختلاف بر سر مسئله ی جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم منجر به بروز عقاید متفاوتی در باب امامت و خلافت گردید. اولین مسئله ی مورد بحث در این رابطه میان مسلمین، موضوع«اصل و نسب» بود. از همان آغاز، ابوبکر به استناد حدیث «الائمه من قریش» به خلافت رسید.۲ در دوره ی خلافت ابوبکر، با مرتد شدن عده ی زیادی از مردم شبه جزیره و ظهور مدعیان پیامبری،۳ برای اولین بار ضرورت تعریف کامل ایمان احساس شد تا روشن گردد یک فرد با رعایت چه اصولی مؤمن و مسلمان واقعی است و با ارتکاب چه گناهانی در زمره ی مرتدین و کفّار خواهد بود.

این مسئله پس از کشته شدن عثمان و بعد از ماجرای حکمیت در جنگ صفّین اهمیت فوق العاده ای یافت و پس از آن، بحث «مرتکب گناه کبیره» مطرح شد.۴

طرح این مسئله از سوی خوارج، که آیا مرتکب گناه کبیره مؤمن است یا کافر، باعث تحولات عمده ای در زمینه ی مباحث کلامی شد؛ زیرا بعدها هر یک از فرق اسلام درباره ی این موضوع به بحث پرداخته، نظرات مختلفی را ارائه دادند. با مطرح شدن این مسئله و شهادت حضرت علی علیه السلام، این اعتقاد رواج یافت که جمیع اهل قبله با اقرار به ایمان، مؤمن هستند و ارتکاب گناه لطمه ای به ایمان آنها وارد نمی کند.۵ افرادی که اعتقاد داشتند اقرار به زبان نشانه ی ایمان است و درباره ی اعمال افراد نمی توان حکم کرد، مرجئه ی مجبره بودند.۶ این عقیده و رواج آن کاملاً به نفع خلفای بنی امیه بود؛ زیرا آنان با رواج این عقیده، به راحتی می توانستند از بروز اعتراضات و نارضایتی های مردم جلوگیری کنند. طبق این عقیده و اندیشه، خلفای بنی امیه در انجام هر عملی آزاد و علی رغم انجام اعمال خلاف اسلام، هم چنان مؤمن تلقی می شدند. در واقع مرجئه واکنشی در برابر حملات شیعیان و خوارج علیه حکومت بنی امیه محسوب می شد. مرجئه عقیده داشتند باید از خلفای بنی امیه اطاعت نمود و حکم درباره ی آنها را به روز قیامت موکول کرد.۷

در مقابلِ مرجئه ی مجبره، کسانی بودند که عقیده داشتند انسان قبل از انجام عمل کاملاً مختار است و خداوند افعال و اعمال بندگان را به خود آنها واگذاشته است. مَعْبدبن عبداللَّه جُهَنی، غَیلان دِمَشقی، جَعْدبن دِرهَم و یونس اَسْواری از جمله کسانی بودند که پیش از دیگران این عقیده را مطرح کردند؛۸ اما بلافاصله اصحاب حدیث و سنت و عده ای از صحابه که در قید حیات بودند، با عقیده ی آنان درباره ی اختیار و اراده ی انسان مخالفت نمودند.۹ طرح مسئله ی اختیار و اراده ی انسان، به سود حکومت بنی امیه نبود؛ زیرا مردم را نسبت به اعمال بنی امیه در امور سیاسی و اجتماعی جامعه حسّاس می کرد. به تدریج طرف داران نظریه ی اختیار گسترش یافتند. از میان این افراد، واصل بن عطا، از شاگردان حسن بصری، با طرح نظریه ی «منزله بین المنزلتین» در مورد مرتکب گناه کبیره، بانی فرقه ای به نام معتزله شد.۱۰

بنابراین، با شکل گیری فرق مختلف، به ویژه ظهور فرقه ی معتزله، که به استدلال و ادله ی عقلی اتکا داشتند و با طرز استدلالی مجادله می کردند، شیعه در شرایط نوینی قرار گرفت. شیعه در آن زمان در اصول و فروع به قرآن و سنّت نبوی استناد می کردند.۱۱ این دوره که دوره ی اوج گیری احتجاجات و مناظرات مذهبی بود، با امامت امام باقر و امام جعفر صادق علیه السلام هم زمان گردید. شیعه در این دوره ناچار بود با فرق مختلف، از جمله اصحاب حدیث و سنت و هم چنین معتزله، مناظره کند و دعاوی آنها را پاسخ دهد؛ اما این کار به علت مدوّن نبودن حدیث مذهب شیعه و کم بودن تعداد علمای این مذهب چندان آسان به نظر نمی رسید.۱۲ در چنین وضعیتی، علمای شیعه ناگزیر دیدند که به اصطلاحات و طرز استدلال متکلمین روی آورند. این مسائل از یک سو و ترجمه ی کتب بیگانه از سوی دیگر، نیاز به مناظره ی متکی بر استدلال را برای شیعیان مضاعف کرد.

در همین زمان که تنش های فکری و عقیدتی شدت بیش تری یافته بود، امام باقرعلیه السلام با تشکیل حوزه ی درسی به تصحیح اندیشه ها پرداخت. آن حضرت مردم را به تعقل فرا می خواند و ارزش های والای عقل، و ایمانِ متکی بر تعقل را مطرح می کرد.۱۳ امام باقرعلیه السلام در بیان صفات خداوند سخنان استدلالی فراوانی داشت؛ اما اهل ایمان را از تفکر و مناظره در ذات خداوند و مباحثه های بی حاصل نهی می کرد.۱۴

موقعیت علمی امام باقرعلیه السلام، به ویژه به عنوان نماینده ی علوم اهل بیت علیه السلام، بسیاری را به محضر درس آن حضرت می کشانید تا حل اشکالات علمی و فقهی خود را از ایشان بطلبند. در این میان اهل عراق، که شیعیان بسیاری میان آنها وجود داشت، شیفته ی شخصیت وی شده بودند.۱۵ شهرت علمی امام باقرعلیه السلام آن چنان بود که به «واسع العلم» و «وافر الحلم» مشهور بود.۱۶ این شهرت در زمان خود ایشان، نه تنها در حجاز،۱۷ بلکه حتی در عراق و خراسان نیز فراگیر شده بود.۱۸ اندیشه های کلامی متکلمین اولیه ی شیعه

تکیه ی اصلی شیعه از نظر فکری و عقیدتی بر امام صادق علیه السلام بود. آن حضرت نیز همانند امام باقر علیه السلام توجه شیعیان را به اهل بیت علیه السلام جلب می کرد و آنان را از تمسک به احادیث دیگران باز می داشت. مهم ترین علت شکل گیری فقه شیعه به شکلی مستقل این بود که خود امام صادق علیه السلام نیز به این امر اشاره کرده و به شیعیان توصیه فرمود که آثار رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و سنّت او و آثار اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را مدّ نظر داشته باشند.۱۹

از جمله مسائلی که امام صادق علیه السلام به مبارزه با آن پرداخت، تمسک به قیاس و رأی بود. امام علیه السلام اصحاب خود را از مجالست با اهل رأی در صورتی که تحت تأثیر آنان قرار گیرند، باز می داشت؛۲۰ چنان که در زمینه ی محکوم کردنِ عمل به قیاس، روایات زیادی از امام صادق علیه السلام نقل شده است.۲۱ به نظر می رسد اگر امام صادق علیه السلام با این قاطعیت در برابر قیاس و طرف داران آن نمی ایستاد، فقه شیعه از اصحاب رأی متأثر می شد و اصالت خود را از دست می داد. آن حضرت قرآن را اصل و حدیث را فرع معرفی کرده، ملاک درستی و نادرستی حدیث را مطابقت آن با قرآن می دانست؛۲۲ افزون بر آن، امام صادق علیه السلام با طرح روایاتی در زمینه ی فضایل خواندن سوره های قرآن، کوشید تا قرآن را در جامعه ی اسلامی احیا کند.۲۳

باید به خاطر داشت که مخاطب اصلی امام صادق علیه السلام درباره ی کفر و غلات و پرهیز دادن از هم نشینی با آنان ۲۴، کسانی بودند که از استواری و استحکام فکری برخوردار نبودند. در مکتب علمی امام صادق علیه السلام عده ای پرورش یافتند که در بررسی مسائل فکری آن زمان، از اهمیت برجسته ای برخوردار بودند. این افراد از علمای شیعه ی امامیه بودند که در زمان خود نیز از متفکرین و محدثین جامعه ی شیعه محسوب می شدند. یکی از این علمای برجسته ی شیعه، محمدبن نعمان است. ابوجعفر احول، محمدبن نعمان، ملقب به مؤمن الطاق، شخصیت برجسته ای میان متکلمین کوفه بود که مخالفان، از سر عناد، وی را شیطان الطاق لقب داده بودند.۲۵ وی برجسته ترین صحابه ی امام صادق علیه السلام بود که پس از آن حضرت امامت امام موسی کاظم علیه السلام را بدون تردید پذیرفت.۲۶ محمدبن نعمان به دلیل برتری و فضیلتی که در مسائل کلامی و فن مناظره داشت در میان پیروان امام صادق علیه السلام ممتاز گردید؛ به طوری که امام صادق علیه السلام او را عزیزترین فرد در نزد خویش به شمار آورده است.۲۷

آثار مؤمن الطاق شامل کتاب الامامه، کتاب الرد علی المعتزله فی امامه المفضول و چند رساله ی دیگر است.۲۸ با توجه به خصوصیات وی در مناظره ها، احتمالاً آثار وی نیز دارای ماهیتی جدلی و بحث انگیز است. وی هم چنین مناظرات بحث انگیزی به طرف داری از حقانیت امامت امام صادق علیه السلام داشته است.۲۹ از دیگر متکلمین شیعه ی امامی که از صحابه ی برجسته ی امام صادق علیه السلام نیز بود، می توان هشام بن حکم را نام برد.۳۰ وی ابتدا مرید جهم بن صفوان جبری بود،۳۱ ولی به آئین تشیع گرایید۳۲ و از فداکارترین پیروان امام صادق علیه السلام شد که تا زمان امامت حضرت رضاعلیه السلام زنده بود.۳۳

هشام در حاضرجوابی بسیار مهارت داشت و اداره ی مجالس بحث یحیی بن خالد برمکی را در زمینه ی کلام و نظر بر عهده داشت.۳۴ وی کتاب الفاظ را که از مهم ترین مباحث علم اصول است، تألیف کرد.۳۵ برخی از تعلیمات و تألیفات وی درباره ی امامت است که با ادله ی عقلی، عقاید خود را تشریح کرده است.۳۶

هشام بن حکم از روی دلیل و برهان به امامت قائل گردید. او پیوسته داستان ابلاغ سوره ی برائت و رد کردن ابوبکر و مأمور کردن علی علیه السلام به این کار را بیان می کرد.۳۷ چنان که از اسامی کتب هشام برمی آید، او قائل به امامت مفضول نبوده و آن را رد کرده است.۳۸

امام صادق علیه السلام هشام را به دلیل احتجاج و استدلال، ستوده و بر وی درود فرستاده است.۳۹ شخصیت هشام بن حکم از آن جهت برجسته است که در دفاع از اسلام و دفع شبهات مخالفین بسیار کوشیده است. وی حتی با بزرگان معتزله، از جمله عمروبن عبید، مناظره و مباحثه داشته و با استفاده از روش استدلال سربلند بیرون آمده است.۴۰

از دوره ی امام صادق علیه السلام به بعد ترجمه ی کتب بیگانه مورد توجه مسلمین قرار گرفت. از مطالعه ی آرا و نظریات کلامی فلاسفه ی یونانی و متکلمین اولیه ی شیعه، و مقایسه ی آنها چنین برمی آید که آنها نظرات مشابهی نیز داشتند؛ از جمله ی این نظریات و مباحث، انکار علم قبلی خداوند درباره ی افعال آینده ی بشر بود که مورد قبول گروهی از شیعیان، از جمله هشام بن حکم و محمدبن نعمان قرار گرفت. آنها بر این عقیده بودند که خداوند پیش از وقوع اشیا، دانا به اشیا نیست و تنها در زمان وقوع از آنها با خبر می شود.۴۱ هشام بن حکم بر این مقوله افزود که اگر خدا به آنچه بندگانش خواهند کرد علم قبلی داشته باشد، دیگر آزمایش و امتحان معنایی نخواهد داشت و مکلف بودن انسان بی معنا خواهد بود.۴۲

آیا هشام بن حکم و محمدبن نعمان، درباره ی نظریه ی علم قبلی خداوند از آثار فیلسوفان قدیم یونانی تأثیر پذیرفته بودند، یا منبع اصلی آنها قرآن بوده است؟ در قرآن مجید، علم خداوند به هر چیزی، به صورت صریح، در آیاتی هم چون «و او به همه چیز داناست.»۴۳ و «خدا از آنچه می کنید آگاه است.»۴۴، آمده است؛ هم چنین از علم قبلی خداوند نسبت به پنج مورد در سوره ی لقمان سخن به میان آمده است.۴۵ این پنج مورد از اسرار الهی است و تنها خداوند به آنها آگاه است. گر چه به ظاهر در بین این پنج مورد، از علم خداوند نسبت به افعال انسان سخن گفته نشده است، اما همین مورد که خداوند می فرماید:

«او آنچه از نر و ماده و زشت و زیبا که در رحم های آبستن است می داند».۴۶

نشان دهنده ی علم قبلی خداوند نسبت به افعال انسان هاست. و این آیه نه تنها شامل انسان، بلکه شامل هر موجود زنده ای است.

عقیده ی هشام و محمدبن نعمان درباره ی علم خداوند با عقیده ی ارسطو هم ساز است؛ زیرا ارسطو نیز معتقد بود خداوند – باری تعالی – به اجناس و انواع (کلیه ی اشیا) علم دارد اما علم قبلی خداوند درباره ی افعال آدمی را رد کرده و معتقد بود که باری تعالی نمی تواند به اشخاص و کاینه ی فاسده، عالِم باشد.۴۷

در مورد آزادی اراده و استطاعت و توانایی انسان بر انجام کاری، گروهی معتقد بودند که انسان اصلاً دارای قدرتی نیست؛ این عقیده ی جهم بن صفوان و گروهی از ازارقه بود.۴۸ گروهی نیز معتقد بودند انسان مجبور نیست و دارای قدرت و توانایی است. این گروه خود به دو دسته تقسیم شدند: دسته ای معتقد بودند استطاعت و توانایی برای انجام کاری، تنها همراه با فعل و مقارن با آن است و بر آن تقدم ندارد. این عقیده ی گروهی از اهل کلام از جمله هشام بن حکم بود.۴۹ هشام بن سالم، محمدبن نعمان و زرارهبن اعین نیز استطاعت و توانایی بر انجام کاری را منحصراً وابسته به سلامتی دانسته و هرگونه توانایی را وابسته به آن می پنداشتند.۵۰

این نظریه شبیه به نظریه ی ارسطو است. ارسطو درباره ی طبیعت انسان معتقد بود طبع انسان هرگاه سلیم باشد صلاحیت همه ی توانایی ها را دارد.۵۱ هشام بن حکم نیز متقابلاً اعتقاد داشت نفوس انسانی هرگاه برای صنفی مهیا و آماده گردد همه ی اصناف این نوع، آماده ی آن خواهند بود.۵۲

هشام بن حکم هم چنین معتقد بود که افعال انسان بدون آلات، جوارح، وقت، مکان و… نمی تواند صورت بگیرد.۵۳ به نظر می رسد این که هشام بن سالم جوالیقی و محمدبن نعمان اعتقاد داشتند که افعال بندگان، اجسام هستند۵۴ در تأیید این مطلب باشد.

از دیگر مباحثی که در دوره ی نهضت ترجمه و نقل علوم بیگانه به زبان عربی، میان مسلمین مورد بحث و گفت وگو قرار گرفت، بحث «جزء لایتجزی» بود. دموکریتوس و لوکیپوس (از فلاسفه ی قدیم) معتقد بودند همه ی چیزها از اجسامی تقسیم ناپذیر ترکیب می شوند و اتم ها در شماره و شکل نامحدودند.۵۵

آنها اعتقاد داشتند اتم ها ظاهراً دارای هیچ گونه کیفیت ذاتی نیستند و این کیفیات در اثر تجمع گوناگون آنها پدید می آید.۵۶ این مسئله بحث های زیادی میان مسلمانان به وجود آورد. از جمله کسانی که در این مورد اظهار عقیده کرد، متکلم معروف شیعه، هشام بن حکم بود. هشام معتقد بود که اجزای جسم در تقسیم به جزءهای کوچک تر نهایتی دارد و دارای حدی است؛ زیرا جسم دارای اجزای معینی است که از اجتماع آنها درست شده و هرگاه مشیت الهی این اجتماع اجزا را از یک جسم سلب کند، اجزای معدود آن جدا از یکدیگر می مانند و هیچ یک از آنها قابل تقسیم و تجزیه نخواهد بود.۵۷ این عقیده را نظام معتزلی نیز پذیرفت و در این مورد تابع هشام بن حکم شد.۵۸

عقل، یکی از مواردی بود که فلاسفه ی قدیم یونانی به آن توجه داشتند. آنها عقل را یکی از مهم ترین اصول در انسان محسوب می کردند.فیلولائوس، یکی از فیلسوفان یونانی، عقل را نشانه ی اصل انسان می دانست.۵۹ سقراط، فیلسوف دیگر یونانی، عقل را کنیز مبدع اول می دانست و معتقد بود اول چیزی که مبدع اول آفرید، صورت عقل بود.۶۰ نظریه ی افلاطون نیز با نظریه ی سقراط هماهنگ است. وی نیز عقیده داشت مبدع اول ابتدا عقل را پدید آورد و سپس به توسط عقل نفس کلی را آفرید.۶۱ هراکلیتوس نیز معتقد بود عقل بر همه چیز حکم روایی دارد.۶۲

مسلم است که با شروع ترجمه ی کتب بیگانه، مسلمانان با این گونه افکار و اعتقادات آشنا می شدند. در میان متکلمین شیعه نیز کسانی مانند محمدبن نعمان و هشام بن حکم در مباحثات کلامی خود عقل و استدلال را به کار می بردند. هشام بن حکم از جمله کسانی است که در مناظرات استدلالی خود، جایگاه عقل و اهمیت آن را کاملاً روشن کرده است. این امر در مناظره ای که وی با عمروبن عبید داشت، کاملاً آشکار است. وی در جواب عمرو که معتقد بود امامت در همه ی دوران به اختیار امت است اظهار کرد: چرا خداوند برای انسان دو چشم، دو گوش و زبان آفریده است؟ سپس از عمرو سؤال کرد: چرا خداوند برایش قلب آفریده است؟ هشام خود در پاسخ این سئوال ها اظهار کرد قلب مرجع و محرک اعمال حواس است و حواس نفع و ضررها را با آن تشخیص می دهند؛ لذا نسبت امام به مردم، مانند نسبت قلب به حواس دیگر است و هم چنان که حواس مرجعی جز قلب ندارند مردم نیز مرجعی جز امام ندارند.۶۳

ابوجعفر محمدبن خلیل، مشهور به سکاک، از جمله متکلمین شیعه ی امامی است که با بزرگان معتزله، از جمله ابوجعفر محمدبن عبداللَّه اسکافی ۶۴ و ابوالفضل جعفربن حرب ۶۵ مناظراتی داشته است. ابوعیسی محمدبن هارون نیز از متکلمین شیعه ی امامی بود که کتاب معروفی به نام المقالات فی الامامه تألیف کرد.۶۶ وی در این کتاب به تاریخ ملل و نحل و شرح آرا و عقاید فرق مختلف پرداخته بود.۶۷ ابوعیسی در کتاب دیگرش به نام المجالس مناظرات هشام بن حکم و عمروبن عبید را درباره ی مسئله ی امامت جمع آوری کرده بود.۶۸

در این میان نباید از نقش امامان شیعه در مقابل انحرافات فکری و پاسخ گویی آنها به سؤالات و شبهات مسلمین غفلت کرد. امام موسی کاظم علیه السلام در پاسخ کسانی که درباره ی توحید و صفات خداوند سؤال می کردند، توصیه می فرمود که پا را از آنچه در قرآن ذکر شده فراتر نگذارند.۶۹ آن حضرت در پاسخ کسانی که عقیده داشتند خدا به آسمان دنیا نزول می کند اظهار داشت: خدا تنزل نمی کند و احتیاجی به آن ندارد؛ زیرا دور و نزدیک در منظر خداوند مساوی است.۷۰ پذیرفتن ظاهر چنین مسائلی (همچون نزول خدا به آسمان دنیا) مستلزم اعتقاد به تشبیه و قبول جابه جایی خداوند از مکانی به مکان دیگر بود. اهل حدیث آشکارا این اعتقاد را مطرح و به احادیث دیگری نیز در این باب استناد می کردند.۷۱ امام کاظم علیه السلام اصحابی را که قدرت بحث و جدل داشتند تشویق می کرد تا با مخالفان به بحث بپردازند. هشام بن حکم، قوی ترین متکلم شیعه در انتقال دیدگاه های اهل بیت علیه السلام به مخالفان بود.۷۲ محمدبن حکیم نیز از جمله صحابه ی امام کاظم علیه السلام بود که در مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم با مخالفان به بحث و جدل می پرداخت.۷۳

دوره ی امام رضا علیه السلام از دوره هایی است که بحث های کلامی در جریانات گوناگون فکری به سرعت رو به رشد گذاشت و در زمینه های مختلف اختلاف نظر پدید آمد. دو گروهی که به معتزله و اهل حدیث معروف شدند، در برپایی این کشمکش های فکری، بیش ترین سهم را دارا بودند. در برابر این دو گروه، که یکی عقل را بر نقل ترجیح می داد و دیگری بر عکس، امام رضا علیه السلام کوشید تا موضع خود را بیان کند؛ بنابراین بخش عمده ی روایاتی که از امام رضاعلیه السلام نقل شده درباره ی موضوعات کلامی در شکل پرسش و پاسخ و یا مناظرات است.۷۴

به نظر می رسد که فعالیت های عمده ی متکلمین اولیه ی شیعه حول محور امامت بود؛ زیرا مناظرات و تألیفات متکلمین اولیه ی شیعه درباره ی امامت و فعالیت های فکری ائمه ی شیعه در عصر اول عباسی و هم چنین تلاش متکلمین متأخر شیعه ی امامی (ابوعیسی محمدبن هارون وراق، ابوالاحوص داودبن اسد بصری، ابومحمد حسن بن موسی نوبختی، ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی و فضل بن شاذان نیشابوری) به تدریج مسئله ی امامت را در ردیف مهم ترین مباحثِ کلام شیعه قرار داد.۷۵

فهرست منابع:

  1. ـ ابن ابى الحدید، عبدالحمیدبن هبه اللّه ، شرح نهج البلاغه،تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالاحیاءالتراث العربى، ۱۳۸۷ق).
  2. ـ ابن عنبه، جمال الدین احمدبن على، عمده الطالب فى انساب آل ابى طالب (نجف، مکتبه الحیدریه، ۱۳۸۰ق).
  3. ـ ابن ندیم، محمدبن اسحاق ، الفهرست، ترجمه ى م.رضا تجدد (تهران، نشر کتابخانه ى ابن سینا،۱۳۴۳ش).
  4. ـ اشعرى،ابوالحسن على بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین،ترجمه ى دکتر محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲ش).
  5. ـ اشعرى قمى، سعدبن ابى خلف، المقالات و الفرق،تصحیح محمد جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۱).
  6. ـ اقبال آشتیانى، عباس، خاندان نوبختى (تهران کتاب خانه طهورى، ۱۳۴۵ش).
  7. ـ برن، ژان ، افلاطون، ترجمه ى دکتر سید ابوالقاسم پورحسینى (تهران، مؤسسه نشر هما، ۱۳۶۴).
  8. ـ بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمه و حواشى و تعلیقات دکتر مشکور (تهران، نشر کتاب فروشى اشراقى، ۱۳۶۷).
  9. ـ الحر العاملى، محمدبن حسن، وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه (بیروت، دارالاحیاءالتراث العربى، ۱۳۹۱ق).
  10. ـ خراسانى، شرف الدین ، نخستین فیلسوفان یونان (تهران، نشر انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ۱۳۷۰ش).
  11. ـ خیاط، عبدالرحیم بن محمد ابوحسین، الانتصار (مصر، بى نا، ۱۳۴۴ق).
  12. ـ شهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل ، تصحیح جلالى نائینى (بى جا، نشر اقبال، ۱۳۶۱).
  13. ـ شیخ صدوق، محمدبن على بن حسین بن بابویه قمى، عیون اخبار الرضا (تهران، انتشارات اعلمى، بى تا).
  14. ـ شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد فى معرفه حجج اللّه على العباد (قم، انتشارات بصیرتى، بى تا).
  15. ـ طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن، الفهرست، محقق شیخ جواد قیومى (بى جا، موسسه ى نشر الفقاهه، ۱۴۱۷ق).
  16. ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، اختیار معرفه الرجال معروف به رجال الکشى، تصحیح حسن مصطفوى (مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ق).
  17. ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، رجال طوسى (نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۸۰ق).
  18. ـ قاضى، ابوالحسین بن محمدبن ابى یعلى، طبقات الحنابله ،تحقیق محمد حامد الفقى (قاهره، بى نا، ۱۳۷۱ق).
  19. ـ کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى،تحقیق على اکبر غفارى (تهران دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۱ق).
  20. ـ مسعودى، على بن حسین ، مروج الذّهب ،تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید (مصر، مکتبه التجاریه الکبرى، ۱۳۸۴ق).

پی نوشت:

  1. اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص۳٫
  2. همان،ص ۴٫
  3. همان، ص۱۲؛ شهرستانى، ملل و نحل ، ج۱، ص۱۴۶٫
  4. اشعرى قمى، همان، ص ۵٫
  5. همان،ص ۱۳۱٫
  6. بغدادى، الفرق بین الفرق، ص۱۴۵ و ۳۷۱٫
  7. همان، ص۱۱؛ شهرستانى،همان، ص۴۵٫
  8. بغدادى، همان، ص۱۱٫
  9. مسعودى، مروج الذّهب ، ج۴،ص۱۰۴٫
  10. اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى،ص۶۹٫
  11. همان، ص۶۹ – ۷۱٫
  12. کلینى، اصول کافى، ج۱، ص۳۲٫
  13. همان،ص ۲۷۲٫
  14. شیخ مفید، الارشاد، ص۲۸۲٫
  15. ابن عنبه، عمده الطالب، ص۱۹۵٫
  16. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۷۷٫
  17. کلینى، همان، ج۶،ص۲۶۶٫
  18. الحر العاملى، وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۲۳ و ۶۱٫
  19. همان،ص ۱۶٫
  20. همان،ص ۲۳ و ۲۹٫
  21. کلینى، همان، ص۶۹٫
  22. همان، ج۲، ص۴۹۹ و ۶۱۴٫
  23. شیخ صدوق، الامالى ، ج۲، ص۲۶۴٫
  24. ابن ندیم، الفهرست، ص۳۲۸٫
  25. همان جا.
  26. طوسى، رجال کشى، ص۱۸۵٫
  27. ابن ندیم، همان، ص۳۲۹٫
  28. طوسى، همان، ص۱۸۵٫
  29. ابن ندیم، همان، ص۳۲۸٫
  30. طوسى، همان، ص۲۱۴٫
  31. همان جا.
  32. همان جا.
  33. ابن ندیم، همان، ص۳۲۷٫
  34. همان، ص۳۲۸٫
  1. همان، ص ۳۲۷ و ۳۲۸٫
  2. همان، ص۳۲۸٫
  3. همان، ص۳۲۸٫
  4. همان، ص۳۲۸٫
  1. مسعودى، همان، ج۴، ص۱۰۵٫
  2. شهرستانى، همان، ج۱، ص۲۴۶ ـ ۲۴۷٫
  3. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین، ص۲۵٫
  4. سوره ى حدید، آیه ى ۳٫
  5. سوره ى منافقون، آیه ى ۱۱٫
  6. سوره ى لقمان، آیه ى ۳۴٫
  7. سوره ى لقمان، آیه ى ۳۴٫
  8. شهرستانى، همان، ج۲، ص۲۹۱٫
  9. ابوالحسن اشعرى، همان،ص۲۸٫
  10. همان جا.
  11. همان جا.
  12. شهرستانى، همان، ج۲، ص۲۵۶٫
  13. همان، ص۲۵۶٫
  14. همان، ج۱، ص۲۴۷٫
  15. بغدادى، همان، ص۳۹٫
  16. خراسانى، نخستین فیلسوفان یونان، ص۴۶۸٫
  17. همان، ص۴۸۷٫
  18. ابوالحسن اشعرى، همان، ص۳۶٫
  19. بغدادى، همان، ص۹۴٫
  20. خراسانى، همان، ص۲۱۵٫
  21. شهرستانى، همان، ج۲، ص ۱۲۸ – ۱۲۹٫
  22. همان، ص۱۴۲٫
  23. ژان برن، افلاطون، ص۱۶۳ – ۱۶۴٫
  24. مسعودى، همان جا.
  25. خیاط، الانتصار، ص ۱۸۰٫
  26. همان، ص ۱۴۲٫
  27. مسعودى، همان جا.
  28. اقبال آشتیانى، همان، ص۸۶٫
  29. مسعودى، همان، ج ۴، ص۱۰۵٫
  30. کلینى، همان، ج۱، ص۱۰۲٫
  31. همان، ص۱۲۵٫
  32. قاضى، طبقات الحنابله ، ج۱، ص۲۹ و ۶۷٫
  33. طوسى، رجال طوسى، ص۳۲۹ – ۳۳۰٫
  34. طوسى، رجال کشى ، ص۳۸۰٫
  35. شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۱۵۲٫
  36. اقبال آشتیانى، همان، ص۷۶٫

منبع :خدیجه عالمی تاریخ اسلام – هشتم تیرماه سال ۱۳۸۲ شماره چهاردهم –

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2016/02/اندیشه-های-کلامی-شیعه-امامی-در-دوره-نخست-عباسی.jpg 300 500 سید محمد ظاهر محمدی سید محمد ظاهر محمدی2019-10-02 11:15:562019-10-02 12:23:41اندیشه های کلامی شیعه امامی در دوره نخست عباسی

رابطه علم و عصمت معصومین

برچسب ها: هدایت حقیقت عصمت معصومین اخلاص ایمان علم فطرت مومن انبیاء قران کریم دلالت

 

اشاره:

 در آیات بسیارى از قرآن کریم اخلاص عبد را به خدا نسبت داده، با اینکه بنده باید خود را براى خدایش خالص کند بدان جهت است که بنده جز موهبت‏ خداى تعالى چیزى را از ناحیه خود مالک نیست، و هر چه را که خدا به او داده باز در ملک خوداوست.پس اگر بنده، دین خود را و یا به عبارتى خود را براى خدا خالص کند، در حقیقت‏ خداوند او را جهت‏ خود خالص کرده است.

البته در این میان افرادى هستند که خداوند در خلقت ایشان امتیازى قائل شده، وایشان را با فطرتى مستقیم و خلقتى معتدل ایجاد کرده، و این عده از همان ابتداى امر با اذهانى وقاد و ادراکاتى صحیح و نفوسى طاهر و دلهایى سالم نشو و نما نموده‏اند، و با همان صفاى فطرت و سلامت نفس، و بدون اینکه عمل و مجاهدتى انجام داده باشند به نعمت اخلاص ‏رسیده ‏اند، در حالى که دیگران با جد و جهد مى بایستى در مقام تحصیلش برآیند، آن هم هر چه ‏مجاهدت کنند به آن مرتبه از اخلاص که آن عده رسیده‏ اند نمى رسند.آرى، اخلاص ایشان‏ بسیار عالى تر و رتبه آن بلندتر از آن اخلاصى است که با اکتساب بدست آید، چون آنها دلهایى پاک از لوث موانع و مزاحمات داشته ‏اند.و ظاهرا در عرف قرآن مقصود از کلمه” مخلصین” – به‏ فتح لام – هر جا که آمده باشد هم ایشان باشند.

و این عده همان انبیاء و امامان معصوم(ع)هستند، و قرآن کریم هم تصریح ‏دارد بر اینکه خداوند ایشان را”اجتباء”نموده، یعنى جهت خود جمع ‏آورى و براى حضرت خودخالص ساخته، هم چنانکه فرموده: “و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم” (۱) و نیزفرموده: “هو اجتبیکم و ما جعل علیکم فى الدین من حرج” (۲).

و به ایشان از علم، آن مرحله‏ اى را داده که ملکه عاصمه است، و ایشان را از ارتکاب‏ گناهان و جرائم حفظ مى کند، و دیگر با داشتن آن ملکه صدور گناه حتى گناه صغیره از ایشان‏ محال مى شود.و فرق”عصمت”و”ملکه عدالت”همین است، با اینکه هر دوى آنها از صدورو ارتکاب گناه مانع مى شوند، از این جهت‏ با هم فرق دارند که با ملکه عصمت صدور معصیت‏ ممتنع هم مى شود، ولى با ملکه عدالت ممتنع نمى شود.

در صفحات گذشته هم گفتیم که این عده از پروردگار خود چیزهایى اطلاع دارند که‏ دیگران ندارند، و خداوند هم این معنا را تصدیق نموده و فرموده: “سبحان الله عما یصفون الاعباد الله المخلصین” (۳).

و نیز محبت الهى ایشان را وامى دارد به اینکه چیزى را جز آنچه که خدا مى خواهدنخواهند، و به کلى از نافرمانى او منصرف شوند، هم چنانکه این را نیز در قرآن تقریر نموده، و درچند جاى از آن فرموده است: “فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم‏المخلصین” (۴).

و از جمله شواهدى که دلالت مى کند بر اینکه عصمت از قبیل علم است، یکى آیه‏اى است که خطاب به پیغمبرش مى فرماید: “و لو لا فضل الله علیک و رحمته لهمت طائفه‏منهم ان یضلوک و ما یضلون الا انفسهم و ما یضرونک من شى ء و انزل الله علیک الکتاب‏و الحکمه و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما” (۵) که ما تفصیل معناى آن‏را در سوره”نساء”آوردیم.

و نیز آیه‏اى است که از قول یوسف مى فرماید:

“قال رب السجن احب الى ممایدعوننى الیه و الا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین” (۶) و وجه دلالت آن‏را در تفسیرش بیان نموده ‏ایم.

از این نکته چند مطلب استفاده مى شود: اول آنکه علمى که آن را عصمت مى نامیم باسایر علوم از این جهت مغایرت دارد که این علم اثرش که همان بازدارى انسان از کار زشت ووادارى به کار نیک است، دائمى و قطعى است، و هرگز از آن تخلف ندارد، به خلاف سایرعلوم که تاثیرش در بازدارى انسان اکثرى و غیر دائمى است، هم چنانکه در قرآن کریم در باره‏آن و نیز فرموده: “ا فرایت من اتخذ الهه هویه‏و اضله الله على علم” (۸) و نیز فرموده: “فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم” (۹).

آیه”سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین” (۱۰) نیز بر این معنا دلالت مى کند، زیرا با اینکه مخلصین یعنى انبیاء و امامان، معارف مربوطه به اسماء و صفات خدا را براى مابیان کرده ‏اند و عقل خود ما هم مؤید این نقل هست، مع ذلک خداوند توصیف ما را صحیح ‏ندانسته و آیه مذکور خدا را از آنچه ما توصیف مى کنیم منزه نموده و توصیف مخلصین را صحیح ‏دانسته.پس معلوم مى شود که علم ایشان غیر از علم ما است هر چند از جهتى متعلق علم ایشان و ما یکى است، و آن، اسماء و صفات خداست.

دوم اینکه علم مزبور، یعنى ملکه عصمت در عین اینکه از اثرش تخلف ندارد و اثرش‏قطعى و دائمى است، در عین حال طبیعت انسانى را – که همان مختار بودن در افعال ارادى خویش است – تغییر نداده، او را مجبور و مضطر به عصمت نمى کند؟و چگونه مى تواند بکند بااینکه علم، خود یکى از مبادى اختیار است، و مجرد قوى بودن علم باعث نمى شود مگر قوى شدن اراده را.مثلا کسى که طالب سلامت است وقتى یقین کند که فلان چیز سم کشنده آنى است، هر قدر هم که یقینش قوى باشد او را مجبور به اجتناب از سم نمى کند، بلکه وادارش‏مى کند به اینکه با اختیار خود از شرب آن مایع سمى خوددارى کند.آرى، وقتى عاملى انسان رامجبور به عمل و یا ترک عملى مى کند که انسان را از یکى از دو طرف فعل و ترک بیرون نموده وامکان فعل و ترک را مبدل به امتناع یکى از آن دو بسازد.

شاهد این مدعا آیه“و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم ذلک هدى الله یهدى به من یشاء من عباده و لو اشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون” (۱۱) است که دلالت مى کند براینکه شرک براى انبیاء با اینکه خداوند برگزیده و هدایتشان کرده ممکن است و اجتباء وهدایت الهى مجبور به ایمانشان نکرده.و این معنا را آیه“یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من‏ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته” (۱۲) و نیز آیاتى دیگر مى رساند.

پس معصومین به اراده و اختیار خودشان از معصیت منصرف مى شوند، و اگر انصرافشان‏را به عصمتشان نسبت دهیم مانند انصراف غیر معصومین است که به توفیق خدایى نسبت‏مى دهیم.

هم چنانکه با آن آیات و تصریح اخبارى که مى گویند انصراف معصومین از معصیت ‏به‏ خاطر تسدید روح القدس است نیز منافات ندارد، چون این نسبت عینا مانند نسبت تسدید مؤمن ‏است‏ به روح ایمان، و نسبت ضلالت و غوایت است‏به تسویلات شیطان، هم چنان که این‏ نسبت ‏ها با اختیار مؤمن و کافر منافات ندارد، آن نسبت هم با اختیار معصومین منافات ندارد.

پس چیزى از اینها، فعلى(کار)را از این جهت که فعلى است از فاعلى با اراده و اختیار ازفعل بودن خارج نمى سازید – دقت فرمایید.

بله، در این میان عده ‏اى هستند که گمان کرده‏ اند خداوند آدمى را از معصیت‏ بازمى دارد و منصرف مى کند، اما نه از راه گرفتن اختیار و اراده ‏اش، بلکه از راه معارضه با اراده او، مثل اینکه اسبابى فراهم آورد که اراده آدمى از بین برود، و یا اراده‏اى بر خلاف اراده‏اش خلق‏کند، و یا فرشته‏ اى بفرستد تا از تاثیر اراده آدمى جلوگیرى نماید و یا مجراى آن را تغییر دهد، وآن را به سوى غیر آن هدفى که طبعا انسان قصد آن را مى کند برگرداند، همانطور که یک انسان‏ قوى از اراده ضعیف و یا تاثیر آن جلوگیرى مى کند و نمى گذارد فرد ضعیف آن کارى را که برحسب طبع خود مى خواهد بکند انجام دهد.

گویا پاره ‏اى از صاحبان نظریه مزبور جبرى مسلکند، و لیکن اصلى که مشترک میان‏ همه صاحبان این نظریه است، و این نظریه و نظریه ‏هاى شبیه به آن مبتنى بر آنست، این است‏ که این طایفه معتقدند حاجت موجودات به باری تعالى تنها در پیدایش است، و اما در بقائشان بعداز آنکه موجود شدند احتیاجى به خداى سبحان ندارند، و خداى سبحان سببى است در عرض‏ سایر اسباب، با این تفاوت که چون از سایر اسباب قوى تر و قادرتر است لذا مى تواند در حال‏ بقاى موجودات هر رقم تصرفى که بخواهد بکند.یکى را منع نموده، دیگرى را آزاد بگذارد، یکى را زنده کند، آن دیگرى را بمیراند، یکى را عافیت دهد، آن دیگرى را مریض کند، به‏ یکى توسعه در رزق دهد، و دیگرى را تهی دست نماید، و هم چنین سایر تصرفات دیگر.

و از آن جمله اگر بخواهد بنده‏اى را مثلا از شر و گناه دور بدارد فرشته‏ اى مى فرستد تااو را از مقتضاى طبعش که گناه است جلوگیرى نماید، و مجراى اراده او را از شر به سوى خیرتغییر دهد.و یا اگر بخواهد بنده‏اى را به خاطر استحقاقى که دارد گمراه کند ابلیس را بر اومسلط مى سازد تا از جانب خیر به شر معطوفش نماید هر چند این تصرف ابلیس به حد جبر و اضطرار نرسد.

و این حرف به دلیل وجدان مردود است، چون ما با وجدان خود این معنا را درک‏مى کنیم که در اعمال خیر و شر هیچ سببى که با نفس ما منازعه نماید و بر ما غالب شود وجودندارد، و تنها نفس ما است که اعمالى از روى شعور و اراده‏اى ناشى از شعور، و خلاصه از شعورو اراده‏اى که قائم به آنست انجام مى دهد، پس هر سببى را که دلیل نقلى و عقلى و راى نفس‏ما اثبات مى کند – از قبیل فرشته و شیطان – سبب هایى است طولى، نه عرضى، و این خود روشن‏است.

علاوه بر اینکه، معارف قرآنى از قبیل توحید و هر معارف دیگرى که بازگشت آن به ‏توحید است همه مخالف با مبناى این نظریه است، و در خلال بحث هاى گذشته به مقدار زیادى این مطلب تشریح شد.

پى نوشت:

(۱)این پیغمبران را برگزیدیم و به راهى راست هدایتشان کردیم.سوره انعام، آیه ۸۷٫

(۲)او شما را برگزید و در این دین براى شما سختى ننهاد.سوره حج، آیه ۷۸٫

(۳)خداى یکتا از آنچه وصف مى کنند منزه است، مگر بندگان خاص خداى.سوره صافات، آیه‏۱۵۹ و ۱۶۰٫

(۴)به عزت تو قسم که همگیشان را گمراه مى کنم، مگر آنها که بندگان خاص تواند.سوره ص آیه‏۸۲ و ۸۳٫

(۵)اگر کرم خدا و رحمت او شامل تو نبود، گروهى از آنها قصد داشتند، ترا از راه حق بگردانند اماجز خودشان را گمراه نمى کنند و ضررى به تو نمى رسانند.خدا این کتاب و حکمت را به تو نازل کرد، وچیزهایى که نمى دانستى تعلیم داد و کرم خدا نسبت‏به تو بزرگ بود.سوره نساء، آیه ۱۱۳٫

(۶)گفت: پروردگارا!زندان براى من، از گناهى که مرا بدان مى خوانند خوشتر است، و اگرنیرنگشان را از من دور نکنى، مایل به ایشان مى شوم و از جهالت‏پیشگان مى گردم.سوره یوسف، آیه ۳۳٫

(۷)آن را انکار نمودند با اینکه دلهایشان بدان یقین داشت.سوره نمل، آیه ۱۴٫

(۸)هیچ دیدى کسى را که هواى خود را معبود خود گرفت، و خدا او را با داشتن علم گمراه ساخت.سوره جاثیه، آیه ۲۲٫

(۹)پس اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه به حقانیت آن عالم شدند و از در بغى و کینه به یکدیگراختلاف نمودند.سوره جاثیه، آیه ۱۷٫

(۱۰)منزه است‏خداوند از آنچه براى او وصف مى کنند مگر بندگان خداوند آنهایى که مخلص‏هستند.سوره صافات، آیه ۱۵۹ و ۱۶۰٫

(۱۱)و آنان را برگزیده و به سوى صراط مستقیم هدایتشان کردیم، این است هدایت‏خدا که هر که رابخواهد از بندگان خود بدان هدایت مى فرماید، و اگر شرک بورزند اعمالشان بى ثمر مى شود.سوره انعام، آیه‏۸۷ و ۸۸٫

(۱۲)هان اى پیغمبر برسان آنچه که از ناحیه پروردگارت به سویت نازل شده و اگر نرسانى رسالت‏او را نرسانده‏اى.سوره مائده، آیه ۶۷٫

منبع : ترجمه تفسیر المیزان جلد ۱۱، سید محمد حسین طباطبایى .

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2018/02/تجلی-قرآن-در-سیره-معصومین-مزد-رسالت.jpg 300 500 حسین تقی زاده حسین تقی زاده2019-09-29 17:48:062019-09-29 18:10:44رابطه علم و عصمت معصومین

لزوم محبت امام در آیات و روایات

برچسب ها: امام صادق ایمان عترت اطاعت

اشاره:

مهر ورزیدن و دوست داشتن پیامبر و خاندانش یکى ازاصول اسلام است که قرآن وسنت بر آن تأکید دارند. قرآن کریم در این باره مى ‏فرماید: «قل إن کان آباؤکم و ابناؤکم و إخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم و أموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها أحب إلیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتى یأتى الله بأمره و الله لا یهدى القوم الفاسقین»(توبه/۲۴): بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و بستگان شما و اموالى که بدست آورده‏اید و تجارتى که از کساد آن بیم دارید و مسکن‏ هاى مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند، و خداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمى‏کند.

و در آیه دیگر مى‏ فرماید: «الذین آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذی أنزل معه أولئک هم المفلحون» (اعراف/۱۵۷): کسانى که به او ایمان آورده‏ اند و او را تکریم کرده و کمک نموده‏ اند و از نورى که بر وى فرود آمده پیروى کرده ‏اند، رستگارانند.

خدا در این آیه براى رستگاران چهار ویژگى مى‏ شمارد:

۱- ایمان به پیامبر: «آمنوا به».

۲- تعزیز و تکریم او: «عزره».

۳- یارى کردن او: «نصروه».

۴- پیروى از نورى (قرآن) که نازل شده است «و اتبعوا النور الذی أنزل معه».

با توجه به اینکه یارى کردن پیامبر در ویژگى سوم آمده است، قطعا مراد از «عزروه» در ویژگى دوم همان تکریم و تعظیم پیامبر است، و مسلما، تکریم پیامبر مخصوص دوران حیات او نیست، هم چنانکه ایمان به وى که در آیه وارد شده، چنین محدودیتى ندارد.

درباره محبت به خاندان رسالت کافى است که قرآن آن را به صورت پاداش رسالت (البته به صورت پاداش نه پاداش واقعى) ذکر کرده و مى ‏فرماید: «قل لا أسألکم علیه اجرا إلا الموده فى القربى» (شورى/۲۳):

بگو من براى اداى رسالت خدا از شما پاداشى نمى ‏طلبم،جز محبت ورزیدن به بستگان ونزدیکانم .

محبت و تکریم نسبت به پیامبر اکرم(ص) نه تنها در قرآن آمده، بلکه در احادیث اسلامى نیز بر آن تأکید شده است، که دو نمونه آن را یادآور مى‏ شویم:

۱- رسول اکرم فرمود: «لا یؤمن أحدکم حتى أکون أحب إلیه من ولده و الناس اجمعین». (۱) هرگز یک نفر از شما مؤمن واقعى نخواهد بود، مگر اینکه من براى او از فرزندانش و همه مردم محبوب‏تر باشم.

۲- در حدیث دیگر مى ‏فرماید:

ثلاث من کن فیه ذاق طعم الإیمان: من کان لا شی‏ء أحب إلیه من الله و رسوله، و من کان لئن یحرق بالنار أحب إلیه من أن یرتد عن دینه، و من کان یحب لله و یبغض لله» (۲) : سه چیز است که هر کس داراى آن باشد، مزه ایمان را چشیده است: ۱- آن کس که چیزى براى او از خدا و رسولش گرامى‏تر نباشد. ۲- آن کس که سوخته شدن در آتش براى او محبوبتر از خروج از دین باشد. ۳- آن کس که براى خدا، دوست یا داشمن بدارد.

محبت خاندان پیامبر(ص): نیز در احادیث اسلامى مورد تأکید واقع شده است که برخى را یادآور مى ‏شویم:

۱- پیامبر گرامى(ص) فرمود:

«لا یؤمن عبد حتى أکون أحب إلیه من نفسه و تکون عترتی أحب إلیه من عترته، و یکون أهلی أحب إلیه من أهله» (۳) :مؤمن به شمار نمى‏رود بنده‏اى مگر اینکه مرا بیش از خود دوست بدارد، و فرزندان مرا بیش از فرزندانش، و خاندان مرا فزون از خاندان خود، دوست بدارد.

۲- در حدیث دیگر درباره عترت خود مى ‏فرماید:

«من أحبهم أحبه الله و من أبغضهم أبغضه الله» (۴) : هر کس آنها را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هرکس آنها را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است.

تا این جا با دلایل این اصل (مهر ورزیدن به پیامبر و عترتش) آشنا شدیم، اکنون سؤال مى ‏شود :

۱- سودى که امت از مهر ورزیدن به پیامبر و عترت او مى ‏برد چیست؟!

۲- شیوه مهر ورزى و تکریم نسبت به پیامبر و خاندان او چیست؟!

درباره مطلب نخست یادآور مى ‏شویم: محبت به انسان با کمال و با فضیلت، خود نردبان صعود به سوى کمال است، هرگاه انسانى فردى را از صمیم دل دوست بدارد، کوشش مى ‏کند خود را با او همگون سازد و آنچه که مایه خرسندى او است انجام داده، و آنچه او را آزار مى‏ دهد ترک نماید.

ناگفته پیداست وجود چنین روحیه ‏اى در انسان مایه تحول بوده و سبب مى‏ شود که پیوسته راه اطاعت را در پیش گیرد و از گناه بپرهیزد. کسانى که در زبان اظهار علاقه کرده ولى عملا با محبوب خود مخالفت مى‏ ورزند، فاقد محبت واقعى مى‏ باشند، در دوبیتى که به امام صادق (ع) نسبت داده شده است به این نکته اشاره شده آنجا که مى ‏فرماید:

تعصى الإله و أنت تظهر حبه*هذا لعمری فى الفعال بدیع‏لو کان حبک صادقا لأطعته*إن المحب لمن یحب مطیع (۵)

«خدا را نافرمانى مى ‏کنى و اظهار دوستى مى ‏نمایى، به جانم سوگند، این کار شگفتى است.

اگر در ادعاى خود راستگو بودى او را اطاعت مى‏کردى، حقا که مرید پیوسته مطیع محبوب خود مى‏ باشد».

اکنون که برخى از ثمرات مهرورزى به پیامبر و خاندان او روشن شد، باید به شیوه ابراز آن بپردازیم: مسلما مقصود حب درونى بدون هیچ‏ گونه بازتاب عملى نیست، بلکه مقصود مهرى است که در گفتار و رفتار انسان بازتاب مناسبى داشته باشد.

شکى نیست که یکى از بازتابهاى محبت به پیامبر(ص) و خاندان او پیروى عملى از آنان است، چنانکه اشاره شد، ولى سخن در دیگر بازتاب‏ هاى این حالت درونى است، و اجمال آن این است که هر گفتار یا رفتارى که در نظر مردم نشانه محبت و وسیله گرامى داشت افراد به شمار مى‏ رود، مشمول این قاعده مى ‏باشد، مشروط بر اینکه، با عمل مشروع او را تکریم کند، نه با عمل حرام.

بنابراین، گرامى داشت پیامبر اکرم(ص) و خاندان او در هر زمان خصوصا در سالروز ولادت یا وفات . یکى از شیوه‏ هاى ابراز محبت و گرامى داشت مقام و منزلت آنان است و آزین بندى در روزهاى ولادت وروشن کردن چراغ و برافراشتن پرچم و تشکیل مجلس براى ذکر فضایل و مناقب پیامبر اکرم(ص) یا خاندان او، نشانه محبت به آنان و وسیله ابراز آن به شمار مى‏ رود و به این خاطر تجلیل پیامبر در ایام ولادت یک سنت مستمر، در میان مسلمانان بوده است.

دیار بکرى در کتاب «تاریخ الخمیس» مى ‏نویسد: مسلمانان پیوسته ماه ولادت پیامبر را گرامى داشته و جشن مى گیرند و اطعام مى‏ کنند و به فقرا صدقه مى‏ دهند اظهار شادمانى مى‏ نمایند و سرگذشت ولادت او را بیان مى‏کنند، چه بسا کراماتى براى آنان ظاهر مى‏ شود. عین این سخن را عالم دیگرى به نام ابن حجر قسطلانى در کتاب خود آورده است. (۶)

پى‏ نوشت:

۱و۲. کنز العمال: ج ۱، ح۷۰ و ۷۲ و جامع الأصول: ج ۱، ص .۲۳۸

۳و۴. مناقب الامام امیرالمؤمنین نگارش حافظ محمد بن سلیمان کوفى، ج ۲، ح ۶۱۹، و .۷۰۰ و بحار الأنوار ج ۱۷ ص ۱۳، علل الشرایع باب ۱۱۷ ح .۳

۵. سفینه البحار: ۱/ .۱۹۹

۶. المواهب اللدنیه، ج ۲۱، ص ۲۷، تاریخ الخمیس، ج ۱، ص .۲۲۳

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2018/03/آیات-و-روایات.jpg 300 500 حسین تقی زاده حسین تقی زاده2019-09-24 18:17:432019-09-24 18:18:44لزوم محبت امام در آیات و روایات

امامت و خلافت در قرآن و حکومت شورایى

برچسب ها: امامت تقوا اهل سنّت اعتماد ایمان خلافت فلسفه ‏ى امامت رسول خدا علم ودانش پیشوا حکومت اسلامی

اشاره:

نویسندگان اهل سنت ‏بالاخص در عصر حاضر شیوه حکومت اسلامى را شورائى مى ‏انگارند و پشتوانه حکومت اسلامى را همان دو آیه ‏اى که ‏پیرامون شورائى در قرآن وارد شده است، مى‏ دانند. ولى آنان ازنکته ‏اى غفلت ورزیده ‏اند که اگر حکومت اسلامى بر اساس «شورى‏»استوار بود، لازم بود پیامبر گرامى حدود و خصوصیات آن را بیان‏کند، درحالى که درباره خصوصیات آن سخنى به میان نیامده است،مثلا یادآور شود: چه کسى اصل شورى را به اجراء بگذارد؟

راى دهندگان چه کسانى باشند؟ انصار و مهاجر با مسلمانان ‏مدینه و مکه یا همه مسلمانان: در صورت اختلاف‏ نظر، ملاک ترجیح ‏چیست؟ اکثریت است‏یا ملاک هاى دیگر.

این پرسش ها و ده ها پرسش مانند آن در هاله ابهام باقى است ازاین جهت نمى‏ توان گفت پیامبر گرامى بر همین اصل، اعتماد نموده ودرباره شیوه حکومت‏ سخنى نگفته است.

گذشته از این، باید دید آیات مربوط به شورا به کدام‏یک ازامور ناظر مى ‏باشد، اینک آیات مربوطه را مطرح کرده بعدا در حدوددلالت آنها سخن مى‏ گوئیم.

۱ – و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله (۱. .

«با آنان در کار مشورت کن هر موقع تصمیم گرفتى، بر خدا توکل‏کن‏» .

۲ – والذین استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهم شورى‏بینهم و مما رزقناهم ینفقون (۲. .

«کسانى که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را به پامى‏ دارند و کارهایشان به صورت مشورت صورت مى‏ پذیرد، و از آنچه به ‏آنها روزى دادیم، انفاق مى‏ کنند» .

دقت در مفاد و شرائط نزول، مانع از آن است که آیه‏ ها ناظر به‏ بیان شیوه حکومت در اسلام باشد.

آیه نخست‏ خطاب به پیامبر اکرم(ص.است که با یاران خود به شوربپردازد، در مورد آیه، حاکم از جانب خدا معین شده و به حاکم ‏مسلم یعنى پیامبر خطاب مى‏کند که براى جلب قلوب یاران خود، باآنان مشورت کند در این صورت آیه ناظر به شور در تعیین حاکم ‏نخواهد بود، بلکه بیانگر وظیفه حاکم موجود است که چنین کند واما این که مردم نیز در تعیین حاکم از این اصل بهره بگیرند،هرگز آیه ناظر به آن نیست.

آیه دوم خطاب به افراد با ایمان است که در «امور مربوط به‏ خویش‏» مشورت کند در این صورت باید احراز شود که خلافت پس از درگذشت پیامبر از امور واگذار شده به مردم است ‏یا نه؟ و ما احتمال مى ‏دهیم که این امر، به مردم واگذار نشده است و در اختیار خدا و رسول او است، با این احتمال نمى‏توان آیه را سند شیوه حکومت، اسلامى دانست.

در پایان یادآور مى ‏شویم بسیارى از افراد که در شیوه حکومت‏ کتاب یا رساله نوشته‏ اند، اعضاء شورا را گروهى به نام (اهل الحل‏ و العقد. معرفى کرده‏اند، یعنى کسانى که باز و بستن امور به دست‏آنها است ولى خود این جمله از مبهمات است زیرا روشن نیست که ‏آیا مقصود علما و دانشمندان است آن هم در چه پایه از علم ودانش، و میزان سنجش دانش آنها چیست؟یا مقصود مسوولان حکومت اسلامى است.

یا کسانى که در ارتش و سپاه اسلام مشغول انجام وظیفه مى ‏باشند.

در هر حال در این که شورا یکى از اصول اجتماعى اسلام است،سخنى نیست ولى آیا در همه موارد یا موارد خاصى; این اصل تنهانمى ‏تواند چهره حکومت را روشن کند.

پیامبر براى حفظ میراث الهى بر سر دوراهى قرار گرفته بود:

الف.پیامبر قاطعانه پیشواى پس از خود را تعیین کند.

ب.شیوه و خصوصیات حکومت و وظیفه مسلمانان را به صورت روشن‏ بیان کند. متاسفانه از نظر اهل سنت هیچ‏ کدام انجام نگرفته است.و هرگز نمى‏ توان به اصل شورا در تبیین صبغه حکومت اکتفا کرد.

بیعت و شیوه حکومت اسلامى

یکى از شیوه‏ هاى زندگى عرب قبل از اسلام بیعت‏ با رئیس عشیره‏ بود و اسلام نیز آن را در مواردى تنفیذ کرد، مردم مدینه در سال‏۱۱ و ۱۲ در عقبه «منى‏» با پیامبر بیعت کردند که اگر رسول‏ گرامى به سرزمین آنان وارد شود، از او بسان فرزندان و بستگان‏ خود دفاع کنند، این نوع بیعت مربوط به تعیین حاکم نبود، بلکه ‏نتیجه ایمان آنان به رسول خدا بود و تعهد نمودند که از رهبرخود دفاع کنند.

پس از هجرت پیامبر گرامى اسلام(ص.دوبار نیز با پیامبر بیعت‏ کردند یکى در غزوه حدیبیه و دیگرى در بیعت زنان مکه با پیامبر.

درباره بیعت نخست، قرآن چنین مى‏ فرماید:

(لقد رضى الله على المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم مافى قلوبهم فانزل السکینه علیهم و اصابهم فتحا قریبا. (۳. .

«خداوند از مومنان هنگامى که در زیر آن درخت‏با تو بیعت‏ کرده‏ اند، راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهایشان نهفته‏ بود، مى‏دانست از این ‏رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزى‏ نزدیک به عنوان پاداش نصیب آنها فرمود» .

و در آیه دیگر مى ‏فرماید:

(اذا جائک المومنات یبایعونک على ان لا یشرکن بالله شیئا و لایسرقن و لا یزنین و لا یقتلن اولادهن و لا یاتین ببهتان یفترینه‏بین ایدیهن و ارجلهن و لا یعصینک فى معروف فبایعوهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحیم. (۴. .

«اى پیامبر هنگامى که زنان مومن نزد تو آیند و با تو بیعت‏ کنند که چیزى را شریک خدا قرار ندهند دزدى و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترایى پیش دست و پاى خودنیاورند و در هیچ کار شایسته ‏اى مخالفت فرمان تو نکنند، با آنهابیعت کن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوندآمرزنده و مهربان است‏» .

اتفاقا هر دو آیه خارج از موضوع ما است.

در آیه نخست آنان به نبوت پیامبر ایمان آورده و حاکم اسلامى‏از جانب خدا معین شده بود. بیعت‏ براى این بود که از جان اودفاع کنند همچنان که از جان و فرزندان خود دفاع مى ‏نمایند. یعنى‏ حاکم مشخص و فقط بیعت کردند که در این لحظه حساس از او دفاع‏ نمایند.

آیه دوم درباره تعیین حاکم نیست، بلکه تاکید بر ایمان آنان‏به نبوت پیامبر است و در حقیقت عملا متعهد شده ‏اند که به شریعت‏او عمل کنند از این جهت‏ یادآور مى‏ شود که شرک نورزند، زنان کنند، دزدى نکنند، سرقت نکنند، در این صورت این آیات رانمى‏ توان ناظر به بیان شیوه حکومت دانست.

گذشته از این، مجرد بیعت الزام‏ آور نیست و باید در کنار بیعت‏ خصوصیات خلیفه از نظر ایمان و تقوا و علم و آگاهى بیان گردد،درحالى که هیچ ‏کدام از دو سنت وارد نشده است.

آنچه که انسان از دقت در این آیات و موارد بیعت استفاده ‏مى ‏کند، این است که هدف از بیعت تعیین حاکم و یا ثبیت ‏حکومت اونیست، بلکه اخذ بیعت ‏براى تاکید بر عمل به مقتضاى ایمان است‏از این جهت در حدیبیه بیعت نمودند تا سرحد جان از اسلام دفاع ‏کنند یا در محیط مکه زنان بیعت مى‏ کردند شرک نورزند و کار زشت ‏انجام ندهند.

آرى پس از درگذشت پیامبر تعیین خلیفه از طریق بیعت صورت گرفت‏آن هم در دو مورد:

۱ – خلافت ‏خلیفه نخست، با بیعت افراد اندکى.

۲ – خلافت امیرمومنان(ع.با اکثریت قریب به اتفاق.

گویا یک چنین روش، استمرار بر همان سیره پیش از اسلام بود که‏ از طریق بیعت، شیخ قبیله را گزینش مى ‏کرده ‏اند ولى مسلما عمل‏ صحابه مدرک براى حکم شرعى نیست، حکم شرع را باید از کتاب و سنت‏ گرفت نه افراد غیر معصوم آن هم در چنین مساله سرنوشت ‏ساز.

خلاصه سخن این که اسلام آئین جهانى است و تا روز رستاخیز بایدجهان را اداره کند حتى در عظیم‏ ترین و اساسى‏ ترین مساله به نام ‏حکومت اسلامى روشن‏گری هاى گسترده داشته باشد.

شیوه حکومت در سخن پیامبرسخنان حکیمانه‏ اى از پیامبر(ص.نقل شده است که روشن گر تنصی صى‏بودن مقام امامت از روز نخست مى ‏باشد.

ابن هشام مى ‏نویسد: پیامبر گرامى اسلام(ص.در موسم حج قبیله‏«بنى عامر» را به اسلام دعوت کرد رئیس آنان گفت:

«ارایت ان‏نحن بایعناک على امرک ثم اظهرک الله على من خالفک ایکون لناالامر من بعدک؟» .

«آیا چه نظر مى ‏دهى اگر ما با تو بیعت کردیم خدا تو را برمخالفان پیروز کرد، آیا پس از تو، ما سهمى در کار تو خواهیم‏ داشت‏» ؟.

پیامبر در پاسخ فرمود:

«الامر الى الله یضعه حیث‏یشاء» (۵. «کار مربوط به خداست هرکجا بخواهد آن را قرار مى ‏دهد» .

رئیس قبیله بنى‏ عامر رسالت پیامبر را یک حکومت‏ بشرى فکر مى ‏کردو لذا انتظار داشت در برابر کمک به پیامبر، سهمى در آن داشته‏ باشد، پیامبر دست رد بر سینه او زد، و امر حکومت را مربوط به ‏خدا دانست که باید او تعیین کند، اگر به راستى زمام حکومت دردست امت اسلامى یا اهل حل و عقد یا دیگران بود، پیامبر مى ‏فرمود:

«الامر الى الامه او الى اهل الحل والعقد» یا به گونه ‏اى که ‏براى طرف مفهوم باشد.

پیامبر گرامى در تعیین شیوه حکومت از جمله‏ اى بهره گرفت که‏خدا در مورد رسالت از آن استفاده کرده است چنانکه مى‏ فرماید:

(الله اعلم حیث‏ی جعل رسالته. (۶. .

«خدا آگاه تر است رسالت‏ خود را کجا قرار دهد» .

برداشت صحابه از خلافت پس از درگذشت پیامبربررسى تاریخ خلافت نشان مى‏ دهد که تعیین خلیفه از طریق تنصیص‏ خلیفه پیشین صورت مى‏ گرفت اگر از خلافت ابى‏ بکر و امیرمومنان‏ صرف ‏نظر کنیم، دیگر خلافت ‏ها همگى جنبه تعیینى و تنصیصى داشته است‏ خلافت عمر به وسیله ابى ‏بکر انجام گرفت (۷. .

خلافت عثمان از طریق شوراى شش نفره به نتیجه رسید، شورائى که ‏اعضاى آن را خلیفه پیشین معین کرد (۸. .

آنگاه که عمر ترور شد، عائشه از طریق فرزند خلیفه(عبدالله بن‏ عمر.به او پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدر برسان و بگو امت‏ محمد را بدون نگهبان ترک مکن، کسى براى آنها معین کن زیرا من‏از فتنه مى ‏ترسم.

عبدالله بن عمر به پدر گفت:

در میان مردم شایع است که تو کسى‏را بر خلافت ‏برنمى ‏گزینى، اگر براى تو شتر و گوسفندانى باشد و آن‏را در اختیار چوپانى قرار دهى، هرگاه چوپان آنها را در بیابان ‏رها کند، درباره او چگونه قضاوت مى‏کنى؟ آیا دام هاى تو را درمعرض هلاکت قرار نداده است؟ اگر چنین است، رعایت مصالح مردم ازاهمیت ‏بالائى برخوردار است (۹. .

هنگامى که معاویه فرزند خود «یزید» را به عنوان خلیفه‏ مسلمین معرفى کرد، عبدالله بن عمر را خواست و به او چنین گفت:

من دوست نداشتم امت محمد پس از خویش بسان گله بدون چوپان رهاکنم (۱۰. .

همه این جمله حاکمى است که صبغه حکومت در نزد همگان جنبه‏ تنصیصى داشت مساله شورا یا بیعت اهل حل و عقد تئورى ‏هائى است‏که بعدها متکلمان اهل سنت مطرح کرده‏اند.

آرى مقصود از استشهاد با این جمله‏ ها رد نظریه شورا و بیعت‏ است و الا تنصیص بشر تا به وحى الهى منتهى نشود، فاقد ارزش‏ خواهد بود.

تا این‏جا مساله امامت و خلافت از نظر نبوت روشن گشت، اکنون‏باید ببینیم دلائل موجود در کتاب و سنت کدام‏یک از دو نظر راتایید مى‏ کند.

پى ‏نوشت:

۱. آل عمران: ۱۵۹٫

۲. شورى: ۳۸٫

۳. فتح: ۱۸٫

۴. الممتحنه: ۱۲٫

۵. سیره ابن هشام، ج‏۲، ص ۴۲۴٫

۶. انعام: ۱۲۴٫

۷. طبقات ابن سعد، ج‏۳، ص ۲۰۰ – کامل ابن اثیر، ج‏۲، ص ۲۹۲٫

۸. کامل ابن اثیر، ج‏۳، ص ۳۵٫

۹. حلیه‏الاولیاء، ج‏۱، ص ۴۴٫

۱۰. الامامه و السیاسه، ج‏۱، ص ۱۶۸٫

منبع :جعفر سبحانى مکتب اسلام-سال۱۳۷۸-شماره ۱۱

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2018/03/امامت-و-خلافت-در-قرآن.jpg 300 500 حسین تقی زاده حسین تقی زاده2019-09-24 12:10:452019-09-24 12:12:29امامت و خلافت در قرآن و حکومت شورایى

سیماى مهدى (عج الله تعالی فرجه الشریف) از منظر عرفان اسلامى%

برچسب ها: حضرت مهدی مهدویت ولایت نبوت ایمان عرفان اسلامی عالم بزرگان

اشاره:

بحث مهدویت‏ یکى از اساسى ‏ترین و زنده‏ ترین مباحثى است که در رهاورد عرفانى بزرگان اهل کشف و شهود مورد توجه ویژه قرار گرفته و از این ‏رو، معارف عمیق درباره آن مطرح کرده‏ اند که بازگو نمودن آن مى‏ تواند گذشته از تغذیه فکرى و علمى و اعتقادى، به قلب‏ها و جان‏ها نورانیت، حرارت، عشق، نشاط، تحرک، پویایى، ایمان، استحکام، امید و هدایت ‏ببخشد . از آن‏جا که درباره حضرت مهدى علیه السلام با رویکرد عرفانى کم‏تر تحقیق شده است، به نظر مى ‏رسد نشان دادن جلوه‏اى از سیماى پر فروغ آن حضرت در آینه عرفان اسلامى، براى همه تشنگان وادى انتظار، بخصوص نسل نواندیش جوان، مفید، آموزنده و آگاهى‏ بخش باشد .

۱ . حضرت مهدى و خلافت الهى

یکى از اساسى ‏ترین مسائل در بحث مهدویت «خلافت الهى‏» است; زیرا مساله خلافت الهى در زمین که خداى سبحان در قرآن کریم فرمود: «انى جاعل فى الارض خلیفه‏» (بقره: ۳۰) هم چون داستان سفینه نوح و یا کشتى موسى و خضر و مانند آن‏ها نیست که یک قضیه شخصى بوده و سپرى شده باشد، بلکه خلافت الهى یک فیض متصل و فوز مستمر است که از اول با اندیشه دوام و انگیزه استمرار طرح شده; چنان‏که اصل خلافت از قلمرو نبوت و رسالت فراتر رفته و به امامت رسیده است . (۱) به این دلیل، یکى از نکته ‏هایى که در عرفان اسلامى درباره حضرت مهدى . عجل‏الله تعالى فرجه . مورد توجه قرار گرفته «خلافت الهى‏» اوست .

از این‏ رو، برخى از بزرگان اهل معرفت از حضرت مهدى به عنوان خلیفه الهى یاد نموده و گفته‏ اند: «بى‏ تردید، براى خداوند خلیفه اى است که روزى ظهور خواهد کرد، و اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقى بماند، باز هم خداوند آن روز را به اندازه‏اى طولانى خواهد نمود تا آن خلیفه الهى که از عترت رسول خدا و فرزند فاطمه و همنام پیامبر است، ظهور نماید .» (۲)

یکى دیگر از عرفا در این‏ باره مى‏ گوید: «هرگاه حق سبحانه بر بنده خود تجلى کند و او را از خویش فانى نماید، لطیفه الهیه در او پدید مى‏آید که آن لطیفه گاهى ذاتى و گاهى صفاتى است; اگر ذاتى باشد، آن صورت انسانى است که از او به فرد کامل و غوث جامع یاد مى‏ شود و دایره هستى بر محور او مى‏ گردد و به واسطه او عالم حفظ مى شود و او همان کسى است که از او به مهدى و خاتم تعبیر مى‏ شود و او خلیفه خدا در عالم است .» (۳)

همان‏ گونه که ملاحظه مى شود، در سخنان عرفا، بر عنصر «خلافت الهى‏» حضرت مهدى علیه السلام تکیه گردیده و از او به عنوان خلیفه خداوند در زمین یاد شده است .

۲ . حضرت مهدى علیه السلام و ولایت الهى

گرچه بحث ولایت در عرفان دامنه گسترده‏اى دارد، اما در این‏جا تنها به جلوه‏اى از آن مباحث اشاره مى ‏شود:

یکى از مهم‏ترین مسائل ولایت این است که «ولى‏» یکى از نام ‏هاى خداوند است . در قرآن کریم فرمود: «فالله هو الولى‏» (شورى: ۹) و بر اساس مبانى عرفان، اسماء الهى هیچ‏ گاه بدون مظهر نیستند . (۴) پس مظهر اسم «ولى‏» همواره وجود خواهد داشت . بدین سبب است که ولایت ‏یک حقیقت همیشه زنده و پایان ‏ناپذیر است، به خلاف رسالت و نبوت که از اسماء الهى نیست و دوره‏اش با وجود خاتم ‏الانبیا پایان پذیرفته است . عارف نامدار، محى ‏الدین بن عربى در این ‏باره مى‏ گوید: «بدون تردید، ولایت فلک است که احاطه و گستردگى خاصى دارد . به این دلیل، هیچ ‏گاه قطع نمى ‏شود . اما نبوت تشریعى و رسالت در پیامبر اسلام پایان یافته است . » (۵)

برخى دیگر از بزرگان اهل عرفان درباره ولایت ائمه اطهار علیه السلام بخصوص حضرت مهدى علیه السلام گفته ‏اند: «خداى تعالى دوازده کس را از امت محمد برگزیده و مقرب حضرت خود گردانیده و به ولایت‏ خود مخصوص کرده و اینان را نایبان حضرت محمد گردانیده، ولى در امت محمد صلى الله علیه و آله همین دوازده امام کسى بیش نیستند و ولى آخرین، که ولى دوازدهم باشد، خاتم اولیاء است و مهدى صاحب زمان نام اوست .» (۶)

هم چنین عارف قاسانى درباره خاتم ولایت‏ بودن حضرت مهدى مى‏ گوید: «خاتم ولایت مهدى است که در آخر زمان مى‏ آید . همه انبیا و اولیا در معارف و حقایق تابع مهدى هستند . او در احکام تابع شرع محمدى است و باطن او با باطن حضرت محمد یکى است .» (۷)

در جاى دیگر نیز گفته است: «خاتم ولایت کسى است که صلاح دنیا و آخرت با اوست و با رحلت او از دنیا نظام عالم از هم فرو مى ‏پاشد . او عبارت از مهدى موعود در آخر زمان است .» (۸)

یکى دیگر از بزرگان اهل عرفان مى‏ گوید:

«ظهور تمامى ولایت و کمالش به خاتم اولیا خواهد بود; چون کمال حقیقت دایره، در نقطه اخیره به ظهور مى‏رسد . خاتم اولیا عبارت از امام محمد مهدى است که موعود حضرت رسالت است و دور عالم به او کامل و تمام مى ‏شود و حقایق اسرار الهى در زمان آن حضرت تمام ظاهر مى ‏شود .» (۹) عارف عربى نیز از حضرت مهدى به خاتم ولایت‏ یاد نموده و به تفصیل درباره او بحث کرده است . (۱۰)

پس، معلوم مى‏ شود یکى از مسائلى که در عرفان اسلامى درباره حضرت مهدى مورد توجه قرار گرفته و به تفصیل از جنبه ‏هاى گوناگون درباره آن بحث‏ شده مساله «ولایت الهى‏» آن حضرت است . از این ‏رو، از او به عنوان مظهر اسم «ولى‏» و خاتم ولایت ‏یاد نموده‏ اند .

۳ . مهدى علیه السلام در عالم; همانند قلب در بدن

نکته دیگر که در رهاورد عرفانى اهل معنا درباره حضرت مهدى علیه السلام عنوان شده، آن است که از منظر عرفا، مهدى براى عالم همانند قلب براى انسان است . از این ‏رو، عارف نسفى در این‏ باره مى‏ گوید: «بدان که انسان کامل را اسامى بسیارى است و جمله راست است . انسان کامل را مهدى، امام، خلیفه، قطب، صاحب زمان، جام جهان‏ نما و آیینه گیتى ‏نما گویند . انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیاده از یکى نباشد . تمام موجودات هم چون یک شخص است و انسان کامل دل آن شخص است و موجودات بى‏دل نتوان بود . پس انسان کامل همیشه در عالم باشد و چون دل زیاده از یکى نبود، پس انسان کامل در عالم زیاده از یکى نباشد .» (۱۱) در کلام این عارف بزرگ، به چند نکته اساسى درباره حضرت مهدى علیه السلام اشاره شده است:

الف . چون نظام آفرینش هیچ‏ گاه بدون انسان کامل نمى‏ تواند وجود داشته باشد، پس انسان کامل گاهى در چهره نبى و رسول و زمانى در چهره امام و ولى همواره در عالم وجود دارد .

ب . همان‏ گونه که عالم صغیر (انسان) بدون قلب نمى ‏تواند حیات داشته باشد، عالم کبیر (نظام آفرینش) نیز بدون قلب نمى ‏تواند وجود داشته باشد، و در زمانى که سلسله نبوت پایان یافته و اداره امور عالم به دست اوصیاى خاتم انبیا است، مهدى موعود علیه السلام به عنوان آخرین وصى پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله، قلب عالم آفرینش بوده و در سایه حیات و وجود او، خون تلاش، حرکت تکاپو به سوى کمال در پهنه نظام عالم و نشئه انسانى جریان دارد .

ج . همان‏ گونه که اگر کسى دو قلب داشته باشد، سالم نیست و نمى ‏تواند به زندگى خویش ادامه دهد، نظام عالم نیز با وجود دو قطب و امام نمى‏ تواند یک نظام سالم داشته و در مسیر حرکت تکاملى خود موفق باشد . از این‏ رو، انسان کامل در عالم بیش از یکى نیست و در عصر ما، حضرت مهدى علیه السلام سکاندار عالم است . یکى از بزرگان اهل عرفان در این ‏باره گفته است: به دلیل آن‏که عالم هرگز بدون امام نیست، پس مهدى، که قطب، امام و وارث است، تا روز قیامت ‏به طور حتم در عالم وجود دارد . (۱۲)

۴ . حضرت مهدى علیه السلام; واسطه فیض

عرفا معتقدند: حق سبحانه در آینه دل انسان کامل تجلى مى ‏کند و عکس انوار تجلیات از آیینه دل او بر عالم مى‏ تابد و همگان با دریافت آن فیض، پدید آمده و حفظ مى ‏گردند و تا انسان کامل در عالم وجود دارد، از تجلیات ذاتى و رحمت رحمانى و رحیمى حق تعالى براى عالم و پدیده ‏هاى هستى استمداد مى‏ کند و آن‏ها به واسطه این استمداد و فیضان تجلیات حق تعالى حفظ مى‏ شوند . (۱۳) بنابراین، نظام آفرینش در حدوث و بقا، وامدار وجود پر برکت انسان کامل است، و به واسطه اوست که فیض الهى نصیب عالم و آدم مى‏ شود و از همین روست که در زیارت «جامعه کبیره‏» درباره اهل‏ بیت علیه  السلام که پس از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مصادیق بارز انسان کامل هستند، آمده: «بکم فتح الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث، و بکم یمسک السماء ان تقع على الارض و بکم ینفس الهم و یکشف الضر» (۱۴); یعنى عالم با حقیقت وجود شما گشوده شده، و با شما ختم مى‏ گردد; به خاطر شما باران فرو مى‏ ریزد و به واسطه شما آسمان از ریزش باران به زمین باز مى‏ ماند و با توسل به شما گرفتارى ‏ها و مشکلات برطرف مى ‏شوند .

عندلیب گلشن اسرار، حافظ شیرازى، تمام معارف زیارت «جامعه کبیره‏» را در این کلام نغز جمع نموده و خطاب به اهل‏ بیت علیه السلام گفته است:

از رهگذر خاک سر کوى شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

و در عصر کنونى، وجود مبارک حضرت مهدى علیه السلام قبله دل‏ها و واسطه فیض الهى بر عالم و آدم است . لذا در دعاى نورانى «ندبه‏» از او به «سبب اتصال آسمان و زمین‏» یاد شده و چنین آمده است: «این السبب المتصل بین الارض و السماء» (۱۵) و در دعاى «عدیله‏» نیز درباره آن حضرت آمده: «ثم الحجه الخلف القائم المنتظر المهدى المرجى الذى ببقائه بقیت الدنیا و بیمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء» (۱۶); یعنى پس از یازده امام . که یاد شد . امام و حجت دوازهم قائم منتظر مهدى است که امیدها به اوست و به واسطه او دنیا باقى و برقرار مى ‏باشد و به برکت وجود او مردم روزى دریافت مى‏ کنند و در سایه وجود او آسمان و زمین بر قرارند .

همه این حقایق در رهاورد عرفانى بزرگان اهل معنا به طور مستقیم درباره حضرت مهدى علیه السلام عنوان شده‏ اند . از آن میان عارف نامدار محى ‏الدین بن عربى مى ‏گوید: «پس مهدى رحمت است; همان‏ طور که پیامبر رحمت‏ بود; چنان‏که خداوند فرمود: ما تو را نفرستادیم، مگر آن‏که رحمت ‏براى عالمیان باشى، و مهدى چون کاملا بر اساس مشى و سیره پیامبر، رفتار مى‏ کند، لذا دچار اشتباه نمى ‏شود، پس به طور یقین رحمت عالمیان است .» (۱۷)

و عارف نسفى نیز گفته است: «هر دو طرف جوهر اول را در این عالم دو مظهر مى‏ باید که باشد . مظهر این طرف، که نامش «نبوت‏» است، خاتم انبیا است و مظهر آن طرف، که نامش «ولایت‏» است، صاحب‏الزمان است که اسامى بسیار دارد; چنان‏که جوهر اول اسامى بسیار دارد … البته بیرون خواهد آمد [ظهور خواهد کرد] احوال وى بیش از این خواهد بود که به نوشتن آید .» (۱۸)

در رساله منسوب به عارف عربى نیز درباره حضرت مهدى علیه السلام چنین آمده است: «والسلام على المحاذى للمرآه المصطفویه، المتحقق بالاسرار المرتضویه، فیاض الحقائق بوجوده، قسام الدقائق بشهوده، ابى القاسم محمد بن الحسن‏» (۱۹); سلام بر مهدى که حقیقت ذات شریف او محاذى آینه وجود مصطفوى، و متحقق به اسرار مرتضوى است . از این‏ رو، افاضه و بخشایش حقایق به واسطه وجود او، و تقسیم دقایق با شهود او انجام مى‏ شود .

در راستاى همین دیدگاه، عارف حماسه آفرین قرن، حضرت امام خمینى‏ قدس سره در نغزى زیبا گفته است:

مهدى امام منتظر، نوباوه خیرالبشر

خلق دو عالم سر به سر، بر خوان احسانش نگین

ذاتش به امر دادگر، شد منبع فیض بشر

خیل ملائک سر به سر در بند الطافش رهین

حبش سفینه نوح آمد در مثل، لیکن اگر

مهرش نبودى نوح را مى‏بود با طوفان قرین

نوح و خلیل و بوالبشر، ادریس و داود و پسر

از آب فیضش مستمر از کان علمش مستعین

موسى به دست دارد عصا، دربانى‏اش را منتظر

آماده بهتر اقتدا، عیسى به چرخ چارمین

آب عطا، فیض عمیم، سحر سخن، کنز نعیم

کان کرم، عبدالکریم، پشت و پناه مسلمین (۲۰)

از آنچه بیان شد، این نکته معلوم گردید که یکى از بهترین تجلیات رخ مهدى علیه السلام در آینه عرفان، واسطه فیض بودن آن حضرت است که به تفصیل درباره آن بحث‏ شده است .

۵ . حضرت مهدى علیه السلام و عدالت جهانى

عدالت از عمومى‏ ترین و شورانگیزترین مساله ‏هاست که در بحث مهدویت مطرح است و گذشته از متون دینى و مباحث کلامى و اعتقادى، در عرفان نیز مورد توجه ویژه قرارگرفته و درباره آن حقایق ظریفى طرح و تبیین شده است که دراین‏جا به اختصار در دو محور طرح و بررسى مى ‏شود:

الف . عدالت اجتماعى و رفاه اقتصادى

تامین عدالت اجتماعى و پدید آمدن رفاه اقتصادى در زمان ظهور دولت کریمه حضرت مهدى یکى دیگر از معارف مهدویت در عرفان اسلامى است که در رهاورد عرفانى بزرگان اهل معرفت عنوان شده . عارف بزرگ، سعدالدین حموى، با اشاره به اوصاف و کمالات وجودى حضرت مهدى علیه السلام درباره عدالت‏ گسترى و ایجاد رفاه اقتصادى براى مردم در زمان حضرتش گفته است: «صاحب زمان، که علم به کمال دارد، تمامیت روى زمین را در حکم خود آورد و به عدل آراسته گرداند، کفر و ظلم را به یک بار از زمین بردارد و تمامت گنج‏هاى روى زمین بر وى ظاهر گردد، هرچند صفت وى کنم، از هزار یکى نگفته ‏ام .» (۲۱)

برخى دیگر از بزرگان اهل عرفان نیز گفته ‏اند: «در ایام حکومت مهدى، مردم در سایه عدالت زندگى مى ‏کنند، روزگار سرسبز و پرطراوتى است . رزق و روزى در آن فراوان مى‏ شود و مردم در کمال امنیت ‏به عبادت خداى رحمان مى‏ پردازند . مهدى کسى است که صاحب مقام محمدى بوده و صاحب اعتدال، و در اوج تمام کمالات قرار دارد، و دولت او به مدت چهل سال طول مى ‏کشد که این عدد مراتب هستى است .» (۲۲)

عارف نامدار، محى‏ الدین بن عربى نیز در این‏باره مباحث مفیدى مطرح نموده و از آن میان به موضوع «عدالت اجتماعى‏» و «رفاه اقتصادى‏» در زمان ظهور آن حضرت اشاره نموده و گفته است: «هرگاه حضرت مهدى علیه السلام که خلیفه خداوند در زمین است، ظهور کند، زمین را پر از عدالت مى ‏کند، در حالى که از جور و ستم پر شده است . او عدل را در میان جامعه پدید آورده، عدالت اقتصادى را اجرا مى‏ کند، از نظر رفاه اقتصادى وضع به گونه ‏اى مى‏ شود که وقتى شخصى به حضور او مى ‏آید و عرض مى‏ کند یا مهدى از امکانات مالى که در اختیار توست ‏به من کمک نما، حضرت مهدى به اندازه‏اى به او کمک مى‏ کند که به زحمت آن را با خود مى‏ برد .» (۲۳)

عارف شبسترى نیز در کلام نغزى به عدالت اجتماعى در زمان حضرت مهدى علیه السلام اشاره نموده و گفته است:

چو مهدى باشد آن جا عدل گستر

براندازد زعالم جور یکسر

یکایک صورتش پیداست ‏بر جاى

از آن مى‏ماند او آن روز بر پاى

نماند در میانه هیچ دعوا

که صورت‏ها یکى گردد به معنا . (۲۴)

از آنچه بیان شد، معلوم گردید که یکى از اهداف ظهور حضرت مهدى، که در عرفان اسلامى مورد توجه قرار گرفته، این است که با ظهور آن حضرت، عدالت در همه شؤون زندگى بشر به اجرا گذاشته مى ‏شود و همگان در استفاده از مواهب طبیعت و نعمت ‏هاى الهى به طور عادلانه بهره ‏مند مى ‏شوند و آنچه در بیان عرفا آمده تنها جلوه‏اى از برکات دولت کریمه حضرت مهدى است که در متون دینى و روایات بدان اشاره شده .

از آن میان، حضرت امام موسى کاظم علیه السلام ذیل آیه مبارکه «و اعلموا ان الله یحى الارض بعد موتها» (حدید: ۱۷) فرمود: «یحی یها الله بالقائم . علیه‏ السلام . فی عدل فیها فیحى الارض بالعدل بعد موتها بالظلم‏» (۲۵); خداوند زمین را به وسیله قائم آل محمد صلى الله علیه و آله زنده مى ‏کند، پس عدل در آن پدید مى ‏آید و زمین به واسطه عدل، پس از مرگ آن به وسیله ظلم دوباره زنده مى‏ شود .

ب . اصلاح فکر و تامین عدالت فرهنگى

گرچه برداشت عمومى از تامین عدالت در زمان ظهور حضرت مهدى علیه السلام معمولا اجراى عدالت اجتماعى و اصلاح امور اقتصادى و توزیع عادلانه ثروت ‏هاى عمومى است، اما حقیقت آن است که با ظهور آن مصلح کل، عدالت و اصلاح در تمام شؤون هستى و نظام آفرینش پدید مى ‏آید، پیشه و اندیشه بشرى اصلاح م ى‏شود و عقل انسان در هر دو بعد علمى و عملى تکمیل مى‏شود . این مساله گذشته از روایات اهل‏ بیت در رهاورد عرفانى اهل عرفان نیز مورد توجه قرار گرفته و درباره آن معارف ارزشمندى مطرح کرده ‏اند .

از آن میان، عارف عربى در این ‏باره گفته است: «با ظهور حضرت مهدى، مذاهب و مکاتب مختلف از روى زمین برچیده مى ‏شوند و جز دین خالص و حقیقى چیزى باقى نمى ‏ماند و عده‏اى از افرادى که خود را اهل اجتهاد مى‏ دانند، وقتى مى‏ بینند که مهدى بر خلاف نظریه آن‏ها حکم مى ‏کند، دشمنى و عداوت مى‏ کنند، اما به ناچار در برابر حکم مهدى سکوت مى‏ نمایند و جرات مخالفت پیدا نمى‏ کنند .» (۲۶)

یکى از بارزترین جلوه ‏هاى اصلاح فکرى و تامین عدالت فرهنگى، احیاى معارف قرآن و دستورات آسمانى است که در زمان ظهور حضرت مهدى علیه السلام به اجرا درمى ‏آید و این مساله گذشته از متون دینى، در کلمات اهل معرفت نیز مطرح شده است . برخى از عرفاى بزرگ در این ‏باره گفته ‏اند: «در زمان ظهور، روح در کالبد اسلام دمیده و بعد از ذلت و خوارى عزیز شده و دوباره احیا مى‏ شود و حقیقت دین ظاهر مى ‏گردد و جز دین خالص چیز دیگرى باقى نمى‏ ماند .» (۲۷)

در این‏ باره، گویاتر از هر کلام، سخن عمیق عارف سترگ و حکیم بزرگ حضرت امام خمینى ‏قدس سره است که فرمود: «هریک از انبیا که آمدند، براى اجراى عدالت آمدند، که عدالت را در همه عالم اجرا کنند، لیکن موفق نشدند، حتى رسول ختمى صلى الله علیه و آله که براى اصلاح بشر آمده بود، باز در زمان خودشان به آن معنا موفق نشد، اما کسى که عدالت را در تمام دنیا اجرا خواهد کرد مهدى موعود است . او عدالت را در تمام دنیا اجرا خواهد کرد، آن هم نه این عدالتى که مردم عادى مى‏ فهمند که فقط قضیه عدالت در زمین براى رفاه مردم باشد، بلکه عدالت در تمام مراتب انسانیت . انسان اگر انحرافى پیدا کند، انحراف عملى، انحراف روحى، انحراف عقلى، برگرداندن این انحراف را به معناى خودش، این ایجاد عدالت است در انسان; اگر اخلاقش اخلاق منحرفى باشد و اگر در عقاید یک انحراف و کجى‏ هایى باشد، وقتى به اعتدال برگردد این ایجاد عدالت است در انسان . فقط براى حضرت مهدى موعود . سلام‏الله علیه . این قدرت هست که عدالت را در تمام عالم گسترش بدهد . در تمام نفوسى که هستند، انحرافات در آن‏ها هست، حتى نفوس اشخاص کامل هم در آن انحرافاتى هست، ولو خودش نداند; در اخلاق، عقاید، اعمال انحراف است . ایشان (مهدى) مامورند تمام این انحرافات را برگردانند به اعتدال که واقعا صدق کند: «یملا الارض عدلا بعد ما ملئت جورا .» (۲۸)

در کلمات این عارف نکته‏ آموز به نکته ‏هاى ظریفى اشاره شده است که روزنه‏ هاى جدیدى درباره ابعاد گسترده حکومت مصلح جهانى حضرت مهدى علیه السلام بر روى فرهیختگان اهل تحقیق مى ‏گشاید; چون او معتقد است: عدالتى که در زمان حضرت مهدى به وجود خواهد آمد، اولا همان حقیقت ‏بزرگ الهى است که انگیزه و بخش عظیمى از بعثت انبیا و نزول وحى را پس از توحید و نبوت شکل مى ‏دهد و سفیران حق در طول تاریخ براى تامین و اجراى آن از جان مایه گذاشته و اولیاى بزرگ الهى براى تحقق آن شهید شده ‏اند .

ثانیا عدالتى که در زمان حکومت مصلح موعود پدید خواهد آمد تنها در بعد اقتصادى و تامین رفاه زندگى نخواهد بود، بلکه همه شؤون زندگى و هستى عالم و آدم در پرتو وجود او اصلاح شده، تعدیل مى‏ گردند . اخلاق، فرهنگ، اندیشه عقاید و همه امور فکرى، روحى و عقلى بشر که بر اثر افراط و تفریط و تبلیغات مسموم دچار انحراف شده و در حقیقت «جهالت مدرن‏» را پدید آورده است، با ظهور آن عدل کامل و عقل کل اصلاح شده و به فطرت توحیدى و الهى و انسانى رهنمون مى‏ گردند .

ثالثا، چه بسا بر اساس باورها و مبانى فکرى و اعتقادى دین‏ شناسان غیرمعصوم، ناآگاهانه افراط و تفریط در اندیشه و اعتقادات دینى و برداشت ناصحیح از آیات و روایات به وجود آمده باشد که در زمان ظهور آن حضرت، باید با عدل و عصمت‏ حضرت مهدى علیه السلام اصلاح گردند .

۶ . تولد و غیبت‏ حضرت مهدى علیه السلام

از جمله مسائلى که گذشته از متون دینى، در عرفان اسلامى درباره آن به تفصیل بحث‏شده، تولد و غیبت آن حضرت است . عبدالوهاب شعرانى، که یکى از بزرگان اهل معرفت و مورد وثوق شیعه و سنى است، سخن بسیار ارزشمندى درباره تولد حضرت مهدى علیه السلام دارد . او مى‏ گوید: «در طلیعه قیامت است که امید ظهور مهدى مى‏ رود . او که از اولاد امام حسن عسکرى است، در نیمه ماه شعبان سال ۲۵۵ به دنیا آمده و از عمر شریف او تا این زمان، که سال ۹۵۸ قمرى است، ۷۰۶ سال مى ‏گذرد و عارف بزرگ، محى ‏الدین بن عربى درباره او گفته است: بدون تردید مهدى ظهور خواهد نمود و زمین را، که از جور و ستم پر شده، پاک نموده، عدل و داد در آن پدید خواهد آورد . اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقى بماند، خداوند آن روز را به اندازه‏اى طولانى مى‏ کند که آن خلیفه الهى ظهور کند . مهدى از عترت رسول الله و از فرزندان فاطمه است . جد او حسین بن على و پدرش امام حسن عسکرى، فرزند امام على نقى، فرزند امام محمدتقى، فرزند امام على‏ رضا، فرزند امام موسى کاظم، فرزند امام جفعر صادق، فرزند امام محمدباقر، فرزند امام زین‏ العابدین، فرزند امام حسین، فرزند امام على بن ابى‏ طالب است و هم نام حضرت پیامبر اکرم است . » (۲۹)

در مورد غیبت‏ حضرت مهدى در کلام نغزى که از عارف نکته ‏آموز، عطار نیشابورى، رسیده آمده است:

صد هزاران اولیا روى زمین از خدا خواهند مهدى را یقین

یا الهى، مهدیم از غیب آر تا جهان عدل گردد آشکار

مهدى هادى است تاج اتقیا بهترین خلق، تاج اولیا

اى ولاى تو معین آمده بر دل و جان‏ها همه روشن شده

اى تو ختم اولیایى این زمان و زهمه معنا، نهانى جان جان

اى تو هم پیدا و پنهان آمده بنده عطارت ثناخوان آمده . (۳۰)

از این‏ گونه سخنان اهل عرفان به خوبى معلوم مى ‏شود که آن‏ها نیز همانند باور یقینى و اعتقادى قطعى شیعیان درباره حضرت مهدى علیه السلام، اولا معتقدند که آن حضرت فرزند امام حسن عسکرى علیه السلام و از اولاد امام حسین و سایر ائمه اطهار علیه السلام بوده و به دنیا آمده و هم‏ اکنون در عالم زندگى مى ‏کند و روزى ظهور نموده، زمین را پر از عدل و داد مى‏ کند .

ثانیا، عرفا نیز بر آنند که حضرت مهدى علیه السلام غیبت در عین حضور دارد . از این‏ رو، در کلام عطار آمده است: «اى تو هم پیدا و پنهان آمده‏» ; چون آن‏ها هم مى‏ گویند که برخى از افراد صالح و اولیاى الهى مى توانند به حضور آن حضرت برسند و ایشان را ملاقات کنند . پس از دیدگاه عرفا، حضرت مهدى علیه السلام در عین آن‏که از دیدگان عموم غایب است، عده‏اى از اولیا مى ‏توانند به محضر آن حضرت شرفیاب شوند .

۷ . حضرت مهدى علیه السلام ذخیره هستى

غیبت‏ حضرت مهدى علیه السلام اسرار نهفته فراوانى دارد، بلکه خود از اسرار الهى است; چنان‏که امام صادق علیه السلام در پاسخ شخصى که از سبب غیبت‏ حضرت مهدى سؤال نمود، فرمود: «ان هذا الامر، امر من الله و سر من سر الله و غیب من غیب الله، و متى علمنا انه تعالى حکیم صدقنا بان افعاله کلها حکمه و ان کان وجهها غیر منکشف‏» ; (۳۱) مساله غیبت از امور و از اسرار الهى، بلکه سر و غیب الهى است و چون ما مى‏ دانیم که خداوند سبحان حکیم است، تصدیق مى‏کنیم که همه کارهاى او حکمت است، گرچه دلیل آن برکسى معلوم نگردد .

اما صاحب‏ نظران و دین‏ پژوهان بر اساس وظیفه علمى، که کشف حقایق و معارف الهى است، هر کدام به نوبه خود و بر اساس مبانى فکرى خویش نکاتى درباره اسرار غیبت‏ حضرت مهدى مطرح کرده ‏اند که از آن میان، عارف حماسه‏ آفرین و مصلح بزرگ قرن، حضرت امام خمینى، در این ‏باره گفته است: «قضیه غیبت ‏حضرت مهدى موعود، یک قضیه مهمى است که به ما مسائلى مى‏ فهماند; من جمله این‏که براى یک هم چو کار بزرگى که در تمام دنیا عدالت ‏به معناى واقعى اجرا شود، در تمام بشر نبود کسى، الا مهدى موعود . سلام‏الله علیه . که خداى متعال او را ذخیره کرده است ‏براى بشر . هریک از انبیا آمد که اجراى عدالت در همه عالم بکنند، لکن موفق نشدند … اگر مهدى هم مثل سایر اولیا به جوار رحمت ‏حق می رفتند، دیگر در بشر کسى نبود که این عدالت را [اجرا] بکند . این یک موجودى است که ذخیره شده براى یک هم چو مطلبى .» (۳۲)

در کلام این بزرگ مرد الهى و عرفانى به طور کلى بر این نکته تاکید شده است که حضرت مهدى علیه السلام به عنوان ذخیره الهى در گنجینه غیبت نگاه‏ دارى مى‏ شود تا بر اساس حکمت ‏بالغه حق سبحانه در روز مقرر، براى نجات بشر و پدید آوردن عدالت در تمام شؤون وجودى عالم و آدم ظهور نماید و به آرزوهاى تمام سفراى الهى در طول تاریخ، که شکوفایى درخت توحید و دالت ‏بوده است جامه عمل بپوشاند و بشر را در مسیر حق و به سوى کمال مطلق رهنمون شود . این از آن روست که بر اساس دیدگاه عرفا، حضرت مهدى علیه السلام رحمت عام الهى است; وقتى ظهور نماید اختلاف کثرت در سایه احکام وحدت از میان برمى ‏خیزد; چنان‏که برخى از بزرگان اهل معرفت در این‏باره گفته ‏اند: «چنان‏که به مظهریت اسم “الرحمن” خاتم انبیا رحمه للعالمین گشت، خاتم اولیا نیز مظهر رحمت عام، که رحمت رحمان است، گشت و سعادت دو جهان در مشایعت آن حضرت منحصر شود و اصول هر یک اساس قرار گیرد و اختلاف کثرت به حکم ظهور احکام وحدت از ما بین برخیزد; چنان‏ که شیخ سعدالدین حموى فرمود: «لن یخرج المهدى حتى یسمع من شراک فعله اسرار توحید» ; مهدى ظهور نمى‏ کند تا آن‏که حتى از بندهاى کفن او اسرار توحید شنیده شود .» (۳۳)

مراد سعدالدین حموى آن است که چون حضرت مهدى علیه السلام آخرین حلقه سلسله منادیان توحید وظیفه همه انبیا و اولیا و عصاره عالم است، براى روزى ذخیره شده که بر اساس پیشرفت فکر زمینه پذیرش توحید در همگان به گونه‏اى به وجود بیاید که از همه پدیده‏ هاى عالم ذکر توحید شنیده شود . در برخى از منابع دینى نیز از حضرت مهدى علیه السلام به ذخیره الهى یاد شده است; آن‏جا که فرمود: «… ذخیرک الله لنصره الدین و اعزاز المؤمنین‏» (۳۴)

در راستاى این مساله که حضرت مهدى ذخیره عالم براى به وجود آوردن مدینه فاضله الهى و انسانى است که روزى تحقق خواهد یافت، برخى از بزرگان نکته ظریفى اظهار نموده و گفته ‏اند: بشر از روزى که در بسیط زمین سکنى گزیده، پیوسته در آرزوى یک زندگى اجتماعى مقرون به سعادت به تمام معناست و به امید رسیدن به چنین روزى قدم برمى ‏دارد و اگر این خواسته تحقق خارجى نداشت، هرگز چنین آرزو و امیدى در نهاد وى نقش نمى‏ بست; چنان‏ که اگر غذایى نبود، گرسنگى نبود و اگر آبى نبود، تشنگى تحقق نمى ‏یافت و اگر تناسلى نبود، تمایل جنسى تصور نمى‏شد از این‏ رو، به حکم ضرورت (جبر) آینده جهان روزى را در برخواهد داشت که در آن روز جامعه بشر پر از عدل و داد شده، با صلح و صفا همزیستى نمایند و افراد انسانى غرق در فضیلت و کمال شوند و رهبرى چنین جامعه‏ اى به دست منجى جهان مهدى موعود علیه السلام خواهد بود . (۳۵)

جلوه‏اى از سیماى کارگزاران دولت مهدى علیه السلام

یکى از مسائل دیگرى که در عرفان اسلامى مطرح، و رهاورد عرفانى بزرگان اهل معرفت درباره حضرت مهدى علیه السلام است، مساله یاران و کارگزاران دولت کریمه آن حضرت مى‏ باشد . صاحب فتوحات مکیه در این کتاب یک باب را به طور مستقل بدین مساله اختصاص داده و به طور مبسوط درباره آن بحث کرده و از جمله گفته است: افراد با معرفت و کسانى که حقایق را از راه کشف و شهود و با علم و معرفت الهى به دست مى‏ آورند، با او [مهدى] بیعت مى ‏کنند … یاران و کارگزاران دولت و حکومت مهدى، مردان الهى هستند که دعوت او را پذیرفته و او را یارى کرده و دستورات او بر پا مى دارند … و کارهاى دشوار اداره جامعه را بر عهده مى‏ گیرند و به او بر اساس تکلیف الهى خود، کمک مى‏ کنند … یاران مهدى بر مشرب اصحاب پیامبر هستند که بر عهد خود وفا مى‏ کنند، و آن‏ها از مردم عجم ‏اند و هیچ فرد عربى میان آن‏ها نیست، لکن به غیر از زبان عربى سخن نمى‏ گویند . (۳۶)

هم چنین گفته است: «سعادتمندترین مردم به مهدى اهل کوفه هستند .» (۳۷)

جناب شیخ بهائى پس از نقل فرازهایى از کلام آن عارف بزرگ درباره حضرت مهدى علیه السلام و یارانش مى‏ گوید: «با دیده بصیرت به کلام او بنگرید و با دست‏ بلند آن را بگیرید . شاید به هدف او آگاهى پیدا کنید .» (۳۸)

و . حسن ختام

حسن ختام این مقاله دو فراز نکته ‏آموز است:

الف . عندلیب گلشن اسرار، حافظ شیرازى، در سخن نغزى درباره ظهور حضرت مهدى موعود علیه السلام گفته است:

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور

اى دل غم دیده، حالت‏ به شود، دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

هان مشو نومید، چون واقف نه‏اى

از سر غیب باشد اندر پرده بازى‏هاى پنهان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله مى‏ داند خداى حال گردان غم مخور (۳۹)

ب . ما نیز با همه لب تشنگان وادى انتظار، و منتظران رؤیت‏ خورشید، هم‏ صدا شده به خداى سبحان عرض مى‏ کنیم:

«اللهم انا نرغب الیک فى دوله کریمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من الدعاه الى طاعتک والقاده الى سبیلک و ترزقنا بها کرامه الدنیا و الآخره .» (۴۰)

پى ‏نوشت:

۱ . عبدالله جوادى آملى، تفسیر تسنیم، قم، اسراء، ۱۳۸۰، ج ۳، ص ۲۸

۲ . محى‏الدین بن عربى، فتوحات مکیه، بیروت، دار صادر، ج ۳، باب ۳۶۶، ص ۳۲۷ .

۳ . عبدالکریم جیلى، الانسان الکامل فى معرفه الاواخروالاوایل، چ پانزدهم، مصر، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، ص ۷۲ .

۴ . امام خمینى، تعلیقه على الفصوص الحکم، مؤسسه پاسدار اسلام، ۱۴۱۰ق، ص ۲۶ .

۵ . محى‏الدین بن عربى، شرح قیصرى بر فصوص الحکم، چاپ سنگى، قم، نشر بیدار، فص عزیزى، ص ۳۰۸ .

۶ . عزیزالدین نسفى، انسان کامل، رساله «نبوت و ولایت‏» ، چ چهارم، تهران، کتابخانه ظهورى، ۱۳۷۷، فصل ۶، ص ۳۲۰ .

۷ . عبدالرزاق قاسانى، شرح فصوص الحکم، قم، بیدار، ۱۳۷۰، فص شیثى، ص ۴۲ .

۸ . همو، اصطلاحات صوفیه، چ دوم، قم، بیدار، ۱۳۷۰، باب خاء، ص ۱۵۸ .

۹ . محمد فیاض لاهیجى، مفاتیح‏الاعجاز فى شرح گلشن راز، سعدى، ۱۳۷۱، ص ۳۱۵ .

۱۰ . فتوحات مکیه، ج ۳، باب ۳۶۶ .

۱۱ . انسان کامل، مقدمه فصل ۲، ص ۷۵ .

۱۲ . سید حیدر آملى، نص النصوص فى شرح فصوص الحکم، نشر طوس، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۲۵۵ .

۱۳ . عبدالرحمن جامى، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، نشر مطالعات و تحقیقات فرهنگى، ۱۳۷۰، ص ۸۹ .

۱۴ . شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، زیارت «جامعه کبیره‏» .

۱۵ . همان، دعاى «ندبه‏» .

۱۶ . همان، دعاى «عدیله‏» .

۱۷ . فتوحات مکیه، ج ۳، باب ۳۶۶، ص ۳۳۲ .

۱۸ . عزیزالدین نسفى، مقصد اقصى، باب ۵، ص ۲۴۵ .

۱۹ . محى‏الدین‏بن‏عربى، مناقب، شرح‏سیدصالح‏خلخالى، ص‏۱۳۳ .

۲۰ . امام خمینى، دیوان شعر، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ۱۳۷۸، قصیده بهاریه، ص ۲۶ .

۲۱ . به نقل از: انسان کامل، رساله «نبوت و ولایت‏» و «وحى و الهام‏» ، فصل ۶، ص ۳۲ .

۲۲ . الانسان الکامل فى معرفه الاواخر و الاوایل، ج ۲، باب ۶۱، ص ۸۴ .

۲۳ . فتوحات مکیه، ج ۳، باب ۳۶۶، ص ۳۲۷ .

۲۴ . محمود شبسترى، کنزالحقائق، ص ۵۸ .

۲۵ . ینابیع الموده، نشر دارالکتب العراقیه، ۱۳۸۰ ق، باب ۷۱، ص ۴۲۹ .

۲۶و۲۷ . فتوحات مکیه، ج ۳، باب ۳۶۶، ص ۳۲۷ و ۳۳۶/ص ۳۲۷ .

۲۸ . امام‏خمینى، صحیفه نور، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ۱۳۷۸، ج ۱۲، ص ۲۰۸ .

۲۹ . عبدالوهاب شعرانى، الیواقیت و الجواهر، ج ۲، مبحث ۵، ص ۴۲۲ .

۳۰ . ینابیع الموده، ص ۴۷۲، باب ۸۷ به نقل از: فریدالدین عطار نیشابورى، مظهر العجائب، مقدمه فتح‏الله خان شیبانى، چاپ سنگى، تهران، ۱۳۲۳ .

۳۱ . شیخ صدوق، کمال‏الدین و تمام‏النعمت، دارالحدیث، ۱۳۸۰، ج ۲، باب ۴۴، ص ۲۳۵ .

۳۲ . صحیفه نور، ج ۱۲، ص ۲۰۸ .

۳۳ . مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، ص ۳۱۷ .

۳۴ . مفاتیح‏الجنان، زیارت «صاحب الامر» .

۳۵ . سیدمحمدحسین‏طباطبائى، شیعه دراسلام، قم، انتشارات اسلامى، ۱۳۷۳، ص ۲۲۱ .

۳۶ . فتوحات مکیه، ج ۳، باب ۳۶۷، ص ۳۲۸ .

۳۷ . همان، ص ۳۶۶ .

۳۸ . شیخ بهائى (محمدبن حسین عاملى)، کتاب الاربعین، نشر مکتبه صابرى، ۱۳۳۷ش، حدیث ۳۶، ص ۲۲۱ .

۳۹ . حافظ شیرازى، دیوان، ص ۱۷۲ .

۴۰ . مفاتیح‏الجنان، دعاى «افتتاح‏» .

منبع:محمدامین صادقى ارزگانى فصلنامه معرفت، شماره ۷۰

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2018/03/سیماى-مهدى-عج.jpg 300 500 حسین تقی زاده حسین تقی زاده2019-09-24 10:57:512019-09-24 11:12:58سیماى مهدى (عج الله تعالی فرجه الشریف) از منظر عرفان اسلامى%

نقش تشیع در جنبش های سیاسی صوفیان قزلباش

برچسب ها: حکومت مذهب سیاسی تشیع ایمان ایران هویت وحدت پایداری صوفی سلطنت فداکاری

اشاره:

ایلات و عشایر آذربایجان و اران و آسیای صغیر که اندک اندک به تشیع رو آورده و در خانقاه صوفیان اردبیل از شیخ صفی الدین اردبیلی به این سو پرورش یافته بودند به دفاع از این سلسله صوفیه (صفویه) برخاستند. آنان به تدریج از جنبه ی معنوی به سیاست و حکومت گری کشیده شده و با تشکیل اتحادیه ی قزلباش پایگاه عقیدتی و نظامی خود را پدید آورده و به مرور با تقویت آن توانستند شاه اسماعیل صفوی را به پادشاهی برسانند. این امر تاریخی که هویت و وحدت ایران را نیز در برداشت در جامعه مقبولیت یافت و نهایتاً سلطنت صفویه، ایران گیر شد.

درآمد

قزلباش (سرخ سر) نام و عنوان اتحادیه ای از ترک زبانان آناتولی و اران و آذربایجان است که به ایل ها و اویماق های کوچک و بزرگ، چون استاجلو، افشار، تکلو، ذوالقدر، روملو، شاملو، قاجار، ورساق و گروه هایی از صوفیان قراباغ و دیگر متمایلان روستایی و منطقه ای شیعی تعلّق داشته اند.

این اتحادیه ی مذهبی – سیاسی با قدرت نظامی خود سلطان حیدر صفوی و به ویژه فرزندش شاه اسماعیل را در ترویج تشیع و رسیدن به سلطنت یاری رساند. و به علّت داشتن کلاه نمدی سرخ رنگ (خونخواهی شهیدان) با نوکی بلند و پیچیده در دستاری سپید یا سبز رنگ (نماد شیعه و سیادت)، از پشم و ابریشم، در دوازده تَرک (نماد مذهب اثنی عشری)، نام «قزلباش» را مختص خود کرد و در سازمان مجهّز خود در دوستی شاه (شاهسونی) و دفاع از او، به عنوان «مرشد کامل»، فداکاری و از خودگذشتگی نشان داد و سرانجام با« ایمان و قدرت بسیار، مرشد» بزرگ خود را بر اریکه ی سلطنت ایران نشاند.

حرکت مذهبی – سیاسی این طوایف بر ضد ستم و اجحاف حاکمان و زمین داران مال اندوزِ گذشته، با در نظر گرفتن جنبه های تاریخی، از سویی استقلال و مرکزیت سیاسی ایران را در شرایط نابهنجار ملوک الطوایفی حاکم بر کلیت ایران زمین(۱) فراهم آورد و در رویارویی با عثمانیان و ازبکان (از غرب و شرق) هویت ملی و فرهنگی ایران پایدار ماند و از سوی دیگر به دلیل تعصّب در باورهایی که بر آن نام تشیع و ولایت نهاده بودند، بخش هایی از سرزمین تاریخی ایران را به حکومت های سنّی مذهب مجاور علاقه مند و وابسته کرد و به گونه ای یگانگی فرامذهبی ایران زمین را متزلزل ساخت.

چگونگی این جنبش خودجوش و «سازمان یافته» در تحلیل اسلام باوری ایرانیان و برخورداری های تاریخی و فرهنگی و عقیدتی آنان بازشناسی شده و نحوه ی قیام و سرانجام حاکمیت قزلباش تبیین گردیده است.

قزلباشان سلسله ای را به قدرت رساندند که هنوز هم نزد ایرانیان، به ویژه ساکنان اران و آذربایجان، مرتبت اسطوره ای «اسکندر» و «خضر» و «اولیاءاللَّه» را دارا هستند؛ و به قول استاد عبدالحسین نوایی:

سلطنت صفویه غیر از جنبه ی سیاسی، از نظر ایرانیان جنبه معنویتی داشت و آن همان روح ارشادی بود که شیخ صفی و فرزندش صدرالدّین موسی و فرزندش خواجه علی سیاه پوش در دل ها دمیده بودند، به همین جهت مردم ایران گذشته از احترامی که بدیشان به عنوان رهبر سیاسی ابراز می داشتند، قلباً نیز بدان خاندان ارادتی تمام و علاقه ای فراوان احساس می کردند و آنان را نه تنها رهبر سیاسی، بلکه پیشوای معنوی خود می دانستند.(۲)

جنبش قزلباشان و تشیع منطقه ای – روستایی آنان در دوره ی به قدرت رسیدن و حاکمیت، در چنبر چند تقابل فکری اجتماعی قرار گرفت:

نخست در تقابل با تشیع حوزه ای – شهرنشینی و تضادهای آنان (معارضات فکری و تعلّقات عربی – ایرانی)؛ و دیگر تقابل با قدرت و حاکمیت و گرایش یافتن به آن که اندک اندک جنبش ساده ی عدالت خواهانه ی قزلباش را از ارزش های اولیه دور می کرد به گونه ای که در اوج سلطنت صفویه، تزلزل های عقیدتی آن چشم گیر گردید و، سرانجام، با آن که بسیاری از «حقانیت های» تاریخی – اجتماعی آن، هنوز هم کارایی و توانمندی داشت، در سراشیب انحلال و نابودی قرار گرفت و سلطنت بلندآوازه ی صفویه، با پدید آمدن تفرقه و تشتّت، پایه های اصلی پایداری خود را از دست داد و با حمله ی گروه هایی نه چندان نیرومند از ساکنان شرقی ایران زمین (قبایل و عشایر افغان) و ناراضیان دیگر از پای درآمد. ۱. اسلام باوری ایرانیان

عوامل اجتماعی – سیاسی و فرهنگی حاکم بر سراسر ایران زمین تاریخی، از آغاز پیدایش دیانت مقدّس اسلام، شرایط و زمینه هایی را پدید آورد که این آیین جدید به سهولت توانست در جامعه گسترش یابد و ارزش های معنوی و آداب و مناسک نوین آن با روش های دیرین زندگی فردی و اجتماعی «ایرانیان» درآمیخت و آن سان یگانگی و همسویی یافت که نه تنها بر بسیاری از اختلافات و چندگانگی های «درون جامعه ای» پایان داد، بلکه آسیب های ناشی از اغتشاش های چند صد ساله ی «برون جامعه ای» از آن میان جنگ های ایران و روم را برای همیشه ترمیم کرد. این وضع نیاز چندانی به عملیات جنگی و اقدامات نظامی نداشت.

جامعه ی «ایده آل» توحیدی اسلام که توسط پیامبر گران قدر محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم بنیان یافته بود، در دوره ی زمام داری خلفای راشدین (۴۱ – ۱۱ق) نیز حیات ثمربخش خود را ادامه داد؛ اما با به قدرت رسیدن امویان (۴۱ – ۱۳۲ق) که به گونه ای تفکیک سیاست از دیانت (حکومت از عقیده) حاصل شد، پاره ای معیارهای جاهلیت و هنجارهای سیاسی – نظامی مبتنی بر نیازهای صاحبان قدرت و اقتباس شیوه هایی از عملکردهای رومی بیزانس جای گزین آن گردید.

مسأله ی عرب و غیرعرب، حکومت کننده (حاکم) و حکومت شونده (محکوم)، آرمان خواه مذهبی (مؤمنان حجاز) و قدرت مدار سیاسی (بزرگان دمشق)، مسلمان و غیر مسلمان (به تشخیص صاحبان قدرت) تار و پود وحدت نسبی پیش آمده را در هم ریخت و جنبش های دینی و عقیدتی و سیاسی گوناگونی پدید آورد که البته بر این امر برخوردهای اجتماعی و فرهنگی ملل و اقوام منطقه را نیز باید افزود(۳) واقعیات یاد شده و رویدادها و حرکات دیگر در جامعه ی ایران، که به تحقیق از لحاظ مدنی و آگاهی اجتماعی پیشرفته بود، نمی توانست بی تأثیر باشد؛ از این رو پس از شهادت امیرمؤمنان علی علیه السلام بسیاری از نهضت های ضد اموی که در بخش های پراکنده ای از «سرزمین اسلام» آغاز گردید، به صورتی در پیوند با ایران و ایرانیان شکل گرفت. این حرکت، که «علویان» از قوی ترین محورهای آن بودند، در آغاز اجتماعی – سیاسی به نظر می رسید، لکن به مرور صبغه ی عقیدتی – مذهبی یافت، تا این که تشیع، شکل تاریخی خود را بر پایه ی امامت علی علیه السلام و خاندان او و اصلِ عدالت خواهی به دست آورد.(۴) الف) کانون های اعتراض

سرزمین ایرانیان از آن سوی خراسان و ماوراءالنهر تا میان رودان و منطقه های غربی، یکی از مهم ترین مرکزهای شورش و اعتراض علیه ستم و ستمگری امویان شده بود که با قیام انتقام خواهان شهادت حسین بن علی علیه السلام و خیزش های مسلمانان و پیروان علی علیه السلام و حتی غیر مسلمانان آغاز گشته و با انقلاب خراسان به رهبری ابومسلم ابعاد سیاسی و نظامی بساط حکومت دمشق از هم پاشیده شد و عبّاسیان بر اریکه ی قدرت در بغداد ( ۶۵۶ – ۱۳۲ق) نشانده شدند و حکومت جدید رنگ ایرانی، خاصّه ساسانی، پیدا کرد و رنگ رومی حکومت بنی امیه از میان برداشته شد.

با این که تغییر خلافت امویان به عباسیان بسیار با اهمیت بود، اما نتوانست به علت دگرگون نشدن «ساخت حکومت»، احیا کننده ی ارزش های اسلامی دوره ی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم باشد؛ به همین دلیل مردم نومسلمان و ستمدیده ی ایران در وضعی قرار گرفتند که، ناچار شدند با هر اعتقاد و گرایش فرقه ای و مذهبی اسلامی و غیر اسلامی، نسبت به خلافت جدید نیز اندیشمندانه و محتاطانه رفتار نمایند و به خاندان علی علیه السلام علاقه مندی بیش تری داشته باشند و از لحاظ فکری و مذهبی با تشیع هم جوشی فزون تری احساس کنند، یا جدای از امر فقاهت و با پای بندی به مذهب های اسلامی موجود، در منطقه ها در یک زمینه ی اجتماعی و فرهنگی عام علاقه مند یا پذیرای اسلام اشراق و عرفان باشند و این حالت و «حوالت» تاریخی یکی از ارکان وحدت و هماهنگی «ملّی» در سراسر ایران بود.(۵) ب) نقش تشیع

شیعیان پیدایش مذهب خود را از زمان رسولِ خداصلی الله علیه وآله وسلم دانسته و اعتقاد دارند که بار سنگین امامت و رهبری «امّت اسلام» در واقعه ی غدیر خم بر عهده ی علی بن ابیطالب علیه السلام نهاده شده بود؛ لکن برخلاف انتظار، عده ای، که در «اکثریت» نیز بودند، پس از رایزنی در سقیفه ی بنی ساعده این وظیفه ی بنیادی اسلام را بر عهده ی ابوبکر (۱۳ – ۱۱ق) نهادند. و پس از او عمربن خطّاب (۲۴ – ۱۳ق) به توصیه ی همو و سپس، عثمان بن عفان (۳۶ – ۲۵ق) با نوعی دسیسه ی بدفرجام خلیفه ی مسلمانان شدند و در پایان علی علیه السلام به مقام خلافت و اداره ی امور جامعه ی اسلامی (۴۱ – ۳۶ق) رسید که تا این زمان نابکاری های بسیاری صورت گرفته بود.

شیعیان، یا پیروان علی علیه السلام، در «اقلیت» بودند و در این ماجرا نه تنها نسبت به خلفای یاد شده در بالا (راشدین) – به استثنای خلیفه ی چهارم (نخستین امام) – نظر موافق نداشتند، بلکه با طرح امامت در برابر حکومت های موروثی بعد امویان و عباسیان به طور کامل در جبهه ی مخالف قرار گرفتند و با بودن زمینه های تبلیغاتی به صورت های مختلف، گروه های زیادی از محرومان جامعه، ستمدیدگان پاره ای مناطق، مسلمانان غیر عرب و اقلیت های غیر اسلامی را به خود جلب نمودند و بر روی هم ایران زمین را سنگر اساسی مبارزات خود قرار دادند.

در سال ۲۶۰ قمری دوازدهمین امام شیعیان، مهدی موعودعلیه السلام، از نظرها پنهان شد و مدت هفتاد سال (غیبت صغری ) فقط با چهار تن از صحابه ی خود (نوّاب اربعه) در رابطه و گفت وگو بود که آخرین آنها، علی بن محمد السمری، در سال ۳۲۹ قمری درگذشت و از آن زمان رابطه ی مستقیم امت با امام غایب قطع گردید (غیبت کبری ) و مشتاقان «قسط الهی» در انتظار فرج وی و روزی هستند که بیدادگری از روی زمین ریشه کن گردد.

از آن روزگار و حتی پیش از آن، شیعیان در برابر هر نوع حکومت واکنش نشان می دادند، در نتیجه، هیچ گاه توافق کامل با نهادهای سیاسی جامعه حاصل نمی کردند. این امر جدای از جنبش های متعددی است که ایرانیان گاه در لوای شیعه و دوستی خاندان ولایت در پیوند با باورهای فرهنگی ایران پیش از اسلام ظاهر ساختند. در نظر شیعیان شاهان ایران و حکام جامعه های اسلامی، جز در مواردی نادر که از مدافعان و حامیان تشیع بودند، بر روی هم از ستمگران و غاصبان حق الهی رهبری جامعه به شمار می آمدند. قیام ها و نهضت های خونینی که از واقعه ی کربلای حسینی به سال ۶۱ قمری آغاز شد، بی تردید همه از آن حماسه ی حق طلبانه الهام گرفته اند. بدین سان چهره ی عدالت خواهی تشیع در تاریخ اسلام همواره خونین و مظلومانه بود و محرومان و ستمدیدگان، از هر قوم و طایفه و صنف و گروه، طی این دوران به این طریق فرا خوانده شدند، تا روزی حقیقت و عدالت در جامعه روایی یابد.

با توجه به این که مذهب اکثریت مردم این سرزمین تسنن، خاصه حنفی و شافعی بود و اداره ی حکومت ها غالباً در دست سنّیان قرار داشت و در پناه و حمایت آنان فقیهان و قاضیان مذاهب اهل سنت به فقاهت و قضاوت می پرداختند و، در نتیجه ی اعمال آنان، گاه ستمگری و تعصّب نیز چهره خوفناک و ضد دینی خود را به مظلومان جامعه و آزادگان و احرار نشان می داد، اما گویی در نهان دیانت ایرانیان به دور از دادخواهی و عدالت نبود و تشیع – بی آن که احکام مذهبی منظور باشد – در سراسر ایران حضور معنوی و روحانی یافت و این امر در تاریخ فرهنگی جامعه انعکاس چشم گیری داشت. ج) اشراق ایرانی

ساکنان مناطق مختلف، اعم از شیعی (فرقه ی ناجیه) و پیروان امامان فقه اهل سنت، در فلسفه و کلام از طریق منطق و استدلال و در عرفان و تصوّف با زبان محبت و عشق و کشف و شهود، حقانیت و درستی طریقت خود را آشکار ساختند و در هر دو مسیر معنوی و روحانی بالاتر از «قیل و قال مدرسه» و «یجوز و لایجوز» قرار داشتند. این تساهل و مدارای عقیدتی در کم تر سرزمینی در جهان ظهور عملی یافته است.

در این مورد با وجود سلیقه های گوناگون، اختلاف های شدید و زحمت افزا پدید نیامده است، با آن که بر روی هم، توحید ایرانیان، «اشراقی»، و توحید ساکنان آن سوی اروندرود بیش تر «عددی» بود، لکن در یکدیگر نیز تأثیر داشتند.

اما شیعیان که خود با اشراق آشنایی دیرینه داشتند، در برابر اندیشه ها و مکتب ها و شرایط گوناگون اجتماعی و سیاسی و شعبه های چندگانه ی مذهبی چون: زیدی و اسماعیلی و اثنی عشری – سه فرقه ی مهم – تقسیم شدند و به مرور نیز در درون هر یک انشعاباتی پدید آمد. شیعه ی اثنی عشری به جهت سازمان یافتگی فکری – کلامی و عملی – فقهی و بر روی هم فرهنگی، به ویژه نوشتاری، قوی ترین فرقه های شیعی نظام یافته بود که در ایران، خاصّه در بخش های مرکزی به گونه ی مکتبی با ساختارهای همه جانبه، مورد قبول اهل اندیشه قرار گرفت و کمابیش با عرفان و اندیشه های اشراقی مدغم شد و به علت شرایط تاریخی و اجتماعی رشد و بالندگی پیدا کرد و برای مردم نیز پایگاه دفاعی گردید. د) زبان فارسی

با تحوّل زبان پهلوی و پدید آمدن زبان جدید فارسی و گویش مردم در سراسر کشور به این زبان پویا و نگارش کتاب ها و رسائل گوناگون در زمینه های علمی و عقیدتی و ذوقی و خلاقیت های ادبی و هنری مستقل و یگانه ساز ایرانی، ابعاد فرهنگی هویت تاریخی ساکنان این منطقه را فراهم آورد. این زبان که به علت ویژگی های ذاتی زبان شناختی و رشد در محیط فرهنگی پویا و زایا، بستر بیان ها و خواسته های عرفانی و اشراقی شد، شعر فارسی را پدید آورد که خود چراغ عرفان و اشراق بود و در همین روند، خودِ زبان به غنای تاریخی رسید.

بدین سان اسلام باوری ایرانیان در پیوند با کانون های گوناگون اعتراض و انگیزه های عدالت خواهی بالنده شد و در ژرفای تشیع جنبه های ضد قدرت پیدا کرد و هماهنگ با مذهب های دیگر، گاه در بعد سیاسی – نظامی و گاه در عرفان و اشراق و عشق به توحید و توحّد، در راستایی «فرامذهبی» قرار گرفت و این خصلت را از طریق آسیای مرکزی (خراسان و ماوراءالنهر) به چین و ماچین؛ از طرف شرق ایران زمین (پامیر و سند) به هند و مناطق آسیای جنوب شرقی؛ و از سوی آذربایجان و اران به آن سوی جبال قفقاز؛ و از مسیر آسیای صغیر تا بالکان و سواحل شرقی آدریاتیگ انتقال داد و در همه ی این سرزمین ها، با زبان فارسی و نوشتارهای فارسی، محاورات علمی و فقهی و زمزمه های عشق و محبت، فراتر از «نطق و ایما و سجل» تحقّق پیدا کرد. ه ) پیامدهای یورش مغولان

حمله ی مغول آسیب های فراوانی بر نهادهای اقتصادی و فرهنگی ایران و سرزمین های هم جوار وارد ساخت و پاره ای از رشته های وحدت دینی و فرهنگی ممالک اسلامی را از هم گسست. خلافت عربی عباسیان را از میان برد لکن زندگی اجتماعی نوین را به مرور در چارچوب هویت های سیاسی مستقل تر قرار داد و در یگانگی های تاریخی – فرهنگی ساکنان ایران زمین که در ابعاد دیانت و مذهب و اشراق و هنر، جلوه های جهان گستری یافته بود، خدشه ایجاد کرد. بی تردید زمینه های «درون جامعه ای» گسست های اجتماعی و فرهنگی را هیچ گاه نباید از نظر دور داشت، حکومت های اولیه ی مغول در بخش هایی از ایران، و به مرور تسلّط ایلخانیان (۷۵۶ – ۶۵۶ ق) و، سرانجام، یورش تیمور و حکومت تیموریان (۹۰۶ – ۷۷۱ ق)، هیچ یک نتوانستند پیوندهای یاد شده ی ایرانیان با اسلام و ارزش هایی که خاندان رسالت و امامت بیانگر آن بودند و نیز خصلت های فرهنگی و ذوقی و عقیدتی ساکنان این سرزمین را ناتوان سازند.

سلسله ی آل مظفّر (۷۹۵ – ۷۱۳ق) و ایلخانان کوچک (۷۵۶ – ۷۳۶ق)، آل جلایر (۸۱۴ – ۷۳۶ق) در نظام ملوک الطوایف پا گرفتند. قیام های مردمی با ارزش های شیعی، حکومت هایی نظیر سربداران (۷۸۴ – ۷۳۷ق) را پدید آوردند؛ به دیگر سخن، امپراتوری تیموری به سرعت تجزیه شد: ترکمانان قراقویونلو (۸۷۳ – ۸۱۰ق) با گرایش شیعی، و ترکمانان آق قویونلو (۹۲۰ – ۸۷۲ق) با تمایلات سنّی. هم زمان با حاکمیت بازماندگان تیمور در بخش های شرقی ایران زمین و دیگر قدرت های محلی در سیستان و مناطق مرکزی و خراسان و ماوراءالنهر و درگیری های آنان با یکدیگر، گویی شرایطی را در نظام تاریخی حکومت در ایران ملوک الطوایف به وجود آورد که جامعه ی گسترده ی ایرانی در برابر امپراتوری نوپای عثمانی، خاصّه، از سال ۸۵۷ قمری (۱۴۵۳م) سال فتح قسطنطنیه، که به نوعی یادآور حکومت بیزانس و خلافت امویان و عباسیان بود، خواستار وحدت اجتماعی و سیاسی بر مبنای آرمان و فرهنگ تاریخی باشد.

دوران پیش از حمله ی مغول و سده های پس از آن ایرانیان با گرایش های مختلف نسبت به مذهب تشیع، هر چند به صورت «اقلیت» همیشه چشم به راه رفع تجاوزها و اجحاف ها و برکناری «ظلَمه» و استقرار «سلطنت عدل» بر روی زمین بوده اند. بسیاری از جنبش های اجتماعی – سیاسی شیعیان ایران پیش از ظهور صفویان، از جمله سربداران، در این اعتقاد عمیق مذهبی ریشه داشته است. «تصوّف اسلامی – ایرانی» در بسیاری از این حرکت ها، با هر نوع اندیشه – اعم از فلسفی یا سیاسی – اثرات زیادی گذاشته بود؛ به عبارت دیگر، جامعه در انتظار پاسخ پُرمعنا و با اقتداری بود تا بتواند به جنبش های نافرجام سامان دهد. صفویان اردبیل با پذیرش تشیع به شیوه ای که خود می اندیشیدند، یکی از پیشگامان این دگرگونی تاریخی در ایران شدند.

پطروشفسکی با اعتقاد به این که در بسیاری از نقاط کشور سنّیان شافعی و حنفی اکثریت داشتند، نوشته است:

رنگ عقیدتی نهضت هایی که علیه فاتحان مغول و بهره کشی فئودالی [اصطلاح از پطروشفسکی است ] بر پا شده بود، تشیع بود و بس، حتی اگر فرض کنیم که در قرن های هشتم و نهم هجری شیعیان ایران در اقلیت بودند، باید اذعان کنیم که این اقلیت، به هر تقدیر، مهمّ و فعّال و از حسن توجّه روستاییان و لایه های پایین شهری برخوردار بود.

همو افزوده است:

در این زمان ها، همواره موضوع انتظار مهدی در ایران شدت داشت و عامه ی مردم ظهور او را انقلابی اجتماعی در قالب دین می دانستند که قرن ها پیش، زمینه ی آن آماده می شد.(۶)

این دگرگونی یک باره صورت نگرفت و در زمان های مورد بحث هیچ گاه به طور کامل تحقق نیافت؛ اما صفویان و عملکرد سلطنت خواهان قزلباش نوعی درخشش امیدهای اجتماعی بود.

۲. برخورداری های تاریخی – اجتماعی و عقیدتی

شناخت باورمندی های قزلباش در پیوند با تحولات عقیدتی و خواست های سیاسی صوفیان اردبیل تبیین می شود. این امر تاریخی با آن که مورد توجه بسیاری از مورخان قرار گرفته است اما، هنوز کاملاً روشن نیست. در بندهای زیر به طور نسبی در چگونگی آن گفت وگو شده است: الف) باورمندی شیعی – صوفیانه خاندانی

تا آن جا که اسناد و مدارک تاریخی گواهی داده اند، شیخ صفی الدّین اردبیلی (مرید و داماد و جانشین شیخ زاهد گیلانی) از صوفیان منزّه و خوش نام و مورد توجه خاصّ حاکمان وقت و قدرت مداران سیاسی بود. شیخ زاهد گیلانی بر پایه ی اعتقادات مریدانش، پیش از آن که شیخ صفی الدّین را دیده باشد، درباره ی او گفته بود:

ای مریدان، مژده باد شما را که شیخ المعصومین و عارف به علوم اسرار حضرت ربّ العالمین شیخ صفی الدّین اسحق موسوی شفقت کرده به جانب بقعه ی من می آید.

و افزود:

به خدا این جوان محرم بارگاه حق… و برگزیده ی حضرت خدای عالم است.

و حتی در مورد فرزندان وی پیش بینی می کند که

روز به روز در ترقی خواهند بود تا زمان قائم آل محمدعلیه السلام.(۷)

پس از درگذشت شیخ صفی الدین اردبیلی به سال ۷۳۵ قمری در اردبیل، پسرش شیخ صدرالدین جایش را گرفت تا سال ۷۹۴ قمری که او نیز درگذشت. هر دو تن شافعی مذهب و احتمالاً کرد زبان بودند و مراد و هادی صوفیان منطقه ی وسیعی از اران و آذربایجان و گیلان و کردستان، به مرکزیت اردبیل، به شمار می رفتند.(۸)

از زمان خواجه علی سیاه پوش پسر شیخ صدرالدین، که به سال ۸۳۰ قمری در سرزمین فلسطین درگذشت، مسأله ی تشیع خاندان شیخ صفی الدین آشکار شد. وی با امیر تیمور گورکانی ملاقات کرد. این امر و دیگر رویدادهای تاریخی، اهمیت و اعتبار او را به عنوان مرشد صوفیان شیعی مذهب، چشم گیر نموده است.(۹) پسر وی شیخ ابراهیم بر طریق پدر، نخستین مرشد این طریقت است که بر خلاف احساسات و تمایلات حاکمان قره قویونلو لقب «شیخ شاه» به خود داده و، در منطقه ی نفوذ اجدادش، بسیاری از تهی دستان روستاها و عشیره های شیعی مذهب را به خود جلب کرد آنان که پس از درگذشت مرشد والامقام خود به سال ۸۵۱ قمری، بدون ترس و محابا، نزد فرزندش شیخ جنید گرد آمدند و با برملا کردن ادعای سلطنت و حکومت تحت لوای تشیع، از یکسو بر بسیج طرف داران خود تندی دادند و از سوی دیگر، سوءظن جهانشاه شیعی مذهب قره قویونلو را افزون تر ساختند.

امیر یحیی بن عبداللطیف قزوینی در تاریخِ مشهور خود به نام لب التّواریخ پس از اشاره به این که «شیخ حیدر داعیه ی سلطنت صوری فرمودند»(۱۰)، اضافه کرده است:

«میرزا جهانشاه از سلاطین قراقویونلو، به سبب توهمِ زوال ملک، آن حضرت را از قلمرو خود عذر خواست. آن حضرت با جمعی کثیر از اصحابِ ارادت به جانب حلب رفتند. بعد از مدتی به دیار بکر، که والی آن جا امیرکبیر ابونصر حسن بیک بود و با میرزا جهانشاه مخالفت و مخاصمت می نمود، تشریف بردند و حسن بیک به قدم اعزاز و تعظیم استقبال ایشان نمودند و به مصاهرت با آن حضرت مفاخرت جسته خواهر اعیانیه ی خود را، مهدعلیا خدیجه بیگم آغا، به نکاح آن حضرت درآوردند و حضرت صفدر ابوالغازی سلطان حیدر از این خاتون متولد شد و حضرت سلطان جنید بعد از چند وقت با مردم بسیار از دیار بکر به عزم غزو کفار به طرف طرابزون [ترابوزان ] رفتند [و] با کفار آنجا غزا کردند.(۱۱)

و سرانجام افزوده است که وی در جنگ با امیر خلیل، والی شیروان، کشته شد.(۱۲)

از ازدواج شیخ جُنید شیعی مذهب با خدیجه بیگم آغا (خواهر اوزون حسن) آق قویونلوی سنی مذهب شیخ حیدر متولد شد و اوست که در روند حرکت های دینی – سیاسی اجداد خود، سازمان نظامی متشکل و جانباز، مبتنی بر «عقیده»، زیر عنوان قزلباش پدید آورد.(۱۳) ب) پای بندی به اندیشه های ایرانی

با در نظر گرفتن گرایش ها و جنبش های پس از قیام های مانویان و مزدکیان (در ایران باستان) و حرکت های سیاسی – فرهنگی آرام و گاه تند و ضدحکومتی (در عصر اسلامی) و بررسی طیف های گوناگون هر یک از آنها، روند تاریخ ساخته و کمابیش یگانه ای را می توان بازشناسی کرد. این امر از همان زمان ها نیز مورد عنایت مخالفان صفویه و قزلباش قرار گرفته بود.

در نامه های سلطان بایزید و سلطان سلیم و، به تقلید از آنان در بسیاری از منشآت عثمانیان، درباره ی پاره ای از نمادهای این حرکت ضد تسنن «جمله»ها و «واژه»های نابهنجار به وفور آمده است از آن میان درباره ی قزلباش گفته شده:

– «طایفه یاغیه قزلباشیه خذّلهم اللَّه»؛

– «طایفه ملاحده قزلباش»؛

– «زنادقه اوباش و ملاحده قزلباش دمرهم اللَّه و خذلهم»؛

– کلاه سرخ نکبت اندود»؛

– و «مجوسان».

در مورد ایران آمده است:

– «میل آتش (آتش پرستی) در آن سرزمین نمایان شده است».

و درباره شاه اسماعیل آمده است:

– «صوفی بچه ی لئیم ناپاک، اثیم افّاک، ذمیم سفّاک»و…

فضل اللَّه بن روزبهان خنجی (م ۹۲۵ق) که از مورخان غیر شیعی و ضد صفوی است، در یکی از کتاب های خود، به نام عالم آرای امینی، در یک رباعی درباره ی شیخ حیدر، که نشان دهنده ی داوری های اوست، چنین گفته است:

آنچه هرگز نکرده بود، صلوه

و آنچه هرگز نداده بود، زکوه

آنچه نگرفته هیچ گه، روزه

و آنچه نشناخته، رهِ عرفات

و آن گاه افزود:

«بعد از فتح بلاد آذربایجان، با وجود صغر سن، سجاده شیخوخت در چلّه خانه اردبیل بدو تفویض فرمودند و بر ادامه ی سلوک طریق زهادت و اقامه ی رسوم عبادت تحریض نمودند. سابق، قضا، شیخ حیدر را از زمره ی اشقیا نوشته و طینتش به سیاست سرشته بود. از اسباب شقاوتش آن که خلفای هدر از هر سو بدو ره آوردند و دعوای اولوهیت او را به شهادت سفاهت آشکار کردند. شیخ زاده را وفور اطاعت مردم روم بر کسب اخلاق مذموم و اطوار میشوم باعث آمد: نخست در مکتب باید نشست نه بر مرکب سوار شد، لوح هجا در دامن بایست نهاد، از لوح کنار گرفت، به جای درس مقامات معنوی، داستان طایبات پهلوی خواندی و به عوضِ قلم بر کتاب جلیل، شمشیر بر کلاب اردبیل راندی و در خانه اش جز کمان چله گیر نبود و در خلوتش جز شمشیر… اکثر اوقاتش در تهیه مقدمات لشکرکشی، از نیزه ساختن و تیغ پرداختن معروف بود و خلقی بسیار از مردم روم و طالش و سیاه کوه در مرکبش مجتمع گشته، گویند همگنان او را معبود خویش می دانستند و از وظایف نماز و واجبات اعراض کرده، جنابش را قبله و مسجود خود می شناختند. شیخ هم دین اباحت را برای ایشان ترویج داد و قواعد شریعت خرمیان بابکی در میانشان نهاد… تمامت زندگانی را در ورزش طریق پهلوانی صرف کردی.(۱۴)

همین وقایع نگار متعصب در کتاب دیگر خود آورده است:

فتح طایفه ی قزل برگ و دشمنی با ایشان و مقاتله با مردم صواب ایشان، بسیار فاضل تر از غزا با کفّار افرنج است که هیچ تردد در کفر ایشان نیست… این فقیر… فتوی داده ام که طایفه ی سرخ کلاه [ = قزلباش ] بدتر از کفار افرنجند و مقاتله با ایشان افضل از مجاهده با کفار افرنج است؛ زیرا اول، که غزای فرنگ است، فرضِ کفایت است، حالی و این فرض عینی.(۱۵)

با پذیرش سیادت ساختگی صوفیان اردبیل، نخست نسل خود را به امام زین العابدین علیه السلام رسانده، آن گاه در وجود آن امامِ «نیمه ایرانی» نژاد خود را باز یافته اند. صرف نظر از درستی یا نادرستی این انتساب و داستان ازدواج شهربانو دختر یزدگرد ساسانی با حضرت حسین بن علی علیه السلام، آنچه به لحاظ تاریخی اهمیت یافته، قبولِ نسبی جامعه و حقانیت جامعه شناختی این نسبت است؛ به زبان دیگر، ایرانیان می خواستند این داستان صحت تاریخی پیدا کند؛ گویی به درست بودن آن نیاز ملی – مذهبی داشته اند.(۱۶) ج) «فره ایزدی» و نهاد سلطنت

واژه ی «فره ایزدی» که به صورت «خریزما» یا «شریزما»(Charisme )Kharisma() به زبان های اروپایی وارد شده و در روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی سیاسی مفهوم بحث انگیزی گردیده است،((در بسیاری از اندیشه های سیاسی، خاصه در جامعه شناسی سیاسی ماکس وبر) Charismatique.) در اصل نوعی حالت معنوی و خدادادی بود که دارنده آن را متصف به صفات برجسته ای می نمود، به گونه ای که جنبه های کرداری آن جامعه را در مسیر عدالت و انسانیت و آزادی قرار می داد و اگر صاحب قدرتی، به هنجارهای نامردمی و بیدادگرانه روی می آورد، «فرّه ایزدی» از او دوری می گزید و دارنده پیشین آن نه تنها در زمره ی مردم عادی قرار می گرفت، بلکه گاه به صورت «دیو» در می آمد.(۱۷)

قزلباشان درباره ی شیخ حیدر کمابیش چنین اعتقادی داشتند؛ اما درباره ی شاه اسماعیل به روشنی تمام «القابی» را نسبت داده اند که سیاحان و مورخان اروپایی، چون مفاهیم یاد شده را به درستی درک نمی کردند، اعتقاد ورزیده اند که قزلباشان، برای شاه، «الوهیت» قائل شده اند.

پاره ای از القاب به کار رفته برای نخستین پادشاه صفویه به نقل از عالم آرای شاه اسماعیل از این قرار است:

پادشاه جم جاه، پادشاه عالم پناه، خسرو زمان، خاقان سلیمان شأن، خاقان اسکندرشأن، خاقان گیتی ستان، ظل اللَّه، حضرت ظلّ اللّهی، نوّاب ظل اللّهی، نوّاب همایونی ظل اللّهی نوّاب همایون، نوّاب گیتی ستانی، نوّاب عادل، نوّاب عالی، نوّاب اعلی، نوّاب کام یاب، نوّاب گیتی ستان، نوّاب مرشد کامل، نوّاب خاقانی، حضرت خاقانی، نوّاب خاقان سلیمان نشان، نوّاب جهانبانی، نوّاب اشرف، ولی نعمت، ولی نعمت عالمیان، مرشد کامل، کامل مکمّل، حضرت اشرف، ابوالمظفّر، ابوالمنصور، پادشاه دین مبین صاحب خروج.

قزلباشان با گزینش چنین شخصیتی (۱۳ – ۱۲ ساله) به زعامت و رهبری جدیدِ سیاسی – نظامی و مذهبی خود، حرکت کم نظیری را در استواری سلطنت واحد در «ایران زمین» آغاز کردند و از سال ۸۹۹ قمری که سلطان علی، برادر شاه اسماعیل، کشته شد، تا سال ۹۳۰ قمری که شاه اسماعیل در سی و هشتمین بهار زندگی خود در قلعه صاین، نزدیک سراب، به بیماری سل درگذشت، قزلباشان با اعتقاد و صمیمیت تمام گرد او حلقه زده، تا مرز پرستش از او تمکین و اطاعت کردند. ۳. قیام و حاکمیت قزلباش

جامعه ی ایران آماده پذیرش آرمانی جدید در مقاومت تقابلی با کانون های ستم داخلی و سلطه ی خارجی و برقراری عدالت، سرانجام تشیع را، به معنای وسیع، و تصوّف را، به معنای محدودتر، بشارت دهنده ی راه خود قرار داد. در تشیع، حق طلبی و دادگری و دوری از ریاکاری و تعصب را دریافته بود و در تصوف، جدا از بعد منفی گوشه گیری و دوری از زندگی، که رسم پاره ای از «درویشان» بود، برخورداری از مواهب حیات شرافتمندانه، شهامت و مبارزه جویی و گستاخی را یافته بود.

زبان فارسی با این که در این جریان به ظاهر جایگاهی نداشت، اما تصور بر این بود که توان استحاله ی اقوام ناآشنا به زبان فارسی را خواهد داشت. با آن که پیش از حمله مغولان چندین حرکت سازنده از شیعیان ظاهر شده بود، اما از آن زمان بدین سو، همواره تلاش های آنان در آمیختگی با پاره ای از ارزش های فرهنگی – سیاسی ایران زمین، جامعه را به نوعی حکومت مستقل با هویت ایرانی، مبتنی بر عدالت، سوق داده بود.

سازمان عقیدتی – سیاسی و نظامی جنبش جدید، با عنوان «قزلباش» تجلی دهنده ی خواست های یاد شده یا برخی از آنها بود و در آن، روح جوان مردی و فتوّت و عیاری از یک سو و تندی و قاطعیت و گاه تندخویی و بی رحمی و قساوت در برابر دشمنان جای یافت. این سازمان متحدالشکل و نظام یافته با بسیج توده های روستایی و تهی دست شهری و ایلات و عشایر، پس از سال ها نبرد و خون ریزی و شکست و پیروزی، شاه اسماعیلِ جوان را، با انتساب های برشمرده، بر تخت سلطنت نشاند.(۱۸)

این نهضت واکنش ده قرن سلطنت و حکومت هایی بود که در جامعه ی بزرگ اسلامی به نام اهل سنت جریان داشت، و شیعیان گاه با روش های «کتمان و تقیه» و گاه با «مبارزه مستقیم و سر به نیست شدن»، آن را تحمل کرده، صمیمانه، هماهنگ با بسیاری از معترضان اجتماعی، برای رسیدن به «عدالت» و «رهایی» از هر نوع ستم، تلاش و پایداری نشان داده بودند. این امر که گاه از نظرها پنهان مانده است، از آغاز نهضت قزلباش تا استواری سلطنت صفویان با عنایت بر دو مقوله تبیین می شود: الف) خروج شاه اسماعیل

جهانشاه پس از امیر قرایوسف ترکمان، که در سال ۸۷۲ قمری به دست اوزون حسن آق قویونلو کشته شد، روزی از منجّمان خود خواست تا او را از احوال صوفیان اردبیل و ستاره ی فرزندان شیخ صفی الدین اردبیلی با خبر کنند، منجمانِ با فراست چنین گفتند:

ای شهریار، آنچه از شمار اختران بر ما ظاهر شده عرض کنیم، یا آن که خوش آمد گوییم؟ نزدیک شده که یکی از اولاد شیخ صفی به اندک روزگاری خروج کند و تمام ولایت ایران و پاره ای از ممالک هندوستان و پاره ای از ولایت ترکستان را مسخّر گرداند و صاحب خروج خواهد شد و مذهب را تغییر خواهد داد و او به ضرب تیغ آبدار تمام ولایت را برهم خواهد زد و به تصرف خود درخواهد آورد و آن مذهب را رواج خواهد داد و روز به روز ترقی خواهد یافت و دولت ایشان زوال ندارد تا هنگام خروج صاحب الامرعلیه السلام و در رکاب آن حضرت شمشیر خواهند زد و پادشاهی به ملازمان آن حضرت خواهند سپرد و خود در بندگی آن حضرت خواهند ماند.(۱۹)

اسماعیل صفوی نیز خود پیش از آن که بر اریکه ی قدرت تکیه زند، در جواب نامه ای به الوند میرزا، که حاضر بود حتی اردبیل را به صوفیان و قزلباش ببخشد، چنین نوشت:

از اولاد حسن پادشاه [اوزون حسن ] بی ادبی، بی حرمتی و بی مروّتی بی سبب، به اولاد شیخ صفی بسیار واقع شده و با وجود این همه آزار که رسیده، نوّاب همایون ما از سرخون پدر و جدم گذشتم و مرا داعیه ی سلطنت و پادشاهی نیست و می خواهم که دین آبا و اجدادم حضرات معصومین را رواج دهم و تا جان در تن خواهم داشت در راه خدا و رسول و دین مبین شمشیر خواهم زد، تا حق [ = عدالت ] به مرکز خود قرار گیرد. می باید که از روی صدق و اعتقاد درست دست بر دامن پاک حضرات ائمه زده، زبان به ذکر علیاً ولی اللَّه گویا گردانید، تا سعادت دو جهان یافته و در میان پادشاهان گوی سعادت برده باشی و هر ولایت که فتح کنم به نام توسکه زده و خطبه ی تو گفته شود و تو را برادر بزرگ دانم و اگر از بی سعادتی، این سعادت را درنیابی خوش باشد، بیا به میدان که خون برادر بی گناه خود را از تو خواهم گرفت، دیگر تو می دانی و به هر کدام راضی شوی ما را اعلام کن والسلام.(۲۰) ب) رسمیت مذهب و واکنش ها

شاه اسماعیل صفوی با اعتقادات شیعی و متعصّبانه و تندروی های خصمانه علیه اهل سنت با پشتیبانی کامل قزلباش، مذهب شیعه ی جعفری اثنی عشری را، که بیش از همه ی فرقه های اسلامی دارای پویایی ذاتی بود، در سراسر قلمرو خود رسمیت داد و امر کرد تا مؤذنان و خطیبان «اشهدانّ علیاً ولی اللَّه» و «حی علی خیرالعمل» را در اذان و اقامه ی خود اعلام نمایند. حسن روملو، مورخ عصر آغازین صفویه، در ارتباط با تبریز آورده است که شاه اسماعیل بدون بیم و هراس و دلهره و نگرانی وارد مسجد جمعه ی تبریز شد و امر کرد:

خطبای ممالک خطبه ی ائمه ی اثنی عشر – علیه صلوات اللَّه الملک الاکبر – خوانند. «اشهدانَّ علیاً ولی اللَّه» و «حی علی خیر العمل» – که از آمدن سلطان طغرل بیک بن میکائیل بن سلجوق و فرار نمودن بساسیری، که از آن تاریخ تا سنه ی مذکوره پانصد و بیست و هشت سال است، از بلاد اسلام بر طرف شده بود – با اذان ضم کرده، بگویند؛ و فرمان همایون شرفِ نفاذ یافت که در اسواق، زبان به طعن و لعن ابابکر و عمر و عثمان بگشایند و هرکس خلاف کند، سرش را از تن بیندازند.(۲۱)

رسمیت مذهبی مبتنی بر فشار، موجب شد که در بخش های گوناگون جامعه واکنش هایی پدید آید و شیوه های مبتنی بر عناد و مخالفت جویی، گروه های گسترده ای از ایرانیان را که بر روال گذشته اهل سنت بودند (به ویژه بخش های شرقی ایران زمین) و همسانِ همه ی مردم از حکومت ها هم آزردگی داشتند و نسبت به خاندان رسالت و امامت و ولایت مهر می ورزیدند، خوش نیاید و در دوره های بعد برای حکومت معضل آفرین شود.

بنیان گذار سلسله ی صفوی سکه ای به نام خود با نقش «لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه و علی ولی اللَّه» ضرب کرد و در آن خود را «بنده ی شاهِ ولایت» نامید.

سخت گیری و فشار نسبت به ایرانیانِ سنّی مذهب، که اکثریت جامعه ی تاریخی ایران بودند، و ترویج مذهب تشیع، به صورتی که خود می خواستند، به تحقیق، از «تشیع واقعی» دور بود؛ حتی شاه به نصایح علمای مذهب توجه نمی کرد. برخی از اصحاب علم و فقاهت تبریز، که نگران اوضاع بودند، شبی پیش از تاج گذاری نزد شاه اسماعیل رفته، چنین گفتند:

قربانت شویم؛ دویست، سیصد هزار خلق که در تبریز است، چهار دانگ آن همه سنی اند و از زمان حضرت تا حال این خطبه را [اشهدانّ علیاً ولی اللَّه ] کسی بر ملا نخوانده و می ترسیم که مردم بگویند که پادشاه شیعه نمی خواهیم و – نعوذ باللَّه – اگر رعیت برگردند چه تدارک در این باب توان کرد؟

شاه اسماعیل به هیأت علما که به گونه ای حکایتگر گرایش «رعیت» غیرِشیعی به «پادشاه شیعه» بودند چنین پاسخ داد:

مرا به این کار باز داشته اند و خدای عالم و حضرات ائمه ی معصومین همراه من اند. از هیچ کس باک ندارم به توفیق اللَّه تعالی اگر رعیت حرفی بگویند، شمشیر می کشم و یک کس را زنده نمی گذارم.(۲۲)

شاه اسماعیل که «قطب» قزلباش و «مرشد کامل» صوفیان و «پادشاه» ایران شده بود و، به قول عده ای از سیاحان ونیزی، «خدا» فراموش گشته و «مرشد کامل» جای گزین آن شده بود(۲۳) آنچه اراده می کرد و می خواست، به یاری فداکاران قزلباش تحقق می یافت. اسکندربیک ترکمان در این مورد نوشته است:

هر چند که از جانب پادشاهِ ولی نعمت بی عنایتی مشاهده نموده، مورد قهر و سخط مرشدکامل گردند، در راه طلب و منهج قدمی اخلاص، آن را از نقص خود دانسته، موجب تزکیه ی نفس و پاکی طینت شمرند… به هزار گونه آزار و الم صوری و معنوی صابر بوده، روی از درگاه مرشد کامل نتابند تا آلایش آن نقص را به عرق خجالت و زلال ازدیاد خدمت پاک گردانیده خود را آماده ی توجه و التفات ظاهر و باطن گردانند.(۲۴)

شاه اسماعیل که اندک اندک برای مریدان جنبه ی «الوهیت» پیدا کرده بود، خود نیز گویی به راه و روش خویش و نحوه ی اعتقاد طرف دارانش، به باوری استوار رسیده بود و این امر با اسلامِ برخاسته از قرآن، و فرهنگ ایران و باورهای دینی جامعه و، در نتیجه، وحدت و یک پارچگی ایرانیان در سراسر ایران زمین مغایرت داشت. نامه ی زیر نشان دیگری از این باور است:

از چمن دلگشای خاندان نبوّت و ولایت نهال بلند برومند وجود اینجانب سرافرازی کشید و از گلشن عالم آرای دودمان سیادت، چراغ گیتی افروز این دولت روزافزون… روشن گشت.(۲۵)

اعتقاد عمومی شیعیان قزلباش، که بدون داشتن امتیازات علمی و اخلاقی در منصب قیادت نشسته بودند، در برداشتی سیاسی چنین بود:

ز مشرق تا به مغرب گر امام است

علی و آل او ما را تمام است.(۲۶)

این شعار و شعارهای دیگر توسط گروه های متعدد «تبرائیان» در گذرها به آواز بلند خوانده می شد و سه خلیفه ی اول مسلمین و دشمنان علی علیه السلام و فرزندانش مورد طعن و لعن قرار می گرفتند و مردمی که پیش از این سنی بودند، می بایستی در ادامه ی لعنت ها با صدای رسا بگویند: «بیش باد و کم مباد.» و اگر از این فرمان سرپیچی می کردند خونشان به دست تبرداران قزلباش بی درنگ ریخته می شد. ج) تبلیغ و رواج شیعه گری

قزلباشان با آشنایی سطحی که از اسلام و تشیع داشتند، هماهنگ با خصلت های ایلی و عشیره ای، مذهب خود را تبلیغ می کردند که گاه با تشیع شهری و «حوزه ای» در تعارض قرار می گرفت و در تشیع خود نیز شیوه ی پایداری نداشتند و با آن که «قدرت های تبلیغی» کارا و توانمندی داشتند، خاصه در دوره ی سلطنت، اما ماهرانه از آن سود نمی جستند. جامعه ی ایران (شهرنشینان و گروه های آگاه دینی) در آن زمان، «اتحادیه ی قزلباش» را کمابیش نیروی منسجم و ایران گیر یافته بود، لکن در برابر بسیاری از کردارهای واپس گرایانه آنان، که عقب تر از حروفیان و نوربخشیان و همانند آنان بود، واکنش های غیرمستقیم نشان می داد. با این حال کوشش ها و هنجارهایی نشان داده، تا از این کانون، حتی المقدور، برای رسیدن به هدف های بنیادی تاریخی، که شامل استقلال و مرکزیت سیاسی بود، به طور کامل استفاده گردد.

بدین سان می توان گفت که تشیع در این دوره بیش تر به عنوان پرچم مبارزات سیاسی و اجتماعی جمعیت هایی درآمده بود که علیه فرمان روایان پیشین به مبارزه برخاسته بودند و با این که از لحاظ فرهنگی توان لازم را نداشتند، اما به سبب های پیش گفته، مورد علاقه ی نسبی ایرانیان بودند و این امر درست در زمانی تحقق می یافت که امپراتوری عثمانی، زیر عنوان «خلافت جدید»، در حال توسعه ی متصرفات خود در جهان اسلام بود.

جنبش سیاسی و اجتماعی قزلباش با صبغه ی چشم گیرِ مذهبی، بدان صورت که گمان می بردند، توسعه می یافت و فشار بر مردم و قدرت نمایی حکومتی بخش بارز آن بود؛ در عین حال، همان اعتقادات نیز دگرگونی هایی پیدا می کرد. غزلی نه چندان محکم و هنرمندانه از شیخ علی صفوی به فارسی و غزل دیگری از شاه اسماعیل به ترکی، نقل شده است که در غزل نخستین هیچ احساس ضدّ سنی دیده نمی شود، حال آن که در غزل دوم، برداشت کاملاً شیعی است و حتی تعلق به «مذهب غالیان» را هم رسانده است:

عزل نخستین (به زبان فارسی)

منم آن بحر بامعنی که موج پر گهر دارم

منم آن روح روحانی که از معنی خبر دارم

نیم از عالم صورت که با صورت درآویزم

به ملک عالم معنی مقامی معتبر دارم

در این زندان جسمانی دل و جانم فرو ماند

نه آخر طالب خاکم که حرص سیم و زر دارم

که من از عالم جانم درین پستی کجا مانم

ببال همت معنی ز نُه ایوان گذر دارم

منم شهباز سلطانی به وقت صید در معنی

بسی قطع منازل ها برون از بال و بر دارم

طلسم جسم بشکستم، به کوی دولت بنشستم

تو این معنی که می بینی من از جای دگر دارم

چنان مستغرق عشقم به غیرم نیست سودایی

ره وحدت گزین کردم نه در سر شور و شر دارم

علی بردار دل از جان اگر مشتاق دیداری

ز جان باید گذر کردن چو بر جانان نظر دارم(۲۷) غزل دوم (به زبان ترکی)

منم بو تنده کی جانم علیدر

منم هم دین و ایمانم علیدر

کیجه گوندر گزرم روضه سنده

منم روضه ی رضوانم علیدر

حسن ایله حسنیک باغچه سنده

منم بلبل خوش خوانم علیدر

منم بر قطره سو شاهنگ یولنده

منم دریای عمانم علیدر

حاجیلر حج ایدر حنّان و منّان

منم حنّان و منّانم علیدر

منکا بو دفتر و دیوان گرگمر

منم دفتر و دیوانم علیدر

یوزنک مصحفیفه بسزد خطایی

بیان علم قرآنم علیدر(۲۸)

جانشین شاه اسماعیل، پس از ترک «شراب خواری»، بیش از پیش خود را مذهبی نشان داده است. نوشته اند در نامه ای ملاّ مقدّس اردبیلی (احمدبن محمد) او را برادر خطاب کرده است. شاه تهماسب که متوجه این الطاف شده بود، فرمان داد تا کفنش را بیاورند و نامه را در آن نهاد و وصیت کرد او را با همان نوشته به خاک بسپارند.(۲۹) در نامه ای مجعول از ملامقدّس اردبیلی که در سال ۹۹۳ قمری، یعنی سه سال پیش از سلطنت شاه عباس اول، فوت کرده است، و پاسخی مجعول از شاه عباس به آن، قدرت علمای دینی و پذیرش نظام صفوی از یک سو و تمکین شاهان صفوی از علمای دینی از سوی دیگر مشهود است. نامه ی ملا مقدّس اردبیلی، که در باب شفاعت از یک گناه کار است، بدین شرح است:

بانی ملک عاریت عباس بداند؛ اگر چه این مرد اول ظالم بود، اکنون مظلوم می نماید؛ چنانچه از تقصیر او بگذری، شاید که حق سبحانه و تعالی از پاره ای تقصیرات تو بگذرد. کتبه بنده ی شاه ولایت احمد الاردبیلی.

شاه عباس نه تنها از خطاب وی نمی رنجد، بلکه در جواب می نویسد.

به عرض می رساند عباس؛ خدماتی که فرمودید به جان منت داشته به تقدیم رسانید. امید که این محب را از دعای خیر فراموش نکنند. کتبه کلب آستان علی، عباس.(۳۰)

نیرومندی حاکمیت قزلباش همواره با ضرب شمشیر و کشتار مخالفان و سخت گیری بر دشمنان تحقق نیافته و تبلیغات در میان مردم ساده و مشتاق نیز نقش عمده ای داشته است. کتاب برای تبلیغات به قدری کم یاب بود که بزرگان را دچار مشکل می کرد. عالمی به نام قاضی نصراللَّه زیتونی، که در تبریز با جد و جهد فراوان به ترویج این مذهب مبادرت کرده بود و در مدارس این شهر به تدریس کلام و فقه اشتغال داشت، کتاب شرایع الاسلام علامه حلّی را اساس تعلیمات مذهب شیعی معرفی کرد و، از آن زمان، نوشتن کتاب هایی به زبان ساده و گاه غیر علمی برای فهم عامه آغاز شد و با فرستادن این گونه کتاب ها به شهرهای بزرگ و تأسیس مدارس مذهبی در کشور، مردم را به خواندن و تبلیغ مذهب شیعه ترغیب و تشویق کردند و از میان همین گروه ها اندک اندک عالمانی پدید آمدند و در نظام صفوی ادغام شدند.

منبع : ناصر تکمیل همایون تاریخ اسلام – نهم فروردین ماه سال ۱۳۸۲ شماره سیزدهم –

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2016/04/نقش-تشیع-در-جنبش-های-سیاسی-صوفیان-قزلباش.jpg 300 500 سید محمد ظاهر محمدی سید محمد ظاهر محمدی2019-09-24 09:46:082019-09-24 09:46:59نقش تشیع در جنبش های سیاسی صوفیان قزلباش

قرآن و عدل الهی.

برچسب ها: قرآن شیعه خداوند آیات ایمان عدل الهی

اشاره:

آیاتی که در قرآن به مسئله عدالت اشاره دارد، فراوان است.  در کتاب های مبسوط که در باره عدالت از سوی دانشمندان شیعه نگارش شده به شرح و تبیین هر کدام پرداخته شده است.  د مجموع برخی از آیات به دلالت مطابقی، تعدادی نیز به دلالت التزامی و برخی دیگر هم به دلالت تضمّنی بر عدل الاهی دلالت می کنند که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

 

آیات

  1. “ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبید”؛ [۱] این [عقوبت‏] به خاطر کار و کردار پیشین شما است، [و گرنه‏] خداوند هرگز نسبت به بندگان [خود] بیدادگر نیست(یعنی به عدالت رفتار می کند).
  2. “شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ”؛ [۲] خدا گواهى مى‏دهد که جز او هیچ معبودى نیست، فرشتگان و صاحبان علم نیز (بر این حقیقت) گواه هستند که (کارهاى خدا همه) بر عدل و داد استوار است و جز خداى عزیز و حکیم، هیچ معبودى نیست.
  3. “إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیما”؛ [۳] در حقیقت، خدا به مقدار ذرّه‏اى ستم نمى‏کند (تمام رفتارهایش بر اساس عدل است) و اگر [آن ذرّه، کارِ] نیکى باشد دو چندانش مى‏کند، و از نزد خویش پاداشى بزرگ مى‏بخشد.
  4. “إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیرا”؛ [۴] خدا به شما فرمان مى‏دهد که سپرده‏ها را به صاحبان آنها ردّ کنید و چون میان مردم داورى مى‏کنید، به عدالت داورى کنید. در حقیقت، نیکو چیزى است که خدا شما را به آن پند مى‏دهد. خدا شنواى بیناست.
  5. “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ”؛ [۵] اى کسانى که ایمان آورده‏اید، همواره براى خدا قیام کنید و از روى عدل و عدالت گواهى دهید. کینه و دشمنى با گروهى شما را به ترک عدالت وادار نسازد. عدالت کنید که به پرهیزگارى نزدیکتر است و از خدا بترسید که خدا از اعمال شما کاملا آگاه است.
  6. “إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین“؛ [۶] اگر داورى کردى، میان آنان به عدل داورى کن که خدا دادگران را دوست دارد.
  7. “...وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُم…“؛ [۷] بگو من به هر کتابى که خدا فرستاده ایمان آورده‏ام و فرمان یافته‏ام که در میان شما دادگرى کنم.
  8. “قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ“؛ [۸] بگو، پروردگارم بر عدل و داد امر فرموده است و روى خود را در هر مسجد (هنگام عبادت و نماز) به سوى او کنید و او را بخوانید و دین خود را براى خدا خالص و پاک نمائید (و بدانید) بدانسان که در آغاز شما را آفرید (بار دیگر روز رستاخیز به همان وضع) بر مى‏گردید.
  9. “وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ”؛ و براى هر امتى پیامبرى هست. هنگامى که پیامبرشان آمد، پس از اتمام حجت میان آنان به عدالت حکم می شود و هیچ گونه ستمى به آنان نخواهد شد. [۹]
  10. “وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَهَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ“؛ [۱۰] و اگر هر چه در روى زمین است، متعلق به کسى باشد که بسیار ظلم کرده است و بخواهد همه آن را فدا کند (تا از مجازات رهایى یابد) از او پذیرفته نخواهد شد و چون عذاب را مشاهده کنند، پشیمانى خود را نهان می دارند و میان آنها به عدالت حکم می شود و ستمى به آنان نخواهد شد.
  11. “وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدینَ” [۱۱] اى مردم، پیمانه و ترازو را از روى عدالت بسنجید و از حق مردم کم و کسر نکنید و در زمین فساد و آشوب بر پا نسازید.
  12. “إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏ وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون” [۱۲] در حقیقت، خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مى‏دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مى‏دارد. به شما اندرز مى‏دهد، باشد که پند گیرید.
  13. “لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ”؛ [۱۳] ما پیامبران خود را با حجتى روشن (براى هدایت مردم) فرستادیم و به آنان کتاب و میزان عدالت نازل کردیم تا مردم بعدل و عدالت قیام کنند.
  14. “وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین‏”؛ [۱۴] مطابق عدل عمل کنید، همانا خداوند دوست می دارد آنها را که طالب عدالت هستند.
  15. “لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ‏ََ“؛ [۱۵] [امّا]خدا شما را از کسانى که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده‏اند، باز نمى‏دارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست مى‏دارد.

شایان ذکر است موارد ۴ تا ۷ و همچنین ۱۳ تا ۱۵ اگر چه مستقیما به عدل الاهی اشاره ندارد، اما در آنها خداوند امر به عدالت و داوری به حق نموده و بدیهی است که خدا به اموری فرمان می دهد که مورد خواست و علاقه او نیز می باشد.

پی نوشت:

[۱] آل عمران، ۱۸۲؛ انفال، ۵۱؛ حج، ۱۰٫

[۲] آل عمران، ۱۸٫

[۳] نساء، ۴۰٫

[۴] همان، ۵۸٫

[۵] مائده، ۸٫

[۶] همان، ۴۲٫

[۷] شوری، ۱۵٫

[۸] اعراف، ۲۹٫

[۹] یونس، ۴۷٫

[۱۰] همان، ۵۴٫

[۱۱] هود، ۸۵٫

[۱۲] نحل، ۹۰٫

[۱۳] حدید، ۲۵٫

[۱۴] حجرات، ۹٫

[۱۵] ممتحنه، ۸٫

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2018/03/دلیل-قرانی-و-روایی-بر-لزوم-اجتهاد.jpg 300 500 رحمت الله ضیایی رحمت الله ضیایی2019-06-22 10:48:402019-07-25 11:02:38قرآن و عدل الهی.

ایمان در احادیث اهل بیت (علیهم السلام)

برچسب ها: ایمان همسایه شکیبایی مصیبت زبان خوش قفل ایمان

   اشاره

ایمان یک امر قلبی است که با زور و اکراه قابل تحقق نیست. ایمان در هر دین و مذهبی قابل توجه بوده و پیروان هر دینی به دین خودایمان آورده و به این سان خود را از پیروان ادیان دیگر ممتاز می داند. در دین اسلام نیز مسئله ایمان در رأس مقولات دینی قرار دارد و ایمان به خدا، عالم، غیب، پیامبران و سایر ضروریات دینی لازم دانسته شده است. ایمان قابل کاهش و ازدیاد و نیز قابل تقویت و تضعیف است. در احادیث زیر به موضوعاتی اشاره شده که به ایمان مرتبط هستند.

 

(۱) پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    اَلصَّلاهُ مِن شَرائِعِ الدّینِ وَ فیها مَرضاه الرَّبِّ عَزَّوَجَلَّ وَ هِىَ مِنهاجُ النبیاءِ وَ لِلمُصَلّى حُبُّ المَلائِکَهِ وَ هُدىً و ایمانٌ وَ نورُ المَعرفَهِ وَ بَرَکَهٌ فِى الرِّزقِ؛ نماز، از آیین هاى دین است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پیامبران است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدایت، ایمان، نور معرفت و برکت در روزى است.

    (خصال، ج۲،ص ۵۲۲)

     (۲) پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    صَلاه اللّیلِ مَرضاهٌ لِلرَّبِّ وَ حُبُّ المَلائِکَهِ وَ سُنَّهُ الانبیاءِ وَ نورُ المَعرفَهِ وَ اَصلُ الایمانِ وَ راحَهُ الابدانِ وَ کَراهیَهٌ لِلشَّیطانِ وَ سِلاحٌ عَلَى الاعداءِ وَ اِجابَهٌ لِلدُّعاءِ وَ قَبولُ الاعمالِ وَ بَرَکَهٌ فِى الرِّزقِ؛ نماز شب، موجب رضایت پروردگار، دوستى فرشتگان، سنت پیامبران، نور معرفت، ریشه ایمان، آسایش بدن ها، مایه ناراحتى شیطان، سلاحى بر ضدّ دشمنان، مایه اجابت دعا، قبولى اعمال و برکت در روزى است.

    (ارشاد القلوب الی الصواب(دیلمی)، ج ۱، ص ۱۹۱)

    (۳) پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    مَن کانَ یُؤمِنُ بِاللَّهِ وَالیَومِ الخِرِ فَلیُکرِم ضَیفَه؛ هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید میهمانش را گرامى دارد.

    (کافى(ط-الاسلامیه)، ج ۶، ص ۲۸۵)

     (۴) امام حسن عسکرى (علیه‌السلام):

    فى تفسیر قوله تعالى «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا» قالَ: قُولُوا لِلنّاسِ کُلِّهُم حُسنا مُؤمِنِهُم وَ مُخالِفِهُم، أمّا المؤمِنونَ فَیَبسُطُ لَهُم وَجهَهُ وَ أمّا المُخالِفونَ فَیُکَلِّمُهُم بِالمُداراهِ لاِجتِذابِهِم اِلىَ الایمانِ. فَاِنِ استَتَرَ مِن ذلِکَ بِکفِّ شُرورِهم عَن نَفسِهِ وَ عَن اِخوانِهِ المُؤمِنینَ؛ در تفسیر آیه «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: یعنى با همه مردم، چه مؤمن و چه مخالف، به زبان خوش سخن بگویید. مؤمن، به هم مذهبان، روى خوش نشان مى دهد و با مخالفان، با مدارا سخن مى گوید تا به ایمان، جذب شوند و حتّى اگر نشدند، با این رفتار، از بدى هاى آنان در حقّ خود و برادران مؤمنش، پیشگیرى کرده است.

    (مستدرک الوسائل و مستنبط المسایل، ج ۱۲، ص ۲۶۱)

    (۵) امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:

    اِذَا اتَّهَمَ المُؤُمِنُ اَخاهُ اِنماثَ الایمانُ مِن قَلبِهِ کَما یَنماثُ المِلحُ فِى الماءِ ؛ هرگاه مؤمن به برادر [دینى] خود تهمت بزند، ایمان در قلب او از میان مى رود، همچنان که نمک در آب، ذوب مى شود.

    (کافى(ط-الاسلامیه)، ج ۲، ص ۳۶۱)

     (۶) پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    مَن رَأى مِنکُم مُنکَرا فَلیُغَیِّرهُ بِیَدِهِ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِلِسانِهِ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِقَلبِهِ وَذلِکَ أضعَفُ الإیمانِ؛ هر کس از شما منکرى ببیند باید با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن را تغییر دهد، که پائین ترین درجه ایمان همین (تغییر قلبى) است.

    (نهج الفصاحه،ص۷۶۸، ح ۳۰۱۰)

     (۷) امام على (علیه‌السلام):

    (علامه) اَلایمانُ أَن تُؤثِرَ الصِّدقَ حَیثُ یَضُرُّکَ عَلَى الکَذِبِ حَیثُ یَنفَعُکَ؛ (نشانه) ایمان، این است که راستگویى را هر چند به زیان تو باشد بر دروغگویى، گرچه به سود تو باشد، ترجیح دهى.

    (نهج البلاغه(صبحی صالح)،ص۵۵۶ حکمت۴۵۸)

     (۸) پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    اَلغَیرَه مِنَ الایمانِ وَالمِذاءُ مِنَ النِّفاقِ؛ غیرت از ایمان است و بى بند و بارى از نفاق.

    (من لا یحضر الفقیه،ج۳ ، ص ۴۴۴ ؛ نهج الفصاحه،ص۵۸۷ ، ح ۲۰۴۵)

     (۹) پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    لا یُکمِلُ المُؤمِنُ ایمانَهُ حَتّى یَحتَوىَ عَلى مِائَهٍ وَ ثَلاثِ خِصالٍ:… لا یَقبَلُ الباطِلَ مِن صَدیقِهِ وَ لا یَرُدُّ الحَقَّ مِن عَدُوِّهِ…؛ ایمان مؤمن کامل نمى شود، مگر آن که ۱۰۳ صفت در او باشد:… باطل را از دوستش نمى پذیرد و در مقابله با دشمن، حق را پایمال نمى کند.

    (التمحیص، ص ۷۵ – بحارالأنوار(ط-بیروت)، ج ۶۴، ص ۳۱۱)

     (۱۰) پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    ثَلاثُ خِصالٍ مَن کُنَّ فیهِ فَقَدِ استَـکمَلَ خِصالَ الایمانِ: اَلَّذى إذا رَضىَ لَم یُدخِلهُ رِضاهُ فى باطِلٍ وَ اِن غَضِبَ لَم یُخرِجهُ مِنَ الحَقِّ وَ لَو قَدَرَ لَم یَتَعاطَ ما لَیسَ لَهُ؛ سه ویژگى است که در هر کس یافت شود، ویژگى هاى ایمان کامل مى گردد: آن که وقتى خشنود گردد، خشنودى اش او را به باطل نکشاند و خشمش او را به هنگام خشم، از حق برون نبرد و هر گاه توان یافت، به آنچه از او نیست، دست درازى نکند.

    (الاصول السته عشر(ط-دارالشبستری)، ص ۳۵)

    (۱۱) امام رضا (علیه‌السلام):

    لا یستَکمِلُ عَبدٌ حقیقهَ الایمانِ حَتَّى تَکونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِى الدّینِ وَحُسنُ التَّقدیرِ فِى المَعیشَهِ، وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزایا؛ هیچ بنده اى حقیقت ایمانش را کامل نمى کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبت ها و بلاها.

    (تحف العقول ص۳۲۴)

    (۱۲) امام علی (علیه‌السلام):

    لایَکمُلُ إیمانُ امریٍ حَتّی یُحِبَّ مَن أحَبَّ الله وَ یُبغِضُ مَن أبغَضَ اللهُ؛ایمان هیچ کس کامل نمی شود مگر هر که را خدا دوست دارد دوست داشته باشد و آن که را خدا دشمن دارد دشمن داشته باشد.

    (شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)، ج۱۸، ص۵۱)

    (۱۳) امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:

    اِنَّ مِن حَقیقَهِ الایمانِ اَن تُؤثِرَ الحَقَّ وَ اِن ضَرَّکَ عَلَى الباطِلِ وَ اِن نَفَعَکَ وَ اَن لا یَجوزَ مَنطِقُکَ عِلمَکَ؛ از حقیقت ایمان این است که حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد و نیز از حقیقت ایمان آن است که گفتار تو از دانشت بیشتر نباشد.

    (محاسن، ج ۱، ص ۲۰۵)

    (۱۴)پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    ما آمَنَ بى مَن باتَ شَبعانَ وَجارُهُ طاوِیا، ما آمَنَ بى مَن باتَ کاسیا وَجارُهُ عاریا؛ به من ایمان نیاورده است آن کس که شب سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه باشد. به من ایمان نیاورده است آن کس که شب پوشیده بخوابد و همسایه اش برهنه باشد.

    (مستدرک الوسائل و مستنبط المسایل، ج۸، ص۴۲۹، ح۹۸۹۷)

    (۱۵) امام کاظم (علیه‌السلام) :

    اَلحَیاءُ مِنَ الیمانِ وَالیمانُ فِى الجَنَّهِ وَالبَذاءُ مِنَ الجَفاءِ وَالجَفاءُ فِى النّارِ؛ حیا از ایمان و ایمان در بهشت است و بدزبانى از بى مهرى و بدرفتارى است و بدرفتارى در جهنم است.

    (تحف العقول، ص۳۹۴؛ وسایل الشیعه ،ج۱۶،ص  ۳۶ ؛ بحارالأنوار، ج۷۵، ص۳۰۹)

    (۱۶) امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:

    اَلسَّخاءُ مِن أخلاقِ الأنبیاءِ، وهُوَ عِمادُ الإیمانِ، ولا یَکونُ مُؤمِنٌ إلاّ سَخیّا، ولا یَکونُ سَخیّا إلاّ ذو یَقینٍ وهِمَّهٍ عالیَهٍ ؛ لأِنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نورِ الیَقینِ، ومَن عَرَفَ ما قَصَدَ هانَ عَلَیهِ ما بَذَلَ؛ سخاوت از اخلاق پیامبران و ستون ایمان است . هیچ مؤمنى نیست مگر آن که بخشنده است و تنها آن کس بخشنده است که از یقین و همّت والا برخوردار باشد ؛ زیرا که بخشندگى پرتو نور یقین است . هر کس هدف را بشناسد بخشش بر او آسان شود.

    (مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ،ج۷ ،ص ۱۷؛ بحارالأنوار(ط-بیروت)، ج۶۸، ص۳۵۵)

    (۱۷) امام کاظم (علیه‌السلام) :

    اِیاک وَ المِزاحَ فَاِنَّهُ یذهَبُ بِنُورِ ایمانِک؛از شوخی (بی مورد) بپرهیز، زیرا که شوخی نور ایمان تو را می برد.

    (کافی(ط-الاسلامیه)،ج۲،ص۶۶۵-من لا یحضره الفقیه ، ج ۴،ص۴۰۸)

    (۱۸) حضرت فاطمه زهرا علیها السلام :

    فَفَرَضَ اللّه‏ُ الاْیمانَ تَطْهیرا مِنَ الشِّرْکِ… وَ الْعَدْلَ تَسْکینا لِلْقُلوبِ؛ خداوند ایمان را براى پاکى از شرک… و عدل و داد را براى آرامش دل‏ها واجب نمود.

    (من لایحضره الفقیه، ج ۳، ص ۵۶۸)

    (۱۹) امام حسن عسکری (علیه‌السلام) :

    خَصلَتانِ لَیسَ فَوقَهُما شَی‏ءٌ: اَلْإیمانُ بِاللَّهِ ونَفعُ الإخوانِ؛ دو خصلت است که بالاتر از آنها چیزى نیست: ایمان به خدا و سود رساندن به برادران.

    (مستدرک الوسایل ج۱۲،ص۳۹۱ ؛تحف العقول ص۴۸۹ ؛ بحارالأنوار(ط-بیروت)، ج ۷۵، ص ۳۷۴)

    (۲۰) امام محمد باقر (علیه‌السلام):

    اِنَّ لِکُلِّ شَیءٍ قُفلاً وَ قُفلُ الایمانِ الرِّفقُ؛ هر چیزی قفلی دارد و قفل ایمان مدارا کردن و نرمی است.

    (کافی(ط-الاسلامیه،ج۲،ص۱۱۸)

    (۲۱) پیامبر (صلی‌الله علیه و آله):

    اَفضَلُ الإِیمانِ اَن تَعلَمَ اَنَّ اللهَ مَعَکَ حَیثُ ما کُنتَ؛ برترین ایمان آن است که معتقد باشی هر کجا هستی خداوند با توست.

    (نهج الفصاحه،ص۲۲۹)

    (۲۲) امام رضا (علیه‌السلام)

    أحسَنُ الناسِ إیماناً أحسَنُهم خُلقاً و ألطَفُهم باَهلِه، وَ اَنا اَلطَفُکم بِاَهلى؛ نیکوترین مردم از نظر ایمان، خوش خلق‌ترین و با لطفترین آنها نسبت به اهل خویش است.

    (عیون اخبار الرضا،ج۲،ص ۳۸)

    (۲۳) امام رضا (علیه‌السلام):

    اِنَّ الایمانَ اَفضلُ مِن الاسلامِ بِدَرجَهٍ, وَ التَّقـوى اَفضـلُ مِن الایمانِ بِدَرَجَهٍ وَ لَم یَعطِ بَنو آدَمَ اَفضلُ مِنَ الیَقینِ؛ ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است.

    (تحف العقول، ص۴۴۵)

    (۲۴) امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:

    مَن تَعَصَّبَ أو تُعُصِّبَ لَهُ فَقَد خَلَعَ ربقَهَ الإیمانَ مِن عُنُقِهِ؛کسی که از چیزی طرفداری مصرّانه و نابجا کند یا اینکه از جانب دیگران به نفع او طرفداری نابجا شود ( و او خشنود باشد ) محققاً که ریسمان ایمان را از گردن خویش باز کرده است.

    (کافی(ط-الاسلامیه)ج۲،ص۳۰۷)

    (۲۵) امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:

    من افطر یوما من شهر رمضان خرج روح الایمان منه؛ هر کس یک روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد – روح ایمان از او جدا مى ‏شود.

    (وسائل الشیعه ج ۱۰ ، ص۲۴۶_ من لا یحضره الفقیه ج ۲ ، ص ۱۱۸)

    (۲۶) پیامبر اکرم (ص) فرمودند:

    لایَستَکمِلُ عَبدٌ حَقیقَهَ الإیمانِ حَتَّی یَدَعَ المِراءَ وَ إن کانَ مُحِقّاً؛ هیچکس حقیقت ایمان را کامل نمی کند مگر اینکه جدال لفظی را رها کند، هر چند حق با او باشد.

    (بحارالانوار ج۲ ص۱۳۸)

    (۲۷) امام علی (علیه‌السلام):

    لا یَصدُقُ إیمُان عَبدٍ حَتَّی یَکونَ بِما فی یَدِ اللهِ سُبحانَهُ أوثَقَ مِنهُ بِما فی یَدِهِ؛ ایمان هیچ بنده ای راستین نمی شود مگر زمانیکه اعتمادش به آنچه نزد خداست از اعتمادش به آنچه در دست خود دارد بیشتر باشد.

    (نهج البلاغه(صبحی صالح)،ص ۵۲۹ – شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)، ج۱۹ ،ص۲۱۶)

    (۲۸) پیامبر اکرم (ص) فرمودند:

    لَیسَ الایمانُ بالتَّحلّی و لابالتّمنّی، لکنَّ الایمانَ ما خَلَصَ فی القلبِ و صَدَّقَهُ الأعمالُ؛ ایمان به صرف ادعا و آرزو نیست، بلکه ایمان آن است که خالصانه در جان و دل قرار گیرد و اعمال هم آنرا تایید کند.

    (تحف العقول ص۳۷۰)

    (۲۹) امیرالمؤنین امام علی (علیه‌السلام) فرمودند:

    لَا یَجِدُ أَحَدَکُم طَعمَ الإِیمَانِ حَتَّی یَعلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَم یَکُن لِیَخطِئَهُ وَ مَا أَخطَأَهُ لَم یَکُن لِیَصِیبَهُ؛ هیچ یک ازشما مزه ایمان را نخواهد چشید تا اینکه بداند، آنچه به او رسیده، نمی توانست به او نرسد و آنچه به او نرسیده ممکن نبود به او اصابت کند و برسد.

    (اصول کافی(ط-الاسلامیه) ج۲، ص۵۸)

    (۳۰) امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:

    کانَ امیرُالمومِنِینَ کَثیراً مَا یَقُولُ فی خُطبَتِهِ یَا أیُّها النّاسُ! دینَکُم دینَکُم فَإنَّ السَّیِّئَهَ فِیهِ خَیرٌ مِنَ الحَسَنَهِ فی غَیرِهِ وَ السَّیِّئَهُ فِیهِ تُغفَرُ وَ الحَسَنَهُ فی غَیرِهِ لا تُقبَلُ؛ امیرالمومنین بسیار در خطبه خود می فرمود: ای مردم دینتان را بپایید دینتان را. بدی در این دین، بهتر است از نیکی در دین های دیگر. گناه و بدی در این دین آمرزیده است و نیکی در غیر آن، پذیرفته نمی شود.

    (اصول کافی(ط-الاسلامیه) ج۲، ص۴۶۴)

    (۳۱) امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:

    قُلتَ لَهُ مَا الَّذِی یُثبِتُ الایمانَ فِی العَبدِ قال الوَرَعُ وَ الَّذِی یُخرِجُهُ مِنهُ قَالَ الطَّمَعُ؛ به امام صادق (علیه‌السلام) چه چیز ایمان را در بنده استوار می سازد؟ فرمود: پرهیز از محرمات. وچه چیز بنده را از ایمان خارج می کند؟ فرمود:طمع.

    (اصول کافی(ط-الاسلامیه) ج۲، ص۳۲۰)

منبع: سایت شهید آوینی.

http://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2019/06/ایمان.jpg 301 701 حمید رفیعی حمید رفیعی2019-06-17 17:38:192019-06-17 17:38:19ایمان در احادیث اهل بیت (علیهم السلام)
صفحه 1 از 512345

مطالب اخیر

درس های اخلاق از امام هفتم.

شیعیان قاتلان امام حسین علیه السلام

نزول تورات بر حضرت موسی (ع) ۶ رمضان

مکانت زن در اسلام

اخلاق معاشرت(۱۱)

سند خانه در بهشت

امام هادی علیه السلام و آگاهی از اسرار

امامزده عبدالله (ع) باغملك

علت حرمت روزه گرفتن در عید قربان و عید فطر

عبدالله بن مغیره

تاریخچه عدل در فرهنگ اسلامى

دعاهاي قنوت

امامت و خلافت در قرآن

پرستاری از مادر

شرح دعای ابوحمزه ثمالی به روایت آیة الله جوادی آملی (3)

خودشناسى در اجتماع

farsi@al-shia.org

AlShia_Support

آدرس: قم، خیابان شهید فاطمی، مقابل کوچه 21 پلاک 294

تلفن تماس: 37745111-025

فکس : 37742073-025

بایگانی

  • ژوئن 2020
  • می 2020
  • آوریل 2020
  • مارس 2020
  • فوریه 2020
  • ژانویه 2020
  • دسامبر 2019
  • نوامبر 2019
  • اکتبر 2019
  • سپتامبر 2019
  • آگوست 2019
  • جولای 2019
  • ژوئن 2019
  • می 2019
  • آوریل 2019
  • مارس 2019
  • فوریه 2019
  • ژانویه 2019
  • دسامبر 2018
  • نوامبر 2018
  • اکتبر 2018
  • سپتامبر 2018
  • آگوست 2018
  • جولای 2018
  • ژوئن 2018
  • می 2018
  • آوریل 2018
  • مارس 2018
  • فوریه 2018
  • ژانویه 2018
  • دسامبر 2017
  • نوامبر 2017
  • اکتبر 2017
  • سپتامبر 2017
  • آگوست 2017
  • جولای 2017
  • ژوئن 2017
  • می 2017
  • آوریل 2017
  • فوریه 2017
  • ژانویه 2017
  • نوامبر 2016
  • اکتبر 2016
  • سپتامبر 2016
  • آگوست 2016
  • ژوئن 2016
  • می 2016
  • آوریل 2016
  • مارس 2016
  • فوریه 2016
  • ژانویه 2016
  • دسامبر 2015
  • نوامبر 2015
  • اکتبر 2015
  • سپتامبر 2015
  • آگوست 2015
  • جولای 2015
  • ژوئن 2015
  • می 2015
  • آوریل 2015
  • مارس 2015
  • فوریه 2015
  • ژانویه 2015
  • دسامبر 2014
  • نوامبر 2014
  • اکتبر 2014
  • سپتامبر 2014
  • آگوست 2014
  • جولای 2014
  • ژوئن 2014
  • آوریل 2014
© کپی رایت - الشیعه
رفتن به بالا